نسخه آزمایشی
شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat, 20 Apr 2024

جلسه نود و چهارم شرح کتاب الحجه کافی/ ارتباط معرفت امام اول و آخر در صحیحه عمر بن اذینه

متن زیر تقریر جلسه نود و چهارم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 7 اسفندماه سال 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث معرفت الامام و صحیحه عمر بن اذینه این را بحث می کنند که معرفت اول و آخر مقصود چیست و چه ارتباطی بین ایندو معرفت وجود دارد. ایشان در ادامه به صحیحه زراره در باب می پردازند که معرفت الامام بر چه کسی واجب است...

ارتباط معرفت ائمه در صحیحه ابن اذینه

بحث در روایات باب معرفت الامام بود و صحیحه عمر بن اذینه رسیده بودیم. فرموده بود: «لَا يَكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّى يَعْرِفَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ كُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ وَ يَرُدَّ إِلَيْهِ وَ يُسَلِّمَ لَهُ ثُمَّ قَالَ كَيْفَ يَعْرِفُ الْآخِرَ وَ هُوَ يَجْهَلُ الْأَوَّلَ»(1) در نسبت بین ایمان و معرفت امام قدری صحبت شد. اما ذیل روایت فرموده ایمان و معرفت و تسلیم به امام باید تا «امام زمان» کشیده شود. نیز فرموده چطور می شود آخری را کسی معرفت داشته باشد ولی اولی را نشناسد؟!

عرض شد که این عبارت چند جور معنا شده است. یک معنا این بود که چطور ممکن است که کسی معرفت به امام پیدا کند درحالیکه خدا و رسول را نشناخته است. اصلاً معنا ندارد که از کسی که خداشناس نیست معرفت امام خواسته شود که در صحیحه زراره در ادامه همین مفاد خواهد آمد. یک احتمال هم این بود که نسبت بین معرفت خود ائمه را بحث می کند که امکان ندارد کسی به معرفت امام زمانش برسد و ائمه قبلی را معرفت نداشته باشد. شاید هم ایندو معنا به یک نکته برگردد و عبارت هردو را بیان کرده است. به این معنی که جریان معرفت الهی یک سیر است که تا امام زمان کشیده می شود. همین را قدری باید توضیح دهیم.

در توضیح بین ارتباط معرفت خود ائمه دو وجه اشاره شده بود. یکی اینکه تبیین و معرفی امام بعدی با امام قبلی است. وجه دوم این بود که شناخت امام زمان به آثار هم در واقع شناخت به امام قبلی است زیرا این آثار در او هم هست. ولی بنظر ما این مقدار از توضیح کافی نیست.

مطلب اول؛ معرفت و قبولی طرح کلی هدایت

بنظر دو مطلب در توضیح این عبارت باید گفته شود. مطلب اول اینکه همانطور که سابقاً در بحث طبقات انبیاء اشاره کردیم، طرح انبیاء یک طرح واحد است و هرکدام یک نبوت مستقل ندارد بلکه یک طرح است که هر نبی از انبیاء الهی در این شبکه یک موقفی دارد. همه انبیاء و رسل ذیل انبیاء اولوالعزم هستند و خود آنها ذیل طرح نبی اکرم کار می کنند. این منظومه هدایت است و متصل به هم است و یک طرح بوده است. اگر کسی قسمتی از این طرح را انکار کند، همه این طرح را منکر است. این جریان هدایت تا انتها و تا امام زمان هرکسی باشد. اگر کسی معرفت به این امام زمان نداشته باشد متصل به این شبکه هدایت نشده است و موت او جاهلی است.

به تعبیر دیگر این یک نور است که در عالم تجلی کرده است و انکار یکی انکار همان نور در ائمه دیگر است. نور امام زمان از وجود نبی اکرم و امیرالمومنین است. این جریان نور است. «نورٌ علی نورٌ» همانطور که جریان انبیاء را نمی شود از هم جدا کرد؛ «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ»(بقره/285) این جریان هدایت یک پارچه است که باید به همه آن حقیقت مومن باشید. نه معنا دارد که نور آخر را که نقطه اتصال به عالم ارض و حجت فعلی است را کسی منکر شود و نه می شود شبکه هدایتی که منجر به این حجت فعلی شده است را انکار کند؛ انکار امام اول در واقع انکار امامت آخری است زیرا این امام همان طرح را جلو می برد لذا انکار اولی، انکار آخری است.

پس ایمانی که از ما خواسته شده است ایمان به کل این طرح است که لبه فعلی آن دست امام زمان است و باید با او همراه بود. ولی باید دقت کرد معنای این حرف این نیست که نسبت ما با همه این شبکه یکسان است. ما مومن به حضرت موسی و عیسی علیهما السلام هستیم ولی قرار نیست بله شریعت آنها عمل کنیم. ماموریت آنها چیزی بوده است که با آمدن نبی اکرم شریعت آنها نسخ شده است. لذا ما باید ذیل نبی اکرم شریعت داشته باشیم و با امر امام زمان ذیل وحی نبی اکرم تدین داشته باشیم.

مومن و تسلیم نبودن به امام زمان با انکار امام اول

به تعبیر دیگر کسی که امام اولی یا آخری را منکر می شود نمی تواند به امام دیگر مومن باشد و الا همین امامی که او می خواهد آن را تصدیق کند ائمه قبل و بعد خود را تصدیق کرده و در یک طرح عمل می کنند. لذا ایمان به یک امام دون آخر، در واقع ایمان به همین امام هم نیست. این جور افراد امامت ائمه در واقع قبول ندارند بلکه خود را امام می دانند و به اغراضی کنار اهل بیت ایستاده اند و در صحنه هایی هم حتماً جدا می شوند. اینها تسلیم به امام نیستند و او را واقعاً تصدیق نکرده اند.

در آیات سوره مبارکه نساء فرموده: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ قيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى  أَجَلٍ قَريب »(نساء/77) یعنی زمانی خواهد بود که طرح امام صلح و دست کشیدن از قتال است. عده ای در ظاهر خود را اهل قتال نشان می دهند و به این طرح اعتراض دارند. همین ها وقتی زمان اقدام قتال امام می رسد، اشکال می کنند که الان که وقت قتال نیست! بگذارید قیام را تا وقت ظهور! این نشان می دهد که حتی وقتی که کنار هم باشند اینها مومن به امام نیستند.

در معتبره محمد بن مسلم در کافی شریف فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ: وَ اللَّهِ لَلَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَ اللَّهِ لَقَدْ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ أَ لَمْ  تَرَ إِلَى  الَّذِينَ  قِيلَ  لَهُمْ  كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ  وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الْإِمَامِ وَ طَلَبُوا الْقِتَالَ  فَلَمَّا كُتِبَ  عَلَيْهِمُ  الْقِتالُ  مَعَ الْحُسَيْنِ قالُوا رَبَّنا لِمَ  كَتَبْتَ  عَلَيْنَا الْقِتالَ  لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى  أَجَلٍ  قَرِيبٍ  نُجِبْ دَعْوَتَكَ  وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ  أَرَادُوا تَأْخِيرَ ذَلِكَ إِلَى الْقَائِم »(2) این روایت گویای همین مسئله است که کسی که مومن به یک نیست به بقیه هم مومن نیست و طرح بقیه را هم قبول ندارد ولو در ظاهر در یک مرحله همراهی هم داشته باشد. این همراهی حتماً در جایی به انقطاع خواهد انجامید.

مطلب دوم؛ متاخر بودن معرفت امام بعدی

اما مطلب دومی که در این عبارت ذیل صحیحه باید توجه کرد این است که این تعبیر فقط از ارتباط معرفت و ایمان به ائمه بحث نمی کند بلکه این جریان هدایت یک تنزل وقوعی داشته است. یعنی این معرفت ها یک سیری داشته است و امام آخر واقعاً در رتبه بعدی آمده است و طرح را در طول اقدام ائمه قبل تکمیل می کند. امامت آخری فرع امامت اولی بوده است. نمی شود ریشه را کسی نشناسد ولی فرع را معرفت پیدا کند.

همان نسبتی که کانه بین معرفت الله و معرفت الرسول هست که معرفت خداست که انسان را به معرفت رسول می رساند، همانطور، معرفت امام اول است که ما را تا معرفت امام زمان پیش می آورد. اگر کسی خدا را نشناسد، این پیامبر را هم قطعا نمی شناسد چون این رسولی از جانب اوست. شناخت رسول بدون شناخت خدا، در واقع شناخت رسول نیست. این فرد «رسول من الله» است. همانطور شناخت امام زمان بدون معرفت به امیرالمومنین شدنی نیست. امیرالمومنین است که کار را به امام زمان رسانده است. لذا شناخت امام بعدی بدون شناخت قبلی معنا ندارد. این سلسله ترتبی دارد که باید به همین ترتیب و مسیر آن را شناخت و به او مومن بود. واقعاً باید امام سجاد را امام چهارم بدانیم که بدنبال عاشورا حرکت کرده است و الا اگر طرح دیگری برای ایشان قائل باشیم این نه شناخت امام سجاد است و نه شناخت امام حسین علیهم السلام.

نکته: البته باید توجه کرد اینکه می گوییم تا معرفت خدا نباشد، معرفت امام معنایی ندارد، این منافات ندارد با اینکه بگوییم معرفت الله از طریق امام حاصل می شود؛ «من اراد الله بدا بکم» آنچه باید ابتدا به آن معرفت پیدا شود، معرفت خداست و بعد معرفت رسول و بعد معرفت امام. ولی این جریان معرفتی با معرفی امام حاصل می شود. این رسول الله بود که در میان بت پرستی جاهلیت «قولوا لا اله الا الله» گفت و مردم را به خدا دعوت کرد. لذا اینکه معرفت خدا متقدم بر معرفت رسول و امام است به معنای استغناء ما در خداشناسی از انبیاء نیست. اینطور نیست که اثبات خدا به عهده عقل مستقل خود ماست و ما با فلسفه و کلام باید تا اثبات نبوت بیاییم و بعد انبیاء با معجزات مصداق آن را بیان می کردند. لذا در اثبات توحید دخالتی نداشتند. بله این درست است که رسول در دعوت خود خدا را معرفی می کند و اینطور نیست که قبل از دعوت به توحید از نبوت خود حرف بزند. (3)

شبیه همین حرف در مورد معرفت به امام هم هست که معرفت به امام بعدی از امام قبلی خواهد آمد. این امام قبلی بوده است که باید ابتدا او شناخته شود و بعد به امامت امام زمان ایمانی شکل بگیرد. اصلاً بدون آن معنایی برای ایمان به امام زمان نیست. ولی این منافاتی ندارد که امام زمان است که طریق اثبات و معرفت به امیرالمومنین واقع شود. شاگردان امام صادق از طریق ایشان به امیرالمومنین ومقامات و معرفت ایشان رسیدند. بلکه توحید را بسیاری با امام صادق می گیرند و به رسالت نبی اکرم دلالت می شوند و بعد به جریان امامت و وصایت. این هیچ منافاتی هم ندارد که فرموده اند «بک عرفتک» این خداست که این جریان را قرار داده است. کسی جز او نبود که مسیر معرفت به خودش را باز کرده است لکن طریق معرفت را باب و سبیل و وجه خود قرار داده است. «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ  الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْه »(4)

صحیحه زراره؛ وجوب معرفت امام

اما روایت بعدی باب معرفت امام صحیحه زراره است. فرمود: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ أَخْبِرْنِي عَنْ مَعْرِفَةِ الْإِمَامِ مِنْكُمْ وَاجِبَةٌ عَلَى  جَمِيعِ الْخَلْقِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ مُحَمَّداً إِلَى النَّاسِ أَجْمَعِينَ رَسُولًا وَ حُجَّةً لِلَّهِ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ فِي أَرْضِهِ فَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ وَ اتَّبَعَهُ وَ صَدَّقَهُ فَإِنَّ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ مِنَّا وَاجِبَةٌ عَلَيْهِ وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لَمْ يَتَّبِعْهُ وَ لَمْ يُصَدِّقْهُ وَ يَعْرِفْ حَقَّهُمَا فَكَيْفَ يَجِبُ عَلَيْهِ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ وَ هُوَ لَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ يَعْرِفُ حَقَّهُمَا قَالَ قُلْتُ فَمَا تَقُولُ فِيمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ يُصَدِّقُ رَسُولَهُ فِي جَمِيعِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ يَجِبُ عَلَى أُولَئِكَ حَقُّ مَعْرِفَتِكُمْ قَالَ نَعَمْ أَ لَيْسَ هَؤُلَاءِ يَعْرِفُونَ فُلَاناً وَ فُلَاناً قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ هُوَ الَّذِي أَوْقَعَ فِي قُلُوبِهِمْ مَعْرِفَةَ هَؤُلَاءِ وَ اللَّهِ مَا أَوْقَعَ ذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا الشَّيْطَانُ لَا وَ اللَّهِ مَا أَلْهَمَ الْمُؤْمِنِينَ حَقَّنَا إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»(5)

در این روایت که روایات مشهوری است که در فقه در بحث تکلیف کفار به فروع به آن مطرح شده است، راوی سوال می کند آیا معرفت امام بر همه واجب است؟ حضرت فرمودند خداوند نبی اکرم را بر همه مردم مبعوث کرده است؛ دعوت ایشان همگانی است و همه باید مومن به ایشان باشند. حال اگر کسی به خدا ایمان آورد و مومن به نبی اکرم هم بشود و ایشان را تصدیق کند و راه تبعیت پیش گیرد، معرفت امام آنوقت بر او واجب می شود. ولی اگر کسی ایمان به خدا و رسول نیاورد و تصدیق نکند، چطور ممکن است معرفت امام بر او واجب باشد؟!

جواب حضرت متضمن دو معناست. یکی اینکه حضرت فرمودند همه باید به نبی اکرم ایمان آورند و بعد از آن باید به امام ایمان آورند. لذا به یک معنی همه باید در این مسیر به امام ایمان آورند. ولی به معنای دیگر وقتی کسی ایمان به نبی اکرم نمی آورد، ایمان به امام برایش مطرح نیست. و ممکن است از اینجا کسی بگوید ظاهرش این است که کافر مکلف به ولایت امام نیست.

بلکه عده ای فرمودند وقتی ولایت امام بر او واجب نیست بطریق اولی فروعات مثل نماز و روزه بر او واجب نخواهد بود. مرحوم فیض همین را در وافی فرمودند و تکلیف را از کفار منع کرده اند. ولی مشهور فقهاء اینطور مشی نکردند و کفار را مکلف می دانند. حال این بحث از جهت فقهی چه نکاتی دارد و ادله دیگر این بحث چیست موضوع بحث ما نیست و در جای خود در فقه باید دنبال شود.

 توجیهات صحیحه زراره در وجوب معرفت امام

در توضیح این روایت دو بیان هست. بیان اول اینکه عده ای فرمودند این روایت از قوت معرفت برای وجوب حرف زده است. یعنی فرموده کسی که امکان شناخت خدا و رسول را دارد معرفت امام از او خواسته می شود و الا کسی که امکان معرفت و ایمان به خدا و رسول را ندارد حتماً از او معرفت امام هم خواسته نمی شود. لذا بحث وجوب بالفعل در روایت بحث نشده است بلکه امکان بالقوه است. یعنی وجوب معرفت امام بر کسی است که قوه ایمان به خدا و رسول برای او وجود داشته باشد.

بنظر می رسد این توجیه خلاف ظاهر روایت است. این روایت از قوه معرفت بحث نمی کند بلکه معرفت بالفعل را اشاره کرده است. یعنی کسی که خدا و رسول را فعلاً نشناخته است از او معرفت امام نمی خواهند. و اگر معرفت و ایمان پیدا کرد بعد از او معرفت امام خواسته شده است.

بیان دوم هم توضیح دیگری است که عده ای مثل مرحوم مجلسی فرمودند که مقصود از واجب نبودن اینجا این نیست که اصلاً مکلف نیستند بلکه مقصود از واجب نبودن یعنی معنا نداشتن و مقدور نبودن. این تعبیر که فرموده باید به خدا و رسول مومن شوید یعنی باید ادامه دهید و به امام هم معرفت پیدا کنید. لکن این معرفت در طول معرفت الله و معرفت رسول است. لذا معرفت امام بدون ایندو معرفت معنایی ندارد. به تعبیر دیگر معرفت خدا و رسول شرط وجوب این معرفت نیست بلکه شرط واجب آن است. یعنی مکلف هست ولی اگر این شروط نباشد، معرفت الامام حاصل نمی شود. همانطور که نماز مشروط به وضو و طهارت است ولی اینها شرط وجوب نیستند بلکه شرط واجب اند که مکلف باید طهارت را در نماز تحصیل کند.

اقول: بنظر ما روشن است که معرفت امام بما هو امام بدون معرفت خدا و رسول معنایی ندارد. معرفت امام چه معنایی دارد وقتی که فرد مومن به خدا و رسول نیست؟! لذا انسان باید ابتدا مومن به خدا و رسول شود و بعد به نور الهی که با نبی اکرم نازل شده است ایمان آورد. ولی باز اشاره می کنیم این منافات با این ندارد که انسان خداشناسی و رسول شناسی اش را هم از امام بگیرد. کما مرّ. والحمدلله..

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 180

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 8، ص: 330

(3) این بحث در مباحث سابق مفصلاً مورد بررسی قرار گرفته است لذا اینجا بیش از این بحث استاد تقریر نشد. در این قسمت استاد قدری این بحث را توضیح داده اند. فراجع. در ضمن این حرف منافات با این نکته هم ندارد که امام شناسی در ساحت نوری امام با خدا شناسی در واقع یک حقیقت است که در توضیح این نکته هم استاد در همین باب معرفت چند جلسه به آن پرداختند.

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 184

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 181