نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu, 25 Apr 2024

جلسه صد و چهارم شرح کتاب الحجه کافی/ معتبره ابن ابی لیلی و موت کافرانه در ادبیات وحی و حقیقت شرک ولایت

متن زیر تقریر جلسه صد و چهارم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 7 خردادماه سال 1401 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث معرفت الامام و معتبره ابن ابی لیلی بیان می کنند که مسئله شرک در روایت مهم است و سوره مبارکه کهف و روایات آن این بحث را خوب توضیح داده است. الحاد در اسماء الهی و طریق پرستش و توحید بحث مهمی است که مکرر در مباحث مورد نیاز خواهد بود...

معتبره ابن ابی لیلی؛ شرط ولایت برای اعمال

بحث در روایات باب معرفت الامام بود و به بررسی معتبره ابن ابی لیلی پرداختیم؛(1) عرض کردیم که نکته اصلی روایت این است که تلاش های انسان بدون رسیدن به وادی صلاح که در روایت با وادی اهتداء و تقوی توضیح داده شده است، مقبول نمی شود و حبط خواهد شد. ولو اینکه انسان مقاماتی را طی کرده باشد. در واقع عدم قبولی عمل انسان بدون ولایت گاهی از حیث صدوری آن مورد توجه است که بدون ولایت امام اصلاً عمل مقبول واقع نمی شود. یک بحث حیث بقائی عمل است که اگر ولو عمل در وادی ولایت رسول واقع شود ولی اگر به ولایت امام نرسد، این حبط می شود ولو در رتبه قبل، مورد قبول هم بوده باشد. آیه شریفه «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ  وَ آمَنَ  وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» (طه/82) بر این مطلب هم دلالت می کند. بحث حبط و روایات مربوطه به آن مورد توجه این بحث و برای توضیح آن لازم است. در جاهایی از قرآن و روایات ما بحث حبط اعمال و عوامل آن توضیح داده شده است. فراجع.

در ادامه روایت حضرت فرمودند: «هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ فَاتَ قَوْمٌ وَ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ يَهْتَدُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ أَشْرَكُوا مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُون » یعنی اقوام و جمع کثیری از مسلمین از دنیا رفتند قبل از اینکه به این هدایت و تقوی برسند. خیال هم کردند که ایمان آوردند درحالیکه حقیقتاً مشرک بودند و خود نمی دانستند. در مورد بحث شرک در این روایت هم توضیح دادیم که این شرک خفی نیست و مغفور نخواهد بود. شرکی است که بخاطر اتخاذ امام و ولی جور و باطل انسان را مشرک می کند؛ ذیل آیات و روایات این بحث هم تعبیر شرک در طاعت آمده است و هم شرک در پرستش. بعید هم نیست بگوییم شرک در طاعت به نحوی برگشت به شرک در پرستش می کند. ولی از آنجاییکه انسان متوجه نمی شود. «مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُون»

موت قبل از اهتداء در معارف

این نکته که در روایت فرموده «فَاتَ قَوْمٌ وَ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ يَهْتَدُوا» در آیات و روایات مکرری توضیح داده شده است. انسان فرصتی برای توبه و ایمان و هدایت دارد و اگر از این فرصت بهره مند نشود، موت در حال کفر خواهد داشت. در روایت متواتر مضمونی بیان شده است که «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّة»(2) یعنی اگر کسی معرفت امام خصوصاً امام زمانش را نداشته باشد – در بسیاری از روایات آمده است – موت او در وادی ضلال است. اینها با ولایت نبی اکرم و هدایت الهی از دنیا نمی روند. انسان باید حیاتش در وادی ولایت باشد و موتش هم در همین وادی واقع شود. تعبیر «اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيَايَ  مَحْيَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِي مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» اشاره به همین مطلب است.(3)

و همانطور که اشاره کردیم این معرفت باید تا امام زمان هر دهر و عصری برسد، که نقطه اتصال انسان به حقیقت و وحی و هدایت الهی است. نقطه هدایت انسان تا نور نبی اکرم است. اگر کسی به امام زمان خود نرسد، به نبی اکرم نرسیده است. تعبیر به وسیله به همین معناست. در آیه شریفه فرموده: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِ  قَوْمٍ  هاد» (رعد/7) و روایات ذیل این آیه فرموده است در هر زمانی امام است که به هدایت نبی اکرم دلالت می کند. در صحیحه برید در کافی فرموده: «عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّما أَنْتَ  مُنْذِرٌ وَ لِكُلِ  قَوْمٍ  هادٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ الْمُنْذِرُ وَ لِكُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ يَهْدِيهِمْ إِلَى مَا جَاءَ بِهِ نَبِيُّ اللَّهِ ثُمَّ الْهُدَاةُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِيٌّ ثُمَّ الْأَوْصِيَاءُ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ»(4) هدایت هر امامی به آنچیزی است که نبی اکرم آورده است. اگر به امام زمان کسی نرسد حقیقتاً مومن به نبی اکرم نیست. ولو خود متوجه نشود.

در سوره مبارکه بقره در مورد یهود فرموده: «إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى  مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ * إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحيمُ * إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعينَ» (بقره/159-161) جریانی از یهود بودند که نشانه هایی از حقانیت نبی اکرم به آنها رسیده بود؛ اینها این نشانه ها را کتمان کردند و مورد لعن خدا قرار گرفتند. مگر اینکه توبه کنند و اصلاح کرده و آن حقائق را تبیین کنند. ولی کسانی از آنها که مسیر را عوض نکردند و از فرصت توبه بهره مند نشدند اینها به موت کفر از دنیا رفتند. کفری ورزیدند و تا پایان دست برنداشتند.

این معنای تنزیلی و ظاهری آیه است ولی در ساحت تاویل روایات ما این را به جریان یهود امت نبی اکرم و نفاق تطبیق کرده است که اینها همین کار را کردند. حقانیت امیرالمومنین را دیدند ولی کتمان کردند و توبه نکردند. اینها مرگ شان در وادی کفر واقع شد. در روایت در تفسیر عیاشی فرموده: «عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى  فِي عَلِيٍّ»(5) یعنی کتمان نسبت به ولایت امیرالمومنین بود. اینها اگر تبیین نکنند موت در حال کفر خواهند داشت. خدا و رسول با بینات و هدایت های خود امت را به سمت ولایت امیرالمومنین سیر دادند و کسانی این نشانه ها و هدایت ها را انکار و کتمان کردند. اینها مورد لعن واقع شدند و به کفر مردند.

در روایت معروفی که در کتاب شریف احتجاج و تفسیر امام حسن(ع) بیان شده که بحث علماء امت اسلام در آن هست فرموده: «قِيلَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ خَيْرُ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ مَصَابِيحِ الدُّجَى قَالَ الْعُلَمَاءُ إِذَا صَلَحُوا قِيلَ فَمَنْ شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَ إِبْلِيسَ وَ فِرْعَوْنَ وَ نُمْرُودَ وَ بَعْدَ الْمُتَسَمِّينَ بِأَسْمَائِكُمْ وَ الْمُتَلَقِّبِينَ بِأَلْقَابِكُمْ وَ الْآخِذِينَ لِأَمْكِنَتِكُمْ وَ الْمُتَأَمِّرِينَ فِي مَمَالِكِكُمْ قَالَ الْعُلَمَاءُ إِذَا فَسَدُوا هُمُ الْمُظْهِرُونَ لِلْأَبَاطِيلِ الْكَاتِمُونَ لِلْحَقَائِقِ وَ فِيهِمْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ  أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ إِلَّا الَّذِينَ تابُوا»(6) در این روایت بیان شده است که علماء فاسقی که در امت اسلام که حقیقت را دیدند و کتمان کردند اینها مورد لعن الهی قرار گرفتند. بهترین خلق بعد از امام حق کسانی بودند علمائی بودند که صالح بودند. و شرار خلق علماء فاسدی بودند که اباطیل را اظهار کردند و کتمان حقیقت کردند. اصل این جریان هم نسبت به ولایت امیرالمومنین بوده است.

جمع بندی بحث شرک در سوره کهف

اما نکته دیگری که مفصل بررسی کردیم بحث شرک منکر ولایت بود. عرض شد که در روایات شرک در ولایت را شرک در توحید معرفی کرده است. در آیه شریفه سوره کهف فرموده: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى  إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا» (کهف/110) یعنی مسیر رسیدن به لقاء الهی با توحید و دوری از شرک بدست می آید. این لقاء بنظر می رسد مقصود مطلق لقاء نیست بلکه ملاقات مومنانه به خداست. ملاقاتی که در همین روایت ابن ابی لیلی هم اشاره شده بود.

روایات ذیل این آیه شریفه مکرر به بحث ریاء اشاره کرده است و بحث شرک در پرستش و عبادت را تا بحث ریاء ولو بشکل سهوی و ذنب مغفور توضیح داده است. در روایت علاء فرموده: «عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ فُضَيْلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ تَفْسِيرِ هَذِهِ الْآيَةِ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً قَالَ مَنْ صَلَّى أَوْ صَامَ أَوْ أَعْتَقَ أَوْ حَجَّ يُرِيدُ مَحْمَدَةَ النَّاسِ فَقَدْ أَشْرَكَ فِي عَمَلِهِ وَ هُوَ شِرْكٌ مَغْفُور»(7) این روشن است که شرکی در حد شرک جلیّ نیست که انسان را از وادی ایمان بیرون کند ولو این عمل مقبول نخواهد شد.

لکن در بعض روایات دیگر از باب ریاء و حتی روایات ذیل این آیه اینطور بیان شده است که انسان نه در یک فعل ریاء می کند بلکه وصف وجودش ریاء کاری می شود یا به تعبیر دیگر «مرائی» می شود و این ریاء انسان را در حقیقت به وادی کفر و شرک جلیّ می کشد. در صحیحه مسعده فرموده: «عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ سُئِلَ فِيمَا النَّجَاةُ غَداً فَقَالَ إِنَّمَا النَّجَاةُ فِي أَلَّا تُخَادِعُوا اللَّهَ فَيَخْدَعَكُمْ فَإِنَّهُ مَنْ يُخَادِعِ اللَّهَ يَخْدَعْهُ وَ يَخْلَعْ مِنْهُ الْإِيمَانَ وَ نَفْسَهُ يَخْدَعُ لَوْ يَشْعُرُ فَقِيلَ لَهُ فَكَيْفَ يُخَادِعُ اللَّهَ فَقَالَ يَعْمَلُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ ثُمَّ يُرِيدُ بِهِ غَيْرَهُ فَاتَّقُوا الرِّيَاءَ فَإِنَّهُ شِرْكٌ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ الْمُرَائِيَ يُدْعَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِأَرْبَعَةِ أَسْمَاءٍ يَا كَافِرُ يَا فَاجِرُ يَا غَادِرُ يَا خَاسِرُ حَبِطَ عَمَلُكَ وَ بَطَلَ أَجْرُكَ وَ لَا خَلَاقَ لَكَ الْيَوْمَ فَالْتَمِسْ أَجْرَكَ مِمَّنْ كُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ»(8) این دیگر ریائی نیست که ذنب مغفور باشد. لذا دو ساحت معنایی در این آیه بیان شده است.

نیز در بعض روایاتی که اشاره کردیم به بحث شرک در ولایت هم پرداخته شده که اگر کسی ولایت کسی غیر از امام حق را دنبال کند این مشرک به خداست. در روایت ابابصیر در تفسیر قمی اینطور بیان شده بود: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  فِي قَوْلِهِ  إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ  يَعْنِي فِي الْخَلْقِ أَنَّهُ مِثْلُهُمْ مَخْلُوقٌ  يُوحى  إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً قَالَ لَا يَتَّخِذْ مَعَ وَلَايَةِ آلِ مُحَمَّدٍ غَيْرَهُمْ  وَلَايَتُهُمُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ فَمَنْ أَشْرَكَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ فَقَدْ أَشْرَكَ بِوَلَايَتِنَا وَ كَفَرَ بِهَا وَ جَحَدَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِين حَقَّهُ وَ وَلَايَتَه »(9) از این روایت بدست می آید که شرک در توحید برگشت به شرک در ولایت می کند. کسانیکه در وادی اسلام و ایمانی شرکی دارند، ریشه این شرک، شرک در ولایت است. لذا راه رسیدن به اخلاص در توحید هم اخلاص در ولایت است. این نکته مهمی در سلوک انسان است.

تعبیر این روایت روشن است که بحث شرک در ولایت بشکل ذنب مغفور نیست. روایت در مورد کسانی بحث کرده است که کفر و جحد نسبت به ولایت امیرالمومنین داشتند. اینها خروج شان از امر ولایت منجر به شرک جلیّ شده است. هرچند این حرف غلطی نیست کسی بگوید حتی شرک خفی و ذنب مغفور هم ریشه در شرک در ولایت دارد. اگر جایی انسان ریاء جزئی دارد و در عملش بعضاً هواسش به جای دیگر غیر از خداست، این در تبعیت و معیت اش با امام دچار مشکل است؛ انسانی که فقظ چشم اش به امام باشد در عبادت خدا خالص می شود.

خلاصه در جمع بندی بعید نیست گفته شود بیان اصلی آیه شریفه در مورد شرک جلیّ است که انسان را از لقاء مومنانه باز می دارد و این شرک هم در دو قالب شرک در پرستش و شرک در طاعت خواهد بود. این هردو انسان را از وادی ایمان به وادی کفر و شرک می برد؛ و عرض کردیم بعید نیست بگوییم شرک در طاعت هم به نحوی به شرک در پرستش منجر می شود؛ لکن من حیث لایعلم. اما روایات ذیل آیه شریفه بحث شرک خفی را هم اشاره کرده است که این هم مورد حظر آیه است. لکن این شرکی نیست که مانع ملاقات مومنانه شود ولی درجات لقاء مومنانه با همین درجات اخلاص در ایمان رقم می خورد.(10)

ولایت امام طریق پرستش خدا و بحث الحاد در اسماء

تا اینجا بیان کردیم که در این روایت بیان شده است کسیکه از وادی ولایت و معرفت امام جا بماند و مهتدی نشود این در وادی ایمان و توحید نیست. دست اش به توحیدی که نبی اکرم آورده اند نمی رسد. طریق رسیدن به توحید ولایت امام است و لاغیر. این امری نیست که خطای در آن ذنب مغفور و سیئه جزئی باشد بلکه خطایی است که انسان را کافر و مشرک می کند. ولو در ظاهر مسلمان باشد و احکام اسلام بر او بار باشد.

در نوع آیات ولایت و روایات ذیل آن این بحث در جابجای قرآن بیان شده است. از مهم ترین آیات این بحث آیه اسماء الحسنی است. قرآن فرموده: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى  فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في  أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُون » (اعراف/180) یعنی برای عبادت انسان باید متمسک به اسماء الحسنی الهی باشد تا بتواند دعا و عبادت داشته باشد. و کسانی مشرک شدند که اسماء برای خدا ساختند و جریان منحرفی درست کردند. جریان دشمنی با اهل بیت جریان «الحاد در اسماء» بود که انسان را از وادی پرستش خدا بیرون می کند.

در روایات ذیل این آیه شریفه باطن این اسماء را به اصل وجود اولیاء الهی معنا کرده است. در صحیحه معاویه بن عمار در کافی شریف فرموده: «عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلَّهِ الْأَسْماء الْحُسْنى  فَادْعُوهُ بِها قَالَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى  الَّتِي لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا»(11) انسان برای رسیدن به وادی پرستش باید با این اسماء خداوند را صدا بزند و دعا کند. دعا «مخ العباده» است و این آیه مسیر بندگی را روشن کرده است. کسانی هم که الحاد در اسماء داشتند نسبت اهل بیت انحراف داشتند و به دنبال دیگران رفتند.

در صحیحه علی بن رئاب در کافی بیان شده است: «عَنِ ابْنِ رِئَابٍ وَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ  عَبَدَ الِاسْمَ  دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ  عَبَدَ الِاسْمَ  وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين حَقّا»(12) یعنی عده ای هستند که خدای توهمی را پرستش می کنند؛ اینها کافر هستند. عده ای بندگی اسماء می کنند؛ این هم کفر است. عده ای خدا و اسماء را در عرض هم بندگی می کنند. این شرک است. فقط کسانی موحد هستند که بندگی خدا می کنند از طریق اسماء. این اسماء در روایت بعید نیست مقصود همین صفات خداوند باشد. ولی باطن اینها در روایت به امام معنا شده است.

امام طریق توحید و بندگی

توحید یک بحث نظری نیست بلکه قوام موحد بودن، خضوع همه جانبه و اعتقادی در مقابل نور الهی است. کسی که در مقابل نور الهی و تمثل آن انکار و جحد کند، از وادی بندگی و توحید بیرون است. بندگی باب و صراط و سبیل و اسماء دارد و اگر کسی از اینها عدول کند به توحید راه نیافته است. بدون امام انسان نه به معرفت می رسد و نه به عبادت.

جریان شجره طیبه در قرآن کریم همین را بیان کرده است: «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ»(13) این شجره یک اصلی دارد و یک فرعی. جریان توحید از اصل به فرع را بیان کرده است. در روایات ذیل این آیه این بحث مفصل بیان شده است. در صحیحه عمرو بن حریث فرموده: «عَنْ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ  وَ فَرْعُها فِي  السَّماءِ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ أَصْلُهَا وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَرْعُهَا وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا أَغْصَانُهَا وَ عِلْمُ الْأَئِمَّةِ ثَمَرَتُهَا وَ شِيعَتُهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَرَقُهَا هَلْ فِيهَا فَضْلٌ قَالَ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ قَالَ وَ اللَّهِ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُولَدُ فَتُورَقُ وَرَقَةٌ فِيهَا وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَمُوتُ فَتَسْقُطُ وَرَقَةٌ مِنْهَا»(14) یعنی تشیع و ایمان اتصال به این شجره است. رسیدن به حقیقت توحید از طریق اتصال به این درخت است. باید به نبی اکرم انسان متصل باشد و این جز از طریق اتصال به شاخه های این درخت که ائمه هستند حاصل نمی شود.

و باید توجه کرد در مقابل این شجره توحید یک شجره شرک و کفری هست که شجره خبیثه است و همین اتصالات به اولیاء طاغوت در آن هست. در روایت ذیل آیه شجره خبیثه در تفسیرعیاشی فرموده: «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ الْأَشَلِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  فِي قَوْلِهِ تَعَالَى  ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً الْآيَةَ قَالَ هَذَا مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللَّهُ لِأَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّهِ وَ لِمَنْ عَادَاهُمْ هُوَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ»(15) جریان عداوت با توحید و اولیاء الهی با شجره خبیثه معرفی شده است. البته در این روایت تفصیل داده نشده است که جریان ولایت چطور از اصل این درخت با شاخ و برگ این درخت می رسد ولی از تقابل دو آیه و روایات همین نسبت فهم می شود. خلاصه این بحث یک کلمه است؛ «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ  وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّه » (16)

البته این بحث در جای خود باید مفصل بحث شود که چطور خضوع در مقابل اولیاء الهی این توحید است و چرا چنین روابطی برقرار است. آیا این صرفاً یک قرارداد است که خداوند فرموده است که اگر به دنبال امام حق باشید موحد هستید و با اطاعت از او اطاعت نسبت به خدا خواهید داشت؟! آیا این یک شرط تعبدی صرف است؟! یا اینکه یک حقیقتی وجود دارد که تسلیم شدن در مقابل اراده او تسلیم در مقابل اراده خداست. به تعبیر دیگر آنها محال مشیت الله هستند. اراده الهی در آنها در عالم صادر می شود و به تعبیر «صاحب الامر» هستند. اینطور است که با تسلیم شدن در مقابل انها انسان حقیقتاً در مقابل امر الهی خضوع کرده است و به بندگی راه یافته است.

طرح الهی این است که عبدی که در مقام بندگی محض است اراده او ذیل اراده الهی است و اراده او طریق خضوع در مقابل خدا می شود. سابق در مقام توحید باب و سبیل و صراط برای دیگران می شود و باید با ولایت او به سمت خداوند بیایند. روایات این بحث در عالم میثاق مفصل است. فراجع. و این جریان طبقات ولایت ایجاد می کند که انبیاء با نبی اکرم سیر می کردند و امت ها با انبیاء خودشان. بلکه هر امتی ذیل وصی نبی دوره خودش باید حرکت می کرده است. روایات امام زمان و حجت الهی در زمین همین را بیان می کند. خلاصه بندگی یک شبکه دارد و ذیل ولایت ولی الله باید انسان قرار گیرد تا موحد شود. بندگی این نیست که خودم راهی را پیش گیرم. باید عبادت از طریق اسماء واقع شود. این بحثی است که بعداً نیز در مباحث خواهیم داشت. والحمدلله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 182.

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 376

(3) البته این بحث در روایات بحث معرفت الامام مورد توجه است که عده ای معرفت امام نداشتند ولی منکر و ناصب نبودند و اینها موت آنها ضلال است ولی عده ای انکار کردند و موت شان کفر و شرک و نفاق است. تفصیل این بحث را در باب مربوطه در کتاب الحجه بحار می توانید ملاحظه کنید. فراجع. باب وجوب معرفة الإمام و أنه لا يعذر الناس بترك الولاية و أن من مات لا يعرف إمامه أو شك فيه مات ميتة جاهلية و كفر و نفاق .

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 191

(5) تفسير العياشي، ج 1، ص: 71. روایات دیگری هم باز در همین ابواب مربوطه با همین مضمون هست. فراجع.

(6) الإحتجاج، ج 2، ص: 458

(7) تفسير العياشي، ج 2، ص: 352

(8) معاني الأخبار، النص، ص: 340

(9) تفسير القمي، ج 2، ص: 47

(10) استاد اشاره می فرمودند به روایات نظر مومن به وجه الله در روز قیامت که ملاقات با خداست. این ملاقات با خدا هر معنایی که دارد لکن در روایات روشن است که از درجات مختلف ایمان حاصل می شود؛ لذا در عین اینکه ملاقاتی هست ولی مبتنی بر درجات است.

(11)  الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 144

(12) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 87

(13) سوره مبارکه ابراهیم آیه 24

(14) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 428

(15) تفسير العياشي، ج 2، ص: 225

(16) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 145