نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

جلسه دوم فاطمیه شاهرود/ ايمان به خدا، رسول و نور الهی راه تحصیل یقین و اهل مشاهده ملكوت شدن

متن زیر جلسه دوم از سخنرانی آیت الله میرباقری در شهر شاهرود است که در ایام فاطمیه به تاریخ 8 اسفندماه سال 94 برگزار شده است. ایشان در این بحث به ضرورت بهره برداری از فرصت استثنایی و کوتاه دنیا و راه تحصیل یقین در آن اشاره می کنند. برای نجات از حيرت، شك و با يقين زندگي كردن، تحصیل یقین و اهل مشاهده ملكوت شدن را باید پیمود. به نحوی که انسان می تواند به رؤيت دست قدرت خدا، حضور حضرت حق و رؤیت ايماني حضرت حق در وادی یقین برسد. بالاترين مرتبه زهد، اوّلين گام وادي يقين است و تعلق به دنيا مهم ترین مانع يقين می باشد. ايمان به خدا، رسول و نور الهی، شرط هدایت و یقین مؤمنین است و قلب مؤمن، چراغدان و مشکات نور امام می باشد. به همین مناسبت، ملائکه در آسمان از رؤیت نور شیعیان و مؤمنین در حیرت و شگفتی عجیبی بسر می برند. وجود مقدس نبيّ اكرم و اميرالمؤمنين، نور هدایت الهی هستند و درجات ایمان مؤمنین هم تابع سیر با امیرالمؤمنی تعریف می گردد. یکی از آثار این سیر این است که نظام معيشت مؤمنین بر مدار زكات امام استوار است.

ضرورت بهره برداری از فرصت استثنایی و کوتاه دنیا برای رسیدن به یقین

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین. و اللعنة علي اعدائهم اجمعين. فرصت دنيا فرصت بسيار استثنايي و در عين حال بسيار كوتاه هست؛ يعني واقعا به اندازه يك چشم به هم زدن هست. اين حديث نوراني را شنيده ايد كه وقتي جناب عزرائيل سلام الله عليه براي قبض روح حضرت نوح آمدند، ايشان گفت اجازه هست بروم در سايه بنشينم؟ فرمودند اشكال ندارد. چون ايشان كه مي آيد زمام كار با ايشان است. گاهي ممكن است به اندازه نشستن هم به آدم فرصت ندهند. (مثل داستان حضرت سليمان كه در روايت است مُلكي كه خدا به ايشان داد مُلك وسيعي بود كه باد در اختيار ايشان بود، شياطين در استخدام ايشان بودند و امثال اينها. ايشان هيچوقت فرصت نكرد برود يك بازديدي از مُلكش كند. روزي ممنوع كرد كسي وارد بشود و تصميم گرفت برود از بالاي كاخ، يك بازديدي بكند از اين مُلك و از اين فضا. رفتند بر بام كاخ و ايستادند ديدند يك انساني در سيماي بسيار زيبا وارد شد. ايشان فرمودند به اجازه چه كسي آمدي؟ گفت به اجازه مالك حقيقي. همين كه گفت به اجازه مالك حقيقي، ايشان فهميدند كه جناب عزرائيل هستند. گفت چكار داري؟ گفت مهلت شما تمام شده. ايشان هم فرمودند مثل اينكه خداي متعال دوست ندارد كه ما به اين اندازه هم به دنيا توجه كنيم، آماده هستم. فرصت نشستن هم به حضرت سليمان ندادند، همينطور كه دست به عصا ايستاده بود، قبض روح شد. در قرآن مي گويد شياطين جنّي كه مسخّر حضرت بودند، متوجه نشدند حضرت قبض روح شده. مدت ها خبردار ايستاده بودند تا موريانه عصا را خورد و حضرت زمين افتادند و بعد متوجه شدند که مدت ها است حضرت قبض روح شده است) به هر حال حضرت نوح فرصت خواست، عزرائيل فرمودند به اندازه اي كه بروید در سايه بنشينيد فرصت هست. وقتي رفت در سايه نشست، از حضرت سوال كرد كه خب فرصت دنيا را چقدر ديدي؟ ايشان فرمود به اندازه از آفتاب به سايه آمدن. نهصد و پنجاه سال پيامبري كرده، همه فرصت دنيا، اينقدر بوده. بيان نوراني اميرالمومنين عليه السلام است که فرمود «الفرصة تمرّ مرّ السحاب» فرصت ها به سرعت مي گذرد. اين فرصت ها را مغتنم بشماريد و بهره اي از فرصت ها ببريد.

حالا در اين فرصت كوتاه، چه چيزهايي را مي شود بدست آورد؟ در همين فرصت كوتاه انسان مي تواند به يقين برسد، مي تواند قيامت و بهشت و جهنم خودش را الان ببيند در همين فرصت كوتاه مي شود انسان پرده ها از جلوي چشمش كنار برود، غير از اينكه عالم ملك را مي بيند، باطن عالم و ملكوت عالم را هم ببيند «و بيده ملكوت كلِّ شئٍ»(يس/٨٣) همه عالم ملكوتي دارد. ملكوت عالم، زمامش در دست حضرت حق است. اگر اهل مشاهده ملكوت شد، اهل يقين مي شود. شك و تردید و حيرت انسان در اين عالم، با مشاهده عالم ملكوت برداشته مي شود. خداي متعال در سوره مباركه انعام وقتي داستان حضرت ابراهيم را نقل مي كند، مي فرمايد ما ملكوت آسمان ها و زمين را به ايشان ارائه كرديم و «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»(انعام/٧٥)؛ اگر ملكوت عالم به كسي ارائه شد، بركاتي دارد، يكي اين است كه اهل يقين مي شود انسان بايد اهل مشاهده ملكوت بشود تا به يقين برسد. ولي مي شود در همين فرصت دنيا، انسان به مشاهده ملكوت عالم برسد، دست قدرت خدا را در همه عالم مشاهده كند. «بيده ملكوت كلِّ شئٍ». مي شود در همين فرصت انسان قيامت خودش را، بهشت خودش را، جهنّم خودش را ببيند. نسيه با خداي متعال معامله نكند، معامله نقد باشد الان بهشت خودش را مي بيند، الان جهنّم خودش را مي بيند.

ملاحظه فرموديد آن حديث نوراني را كه وجود مقدّس نبيّ خاتم صل الله عليه و اله و سلّم بعد از نماز صبح صحبت مي فرمودند جواني خواب بر او غلبه مي كرد و چرت مي زد. حضرت فرمودند كيف أصبحتَ؟ شب تا صبح چكار مي كردي؟ عرض كرد در حال يقين صبح كردم. حضرت فرمودند هر چيزي علامتي دارد، علامت يقين تو چيست؟ گفت علامت يقينم رنگ زرد و چهره لاغر من است يا رسول الله، شب ها خواب ندارم. بهشت و بهشتيان، جهنّم و جهنميان را مي بينم بگويم بهشتيان مجلس چه كساني هستند؟ جهنّمي ها چه كساني هستند؟ حضرت فرمودند نه. بعد هم از حضرت تقاضا كرد دعا كنند به شهادت برسد. حضرت دعا فرمودند، به فاصله خيلي كوتاهي در جنگي كه پيش آمد به شهادت رسيد. پس مي شود انسان در همين فرصت كوتاه اهل يقين بشود وادي زهد را پشت سر بگذارد، بشود اهل يقين.

بالاترين مرتبه زهد، اوّلين گام وادي يقين؛ تعلق به دنيا، مانع يقين

در روايت حضرت مكرر فرمودند «أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى‏ دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا»(1) بالاترين مرتبه زهد، اوّلين گام در وادي يقين است، بالاترين مرحله يقين، اوّلين قدم در وادي رضا است. انسان تا به فراغت و زهد نرسد، به نور يقين نمي رسد، با حيرت و شك زندگي مي كند. آنچه انبياء و خداي متعال فرموده اند كه از واضحات است آدم نمي فهمد. بايد زاهد باشد تا به يقين برسد. تعلق به دنيا مانع يقين است، شك و حيرت و ريب و بدگماني ايجاد مي كند. بايد انسان به فراغت برسد تا به يقين برسد. تازه حالا هر كسي كه اهل يقين است كه راضي نيست. مقام رضا بعد از مقام يقين است. انسان بايد يك وادي اي را طي كند، جمال صنع خدا را ببيند. غير از اينكه دست خدا را مي بيند، زيبايي و لطافت كار خدا را هم ببيند تا راضي بشود. والا ممكن است ببيند دست خدا را، ولي راضي نباشد، مضطرب باشد، لذت نبرد از كار خدا. بنده بايد به يك جايي برسد كه مقام رضا را كسب بكند؛ يعني نه فقط يقين داشته باشد كه زمام همه عالم در دست او است همه نفع و ضررش را دست خدا بداند «و بيدك لا بيد غيرك زيادتي و نقصي و نفعي و ضري»؛ اين كافي نيست. اين مقام يقين است. بعد ازاين ممكن است آدم راضي نباشد، معترض باشد كه خدايا چرا اينطور؟ می دونم تو كردي، ولي چرا اينطور؟ چرا سختي را براي من رقم زدي؟ تا خداي متعال جمال صنع خودش را به انسان نشان ندهد، انسان راضي نمي شود، لذت نمي برد. تا انسان به مقام محبت نرسد و محبت خداي متعال غلبه بر محبت هاي ديگر در وجودش پيدا نكند يقين دارد، ولي چون غير خدا را دوست دارد اگر بر وفق مرادش تدبير شد، لذت مي برد والا لذت نمي برد. اين وادي ها بايد طي بشود در همين فرصت دنيا.

در حدیثی نورانی اميرالمومنين ارواحنا فداه فرمودند «وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّاسَ ثَلَاثَةٌ زَاهِدٌ وَ صَابِرٌ وَ رَاغِبٌ‏‏»(2) مردم سه دسته هستند. يك عده اي اهل زهد هستند، يك عده اي اهل صبر هستند، يك عده اي راغبند. فرمود راغب دنيا را مي خواهد، كار با حلال و حرام ندارد که از از چه راهي دنيا به دستش مي آيد كرامتش از بين مي رود يا نمي رود. صابر كسي است كه دنيا را مي خواهد دلش فارغ نشده، ولي مي داند با رسيدن به دنياي حرام انسان سقوط مي كند مي داند عاقبت رفتن به سمت دنيا چیست لذا دامن مي كشد از دنيا عفت به خرج مي دهد اين مي شود صابر.

اما زاهد اينطور نيست. همه غصه ها و شادي هاي دنيا از دلش بيرون رفته. خيلي تعبير بلندي است، «فَلَا يَفْرَحُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الدُّنْيَا أَتَاهُ»؛ همه دنيا به او اقبال كند، خوشحالش نمي كند «وَ لَا يَأْسَى عَلَى شَيْ‏ءٍ مِنْهَا فَاتَهُ»؛ هر چه از دنيا را از دست بدهد مقام و موقعيت و امكانات مادّي، ذرّه اي تأسف نمي خورد. حضرت فرمودند «هُوَ مُسْتَرِيحٌ»؛ زاهد آن كسي است كه راحت است از آمد و شد دنيا.

رؤیت ايماني حضرت حق در وادی یقین

وقتی انسان به زهد رسید تازه وارد وادي يقين مي شود، بعد مقامات يقين، بعد مقامات رضا. در اين فرصت كوتاه ما بايد به يقين برسيم، به رضا برسيم، بايد بهشت و جهنّم خودمان، دست قدرت خدا، حضور حضرت حق را در همه عالم ببينيم. بلكه بالاتر به تعبير روايات ما بايد به رؤيت حضرت حق برسيم. اينكه در روايات تاكيد شده، «اعْبُدِ اللَّهَ‏ كَأَنَّكَ‏ تَرَاهُ‏ فَإِنْ كُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك‏»(3) خداي متعال را طوري عبادت كن گويا خدا را مي بيني. اگر نتوانستي به اين مقام برسي، لااقل خودت را در محضر خدا ببين. بدان كه خدا تو را مي بيند، والا كمتر از اين ديگر عبادتي نمي شود كه خدا غايب، من هم غايب، نه من او را مي بينم، نه رؤيت او و محضر او را درك مي كنم.

اين بيان نوراني را همه عزيزان ملاحظه فرموديد که به اميرالمومنين عليه افضل صلوات المصلين عرض كردند آقا! پروردگار خودت را ديده اي؟ فرمود من ربي را كه نبينم عبادت نمي كنم، «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ» بعد حضرت يك ضابطه فرمودند كه از آن استفاده مي شود كه اين رؤيت متناسب با ظرف خود ما براي ما هم ممكن است. (البته آن مقام توحيد از مختصات اميرالمومنين است، آن كه جز نبيّ خاتم صل الله عليه و آله و سلّم انبياء هم به آن نمي رسند) حضرت فرمودند «لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ‏ الْإِيمَان‏»(4) هيچ چشمي نمي تواند با رؤيت حسي خدا را ببيند، خداي متعال شكار چشم نمي شود. اگر قلب انسان ظرف ايمان شد، به اندازه اي كه ايمان در اين قلب متحقق مي شود و حقيقت و حقائق ايمان در قلب انسان واقع مي شود، به همان اندازه يك رؤيت ايماني پيدا مي كند. آن هم رؤيت است واقعا، رؤيت ايماني. آنوقت همه عالم را ديگر با نور ربّش مي بيند.

خدا رحمت كند علامه بزرگوار طباطبايي را، يكي از شاگردان­شان نقل كرده بود كه ايشان غير از درس عمومي، يك درس خصوصي داشتند که در منزل مرحوم آقاي آيت الله انصاري شيرازي برگزار مي شد در كوچه پس كوچه هاي تاريك و پر فراز و نشيب قم. به ايشان عرض كرده بودند شما شب ها نياييد اينجا، چون زمين هموار نيست و تاریک است ما مي آييم منزل شما! ايشان فرموده بود مگر ما در روز با نور خورشيد راه مي رويم كه حالا در شب تاريك است خورشيد نيست؟

ايمان به خدا، رسول و نور الهی، شرط هدایت و یقین

حالا سخن اين است اگر مي شود در دنيا به يقين رسيد، به مشاهده ملكوت عالم رسيد، دست قدرت خدا و جمال صنع الهي را ديد، زيبايي كار خدا را ديد، از رويش يك گياه لذت برد، از باريدن باران لذت برد، از غروب خورشيد لذت برد، از بيماري لذت برد، از سلامتی لذت برد، از فقر و غناء لذّت برد از همه بالاتر اگر مي شود انسان به رؤيت ايماني حضرت حق برسد، اين چگونه در اين عالم خاكي ممكن است؟ در روايات هست که گاهي هفتاد هزار حجاب هست و ما هم كه آمديم در اين خاكدان، چگونه مي شود در اين ظلمتكده حضرت حق را ديد؟

در آيات قرآن با لطائفي توضيح داده است. من يك آيه و يك روايت را تقديم مي كنم. آيه در سوره مباركه تغابن هست. خداي متعال اول گمان باطل کفار را ذکر می کند «زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن لَّن يُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَ ذَلِكَ عَلَى اللَّـهِ يَسِيرٌ»(تغابن/٧) گمان­شان اين است که هر چه هست همین شصت سال و هفتاد سال دنيا است و ما مي ميريم، تجزيه مي شويم، تمام مي شويم. بعثي نيست، ما دوباره زنده نمي شويم «وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ»(جاثيه/٢٤)؛ هر چه هست همين دنيا است اين قافله وجود ما كه از دوردست راه افتاده تا ابديت است، اين را نمي بيند. اين قطعه وسط را مي بيند، خيال مي كند همين شصت سال است. به آنها بگو «قُلْ بَلي وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ»؛ قسم به پروردگار من همه شما مبعوث مي شويد. يعني اگر او رب من است، همه عالم به مقصد مي رسند، شما را هم به مقصد مي رساند، شما هم مبعوث مي شويد، كارتان تمام نيست. بعد هم با عمل خودتان روبرو مي شويد، اين هم بر خدا خيلي آسان است خيال نكنيد كه شش ميليارد آدم يا شش هزار ميليارد آدم را بخواهد اعمالش را محاسبه كند، براي خداي متعال سخت نيست.

بعد مي فرمايد شما بجاي اينكه معاد را انكار كنيد، ادامه وجودي خودتان را انكار كنيد «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنَا وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»(تغابن/٨)؛ به اين سه چيز ايمان بياوريد به خدا و رسول و آن نوري كه ما براي شما فرو فرستاديم. انزلنا يعني اين نور در عالم بالا است، ما براي شما نازل كرديم بزرگان گفتند انزلنا معنايش اين نيست كه جسم سقوط مي كند. سقوط غير از نزول است. جسم وقتي سقوط مي كند از بالا به پايين، ديگر در بالا نيست، فقط پايين است. اما شئ وقتي نازل مي شود، در آن مرتبه بالا در مقام خودش محفوظ است، متناسب در عوالم پايين هم خلق مي شود، تجلي مي كند مثل نور خورشيدي كه قرص خورشيد در افق است، دست ما هم به آن نمي رسد، ولي نور و حرارتش به ما مي رسد. اين مي شود نزول. مي فرمايد به اين نور ايمان بياوريد از شك و حيرت بيرون مي آييد. چرا خودت را انكار مي كني؟ چرا عوالم خودت را نمي بيني؟ هم اكنون انسان در عوالمي هست، غير از عالم طبيعت، چرا ادامه خودت را انكار مي كني؟ به اين نور ايمان بياور، راه خودت را مي بيني.

ابوخالد كابلي از امام صادق عليه السلام سوال كرد آقا اين نور چيست که خداي متعال در كنار خدا و رسول مي فرمايد به اين نور ايمان بياوريد؟ حضرت اول يك جمله فرمودند که «النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ» وجود مقدّس اهل بيت عليهم السلام نوری هستند كه خدا در اين آيه ذكر كرده. بعد حضرت سه، چهار تا قسم مؤكَّد خوردند، فرمودند «وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ»؛ الف و لام النور را برداشتند جايش مضاف اليه گذاشتند نور الله. آن نور الهي كه خدا نازل فرمود اهل بيت عليهم السلام هستند، نور الله هستند ولي خداي متعال نازل­شان كرده تا عالم دنيا آمدند قسم دوم «وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ»؛ نور الهي در همه عوالم نه فقط در عالم شما، اهل بیت علیهم السلام هستند. در همه عوالم سماوات و ارض خدا فقط همين چراغ را روشن كرده. با اين چراغ مي شود عوالم را ديد. بعد حضرت فرمودند «هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ»(5) اين چراغي كه خداي متعال در عوالم روشن كرده، نه فقط عالم ما بلکه عالم برزخ، عالم قيامت، عالم ملائكه و بالاتر از عالم ملائكه با اين چراغ روشن است.

آنچه ما در عالم مُلك مي بينيم از خورشيد، ماه، ستاره، رويش طبيعت، ريزش باران و همه اينهـا يك نمونه ها و مَثل هايي است كه خداي متعال مقابل چشم ما قرار داده كه بتوانيم حقائق پنهاني عالم را بفهميم. اگر كسي اين مَثل ها را خوب فهميد، مي تواند پشت پرده ها را هم بفهمد.

همان طوري که خداي متعال يك خورشيد خلق كرده كه ما در اين منظومه شمسي، با اين خورشيد زندگي مي كنيم و طبيعت را مي بينيم، اگر خورشيد غروب كند تاريك مي شود و چشم ما نمي بيند، در حيرت و شك مي رويم، اگر در همين عالم طبيعت ماه و خورشيد و ستاره خاموش بشوند، ما در حيرت فرو مي رويم پروردگار ما براي اينكه ما از حيرت بیرون بياييم این سه چراغ را آفريده و ما را با اينها هدايت مي كند و الا اينها كه از خودشان چيزي ندارند. پروردگار ما اين ماه و خورشيد و ستاره را گذاشته اما يك ماه و خورشيد و ستاره ديگري هم خدا گذاشته كه با آن نور مي شود هم عالم مُلك را ديد، هم باطن عالم را ديد اين چراغ وجود مقدس معصومين عليهم السلام هستند. اين چراغ الهي هستند. اين چهره اي كه از امام مي بينيم، اين چهره ظاهري امام است.

قلب مؤمن، چراغدان و مشکات نور امام علیه السلام

امام آن خورشيدي است كه خدا در عالم روشن كرده. همه كائنات با آن روشن مي شود؛ يعني ملائكه هم با نور اميرالمومنين سير مي كنند. بالاتر از ملائكه هم همينطور است. جالب ترش اين است که حضرت فرمودند لازم نيست شما برويد دنبال اين خورشيد بگرديد. شما اگر مؤمن شديد، آن خورشيد مي آيد دل شما را روشن مي كند نور امام در قلبش می آید اين خورشيد در قلب طلوع می کند قلب ما خيلي عالم وسيعي است. حقائق در قلب نازل مي شود قلب مومن عرش الرحمن است. حضرت فرمود اگر كسي به يك جايي رسيد كه امام وارد قلبش شد نور امام در قلب مومن از خورشيد وسط روز آشكارتر است، هيچ ابهامي ديگر ندارد. قلبش مي شود چراغ، مي شود مثل خورشيد. اينكه در روايات دارد فرمود مومن مثل ماه مي ماند، همينطوري كه ما در غيبت خورشيد نور خورشيد را از ماه مي گيريم، فرمودند در غيبت ما هم نور ما را از مومن بگيريد، چراغ راه شما است. اينكه در روايت فرمود قلب مومن چراغدان است، مشكات نور خدا است به همین خاطر است. البته یکی از تفاسیر مشکات در آیه 35 سوره نور قلب مومن است. چون مومن قلبش نوراني مي شود به نور امام.

در روایت دیگری فرمودند: «فَالْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ» همه گشت و گذارش در عالم نور است. «مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ»؛ به هر كاري ورود مي كند ورودش نوراني است، پا بيرون مي گذارد با حيرت نيست با نور است «عِلْمُهُ نُورٌ»؛ علمش ظلمت نيست. چون خيلي وقت ها كسي به حسب ظاهر عالم است، ولي يك ظلمات در قلبش است، آدم بنشيند پاي صحبت او ظلماني مي شود. علمي نور است كه از عالم بالا مي آيد و از امام گرفته مي شود. «كَلَامُهُ نُورٌ»؛ حرف مي زند ديگران را نوراني مي كند، آدم را از حيرت بيرون مي آورد. «مَصِيرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى الْجَنَّةِ نُورٌ»(6) روز قيامت هم دنبال نور حركت مي كند تا عالم بهشت كه در روايت دارد نور مومن همان امام است روز قيامت.

لذا اگر چنين مومني پيدا كرديد حضرت فرمود رهايش نكنيد، هر كجا پا گذاشت شما هم بگذاريد. از يك وادي بيرون آمد، شما هم با او بیرون بياييد، ترك و فعل­تان را با او انجام بدهيد، صلح و دشمني تان به تبع او باشد چون او با نور امامش حركت مي كند، چراغ برايش روشن كردند. لذا فرمودند اگر يك موقعي خواستيد بياييد زيارت ما و موفق نشديد، برويد مومن را زيارت كنيد، شيعيان ما را زيارت كنيد که ما بجاي زيارت خودمان قبول مي كنيم. خيلي چيز عجيبي است.

در يك روايت لطيفي از موسي بن جعفر عليهما السلام در بحار الأنوار نقل شده که حضرت موسي بن جعفر سلام الله عليهما در يك شبي كه آسمان كاملا صاف بود و ستاره ها پيدا بودند با جمعي از اصحاب خاصشان نشسته بودند يكي از اين اصحاب نگاه كرد به اين آسمان و ستاره هاي زيبا، گفت آقا چقدر آسمان زيبا است! چقدر ستاره ها مي درخشند! حضرت این يك جمله خيلي عجيبي را فرمودند همينطوري كه شما نگاه مي كنيد به آسمان و در حيرت و شگفتي مي افتيد از تلألو اين ستاره ها، اين چهارتا ملك مقرب كه فرمانده عالم ملائكه هستند (حضرت جبرائيل و عزرائيل، ميكائيل و اسرافيل) از آسمان به شما نگاه مي كنند و وقتي انوار شما را مي بينند حيرت مي كنند از نور شما كه اين چه ستاره هايي هستند. مومن اينطوری است.

در حديث نوراني دیگری ذيل اين آيه قرآن که خداي متعال مي فرمايد «وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ»(صافات/٨٣)؛ يكي از شيعيان او حضرت ابراهيم است. در روايات متعدد فرمود «من شيعته يعني من شيعة عليٍّ» حضرت ابراهيم خليل يكي از شيعيان أمیرالمؤمنین است، شعاع وجود أمير المومنين است. وصف ديگر حضرت ابراهيم اینست كه «إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»(صافات/٨٤)؛ با قلب سليم رو به خدا آورد. لذا شخصی به امام صادق عليه السلام عرض كرد آقا من از شيعيان شما هستم. گفت اگر مثل حضرت ابراهيم شدي «وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»؛ هر وقت صاحب قلب سليم شدي ادعا كن.(7)

در روايت دارد كه «إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ»؛ به حضرت ابراهيم انوار اهل بيت را در سير معنوي و باطني نشان دادند، چون رسيدن به آن نور آسان نيست، يك سير مي خواهد. اين انوار را كه ديد نسبت به آنها خشوع كرد، بعد ديد يك ستاره هايي درخشاني حول اين انوار طواف مي كنند. خب در اين طمع كرد گفت خدايا اينها كه هستند؟ خداي متعال فرمود اينها شيعيان اينهـا هستند. ستاره هايي كه حول اهل بيت مي چرخند، نورشان را از اهل بيت مي گيرند و طواف مي كنند. قلب مومن حول امامش مي چرخد. گفت علامات­شان چيست؟ خداي متعال علاماتی برای شان بیان کرد که يكي همين پنجاه و يك ركعت نمازي است (هفده ركعت فريضه، سي و چهار ركعت نافله در شبانه روز) حضرت ابراهيم تقاضا كرد خدایا! مي شود من از اين شيعيان باشم؟ خداي متعال فرمود اين شدني است. خداي متعال او را از شيعيان اميرالمومنين قرار داد كه دائم طواف مي كند حول اميرالمومنين صلوات الله علیه. بعضي ها خيلي حيرت مي كنند. مقام حضرت امير فوق اين حرف ها است.(8)

پس اصلا شيعه يعني همين که شعاع امام درونش بيافتد نور امام در قلب مومن از خورشيد وسط روز آشكارتر است. حالا اگر كسي به اين نور رسيد چه اتفاقي مي افتد؟ اگر كسي به اين نور رسيد، ديگر سيرش با نور است. در ظلمات كه نمي شود سير بكني. خداي متعال ما را آورده در اين وادي ظلمات الارض يك چراغي براي ما روشن كرده که اين چراغ هادي راه ما است.. اصلا رب يعني اين والا اگر چراغي پيش روي ما قرار نمي داد، دعوت به هدايت و سير كه بي معنا است.

وجود مقدس نبيّ اكرم و اميرالمؤمنين نور هدایت الهی

خداي متعال در سوره انعام داستان حضرت ابراهیم را که بيان مي كند مي فرمايد «وَكذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(انعام/٧٥)؛ ما اينطور ملكوت آسمان ها و زمين را به حضرت ابراهيم ارائه کردیم كه اهل يقين بشود. شب شد و همه جا ظلمت فرا گرفت، يك ستاره بالا آمد حضرت نگاه كرد گفت «هذا ربي»؛ اين رب من است. ستاره غروب كرد، فرمود «لا أحبّ الألفين»؛ چيزي كه غروب مي كند که نمي شود به آن دل ببندي. ماه بالا آمد، گفت اين نوراني تر است اين رب است. ماه هم غروب كرد فرمود اين هم مثل ستاره است، خورشيد بالا آمد فرمود«هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَت‏»؛ خورشيد هم غروب كرد، فرمود «يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ، إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ» من از همه آنچه شما شريك خدا قرار مي دهيد بري هستم، رو به حضرت حق مي كنم، «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ».

خب اين داستانش چيست؟ يك معني ظاهري دارد كه در بعضي روايات هم فرمودند حضرت با مردم زمان خودش كه ستاره پرست و خورشيد پرست و ماه پرست بودند صحبت مي كردند. ريشه اين ستاره پرستي و ماه پرستي و خورشيد پرستي ممكن است يك امر فطري باشد. يعني دنبال يك ربي مي گردد. رب كسي است كه آدم را هدايت مي كند، «قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي»(طه/٥٠)؛ اگر هدايت نكند كه رب نيست. ما را خلق كند رهايمان كند، اين چه ربي است؟ مي دانيد هدايت هم بدون نور نمي شود. لذا ذیل آیه «الله نور السموات و الارض»؛ امام رضا عليه السلام فرمودند یعنی «هَادٍ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ هَادٍ لِأَهْلِ الْأَرْض‏» هادي همه آسماني ها و زميني ها است ربي كه هدايت نكند رب نيست. پس يك نوري مي خواهد.) وقتي شب شد و غروب شد، حضرت شروع كردند به اينها توحيد ياد دادن، گفتند بله، درست مي گوييد رب نور مي خواهد، ما براي هدايت يك چراغي مي خواهيم. ستاره بالا آمد فرمود خودش است وقتی غروب كرد فرمود اين چه ربي است؟ اين كه خودش غروب مي كند مي تواند من را به مقصد برساند؟ نمي تواند خودش را نگاه بدارد. پس اين نيست. ماه هم غروب كرد، خورشيد هم غروب كرد، گفت اينها كه غروب مي كنند نمي توانند ما را به جايي برسانند. اگر نور ربي باشد كه ما را به مقصد برساند، آن خورشيدي است كه غروب ندارد، آن خورشيد كيست؟ آن خورشيد وجود مقدس نبيّ اكرم صلی الله علیه و آله و اميرالمومنين علیه السلام هستند «والشمس و ضحيها»؛ در روایت فرمود شمس يعني نبيّ اكرم و اميرالمومنين. ضحي شمس يعني موقعي كه خورشيد مي آيد بالا و كاملا روشن مي شود. و ضحی يعني ظهور امام زمان؛ ضحي اميرالمومنين وقتي است كه امام زمان ظهور مي كنند. پس يك خورشيدي خدا خلق كرده كه غروب ندارد.

گويا حضرت ابراهيم در سير خودش وقتي مي خواهد به مشاهده ملكوت برسد مي رسد به آن خورشيد و ماه و ستاره، در پرتو آن خورشيد و ماه نو ستاره ملكوت را مي شود ببيني. خورشيد عالم ملك در همين عالم هم غروب دارد، تا چه رسد به عالم ملكوت. با اين خورشيد مي شود عالم ملكوت را ببينيد؟ يعني ما وقتی می رویم در عالم برزخ در تاريكي هستيم؟ آنجا چراغي نيست؟ آن چراغ اين خورشيد است؟ در بهشت كه اين خورشید نيست «لا يَرَوْن فيها شمساً و لا زمهريراً»(انسان/١٣)؛ خب چراغ آنجا كيست؟

ذيل همین آیه سوره انسان روایتی آمده می فرماید بهشتيان يك دفعه مي بينند يك نوري تجلي كرد فوق العاده با جلال و شكوه، حيرت مي كنند، به خداي متعال عرضه مي كنند اينجا كه خورشيدي نيست «لا يَرَوْن فيها شمساً و لا زمهريراً» خطاب مي رسد كه بله اين نور خورشيد نيست، وجود مقدس فاطمه زهراء با اميرالمومنين صحبت مي كردند، نور مبارك دهان ايشان است. اين روايت را نشنيده بگيريد. چون خيلي وقت ها روايت بايد معنا بشود والا براي انسان سنگين مي شود. هر وقت روايت سنگين شد، فرمود علمش را واگذار كنيد به خود ما، از كنارش بگذريد.

اين خورشيدي كه خدا روشن كرده كه با اين خورشيد مي شود همه عوالم را ديد، اگر اين خورشيد در قلب انسان آمد و قلب را روشن كرد، اين قلب به رؤيت ملكوت مي رسد، به يقين مي رسد. بالاتر، اگر نور امام در قلب انسان به نحو كامل تجلي كرد، انسان به مقام محبت مي رسد، به مقام رضا مي رسد، جمال كار خدا را مي بيند. فقط صاحب يقين نيست.

سیر با امیرالمؤمنین علیه السلام تابع درجات ایمان مؤمنین

حالا سير ما با اميرالمؤمنين چگونه است؟ سير ما با اميرالمؤمنين تابع درجات ايمان است. همه به امان خودشان مي رسند، ولي سيرشان با امام­شان در درجات مختلف است هر كسي به اندازه ايمانش. ابوذر از قلب سلمان خبر ندارد كه او چگونه دارد با اميرالمومنين سير مي كند. دو نفر كنار هم نماز مي خواندند، يكي دارد مي رود معراج، يكي در بازار است، اين از قلب او خبر ندارد، هر دو هم مومن هستند، هر دو هم بهشت مي روند ان شاء الله. درجات بهشت است. اگر كسي به امامش رسيد، به اين نور رسيد و اين چراغ برايش روشن شد، اين آدم خوابيدنش هم نوراني است، خوردنش هم نوراني است، راه رفتنش هم نوراني است، بازارش هم مسجد است، اداره اش هم مسجد است. خداي متعال جريان اين سير نور را هم در قوس نزول كه از عالم بالا آمده تا به ما رسيده، هم در قوس صعود كه ما با اين نور مي توانيم برويم، در آيه نور توضيح داده است كه بخشي را هم در زيارت جامعه كبيره امام هادي عليه السلام فرمودند. كه اين نور در جامعه كبيره سه مرحله است، در آيه نور چهار مرحله است. اين چراغي كه خدا روشن كرده «الله نور السموات و الارض»؛ متمثّل شده در نبيّ اكرم، «مثل نوره»؛ بعد نبيّ اكرم در يك چراغداني در همه عوالم ظهور پيدا كرده «كمشكاةٍ»؛ تا مي رسد به اينجا «في بيوتٍ»؛ مرحله چهارم اين است، اين چراغ آمده در خانه هايي روشن شده. اين خانه ها خانه هاي گلي نيست.

به حضرت عرض كرد آقا اين خانه ها چيست؟ فرمود خانه هاي انبياء. بعد خانه حضرت زهراء سلام الله عليها را نشان دادند و عرض كرد يا رسول الله اين هم جزو آن بيوت است كه نور الهي درونش هست؟ حضرت فرمود سرآمد آن خانه ها اينجا است، خانه حضرت زهراء سلام الله عليها و ائمه عليهم السلام. اگر كسي وارد اين خانه ها شد، وارد وادي نور شده. «في‏ بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ»(نور/36) اينجا مي شود ياد خدا باشي و در محضر خدا باشي. بيرون اين خانه در محضر خدا نيستي، ظلمات است. اين وادي وادي نور است. اگر كسي در اين وادي آمد، مي تواند ملكوت كه هيچ، بالاتر از ملكوت را هم ببيند.

پس خداي متعال اين چراغ را آورده پايين در اين خانه ها و به ما اجازه داده به اين خانه ها وارد بشويم. «حَتّي منّ علينا بكم فجعلكم في بيوت»؛ اگر خداي متعال اين نورها را در اين خانه نگذاشته بود، دست ما به اين نورها نمي سيد. حالا وارد اين خانه ها كه شديم مي شويم «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ»(نور/٣٧)؛ هيچ چيزي او را ديگر غافل نمي كند. تجارتش، زندگي اش، خريد و فروشش او را از ياد خدا، از اقامه صلوة و إيتاء زكات غافل نمي كند هميشه در محضرخدا است مي شوند «في صلاتهم دائمون»؛ در بازار هم مشغول نماز هستند. بعضی ها مي روند زيارت امام رضا عليه السلام اما هنوز از در حرم بيرون نيامدند دوباره مي روند در زندگي شان. بعضي ها نه، زيارت امام رضا عليه السلام مي روند، بر مي گردند، هميشه دلشان در حرم هست. دفعه بعد كه مي روند حرم امام رضا عليه السلام، يك در ديگري برايشان باز مي شود، يك پله بالاتر می روند. كسي كه مي آيد در خانه اهل بيت به امام مي رسد ديگر هميشه با خدا است، خوابش هم نماز است، مي خوابد مشغول قرب به خدا است، بيداري اش هم نماز است، ازدواجش هم نماز است، خوردنش هم نماز است. خداي متعال اگر مي خواست ما نخوريم جهاز هاضمه براي ما قرار نمي داد. خوردن كه مانع بندگي نيست، درست خوردن لازم است. درست خوردن يعني از دست خدا بگير، خدا را هم حمد كن. هر وقت گرسنه شدي خودت را فقير به خدا بين و از دست اميرالمومنين بگير، از دست ولي خدا بگير، بعد هم خدا را حمد كن. اين خوردن آدم را مقرب مي كند هم وقتي گرسنه مي شود عجزش را مي فهمد، هم وقتي سير مي شود دست خدا را مي بيند. بهتر از اين نمي شود خواب هم همينطور است. خداي متعال اگر مي خواست ما نخوابيم، براي ما نياز به خواب در اين دنيا خلق نمي كرد. پس پيدا است خواب ما هم مي تواند ما را به خدا نزديك بكند. حالا بقيه امور ما هم همينطور است.

اگر كسي به امام رسيد و وارد وادي نور شد، مي تواند حضور حضرت حق را درك بكند. مي تواند در اين وادي نور سير بكند تا برسد به سرچشمه نور «حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَة» كه آن سرچشمه نور وجود مقدس اميرالمومنين است. حقيقت نورانيّت امام آن مَثل نور خدا است، خدا را در آينه تمام نماي اميرالمومنين مي بيند، اين مي شود رؤيت قلبي.

ديشب اشاره كردم ايمان ما حب اميرالمومنين است «عليٌّ حبّه ايمان»؛ ايمان ما همان ظهور اميرالمومنين در قلب ما است. اگر كسي اميرالمومنين در قلبش تجلّي كرد بسته به اینکه در چه مرتبه اي تجلّي كند (در مرتبه يكم ايمان يا دهم ايمان) به همان اندازه به رؤيت حضرت حق مي رسد. خدا را با ايمان و با نور اميرالمومنين مي شود ببینيد. مي تواند در تجلي أميرالمؤمنين خدا را ببيند. اینکه حضرت فرمود قلب با نور ايمان خدا را مي بيند، يعني با نور ايمان امام. اگر قلب نور امام درونش آمد، اگر در درجه يكم ايمان هست، به همان اندازه انسان در محضر خدا است، در درجه دهم هم هست، همينطور است همين كه وارد وادي ولايت ائمه شد به مقام ذكر مي رسد به مقام حضور مي رسد به مقام رويت ايماني مي رسد كم كم به مقام مشاهده ملكوت مي رسد.

تجلي حقيقت مقامات اميرالمؤمنين در دنيا، خواسته حضرت موسی از خداوند

گمان مي كنم و البته نسبت به قرآن نمي دهم وقتی موسي كليم به خداي متعال عرض مي كند خدايا «أرني أنظر اليك» خودت را به من نشان بده اين يعني چه؟ موسي که پيامبر اولوالعزم است می داند که نمي شود خدا را با چشم سر ببيني پس چه مي خواست؟ خداي متعال هم فرمود «لن تراني»؛ نمي تواني. نگاه به كوه بکن اگر كوه سر جاي خودش مستقر ماند، تو مي تواني من را ببيني «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقا»(اعراف/143) ربّ موسي بر كوه تجلي كرد، كوه متلاشي شد، موسي هم به حالت صعقه افتاد. اين يعني چه؟

بعضي روايات از امام رضا عليه السلام معاني اي براي اين آيه فرمودند که صد در صد هم صحيح است، فرمودند كه موسي زبان حال همراهانش را به خدا مي گفت والا زبان حال خودش نبود. یکي از معاني اي كه شده اين است موسي كليم رؤيت خدا را مي خواست، اما رؤيت ايماني. به ما در دعاهاي متعدد گفتند مثل مناجات خمسة عشر را «وَ امْنُنْ بِالنَّظَرِ إِلَيْكَ عَلَيَّ، وَ انْظُرْ بِعَيْنِ الْوُدِّ وَ الْعَطْفِ إِلَيَّ‏»؛ به من منّت بگذار من بتوانم نظر به سوي تو بياندازم با نگاه محبّت به من نگاه كن، عطف نظر به من داشته باشد. پس ما مي توانيم نگاه به سوي حضرت حق بياندازيم. اين نظر چگونه واقع مي شود؟ همان رؤيت ايماني كه اميرالمومنين فرمودند. يعني ايمان بيايد در قلب انسان. خب موسي كليم چه مي خواست؟ رؤيت ايماني مگر نمي خواست؟ چرا به او گفتتد لن تراني؟ بعضي اينطور گفتند آن رؤيتي كه حضرت در اين عالم مي خواست در اين دنيا نمي شود. او مي خواست خداي متعال را با عالي ترين مرتبه ايمان ببیند يعني مي خواست حقيقت مقامات اميرالمومنين در اين دنيا بر قلبش تجلي كند و با كُنْه نورانيت اميرالمومنين خدا را در اين دنيا ببيند. اين در اين دنيا نمي شود. لذا وقتي تجلي كرد كوه متلاشي شد، موسي هم بيهوش افتاد.

آن كه من گمان مي كنم اینست که حضرت موسي كليم مي خواست خداي متعال را در آينه اميرالمومنين به نحو تمام و كمال ببيند آنوقت این روايت را ببينيد که حضرت فرمود آن نوري كه در کوه تجلي كرد، كوه متلاشي شد موسي بيهوش افتاد، از كروبيين بود كه از شيعيان اميرالمومنين هستند. يعني به حضرت موسي گفتند فعلا پيش قسطش را دريافت كنيد تا بقيه اش بماند برای بعدا. ديد، نه اينكه نديد، اما در حجاب شيعيان ديد، يعني خود حضرت امير را هم بدون حجاب نديد. اینکه نبيّ اكرم فرمود يا علي جز خدا و من كسي تو را نشناخت، همين است.

سیر با امام تمام نشدنی تا عوالم آخرت

آيا سير موسي با اميرالمومنين در دنيا تمام مي شود؟ موسي كليم پيامبر اولوالعزم بود، با خضر سه قدم رفت، در روايات دارد اگر صبر مي كرد هزار چشمه نشانش مي داد. سه تا درس از حضرت بیشتر نتوانست بگیرد حالا اميرالمومنين كجا؟ و خضر كجا؟ سير با اميرالمومنين در اين دنيا شروع مي شود. كسي سلمان هم که باشد، بايد برود در برزخ، تازه آنوقت بفهمد اميرالمومنين يعني چه! آنوقت در آينه اميرالمومنين خدا را مي شناسد. تا حالا ما اصلا خدا را نمي شناختيم. معني «و هم والله نور الله في السموات و الارض» يعني در هر عالمي باشي سيرت با امام ادامه دارد. اينطور نيست كه ما در دنيا اگر با امام به درجه ايمان رسيديم، ديگر ته علم اميرالمومنين را در مي آوريم. بعضي كتاب ها اينطور است آدم دو دور كه مي خواند، ته كتاب را خورده، ديگر هيچ خبري نيست، از اين به بعد ديگر اين معلم به درد تو نمي خورد، بايد بروي يك معلم ديگر. اما اینجا جبرائيل هم كه باشي، اول سيرت با اميرالمومنين است. حضرت موسي كليم هم باشي در اين دنيا، به تو مي گويند لن تراني انظر الي الجبل، مقدّمه اش را دريافت كن.

لذا حضرت فرمود «لَا يَسْتَكْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى يَعْرِفَنِي كُنْهَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّة مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏»(9) ايمان كامل نمي شود جز به اينکه کنه معرفت من را بدست آورد اگر كسي بتواند من را در كنه نورانيتم بشناسد، به حقيقت توحيد رسيده است پس ما در اين فرصت كوتاه دنيا، بايد به يقين برسيم. ما را از آن عوالم آوردند در عالم دنيا، امام را هم آوردند در عالم دنيا، بين ما و امام يك تلاقي اي گذاشتند.

اگر وارد خانه امام شدي، ديگر سيرت با امام است، برزخت با امام است، قيامتت با امام است. لذا آنهايي كه به امام حسين عليه السلام مي رسند و با زيارت عاشوراء در مقامات سير مي كنند، وقتي به نهايت زيارت عاشوراء مي رسند كه آخرش سيرشان هست، در سجده عاشوراء كه قرب است، بعد از شكر خدا «اللهم لك الحمد حمد الشاكرين علي مصابهم» كه خدايا ما را با بلاي امام حسين عليه السلام آشنا كردي مي گويند «اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم القيامة». يعني اين سيري كه تا اينجا كرديم، تازه سير دنيايي ما با امام حسين عليه السلام بود. لذا سعيد بن عبدالله وقتي جلوي حضرت ايستاد سپر شد تا حضرت نماز خواندند، سيزده چوبه تير به تنش گرفت به حضرت عرض كرد هل أوفيتُ؟ حضرت فرمودند كه تو در بهشت پيش روي من هستي يعني سيرت در بهشت با من همچنين سيري است. سيرش با امام حسين عليه السلام تمام نمي شود.

لذا از بهترين نعمت هاي بهشتي كه در قرآن براي متّقين ذكر كرده، علم امام است. فرمود «وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ فإنه علمهم يتلذذ منه شيعتهم‏»(10) لذا سير ما با اميرالمومنين از همين جا است و اگر كسي در اين دنيا به امام نرسيد، ديگر در برزخ نمي شود. از اينجا بايد شروع كرد. در قيامت نمي شود. ولي اگر وارد وادي امام شديم، سير ما با امام در مقامات توحيد در رسيدن به يقين، رضا، درك حقيقت توحيد، رؤيت ايماني حضرت حق در دنيا به پايان نمي رسد. سلمان هم از اميرالمومنين يك مقاماتي از توحيد را در برزخ و قيامت درك مي كند كه در دنيا بو نكرده. چرا سلمان در رجعت با اميرالمومنين بر مي گردد؟ مگر همه بهره اش را از اميرالمومنين نبرده؟ پيدا است نبرده لذا حضرت وقتي بر مي گردند دوباره سلمان بر مي گردند در دنيا، مالك اشتر بر مي گردد در دنيا كه بهره شان از اميرالمومنين كامل بشود.

اينها را عرض كردم براي اين مطلب که اميرالمومنين آمده در دنيا اما سقيفه آمده حجاب اميرالمومنين شده تا نگذارد اميرالمومنين مردم را به خدا برساند. اينكه حضرت زهراء سلام الله عليها فرمود محمود بن لُبيد نمي داني چه كردند! حضرت زهراء سلام الله عليها آمده ما را به اميرالمومنين، به اين نور گره بزند، ما را وارد وادي نور كند تا با امام­مان سير كنيم، از حيرت و شك و تعلق به دنيا بيرون بياييم. انسان تا به امام نرسد، اهل شك است، اهل حيرت است. وقتي به امام رسيد خوابش هم مي شود نماز. اگر به امام نرسيدي، نمازت هم بازي است. اينكه به اميرالمومنين فرمود يا علي بين ركن و مقام هزار سال كسي نماز بخواند بدون ولايت تو، يك قدم جلو نمي رود، يك قدم! كسي به امام نرسد، نمازش برايش يقين نمي آورد. به امام رسيدي، نمازت هم برايت يقين مي آورد.

به امام رسيدي انفاق و زكاتت هم تو را به خدا مي رساند. فرمود پيامبر ما از دست اينها بگير، تو نياز نداري ولي اينها محتاج هستند به تو! به تو مال مي دهند خودشان پاك مي شوند «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ»(توبه/١٠٣)؛ مالت را به امام بدهي پاك مي شوي. نمازت در وادي ولايت امام باشد مي شود معراج. نمازي كه بيرون وادي ولايت امام است معراج نيست. چون بيرون از خانه است. اجازه ذكر نيست، اجازه رفعت نيست. فرمود خانه هاي ما سقف ندارد سقف خانه هاي ما عرش است. آمديد در وادي ولايت ما تا عرش مي توانيد برويد. بيرون خانه هاي ما سقفش كوتاه است دنيا است، بيشتر از دنيا خبري نيست.

تمام حرف من اين است، حضرت آمده بود قلوب را به سمت خدا هدايت كرده بود، اميرالمومنين را آورد روز غدير، رونمايي كرد از اميرالمومنين. بنا بود اين خورشيد تجلي كند، آرام آرام با اميرالمومنين آشنا بشويم، ديگر سيرمان با حضرت باشد. سقيفه آمد يك حجابي انداخت، به تاخير افتاد، حالا تا چه وقت، نمي دانم. چه وقت اميرالمومنين راضي مي شوند و دعا مي كنند؟ چون خيلي ظلم شد. به تعبير امام هادي عليه السلام «فَحُشِرَ سَفِلَةُ الْأَعْرَابِ وَ بَقَايَا الْأَحْزَابِ إِلَى دَارِ النُّبُوَّةِ وَ الرِّسَالَةِ وَ مَهْبِطِ الْوَحْيِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ مُسْتَقَرِّ سُلْطَانِ الْوَلَايَة» يك مشت آدم سفله و پست را جمع كردند آوردند در خانه اميرالمومنين كه بياييد با خليفه رسول الله بيعت كنيد. حضرت زهراء سلام الله عليها اگر نبود، كار تمام بود. آمد پشت در، فرمود چكار داريد؟ گفتند بايد اميرالمومنين بيايند بيعت كنند. فرمود اين شدني نيست. گفت در را باز كنيد. حضرت فرمود نمي شود. گفت اگر در را باز نكنيد، خانه را با اهلش به آتش مي كشيم. يك كسي گفت مي فهمي چه مي گويي؟ در اين خانه فاطمه است! مي دانيد يعني چه؟ فاطمه سلام الله عليها كسي است كه پيامبر خم مي شد دستش را مي بوسيد. اين فاطمه كسي است كه حضرت فرمود اول كسي كه وارد بهشت مي شود، فاطمه است. اين فاطمه كسي است كه پيامبر فرمود «أَنَّ اللَّهَ يَغْضَبُ لِغَضَبِهَا وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا» او غضب كند خدا غضب مي كند او راضي بشود خدا راضي مي شود، مي فهمي چه مي گويي؟ گفت ولو فاطمه باشد خانه را آتش می زنم. السلام علیک یا فاطمه الزهرا...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 62

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 456

(3) مكارم الأخلاق، ص: 459

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 138

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 194

(6) الخصال، ج‏1، ص: 277

(7) التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 309

(8) تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 485

(9) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏26، ص: 1

(10) تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 573