نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu, 25 Apr 2024

جلسه چهارم هیات شهر رفسنجان/ ابتلائات الهی برای اهل بیت و مومنین؛ ثمره صبر بر ابتلائات

متن زیر جلسه چهارم سخنرانی آیت الله میرباقری به تاریخ 30 دی ماه سال 97 است، که به مناسبت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در هیات شهر رفسنجان ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان می دارند؛ خدای متعال پیوسته همه انسان ها را مورد ابتلاء و امتحان قرار می دهد. در سوره مبارکه فرقان آمده است که هرکس را با یک چیزی آزمایش می کنند تا به تعبیر قرآن با این فتنه ناخالصی هایش جدا و به تعبیر دیگر ساخته و محکم شود. در جریان امتحانات الهی دو اتفاق رخ می دهد؛ صف بندی ها و خالص سازی و رشد. بنابراین اگر کسی بخواهد در مسیر ولایت و راه امام قرار بگیرد، چاره ای ندارد جز اینکه بر امتحانات صبر کند و گول شیطان و ظاهر فتنه را نخورد. در خصوص معنای باطنی آیه روایتی وجود دارد که روزی پیامبراکرم، امیرالمومنین و حضرت زهرا و حسنین صلوات اللع علیهم را در حجره خودشان گرد هم آورد و فرمود جبرئیل از سوی خدای متعال نازل شده که ما می خواهیم شما را با دشمنان تان امتحان کنیم. آیا می پذیرید و صبر می کنید؟ همانجا امیرالمومنین و بقیه اهل بیت پذیرفتند. اهل بیت در اتفاقات مختلف این ایستادگی و صبر را برای این که ما را از گمراهی و آتش جهنم نجات بدهند، نشان دادند.

امتحان الهی برای مومنان

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . در جلسه گذشته گفته شد که آیه بیست و هشتم سوره ابراهیم داستان حوادث بعد از رحلت وجود مقدس نبی خاتم را توضیح می دهد. در این آیه خدای متعال از این واقعه تعبیر به تبدیل نعمت کرده بود «أَ لَم‌ تَرَ إِلَی‌ الَّذِین‌َ بَدَّلُوا نِعمَت‌َ اللّه‌ِ کُفراً وَ أَحَلُّوا قَومَهُم‌ دارَ البَوارِ * جَهَنَّم‌َ یَصلَونَها وَ بِئس‌َ القَرارُ»(ابراهیم/٢٨-۲۹).

امشب چون شام شهادت بی بی دو عالم است، آیه ای از سوره مبارکه فرقان را ترجمه می کنم تا از یک زاویه دیگر این واقعه عظیم را مورد دقت قرار بدهیم. خدای متعال در این سوره می فرماید: «وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ کانَ رَبُّکَ بَصيراً»(فرقان/٢۰) ما بعضی شما را برای بعض دیگر فتنه و امتحان قرار می دهیم یا بعضی را با بعضی دیگر امتحان می کنیم که از این امتحان تعبیر به فتنه شده است.

فتنه به کوره ای گفته می شود که گداخته شده و در آن مثلا طلا را برای خالص شدنش قرار می دهند یا فولاد را وقتی می خواهند درست کنند در همان کوره درست می کنند تا آب دیده و به اصطلاح برای استحکام آماده شود و از آن مثلا شمشیر درست کنند. به آن کوره ای که آهن را در آن حرارت می دهند تا به آن شکلی که می خواهند ساخته بشود یا طلا را در آن حرارت می دهند تا خالص شده و ناخالصی هایش جدا بشود، به این فتنه می گویند.

ما بعضی از شما را مورد امتحان و فتنه برای بعضی دیگر قرار دادیم یعنی این که شما را امتحان می کنیم. مثلا جامعه مومنین را با کفار مورد امتحان قرار می دهند و آنها فتنه ما هستند یا منافقین فتنه برای مومنین هستند و مومنین با آنها امتحان می شوند. اگر خدای متعال شما را در این صحنه قرار می دهد، این یک کوره ای است که شما در آن رشد می کنید و پخته می شوید و بی جهت شما را مبتلا نمی کند.

شما را در فتنه قرار می دهیم یا به عبارت بهتر بعضی از شما را با بعضی دیگر امتحان می کنیم «أَ تَصْبِرُونَ» آیا شما پای این ابتلای الهی، این فتنه الهی، این امتحان و کوره ای که می خواهد شما را خالص و ناب کند، می ایستید؟ «وَ کانَ رَبُّکَ بَصيراً» پروردگار تو می دانست که چه می کند و چه کسانی در این کوره پخته می شوند یا چه کسانی از عهده امتحان بر نمی آیند. ولی ما بعضی شما را با بعضی دیگر امتحان می کنیم و بعضی را فتنه بعضی قرار می دهیم. ظاهر آیه شریفه همین امتحان هایی است که برای مومنین پیش می آید.

ما دائم درگیر با جبهه کفر و نفاق هستیم و از اول هم همینطور بوده است حتی انبیاء و همراهانشان هم در حال درگیری بودند. این درگیری برای چیست؟ خدای متعال فرمود این فتنه شماست. شما در این فتنه خالص می شوید و رشد می کنید نه اینکه بیخود شما را در سختی بیاندازیم. این که موسای کلیم و بنی اسرائیل باید با فرعون درگیر باشند برای چیست؟ برای این که رشد می کنند. استحکام و ساخته و پرداخته شدن و مومن شدنشان در همان درگیری تمام می شود. خدای متعال در سوره مبارکه آل عمران یکی از مباحث مهمی که به آن پرداخته، داستان جنگ های صدر اسلام است. البته قواعدی که به دست می دهد یک قواعد کلی است از جمله در باب جنگ احد مفصل وارد بحث شده است. مسلمان ها در جریان حوادثی که در جنگ احد پیش آمد ضربه سختی خوردند. از دستور نبی اکرم تخلف شد یعنی بعد از این که در بدر پیروزی به دست آوردند، در احد به حسب ظاهر شکست خوردند.

هفتاد شهید دادند و مجروح فراوان و همان صحنه هایی که همه به طرف کوه ها فرار کردند و فقط امیرالمومنین گرد نبی اکرم باقی مانده بود که بیش از هفتاد زخم برداشتند. نقل شده وقتی می خواستند زخم های حضرت را بدوزند، این نخ را هرچه که از این زخم داخل می کردند از آن یکی زخم بیرون می آمد و امکان این که زخم ها را بدوزند نبود، حضرت مانده بود و همه رفته بودند.

قرآن وقتی این صحنه را توضیح می دهد که این امتحان سخت برای چه بود، دو هدف را ذکر می کند؛ یکی اینکه می فرماید: «وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا»(آل عمران/١۶٧) برای این که صف ها جدا بشوند. آنهایی که ادعا می کنند همراه حضرت اند و در باطن دنبال کار خودشان هستند، وقتی کوره جنگ داغ می شود نمی توانند بایستند و تا یک جایی می توانند تظاهر به اسلام کنند. در حقیقت وقتی پای جانشان در میان آمد به طرف کوه ها فرار می کردند. قرآن می فرماید: «وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ» حضرت از پشت سر صدایشان می زد و اینها غصه دار می شدند که چرا دست از سر ما بر نمی داری؟

اما هدف دوم این است که می فرماید: «وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ»(آل عمران/١۵٣-۱۵۴) می خواهم آن چه در صدر و سینه شماست را مورد ابتلا و آزمایش قرار بدهم و قلبتان را خالص کنم. آنهایی که در صحنه جنگ احد کنار حضرت می ایستند خودشان خالص می شوند و هرچه این کوره داغتر می شود آنها که ناخالص اند می روند و خالص ها می مانند و از درون خالص می شوند.

اتفاقات بعد از امتحانات

دو اتفاق در این امتحان های سخت می افتد؛ یک جدا شدن صف هاست که منافق و غیرمنافق اینجا از هم جدا می شوند. مومن و غیر مومن از هم جدا می شوند و در ماجرای امیرالمومنین هم همین اتفاق رخ داده و داستانش به طور مفصل در سوره عنکبوت بیان شده است. دیگری هم این است که مومنین خالص بشوند و ناخالصی های داخل و باطن انسان در همین امتحان های سخت است که اگر انسان ایستادگی کند، پاک و خالص و ناب می شود. برای این است که خدای متعال ما را در امتحان ها قرار می دهد و جامعه مومنین از ابتدا در امتحان بودند.

علتش این است که خدای متعال می خواهد اولا خالص بشوند ثانیا صف هایشان جدا بشود. روز قیامت منافقین دیگر با مومنین وارد محشر نشوند چون در قیامت ما را به اسم خودمان صدا نمی زنند. تعبیر قرآن این است که «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»(اسراء/71) هر دسته ای از مردم را با امامشان صدا می زنیم و مثلا می گوییم پیروان امیرالمومنین بیایند در محشر، پیروان معاویه بیایند.

وقتی پیروان امیرالمومنین را صدا می زنیم نباید شمر هم داخل آنها باشد چون شمر در صفین کنار امیرالمومنین بوده، بعد شده جزء خوارج و در کربلا فرمانده لشکر یزید است. این شخص که در روز قیامت نباید در کنار مالک اشتر در صحنه محشر حاضر شود! پس امتحان برای این است که صف ها جدا می شود. وقتی که حضرت جنگ صفین به قله خودش می رساند، آنجا صف خوارج جدا می شود و الا تا دیروز کنار حضرت امیرند و مدعی هستند. امتحان که سخت می شود، مسیر خودشان را جدا می کنند.

کنار امام ایستادن این سختی ها را دارد، امتحان و کوره داغ می شود و آنهایی که واقعا کنار امام نیستند صفشان را جدا می کنند. هرچه کوره داغ تر می شود، صف ها بیشتر جدا می شوند و خالص تر ها می مانند. پس این ظاهر آیه است که ما شما را به همدیگر امتحان می کنیم و این فتنه ای است که ما درست کردیم. کوره ای است که شما در آن پخته و خالص می شوید و صف ها جدا می شود. صبر می کنید «اَ تَصبِروُن» پای برنامه خدا می ایستید یا نمی توانید تدبیر خدا را تحمل کنید؟ «وَ کانَ رَبُکَ بَصیراً» خداوند از ازل می دانست که آدم ها چطوری اند و همه را هم می شناخت. کی استقامت می کند و کی در راه خدا مقاوم نیست.

معنای باطنی آیه و ابتلاء معصومین

یک روایتی ذیل این آیه وارد شده که معنای باطنی آن را توضیح می دهد و من به خاطر آن روایت این آیه را تقدیم کردم. در روایت است که وجود مقدس رسول الله، امیرالمومنین و فاطمه زهرا و حسنین صلوات الله علیهم را در یک حجره ای از حجره هایی که ظاهرا متعلق به منزل خودشان بوده گرد آوردند و در را هم بستند. فرمودند جبرئیل اینجا تشریف دارند و از طرف خدا پیامی آوردند که ما می خواهیم شما را با دشمنان تان مورد ابتلاء و امتحان قرار بدهیم. این مسئله اشاره به کل ابتلائات عظیمی دارد که پیش آمده، از سقیفه بگیرید تا عاشورا و... . این امتحانات را خدای متعال می خواهد بر سر راه شما قرار بدهد. این ابتلای سنگین و بلای عظیم را شما می پذیرید؟

البته با ما انسان ها هیچ وقت خدای متعال ابتلائات را در میان نمی گذارد و به اختیار خودمان نمی گذارد ولی معصوم اینطوری است و خیلی از مواقع به ایشان می گویند اختیار با خود شماست، می پذیرید یا نمی پذیرید؟ اگر نپذیرند امتحان برداشته می شود. در روایت دارد امیرالمومنین عرضه داشتند اگر خدای متعال این را از ما طلب می کند، ما پای بلای الهی صبر می کنیم و می ایستیم و به پاداش خدا امیدواریم و از این جا دیگر قرار بسته شد.

وقتی این قرار بسته شد در روایت است که وجود مقدس نبی اکرم طوری گریستند که صدای گریه حضرت از بیرون حجره شنیده شد یعنی دیگر تمام شد. این همان امتحانی است که گرفتند. ماجرای سقیفه و صفین و نهروان و عاشورا است و اینجا خدای متعال عهد گرفت که ما می خواهیم شما را مورد امتحان قرار بدهیم. شما صبر می کنید؟ وقتی قول ها بسته شد، این آیه نازل شد «وَ جَعَلْنا بَعْضَکمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَ کانَ رَبُّک بَصِیراً». پس اصل این آیه ناظر بر ابتلاء معصومین به دشمنان شان است. خدا می دانست که آنها پای عهدشان می ایستند و پای عهدشان هم ایستادند و ذره ای کوتاهی نکردند.

وقتی این امتحانات 75 روز یا 95 روز پیش آمد، یک جایی کوره امتحان خیلی سخت شد. شاید در ماجرای احراق بیت بود، آنجایی که خانه حضرت زهرا را آتش زدند و آن صحنه ها پیش آمد و حضرت پشت در قرار گرفتند و فرزند بزرگوارشان جناب محسن سقط شدند.

در آن صحنه آنهایی که صبر کردند، سه چهار نفر بیشتر نیستند و بقیه نتوانستند بایستند. بعد از رحلت حضرت رسول «اِرتَدّ النّاس بَعدَ رَسُول الله الّا ثَلاثَه اَو اَربَعَه» مهم ترینشان سلمان و مقداد و ابوذر است و چهارمین نفر هم محل بحث است، دیگران هم بودند ولی عمده اینها هستند. سلمان کسی است که درجه دهم ایمان را دارد؛ وجود مقدس نبی اکرم و امیرالمومنین صلوات الله علیهما و آلهما «كَانَا يُحَدِّثَانِهِ بِمَا لَا يَحْتَمِلُهُ غَيْرُهُ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِ اللَّهِ وَ مَكْنُونِه»(1) از اسرار مکنون الهی مرتب به او تعلیم می کردند و یک همچین آدمی است. این وجود مقدس در کشی چندین حدیث دارد که در این صحنه «وقع فی قلبه شیء» یک چیزی در قلبش واقع شد.

سلمان کسی است که حاضر بود ده بار صد بار خودش به شهادت برسد اما این اتفاق پیش نیاید و اصلا نگران جان خودش نبود. «وقع فی قلبه شیء» حضرت بهش رسیدند و فرمودند سلمان بیعتت را تجدید کن! چه در دل سلمان واقع شد؟ آیا در مورد حضرت امیر تردید کرد؟ اصلا.

روایت این است که در دل سلمان این واقع شد که حضرت امیر صاحب اسم اعظم کلی اند و همه عالم در اختیار حضرت است. اگر اراده کنند هرچه بخواهند واقع می شود. همینطور است و همه چیز به اذن الله رخ می دهد و زمام عالم در دست امام است. وقتی اراده کنند کائنات زیر و رو می شود. این صحنه سنگینی که پیش آمده ولی حضرت صبر کردند. مثلا چرا اینجا صبر می کنند؟ ما که نمی فهمیم اما یک چیزی در دل سلمان واقع شد. شک در حقانیت حضرت نداشت ولی اگر یک جایی باید از این قدرت استفاده میکرد، همینجاست دیگر.

«فَحُشِرَ سِفْلَةُ الْأَعْرَابِ وَ بَقَايَا الْأَحْزَابِ إِلَى دَارِ النُّبُوَّةِ وَ الرِّسَالَةِ وَ مَهْبِطِ الْوَحْيِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ مُسْتَقَرِّ سُلْطَانِ الْوَلَايَة»(2) یک مشت آدم از خدا بی خبر ریختند در خانه نبی خدا، خانه ای که رسول الله شش ماه و به تعبیر بعضی نُه ماه بعد از این که آیه تطهیر نازل شد، هر روز در وقت های نماز می آمدند دم این در و می ایستادند و سلام می کردند و می فرمودند: نماز به پا شده است «الصَّلَاةَ يَا أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهيرًا»(3). عده ای ریختند در یک چنین خانه ای را آتش زدند.

سلمان در دلش این گذشت که برای چه؟ اصلا چرا در این صحنه صبر می کنند؟ با این که سلمان محور بلا نیست و محور بلا امیرالمومنین اند و او فقط دارد نگاه می کند، ولی سلمان این در دلش می آید که امیرالمومنین مثل کوه استوار ایستاده اند. گاهی به ذهن می رسد که اگر حضرت یک ترک اولی در این صحنه ها می کرد، احدی مومن نمی ماند و شیرازه ایمان در عالم به هم می ریخت چون حضرت کلمه ایمان اند ولی حضرت استقامت کردند «أَ تَصْبِرُونَ وَ کانَ رَبُّکَ بَصيراً» صبر می کنید؟ فرمودند: بله ما صبر می کنیم. به خدا عرضه داشتند و خدا تصدیق کرد «وَ کانَ رَبُّکَ بَصيراً» خدای متعال می دانست که شما پای عهد خدا ایستادید و حضرت زهرا در این 75 روز غوغا کردند. از خطبه خواندن و پشت در آمدن و بقیه صحنه ها، تا دیداری که زن های انصار مهاجرین و آن دو نفر آمدند. تحلیل های مختلفی شده و خیلی رفتار حضرت فوق العاده است.

آخرینش این است که حضرت در هجده سالگی و در سنین جوانی حاضر شدند امیرالمومنین و فرزندانشان را بگذارند و بروند. این که حضرت دعا می کنند «عَجِّل وَفاتی سَریعا» نه از باب این که حضرت خسته شدند، این نیست. اگر پیروزی اسلام در این بود که حضرت هفتاد، هشتاد سال عمر کنند، دعا می کردند که بمانند. چون می دانستند آخرین حجت دیگر همین است و کار تمام شده، در حقیقت شهادت حضرت در جوانی آخرین حجت است.

صبر بر مصائب اباعبدالله علیه السلام

در روایت است که وقتی عاشورا می خواست پیش بیاید، جبرئیل آمد که می خواهیم این فرزند را به شما بدهیم ولی شهادت هم دارد. قبول می کنید؟ حضرت پذیرفتند. آنقدر هم صحنه عاشورا برای حضرت سخت است که در روایتی در کتاب کامل الزیارات آمده که حضرت گاهی جوری ناله می کنند که اگر ملائکه جهنم را کنترل نکنند، همه را می سوزانند. انقدر کار برای حضرت زهرا سخت است اما ایستادند. برای چه این ابتلاء را قبول کردند؟

همه به سیدالشهداء می گفتند، آقا! نروید و اگر می روید با خودتان زن و بچه نبرید اما ایستادند تا در گودی قتلگاه. مقاتل می گویند، حضرت گرسنه و تشنه بود، غصه دار و اندوهگین بود و خون از زخم های بدنش جاری گشته بود. صدای غربت اهل بیتش را شنیده بود و آنها را تشنه گذاشته بود. در این حال و در گودی قتلگاه ذکر حضرت چیست؟ «إلهِى رضاً بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ» این «یا غِیاثَ المُستَغیثینَ» یعنی چه؟ بقیه اش معلوم است، اینکه خدایا من به رضای تو راضی ام و تسلیم فرمان تو هستم. الهی چیزی جز تو نیست که من توجه کنم «لا مَعبودَ سِواکَ» همه چیز من تو هستی و اگر تو چیزی را بخواهی من همان را می خواهم هرچند این صحنه های سخت باشد. من راضی ام و از تدبیر تو لذت می برم.

«یا غِیاثَ المُستَغیثینَ» ای فریادرس استغاثه کننده ها! دست من را بگیر. این جمله یعنی چه؟ بعضی اینطوری معنا کردند که یعنی خدایا! نکند مثل داستان حضرت ابراهیم مچ من را بگیری. تا همین جا بود کار، ما قرارمان بیش از این نیست و باید به شهادت برسم. هنوز زنده ام و سر از بدن من جدا نشده، هنوز بدن من زیر سم اسب ها نرفته و به خیمه هایم حمله نکردند. هنوز اهل بیتم اسیر نشدند و سر من به نیزه نرفته است. خدایا کمک کن کار به آخر برسد و قرار من با تو این وسط زمین نماند.

زینب کبری دم دروازه کوفه یک صحنه ای را دید که سر برادرش بالای نیزه است. فرمود: «مَا تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی»(4) پاره دل من! باورم نمی آمد و توهمش را هم نمی کردم. همه حدیث را از ام ایمن شنیده بودم و همه صحنه های عاشورا را از کودکی می دانستم ولی باورم نمی آمد که سرت را بالای نیزه ببینم. ما نمی دانیم یعنی چه اما حضرت زینب می خواهند بگویند که این چه مصیبتی است!

تا اینجایش را می دانستم اما نمی دانستم که با خدا عهد بستی تا با سرت که روی نیزه هاست ما را همراهی کنی و مواظب مان باشی. این سر، پناه کاروان بود و گاهی از بالای نیزه نگاهشان می کرد و برایشان قرآن می خواند. گاهی می فرمود: «لا حول و لا قوه  الا بالله العلی العظیم» در مقاتل است که گاهی حضرت از بالای نیزه با گوشه چشم نگاه می کرد و در صحنه های سخت اشک از چشم ایشان جاری می شد. می فرمود: «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم» و اهل بیت را نگه می داشت.

زید بن ارقم می گوید من در کوفه نشسته بودم که دیدم یک صدای قرآن خواندن عجیبی به گوش می رسد. «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»(کهف/٩) این آیه خیلی عجیب است، می گوید سرم را بیرون آوردم از حجره و دیدم سر مطهر سیدالشهداء و سرهای دیگر بالای نیزه است و یک کاروان اسیر است. با خودم گفتم نه تو داستانت عجیب تر است.

سیدالشهداء کهف این کاروان بود. در سال های دور هم یک کاروانی که از کفار زمان خودشان فرار کردند، رفتند در پناه غار سیصد سال خوابیدند و تمام شد. اما سیدالشهداء پناه این کاروان است و شهدا و اهل بیتش را آورده در دل این فتنه بنی امیه که صد مرتبه از کفر آن زمان بدتر است، اینها را در پناه خودش حفظ کرده و با این که وسط بلایند اما مصون اند و مومن کامل هستند و ذره ای شیطان به ایمانشان لطمه وارد نکرده است، حضرت کهف و پناه گاهشان است. گفت، آقا! من باورم نمی آمد که بناست با سرت هم بیاییم، با خدا از این قرارها هم داشتی که بیایی و ما را تا شام همراهی کنی و برگردانی؟ پس حضرت پای بلایش ایستاده است، امیرالمومنین و حضرت زهرا هم ایستادند.

در زیارت ناحیه آمده که «أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ» یعنی چه؟ حضرت ساکن کربلاست. وقتی رسیدند کربلا فرمودند «اَللهُمَّ إنّی أعوذُبِک مِن الکَربِ وَ البَلاء» هم بلاست و هم سختی وسط این بلا دارد. برای چه ایستاده؟ در روایت دارد که در غروب عاشورا پیروزی مشرف به کربلا شد. جنود خدا آمدند، جبرئیل آمد و عرضه داشت یا ابا عبدالله! شما مخیر هستید، می خواهید پیروزی را انتخاب کنید، پیروزتان می کنیم و همه چیز را حتی شهدایتان را هم به شما بر می گردانیم. مثل داستان حضرت ایوب، فرزندانش هم که از دست رفته بودند همه برگشتند و مالش هم برگشت. همه را بر می گردانیم و هیچی هم از مزد شما کم نمی کنیم به عبارت دیگر مزدتان سر جای خودش محفوظ است یا اینکه می خواهید به شهادت برسید.

در اسرار الشهاده مرحوم ملاآقا دربندی دیدم که ایشان می گویند عهدنامه سیدالشهداء را آوردند و گفتند شما یک قراری هم با خدا بستی، قرار شما این بوده که به شهادت برسی و با شهادت خودت «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ» و با خون دلت دست عبادالله را بگیری و از فتنه سقیفه و بنی امیه نجاتشان بدهی. این فتنه کور سقیفه از فتنه همه فراعنه تاریخ بدتر است و اگر سیدالشهداء نمی آمد، احدی مومن نمی ماند.

این را سید ابن طاووس در لهوف نقل کردند، می گویند وقتی حضرت حاضر نشد بیعت کند و از مدینه بیرون آمد و به سمت مکه و بعد هم به طرف کوفه روانه شد، سران جن پیش حضرت آمدند و گفتند آقا! شما چرا آمدید؟ برگردید، ما می رویم کار اینها را تمام می کنیم. حضرت فرمود اگر بنا بر این باشد، من از شما تواناترم و یک اراده کنم کار تمام است اما من پناهگاه مومنینم و باید به شهادت برسم تا راه خدا معلوم باشد. اگر من به شهادت نرسم، مومنین در عالم گم می شوند. «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَك َمن الْجَهَالَةِ و حَيرةِ الضَّلَالَة». کسی که از امامش جدا شد، گم شده است. در روایات مکرر آمده که فرمود مومنی که از امامش جدا می شود، مثل گوسفندی است که از چوپانش جدا شده است. واقعا همینطوری است و طعمه گرگ می شود.

تمام فتنه سقیفه و شیطان جدا کردن مردم از امام است وقتی از امام جدا شدند، از خدا و دین هم جدا می شوند. کسی که از امیرالمومنین جدا شد، اهل نماز هم نیست و شوخی می کند. نماز سرآمد همه واجبات است، امام صادق علیه السلام فرمود اگر کسی آن را خفیف بشمارد، شفاعت ما شاملش نمی شود. پس نماز خیلی مهم است اما نماز بعد از ولایت و ایمان است و الا دو رکعتش را ابلیس خوانده و چهار هزار سال طول کشیده است.

خدای متعال که سرش به این چیزها کلاه نمی رود، اینها می خواستند مردم را از امام جدا کنند اما سیدالشهداء آمدند «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَك َمن الْجَهَالَةِ» امیرالمومنین، فاطمه زهرا و حسنین پای عهدشان با خدا ایستاده اند، در وسط بلا هم حاضر شدند و تا آخر هم استقامت کردند. آخرینشان هم که وجود مقدس امام زمان است و الان مبتلاترین فرد عالم است.

در روایت آمده که سدیر می گوید من با بعضی از دوستان خصوصی و اصحاب خاص امام صادق به خلوت ایشان رفتیم و دیدیم که حضرت یک لباس خشن پوشیدند و کاسه های چشمشان پر از اشک و مشغول گریه هستند. یک جملاتی حضرت می فرمودند: «سَيِّدِي غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِي وَ ضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهَادِي وَ ابْتَزَّتْ مِنِّي رَاحَةَ فُؤَادِي »(5) آقای من! غیبت تو راحتی را از من گرفته و خواب را از چشمان من ربوده است.

گفتیم آقا چه شده است؟ فرمودند کتاب جفر را می دیدم، حوادث دوران غیبت فرزندم حضرت بقیه الله من را غصه دار کرده، اینقدر که بلا سخت است. الان مبتلا ترین فرد امام زمان اند و در میان بلا ایستاده اند. برای چه ایستاده اند؟ چرا رفتند وسط فتنه؟ برای این که این آتش را خاموش کنند و ما را به سلامت عبور بدهند وگرنه خودشان که رسیده اند. گفتیم که در روز عاشورا پیغام آمد هیچی از مقامت کم نمی کنیم و همه چیز را هم بهت برمی گردانیم. فرمود ما سر عهدمان با خدا هستیم. خدایا من با تو قرار بستم که بروم دست بندگانت را بگیرم چون اینها گم می شوند. از من چیزی کم نمی شود ولی اینها چه می شوند؟!

در آخرین لحظات که حضرت تمام زحمتش را کشیده، جبرئیل گفت یا رسول الله! آسمان ها را آذین کردیم و ملائکه صف در صف، همه چیز برای ورود شما به عالم آخرت آماده است. فرمود یک چیزی بگو که دل من را خوشحال کند. امت من چه می شوند؟ رفت و برگشت، گفت یا رسول الله! خداوند آنقدر به تو می بخشد که راضی بشوی «وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى‌»(ضحی/۵) پس یک فتنه و بلای سخت و عظیم برای اهل بیت پیش می آید که آنها با خدا قرارش را بستند.

برای چه وسط این بلا رفتند؟ برای این که ما به سلامت عبور کنیم. آن روزی که شیطان رجز می خواند و به خدا عرضه می داشت همه را جهنمی می کنم الاّ مخلَصین، من باید رئیس باشم چرا این آقا را رئیس کردی؟ من دنبال امیرالمومنین بیایم؟! اصلا شدنی است؟ پنج، شش هزار سال عبادت کردم. نمی دانست که قبل از خلقت او امیرالمومنین مشغول عبادت بوده است. امام جواد علیه السلام یک حدیث دارد که می فرماید: «إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ فَمَكَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ»(6) خدای متعال نور این سه بزرگوار را آفرید وقتی که هزار دهر هیچ خبری نبود. «ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ اَلْأَشْيَاءِ» همه عوالم را بعد از او خلق کرد. خیال می کنی تو مقدمی بر امیرالمومنین؟

گفت خدایا خودت را عبادت می کنم. فرمود نمی شود، عبادت من به دل تو نیست. آنطوری که من می گویم باید عبادت کنی، این که نفس پرستی است. دلت می خواهد اینطوری عبادت کنی که عبادت نیست، عبادت آنی است که من می گویم. گفت نمی شود و مقابل خدا ایستاد «لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»(حجر/٣٣) جلوی خود من او را از گل گندیده خلق کردی، آن وقت من مقابل این موجود سجده کنم؟ داستان این خلقت هم داستان امتحان عجیبی است.

سختی های همراهی با امام

امیرالمومنین می فرماید اگر می خواست جسم آدم را از یک نوری قرار میداد که همه عقل ها حیران بشوند. یک بوی خوشی بهش می داد که همه در برابرش تواضع کنند ولی امتحان است و خدا هم به مجهولات امتحان کرد. روحی که که مسجود ملائکه بود را در قالب این جسمی که از گل خلق شده برد «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»(ص/٧٢) سجده نکرد و شروع به رجز خوانی کرد که حالا که اینطور شد، همه را جهنمی می کنم. «قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»(ص/٨٢-۸۳) مخلصین یعنی انبیاء و اوصیاء، یعنی آنهایی که معصوم اند و دست هم به آنها نمی رسد.

آن ها مخلص اند و دستگیره ای ندارند که من به آنها دست بیاندازم. نه صفت رذیله ای و نه حب دنیا هیچ چیز بدی ندارند ولی بقیه را جهنمی می کنم. می دانید مقصودش چه کسانی بود؟ همین شیعیان و مومنین وگرنه با بقیه اصلا کاری ندارد. ذیل این آیه «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»(اعراف/١۶) من سر راه مستقیم نمی نشینم یعنی سر راه امیرالمومنین نمی گذارم. امام صادق فرمودند: «عَمَدَ لَكَ وَ لِأَصحَابِك »(7) مقصودش شماست و از بقیه فارغ شده است، جلوی شما را هم می خواهد بگیرد.

می گفت نمی گذارم کسی برود بهشت و همه شان را جهنمی می کنم. درست هم می گفت، ماها را می دید و می گفت اینها همه شان یک نقطه ضعف دارند، دست روی نقطه ضعف می گذارم و همه شان را جهنمی می کنم. این پول می خواهد، دیگری قدرت می خواهد، آن یکی دنبال مقام است و ریا دارد و می خواهد اسمش در عالم خوش آوازه باشد، همه شان را جهنمی می کنم.

اشتباه شیطان آنجا بود که خیال می کرد با ما طرف است. نمی دانست طرف حساب او امام حسین است، مقابلش حضرت زهرا قرار دارد و این بزرگواران سپر ما می شوند. «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ» اگر خون دلش را نمی داد که همه ما جهنمی بودیم. اگر در ماجرای سقیفه حضرت زهرا نمی آمد وسط یک مومن به امیرالمومنین در عالم باقی نمی ماند اینقدر که این فتنه سنگین بود.

قرآن فتنه این ها را توضیح می دهد که خیلی پیچیده بود و احدی نمی ماند. پس حضرت زهرا و دیگر ائمه ایستادند برای این که ما را عبور بدهند. حالا ما چه کار می توانیم بکنیم؟ می شود صفمان را جدا کنیم؟ مثلا بگوییم امیرالمومنین مبتلاست، به من چه ربطی دارد؟ مثلا حضرت دارد می رود در صفین تا با معاویه بجنگد. اما من نه با معاویه می جنگم و نه با امیرالمومنین، بلکه کنار می نشینم. به قول معروف سری که درد نمی کند را دستمال نمی بندند. حضرت آمد سراغ عبید الله حر جعفی که از مشاهیر و آدم معروفی بود، گفت عبیدالله! تو عثمانی هستی، بیا طرف ما که کار تمام است. گفت: آقا من از کوفه بیرون آمدم که نه با شما باشم و نه با ابن زیاد. سری که درد نمی کند را که دستمال نمی پیچند. حاضرم اسبم را بدهم تا شما فرار کنید. یک اسب فوق العاده ای دارم که پیشرو است!

حضرت گفت ما با خودت کار داریم نه با اسبت! مگر می تواند صفش را جدا کند؟ برود یک گوشه ای که حضرت دارند با معاویه می جنگند. مثل ابوموسی اشعری که رفته تلاوت قرآن می کند. خب قرآن تو را لعنت می کند. می شود آدم صفش را جدا کند ولی اگر صفمان را خواستیم به معصوم نزدیک کنیم، هرچه نزدیک تر بشوی پَر این بلا تو را هم می گیرد. بلا را دارد برای عبور ما می کشد «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه») او کشتی است که در این دریای متلاطم است و تاریکی را روشن می کند و امواج را هم می شکند.

ما که نمی توانیم در این دریا بیافتیم، امواجش از سر ما و بزرگتر از ما هم می گذرد و گرداب هایش کشتی را با خودش می برد، تنها کشتی نجات سیدالشهداست. ما می توانیم صفمان را جدا کنیم و به حضرت نزدیک شویم و البته که هرچه نزدیک تر بشویم، کوره بلا داغ تر می شود و بیشتر نزدیکان سیدالشهداء را می گیرد مثل شهدای کربلا و اهل بیت. حبیب و حر و دیگر شهدای کربلا در یک ساعت راه هزار ساله را رفتند ولی هرچه به امام نزدیک تر بشوید کار سخت تر می شود.

مردی از خراسان محضر امام صادق آمد. گفت آقا هزاران شمشیر زن در خراسان هستند، شما پا به رکاب کنید تا کار تمام شود. این زمان در دوران انتقال قدرت از بنی امیه به بنی العباس است و یک قیام هایی در کوفه و خراسان انجام گرفته و مدام هم به حضرت نامه نوشته اند که آقا بیایید و ما با شما هستیم اما حضرت اعتنا نکردند و نامه شان را سوزاندند چون می دانستند اینها دروغ می گویند و برای شخص دیگری دارند کار می کنند و می خواهند حضرت را هم بی خودی وسط بکشند و خیال می کنند حضرت فریب اینها را می خورد.

از خراسان آمده بود و می گفت ما از شیعیان شما هستیم و آماده ایم. شما دستور بدهید تا ما پا به رکاب کنیم. حضرت فرمودند تنور را روشن کنید وقتی که خوب داغ شد، فرمود آقای خراسانی برو در تنور بنشین. شروع کرد به عذرخواهی کردن که آقا من چه اشتباهی کردم؟ می گویم ما کمک کار شما هستیم و بحث را بردند به یک وادی دیگری تا حواس را پرت کنند یا از اوضاع خراسان گفتند. می گوید دیدم حضرت مثل کف دستش خراسان و خراسانی ها را می شناسد. وسط بحث ابوهارون از اصحاب امام صادق آمد. بعد از سلام حضرت فرمود: جناب ابوهارون بروید و در آتش بنشینید. به تعبیر بنده بند کفشش را رها کرد و رفت داخل آتش در تنور نشست.

می گوید: امام با من صحبت می کرد و از اوضاع خراسان می گفت و من دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. گفتند: یک سر به این برادرمان بزنیم. آمدیم دیدیم وسط گلستان سالم نشسته است. حضرت فرمود: ای مرد خراسانی! از اینها چند تا دارید؟ گفتم: آقا هیچی، کنار امام ایستادن آدم اینطوری می خواهد.

باز در یک روایتی در روضه کافی امام باقر علیه السلام نقل می کنند که گروهی آمده بودند محضر امام سجاد علیه السلام و رجز می خواندند که ما هستیم. حضرت فرمود کدامتان اگر من یک گلوله آتش دستش بدهم حاضر است آن را بگیرد و فشار بدهد تا خاموش شود؟ همه شان سرها را به زیر انداختند. حضرت فرمودند: شما هم درجه دارید. شما هم که با زبان با ما همراهی می کنید، خوبید ولی حواستان باشد که کار سخت است. این که بعضی گفتند ما مومن تنوری نیستیم، خب نباشید مگر امام کم می آورد؟ آنهایی که مومن تنوری نیستند، مالک اشتر نمی شوند. حالا امتحان مالک اشتر سخت تر بود یا ابوهارون مکی؟

در آن جریانی که به دستور عمروعاص قرآن را سر نیزه ها زدند، حضرت فرمود بروید و اعتنا نکنید. خیلی سخت است. رفته تا یک قدمی خیمه معاویه و در آن هنگام خوارج دور حضرت را گرفتند و امام فرمود برگردید. چندین ماه است جنگ برای همین به پا شده که این خیمه کنده بشود. اگر یک خیز بردارد خیمه را از جا می کند و معاویه را اسیر می کند. حضرت که گفتند برگردید، مالک هم برگشته و شمشیرش را غلاف کرده است و گله هم ندارد. این امتحان سخت تر است یا آن؟

امتحان اصحاب سیدالشهداء سخت تر بود. حضرت فرمودند: چه کسی سپر می شود تا ما نماز بخوانیم؟ سعید بن عبدالله سینه اش را سپر کرده و سیزده چوبه تیر مسموم را با سر و دست و سینه خودش گرفته که به حضرت نخورد و ایشان نماز را به جا آورد. اگر ما به جای او بودیم می گفتیم بگذار آخرین نمازمان را به حضرت اقتدا کنیم و یکی دیگر بایستد اما او سپر شده و حضرت نماز را اقامه کردند. نمی شود بگویید امتحان ها چقدر سخت بوده و چه ابتلائاتی وجود داشته، این ها فتنه ها را شکستند و آمدند.

بنابراین ما می توانیم صفمان را جدا کنیم ولی اگر کنار حضرت بایستیم پرش ما را هم می گیرد و الحمدلله شیعیان همیشه و در طول تاریخ مبتلا بودند. الان کفار با ما چه کار دارند؟ اگر شما بگویید ما دست از اسلام برداشتیم دیگر کاری تان ندارند. امام فرمود: شما بگویید ما کاری با اسلام نداریم چون اینها با اسلام مخالف اند. اگر دست از اسلام بردارید و مثل خودشان بشوید، چه کار دارند؟ اینهایی که مدام از صلح می گویند، منظورشان همین است دیگر، که مثل خودشان بشوید و آن موقع کاریتان ندارند.

اگر شما الان دست از امیرالمومنین بردارید، داعش و اینها با شما چه کار دارند؟ تمام دعوایشان با شما سر این است که شما یک یا علی گفتید و پایش هم ایستادید. یک یا حسین گفتید و پایش ایستادید و الحمدلله من ندیدم مومنی مثلا ناراحت باشد. مثل پدر و مادران شهدا که گاهی چندین فرزند را در راه خدا داده اند و گله ای هم ندارند و همه شان می گویند: الحمدلله و خودشان را شرمنده امام حسین هم می دانند.

پس هرچه به امام حسین نزدیکتر بشوی، بلای امام شما را هم می گیرد و آن وقت به مقامی می رسید که در زیارت عاشورا آمده «وَ اَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّکُمْ» خدا را به آن شأنی که خدا برای شما قرار داده قسم می دهم «وَ بِالشَّاْنِ الَّذی لَکُمْ عِنْدَهُ اَنْ یُعْطِیَنی بِمُصابی بِکُمْ» من را مصیبت زده و بی قرار شما کند «اَفْضَلَ ما یُعْطی مُصاباً بِمُصیبَتِهِ» بعد هم بالاترین ثوابی که به اهل مصیبت می دهد را به من بدهد. پس اگر صبر کردید، این می شود مزدش. در زیارت عاشورا خواندید «اَللّهُمَّ اجْعَلْنی فی مَقامی هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ» اگر در این بلا صبر کردید آن وقت «اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» حیات و ممات و برزخ و دنیای انسان می رود ذیل امیرالمومنین و با حضرت محشور است، می رود وسط بهشت.

این را به خانواده شهداء باید گفت که این شهادت شهدای شما مقدمه ای است تا شما را ببرند در وادی کربلا و با مصیبت امام حسین سیرتان بدهند. همان کاری که خدا با حضرت ابراهیم کرد و ایشان مأمور شد تا تنها پسرش بود که خدا در سن پیری به ایشان عطا کرده بود را ببرد و در منا سر ببرد. کارد را گذاشت به حلقومش اما نبرید. خدا فرمود: بس است «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا»(صافات/١۰۵) به خدای متعال عرضه داشت: خدایا اجازه می دادی فرزندم را در راه تو قربانی کنم و به ثواب بالاترین مصیبت ها برسم. خدای متعال فرمود: ابراهیم ثواب اعظم مصائب در قربانی کردن اسماعیل نیست. نه اعظم مصائب ذبح اوست و نه ثواب او اعظم ثواب هاست.

در این جا یک اقرارهایی از حضرت گرفت که خودتان را بیشتر دوست دارید یا رسول خاتم را؟ عرض کرد: ایشان را، فرزند خودتان را یا سیدالشهداء؟ عرض کرد: سیدالشهداء را. سپس فرمود: خودت مقایسه کن که این سخت تر است یا این که عده ای که ادعا می کنند امت حضرت اند و سیدالشهداء را مثل گوسفند ذبح می کنند؟ این جمله در روایت امام رضا علیه السلام و در کتاب عیون اخبارالرضاست که مرحوم صدوق آن را نقل کردند. حضرت ابراهیم به حدی غصه دار شد که امام رضا در این نقل فرمودند: اگر فرزندش را قربانی می کرد، اینقدر غصه دار نمی شد. بعد خدا فرمود: «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»(صافات/١۰٧) یعنی ثوابی که شما در ذبح حضرت اسماعیل دنبال می کردید، در گریه بر سیدالشهداء به آن رسیدید به عبارت دیگر اگر سر فرزند را می برید به این ثواب نمی رسید.

ایستادگی حضرت زهرا برای جهنمی نشدن ما

پس اگر با حضرت زهرا همراه شدیم، پرش ما را می گیرد. اگر کسی در صحنه ای که حضرت از مدینه خارج شدند و بیعت نکردند، بخواهد با سیدالشهداء بیاید کربلا ولی اگر نیامد چطور می شود؟ اگر نیامد خیال نکنید که سالم می ماند «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ الَّذينَ کَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»(بقره/٢۵٧) کسی که نعمت ولایت امام را کفران می کند و حاضر نیست از غنیمت همراهی امام برخوردار بشود، آنها تسمه از گرده اش می کشند. ولی اگر همراه شدیم خیلی چیزها گیرمان می آید و روایات در این زمینه فراوان است اما مجال نیست.

در کامل الزیارات آمده که حضرت به مسمع کردین گفتند: می روی زیارت؟ گفت: نمی توانم چون بنی امیه من را زیر نظر دارند. فرمودند: گریه می کنی؟ گفت گاهی اینقدر گریه می کنم و یاد مصیبت جد شما می افتم که حالم عوض می شود و دیگر نمی توانم غذا بخورم و خواب و غذا و همه چیز از من دور می شود و حتی اهل بیتم می فهمند که حال من عادی نیست. حضرت فرمودند: تو از کسانی هستی که «الَّذِينَ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا وَ يَخَافُونَ لِخَوْفِنَا وَ يَأْمَنُونَ إِذَا أَمِنَّا»(8) با غصه ما غصه دارند و بزرگ شدند هم با شادی ما مثل کودکان که غصه ای ندارند، شاد می شوند. تو از کسانی هستی که آنجایی که ما در خوفیم در خوفند و زمانی که در امنیم هم در امن اند و امنیت خودشان را از ما جدا نمی کنند.

سیدالشهداء وسط بلاست، این برود به فکر زن و بچه خودش باشد؟ اهل بیت سیدالشهداء دم تیغ اند، او برود به فکر خودش باشد؟ آنجایی که در بلایند تو از اینها هستی. حضرت به حلقوم اشاره کرد و فرمود: مسمع وقتی جانت به اینجایت رسید، می فهمی یعنی چه و هنوز در دنیا نمی فهمی که همراهی با ما چقدر مزد دارد.

حضرت زهرا ایستادند که ما جهنمی نشویم. رفت وسط آتش سقیفه و آتش را نرم کرد که ما عبور کنیم و الا احدی مومن نمی ماند. رفت ظلمات و تاریکی آنها را مثل مشکات نور الهی روشن کرد و راه را برای ما نشان داد و الا کسی به امیرالمومنین متصل نمی شد. اگر حضرت زهرا به شهادت نمی رسد حتی شهادت سلمان هم در این صحنه کارساز نبود و فقط کار حضرت زهراست. در یک نقلی آمده که وقتی حضرت آمد پشت در، دومی گفت شما چرا آمدید؟ مگر امیرالمومنین در خانه نیست؟ فرمود: تو که سر برمیداری من باید جلویت بایستم. تو مصداق آیه ظلماتی و من مصداق آیه نورم و من باید بایستم و البته کار را هم تمام کرد.

قرآن وقتی حکایت می کند، می گوید در جهنم اینها از پیروان خودشان تبری می جویند و پیروان هم از اینها. با هم دعوایشان می شود. وقتی حضرت زهرا در صحنه محشر حاضر می شود هرچه خوب است را سوا می کند و هیچی برای آن جهنمی ها و دشمنان امیرالمومنین باقی نمی ماند. با اصحابشان می روند جهنم و دعوا می کنند و داستانش را قرآن در سوره صاد مفصل توضیح داده است.

پی نوشت ها:

(1) علل الشرائع، ج 1، ص: 183

(2) المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 297

(3) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 144

(4) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 45، ص: 115

(5) كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 353

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 441

(7) تفسير العياشي، ج 2، ص: 9

(8) كامل الزيارات، النص، ص: 101