نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

جلسه اول حسینیه آیت الله حق شناس/ جریان شناسی ذکر و الهاء در سوره جمعه

متن زیر جلسه اول سخنرانی آیت الله میرباقری به تاریخ 18 بهمن ماه سال 97 است، که به مناسبت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در حسینیه آیت الله حق شناس ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان می دارند؛ خدای متعال بار رسالت و ولایتش را بر دوش نبی اکرم و امیرالمؤمنین قرار داد و یک یوم الجُمُعه ای برای آن ها تدارک دید تا مردم و بندگان با دست خالی شان گرد ایشان جمع شوند و از حضرت ذکر بگیرند و این ذکر را در عالم منتشر کنند تا در زندگی شان مشغول ذکر کثیر شوند و زندگی شان نورانی شود. اما شیاطین جن و انس که در رأس آن ها یهود و جریان سقیفه بود با اینکه این بار رسالت و ولایت به عهده آنان نیست ناراحت شدند و لجاجت و حسادت کردند و در مقابل بساط نبی اکرم و امیرالمؤمنین، بساط الهاء و تجارت به راه انداختند تا مردم را از گرد ایشان پراکنده کنند. اما نمی دانستند که راه هدایت امیرالمؤمنین همواره باز است و آن ها فقط اتباع خودشان را می توانند از مسیر خارج کنند.

تغییر کلمه هدایت توسط جریان الهاء

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقين »(جمعه/۱۱) از ماجرای سقیفه و این حادثه سنگینی که بعد از رحلت وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پیش آمد که پیامدهای سنگینی برای دنیای اسلام داشت و تا دنیای ظهور و بعد از آن هم باقی خواهد ماند، قرآن تعابیر متفاوتی دارد که تمام این تعابیر آمیخته با نور وحی و علم الهی است و با تعابیر دیگر و توضیحات دیگران متفاوت است.

یکی از بیان هایی که خدای متعال در قرآن با آن بیان به تبیین این واقعه پرداخته این است که داستان سقیفه داستان الهاء است؛ الهاء یعنی ایجاد لهو و غافل کردن و بساط الهاء درست کردن. در سوره مبارکه جمعه و به نحوی در سوره تکاثر از تکاثر و الهاء از امام صحبت شده است. البته بیانات نورانی دیگری هم قرآن دارد که گاهی از آن به تبدیل نعمت تعبیر می کند «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً»(ابراهیم/۲۸) که واقعا یک کتاب معارف ذیل این داستان تبدیل نعمت به کلمه کفر است. گاهی قرآن از سقیفه به غیبت ولایت امام تعبیر می کند که این خورشیدی که باید همه عوالم ما را روشن می کرد تا ما در فضای نور زندگی بکنیم، این خورشید در پرده غیبت رفته است. البته این به معنای غیبت جسمانی امام نیست، چون غیبت جسمانی فقط در دوره امام عصر اتفاق افتاده است، بلکه به معنای غیبت حقیقت ولایت است.

گاهی تعبیر قرآن برای حکایت از سقیفه اینگونه است، «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى »(لیل/1) شبی که بر حقیقت شمس حجاب و غشا انداخت «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى »(لیل/2) تا زمانی که ان شاء الله حضرت بیایند و این پرده را کنار بزنند و آن خورشید در عالم تجلی کند. گاهی تعبیر به «غور ماء» است. این حقیقت کلمه ولایت سرچشمه حیات است و قرآن از آن به کلمه ماء تعبیر می کند «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَي »(انبیاء/۳۰) این سرچشمه حیات را غور کرده «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعين »(ملک/۳۰) و از این دست بیاناتی که قرآن دارد سقیفه را توضیح می دهد. یکی از بیان ها این بیان الهاء است که آن ها لهو به پا کردند «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِر»(تکاثر/۱-2).

امکان یوم الجمعه برای هدایت

خدای متعال در سوره جمعه به وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دستور می دهد که پیامبر ما نماز جمعه به پا کن و مردم را دعوت کن و بعد به مؤمنین خطاب می کند که «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى  ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون »(جمعه/۹) ای مؤمنین وقتی ندای نماز جمعه داده شد و شما را دعوت کردند «فَاسْعَوْا إِلى  ذِكْرِ اللَّهِ» سعی یعنی با تمام توان حرکت کردن و کم نگذاشتن از توان چون فرصت کوتاه است «فَاسْعَوْا إِلى  ذِكْرِ اللَّهِ» با تمام وجود به سمت ذکر خدا حرکت کنید «وَ ذَرُوا الْبَيْعَ» خرید و فروش را رها کنید و به سمت کلمه ذکر بروید «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ» خیر شما در این امر است «إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون » البته فهم این مطلب فهم سختی است که آدم بیع را رها کند و به سمت ذکر خدا برود.

بعد می فرماید «فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْض »(جمعه/۱۰) وقتی آمدید و ذکرتان را از رسول گرفتید، آن وقت از محضر حضرت منتشر بشوید که این انتشار ذکر و انتشار نور است. آن وقت «وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ» آن موقع به دنبال پی جویی فضل خدا بروید. این زندگی و این بیع و این تجارت ابتغاء فضل است و این دیگر بازار دیروز نیست. تجارتی که بر محور ذکر رسول است ابتغاء فضل خداست «وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون » آن موقع اگر آمدید و گرد حضرت جمع شدید، منتشر بشوید و ابتغاء فضل کنید ولی اهل ذکر کثیر باشید. تا گرد این پیامبر نیایید به ذکر کثیر نمی رسید و زندگی تان ذکر نمی شود. باید حول این رسول بیایید و ذکر را بگیرید و منتشر بشوید و آن وقت می توانید اهل ذکر کثیر بشوید و آن وقت به فلاح می رسید.

 تازه این هم مراعات می خواهد و ممکن است شما بیایید گرد حضرت جمع شوید و ذکرتان را بگیرید و شیطان و دستگاه الهاء دوباره شما را به غفلت بیاندازد و نگذارد ذکرتان برایتان محفوظ بماند «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون » فلاح شما و رویش شما در این است که گرد حضرت بیایید و دنیایتان را رها کنید و ذکرتان را بگیرید و با ذکر به سمت دنیا برگردید. این ذکر مسجد می شود و آن موقع باید مراقب باشید که «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون ».

بعد می فرماید «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْوا» وقتی اینها یک تجارت و لهوی را می بینند «انْفَضُّوا إِلَيْها» به جای این که تجمع حول تو داشته باشند انفضاض حاصل می شود و پراکنده می شوند «وَ تَرَكُوكَ قائِما» شما را ایستاده رها می کنند. دارید خطبه می خوانید، دارید به مردم ذکر می دهید اما شما را رها می کنند «قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَة» شما محضر رسول خدا و این خزائن و گنجینه ها را رها می کنید و به سراغ لهو و تجارت می روید. چه می خواهید؟ مگر رزق نمی خواهید؟ «وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقين » روزی شما که در این خرید و فروش ها نیست «وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقين ».

در روایت حضرت فرمود جمعه حقیقی یک روز بوده که در آن روز همه انسان ها و اجنه و آنهایی که ازشان بیعت گرفته شده جمع شدند و همه این عوالمی که باید میثاق بدهند در یوم الجمعه جمع شدند و خدای متعال از آنها عهد گرفته و با خدا قول و قراری بستند؛ عهد عبودیت و عهد توحید و عهد نبوت و عهد ولایت. این تعهدات این بود که در پرتو این رسول و امام بندگی خدا را کنند و کارشان در عالم بندگی خدا باشد. این قراری است که از مخلوقات در آن روز گرفتند. این یوم الجمعه ای که هر هفته تکرار می شود محاذی آن یوم الجمعه و تجلی آن یوم الجمعه است.

مثل این که خورشید یکی بیشتر نیست ولی طلوع های متعددی دارد و طلوع امروز غیر از طلوع دیگر است ولی یک خورشید است. آن یوم الجمعه هم به همین شکل تکرار می شود. شما نمی توانید نماز جمعه را شنبه بخوانید و یا نمی شود مراسم شب قدر را شب بیست و پنجم ماه رمضان گرفت، آن شب قدر حقیقی شب بیست و سوم ماه رمضان تجلی می کند و تکرار می شود و حقایق آن شب در شب بیست و سوم ماه رمضان منتشر می شود. شما وقتی شب بیست و چهارم بیایید این سفره جمع شده است. یوم الجمعه تجلی آن حقیقت است که همه مؤمنین باید گرد رسول جمع شوند و عهدشان را نو کنند و دستشان را در دست حضرت بگذارند و ذکرشان را از حضرت بگیرند و به نور حضرت نورانی و منتشر بشوند.

اثرات ذکر و ذکر حقیقی

خود این ذکر هم ابتدائا ظاهرا نماز جمعه است «فَاسْعَوْا إِلى  ذِكْرِ اللَّهِ» بیایید در نماز شرکت کنید ولی همینطور که مکرر عرض کردیم کلمه ذکر در قرآن به خود وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تطبیق شده است «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرا * رَسُولا»(طلاق/۱۰-11) حقیقت ذکر اوست و هرکسی در عالم متذکر به خدای متعال می شود و قلب و قوای او نورانی به نور ذکر می شود، درخششی از نور نبی اکرم در وجود او تجلی کرده است و تأثیر ذکر رسول است. اگر کسی رزق ذکر داشته باشد، این رزق ذکر یک شعاعی از نورانیت این وجود مقدس است. لذا در ذیل این آیه که خدای متعال می فرماید «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب »(رعد/۲۸) اگر قلبتان نورانی به ذکر الهی شد و در محضر خدا قرار گرفت، به آرامش می رسد.

آرامش این قلب و این گوهر وجودی انسان، که بی نهایت قیمت دارد و آنقدر با عظمت است که اگر همه دنیا را در آن بریزی آرام نمی شود، وقتی به محضر حق می رسد آرام می شود و این خیلی سرمایه عجیبی است. عوالم را به او بدهی آرام نمی شود. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب » باید نور ذکر الهی بیاید و در محضر خدا حضور پیدا کند و وقتی در محضر خدا قرار گرفت آرام می شود. این یک معنای این آیه است یا اگر خدای متعال توجه به این قلب کرد، این یاد خدا از عبد قلب را آرام می کند و تا زمانیکه خدا توجه نکند این قلب آرام نمی شود. بعد فرمود «بِمُحَمَّدٍ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب »(1) با وجود مقدس ایشان قلب آرام می شود «وَ هُوَ ذِكْرُ اللَّهِ وَ حِجَابُه  » ذکر اوست.

پس ما یک قراری با خدای متعال داشتیم که دستمان را در دست حضرت بگذاریم و در عالم راه برویم. به حضرت گفتند شما در این عالم آمدید و یک یوم الجمعه ای داشته باشید که در این روز گرد شما بیایند و دست در دست شما بگذارند و ذکرشان را از شما بگیرند و گرد شما که کلمه ذکر الهی هستید جمع بشوند و بیع را رها کنند. یعنی آن زندگی غفلت است و باید سراغ کلمه ذکر بیایند و با عهد و ذکر با شما برگردند. این انتشاری است که عالم را نورانی می کند و عالم را مسجد می کند «فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ» و تا به محضر حضرت نیاییم و پرتو حضرت به ما نرسد نمی شود که ذکر در زندگیمان منتشر بشود و نمی شود اهل ذکر کثیر بشویم. ذکر کثیر یعنی ذکر بی حد.

امام صادق علیه السلام فرمودند خدای متعال برای عبادات، حد قرار داده ولی برای ذکر حد قرار نداده است و فرموده «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثيرا»(احزاب/۴۱) یعنی ذکرتان بی حد شود و همه زندگی تان ذکر بشود و حتی خوابتان هم ذکر بشود. این وقتی است که شما گرد این کلمه ذکر جمع می شوید و پرتویی از حضرت در قلب شما می تابد. اگر این تجلی تابید، اهل ذکر می شوید و انتشارتان می تواند همراه با ذکر کثیر باشد ولی باز باید مراقبه کنید که در طول این هفته تا جمعه بعد و بیعت بعد و ذکر بعد وارد وادی غفلت نشوید. شیطان سر راه نشسته و قوای شیاطین هستند.

 «اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثيرا» قبل از این اصلا امکان ذکر کثیر نیست، وقتی بر گرد حقیقت ذکر الهی جمع شدید و او ذکر را به شما داد آن موقع باب ذکر کثیر برایتان باز می شود. این حرف در باب رسول و معصوم درست است و آنها باید به آدم ذکر بدهند «ذِكْرُكُمْ  فِي  الذَّاكِرِين » پرتو ذکر امام است و به کسی ذکرالله نمی دهند. ذکرالله چیزی نیست که به کسی بدهند اما این را به امام معصوم می دهند. این سر الهی است و باید پرتویی از او در ما تجلی کند و آن موقع می توانیم منتشر بشویم و با انتشار ذکر می توانیم اهل ذکر کثیر بشویم و مراقبه کنیم و با ذکر زندگی کنیم.

اقدامات جبهه دشمنان حضرت

جبهه مقابل چه کار می کند؟ قرآن در این سوره وقتی می خواهد جبهه مقابل را توضیح بدهد بیشتر به یهود تطبیق می کند. ملاحظه کردید در آغاز سوره جمعه از بعثت باعظمت حضرت است «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزيزِ الْحَكيم »(جمعه/۱) این خدایی است که تمام عوالم او را تسبیح می کند و ذره ای در عالم نقص نیست و با لسان حال و لسان قولشان خدا را تسبیح می کنند. او خدایی است که تحت اراده دیگری قرار نمی گیرد و دیگری نمی تواند برای او برنامه بنویسد و او برای همه هستی برنامه تعیین می کند. او حکیم است و در این تدبیر خودش هم حکیمانه و با احکام و استحکام تدبیر می کند و خللی در تدبیرش نیست.

«هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُم »(جمعه/۲) این بعثت رسول که آغاز یک اتفاق عظیم در عالم است و هرچه که هست در این بعثت است و اگر این را بردارید عالم ظلمتکده می شود «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً» او رسالت دارد و از آنجا دستور گرفته است و حقایق را از آنجا می گیرد و منتشر می کند «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُم » در بین امیین رسولی از خودشان برانگیخته است. در یک روایتی ائمه فرمودند ما اُمّی هستیم و این رسول بین ماست. امی خیلی معنای رفیعی دارد. خدایی که هیچ خللی در کارش نیست یک رسولی را برانگیخت تا «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» سه تا کار را اینجا فرموده تلاوت آیات، تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت. بعد فرموده گرد این رسول یک عده ای جمع می شوند و یک امت تاریخی شکل می گیرد که همه جزو امیین هستند و در مقابل این رسول امی هستند و چشم به دهان این رسول دوختند و گوششان به دهان این رسول است و چشمشان به دست این رسول است و یک امت تاریخی است.

«وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِم » یک جمع دیگری هم هستند که اینها در راه هستند و اینطور نیست که این امت فقط در زمان او شکل می گیرد «لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِم » هنوز ملحق نشدند ولی می آیند و این امت دارد شکل می گیرد و به تدریج در تاریخ این رسول را فرستادیم «فِي الْأُمِّيِّينَ» یک امتی درست می کند و با رسالت و تلاوت و تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت خودش یک امتی را می سازد که گرد او با این تعالیم زندگی می کنند ولی هنوز «لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِم » می آیند و به اینها ملحق می شوند. «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاء» این فضل الهی است و به هرکسی بخواهد عطا می کند و تحت اختیار کسی نیست و کسی نمی تواند به خدای متعال فرمان بدهد تا نقشه بکشد «وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيم » خدای متعال صاحب فضل عظیم است و این اشاره به این است که این نبوت فضل عظیم خداست یعنی هم فضل است و هم فضل عظیم است.

فضل خدای متعال یک داستان مفصلی در قرآن و روایات دارد که از بعضی روایات استفاده می شود اگر انسان چشمش باز شد در این عالم امیدوار به فضل الهی زندگی می کند و تا زمانیکه انسان چشمش به فضل الهی بسته است نمی تواند امیدوار باشد. «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيم » وقتی فضل خدا به کسی رسید بارش بسته می شود و این فضل عظیم خداست که می خواهد همه عالم را تحت تفضل خودش قرار بدهد. اما این فضل عظیم به یک نفر می رسد و او رسول است و بقیه باید بیایند و گرد او جمع شوند.

جریان یهود

بعد داستان یهود را در سوره جمعه ذکر می کند. از این آیات دو نکته استفاده می شود که این یهود بر اساس دو نکته خیال می کردند که باید هدایت دست آنها بیافتد که اگر پیامبری باشد باید از ما باشد و اگر بناست کسی دست مردم را بگیرد و به سمت خدا ببرد، آن ما هستیم. آن دو خصوصیت چیست؟ یکی اینکه می گفتند ما حامل کتاب هستیم و کتب آسمانی پیش ماست و اگر بناست کسی مبعوث بشود ما هستیم. دوم اینکه می گفتند ما از اولیاء خدا هستیم و ما باید دست مردم را بگیریم. قرآن هر دو را نفی میکند؛ اول اینکه بزرگتر مردم باید حامل یک حقیقتی از طرف خدا باشد و الا بزرگتری یعنی چه؟ چه کار می توانی برای مردم بکنی؟ دوم اینکه باید از اولیاء خدا باشد و هر دو را خدا در باب اینها نفی می کند.

قرآن می فرماید «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفارا»(جمعه/۵) حضرت موسای کلیم آن پیامبر اولوالعزمی بود که قلبش می توانست ظرف این حقیقت باشد و کتاب را آسان کرد و در اختیار شما قرار داد و باز هم آن را برنداشتید و کتاب در وجود شما نیست. مَثَل شما مثل چهارپایی است که کتاب روی دوشش است. از کجا شما حامل کتب آسمانی هستید؟ حامل کتب آن کسی است که حقیقت نورانیت کتاب در تمام قوای او جاری شده و قلب و فکر و حسش نورانی است. اگر حامل کتاب بودید می توانستید دیگران را هم هدایت کنید ولی شما چهارپایی هستید که کتاب فقط روی دوشتان است و چهارپا هیچ وقت نمی تواند راهنمای مردم باشد. چون بار کتاب دارد که نمی تواند ادعا کند من باید مردم را هدایت کنم. فرض کنید تمام کتب طب را روی دوش یک الاغ گذاشتند، آیا می تواند بگوید من پزشک مردم هستم؟ تمام کتب آسمانی را گذاشتند روی دوش یک حمار، آیا این می تواند بگوید من می توانم چراغ راه مردم باشم؟

به علمای یهود خطاب می کند شما کجا به نور کتاب رسیدید که بتوانید چراغ دیگران باشید؟ چهار پایی هستید که کتاب روی دوشتان است اما این که می گویید ما از اولیاء خدا هستیم و دست مردم را ما باید بگیریم و برسانیم، این را قرآن به شدت نفی می کند و اصلا اینطوری نیست. شما ظرفیت این کار را ندارید «قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين »(جمعه/۶) اگر کسی بخواهد جلوی مردم راه بیافتد و مردم را از دنیا بزرگتر کند خودش باید از دنیا بزرگتر شده باشد.

شما دهانتان بوی شیر می دهد و شما عاشق دنیا هستید و سرتان در آخور دنیاست. شمایی که هر روز حریص تر و آمیخته تر به دنیا می شوید. شما می توانید دل مردم را از دنیا بزرگتر کنید؟! شما اولیاء خدا هستید؟! شمایی که مشتاق دنیا هستید و آرزویتان این است که به تعبیر آیه سوره بقره «لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ»(بقره/۹۶) بیشتر از هزار سال در این دنیا بمانید؟ شمایی که بی قرار نشدید و بزرگتر نشدید و سر از پنجره دنیا بیرون نکردید و با عوالم غیب مأنوس نیستید؟ وقتی آدم را از شیر می گیرند، عرب از این به فطم تعبیر می کند، شما از دامن دنیا جدا نشدید و دارید از سینه دنیا می دوشید و می نوشید و هنوز به دوران فطم نرسیدید و شیرخواره هستید. شما می خواهید راه خدا را برای دیگران باز کنید؟ کسی می تواند این کار را بکند که پایش روی عرش است ولی شما دلتان در فرش است. شما می خواهید مردم را ببرید؟

اگر بزرگتر مردم کسی شد که دنیا را دوست دارد و مشتاق مرگ نیست، همه را ترسو بار می آورد. همه مردم سر دنیایشان همه چیزشان را می بازند. بزرگ تر مردم باید پایش روی فرق دنیا باشد. خدا رحمت کند امام بزرگوار را، وقتی شهید مطهری، آن مرد بزرگ را، به شهادت رساندند، امام گفت ما را بکشید، راه ما روشن تر و آشکارتر می شود. ایشان وقتی قطعنامه را امضاء کردند که نمی خواستند امضاء کنند و به ایشان تحمیل شد، آنجا به خدای متعال عرضه نمودند که خدایا مردم ما هنوز در میانه راه هستند و این باب شهادت را به روی آنها نبند. این نگاه می تواند مردم را برساند. کسی که نصف کابینه اش را در یک روز ترور کردند، وقتی مردم در سربالایی جماران پیش او می رفتند همه افسرده بودند و وقتی برمی گشتند همه پر از نشاط بودند. این آدم می تواند مردم را از دنیا عبور بدهد و زیر دست این آدم شهدا پرورش پیدا می کنند که از اولیاء خدا هستند و بعضی هایشان فوق العاده هستند.

یک موقع من یک شهری برای تبلیغ رفته بودم، یک جوانی بود از دبیرها بود و بسیار آدم لایقی بود. ایشان فرمود من یک اخوی داشتم که شهید شد و از فوق العادگی هایش تعریف می کرد. گفت انقدر در محبت لطیف شده بود که عقرب را از زمین برمیداشت و نوازشش می کرد و با هم مأنوس بودند. ایشان به من می گفت تو بی خود زحمت نکش، نمی توانی مثل من بشوی، من نفسم را به امیرالمؤمنین سپردم و حضرت قبول کردند. اگر آدمی بزرگ تر از دنیا شد و دلش در دنیا نبود، مردم را مشتاق دنیا نمی کند و مردم را بی قرار خدا می کند. شما خودتان سرتان در آخور دنیاست «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين » شما می خواهید چراغ راه مردم بشوید؟

خدای متعال رسالت را از آنها به سوی این رسولی برگرداند که «بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُم » اینها هم مانند ابلیس رفتار کردند که با خدای متعال دعوا کرد و گفت اگر بناست مردم در نگاه تو بیایند من باید جلودار باشم. اگر من جلودار راه خدا نباشم راه خدا را می بندم «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيم »(اعراف/۱۶) همین دلیل این است که تو به درد نمی خوری. تو عبد نیستی که با خدا دعوایت می شود. عبد آن کسی است که هر کاری که به او می گویند را روی سرش می گذارد و دیگر انانیتی در آن نیست. این یهود هم داستانشان به اینجا کشید و گفتند که وقتی جلودار از ما نیست، راه خدا باید بسته بشود.

قرآن داستانشان را در سوره بقره توضیح می دهد که آن ها با جبرئیل دعوایشان می شود که چرا وحی را بر این پیامبر آوردی؟ خدای متعال می فرماید بی انصاف ها، جبرئیل چه کاره است؟! «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى  قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّه »(بقره/۹۷) او بدون اذن کاری نمی کند. قرآن را بإذن الله بر قلب تو آورده و اگر خدای متعال اجازه می داد به این علمای یهود هم می داد. آنها با خدا و جبرائیل سلام الله علیه دعوا می کنند که چرا وحی را به برای پیامبر آورده. این پیامبر برای تعلیم و تزکیه و تلاوت آمده و یوم الجمعه ای دارد که محور ذکر است و باید مردم جمع بشوند و ذکرشان را بگیرند و منتشر بشوند اما اینها این بساط را با الهاء و تجارت به هم می زنند «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً» همین که حضرت مشغول خطبه خواندن می شدند اینها جمعه بازار راه می انداختند و بعد هم طبل و دهل می زدند. حضرت ایستاده بودند و مردم رها می کردند و سراغ بازار می رفتند «انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً» جز اندکی از افراد کسی باقی نمی ماند.

اگر رزق می خواهید که رزق پیش خداست «وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقينَ» این لهو است، این که رزق نیست. این سر و صدایی که شما را از رسول جدا می کند که درونش رزق نیست. ما عندالله که محضر رسول خداست. محضر خدا را رها کردید به دنبال چی می گردید؟ فرمود بنده ای که در نمازش عجله می کند خدای متعال می فرماید این بنده من دنبال چه چیزی است؟ خیال می کنی که کارت به دست دیگری است که نمازت را تند می خوانی که بروی؟ چه کسی می خواهد گره کارت را جز من باز کند؟ من را رها می کنی که بروی تا یک شخص دیگر گره کارت را باز بکند؟ رسول را رها می کنید و دنبال چه هستید؟

آیا این لهو و تجارت همیمنطوری به پا می شد؟ اینطوری نیست؛ داستان الهاء است. اینهایی که می خواهند راه را ببندند وقتی می بینند مردم به تدریج دارند دور این پیامبر جمع می شوند کارشان این است که می گویند بیایید لهو و تجارت به پا کنید تا مردم مشغول شوند و رسول تنها بماند. لذا آنهایی که این لهو را به پا می کنند خودشان حقیقت کلمه لهو هستند کما این که حقیقت کلمه ذکر حضرت است که هر کسی به ذکر می رسد با ایشان است اما هر کسی مبتلا به لهو می شود، اینها اصلش هستند «وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ  كُلِ  شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَة»(2) تمام بدی ها فرع آنهاست. آنها اصل هستند و لهو و تجارت به پا می کردند.

این تجارتی که مقابل رسول است لهو می شود و ظاهرش روز جمعه است ولی اگر خوب عنایت کنید کل عالم به یک معنا یوم الجمعه ای است که رسول ایستاده و می خواهد ما را به ذکر برساند. او از عالم بالا با ذکر آمده و مایی که دستمان خالی است را به تجمع دعوت می کند که به ما ذکر بدهد. نمی گوید سراغ دنیا نروید «فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثيرا» بروید همه زندگیتان غرق در ذکر و حضور و نور باشد. این رسول آمده تا همه عالم را یوم الجمعه بکند، آن وقت آن ها بساط لهو و لعب به پا می کنند و رسول تنها می ماند. این داستان سقیفه است.

جریان سقیفه

ظاهر آیه راجع به حضرت و یهود است و باطن آیه راجع به امیرالمؤمنین است و حضرت فرمود هرچه در قوم حضرت موسی به پا شد طابق النعل بالنعل در قوم من هم به همان شکل به پا می شود. از دل قوم حضرت موسی، یهودی بیرون آمدند که هیچ دینی ندارند. اینها غیر از کلیمی هایی هستند که به حضرت موسای کلیم معتقدند نه این یهود. حضرت در نهج البلاغه راجع به مروان می فرماید «إِنَّهَا كَفٌ  يَهُودِيَّة»(3) دعوایشان با خدای متعال و جبرئیل سر این است که چرا دستور وصایت برای امیرالمؤمنین آمد و ما رسول نشدیم؟! لااقل ما باید وصی می شدیم و راه را ادامه میدادیم. چرا او باید راه خدا را ببرد؟ خیال می کنند که من باشم و تو نباشی است. شما می توانید مردم را به خدا برسانید؟ شما می توانید خلیفة الرسول باشید؟!

ذیل این آیه خدای متعال می فرماید که پیامبر ما اینها می گویند تو پیامبر نیستی. شما بگو من دو تا گواه دارم؛ خدای متعال و «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب »(رعد/۴۳) او که تمام علم الکتاب نزد اوست، که به اندازه یک قطره از دریایش دست آصف بن برخیا بود و آن کار را انجام داد و تخت بالقیس را تا شام نزد حضرت سلیمان در یک چشم به هم زدن حاضر کرد. همه علم الکتاب نزد امام است. سلمان می گوید به امیرالمؤمنین گفتم منظور این آیه چه کسی است؟ حضرت فرمود من هستم. بعد امیرالمؤمنین فرمود که وجود مقدس نبی خاتم از خدای متعال تقاضا کرد که خدایا بین من و امتم یک وسیله ای قرار بده که این امت را به من بتواند وصل کند و بین خودت و امت من هم یک وسیله قرار بده که بتواند امت را به تو برساند. خدای متعال من را به پیامبر خاتم داد. وسیله پیامبر باید «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب » باشد و این شاهد نبوت است.

امیرالمؤمنین در خطبه قاصعه فرمودند وقتی نبی اکرم در غار حراء مبعوث شد، آنجا به من گفتند «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى  مَا أَرَى »(4) هر چه من می بینم را تو هم می بینی. لذا وقتی از معراج که رفت احدی نماند جز خود حضرت و جبرئیل هم جا ماند و تنها خدای متعال و نبی اکرم و امیرالمؤمنین بودند و هیچکس دیگری نبود. این آدم می تواند واسطه رسول باشد، شما چه کاره هستید؟ مگر دست شماست؟ مگر به هوس شماست؟ اینها می گفتند ما رسول نشدیم ولی وصی که باید باشیم. مگر به هوس است که چه کسی وصی بشود؟ ظرفیت خلافة الرسول که به حرف نیست. خلافة الرسول که با اجماع مردم درست نمی شود. اگر همه پنجاه میلیارد آدم بگویند این آقا خلیفة الرسول بشود، خلیفه الرسول می شود؟ خلیفه الرسول باید عند الرسول باشد و هرچه نزد رسول خدا بود پیش او باشد.

اگر آن ها چیزی دارند بیاورند. این نهج البلاغه یک رشحه ای از رشحات کلام امیرالمؤمنین است که همه ماندند چطور آن را بفهمند. تقریبا هیچ شرحی بر نهج البلاغه نوشته نشده و کلمات حضرت امیر در حجاب است. شما اگر چیزی دارید بیاورید. مگر همینطوری کسی می تواند خلیفه الرسول بشود؟ اینها به جبرئیل می گفتند چرا وصایت را برای او آورده. اینها برای این که مردم را از گرد حضرت پراکنده کنند یک حدیثی جعل کردند که همان روزهای اول هم خیلی در آن تنیدند و گفتند از رسول خدا شنیدیم که نبوت و رسالت هر دوتایش در یک خانه جمع نمی شود. اینها دارند حرف دلشان را می گویند، می گویند لااقل وصایت را به ما بده. همه چیز دست تو و قوم و خویش هایت که نمی شود. بعد هم می گویند حضرت این را به قوم و خویش هایش را داده است. حضرت قوم و خویش بازی در می آورد؟ او کسی است که پایش روی عرش است.

مگر همین حضرت با اقوام نزدیک خودش در بدر و احد درگیر نشده؟ مگر آنها را از دم تیغ نگذرانده؟ این رسول آیا قوم و خویشی می کند؟ «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ»(مجادله/۲۲) مؤمن که با دشمن خدا دوستی نمی کند ولو که پدرش باشد. رشته محبت خدا که تحت تأثیر این چیزها قرار نمی گیرد. اینها می گفتند رسالت آنجاست و وصایت باید به ما برگردد و برنگشت و بنا را بر حسادت گذاشند. قرآن می فرماید «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى  ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه »(نساء/۵۴) خدای متعال از فضل خودش به کسی داده و اینها حسادت می کنند. حضرت فرمودند «نَحْنُ  الْمَحْسُودُونَ »(5) بقیه چیزی ندارند که کسی حسادت کند. فضل خدا دست ما آمده و اینها و ابلیس می فهمند که خلافت یعنی چه و سر این موضوع با امیرالمؤمنین دعوا و حسادت می کنند. دست خودشان خالی بود و می گفتند وصایت را به ما بده.

نمی شد شما را وصی کنند. خدای متعال که بخلی ندارد. شما می توانید وصی رسول خدا باشید؟ هستید؟ شما که سر دنیا با بضعة الرسول اینطور رفتار می کنید و به خانه ای که نبی اکرم روزی سه وعده دست به چارچوب این خانه را می گرفت و می گفت «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا»(احزاب/۳۳) این خانه را به آتش می کشید، شما می توانید وصی باشید؟ دعوا شد و گفتند حالا که نشد ما نمی گذاریم کسی دنبال امام بیاید و الهایی به پا کردند که امیرالمؤمنین قائما تنها ماند.

او تنها قائم عالم است و می خواهد همه عالم را به خدا برساند. همه باید دور او جمع شوند تا در راه خدا قیام کنند. همه زمین خوردند و اگر فقط دستشان را به دست او بدهند سر پا می شوند. او آمده دست همه را بگیرد تا سر پا کند. مگر آسان است؟ «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى  وَ فُرادى »(سبأ/۴۶) او ایستاده و می خواهد همه عالم را در بندگی سر پا کند. اما نگذاشتند و بساط الهاء به پا کردند. آیا شما از این امپراتوری بزرگ عالم بوی خدا می شنوید؟ دعوایشان سر چیست؟ خدا دهانشان را بشکند، بعضی فیلسوف های اجتماعی غرب یک تعبیری گفتند که آدم اصلا خجالت می کشد بگوید. اینها می گویند اگر ما در غرب به پیشرفت رسیدیم علتش این است که خدا در غرب مرده است. جیفه ها مردارها، شما از خدا جدا شدید و مرده اید، خدا مرده است؟! شما به خدا پشت کردید، خدا می میرد؟! شما به دریا پشت کنید شما زنده می مانید.

این ادامه همان دستگاه است. گفتند یا مسیر را دست ما می دهی و یا اگر دست ما نمی دهی کل مسیر را می بندیم و این بساط الهاء و داستان سقیفه است. شیطان وقتی خلیفه نشد گفت پس راه را می بندم. خدا فرمود مهم نیست، راه من باز است و هر کس دنبال تو آمد جهنمی می شود «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعين »(ص/۸۵) تو که نمی توانی راه من را ببندی. تو می توانی سد امیرالمؤمنین بشوی؟ تو کار خودت را کن. تو و هر کسی که در راه تو آمد جهنمی می شوید. من راه بهشت را به دست تو نمی دهم. راه بهشتی ها را هم تو نمی توانی ببندی. آنهایی که همراه تو می آیند مثل خودت هستند و تو و اتباعت جهنمی می شوید. شمایی هم که می خواهید دنبال حضرت امیر بروید همه تان بهشتی می شوید. کسی که جنس تو نیست که دنبال تو نمی آید.

وجود مقدس فاطمه زهرا سلام الله علیها پا در میدان گذاشتند تا این بساط الهاء را جمع کنند و جمع هم کردند. این محیط ذکری که هنوز شما در عالم می بینید، پرتو حضرت زهراست که راه ما را به سوی امیرالمؤمنین باز کرده است. وقتی ظهور می شود، نور امیرالمؤمنین در عالم تجلی می کند. امام زمان این نور را تجلی می دهد و نور امام زمان از وجود مقدس حضرت زهراست «سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْر»(قدر/۵) مطلع الفجر عالم از متن این شب قدر تجلی می کند «أُخْرِجُ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ أَئِمَّةً يَقُومُونَ بِأَمْرِي » به ملائکه فرمود تمام انوار ائمه را من از این وجود مقدس در عالم نازل می کنم. ظهور مزد حضرت زهراست. ایشان پرده ظلمت را جمع کرد و البته خیلی سخت بود. وسط آتش رفتند و آتش را خاموش کردند ولی خیلی سخت شد.

ایشان تا پای جانشان ایستادند. حتی تا پای جوان مرگیشان هم ایستادند. اگر بنا بود ماندنشان کنار امیرالمؤمنین راه را باز کند دعا می کرد خدایا با همین حال من ده ها سال بمانم ولی چون شهادت در جوانی آخرین حجت امیرالمؤمنین بود و اختفاء قبرش آخرین حجت بود و تشییع جنازه مخفیانه اش آخرین حجت بود، عرضه داشت «اللهم عجل وفاتی سریعا» ببینید که ایشان چه حجت بزرگی در عالم گذاشتند.

پی نوشت ها:

(۱) تفسیرالعیاشی، ج۲، ص:۲۱۱

(۲) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 8، ص: 243

(3) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 102

(4) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 301

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 206