نسخه آزمایشی
جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri, 19 Apr 2024

جلسه چهارم حسینیه آیه الله حق شناس/ قاعده کلی اصغاء کلام؛ تصحیح میزان وجودی لازمه همراهی امام

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 10 بهمن ماه سال 98 است، که به مناسبت ایام فاطمیه در حسینیه مرحوم آیت الله حق شناس ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ در عالمی که شیاطین انس و جن دام های فراوانی را پهن کردند تا انسان را گمراه کنند و به ضلالت بکشانند، تنها راه فرار و سعادت پیروی از امام و فرامین امام است. انسان باید حرفی را بشنود و علمی را قبول کند که از جانب امام است و به طور کلی انسان باید امام را ترازوی اعمال خودش قرار دهد تا بتواند عمل صالح انجام بدهد و عملش ارزش داشته باشد. برای اینکار لازم است که انسان تماماً تسلیم امام باشد و تسلیم، ایمان را به همراه خودش می آورد.

قاعده پذیرش کلام

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في  أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما»(نساء/۶۵) یکی از ابوابی که در کتب قرآنی ما ذکر شده و روایات متعددی هم در این باب آمده، بحث تسلیم بودن نسبت به وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت عصمت و طهارت است. البته این تسلیم، مقاماتی دارد و روایات مختلف هم گاهی ناظر به مقامات مختلف تسلیم هستند.

مرحوم مجلسی روایتی را نقل کردند که ابراهیم بن ابی محمود به امام رضا علیه السلام عرض کرد بعضی از روایات در فضیلت شما اهل بیت نقل شده، منتها عامه این روایت را نقل کردند و از طریق اصحاب شما به ما نرسیده و در روایات ما هم مشابه ندارد؛ چون یک موقع فضیلتی است که هم در کتب عامه است و هم در روایات خود ما نقل شده و این نقلش مشکلی ندارد و می شود این روایت را اخذ کرد ولی یک موقع فضیلتی است که فقط در روایت عامه آمده و فضیلت اهل بیت هم است، آیا ما این فضیلت را اخذ بکنیم یا اخذ نکنیم و این را به عنوان اعتقادات خودمان بپذیریم و جزو دین خودمان قرار بدهیم یا نه؟

امام رضا علیه السلام ابتدا یک قاعده کلی را عرض کردند و فرمودند که جدم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ  فَقَدْ عَبَدَه »(1) اگر کسی به یک گوینده ای گوش بسپرد و حرف او را بپذیرد و معتقد به او بشود، این به منزله عبادت اوست. بعد حضرت توضیح دادند «فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ يُؤَدِّي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ عَبَدَ اللَّه » اگر این فرد حرف خدا را می زند، گوش دادن به حرف او و پذیرش کلام او عبادت خداست. «وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يُؤَدِّي عَنِ الشَّيْطَانِ فَقَدْ عَبَدَ الشَّيْطَان » اگر او سخنگوی شیطان است و شیطان بر زبان او حرف می زند، گوش دادن به حرف او عبادت شیطان است. این یک قاعده کلی است.

در این که ما چه حرفی را گوش بدهیم یا گوش ندهیم حضرت فرمودند گوش دادن به حرف و استماع به کلام حرف آسانی نیست و آدمی که گوش می دهد دارد عبادت می کند و این یا عبادت شیطان است یا عبادت خداست. این البته مبتلا به است و در موضوع اعتقادات و غیرش، آدم مجاز نیست هر حرفی را گوش بدهد و بعد اگر باور کرد و از مسیر بیرون رفت، دیگر انسان هیچ عذری ندارد.

فرمود: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى  طَعامِهِ * أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا * فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا * وَ عِنَباً وَ قَضْبا»(عبس/۲۴-28)  انسان وقتی طعام را می خورد نباید غافل باشد و باید توجه کند. این توجه یعنی ببیند این غذا از کجا آمده؟ همینطوری که این لقمه در سفره شما ننشسته و از دور دست ها تدبیر شده و از آسمان باران باریده، بعد وارد سرزمینی خرم شده و رویانیده شده و همه اینها کار خدای متعال است. انسان  توجه کند که این طعامی که می خورد چه مسیری را طی کرده تا به انسان رسیده است. انسان باید غذا را از دست خدا بگیرد و غافل نخورد و حتی از طبیعت هم نگیرد «أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا» ما آب را از آسمان نازل کردیم و ما زمین را شکافتیم و برای شما رویاندیم. این لقمه ای که به دست شما رسیده از دست خداست و باید دست خدا را ببینید نه اینکه غافل باشید. انسان اگر غافل باشد کفران نعمت می کند. حتی از اسباب هم نگیرید که مشرک می شوید و فقط از دست خدا بگیرید.

«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى  طَعامِهِ» در یک روایتی حضرت فرمود اینجا تأویل طعام علم است «مَا طَعَامُهُ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُه »(2) علم انسان، طعام روح انسان است و مراقبه کنید که از چه کسی می گیرید. حضرت این قاعده کلی را گفتند. قاعده هم خیلی قاعده مهمی است «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ  فَقَدْ عَبَدَهُ  فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ يُؤَدِّي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يُؤَدِّي عَنِ الشَّيْطَانِ فَقَدْ عَبَدَ الشَّيْطَان ».  آدم حق ندارد هر حرفی را گوش بدهد چه در باب اعتقادات و چه در باب غیر اعتقادات؛ حتی در باب امور سیاسی و غیرش باشد. انسان گوشش را نباید زود باز کند. تا آدم نفهمد که این از طرف خدا حرف می زند و شیطانی نیست و حرفش نفسانی نیست، باید گوشش را ببندد و اصغاء نکند. حرف به گوش انسان می خورد و لهو و لعب هم به گوش انسان می خورد. گوش دادن و دل دادن و پذیرش این حرف ها عبادت است.

بعد از این قاعده حضرت فرمودند بدان که این روایاتی که عامه در فضیلت ما نقل می کنند، خیلی هایش مجعول است و خودشان اینها را درست کردند و این روایات هم دو دسته است؛ گاهی یک مراتب غلو آمیزی برای ما گفتند که شما را متهم به غلو کنند یا بالعکس، یک روایتی را در فضیلت ما گفتند و ما را تنزل دادند تا به شما برسد و شما ما را در حد پایین بشناسید و هیچ وقت ما را جایی که شایسته ماست معرفی نمی کنند. اگر می خواهید مقامات ما را آن طور که شایسته ماست بگیرید، از خود ما بگیرید. آنها یا کم می کنند یا زیاد. در فضیلت ما هم اگر حدیثی جعل می کنند و نقل می کنند شما اخذ نکنید.

سعادت در گرو همراهی با امام

بعد حضرت یک نکته ای را فرمودند «يَا ابْنَ أَبِي مَحْمُودٍ إِذَا أَخَذَ النَّاسُ يَمِيناً وَ شِمَالًا» وقتی مردم این طرف و آن طرف می روند و پیش این و آن می نشینند و مسیرشان را از دیگران می گیرند «فَالْزَمْ طَرِيقَتَنَا» تو ملازم طریق امام باش و تو از ما جدا نشو «فَإِنَّهُ مَنْ لَزِمَنَا لَزِمْنَاهُ وَ مَنْ فَارَقَنَا فَارَقْنَاه » کسی که ملازم ما بود ما با او ملازم هستیم و کسی که از ما جدا شد ما هم از او جدا می شویم و اصراری نداریم.

یک جمله ای را وجود مقدس فاطمه زهرا سلام الله علیها به محمود بن لبید فرمودند که وقتی در کنار قبر حمزه سیدالشهداء آمد به حضرت عرض کرد چرا انقدر گریه می کنی؟ حضرت جواب دادند. از حضرت پرسید خودتان چیزی از رسول خدا شنیده اید درباره وصایت امیرالمؤمنین؟ حضرت حدیثی نقل کردند. بعد عرض کرد پس چرا امیرالمؤمنین برای کار خودشان قیام نکردند؟ حضرت فرمودند، پدرم فرمود: «مَثَلُ  الْإِمَامِ  مَثَلُ  الْكَعْبَةِ إِذْ تُؤْتَى وَ لَا تَأْتِي »(3) امام مثل کعبه است، مردم باید به سراغش بروند. این شاید معنایش همین است، یعنی امام نمی خواهد خودش را تحمیل بکند و ولایت امام جزو اسراری است که انسان باید طالب باشد تا به او بدهند. همینطوری که به کسی چیزی نمی دهند. امام که ما را ملزم نمی کند. «لا إِكْراهَ فِي الدِّين » اصلا معنایش همین است، چون باطن دین یعنی ولایت امیرالمؤمنین و اکراهی نیست و کسی را وادار و مجبورش نمی کنند و باطنا همه آزاد هستند.

حضرت فرمود هر وقت مردم این طرف و آن طرف می روند، شما همراه ما در عالم راه برو و مواظب باش از ما جدا نشوی و فکر و عمل و قلبت از ما جدا نشود و از دیگران چیزی نگیری. در یک حدیث نورانی امیرالمؤمنین فرمود «لَا سَوَاءٌ مَنِ  اعْتَصَمَ  بِهِ  النَّاسُ  وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ فَإِنَّمَا ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي عَلَيْهِمْ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى وَ لَا انْقِطَاعَ لَهَا وَ لَا نَفَاد»(4) کسانی که دیگران دست به طرف آنها دراز می کنند و از آنها علم یاد می گیرند، آنها سراغ چشمه های کدری می روند که نمی جوشد و چشمه و منبع ندارد ولی اگر کسی به ما رو بیاورد، به چشمه های زلالی رو آورده که به اذن پروردگار جاری است و قطع هم نمی شود و پایان هم ندارد. هرچه می گیرید از ما بگیرید و ملازم با ما باشید و سراغ دیگران نروید. جای دیگر خبری نیست، حقی نیست، حرف با حساب و کتابی نیست.

بعد حضرت فرمودند «إِنَّ أَدْنَى مَا يَخْرُجُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْإِيمَان » کم ترین چیزی که موجب می شود آدم از دایره ایمان بیرون برود این است که در باب یک امر ساده ای قضاوت غلط کند و این را جزو دین خودش قرار بدهد و سر این صف بندی و تولی و تبری کند. این آدم را از دین خارج می کند. آن امر کوچک چیست؟ فرمودند «أَنْ يَقُولَ لِلْحَصَاةِ هَذِهِ نَوَاة» در باب یک سنگریزه ای قضاوت کند و بگوید این هسته یک گیاه است و حبه ای است که می روید. حتی اینقدر اعتقاد خلاف پیدا بکند و در حق یک سنگ ریزه زیاده گویی بکند و بعد این را جزو دین خودش قرار بدهد و اگر کسی با او مخالفت کرد از او تبری بجوید، همینقدر جابجا کردن دین خدا، آدم را از مدار ایمان خارج می کند. این است که دینمان را باید فقط از خدا و اهل بیت بگیریم. مسیر همین است و مسیر دیگری نیست.

بعد فرمودند «يَا ابْنَ أَبِي مَحْمُودٍ احْفَظْ مَا حَدَّثْتُك » این مطلبی که گفتم را خوب نگه بدار و مطلب را دریاب «فَقَدْ جَمَعْتُ لَكَ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ» که تمام خیر دنیا و آخرت در همین قاعده کلی است، «مَنْ لَزِمَنَا لَزِمْنَاهُ وَ مَنْ فَارَقَنَا فَارَقْنَاه ». قاعده این است که دینتان را از امام بگیرید. اگر انسان انقدر از امام فاصله گرفت و در حق و باطل کردن به یک سنگ ریزه ای گفت این هسته خرما و حبه یک گیاه است می روید و سبز می شود و این را جزو دین خودش قرار بدهد،  این آدم را از ایمان خارج می کند.

ترازو قرار دادن امام

یک روایتی نقطه مقابل این در کافی است که از امام صادق علیه السلام نقل کرده «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَسْتَكْمِلَ  الْإِيمَانَ  كُلَّه »(5) اگر کسی دوست می دارد تمام ایمان را به دست بیاورد و ایمان در او کامل بشود «فَلْيَقُلِ الْقَوْلُ مِنِّي فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ فِيمَا أَسَرُّوا وَ مَا أَعْلَنُوا وَ فِيمَا بَلَغَنِي عَنْهُمْ وَ فِيمَا لَمْ يَبْلُغْنِي » در همه امور بگوید سخن من، سخن وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیتشان است، چه گفته باشند و چه پنهان کرده باشند. در هر موضوعی من اعتقاد واقعیم همان است که آنها می گویند، «وَ فِيمَا بَلَغَنِي عَنْهُمْ وَ فِيمَا لَمْ يَبْلُغْنِي » به من رسیده باشد یا نرسیده باشد. این نقطه مقابل آن حرف است. این یعنی تسلیم بودن و حرف را از آنها گرفتن. در جمیع امور اعتقاد من همانی است که آنها فرمودند.

البته ممکن است به نظر آسان بیاید ولی یک مقداری دشوار و سخت است. آنجایی که پای منافع انسان و پای محاسبات انسان می آید، انسان سال ها فکر کرده و درس خوانده و برای خودش یک بنای فکری درست کرده و به نظرش می آید خیلی حرف حسابی است و محصولات نفسش را دوست دارد! اگر امام بگویند آقا کل این دستگاه فکریت باطل است و به جایی بند نیست، آدم می تواند بپذیرد؟ گاهی این مدعیان روشنفکری از خودشان شروع به بافتن و حرف زدند می کنند و پای خدا می نویسند و بعد هم دنبالش راه می افتند. انسان در همه امور باید بگوید «الْقَوْلُ مِنِّي فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ» و تمام موازین و ترازو های وجودش بر مدار امام باشد.

ما درونمان یک ترازوهایی داریم و با این ترازوها داوری می کنیم؛ مثلا می خواهیم یک لقمه ای در دهانمان بگذاریم، ترازو می کنیم که بخوریم یا نخوریم، ضرر دارد یا نفع دارد، حرام است یا مستحب است یا مکروه است یا مشتبه است. آدم ها متفاوت هستند و یک کسی ترازویش بر مدار دنیاست و کاری به حلال و حرام ندارد. کسی ترازویش بر مدار خداست و لقمه را می خواهد در دهانش بگذارد اول مراقب است که حلال باشد. دیگر از کارهای کوچک مان تا کارهای بزرگمان ترازو می کنیم و جنس ترازوهایمان هم فرق می کند. اگر موازین انسان از امام جدا شد نمی تواند بگوید «الْقَوْلُ مِنِّي فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ». می گوید مگر من خودم بیل به کمرم خورده؟! مگر عقل من بیل به کمرش خورده که ببینم امام صادق چه گفته! عقل من این را می گوید. عقلش را می گذارد وسط و سخن امیرالمؤمنین را در ترازوی خودش می گذارد و شروع به تراز کردن آن می کند.

چیزی که دشوار است همین است که انسان تمام موازین خودش را تغییر بدهد و الا اگر موازین ما با امام دو تا شد یک جایی گلایه پیدا می کنیم. «عَلىٌّ  مِيزَانُ  الْأَعْمَالِ» آن کسی که میزان همه عالم است و خدا همه چیز را با او ترازو می کند «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَق »(اعراف/۸) و در قیامت هر عمل و فکر و اعتقادی و حب و بغضی را در ترازو می گذارند و می گویند چقدر قیمت دارد و متناسب با قیمتش جا به او می دهند و درجه و ثواب می دهند، همه آن موازین به ولایت امیرالمؤمنین بر می گردد. در هر فکر و حب و بغضی می بینند چقدر ولایت امیرالمؤمنین است، یعنی چقدر ولایت الله است. اگر محبت خدا و امیرالمؤمنین غالب بود، به او اجر می دهند. ریشه هر عملی در نهایت به حب و بغض برمی گردد. اگر در عملمان محبت خدا بود عملمان ارزش دارد و الا اگر یک جور دیگر تراز کردیم، در روز قیامت هیچ قیمتی ندارد. تمام ترازوهای دیگر اصلا از کار می افتند.

در عالم دنیا یک ترازوهایی می گذارند و قیمت می کنند که در این دنیا هم اعتبار دارد. در جامعه کفار یک چیزهایی قیمت دارد چون به آن تعلق دارند و برایش پول خرجش می کنند و آبرو می گذارند ولی در جامعه مؤمنین که می آیی ذره ای نمی ارزد. مثلا گوشت خوک و شراب در آنجا قیمت دارد ولی در جامعه مؤمنین قیمت ندارد چون مؤمنین به آن تعلق ندارند. اگر مدار تعلق انسان امام بود به طوری که بر همه چیز غلبه کرد آنگاه در وجود انسان ترازو امیرالمؤمنین می شود.

حضرت فرمود کمال ایمان این است که آدم بگوید «الْقَوْلُ مِنِّي فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ» این وقتی اتفاق می افتد که انسان تمام موازینش را بر مدار امام قرار بدهد و تمام ترازوهایش را بشکند. نفس برای آدم موازین درست می کند، وقتی به اولیاء طاغوت گره خوردی موازین برای آدم درست می کند. خیلی از موازین را نفس و بسترهای اجتماعی درست می کنند. این زیباشناسی که جوامع پیدا می کند با هم مختلف است. چطور این زیباشناسی درست می شود؟ ولات جور این را درست می کنند.

یک حدیث مفصلی است که وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به سلمان راجع به انحرافاتی که در آخرالزمان پیدا می شود فرمودند که آخرینش این بود؛ معروف، منکر می شود و منکر، معروف می شود. یعنی زیبایی را زشتی می فهمند و حکم خدا بد می شود. این بدترین مرحله است. یعنی موازین اجتماعی و ترازوها عوض می شود. چه کسانی موازین را تغییر می دهند؟ ولات و پرچمداران جور وقتی بر عالم حاکم شدند موازین عوض می شود. آنگاه خوبی ها بدی می شوند و بدی ها خوبی می شوند. ابن ابی الحدید معتزلی می گوید در هفتاد هزار منبر در دوره معاویه و بنی امیه سب وجود مقدس امیرالمؤمنین نقل می شد. دیگر از این بدتر هم مگر می شود؟ این یعنی تغییر موازین. آنهایی که عین شر هستند خوب می شوند و آنهایی که عین خوبی هستند بد می شوند.

اگر آدم قلب و میزان خودش را به دست دشمن بدهد، میزانش را تغییر می دهند ولی اگر انسان مراقبه کرد و ترازویش امیرالمؤمنین بود، به استکمال ایمان می رسد. آن وقت یک جاهایی خیلی سخت است و ریاضت و امتحان قلب می خواهد.

ابتلائات و امتحانات جامعه اسلامی

در جنگ حنین که دو سه ماه بعد از فتح مکه است و تازه مسلمان هایی که تا دیروز در جنگ با حضرت بودند، دو هزار نفرشان به سرکردگی ابوسفیان در این جنگ شرکت کردند و پیروز شدند و غنایم بسیار زیادی به دست آوردند، چون جنگ با طائف بود و سرزمین ثروتمندی بودند و تا حالا انقدر غنیمت به دست نیامده بود. حضرت غنایم را تقسیم کردند و عمده اش را به قریش تازه مسلمان دادند. قریش هم یک قوم و خویشی با حضرت دارند و حضرت از قبیله قریش هستند. انصار مدینه و اینهایی که در جنگ بدر و احد و خیبر کنار حضرت بودند، اینها به سعد بن عباده که بزرگشان بود گفتند که برو به حضرت بگو که این تقسیم را خدا کرده یا شما؟ اگر خدا فرموده ما می پذیریم ولی اگر شما تقسیم کردید ما قبول نداریم. می گفتند این چه تقسیمی است که به نفع قوم و خویش های خودت تقسیم کردی؟!

سعد بن عباده محضر حضرت آمد و گفت آقا اینها این را می گویند. حضرت فرمود درست می گوید؟ و این جمله را دو سه بار تکرار کرد. اینها ابتدا تعارف کردند و حضرت گفتند تعارف نکنید، درست می گوید؟ حرف شما حرف رئیستان است؟ گفتند بله. امام صادق علیه السلام فرمود «فَحَطَّ اللَّهُ  نُورَهُمْ »(6) تمام نوری که در طول این سال ها کنار حضرت کسب کرده بودند را خدا از بین برد. بیخود نیست که این انصار فردای رحلت حضرت در سقیفه می روند و می گویند ما اول ریاست را به دست بگیریم تا قریش حاکم نشوند. بعد هم آن داستان از همین سقیفه در می آید. اینها در سقیفه می آیند و امر را به نفع دیگری درست می کنند و همانجا بیعت می گیرند تا تمام می شود. چرا اینها که تا دیروز در خدمت حضرت بودند یک دفعه در سقیفه بنی ساعده جمع می شوند و می گویند بیایید ما جانشین و خلیفه معین کنیم. چون فتنه از اینجا شروع شد «فَحَطَّ اللَّهُ  نُورَهُمْ ».

وقتی نسبت به پیامبر خدا در تقسیم غنایم اینطوری داوری کردید، فردا هم در امامت همین داوری را می کنید و می گویید پیامبر امیرالمؤمنین را نصب کرده و حالا بیاییم ما خودمان یکی را برای خودمان معین کنیم. «فَحَطَّ اللَّهُ  نُورَهُمْ » حق است که خدا نور اینها را بگیرد. این پیامبری که «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى »(نجم/۳) زبانش زبان خداست و دستش دست خداست «إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِم »(فتح/۱۰). زیارتش زیارت خداست و اطاعتش اطاعت خداست و خدای متعال بهشتش را داده تا او تقسیم کند را اینگونه داوری کردند. حضرت ابوالقاسم هستند.

به امام رضا عرض کردند ابوالقاسم یعنی چه؟ حضرت فرمودند یک فرزندی داشتند که اسمش قاسم بود. بعد به حضرت عرض کردند آقا می شود بیشتر بگویید؟ حضرت فرمود که نبی اکرم فرمود «أَنَا وَ عَلِيٌ  أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة»(7) ما پدر این امت هستیم و اینها فرزندان ما هستند و ما مثل فرزندمان دوستشان می داریم. امیرالمؤمنین خودش هم فرزند معنوی نبی اکرم هستند. امیرالمؤمنین هم «قَاسِمُ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است. نبی اکرم می شوند ابوالقاسم یعنی ابوت دارد به آن کسی که خدا بهشت و جهنمش را با او تقسیم می کند. مقسِّم بهشت و جهنم بودن هم به این معناست که حضرت جهنمی ها و بهشتی ها را جدا می کنند که در سوره بینه توضیح داده شده و صف ها را جدا می کنند. در صفین حضرت کوره صفین را داغ می کنند و خوارج را جدا می کنند و جهنمی ها را سوا می کنند. ایشان قَاسِمُ الْجَنَّةِ وَ النَّار است. امیرالمؤمنین کوره ای است که همه جهنمی ها و بهشتی ها در آن سوا می شوند.

این پیامبری که ابوالقاسم است و همه بهشت و جهنم و غضب و رحمت خدا بر مدار او تقسیم می شود، حالا که چهار تا شتر و اسب و شمشیر را تقسیم کرده شما معترض هستید؟ گفتند بله، ما در بدر و احد و خیبر کنارش بودیم و الان غنایم به قوم و خویش هایش رسیده و همه غنایم را به آن ها داده است. این حرف است که شما به پیامبر می زنید؟! «فَحَطَّ اللَّهُ  نُورَهُمْ » دیگر احد بی احد، خیبر بی خیبر و همه نورشان رفت.

در یک حدیثی ذیل این داستان نقل شده که حضرت نزدشان نشست و صحبت های مفصلی کردند. اول بهشان حالی کردند که شما هیچ حقی به من ندارید. هیچ کسی حق به پیامبر پیدا نمی کند. ما به برکت حضرت نفس می کشیم. کسی طلبکار این پیامبر نیست حالا یک جایی برای این که ما را آدم کند دست دراز می کند و می گوید صدقه و زکات بدهید. خدا می فرماید «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ»(توبه/۱۰۳) تو که بی نیازی و دستت در گنجینه های ماست و احتیاجی به این زکات نداری ولی از اینها بگیر که اینها پاک می شوند.

حضرت بهشان می فرماید این تقسیم بدی است که من دارم با شما به مدینه می آیم و اینها با شتر و اسب مکه می روند؟ من می توانم با شتر و اسب در مکه که وطنم است بروم و با قریش زندگی کنم ولی دارم با شما به مدینه می آیم. آیا این تقسیم بدی است؟ چقدر آدم اشتباه می کند، چقدر خطا می کند. تسلیم محض بودن  مقدمه ایمان است حتی به یک معنا خود ایمان است.

خدای متعال در قرآن کریم می فرمایند «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُون »(نساء/۶۵) اینها مؤمن نمی شوند. ایمان که به حرف نیست، تو را باید در همه چیز حتی مشاجرات و اختلافاتشان حَکَم قرار دهند. آنجایی که عارف یا فیلسوف یا متکلمی حرف می زند تو را باید وسط بیاورد و هرچه تو گفتی بگوید این درست است و عرفان و فلسفه و همه را کنار بگذارد «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في  أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْت » و ذره ای در دلشان احساس دلتنگی نکنند که آقا من چهل سال فکر کردم و همه را باید به باد دهد تا همین یک کلمه را بگیرد «وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما» باید تسلیم محض باشد.

ذیل همین آیه یک روایتی از حضرت است که در کافی شریف فرمود اگر مردم حج به جا بیاورند که واقعا هم سخت است، به خصوص حج قدیم که یک سال باید زندگیت را رها کنی و ممکن است هم برنگردی، و اگر روزه ماه رمضان را بگیرند، نماز بخوانند و زکات بدهند و همه این کارها را بکنند ولی در دلشان نسبت به حکم تو احساس حرج بکنند ولو که به زبان هم نیاورند، اینها مؤمن کامل نیستند. مؤمن آن کسی است که دلش با پیامبر خدا صاف است. اگر نماز بخواند و دلش صاف نباشد به چه درد می خورد. دلش باید آینه دل تو باشد. سلمان اینگونه بود؛ «جعل هواه هوا علیا»(8)، اینها از ما هستند. این مدخل محبت و ایمان حقیقی است. اگر انسان اینطوری شد به یک مقامی می رسد که به تدریج حقیقت ایمان را به او می دهند.

حقیقت ایمان حب امیرالمؤمنین است و هیچ چیز دیگری نیست. کلمه ایمان امیرالمؤمنین است و ایمان ما حب امیرالمؤمنین است. حب امیرالمؤمنین یعنی چه؟ «الْمَرْءُ مَعَ  مَنْ  أَحَبّ »(9) محبت حضور محبوب است. اگر محبت امیرالمؤمنین آمد، حقیقتا وجود انسان نورانی به نور امیرالمؤمنین می شود. اگر محبت امیرالمؤمنین همه وجود انسان را گرفت انسان متصل به امیرالمؤمنین است. شیعه شعاع حضرت است. این محبت همان حقیقت ولایت است. آن محبتی که آدم را تسلیم و خاضع می کند همین است. این «مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّة»(10) یعنی انسان به یک جایی برسد که سراسر وجودش نور امام باشد. اگر اینطوری شد این فرد مؤمن کامل می شود.

ابوذ از سلمان پرسید این «مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّة» یعنی چه که آدم امام را در مقام نورانیت بشناسد. گفت برویم از خود حضرت بپرسیم. آمدند محضر حضرت و حضرت احترام و تکریمشان کردند و فرمودند شما در ولایت ما قصور و تقصیر ندارید. بعد حضرت برای آنها «مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّة» را توضیح دادند. حضرت اینطوری فرمودند «لَا يَسْتَكْمِلُ  أَحَدٌ الْإِيمَانَ» کسی ایمانش کامل نمی شود «حَتَّى يَعْرِفَنِي كُنْهَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّة» تا من را در آن مقام بشناسد. امیرالمؤمنین با ما هم می نشیند و غذا می خورد و این یک جلوه امیرالمؤمنین است. این را دشمن هم گاهی می بیند و زور بازوی حضرت را هم می بیند. آن جنبه وجه اللهی امام و آن نورانیت امام تنزل پیدا کرده تا به این عالم رسیده است. امیرالمؤمنین مثل قرآن است و از محضر خدا نازل شده است.

اگر اینطوری شد، این عبدی است که «فَقَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَ صَارَ عَارِفاً مُسْتَبْصِراً» فرمود اگر کسی به اینجا نرسید در امام شک دارد. شک منتهی به ریب می شود. اول شک می کند و و می گوید یعنی چه که امیرالمؤمنین اینطوری حکم می کند. بعد بد گمان می شود و می گوید حضرت منافع خودش را می خواهد. بعد با امام دعوایش می شود و جنگ جمل به پا می کند. تا انسان امام را اینطوری نشناسد به ریب و شک مبتلا می شود. این معرفت از طریق همین تسلیم به دست می آید. انسان وقتی تسلیم می شود ایمان در او کامل می شود و مدار قلبش را امام قرار می دهد و خضوع پیدا می کند. عرش وجود انسان قلبش است و اگر امیرالمؤمنین را شما اینجا مستقر کردید، حاکم وجودتان می شود. ایمان معنایی غیر از این ندارد. همه اینها از تسلیم شروع می شود.

تسلیم هم مقاماتی دارد. ابوخالد نقل می کند که حضرت بیان کردند امام نور الله است و امام قلب مؤمن را نورانی می کند. فرمودند «يَا أَبَا خَالِدٍ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا»(11) عبد به مقام محبت و ولایت ما نمی رسد الا این که دو وادی را طی کند «حَتَّى  يُطَهِّرَ اللَّهُ  قَلْبَه » خدای متعال ابتدا باید قلبش را شستشو بدهد و اغیار را بیرون کند. وقتی اغیار را بیرون کرد حالا این قلب آماده می شود و امیرالمؤمنین می آیند و الا تا شیطان در قلب من است که امیرالمؤمنین نمی آید ولایت کنند. دیگران باید بروند تا قلب خالص بشود. وقتی خالص شد و تطهیر شد آن وقت این حقیقت می آید. کی پاک می شود؟ «وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا» تا خودش را تسلیم نکند به حدی که مثل موم در دست امام بشود، خدای متعال برای ظهور حقیقت ولایت آماده اش نمی کند.

پس، از تسلیم شروع می شود و تسلیم هم به «مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّة» می رسد. آن وقت قلب انسان نورانی می شود و انسان با نور امام راه می رود «الْمُؤْمِنُ  يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه »(12) یعنی همین. قلبی که نور امام در آن است دیگر با ترازوی امام نگاه می کند و دیگر سرش کلاه نمی رود. حضرت فرمود بیخودی نخواهید سر مؤمن را کلاه بگذارید «اتَّقُوا مِنْ  فِرَاسَةِ الْمُؤْمِن »(13) از فراستش پروا کنید، «فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه » او با ترازوی خودش تراز نمی کند، با ترازوی امیرالمؤمنین تراز می کند. به دست او ترازو دادند و سرش کلاه نمی رود. اگر یک کتاب حرف خوب جلویش بگذاری و فقط بخواهی یک جمله غلط را به خوردش دهی، می فهمد که آن جمله غلط است و به خوردش نمی رود. شیطان یک سال نقشه می کشد و مؤمن در یک لحظه طرحش را می فهمد. به حضرت عرض کرد «يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه » یعنی چه؟ حضرت فرمودند چون از نور ما خلق شده و پرتو نور ما در وجودش است.

قرآن وقتی داستان سقیفه را توضیح می دهد، واضح ترین آیه اش این است «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون »(عنکبوت/۲) یک کوره ای خدا درست کرد تا صف ها را جدا کند. «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»(عنکبوت/۳) فکر نکنید اگر بگویید مؤمن شدیم تمام است، ایمان که به حرف نیست. شما را در کوره فتنه می بریم و راستگو و دروغگو را از همدیگر سوا می کنیم، «فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبين ». حضرت امیر به عمویشان عباس فرمودند عموجان خیال کردی به همین سادگی است که مردم را بیاوری تا با من بیعت کنند؟ اینطوری نیست. خدا کوره ای درست کرده و از این کوره هرکسی در نمی آید. این کوره ای که درست شده الان هم باقی است.

محور این ابتلاء خود امام است. اصل ابتلاء، ابتلاء امیرالمؤمنین است. مؤمنین و جامعه دارند به امتحان امیرالمؤمنین امتحان می شوند. در این امتحان بار روی دوش امیرالمؤمنین است، ما هم وسط کشیده شدیم. هر کسی که طرف امیرالمؤمنین بود در این امتحان برنده است و هرکس نبود، نیست. آن وقت ببینید سقیفه چه کرده؛ یک جلوه سقیفه دنیای شیطنت امروز کفار می شود. این همه شیطنت یک گوشه از شیطنت آنهاست. یک بساط اینطوری به پا شده است.

انسان اگر بخواهد که در این بساط فریب نخورد و در این امتحان خالص بماند، راهش همین است. اگر تسلیم شد، همه دنیا هم صف بندی کنند نمی توانند این را از حضرت امیر جدا کنند ولی اگر از درونش تسلیم نشد شیاطین او را راحت جدایش می کنند و با خودشان او را می برند.

وجود مقدس فاطمه زهرا سلام الله علیها همه تلاششان این است که مؤمنین را با امیرالمؤمنین نگه دارند و این شیطنت ها آنها را جدا نکند و سرکش نشوند. وقتی عباس آمد به امیرالمؤمنین گفت من مردم را می آورم تا با شما بیعت کنند، حضرت فرمودند کوره است. به تعبیری فرمودند اینجا شما کاره ای نیستید و اگر یک کسی بتواند کاری کند که می تواند، حضرت زهراست و همه تان اینجا بیکار هستید. فقط حضرت زهراست که می تواند دست ها را بگیرد و بیاورد و دوباره به امیرالمؤمنین وصل کند. اگر حضرت زهرا نرفته بود شاید خوبان هم در امیرالمؤمنین شک می کردند. ولی حضرت زهرا که وسط میدان آمدند دیگر مؤمنین به امیرالمؤمنین شک نمی کنند.

پی نوشت ها:

(۱) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص: 304

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 50

(3) كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 199

(4) تفسير فرات الكوفي، ص: 143

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 391

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 411

(7) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص: 85

(8) فی المصدر: «إِيثَارُهُ هَوَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى هَوَى نَفْسِه »؛ الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 133

(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 127

(10) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 1

(11) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 194

(12) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 80

(13) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 357