نسخه آزمایشی
چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed, 24 Apr 2024

جلسه دوم هیات غمکده/ انس با قرآن راه فهم باطن عالم؛ اثر نگاه جریانی به آیات قرآن در فهم آن

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 27 شهریورماه سال 99 است، که در حسینیه غمکده در شهر مقدس قم ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ در بررسی آیات قرآن همواره باید توجه نمود که خداوند دو گروه را مورد خطاب قرار می دهد و این دو با هم برابر نیستند؛ یکی اهل ایمان به خدا و اولیاء او و دیگری انکار کنندگان خدا و آخرت. ممکن است فردی خطاهای کوچکی مرتکب شود اما به واسطه ایمانش اهل نجات باشد اما کسی که ایمان ندارد، هرچقدر هم که نماز بخواند سر انجامش چیزی جز جهنم نیست. برای فهم آیات قرآن نیاز است که مخاطب آیات را از کل مردم به جریانات دوگانه و در مقابل قرار دهیم. وقتی قرآن می گوید ظالمین، یک جریان و حزبی در عالم است که حزب ظالمین اند. یک حزبی هم که حزب مومنین اند. آنها امام دارند اینها هم امام دارند. تهدید های قرآن را اینطوری معنا کنیم.

اثر ایمان در نگاه انسان به زندگی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . ما به اندازه ای که به غیب ایمان پیدا کنیم فهم مان نیز از این عالم تغییر می‌کند. یعنی اینگونه نیست که وقتی قلب ما گسترده و با عالم غیب مرتبط می شود، فقط عالم غیب را بفهمیم و روی عالم حس ما هیچ تاثیری نداشته باشد. انسان وقتی با عالم غیب مرتبط می شود درکش نیز از حوادث عالم عوض می شود. به اندازه ای که ایمان انسان کامل شود، فهمش از این جهان متفاوت می شود.

فرض کنید اگر انسان به حضرت حق و معاد ایمان بیاورد، وقتی به عالم نگاه می کند، واقعا صورت بندی عالم در نظرش عوض می شود. طلوع و غروب خورشید را جور دیگری می فهمد و با آن‌ها زندگی می کند. برای مثال شخصی که غرق در عالم ماده است و فقط نظام کیهانی را می بیند ولو یک کیهان شناس هم باشد، طلوع و غروب خورشید را اینگونه نمی بیند که شیطان دارد جنودش را می گستراند اما در روایات ما آمده است که در وقت مغرب و غفیله، شیطان لشکر روز را جمع می کند و لشکر شبش را پهن می کند. هرچقدر هم که یک کیهان شناس در نظام کیهانی مطالعه کند، نمی تواند جهان را اینطوری بفهمد و اینگونه با غروب و طلوع زندگی کند.

در مثالی دیگر در قرآن داریم «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا»(اسراء/78). نماز صبح نمازی است که ملائکه صبح و شب، هر دو آن را مشاهده می کنند. چون ملائکه شب دارند می روند و ملائکه روز می آیند، نماز صبح را زمانی بخوانید که هوا هنوز روشن نشده و مشهود است. در روایت دارد کسی که یک ارتباطی با عالم غیب دارد، وقتی از خواب بلند می شود و هنوز از بستر بلند نشده است، خدا را حمد می کند و می‌گوید «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَحْيَانِي بَعْدَ مَا أَمَاتَنِي»(1). این خاصیت آن ایمان به غیب است. وقتی بلند می شود و زیر آسمان می آید، اول کاری که می کند «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ»(آل عمران/190).

وقتی ما وارد ارتباط با عالم غیب می شویم، درک مان از جهان عوض می شود و عالم را یک جور دیگری می فهمیم و واقعا هم یک جور دیگری زندگی می کنیم. گاهی طلوع خورشید و غروب خورشید برای مومن یک جور معنا دارد و برای فردی که ارتباطی با عالم غیب ندارد معنای دیگری دارد. بحث ما هنوز درباره همین عالم ارض است و مربوط به قیامت و این‌ها نیست. هنوز از عالم ارض بیرون نرفته ایم. اگر کسی در این عالم ارض با عالم غیب مرتبط شد تلقی و احساسش نیز به این عالم عوض می‌شود. خاصیت قرآن این است که اگر با آن مأنوس شویم، در اول قدم ما را با عالم غیب مأنوس و درک ما را از این عالم عوض می کند.

قرآن حقایقی را از وراء عالم غیب به ما نشان می دهد و از همین ظاهرش برای ما یادآوری می کند. به عنوان مثال شما هیچ وقت در قرآن نمی بینید در جایی بگوید باران می بارد بلکه می گوید «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً»(نحل/10). خدا از آسمان باران را نازل می کند و یا در جاهای دیگر نداریم که باد می وزد، می وزد چه کاره است؟ بوزد ادبیات آدمی است که گرفتار حجاب عالم دنیاست. البته معنای آن هم این نیست که اگر کسی موحد شد طبیعیات و الهیات را از هم جدا می کند، نه همین طبیعیات را یک جور دیگر درک می‌کند.

بازتاب ایمان به غیب در انبیاء الهی

در سوره مبارکه هود خدای متعال داستان حضرت نوح را بیان می‌کند که البته زیاد نیاز به ترجمه ندارد «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا وَ لَا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ * وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ»(هود/37-38) ای نوح زمانش رسیده است؛ شروع کن به ساخت کشتی و در باب این کفار هم با من صحبت نکن، عذاب بر آنها قطعی شد. نوح در کویر کشتی می ساخت و کافرین می گفتند که آقا را ببین وسط بیابان کشتی می سازد! مومنین نیز در جواب می‌گفتند صبر کنید نوبت مسخره کردن ما هم می رسد.

«فسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ * حَتَّى‌ إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ»(هود/39-40)  به زودی می فهمید چه کسی دچار عذاب خوار کننده ای که همیشه او را فرا می گیرد می شود. وقتی فرمان ما رسید و علامتش هم این است که آب از تنور شروع به جوشیدن کرد، از تمام حیوانات یک یا دو زوج را سوار کن. اهل خودت الا آن کسانی که قبلا وعده هلاکشان داده شده و مومنین را نیز سوار کشتی کن.

«وَ قَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَ مُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ * وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَ نَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَ لَا تَكُنْ مَعَ الْكَافِرِينَ * قَالَ سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ وَ حَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ * وَ قِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَ يَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْمَاءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»(هود/41-44) سوار کشتی شوید و توجه داشته باشید که خدا آمرزنده و مهربان است. دریا طوفانی شد و کشتی به حرکت در‌آمد. حضرت به فرزندش می گوید با ما سوار کشتی شو، امروز هیچ کس درامان نیست جز کسی که خدا به او رحم کند. پسرش گفت که من به بالای کوه می روم تا از خطر آب در امان باشم. در نهایت موج میان آنها جدایی افکند و پسر او با کافران در دریا غرق شد. به زمین خطاب شد آب خود را فرو ببر و به آسمان نیز امر شد که بارش خود را قطع کن و کشتی بر روی کوه قرار گرفت.

«قالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمُ اِلَّا تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ * قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِنَّا وَ بَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ»(هود/46-48). در این جا خداوند نا‌اهلی پسر نوح را بیان می‌کند. در ادامه خطاب شد که ای نوح، از کشتی پیاده شو که سلام، برکات و رحمت ما بر تو و بر افرادی که همراه تو هستند اختصاص یافته است.

«تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ»(هود/49) می‌فرماید این اخبار غیبی است؛ اخبار غیبی یعنی چه؟ دو جور می شود معنا کرد. یکی اینکه شما در زمان حضرت نوح نبودید و دیگری اینکه اصلا جنس خبر غیبی است. کتب تاریخی را ببینید، یک مورخ مادی است، تاریخ می نویسد و به گناه کردن افراد و اینجور مسائل توجهی ندارد. این اخبار در ارتباط با عالم غیب است؛ آن پرده هایی که هرچقدر هم یک کیهان شناس طوفان حضرت نوح را مطالعه کند آخرش به عوامل طبیعی و محاسبات مادی آن می رسد. اما واقعا یک اتفاقی در عالم افتاده است. پیامبری دعوت کرده، اینها اجابت نکردند، به او گفته شده صبر کند و آخر کار وقتی زمانش رسید به او گفته شد یک کشتی بساز. این‌ها حکایت های غیبی هستند.

بقیه داستان های قرآن مانند داستان حضرت یوسف هم همینطور هستند. فرض کنید یک مورخ یا یک رمان نویس بخواهد همین داستان را بنویسد؛ همین چهره های ظاهری حادثه را می نویسد که برادرهایی بودند او را در چاه انداختند و از این جنس صحبت ها. اما قرآن وقتی می خواهد این داستان را بیان کند اینگونه شروع می‌کند «إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ»(یوسف/4) خواب دیدم که یازده ستاره، ماه و خورشید به من سجده کردند. این حکایت از جنس غیب است، بعد برادرها حسادت ورزیدند. خدا می خواهد به او عزت بدهد.

اگر ما باشیم، در بیان داستان حضرت یوسف تنها به حوادث و ماجراهای ظاهری آن بسنده می‌کنیم. یک رمان نویس هم آن جنبه های عشقی مادی ماجرا را بزرگ می کند اما اصل داستان چیز دیگری است. قرآن می فرماید «وَ كَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ» ما به او مکنت دادیم و می خواهیم علم تأویل حدیث و تعبیر خواب را نیز به او بدهیم. «كَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»(یوسف/21) خدا بر کار خودش مسلط است و در و تخته را به هم جفت می کند. برادران یوسف را تحریک می‌کند او را نکشند، کاروانی که راهی مصر است سر آن چاه می کشاند، در بازار مصر به او جلوه می دهد و عزیز مصر که بچه دار نمی شود او را انتخاب می‌کند. اینها تصادفی نیست.

«وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ»(یوسف/23) در این آیه قرآن صحنه سنگینی را حکایت می کند که این نوع حکایت، حکایت از صحنه غیب دارد و آن ملکوت حادثه را می گوید؛ اینگونه که شیطان در مقابل حضرت یوسف ایستاده است. سپس یوسف فرار کرد و درها به رویش باز شد تا به دربند هفتم رسید. «قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ * وَ إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ»(یوسف/26-27) زلیخا پیراهن یوسف را از پشت سر پاره کرد، یک فرزند شیرخوار به زبان درآمد و شهادت داد. می بینید که حکایت درباره عالم غیب است که خدا چطوری دارد عبدش را تدبیر می کند. این عبد چطوری بندگی می کند و خدا چطوری تدبیر می کند.

قرآن در داستان حضرت مریم، حکایت عبادت های حضرت مریم، مائده آسمانی که نازل شد و سپس داستان «غلاماً زکیا» را بیان می‌کند «قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِيًّا»(مریم/19). حالا اگر یک زیست شناس بخواهد این واقعه را تعریف کند، می گردد ژن هایش را پیدا کند که این 46 تا ژن از کجا آمده؟ چیزهایی که هیچ دخلی به واقعه ندارد. اگر هم کمی آدم فاسدی باشد می گوید همه اش قصه است و حضرت را متهم به گناه می کند که البته یهود این چنین کردند «یا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا»(مریم/28) این نگاه آنان است.

اثرات قرآن بر ایمان

وقتی شما ارتباط با غیب برقرار می کنید درک تان از این عالم عوض می شود. درجات ایمان وقتی بالا می رود احساس و زندگی انسان در این عالم تغییر می‌کند. قرآن یک همچین کتابی است؛ وقتی با آن همراه می ‌شوی درکت را از عالم عوض می کند، از پرده های غیب صحبت می کند و اصلا یک جور دیگری حوادث را به انسان معرفی می کند.

«كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ»(ابراهیم/1) خدا و یا وجود مقدس نبی اکرم به ‌اذن خدا، کسی را که خدا اجازه بدهد از ظلمات به سمت نور هدایت می‌کند. این قرآن خودش مقاماتی دارد. اگر کسی با ظاهر قرآن همراه شد یک جور از غیب عالم پرده برداری می کند و اگر با باطن آن مأنوس شد یک جور دیگری از غیب عالم پرده برداری می کند. یعنی قرآن ظهر و بطن دارد. تأویلات قرآن یک جور عالم را به آدم معرفی می کند، تفسیر قرآن یک جور دیگری. تفسیر قرآن دین را یک جور معنا می کند تأویل قرآن یک گونه دیگری. لذا با هر سطحی از قرآن که مواجه شویم پرده هایی از حقایق غیبی را کنار می زند و عالم را در همان پرده غیب برای ما تفسیر می کند که میزان آن متناسب با درجه ایمان ماست.

به تعبیر دیگر، به اندازه ای که انسان در وادی ولایت امام رشد می کند پرده های حجاب غیب نیز توسط قرآن برای انسان برداشته می شود. به اندازه ای که وارد وادی حیات و نور و هدایت می شود به همان اندازه قرآن پرده ها را برای انسان کنار می زند و انسان را با حقایق عالم آشنا می کند. آیات مربوط به ولایت معمولا اینطوری هستند که یک ظاهری دارند -که ظاهرشان هم خیلی فوق العاده است- و یک باطنی دارند که بیشتر آن تأویلات باطنی آیات است که یک پرده های حقایق غیبی را کنار می زند.

در آیات مبارکات سوره اعراف ائمه علیهم السلام به عنوان اصحاب الاعراف یا به عنوان اعراف معرفی می شوند. «وَ نَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ»(اعراف/44). یک صحنه ای از قیامت را بیان می کند که گویا در این صحنه اصحاب بهشت اصحاب جهنم را می بینند و می گویند ما همه وعده هایی که خدا به ما داده بود را حق یافتیم، آیا شما هم وعده های پروردگارتان را حق یافتید؟ می گویند همینطور است ما هم وعده ها را حق دیدیم و وعده های الهی راست است.

در آیه نداریم «مَا وَعَدَکُم رَبُّكُمْ» بلکه آمده است «مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ» چون وعده هایی که به آنها داده شده همه اش وعده به خودشان نیست بلکه وعده هایی که خدا به مومنین داده نیز مد نظر است. پس صحنه ای پیش می آید که هم بهشتی ها و هم جهنمی ها درستی وعده های الهی را می فهمند و اقرار می کنند. در اینجا موذنی بین اینها ندا می دهد که لعنت خدا بر ظالمین باد. پس آن هایی که وادی ظلم را طی کردند و در عالم ظلم کردند لعنت خدا بر آن ها باد.

جریان شناسی در قرآن

نکته مهمی که در فهم آیات قرآن باید توجه داشت این است که وقتی می خواهید آیات قرآن را معنا کنید خیلی وقت ها انحلالی نبینید که تک تک آدم ها مخاطبش هستند بلکه دو جریان وجود دارند. وقتی قرآن می گوید «ظالمین»، یک جریان و حزبی درعالم است که حزب ظالمین اند. یک حزبی هم که حزب مومنین اند. آنها امام دارند اینها هم امام دارند. تهدید های قرآن را اینطوری معنا کنید. این تهدیدهای قرآن برای آن حزبی است که دنبال امام جائر حرکت می کنند و ممکن است نماز شب و روزه هایشان هم ترک نشود و تلاوت قرآن شان هم از ما بیشتر باشد. کما این که بزرگترشان ابلیس دو رکعت نماز خوانده که چهار هزار سال طول کشیده است.

پس اگر جریانی معنا کنید آن وقت معلوم می شود که چرا خدا انقدر تهدید می کند. آن وقت سختمان نمی شود که مثلا برای یک زلف بیرون گذاشتن انسان را جهنمی کنند و یا ممکن است صد بار هم زلفت را بیرون بگذاری و بهشتی شوی. ممکن است نمازت را هم بخوانی ولی جایت ته جهنم باشد. این ها یک حساب کتاب های دیگری است خلط اصل و فرع نشود. یکی از اشتباهات در حوزه اعتقادات که ائمه به شدت با آن برخورد کردند خلط اصول و فروع است. ابن ابی یعفور از فقهای اصحاب امام صادق علیه السلام از ایشان نقل می کند که حضرت فرمودند «لاَ دِينَ لِمَنْ دَانَ اَللَّهَ بِوَلاَيَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اَللَّهِ وَ لاَ عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوَلاَيَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اَللَّهِ»(2). کسی که دینداریش را از امام جائری می گیرد که خدا اورا امام قرار نداده است تمام عمرش را هم نماز بخواند این فرد اصلا دین ندارد و کسی که دین داریش را از امام عادل می گیرد، یک جایی هم اگر زمین بخورد سرزنش نمی شود.

می گوید آقا اینها نماز می خوانند و روزه می گیرند ولی دین ندارند، آن یکی زمین می خورد و سرزنش نمی شود؟ قبل از این ماجرا هم به حضرت گفته بود آقا من با مردم حشر و نشر دارم، با دوستان شما می نشینم می بینم اینها گناهانی ازشان سر می زند که نباید از محب شما سر بزند ولی با دشمنان شما که می نشینم می بینم این ها دروغ نمی گویند، وفای به عهد دارند ولی در دوستان شما این گونه نیست. حضرت ناراحت شدند و این روایت را خواندند. گویا حضرت می خواهند بگویند آنهایی که می گویید دنبال فلانی می روند اصلا دین ندارند، اینها هم سرزنش نمی شوند اینها که دنبال ما می آیند.

حضرت فرمود تو قرآن را قبول داری؟ خدای متعال می فرماید «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّور وَالَّذينَ كَفَروا أَولِياؤُهُمُ الطّاغوتُ يُخرِجونَهُم مِنَ النّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصحابُ النّارِ هُم فيها خالِدونَ»(بقره/257). وقتی ایمان به امام عادل آوردی و دنبال سر او حرکت کردی خدای متعال خودش تورا از ظلمات به سمت نور بیرون می برد. حالا حضرت تعبیرشان گذر از ظلمات ذنوب به نور توبه است. ظلمات ذنوب هم می دانید مقدمه ورود به وادی ولایت اولیاء طاغوت است. از آن طرف در ادامه آیه می فرماید اگر یک نور اسلامی هم دارد، اگر یک نمازی هم می خواند او را در ظلمات می برند و انقدر سیرش می دهند تا اهل جهنم می شود.

این خلط نباید اتفاق بیافتد؛ اگر کسی این را درست فهمید، معنی تهدیدهای قرآن را نیز متوجه می شود. یک  انسان مستکبری مقابل خدا ایستاده می خواهد طغیان کند، تو هم ولایتش را قبول می کنی. محیط ولایت او جهنم و عذاب است چه کسی مجبورت کرده ولایت او را قبول کنی؟ «وَ مَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(صافات/39) مجبورت نکرده اند که آنجا بروی پس این عذاب عین عمل خودت است. «أُولَئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»(یونس/8) زیر چتر او می روی و تکیه گاهت آتش می شود. «لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ»(حشر/20) در قرآن از این ها به عنوان اصحاب جهنم یاد می شود. خودشان به آتش پناه می برند، کسی مجبورشان نکرده است.

«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ»(مومنون/71) گاهی ما می خواهیم خدا تابع ما بشود که این نمی شود. «لَا إِکرَاهَ فِی الدِّینِ»(بقره/256) خدای متعال ما را مجبور نکرده است که در عالم دنبال خدا و ولی الهی حرکت کنیم ولی معنایش این نیست که آزادیم هر کاری میخواهیم انجام دهیم. «وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَ هُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ»(مومنون/71) این اتفاق در عالم نمی افتد بله ما می توانیم بندگی نکنیم، می توانیم دنبال حضرت امیر حرکت نکنیم و دنبال شیطان برویم «لاَ تَزِيدُنِي كَثْرَةُ اَلنَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لاَ تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً» با دنبال حضرت امیر رفتن یا نرفتن چیزی از ایشان اضافه یا کم نمی شود.

انحراف بزرگ دیگری که ائمه با آن درگیر شدند مربوط به کسانی می شود که اصول دین را قبول داشتند ولی نسبت به فروع لا ابالی بودند. فرمودند ممکن است از شیعه ما گناه سر بزند ولی لاابالی نیست «وَ سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»(آل عمران/133). خدا بهشت را برای متقین آماده کرده است. خداوند برای متقین پنج صفت ذکر می کند و بعد می فرماید اینها متقین هستند «وَ الَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»(آل عمران/135). یعنی متقی هم ممکن است یک جایی فحشایی از او سر بزند و یک ظلمی به خودش کند.

مرحوم فیض در تفسیرشان می گویند که ظلم به خود بدتر از فاحشه است. یعنی ممکن است از مومن یک گناهی سر بزند ولی تا گناه می کند ذکر خدا هم به دنبالش می آید، بلافاصله استغفار می کند و اصرار بر آن گناه ندارد. در روایات داریم اصرار به معنی تکرار نیست. آدمی که گناه کرد ولی توبه نکرد پیداست که اصرار دارد. این که می گویند هر شب بنشینید روزتان را صاف کنید بعد وارد فردا شوید به همین دلیل است چون اگر صاف نکنی اصرار و بی موالاتی به حساب می آید. در هجوم شیطان، مومن ممکن است زمین بخورد ولی بی موالات نیست و زود برمیگردد.

لذا دو طرفش انحراف است. این که بگویی چون آقا امام صادق را دوست داشتی دیگر هر کاری کردی اشکالی ندارد. حضرت فرمود این حرف ما نیست. نمی شود کسی ما را دوست داشته باشد و اعمالی که فروع ماست را دوست نداشته باشد. نمی شود کسی دشمن ما را دشمن نداشته باشد. این دو انحراف که کنار برود ما در عالم دو جریان داریم؛ یکی جریان پیروان شیاطین و دیگری پیروان نبی اکرم و امیرالمومنین که دسته دوم کسانی اند که در عالم با حضرت امیر راه می روند و اهل بهشت اند. حتی ممکن است یک جایی هم زمین بخورند، جهنم هم یک شعله ای به طرف او بفرستد و یک تلخی جهنم هم بچشد ولی او در نهایت بهشتی است. آن طرف هم کسانی اند که وارد وادی عذاب می شوند.

این عذاب و رحمت اینطوری معنا می شود. اصلا اینطوری نیست که اگر کسی مویش بیرون باشد یا یک دروغ بگوید خدا او را جهنم ببرد. خدا با صد تا دروغ هم مومن را جهنم نمی برد به شرط اینکه اهل دروغگویی نباشد. اگر لغزید بلافاصله پشیمان باشد. کدام مومنی است که بگوید من گناه نکردم، گناه نمی کنم. هیچ مومنی از گناه خوشش نمی آید. حضرت فرمود محب ما از گناه خوشش نمی آید. علامت ایمان این است که گناه می کند ولی از گناه خودش پشیمان است و حین گناه از عمل خودش تائب است.

این خاصیت نور امام است؛ اگر نور امام در قلب انسان باشد، در مرحله اول از گناه خوشش نمی آید. انسان شامه اش سالم باشد از بوی لجن خوشش نمی آید. اگر فردی دید از بوی لجن بدش نمی آید باید برود خودش را اصلاح کند؛ این همان جایی است که در قرآن می فرماید «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَ كَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ»(روم/10) گناه بخصوص اگر ادامه پیدا کرد کار را به جایی می رساند که فرد امام را انکار می کند.

اعراف در صحنه قیامت

انسان باید در آیات قرآن دو جریان را در نظر داشته باشد؛ باید بگوید درکات جهنم ناظر به این جریان است و درجات بهشت ناظر به آن جریان است. اینها درجات دارند، آنها درکات دارند و یکسان نیستند. نباید آیات را این گونه معنا کرد که مثلا مومن تا در این دنیاست، نگران است؛ نگران چیست؟ نگران این است که ایمانش را بگیرند و جهنم برود. مگر مومن با یک گناه به جهنم می رود؟ گناه بار اضافه ای روی دوش اوست. اگر هم مومن نباشد با همان نمازش به جهنم می رود.

آیات قرآن را باید اینگونه معنا کرد «وَ نَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ» اصحاب بهشت یعنی اصحاب امیرالمومنین و اصحاب جهنم نیز یعنی اصحاب فلان و این دو با هم برابر نیستند. اصحاب جهنم کسانی هستند که ولایت امیرالمومنین را قبول نکردند. از نظر قرآن اصحاب جهنم یعنی کسانی که به ولایت کفر ورزیدند، این خیلی واضح است. بهشتی ها جهنمی ها را می بینند و می گویند وعده های خدا به شما هم راست بود؟ می گویند بله. موذنی ندا می دهد که لعنت خدا بر ظالمین باد. در روایات داریم جبهه مومنین یک موذنی دارد که همه عوالم ندایش را می شنوند که روایت آن در تفسیر علی بن ابراهیم است.

می فرماید موذن امیرالمومنین است و جوری ندای لعنت خدا بر ظالمین می دهد که همه عوالم آن را می شنوند. اذان امیرالمومنین که مثل اذان ما نیست. یک اتفاقی در عالم همراه آن می افتد. ظالمین چه کسانی اند؟ آنهایی اند که سبیل الله را می بندند که در روایات داریم منظور از سبیل و راه امام است «إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ اَلْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ»(3) راه امام در عالم را می بندد تا از راه بندگی منحرف شود. آن ها به عالم آخرت هم کفر می ورزند. می دانید که باطن آخرت هم محیط ولایت امام است. منکر آن عالم اند، می گویند هرچه هست این عالم دنیاست. پس موذنی لعنت الهی را بر این گروه با مصادیق آشکار ندا می دهد.

«وَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ وَ نَادَوْا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ»(اعراف/46) بین بهشتی ها و جهنمی ها یک حجابی است که قرآن از آن حجاب پرده برنداشته است و رجالی هم ایستاده اند. در مورد اعراف برخی گفته اند از ماده عرف به معنی بلندی می تواند باشد. به معنی معروف و شناخته شده هم می تواند باشد. در هر دو صورت، اعراف جمع عرف به معنی شناخته شده ها و یا به معنی بلندی ها، رجالی ایستاده اند. این حجاب بین جهنمی ها و بهشتی ها را می بینند و یک گفتگویی با هم دارند. بعد ازاین گفتگو ندای لعنی به جهنمی ها داده می شود و لعن الهی نازل می شود.

در ادامه آیه می فرماید هر گروهی را با سیما می شناسند. سیمای اول جایی است که حقایق وجودی ما در آن ظاهر می شود. طوری که می توان افراد را از راه رفتن، شیوه صحبت کردن و نگاه کردنش شناخت. دیده اید مثلا یک نفری پشت دیوار حرف می زند، شما با شنیدن می فهمید زن یا مرد است. حضرت می فرماید منافقین را از لحنشان می توان شناخت «لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ اَلْقَوْلِ»(محمد/30). آهنگ منافق و مومن در حرف زدن متفاوت است که البته فهم آن کار هرکسی نیست و ما فقط بخشی از آن را متوجه می شویم. حقایق وجودی انسان در سیمای او بروز می کند. این که کجا رفته، چه خورده و چه گفته است. حضرت آیت الله العظمی بهجت به شخصی فرمودن نور نماز صبح امروز را درتو نمی بینم، نماز صبحت قضا شده؟ اگر کسی اهل دیدن باشد افراد را با سیمایشان می شناسد. پس منظور از اعراف بلندی هایی در قیامت است که بعضی ها گفته اند منظور از بلندی ها همین حجابی است که بین بهشتی ها و جهنمی ها قرار دارد و آن ها را از هم جدا می کند.

سیمای انسان در چهره، در آهنگ حرف زدن و گاهی هم در اطرافش نمایان می شود. سیمای آدم در خانه اش هم پیداست. وقتی شما به یک کشوری بروید، همین که چهره کشور را می بینید می فهمید اینها مسلمان، مسیحی یا اهل فحشا اند. البته خدای متعال این علم را به هر کسی نمی دهد و مختص متبسمین است. کسانی که یک باری روی دوش شان است و اهل افشای سر نیستند. این خوب نیست آدم دنبال این باشد که چیزهایی را به دست بیاورد بدون این که صلاحیتش را داشته باشد چون این فرد بالاخره یک جا زمین می خورد. این متبسمین در درجه اول معصومین اند. در روایات متعدد داریم شخصی محضر حضرت می آمد و اظهار اعلام دوستی می کرد. حضرت می گفتند بیخود می گویی و یا به شخص دیگری می گفتند درست است، جزو محبین ما هستی. شناختن افراد از روی سیما در این دنیا هم هست.

حالا باید این را بحث کنیم که آن عالم چه اتفاقی می افتد که اعرافی است و بر آن بلندی ها در محشر رجالی ایستاده اند و هر گروهی را به سیما می شناسند «وَ نَادَوْا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ»(اعراف/46) به بهشتی ها ندا می دهند که سلام خدا بر شما باد. اصحاب الجنه هنوز وارد بهشت نشدند و طمع دارند در بهشت بروند ولی هنوز وارد نشده اند؛ یعنی این رجال به بهشتی ها سلام می کنند در حالی که هنوز وارد بهشت نشده اند اما امیدوارند که راه باز بشود و به آن وارد شوند. این صحنه اگر اینطوری باشد، دارد صحنه ای از اعراف را در قیامت را حکایت می کند که هنوز بهشتی ها به بهشت نرفته اند.

«وَ إِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاءَ أَصْحَابِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»(اعراف/47). وقتی نگاهشان به اصحاب نار می افتد می گویند خدایا ما را با این قوم ظالم قرار نده. پس معلوم شد ظالمینی که حضرت آن ها را لعنت کردند همین ها هستند.

برخی مفسرین نیز طور دیگر این واقعه را بیان می کنند. اگر این رجال را به معصومین تفسیر کنید که ظاهرش همین طور است، «يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ» خیلی جور نمی آید  که هنوز به بهشت نرفتند. اینگونه بهتر است که رجالی بر اعراف ایستاده اند و وقتی نگاه می کنند همه را می شناسند. به بهشتی ها سلام می کنند ولی بهشتی ها هنوز وارد بهشت نشدند و به جهنمی ها نگاه می کنند و می گویند خدایا ما را با ظالمین قرار نده.

یک احتمال دیگر هم هست که برای اصحاب اعراف دو معنی در نظر گرفته اند؛ یک اصحاب اعراف داریم که معصومین اند و یک اصحاب اعراف مستضعفین اند. یعنی نه اهل بهشت اند نه اهل جهنم، وادی وسط اند. اعراف در هر دو تفسیر شاهد این احتمال است که آن اعرافی که آن رجال روی آن ایستاده اند، آن ائمه هستند. این بهشتی هایی که دارند با آنها صحبت می کنند همین آدم هایی هستند که مومن گناه کارند و هنوز وارد بهشت هم نشدند. یعنی ثواب و گناهشان برابر است و هنوز وارد بهشت نشدند ولی با اینها دارند صحبت می کنند.

در ادامه این رجال نگاهی هم به طرف جهنمی ها می کنند و آنها را به اسم می شناسند. با اشخاصی از جهنمی ها وارد گفتگو می شوند که پیداست از سران جهنمی ها هستند. «أَهَؤُلَاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لَا يَنَالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَلَا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ»(اعراف/49). به آن ها می فرمایند این جمعیتی که دور خودتان آورده بودید و این بساط استکباری که درست کرده بودید شما را بی نیاز نکرد، همه رفتند و شما گرفتار ماندید.

تلقی شما این بود این بهشتی ها مورد رحمت خدا نیستند؛ همینطور است دیگر فرض کنید ما در صحنه ایستاده ایم و هنوز وارد بهشت نشدیم، بعد به این جهنمی ها می گویند شما می گفتید اینها بهشت نمی روند. در حقیقت الان هم منافقین دنیای اسلام به ما که نگاه می کنند می گویند این بدبخت ها همه شان جهنمی اند. این اصحاب اعراف به آن ها می گویند گفتید که اینها به بهشت نمی روند. همین هایی که هنوز بهشت نرفتند ولی منتظرند بروند. بعد رو می کنند به این رجال می گویند وارد بهشت شوید که دیگر بساط خوف و حزن جمع شد. این یک جور معنا کردن است که هنوز بهشتی ها در بهشت نرفته، این رجال رو به بهشتی ها می کنند و به آنها اطمینان خاطر می دهند.

یک گفتگویی هم با سران جهنم می کنند می گویند شما که جمعیت تان به کارتان نیامد ولی اینهایی که شما گفتید بهشتی نیستند وارد بهشت می شوند. در روایت هم آمده است ما به کوری چشم دشمنان هم که شده شما را به بهشت می بریم. این اصحاب الاعراف یا این رجال که فعلا داریم اصحاب الاعراف و رجال را یکی می گیریم، همان هایی هستند که از سیمای افراد آن ها را می شناسند.

«وَ نَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ»(اعراف/50). سپس وقتی وارد بهشت می شوند، جهنمی ها اهل بهشت را ندا می دهند امکانش نیست از این رزق هایی که خدا برای شما قرار داده یا از این آبی که در اختیار شماست برای ما هم فرو بریزید. بهشتی ها در جواب می گویند خدا همه این ها را بر شما حرام کرده است. امروز همانطور که شما در دنیا خدا و اولیاء خدا را فراموش کردید، اینجا فراموش می شوید.

«الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْوًا وَ لَعِبًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَذَا وَ مَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ»(اعراف/51) در این سوره، کافرین کسانی هستند که دینشان را بازیچه گرفته بودند یا فقط ادعای دینداری داشتند. «اَلنَّاسَ عَبِيدُ اَلدُّنْيَا وَ اَلدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ» اینها دنیا پرست اند و دین لق لقه زبانشان است.

از ظاهر این آیات دو جریان بهشتی ها و جهنمی ها را بررسی کردیم. اگر فرصت باشد بررسی می کنیم که بالاخره اعراف یعنی چه؟ رجالی که بر اعراف اند به چه معناست؟ حضرت امیر در حدیثی می فرمیاند اعراف ماییم، رجال هم ماییم. چطور می شود این ها را جمع کرد؟ در یک حدیث هم داریم ما اعرافیم و ما بر اعرافیم. پیداست قرآن دارد دو شأن امام را معرفی می کند. این دو شأن چه تفاوتی با هم دارد؟ برای پاسخ به این سوالات باید در جلسات بعدی روایات را به دقت بررسی کنیم.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 539

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 375

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 184