نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

جلسه پنجم حرم مطهر/ محبت؛ سرمایه اصلی انسان/تهدید سخت خداوند در سوره مبارکه توبه، خطاب به مسلمین

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 21 آذرماه 94 است که در حرم مطهر فاطمه معصومه سلام الله علیها برگزار شده است. ایشان در این جلسه بیان می دارند، طبق آیات و روایات هیچ یک از تعلقات انسان نباید در نزد انسان محبوب تر از خدا و رسول خدا باشد و انسان باید به جایی برسد که خدا و رسول و ائمه علیهم السلام در دل او محبوب تر از همه حتی از خودش باشند. خواهش های نفسانی با خواسته های فطری انسان متفاوت است. نفس علیه انسان و فطرت، مطابق مصلحت های انسان عمل می کنند؛ انسان هایی که اهل مراقبه باشند، می توانند بین خواسته فطرت و خواهش نفسانی تفاوت قائل شوند. محبت خدا و اولیای الهی، اکسیر اعظم است که در مدتی کوتاه تحولات عظیمی در انسان ایجاد می کند. عهدی دوطرفه بین انسان و خدا و بین انسان و اولیای الهی در عوالم قبلی بسته شده است. عهد ما با خدا، عهد بندگی وعهد خدا با انسان عهد هدایت است. عهد ما با اولیای الهی عهد طاعت و موالات و عهد آن حضرات با انسان، عهد شفاعت است. هیچ یک از محبوب های انسان پایدار و دائمی نیست مگر آنکه محبوب انسان، آن محبوب حقیقی یعنی خدای متعال باشد که هرگز از انسان جدا نخواهد شد. تمام جهتگیری های انسان به سمت محبوب هایش می باشد و مزد انسان هم از محبوبش خواهد بود. در قیامت هر انسانی با محبوبش محشور خواهد شد.

هشدار خدای متعال در سوره توبه

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. « وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّـهِ»(بقره/۱۶۵)، در جلسات گذشته مختصری درباره محبت خدای متعال و اولیاء الهی نبی اکرم و اهل بیت معصومینشان نکاتی را عرض کردیم که یکی از مهم ترین رزق هایی که خدای متعال برای اولیاء خودش قرار داده است؛ محبت خودش و اولیاء خودش و نبی اکرم و ائمه علیهم السلام است و این رزق و این محبت آثار و برکات فراوانی هم دارد و از ارکان ایمان هم هست؛ یعنی انسان، وقتی ایمانش کامل است که خدا و رسول خدا و ائمه علیهم السلام را از خود و همه تعلقات دیگر بیشتر دوست بدارد. خدای متعال در سوره مبارکه توبه می فرماید: « قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللَّـهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّـهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّـهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ»( توبه/۲۴).

این چیزهایی که ما بهشان تعلق داریم و متعلقات ما همین ها هستند را نام می برد که اگر پدرانتان و فرزندانتان، عشیره و اقوامتان و اموالتان و تجارتی که نگران کساد شدن آن تجارت هستید در نزد شما از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا و رسول خدا محبوب تر هستند، منتظر باشید تا خدای متعال امرش را، راجع به شما صادر کند. مرحوم فیض رحمت الله علیه که از محدثین و فقها و حکمای بزرگ شیعه هستند، در تفسیر صافی که تفسیر بسیار خوبی هم هست ذیل این آیه می فرمایند: خدای متعال خیلی در این آیه سخت گرفته است و کمتر کسی است که از سختگیری که خدا در این آیه کرده، نجات پیدا کند. خدای متعال تهدید کرده است و می فرماید: اگر اینها را بیشتر از خدا و رسول دوست دارید صبر کنید تا خدا در باب شما حکمش را صادر کرده و قضاوت و داوری کند.

شان نزول آیه هم این است که وقتی سوره برائت نازل شد در این سوره خدا فرمود: که دیگر مشرکین حق رفت و‌ آمد به مکه ندارند؛ زیرا تا قبل آن مشرکان می آمدند و داد و ستد می کردند؛ و مثل گردشگری امروز که یکی از منابع درآمد خیلی از کشورهاست، در مکه یکی از منابع درآمدش همین رفت و آمدها بوده که می آمدند، رفت و‌ آمد و تجارت می کردند. بعد از نزول این سوره اهل مکه نگران اوضاع اقتصادی و معیشتشان شدند که اگر مشرکین رفت و آمد نکنند به مکه، تجارت ما کساد می شود. این آیه نازل شد و خدای متعال فرمود: که شما اگر تجارت خودتان را و نه فقط تجارتتان، بلکه پدرانتان همسرانتان فرزندان و عشیره تان همه اینها را بیشتر از خدا و رسول دوست بدارید باید منتظر امر خدا باشید.

در این آیه تهدید کرده است که هیچ یک از تعلقات انسان نباید در نزد انسان محبوب تر از خدا و رسول خدا باشد و انسان باید به جایی برسد که خدا و رسول و ائمه علیهم السلام در دل او محبوب تر از همه حتی از خودش باشند و خدا را از خودش هم بیشتر دوست بدارد. این که بعضی گفته اند: آدم همه چیز را برای خودش دوست می دارد و حتی اگر خدا را هم دوست بدارد برای خودش است و برای اینکه نفعی ببرد، این طور نیست. انسان می تواند به یک جایی برسد که واقعاً خدا را دوست بدارد و نه این که خودش را دوست بدارد و خدا را برای خودش دوست بدارد؛ این حرف تمامی نیست. این حرف معنایش این است که هیچ وقت انسان نمی تواند به محبت واقعی خدا راه پیدا کند و همیشه اول باید خودش را دوست بدارد بعد خدا را برای خودش بخواهد. در حالیکه محبت خدا و اولیاء خدا اگر به کسی داده شد، این محبت اثرش این است که واقعاً خدا را بیشتر از خودش دوست می دارد؛ نه این که خودش محور همه محبت ها باشد. در غیر این صورت انسان تا آخر خودش را می پرستد و دور خودش می چرخد.

تفاوت نفس و فطرت

بله ممکن است آدم موحد نباشد؛ آدمی که در مقام نفس است خودش را دوست می دارد؛ «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك‏»(۱)، نفس هم که با آدم دشمن است. این خیلی عجیب است که این نفسی که در انسان هست گاهی این قدر به انسان نزدیک است که آدم خیال می کند خودش است و گاهی انسان را سی سال می دواند آدم خیال می کند کار خودش است، در حالی که این طور نیست و این نفس است که ما را به شهوات، به دنیا به مخالفت با خدا دعوت می کند. در روایت است که بدترین دشمن انسان، همین نفسی است که بین دو پهلوی خود آدم است و این قدر با آدم آمیخته است که آدم گاهی این را با خودش اشتباه می گیرد، در حالی که خود ما نیست، بلکه نفس ما است. آن هایی که اهل مراقبه و محاسبه و دقت هستند، دقیق می فهمند که کجا خواسته نفس است یا خواسته خود انسان و فطرت انسان است. نفس این جوری است که خودش را می خواهد و تا آخر هم اگر دیگری را بخواهد، در واقع خودش را بالاصاله می خواهد و دیگران را هم برای خودش می خواهد؛ ولی فطرت ما این گونه نیست آنچه که خدا در فطرت ما قرار داده که خود ما هستیم درمقابل نفسمان است.

خدای متعال و ائمه و انبیاء به ما هشدار دادند که مواظب باشیم که این نفس، ما را مصادره نکند و به نفع خودش بکار نگیرد؛ بلکه از ما خواستند که این نفس را به زندان بکشیم و مهارش کنیم و در خدمت خودمان بگیریم والا این نفس ما را در خدمت خودش می گیرد و خیال هم می کنیم که واقعاً خودمان هستیم. اشکال نفس این است که این قدر به آدم نزدیک است و لباس خود آدم را می پوشد و با زبان خود آدم حرف می زند که حتی گاهی تشخیصش برای خود آدم هم مشکل است که این نفس من است و خود من نیست و این همان دشمن است. نفس، جوری آدم را به طرف شهوات می برد که خیال می کند، خود من هستم که می روم؛ در حالی که من اسیر این نفس هستم و این نفس دارد از من استفاده می کند و امکانات انسان را در اختیار خودش می گیرد. بعد می بینی، این دشمن انسان بزرگ و فربه شده است. این دشمن در واقع ولیده شیطان است و شیطان از طریق همین نفس به انسان مسلط می شود.

آن طرف هم فطرت انسان است و انبیاء با فطرت انسان سر و کار دارند؛ یعنی شیطان با نفس انسان سر و کار دارد و این نفس هم این قدر به آدم نزدیک است که بین دو پهلوی انسان است، خودش را دوست دارد و خود پرست است؛ ولی فطرت انسان اینگونه نیست. در قرآن صریحاً خدا می فرماید: « فِطْرَتَ اللَّـهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»(روم/ ۳۰)؛ آن فطرتی که خدا در ما قرار داده فطرت توحید است یعنی محبت خدا و اولیاء خداست نه محبت نفس. آنکه محبت خودش را دارد نفس انسان است. انسان اگر به فطرت خودش رسید این فطرت خدا را دوست می دارد و خودش را هم برای خدا می خواهد.

انسان می تواند در زندگی دو مسیر را برود؛ میتواند مسیر نفس را برود؛ اگر مسیر نفس را رفت این مسیر برای انسان اصل می شود و آرام آرام، آدم را به عداوت با خدای متعال می کشد؛ چون منافع نفس با خدا درگیر است در نتیجه آدم را به خدای متعال بدبین کرده و به سوء ظن بالله می اندازد و اگر سوء ظن بالله پیدا شد قدم از قدم نمی شود برداشت؛ آدم را به جنگ خدا و اولیاء خدا می کشاند. بر عکس خود انسان و فطرت انسان طالب خدا و محبت خدا است. اگر این فطرت شکوفا شد انسان آرام آرام طعم محبت خدا را می چشد و خلیل الله می شود که همه چیز را برای خدا می خواهد و همه چیز را فدای خدا می کند. آنچه که مال و عشیره را بیشتر از خدا دوست دارد، نفس انسان است که به ما دستور دادند با این نفس مبارزه کنید و نگذارید این نفس شما را مصادره و اسیر خود کند؛ بلکه شما نفس را اسیر کنید.

اوصاف اهل بهشت

محبت خدا برای نفس نیست، برای خود انسان است که می شود به آن رسید و آثار و برکات فراوانی هم دارد. جلسه گذشته اشاره کردم که چگونه می شود به محبت خدا راه پیدا کرد. این محبت اکسیر اعظم است که اگر به آدم برسد آدم را دگرگون می کند و همه چیز وجود انسان متحول می شود. همانطور که مس، باید قرن ها و  مدت ها زیر زمین بماند تا فعل و انفعالاتی در آن پیدا شود و به طلا تبدیل شود، اما اگر یک اکسیری به آن بزنند در زمان بسیار کوتاهی تبدیل به طلا می شود، در مورد انسان هم آن اکسیری که اگر به انسان بزنند مس وجود انسان طلا می شود، محبت خدا است؛ یعنی محبت، مس وجود انسان را طلا می کند و همه وجود انسان را دگرگون می کند، انسان بی قیمت با قیمت می شود؛ «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَب‏»(۲)، آدم هر چی را که دوست دارد با همان محشور می شود و قیمتش هم به اندازه همان چیزی است که دوست می دارد؛ آدم اگر دنیا را دوست می دارد قیمتش به اندازه دنیاست و اگر خدا را دوست می دارد می شود مومن، که قیمتش به اندازه محبت خدا است.

محبت خدا که باید در ما حتماً پیدا شود آثار فراوانی در انسان می گذارد و ثواب فراوانی هم دارد. در جلسات قبل بعضی روایات را در فضیلت محبت خدا و اولیاء خدا خواندم. یک روایت دیگر تقدیم می کنم که مرحوم کلینی رحمت الله علیه در روضه کافی نقل کردند و در کتاب بحار هم در جلد امام باقر علیه السلام این روایت را مرحوم مجلسی رحمت الله علیه نقل کردند. در روضه کافی حکم بن حطیبه نقل می کند که در مجلسِ امام باقر علیه السلام نشسته بودیم و مجلس پر بود. پیرمردی ناتوان و عصا به دست دم در ایستاد، ابتدا رو کرد به امام باقر علیه السلام عرض کرد: السلام علیک یابن رسول الله حضرت هم جواب دادند: و علیک السلام؛ بعد به بقیه اهل مجلس هم سلام کرد و آنها هم جوابش را دادند. به حضرت عرض کرد: یابن رسول الله؛ یک جایی نزدیک خودتان بدهید؛ بنشینم و بعد شروع کرد عقایدش را ابراز کردن و گفت: یابن رسول الله من شما را دوست می دارم و محبینتان را هم دوست می دارم و این محبت هم بخاطر دنیا نیست و دنبال دنیا نیستم که شما را دوست بدارم از طریق رابطه با شما به دنیا برسم، بلکه خود شما و محبین شما را دوست دارم و بخاطر شما، دشمن شما را دشمن میدارم و از آنها تبری می جویم، نه بخاطر اینکه با من دشمنی کردند یا خونی از من ریختند. دیگر آنکه حلال شما را حلال و حرام شما را حرام میدانم. هر چه شما بگویید حلال است قبول می کنم، هر چه بگویید حرام است قبول می کنم و در حلال و حرام تسلیم شما هستم. دیگر آنکه منتظر گشایش در کار شما و فرج در امر شما هم هستم و به انتظار نشستم خدا برای شما گشایش کند و دوران ظهور شما برسد و عالم، زیر چتر شما متحول شود. حضرت فرمودند: بیا جلو؛ و برای او راه باز کردند و استقبال کردند و کنار دست خودشان نشاندند.

به حضرت عرض کرد: یابن رسول الله با این اوصافی که من عرض کردم، امیدی در من هست که من به نتیجه خیری برسم؟ حضرت فرمودند: عین همین سوال را یک کسی از پدر بزرگوارم امام سجاد علیه السلام پرسید. پدرم جوابی دادند که من همان جواب را به شما می دهم. پدرم فرمودند: که از دو حال خارج نیست یا زنده می مانی و یا از دنیا می روی؛ بعد اشاره کردند با دست؛ و فرمودند: اگر از دنیا بروی وقتی جانت به حلقومت برسد، رسول خدا صل الله علیه و اله و سلم، امیرالمومنین علیه السلام، امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و من (امام سجاد) را ملاقات می کنی درحالی که قلبت آرام هست و چشمت روشن است و دلت گرم است و با آرامش و اطمینان قلب از دنیا می روی و اگر هم بمانی با ما در بالاترین درجات بهشت خواهی بود؛ یعنی حضرت فرمودند که اگر کسی، ما و محبین مان را برای خدا نه برای دنیا دوست بدارد با دشمنان ما نه برای خون خواهی و عداوت های شخصی بلکه بخاطر محبت ما و چون دشمن ما هستند دشمنی کند و حلال ما را حلال و حرام ما را حرام بداند و منتظر گشایش در کار ما باشد و مشغول به کار خودش و منتظر فرج ما باشد [با اهل بیت بعد مرگش ملاقات می کند درحالیکه قلبش آرام است]. آن پیرمرد خیلی خوشحال شد و در روایت دارد که آن قدر گریه کرد که مجلس متحول شد، بعد هم خداحافظی کرد و رفت؛ حضرت فرمودند: اگر می خواهید یک آدم بهشتی ببینید به او نگاه کنید اگر کسی این طور شد واقعاً اهل بهشت می شود.

خواص و اسرار صلوات

روایتی را قبلاً خواندم که اگر این رزق محبت خدا و اهل بیت علیهم السلام را خدا به کسی داد، شک نکنید که این آدم به همه خیر دنیا و آخرت رسیده است بنابراین تردید نکنید، این آدم وسط بهشت است و این بهشت هم بهشت محبین است و بهشت محبین هم با بهشت مابقی متفاوت است. تا اینجا بحث محبت خدا و اولیاء خدا بود که انسان باید سعی کند آن را کسب کند و راهش هم از تسلیم شروع می شود؛ یعنی ما باید خودمان را بسپریم به اهل بیت و هرچه می گویند هم گوش دهیم و هم قلبمان بپذیرد و تسلیم باشیم و اینجاست که خدا یک کاری را با انسان شروع می کند.

آهنگران وقتی می خواهند یک آهنی را سمباده بکشند، بین دو گیره محکم می گیرند بعد آن وقت سمباده میزنند والا تمیز نمی شود و فرار می کند. ما هم این گونه هستیم؛ یعنی اگر تسلیم نشویم نمی شود تطهیرمان کنند؛ اما وقتی تسلیم شدیم آن وقت ما را تطهیر می کنند؛ شستشو می دهند و کیسه به تنمان می کشند؛ یعنی قلب و ظاهر و باطنمان را خدا شستشو می دهد و بعد از این است که محبت خدا در دل انسان به تدریج وارد می شود و انسان اهل محبت و جزو محبین می شود و همه وجودش دگرگون می شود. راه دوم هم دعاست و راه سوم هم زیاد صلوات درمحبت نبی اکرم و اهل بیت علیهم السلام فرستادن است؛ که مبدا مقام خلت است؛ چون تواضع است. صلوات باطنش اقرار است. در روایات است که صلوات، اقرار به عهدهایی است که ما با نبی اکرم بستیم؛ در واقع تجدید عهد است. هر صلواتی یک تجدید عهد است.

هر روز صبح ما تجدید عهد می کنیم؛ «اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّد»، ما چه زمان با امام زمان قرار بستیم؟ پیداست ما یک قرارهایی داریم، ولو یادمان رفته باشد اما یکجایی با حضرت و با نبی اکرم یک قراری بستیم و قرار هم دو طرفه است؛ ما با خدا قرار بستیم خدا هم با ما قرار بسته است. خدا در قرآن می فرماید: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ»(یس/۶۰)؛ آیا من با شما قرار نکرده بودم؟ اما سوال اینجاست که این قرار و عهد کجا بوده که ما یادمان نمی آید؟ پیداست ما یک قراری با خدا و نبی اکرم و اهل بیت علیهم السلام داشتیم. این قراری که با خدا داشتیم این است که خدایا ما غیر تو را عبادت نمی کنیم؛ و خدا هم فرموده: من هم شما را به جنات و درجات راهبری می کنم؛ قراری که با نبی اکرم و اهل بیت علیهم السلام داشتیم این است که از محیط ولایت آنها خارج نشویم و آنها هم فرمودند: که ما هم شما را شفاعت می کنیم و به مقصد می رسانیم؛ اگر شما دستتان را از دست ما جدا نکردید و از دایره محبت ما بیرون نرفتید ما بارتان را به مقصد می رسانیم. شفاعت برای این است که ما خودمان این راه را نمی توانیم برویم.

در روایت است که «مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زُخَّ فِي النَّار»(3) اهل بیت مثل کشتی هستند و این کشتی است که در دریا راه می رود، مسافر که خودش راه نمی رود؛ بلکه یک جا نشسته و سوار بر کشتی است. اهل بیت هستند که انسان را می برند اگر ما به عهدمان عمل کردیم آنها ما را به مقصد می رسانند و بارتان را بر می دارند و می کشند و در امواج و فتنه ها ما را می برند و به ساحل و مقصد می رسانند. صلوات این تجدید عهد است و باید انسان عهدش را هر روز تجدید کند. صلوات اقرار به مقامات حضرت است. خاصیت این تواضع و خشوع و اقرار مکرر، در مقابل مقامات آنها این است که آرام آرام طهارت نفس، اخلاق خوب و محبت اولیاء خدا در دل انسان می آید. انسان اگر خیلی این کار را مداومت کرد به مقام خلت و محبت می رسد.

مقدمات کسب محبت الهی

این بحث محبت خدا و محبت اولیاء خداست که باید تلاش کرد و آن را بدست آورد. بعضی ها می گویند محبت دست ما نیست؛ اما چنین نیست بلکه اصل محبت صنع خداست و از بالا می آید ولی مقدماتش دست ماست و ما باید خودمان را آماده کنیم تا خدا این محبت را به ما عطا کند. اگر خودمان را آماده نکنیم، محروم می شویم. این توجیه صحیح نیست که محبت دست ما نیست؛ اگر محبت دست ما نیست چرا خدای متعال ما را برای محبت هایمان مواخذه می کند و در مقابل محبت ها به ما ثواب می دهد؟ پیداست که اختیار ما است و اتفاقاً مهم ترین جایی که ما باید روی آن سرمایه گذاری و اصلاح کنیم همین قلب است.

در روایات فرمودند: که یک عضوی در انسان است که اگر او اصلاح شد، همه وجود انسان اصلاح می شود اگر آن خراب شد همه وجود انسان خراب می شود و آن قلب است؛ و محبت هم برای قلب است و ما این قلبمان در اختیارمان است و باید سعی کنیم راه قلب را به سوی غیر خدا ببندیم. آدم وقتی نگاه کرد، خب محبت غیر می آید و قلب شلوغ می شود و به دنبال آن اشتغال می آید و دیگر جایی برای خدا نمی ماند. اگر انسان و قلب انسان هر صدایی را گوش کرد و هر منظره ای را دید هر غذایی را خورد، هر لذتی را برد؛ طبیعی است این قلب به همه طرف می رود. ما باید وارداتمان به قلب را مهار کنیم تا آرام آرام قلب برای محبت خدا و اولیاء خدا مهیا شود.

یک باب دیگری در روایات هست که از این وسیع تر است و آن باب حب فی الله و بغض فی الله است؛ یعنی نه فقط ما باید خدا و اولیاء معصوم را دوست بداریم و این اصل است؛ بلکه از این بالاتر یک باب گسترده تری هست که همه محبت و بغض و کینه و دشمنی هایتان فی الله باشد؛ یعنی نه برای غیر خدا دوست بدارید؛ نه برای غیر خدا دشمنی کنید. من چند روایت از این باب را از کتاب شریف کافی خدمتتان تقدیم می کنم که روایات فوق العاده ای هستند. روایت اول از امام صادق علیه السلام است که فرمودند: « مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَ أَبْغَضَ لِلَّهِ وَ أَعْطى‏ لِلَّهِ، فَهُوَ مِمَّنْ كَمَلَ إِيمَانُه‏ »(4)؛ یعنی دوستی هایش برای خداست و حتی اگر دیگری را دوست می دارد و با او دوستی می کند، برای خداست و کاری ندارد که این آدم ثروتمند است یا قدرت و امکانات ظاهری و جمال ظاهری دارد؛ این چیزهایی که ما معیار محبت قرار می دهیم و دلمان به دنبال آن می رود، برایش معیار نباشد.

این سوال که آیا مگر محبت و عشق جرم است؛ سوال غلطی است. بزرگترین جرم، عشق است. این حرف سخیفِ بی معنا از کجا و با کدام استدلال آمده است؟ بزرگترین جرم آدم برای عشق هایش است. چه کسی را دوست داشتید؟ چه کسی گفته آدم دوست بدارد و بعد اسیر شود؟ محبتی که در راه خدا نیست جرم است. آدم حق ندارد دلش را به سوی هر کسی باز کند و بعد اسیر او شود و بعد او هم آدم را دنبال خودش بکشد. همین محبتها ما را جهنمی می کند. قرآن داستان ابراهیم خلیل سلام الله علیه را برای ما می گوید که چگونه در این عالم سیر کنیم. حضرت ابراهیم با خورشید پرست ها، ستاره پرست ها و ماه پرست ها روبرو بود؛ در شب تاریک وقتی ستاره طلوع کرد، گفت: این پروردگار من است. هنگام سحر که ستاره غروب کرد گفت: « لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ» (انعام/۷۶)؛ چیزی که غروب کند من دوست نمی دارم.

موضع انسان نسبت به محبوب های ناپایدار

نسبت به آفِل ها آدم می تواند سه موضع بگیرد: هم می تواند دل ببندد و وقتی این محبوبش از دستش گرفته شد، بنشید پای این محبوب و غصه بخورد؛ که خیلی از ما این گونه هستیم؛ مثلاً این کوزه عتیقه برای دو هزار سال قبل است یا این فرش برای فلان موقع است، به آنها دل می بندیم و نگهشان میداریم و وقتی که یک موقعی گم می شوند ناراحت شده و غصه می خوریم که مثلاً این تسبیح قیمتی گم شد؛ بنده خدا اصلاً چرا به آن دل بستی؟ این برای گم شدن است و گم می شود. بعضی ها هم برخوردشان این طور است که دل می بندد و وقتی هم گم شد، لوتی گری می کنند و می گویند گم شد که شد. این انسان هم برنده نیست. سرمایه و عمر برای این نیست که یک روز دل ببندید و فردا دل بکنید؛ یا مثلاً به این رفیق دل می بندد و وقتی از انسان جدا می شود، می رود و یکی دیگر را می گیرد و میگوید رفت که رفت. این آدم هم باز بهره ای نبرده است و همه عمرش به این و آن مشغول بوده است.

سومین دسته آن کسی است که وقتی می بیند اینها غروب می کنند و از بین رفتنی هستند از اول به آنها دل نمی بندد و می گوید؛ چیز گم شدنی و از دست رفتنی که دل بستنی نیست. دو تحول در این جهان و دنیایی که ما زندگی می کنیم وجود دارد؛ یکی اینکه ما متحول هستیم: طفل هستیم، نوجوان و جوان و میانسال و پیر می شویم و بعد هم خداحافظ؛ و این دست ما نیست که پیر نشویم و از دنیا نرویم. دوم، محبوب های ما هستند که متحول می شوند؛ بهار می رود پاییز می آید؛ بهار که نمی ماند. آیا جوانی، دوست و همسر من می ماند؟ آیا این اموال می مانند؟ پس دو تحول در دنیا هست که یک روزی، ما و همه محبوب ها را از هم جدا می کند؛ یا من از او جدا می شوم و یا او از من جدا می شود، یا من قبل از بهار از دنیا می روم یا بهار قبل از من عمرش به پایان می رسد. نمی شود برای همیشه در بهار بمانی. وقتی قطعاً باید از هم جدا شویم پس برای چه دل می بندیم که وقتی از دست رفت غصه بخوریم؟

در روایات به شدت روی این مساله تاکید می شود که همه دنیا را این گونه بدانید؛ مثل یک آدمی که به مسافرت

می رود و خسته می شود و زیر سایه درختی یا در یک پارکی می رود استراحت می کند. بعضی افراد در آن پارک و استراحتگاه اتراق می کنند و چادر می زنند و کنار شما می نشینند؛ آیا شما می روید با اینها رفیق شوید و دل دهید و قلوه بگیرید و رفاقت کنید؟ فقط نیم ساعت با هم همسفر هستید و بعد هم جدا می شوید، پس معنی ندارد به هم دل بدهید و عشق و دلدادگی بین شما به وجود بیاید که بعد هم وقتی می خواهید از هم جدا شوید، آه بکشید.

در روایات فرمودند: که کل دنیا را این گونه به حساب بیاورید، در مسیر طولانی سیر شما، عمر کل دنیا مثل آن لحظه ای است که زیر یک درختی استراحت می کنید؛ بیش از این برای دنیا حساب باز نکنید. ما در قطار سوار می شویم و مسافرت می رویم، به سفر کربلا می رویم و همسفر پیدا می کنیم؛ آیا آدم عاقل این کار را می کند که چنان به همسفرش عشق پیدا کند که وقتی سفر به پایان می رسد نداند که چه کند؟ دو روز همسفر هستید. کل دنیا این طور است این تحول در دنیا موجب می شود که بالاخره ما از هم جدا شویم؛ پس چرا دل می بندیم؟ چرا این دل را به پدیده هایی می دهیم که با ما نمی مانند؟

این بیان نورانی قرآن را ببنید که می فرماید « وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ»(انعام/۹۴) وقتی ما بر خدا وارد می شویم خدای متعال می فرماید: بنده ما دیدی که خودم ماندم و تو! برای چه با اینها مشغول شده بودی اینها چه مشکلی از تو حل می کردند چه زمان به داد تو می رسیدند و گره ای از تو باز می کردند؟ چرا آن خدایی که دائم به فکر تو بود، ندیدی؛ اما به این هایی که لحظه ای به فکر تو نبودند دل دادی و دل بسته به آنها شدی؟ اگر انسان توجه به این پیدا کرد که این پدیده ها و محبوب ها، آفل و ناپایدار هستند و نمی مانند؛ جمال و اخلاق خوب و ظاهر آراسته همیشه نمی ماند، پس چرا به آنها دل ببندد. اگر انسان این را فهمید آرام آرام می تواند از محبت های دیگر جدا شود. سرمایه اصلی انسان محبتش است انسان هیچ سرمایه ای که به اندازه محبت قیمت داشته باشد ندارد و اگر این سرمایه را پای دیگران ریخت دیگر چیزی برای خدا ندارد چه چیز دارد که به خدا بدهد؟ رو به قبله ایستاده اما دلش پیش دیگران است این چه نمازی است؟ مناجات می کند ولی دلش پیش دیگری است این چه مناجاتی است؟ آنچه که ارزش دارد این است که انسان با قلبش عبادت کند و عبادت روحی و عبادت قلبی است که آدم را به خدا می رساند؛ انسان باید قلب و روحش پیش خدا باشد.

در روایات بابی هست که تاکید دارد همه محبت و بغضتان فی الله باشد؛ یعنی نه فقط خدا را دوست بدارید بلکه همه محبت هایتان برای خدا باشد و همه دشمنی هایتان هم برای خدا باشد. در آن حدیثی که ذکر شد حضرت فرمودند: کسی که برای خدا دوست بدارد و برای خدا دشمنی کند طبیعتا همه دهش هایش هم برای خدا می شود و چنین کسی به مرحله کمال ایمان رسیده است و ایمان کامل علامتش این است.

شرط محبوبیت نزد خدای متعال

در یک روایت دیگری که جابر بن یزید جعفی از امام باقر علیه السلام نقل می کند حضرت فرمود: « إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِيكَ خَيْراً، فَانْظُرْ إِلى‏ قَلْبِكَ، فَإِنْ كَانَ يُحِبُّ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ، فَفِيكَ خَيْرٌ وَ اللَّهُ يُحِبُّكَ؛ وَ إِنْ كَانَ يُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُحِبُّ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ، فَلَيْسَ فِيكَ خَيْرٌ وَ اللَّهُ يُبْغِضُكَ، وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَب‏»(5)؛ اگر می خواهی بدانی که آیا یک گوهری در وجودت هست که خدا بخاطر این گوهر نگه ات بدارد و برایت قیمت قائل شود و اینکه آیا در تو خیری هست یا نه و آیا عاقبت به خیر می شوی به قلبت نگاه کن اگر دیدی اهل نافله شب را دوست داری ولو ممکن است حتی خودت هم اهل نماز نافله شب نباشی ولی دیدی آنهایی که اهل طاعت خدا هستند را دوست می داری؛ «أحبّ الصالحين و لست منهم؛ از آنها نیستم ولی دوستشان می دارم»(6)، و به عنوان مثال اهل مداومت بر زیارت عاشورا نیستی ولی اهلش را دوست داری؛ اهل انفاق نیستی ولی آنهایی که در راه خدا مالشان را می دهند را دوست داری یا آنهایی را که اهل اخلاق حمیده هستند دوست میداری یا به فرموده حضرت اگر دیدی دلت اهل طاعت را دوست می دارد و اهل معصیت خدا را مبغوض می دارد بدان که یک خیری در تو هست و خدا هم تو را دوست میدارد.

اگر تو دوستان خدا را دوست داری و دشمنان خدا را دشمن می دانی، خدا هم تو را دوست دارد و عاقبت بخیر می شوی؛ اما اگر اهل طاعت و آنهایی را که اهل بندگی و نماز و اهل ریاضت در راه خدا هستند را دشمن می داری و از اهل معصیت خوشت می آید و مثلاً از کسی که با آرایش بیرون می آید خوشت می آید و از آن که اهل حجاب و پوشش و عفت است بدت می آید، بدان که خیری در تو نیست و همان گونه که تو، دوستان خدا و اهل طاعت را مبغوض می داری خدا هم تو را مبغوض می دارد. بعد حضرت فرمودند: آدمی با آن کسی محشور می شود که آن را دوست می دارد؛ این مساله اینقدر مهم است. این روایات همه اش نور است.

ابوحمزه ثمالی از امام سجاد علیه السلام نقل کرده است: روز قیامت خدا اولین و آخرین را درمحشر جمع می کند وقتی همه جمع شدند یک منادی برمی خیزد و از طرف خدا ندا می دهد طوریکه همه این ندا را می شنوند « أَيْنَ الْمُتَحَابُّونَ فِي اللَّهِ فَيَقُومُ عُنُقٌ‏ مِنَ النَّاسِ، فَيُقَالُ لَهُمُ: اذْهَبُوا إِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِسَاب‏ فَتَلَقَّاهُمُ‏  الْمَلَائِكَةُ، فَيَقُولُونَ: إِلى‏ أَيْنَ؟ فَيَقُولُونَ: إِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْر حِسَابٍ قَالَ: «فَيَقُولُونَ‏: فَأَيُ‏ ضَرْبٍ أَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ‏؟ فَيَقُولُونَ: نَحْنُ الْمُتَحَابُّونَ فِي اللَّه‏ قَالَ: فَيَقُولُونَ: وَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ كَانَتْ أَعْمَالُكُمْ؟ قَالُوا: كُنَّا نُحِبُّ فِي اللَّهِ، وَ نُبْغِضُ فِي اللَّهِ قَالَ: فَيَقُولُونَ: نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِين‏» (7) کجایند آنهایی که در راه خدا و نه بخاطر مال و جمال ظاهری و شئون دیگر، همدیگر را دوست می داشتند؛ آن هایی که محبت ها و دلدادگی هایشان برای خدا بود. پس یک عده ای از مردم از وسط این جمعیت بر می خیزند؛ وقتی برخواستند به آنها گفته می شود بدون حساب به بهشت بروید؛ روزی که همه باید حساب و کتاب پس بدهند شما بدون حساب کتاب به بهشت بروید از شما حساب و کتاب کشیده نمی شود؛ بعد ملائکه اینها را ملاقات می کنند و می گویند کجا می روید و آنها جواب می دهند که به ما گفتند بدون حساب و کتاب به بهشت بروید. به آنها می گویند مگر شما از کدام دسته مردم  هستید که بدون حساب بهشت می روید؟ جواب می دهند که همدیگر را در راه خدا دوست می داریم و دوستی هایمان برای خداست. از آنها می پرسند که عملتان چیست که حساب از شما نمی خواهند در حالیکه در روز قیامت که 50 هزار سال طول می کشد از همه حساب و کتاب کشیده خواهد شد. جواب می دهند که در راه خدا دوستی و دشمنی کردیم. پس به آنها می گویند که خوب عملی داشتید و مزدتان از عملتان بهتر است. بروید که شما حساب و کتاب ندارید. این خاصیت محبین فی الله است.

در یک روایت دیگر از وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله سوال کردند: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَصْحَابِهِ أَيُّ عُرَى الْإِيمَانِ أَوْثَقُ فَقَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الصَّلَاةُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الزَّكَاةُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الصِّيَامُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الْحَج‏ وَ الْعُمْرَةُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الْجِهَادُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِكُلِّ مَا قُلْتُمْ فَضْلٌ وَ لَيْسَ بِهِ‏وَ لَكِنْ أَوْثَقُ‏ عُرَى‏ الْإِيمَانِ‏ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي‏ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ»(8)؛ کدامیک از رشته های ایمان وسیعتر است و هیچ وقت این رشته قطع نمی شود و محکم است و ما را به مقصود می رساند که ما به همان رشته متمسک شویم و به خدا نزدیک شویم. عده ای جواب ندادند و عرض کردند که یا رسول الله شما بفرمایید؛ و عده ای هم جواب دادند که حج است، جهاد است، زکات است؛ حضرت فرمودند: همه اینها که شما گفتید جهاد، حج نماز، خوب است ولی محکم ترین رشته ایمان که شما را به خدا متصل می کند دوستی در راه خدا و دشمنی در راه خدا و دوستی دوستان و اولیاء خدا و دشمنی دشمنان خدا است و این محکم ترین رشته ای است که ما را به خدا متصل می کند.

جهت گیری انسان در راستای محبوب هایش

همه محبت هایی که خدا بین ما گذاشته است برای قدم اول و برای این است که کار دنیا بچرخد، اگر محبت مادر به فرزند و محبت فرزند به مادر و سایر محبت ها نبود، کارهای ما در دنیا پیش نمی رفت؛ ولی وقتی ما رشد می کنیم، باید این محبت ها تبدیل به محبت های اختیاری و تبدیل به محبت های الهی شود. مادر و پدر را برای خدا دوست بداریم. آن حب غریضی تبدیل به یک حب اختیاری شود، برادرمان را، همسرمان را برای خدا دوست بداریم. این مساله شدنی است ولی ما از این وادی آنقدر دور هستیم که گاهی باورمان نمی شود که می شود آدم برای خدا دوست بدارد. در روایات داریم که اگر همسرت را برای دنیا دوست داشتی مزدت را هم از دنیا باید بگیری؛ یعنی اگر آدم همسرش را برای دنیا دوست دارد و اگر برای دنیا به او خدمت می کند مزدش را هم باید از دنیا بگیرد؛ چرا از خدا مزد می خواهد مگر برای خدا کار کرده است؟ کسی که ریایی عمل می کند و در عملش دیگران را شریک می کند و مثلاً در حین نماز خواندن اگر دیگران وارد اتاق شوند و او مد ولاالضالین را بیشتر می کشد که دیگران ببینند؛ یا در حضور دیگران بیشتر در راه خدا انفاق می کند، روز قیامت به او می گویند از همان هایی که برایشان کار کردی مزد بگیر؛ زیرا برای خدا کار نکردی که از خدا مزد بخواهی.

آدم، سرمایه هایش را به پای محبوب هایش می ریزد این یک قاعده کلی است که ما همه معامله هایمان بخاطر  محبت هایمان است. به اندازه محبت هایمان هم رشد می کنیم. آدم چون فرزندش را دوست دارد برایش انفاق می کند؛ چون رفیقش را دوست دارد برایش کار می کند؛ اما اگر محبت ها فی الله شد همه خدمات فی الله می شود؛ اگر انسان همسرش را برای خدا دوست داشت برای خدا به او خدمت می کند در نتیجه مزدش ر ا هم خدا می دهد؛ ولی اگر همسرش را برای خودش و برای جمال ظاهری اش دوست داری مزدش را هم از همین جمال ظاهری بگیر، البته اگر چیزی داشته باشد که به شما بدهد. در قدم بعدی که قدم مهمی است، همه محبت های انسان باید شعاع محبت خدا شود؛ یعنی نه فقط خدا را دوست بدارد بلکه همه محبت هایش در مسیر خدا و همه دشمنی هایش هم در مسیر خدا بشود.

 حب و محبت کامل خدا و معرفت کامل نسبت به خدای متعال برای کسی حاصل می شود که همه دلدادگی اش برای خدا باشد و همه دشمنی هایش هم برای خدا باشد. تمام این سخنان از باب این است که احادیث اهل بیت را عرض کرده باشیم. راه رسیدن به این درجات و محبت هم باز در روایات آمده است که آدمی چگونه محبت هایش را اصلاح کند؛ زیرا اگر محبت های انسان اصلاح نشد هیچ چیز دیگرش اصلاح نمی شود. « وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَه‏»(9)، انسان با آن کسی که دوست دارد محشور می شود. مهم ترین سرمایه انسان محبتش است؛ اگر دل به یک انگشتر بست، حشر و نشر او با همان است؛ خواب انگشتر می بیند مرگش با انگشتر است. اگر به تسبیحت دل بستی همینطور است؛ به یک خانه دل بستی همینطور است؛ جان و عمرت را بگذاری و باغت را آباد کنی، پس خودت چی؟ باغ را آباد می کنی اما خودت را به باد می دهی. این باغ برای تو چه کار می تواند بکند که من این قدر زحمت بکشی؟ بله یک موقعی انسان خدا را دوست می دارد و در محبت خدا، باغ را هم آباد می کند.

امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: من از آن قومی هستم که قلبشان در بهشت و پیش خداست ولی پایشان روی زمین است و کار می کنند. در نقل است که حضرت یک شتر بار می بردند، یک نفر رسید و گفت: آقا این چیست؟ حضرت فرمودند: ان شاءالله به اذن الله صد هزار نخل است. سال هایی که امیرالمومنین علیه السلام را خانه نشین کرده بودند، حضرت کشاورزی می کرد و نخل می کاشت. آبار علی چاه هایی که الان در مدینه هستند را حضرت حفر می کردند، بعد می آمدند بیرون و وقف نامه اش را می نوشتند. حضرت کار می کرد و آباد می کرد ولی برای خدا بود. اگر کسی باغ را آباد می کند و آن را دوست دارد و می خواهد زیر سایه اش بنشیند و لذت ببرد مزدش هم همان لذتی است که از سایه درخت برده است؛ دیگر از خدا چه مزدی می خواهد؟ ولی اگر کسی قلبش در بهشت و پیش خدا است اما پایش روی زمین است، بی کار که نمی تواند باشد؛ یک ماموریت هایی دارد و اقداماتی باید بکند در این صورت است که اگر باغ را هم آباد کند این باغ آباد کردن در راه خداست و مزدش هم با خداست؛ ولی اگر دلش پیش خدا و برای خدا نبود، برای هر که کار کرده است مزدش را هم از همان بگیرد.

موقع مردن، همه امکانات انسان دورش مجسم می شود، او می پرسد به من چه می توانید بدهید؟ می گویند: یک کفن؛ بیشتر از این از دست ما بر نمی آید. از اهلش سوال می کند که برای من چه کار می کنید من یک عمر خودم را پای شما سوزاندم؛ می گویند: تا دم قبر می آییم اما داخل قبر که با  تو نمی شود بیاییم. کسی نمی تواند با ما داخل قبر بیاید اگر می تواند، ما هم دل ببندیم و هر چه دلمان می خواهد عاشق شویم و دلبستگی پیدا کنیم عیب ندارد، البته اگر بتوانند با ما داخل قبر هم بیایند. با دلبستگی، کار خودمان را دشوار می کنیم. باید به آن کسی دل بست که از انسان جدا نمی شود. به خدایی دل ببند که نه فقط از تو جدا نمی شود بلکه همیشه در فکر توست. ما خیال می کردیم دیگران به ما احسان می کنند دیگران هیچ کار برای ما نمی کنند؛ حتی مادر هم اگر به ما محبت می کرده، بخاطر محبتی است که خدا در دلش گذاشته است؛ زمین هم اگر به ما گندم می دهد خدا خواسته است والا زمین با ما کاری ندارد، آسمان با ما چه کار دارد که به ما باران بدهد؟ دوست و رفیق با ما چه کار دارند که به ما محبت کنند؟ اینها همه محبت ها و ملاطفت های خدایی است.

راه رسیدن به مقام خلت

دلیل اول آنکه حضرت ابراهیم سلام الله علیه خلیل شد این است که از غیر خدا نگرفت. وقتی آدم از دست دیگران می گیرد به آن دست ها عادت می کند و کم کم دوستشان می دارد. من که از سینه دنیا می نوشم و سر در دامن دنیا می گذارم چرا دنیا را دوست نداشته باشم؟ اما موحدی که جز از خدا نمی گیرد محبت غیر خدا هم در دلش نمی آید. دلیل دوم آنکه حضرت ابراهیم خلیل شد آن است که از غیر خدا نخواست، ولی حاجت احدی را هم رد نکرد؛ یعنی این دست هایی که به طرف شما می آیند حواله های خداست «حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُم‏» (۱0)؛ یکی می خواهد که آبرویت را خرج کنی یکی می خواهد که مالت را بدهی؛ اینها حواله های خدا هستند. اگر حواله های خدا را رد کردی محبت خدا در دلت نمی آید؛ اما اگر هر حواله ای خدا فرستاد تو از محبوب ها و آبرویت گذشتی و حواله های خدا را رد نکردی؛ حب خدا در دلت می آید. اگر سائلی آمده است پول می خواهد، اگرچه آدم پول را دوست دارد، اما در محبت خدا این سائل را که دست خداست یعنی این دست را خدا فرستاده است را رد نکند.

در روایات است که وقتی به سائل می دهی دست خودت را ببوس، زیرا اول دستت به دست خدا می رسد. اگر این دستی که خدا به طرفت فرستاده است را رد نکردی و از محبوب خودت که مال و آبرو و موقعیتت است گذشتی، خدا این مال را می گیرد، محبت خودش را به تو می دهد؛ آن وقت انسان خلیل الله می شود و محبت مال تبدیل به محبت خدا می شود. محبت خوابیدن می رود و خدا برای نماز شب انسان را بیدار می کند؛ یعنی اگر از خوابت که دوست میداری در راه خدا گذشتی، و آن موقعی که ملک صدایت می زند بلافاصه برای نماز خواندن بلند شدی؛ آرام آرام محبت خواب تبدیل به حب الله می شود و بجای این که از خواب لذت ببری ازمناجات با خدا لذت می بری و حیفت می آید که بخوابی و با خدا مناجات نکنی.

در حدیث قدسی خدای متعال به حضرت موسی سلام الله علیه فرمود: دروغ میگوید کسی که بگوید من خدا را دوست دارم اما شب بخوابد. از لقمه حرام گذشتی، محبت خدا جای محبت لقمه حرام را می گیرد. از نگاه حرام گذشتی، محبت خدا جای محبت آن منظره حرام را پر می کند. همه اینها راه داد و ستد با خداست. اگر از دست غیر خدا گرفتی به همان وابسته می شوی و محبتش در دلت می آید. باید همیشه از دست خدا بگیریم و دست ها و تکالیفی که خدا می فرستد را رد نکنیم و از محبوب های خودمان در راه فرمان خدا بگذریم. در این صورت است که این محبوب های ما می روند و جایشان را محبت خدا انشاءالله پر می کند. آنچه که خیلی مهم است؛ الحب فی الله و البغض فی الله و موالات لاولیاء الله و المعادات لآعداءالله است.

پی نوشت ها:

(1) عدة الداعي و نجاح الساعي، ص : 314

(2) الكافي (ط - الإسلامية)،ج‏2، ص : 127

(3) صحيفة الإمام الرضا عليه السلام، ص: 57

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2،ص : 124

(5) الكافي (ط - الإسلامية)،ج‏2، ص : 127

(6) الأمالي (للمفيد)، النص، ص: 152

(7) الكافي (ط - الإسلامية)،ج‏2، ص : 126

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 125

(9) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 210

(10) نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص: 81