نسخه آزمایشی
سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue, 23 Apr 2024

جلسه اول هیات سیدالشهداء قم/ فرصت حیات و ممات در دنیا برای سربلندی در امتحانات الهی و رسیدن به مقام قرب

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 4 آبان ماه سال 96 است، که در ایام ما صفر در هیات سیدالشهداء (منزل حاج آقای طباطبائی) ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ خدای متعال مرگ و زندگی را خلق کرده که انسان را بیازماید تا به جایگاه «أَحْسَنُ عَمَلا» برسد و در این عالم، تمام بستر ها را برای رسیدن به این هدف برای انسان فراهم کرده است. انسان زمانی به این جایگاه می رسد که عقلش بهترین عقل ها بشود. عقل ترازوی ماست و وزنه های این ترازو را علاقه های ما مشخص می کند؛ اگر این علاقه ها در نظام ولایت الهی باشد عقل ما بهترین عقل ها می شود. مورد دیگری که برای رسیدن به این جایگاه نیاز است این است که انسان خلوص نیت داشته باشد. یعنی حتی دنبال این نباشد که کار خوبش را دیگران بشنوند. اگر انسان این موارد را رعایت کند شاکله اش بهترین شاکله می شود و به عبودیت الهی می رسد.

هدف از مرگ و زندگی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . «الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا»(ملک/2) خدای متعال در این آیه مبارکه می فرماید هم خلقت موت و هم خلقت حیات، هر دو از افعال حضرت حق هستند. هردو مخلوق اند و هر دو فعل خدای متعال هستند. «الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ». خدای متعال مرگ و زندگی را برای چه آفرید؟ «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا» برای این که شما را مورد ابتلا قرار بدهد و نتیجه این ابتلا هم این است که در همین عالمی که موت و حیات هر دو در آن آفریده شده اند آن کسانی که اهل عمل نیک هستند مشخص بشوند و به بهترین اعمال برسند و اهل بهترین اعمال بشوند.

پس اولا این حیاتی که ما در عالم دنیا داریم موت به دنبالش است و همه انسان هایی که در این دار دنیا می آیند، باید طعم موت را بچشند؛ به تعبیر قرآن «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت »(عنکبوت/57) در عالم آخرت بعد از این که ما ان شاء الله وارد بهشت شدیم، دیگر در آنجا مرگ نیست ولی در عالم دنیا این طور است و خدای متعال هم حیات را آفریده و هم موت را. هر دو هم بسیار مخلوق های محبوب و مطلوبی هستند؛ یعنی به همان اندازه ای که حیات برای انسانی که غرض صنع خدا را درک می کند شیرین است، موت هم شیرین می شود. موت خیلی امر محبوب و مطلوبی است برای همین اولیاء خدا مشتاق مرگ اند؛ علامت اولیاء خدا این است که اشتیاق به موت دارند؛ علامت نورانی شدن این است که آدم مشتاق عالم آخرت می شود.

خدای متعال می فرماید «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلام »(انعام/125) اگر خداوند هدایت کسی را اراده بکند، به او شرح صدر می دهد تا بتواند حقیقت اسلام را درک بکند و مسلمان حقیقی بشود. مسلمان حقیقی شدن شرح صدر می خواهد. در ذیل این آیه مرحوم طبرسی روایتی را در مجمع البیان نقل کرده اند که از پیغمبر اکرم سوال شد یا رسول الله! شرح صدری که مقدمه هدایت شدن و مسلمان حقیقی شدن است چیست؟ حضرت جواب بسیار دقیق ولی سنگینی دادند؛ فرمودند: «نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ  المُؤْمِن  فَيَنْشَرِح  لَهُ صَدرَه وَ يَنفَسِح»(1) شرح صدر یک نوری است که از عالم الهی در قلب مؤمن وارد می شود و وقتی این نور وارد قلب مؤمن شد آن قلب بسط پیدا می کند و از تنگنا و ضیق خارج می شود و شرح صدر پیدا می شود.

بیان حضرت سنگین بود برای همین سوال کردند که علامت این شرح صدر و نورانیت دل چیست که ما بفهمیم شرح صدر به ما عطا شده یا نه؟ حضرت فرمودند که اگر کسی دلش به نور الهی نورانی شد علامتش این است «التَّجَافِي  عَنْ  دَارِ الْغُرُور» نسبت به دار دنیا حالت تجافی و دل کندگی پیدا می کند. «الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُود» و نسبت به آن داری که دار خلود است تمایل پیدا می کند. اگر کسی به عکس بود و به این دنیا که دار غرور است تمایل داشت و به عالم آخرت متمایل نبود معلوم است که دلش نورانی نشده است. اگر خدای متعال کسی را هدایت کرد، اثرش این است که امیالش برعکس می شود. از دنیا دل کنده و متمایل به آخرت می شود که دار خلود است. این نکته روشن است که انسان باید متمایل به دار خلود باشد نه این داری که دار فناء است.

«مَا لِعَلِيٍ  وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى »(2) در نهج البلاغه حضرت فرمود امیرالمؤمنین با لذتی که پایدار نیست چه کار دارد؟ عاقل آن کسی است که متمایل به دار خلود است. سومین علامت هم حضرت فرمودند این است «وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِه » بنابراین قبل از این که فرصت ها از دست برود او مهیای سفر است. اگر انسان بفهمد موت چیست حتما مشتاق موت می شود. موت معبر ما برای ورود به دار الخلود و بقاست. علی ای حال خدای متعال عالم را این طور آفریده که هم موت و هم حیات، هر دو در آن وجود دارد منتها بعد از این که وارد عالم آخرت شدیم موت تمام می شود.

خب برای چه خدای متعال ما را در چنین داری آورده و ما را در معرض حیات و موت قرار داده است؟ «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» اگر به ما حیات نمی داد، قدرت بر عمل نداشتیم و اگر موت نبود ممکن بود که تعلق به عالم دنیا موجب بشود که ما وارد کارهای نیک نشویم و همه کار هایمان فانی در دنیا بشود. پس خدای متعال عالم را برای رشد ما کاملا مهیا کرده است. این عالم را طوری آفریده است که می شود در آن رشد کرد. اگر از ما خواسته که در این عالم رشید بشویم، اهل «أَحْسَنُ عَمَلاً» بشویم، بسترها را برای رشد ما آماده کرده است؛ این ابتلائات و امتحاناتی هم که در دار دنیا پیش می آید که امتحانات فراوانی هم هست، برای این است که انسان در این ابتلائات رشد کند و اهل «أَحْسَنُ عَمَلاً» بشود.

پس خدای متعال ما را آفریده است تا به نقطه ای برسیم که «أَحْسَنُ عَمَلاً» بشویم. ما را هم در شرایطی آفریده که همه چیز برای رسیدن به آن مقام مهیاست و بسترها کاملا آماده است. البته پیداست که این ابتلائات هدفش این نیست که چیزی بر علم خدای متعال افزوده بشود. به تعبیر امیرالمؤمنین «وَ هُوَ الْعَالِمُ  بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ  الْغُيُوب »(3) همه غیب ها بر خداوند آشکار است و همه لایه های پنهان وجود ما در محضر اوست. این ابتلا برای این است که ما به فعلیت برسیم.

پس همه چیز برای این که ما رشد کنیم و «أَحْسَنُ عَمَلاً» بشویم در عالم مهیاست. اگر خدای متعال موت را در این عالم نمی آفرید و بنا بود ما در این عالم با این بسترهایی که وجود دارد همیشگی باشیم، عباد الله و آن هایی که اهل عمل خالص بودند بسیار نادر بودند ولی در این عالم همه چیز آماده است.

خب حالا این «أَحْسَنُ عَمَلاً» که ما باید در این امتحان ها و ابتلاءها به آن برسیم چیست؟ این ابتلاء ها چیست؟ در روایات، «أَحْسَنُ عَمَلاً» را معنا کرده اند؛ گاهی فرموده اند «أَحْسَنُ عَمَلاً» یعنی این که انسان عقلش احسن عقل ها بشود؛ عقلش بهترین عقل بشود. در جای دیگر فرموده اند «أَحْسَنُ عَمَلاً» یعنی این که انسان حالت ورع از محارم الله پیدا کند؛ نسبت به محارم الهی اهل ورع باشد و نسبت به آن چه خدای متعال امر کرده اهل رغبت بشود؛ این می شود «أَحْسَنُ عَمَلاً» از جمع این دو روایت «أَحْسَنُ عَمَلاً» یعنی آن کسی که عقل نیکویی دارد، نسبت به محرمات اهل ورع و نسبت به دستورات الهی اهل طاعت است.

بهترین عقل ها

ما همه یک عقلی داریم و این عقل ترازوی ماست. تمام ما در شبانه روز مرتب چیز های مختلفی را ترازو می کنیم. وقتی می خواهیم یک لقمه در دهان بگذاریم، تصمیم می گیریم و با خود حساب می کنیم که خوب است یا بد است؛ قیمت روی آن می گذاریم. مثلا مؤمن در روز ماه رمضان گرسنه است اما لقمه ای را در دهان نمی گذارد چون محاسبه می کند و می فهمد نمی ارزد چون خدای متعال ناراضی می شود. ما کارهای کوچک مان را هم ترازو می کنیم؛ یک نگاه می خواهیم بکنیم، می بینیم می ارزد یا نه. آن کسی که مؤمن است می گوید خدا دوست ندارد نمی ارزد و کسی که دنبال دنیاست می گوید لذت دنیا در آن است پس می ارزد. ما از کوچک ترین عمل تا بزرگ ترین عمل را ترازو می کنیم. می خواهیم یک ملکی بخریم، می خواهیم همسری انتخاب کنیم، شغلی انتخاب کنیم، رشته تحصیلی انتخاب کنیم ترازو می کنیم. کار عقل این است.

یکی از افعالش عقل در تعبیر روایات همین ترازو کردن است. اگر عقل صالح شد و عقلی شد که تحت ولایت الله بود و نورانی و متصل به معصوم شد، همه ترازو هایش ترازو های صالحی می شود. هرچه را وزن می کند صحیح وزن می کند ولی اگر خدای نکرده عقل صالح نبود و تحت تصرف شیطان قرار گرفت، ترازوی انسان خراب می شود؛ وزن می کند ولی غلط وزن می کند و اشتباه به آدم نشان می دهد. اگر کسی تعلقش به دنیا شد، ترازوی او معکوس می شود و همه چیز را با دنیا وزن می کند. می خواهد بخرد می گوید نمی ارزد چون ضرر مادی دارد.

اگر ترازوی انسان ترازوی صحیحی باشد و مدارش تعلق به حب الهی باشد، هر چه را بخواهد وزن کند با محبت خدای متعال وزن می کند. این ترازو های ما، ریشه انتخابش بر می گردد به تعلقات ما؛ این تعلقات ما هم کم کم بر می گردد به یک تعلقات بالاتر و ما را متعلق می کند به یک دستگاه ولایت و آن دستگاه ترازوی ما را شکل می دهد. اصلا کار ولایت همین است؛ ولایت ترازوی انسان ها را درست می کند. اگر این کسی که ولی ماست وجود مقدس نبی اکرم و اولیاء الهی هستند سعی می کنند عقل ما را در مسیر بندگی خدای متعال قرار بدهند و ما را به حضرت حق متصل کنند؛ آن وقت ترازوی ما می شود ترازوی متناسب با ترازوی حضرت حق و هرچه را می خواهیم وزن کنیم می گذاریم در ترازوی الهی.

اگر ولایت ما ولایت ظلم و جور بود، ترازوی ما معکوس می شود. اهل دنیا هم ترازو می کنند ولی ترازوهایشان بر عکس است. آن هایی که آمدند در کربلا و مقابل امام ایستادند هم ترازو کرده بودند و به نظرشان آمده بود که منفعت در این است که بیایند در لشکر ابن زیاد. اصحاب سید الشهداء هم ترازویشان رسید به اینجا که مصلحت این است که پیش مرگ سید الشهداء بشوند.

هر ولایتی ترازوی خودش را می سازد. یکی ترازو را الهی می سازد و کاری می کند که آدم عالم را درست ببیند؛ باعث می شود انسان خوبی ها و بدی ها را درست بفهمد، معروف را معروف ببیند و منکر را منکر ولی اگر ولایت جور بر انسان و جامعه انسانی حاکم شدند این ترازو ها معکوس می شود؛ وزن می کنند ولی بد وزن می کنند. در ترازوی آن ها العیاذ بالله امام حسین مجرم می شود. ببینید کار به کجا می کشد که در ترازوی این ها ابن زیاد می شود یک آدم محترم، یزید می شود خلیفه رسول الله و وجود مقدس سید الشهداء، العیاذ بالله می شود یک کسی که از دین خدا خارج شده و بر خلیفه خروج کرده است.

در روایات ما دارد که در آخر الزمان معروف منکر می شود و منکر معروف؛ این روایت یعنی زمام ترازو های بشر می افتد دست ولایت جور و آن ها ترازو ها را معکوس می کنند و خوبی ها بدی می شوند و بدی ها خوبی می شوند. اگر جامعه این طور شد دیگر نمی شود امر به معروف کنی؛ نمی شود نهی از منکر کنی. اول امر به معروفی که باید اتفاق بیفتد این است که باید مدار جامعه تغییر داده شود و به سمت حق بیاید. تا وقتی این مدار را تغییر نداده باشید، معروف ها منکرند و منکرها معروف. «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوف » یعنی همین؛ حضرت می خواهد جامعه را به مدار اصلی برگردانند. مدار این جامعه به حدی تغییر کرده بود که دیگر کار به جایی می رسد که ابن ابی الحدید نقل می کند در هفتاد هزار منبر در دوره معاویه لعنت الله علیه، وجود مقدس امیرالمؤمنین را لعن می کردند و اگر خطیبی یادش می رفت در نماز جمعه این کار را بکند، نمازش را اعاده می کرد.

حضرت فرمودند «أَحْسَنُ عَمَلاً»  معنایش این است که آدم عقلش عقل نیکو می شود. آدم تا عقلش عقل خوبی نبود عملش عمل خوبی نخواهد شد. آدم باید اهل ورع بشود، اهل بندگی بشود ولی این وقتی ممکن است که «أَحْسَنُ عَمَلاً» بشود. مرحوم کلینی در کافی شریف یک روایتی را نقل کرده اند که حضرت آنجا فرمودند خدای متعال نفرموده اند این امتحان ها و فراز و فرود ها، برای این است که شما «أَكْثَرَ عَمَلاً»(4) بشوید. عمل از نظر کمیت هم باید زیاد بشود بله؛ شب قدر می گویند هزار مرتبه سوره قدر، صد مرتبه سوره دخان و دعای جوشن کبیر بخوانید اما حضرت فرمودند اینجا خدای متعال نفرموده من ابتلائات و امتحانات را پیش می آورم که شما «أَكْثَرَ عَمَلاً» بشوید.

بعد از حضرت پرسیدند «أَحْسَنُ عَمَلاً» چیست؟ فرمودند «أَصْوَبَكُمْ عَمَلا» عمل خوب آن عملی است که به هدف بخورد و صواب باشد و الا اگر زیاد عمل انجام دادید ولی به هدف نرسید، این عمل خوبی نیست. «أَصْوَبَكُمْ عَمَلا» آن است که اصابت می کند به هدف و الا ممکن است کسی هزار رکعت هم نماز بخواند ولی جلو نرود؛ این که «أَحْسَنُ عَمَلاً» نیست.

بعد حضرت توضیح دادند فرمودند «أَصْوَبَكُمْ عَمَلا» یعنی «أخْلَصُ عَمَلاً». عمل اگر برای خدا باشد آدم را به مقصد می رساند ولی اگر برای دنیا و دیگران باشد فایده ای ندارد. فرمودند عمل صواب عملی است که نیتش صادق باشد و در آن کسی غیر خدا شریک نشود. فرمودند «أخْلَصُ عَمَلاً» یعنی وقتی عملی انجام می دهی اصلا در خاطرت نباشد که دیگران مدحت کنند؛ برایت فرق نکند مدحت کنند یا مذمتت کنند؛ این می شود «أَحْسَنُ عَمَلاً». باید دنبال مدح مردم نباشی و مذمت مردم هم خار راهت نشود. «لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم »(مائدة/54) این خار ها دامن انسان خالص را نمی گیرد؛ ملامت ها خار راه آن ها نیست. «أصْوَبُ عَمَلاً» یعنی شما در دنیا جوری بشوید که نیتتان صادق بشود و دنبال مدح و ذم نباشید و کاری به دیگران نداشته باشید.

بعد از این حضرت یک جمله ای گفتند یک مقدار کار سخت تر شد. فرمود «الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ حَتَّى يَخْلُصَ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَل » بر عملتان نگهبانی بکنید تا جایی که عمل خالص بشود؛ این سخت تر از اصل عمل است. این را دو جور معنا کرده اند؛ یک معنایش این است که آدم هم باید نماز بخواند هم به تدریج تلاش کند این اخلاص در نماز اضافه بشود و نماز دومش از اولی بهتر باشد یا مثلا انفاق دومش از اولی خالص تر باشد؛ شب بیداری دومش بهتر باشد؛ سیر عملش رو به بهتر شدن باشد تا جایی که خلوص محض پیدا بشود.

معنای دیگری که مرحوم فیض در تفسیر صافی فرمودند این است که معنی ابقاء در عمل یعنی آدم یک موقعی عمل را برای خدا انجام می دهد و ریا ندارد؛ یعنی آن موقعی که انجام میدهد دنبال این نیست که مردم ببینند ولی بعد می خواهد عمل را به سمع دیگران برساند؛ به تعبیر اخلاقی اش «سمعه» دارد. یعنی بدش نمی آید مردم بشنوند که این در راه خدا ده سال به میدان جنگ رفته؛ بدش نمی آید مردم بشنوند که انفاق کرده؛ بدش نمی آید بفهمند سی سال است نماز شب می خواند بلکه خوشش می آید به گوش ها برسد. این عمل هنوز خالص نیست ولو دنبال ریا هم نباشد. واقعا سحر که پا می شود برای خدا پا می شود ولی ته دلش اگر مردم بشنوند که این آدم سحر خیزی است خوشحال می شود؛ این هنوز خالص نیست.

فرمود «أصْوَبُ عَمَلاً» یعنی نه ریا دارد نه سمعه، عمل را برای خدا انجام می دهد و نگهبانی هم می کند که این عملی که برای خدا بود ضایع نشود یا به تعبیری ابقاء بر عمل میکند؛ یعنی دائما تلاش می کند این عمل روز به روز بهتر بشود. بعد حضرت یک جمله ای را هشدار دادند فرمودند نیت مهم تر از عمل است. سعی کنید نیت را درست کنید. کثرت عمل خوب است ولی اصلاح نیت مهم تر از کثرت عمل است. بعد یک قدم حضرت جلوتر رفتند فرمودند «إِنَّ النِّيَّةَ هِيَ الْعَمَل » نیت اصل عمل انسان است. لذا انسان باید تلاش کند این نیت را اصلاح کند. عالم دنیا عالمی است که در آن ابتلائاتی هست؛ این ابتلائات بستر این است که آدم نیتش را درست کند.

شاکله انسان

بعد حضرت یک جمله ای فرمودند که یک کمی کار را سخت تر می کند. فرمودند که «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى  شاكِلَتِه »(اسراء/84) آدم یک شاکله وجودی دارد و عمل بر آن شاکله استوار است. این درختی که بر ریشه ای می روید، همه خصلت های ریشه در تنه و شاخ و برگ و میوه وجود دارد؛ اگر آفتی در ریشه باشد میوه هم آفت زده می شود. شاکله وجودی انسان اگر شاکله ای شد که در آن حب دنیا بود عمل انسان بوی دنیا می گیرد. آدمی که حب دنیا دارد نمازش هم بوی دنیا می گیرد.

آدمی که از دنیا بزرگ تر است، خوابش هم بوی خدا می دهد. خدای متعال خواب یک عده ای را بیداری حساب کرده؛ می فرماید «كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُون »(ذاریات/17) کمی از شب را در خواب هستند؛ یک چرتی دارند در شب ها. حضرت فرمود این ها می خوابند ولی خدای متعال خوابشان را بیداری حساب کرده چون از مقام ذکر خارج نمی شوند و خواب برایشان غفلت نمی آورد. خیلی عجیب است؛ خوابشان هم ذکر است. آدمی که بزرگ تر از دنیا شد، خدا خوابش را هم بیداری حساب می کند و آدمی که از دنیا کوچک تر است بیداریش هم خواب است. در روایت است که خواب اهل یقین از بیداری اهل شک بهتر است. شاکله وجودی انسان باید اصلاح بشود.

اصل این عالم موت و حیات است و در آخر تمام می شود. در این عالم بستر ابتلا فراهم است ولی وقتی وارد عالم آخرت شدیم دیگر موت و حیات و ابتلائی در آنجا نیست. این عالم متناسب با ابتلائات است و این ابتلائات برای این است که شاکله تان بهترین شاکله بشود. خب این بهترین شاکله چیست که انسان باید به آن برسد؟

انسان تا وقتی برای دنیا کار می کند وارد وادی عبادت خدای متعال نشده است. وقتی از وادی دنیا عبور کند برای خدا کار می کند و آن وقت اعمالش اعمال خوب می شوند؛ آن موقع انسانی می شود که شاکله اش شاکله خوبی است. حال این شاکله خودش باید رشد کند و تبدیل بشود به بهترین شاکله؛ این همانی است که در روایات متعدد آمده است.

فرموده اند آن هایی که از وادی عبادت خدای متعال بیرون اند که هیچ؛ آن ها اصلا دنیا و نفسشان را می پرستد؛ شیطان را می پرستد. اما آن هایی که وارد وادی بندگی خدای متعال می شوند مختلف اند؛ عده ای تاجر های خیلی خوبی اند. این روایت مذمت نیست؛ مدح است. چون تجارت کردن با خدا کار همه نیست. برای خدا کار کردن و با خدا تجارت کردن خیلی مقام بالایی است لذا این عبارت مذمت نیست؛ این ها عبد خدا هستند. علامت این که این مدل عبادت چیز بدی نیست این است که در قرآن و روایات مکرر به ما وعده ثواب داده اند؛ این نماز را بخوانید عمرتان طولانی می شود، قرضتان ادا می شود؛ این نماز را بخوانید خدای متعال حاجتتان را می دهد؛ این نماز را بخوانید چهره تان نورانی می شود؛ نافله شب بخوانید رزقتان زیاد می شود. اگر بنا بود که این مدل عبادت نادرست باشد که ائمه ما را تحریک نمی کردند.

مرحوم شیخ در کتاب شریف مکاسب بیانی دارند و توضیح می دهند که یک موقع انسان نماز می خواند که خود نماز من را به یک نقطه ای برساند که این شرک است و این نماز باطل است. ولی یک موقع آدم نماز می خواند که خدای متعال کسی را که این نماز را می خواند عمرش را طولانی کند؛ این تجارت با خداست و باطل نیست بلکه عبادت خوبی هم هست. حالا رغبت ها فرق می کند؛ یک کسی رغبت در دنیا دارد می خواهد روزیش وسیع شود، بین الطلوعین بیدار می ماند و روزیش وسیع می شود کار بدی است؟ در روایت فرمود اگر بین الطلوعین بیدار بمانید و مشغول ذکر باشید، این کار در وسعت روزی اثرش از تجارت های طولانی هم بیشتر است. کار بدی نیست دارد با خدا تجارت می کند.

«فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِه »(توبه/111) چه چیز بهتر از این که آدم با خدا تجارت کند؟ یکی می دهد ده تا می گیرد. گاهی یکی می دهد بی نهایت می گیرد «مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثيرَة»(بقره/245) بعضی اعمال است که خدای متعال بدون حساب مضاعف می کند؛ اضعاف کثیر است. یک روایت ذیل آیه «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى  إِلاَّ مِثْلَها»(انعام/160) است که هرکس خوبی بیاورد ده تا ثواب می دهم و هرکس بدی انجام بدهد مجازاتش فقط به اندازه عملش است.

اما این آیه زمانی نازل شد که حضرت عرضه داشتند خدایا به امت من بیشتر از این تفضل کنید و این آیه آمد «مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثيرَة» کیست که به خدا قرض بدهد تا خدای متعال بر او مضاعف کند؛ «أَضْعافاً كَثيرَة». وقتی خدای متعال می فرماید کثیر یعنی حد و حساب ندارد. تجارت با خدا این طور است. آدم گاهی یک کاری انجام می دهد که خدای متعال چند هزار برابر به او بر می گرداند. این اموال مال خداست که دست ماست و ما به خدا بر می گردانیم و خدا چند هزار برابر به ما می دهد.

دسته دوم بندگان کسانی اند که از خدای متعال می ترسند. این ها هم خیلی آدم های فوق العاده ای هستند. اگر آدمی را که از خدای متعال واقعا بترسد پیدا کردید سلام بنده را به او برسانید و بگویید ما مریدش می شویم. این کسی است که رهبت الهی در دلش باشد؛ رهبت جزو مقامات بالاست. دسته دوم عبادت می کند و از سر رهبت گناه نمی کند؛ می داند خدای متعال این طور است که گاهی انسان اگر گناهی بکند به هیچ وجه دیگر نمی بخشد. یک گناهی می کند بیست سال آدم را زمین گیر می کند.

در راویت فرمود گاهی بنده یک گناه می کند، خدای متعال می فرماید تو را نمی بخشم؛ دیگر تمام شد و پرونده ات را بستم. این چه کاری بود کردی؟ متعرض آبروی یک مؤمنی می شوی که پیش خدا عزیز است؟ خدای متعال این را نمی بخشد. کسی که از سر خوف ترک گناه می کند و زبان و چشم و قلب و دستش را کنترل می کند، خیلی آدم فوق العاده ای است. البته اهل خوف هم مقاماتی دارند. ولی این ها کمال نیست.

اما دسته سوم بندگان کسانی اند که از سر محبت عبادت می کنند. هم خدا را بندگی می کند و بنده غیر خدا نیست و هم در بندگی خدای متعال از سر حب کار می کند. یقین به بهشت دارد ولی بهشت باشد یا نباشد او خدا را عبادت می کند چون محبت دارد. شب ها بیدار می شود به خاطر حب؛ بیدار نمی شود که او را به بهشت ببرند. خدای متعال در حدیث قدسی به موسی فرمود کسی که بگوید من خدا را دوست دارم ولی شب ها را بخوابد دروغ می گوید. بیدار می شود، جهاد می کند، انفاق می کند، ترک معصیت می کند همه به خاطر حب خدا.

در مناجات خمس عشر دیده اید «أَسْأَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَ حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُنِى إِلَى قُرْبِكَ وَ أَنْ تَجْعَلَكَ أَحَبَّ إِلَىَّ مِمَّا سِوَاكَ وَ أَنْ تَجْعَلَ حُبِّى إِيَّاكَ قائِداً إِلَى رِضْوَانِكَ وَ شَوْقِى إِلَيْكَ ذَائِداً عَنْ عِصْيانِكَ» خدایا محبت خودت و محبت آن کسانی که تو را دوست دارند را در دل من قرار بده؛ همچنین هر عملی که من را به تو نزدیک می کند، آن عمل را نزد من محبوب کن. از تو می خواهم که محبت خودت را در دل من قرار بدهی و این محبت راهبر من بشود و من را به این واسطه به مقام رضوان برسانی. شوق به خودت را در دل من به گونه ای قرار بده که مانع همه معصیت ها بشود. انسان باید در دنیا به اینجا برسد که شاکله اش بشود شاکله محبین. همه بسترها در عالم آماده است. ابتلائات عالم مال همین است.

برخی امتحان های الهی

آیات زیادی از سوره آل عمران ناظر به جنگ احد است. قرآن می فرماید سختی این جنگ مال این بود «وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما في  صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في  قُلُوبِكُم »(آل عمران/154) می خواهد دل شما را مورد امتحان قرار بدهد و آنچه در قلب شماست خالص بشود. خدای متعال می خواهد ما فی صدور را تمحیص بکند یعنی در دلتان غیر از خدا نباشد. این امتحان سنگین برای چیست؟ آن ها اشکال می کردند به حضرت و عرض می کردند «لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا» اگر حق با ما بود که نباید به ما این قدر لطمه بخورد. جبهه حق چرا این قدر لطمه بخورد؟ چرا کفار پیروز بشوند و ما شکست بخوریم؟ چرا ما انقدر شهید بدهیم؟ قرآن می فرمایند که اصلا اینطوری نیست «وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما في  صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في  قُلُوبِكُم ». این ها امتحان است.

خدای متعال در سوره مبارکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید که اگر خدای متعال می خواست خودش بر آن ها غلبه می کرد؛ خدای متعال چه احتیاجی به ما دارد که ما بیاییم از دین او دفاع کنیم؟ این خدایی که می گوید «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُم »(محمد/7) بیایید به من کمک کنید تا من به شما کمک کنم؛ «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض »(فتح/4) همه لشکر آسمان و زمین برای اوست. چه احتیاجی به ما دارد؟ چرا ما را آورده وسط این درگیری؟ غرض چیست؟ غرض این است که ما خالص بشویم؛ دلمان خالص بشود. اگر این ابتلائات در عالم دنیا نبود ما نمی توانستیم خالص بشویم. خدای متعال بستر را برای خالص شدن آماده کرده است.

خدای متعال امتحان هم که می کند جوری امتحان می کند که همه چیز برای خوب شدن و اصلاح شدن آدم مهیا باشد. امیرالمؤمنین در خطبه قاصعه می فرمایند خدای متعال وقتی می خواست ملائکه را در مورد تواضع در مقابل کبریایی و عزت خودش امتحان کند، به آنها می فرمود من آدم را از گل خلق می کنم و مراحل خلقتش را هم پیش چشم شما می گذارم تا ببینید چطوری خلقش می کنم. آدم را از گلی که مسنون است و بوی لجن دارد و کم کم تبدیل می شود به یک گل خشک شبیه گل کوزه گرها، پیش روی خودتان خلق می کنم؛ «فَإِذا سَوَّيْتُه »(حجر/29) او را به نقطه اعتدال می رسانم «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي » آن وقت از روح خودم به آن می دمم؛ آن وقت همه باید سجده کنند.

حضرت فرمود اگر خدای متعال می خواست آن روح را در قالبی از نور خلق کند همه عقول حیران و همه چشم ها خیره می شدند؛ اگر می خواست بوی خوشی در آن قرار بدهد که همه شامه ها تواضع کنند این کار را می کرد و اگر این کار را می کرد امتحان ملائکه آسان می شد. «وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَبْتَلِي  خَلْقَهُ  بِبَعْضِ  مَا يَجْهَلُونَ أَصْلَه » خدای متعال دائما بندگانش را با مجهولات امتحان می کند. البته یک جایی هست که خدای متعال این کار را نکرده است. در روایت آمده که خدای متعال ما را در قالب اجساد نوری گرد عرش آفرید و وقتی ملائکه نور ما را دیدند نزدیک بود به ما سجده کنند و مشرک بشوند؛ ما عبادت کردیم تا این ها از ما عبادت را یاد بگیرند. خدای متعال اگر می خواست همین کار را می کرد ولی وقتی می خواهد امتحان کند غالب گل را هم «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون »(حجر/26) قرار می دهد.

خدای متعال انسان را از گل بد بو و جلوی چشم ملائکه می آفریند و می فرماید حالا سجده کنید «تَمْيِيزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْياً لِلِاسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُيَلَاءِ مِنْهُم » خدای متعال می خواهد خودپسندی را از این ها دور و استکبار را از این ها نفی کند. می خواهد این ها عبد بشوند لذا بستر را یک جوری آماده می کند که همه چیز برای عبد شدن در عالم آماده باشد.

وقتی خدای متعال همه بستر ها را برای ما مهیا کرده است دیگر ما در روز قیامت هیچ عذری نداریم و نمی توانیم بهانه بیاوریم که من فرصت نداشتم و این حرف ها. این را از ما قبول نمی کنند. «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّر»(فاطر/37) روایت می فرماید کسی که هجده سال در این دنیا عمر کند برای اهل ذکر شدن کافی است. در دنیا همه چیز آماده است. خدای متعال این عالم را عالم موت و حیات و به تبع او عالم ابتلا و امتحان قرار داده است.

همه چیز در دنیا امتحان است و آدم باید حواسش جمع باشد. به انسان ثروت می دهند امتحان است، از او می گیرند امتحان است؛ آبرو می دهند امتحان است، می گیرند امتحان است؛ پیروزی می دهند امتحان است و شکست می دهند امتحان است؛ سختی ها و خوشی ها امتحان است و در این امتحان ها چه در خوشی چه در سختی فرق نمی کند چه در ثروت چه در فقر چه در پیروزی چه در شکست باید انسان خالص بشود. انسان وقتی از دنیا عبور می کند باید شاکله اش شاکله محبین باشد و بوی محبت خدا بدهد. اگر این طوری شد می تواند همراه اولیاء خدا باشد و الا نمی شود.

جدا شدن از مشرکین و کفار

خداوند در اول سوره مبارکه توبه بدون بسم الله شروع می کند به حضرت می فرماید صف خودت را با مشرکین و کفار جدا کن «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكين »(توبه/1) وقتی حضرت که ولی کل تاریخ هستند وارد این میدان می شوند و درگیری شان را علنی می کنند، صف ها در تاریخ علنی می شود. خدای متعال در این سوره مفصل این سه صف را توضیح داده است؛ صف پیروان حضرت، صف منافقین و صف کفار و مشرکین و مشخصه های هر کدام هم بیان می کند. بعد از این که صف بندی شکل گرفت حضرت وارد یک میدان درگیری عظیم شدند و مقابلش کفر و نفاق صف بندی کرده اند؛ ما اگر می خواهیم با حضرت باشیم یک لوازمی نیاز داریم؛ این سوره این لوازم را توضیح داده است.

یکی از این لوازم این است که می فرماید پیامبر ما به آنها بگو «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها»(توبه/24) این هشت چیز، دیگر بیشتر از این ها که ما تعلقات دیگری نداریم؛ پدرانتان، فرزندانتان، همسرانتان، فامیلتان، اموالی که به زحمت جمع کرده اید و تجارتی که از کسادش می ترسید و غیره؛ این هشت چیز «أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» در دل شما از خدای متعال و رسول او محبوب ترند؟ حتی بالاتر «وَ جِهادٍ في  سَبيلِهِ » این ها را از جهاد در راه خدا بیشتر دوست می دارید؟ یک تهدید مبهم فرموده و نگفته که چه کار با شما می کنم. «فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِه» صبر کنید تا خدای متعال فرمانش را راجع به شما صادر کند.

مرحوم فیض به اینجا که می رسند یک تعبیر عجیبی در تفسیر صافی دارند که می فرمایند خدای متعال خیلی کار را سخت گرفته است. کم کسی می تواند از این تهدید خدای متعال جان سالم به در ببرد. مصداق ابتلاء همین درگیری هاست؛ همین ابتلا به دستگاه ولایت باطل است. اگر در این درگیری شما خدا و رسول و جهاد در راه او را از همه تعلقاتتان بیشتر دوست داشتید اهل نجات هستید و الا اگر به اینجا نرسیدید صبر کنید یک موقع دیدید اهل نجات بودید یک موقع دیدید اهل نجات نبودید «فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِه».

اگر ما بخواهیم در این دنیا و در دل این ابتلائات و امتحانات اهل نجات باشیم و خدای متعال نجات ما را تضمین کند، باید به نقطه ای برسیم که شاکله مان شاکله محبین بشود و خدا و اولیائش و جهاد در راه خدا را از همه لذات دنیا بیشتر دوست بداریم و این کار ما در بستر عالم دنیاست.

پی نوشت ها:

(1) مجمع البيان في تفسير القرآن (ط - دار المعرفة)، ج4، ص: 561

(2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 347

(3) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 286

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 16