نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu, 25 Apr 2024

جلسه دوم هیات سیدالشهداء قم/ مهم ترین ابتلاء مومنین در عالم دنیا

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 5 آبان ماه سال 96 است، که در ایام ما صفر در هیات سیدالشهداء (منزل حاج آقای طباطبائی) ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ ما به این دنیای آمده ایم تا به موت و حیات مبتلا بشویم و به «أَحْسَنُ عَمَلا» برسیم. احسن عملا شدن یعنی از لحاظ عقل رشد کردن و خلوص نیت داشتن. عقل انسان ترازوی انسان است و این ترازو باید به جایی برسد که دیگر دنیا روی آن تاثیر نداشته باشد و فقط خدا معیارش باشد. ما به انواع مختلفی مبتلا می شویم؛ گاهی اوقات با داشتن نعمت و گاهی با سلب نعمت امتحان می شویم. گاهی سطح ابتلاء بالا می رود و چیزی مانند جنگ پیش می آید. اما مهم ترین ابتلاء، این است که انسان نسبت به ولی خدا ولایت داشته باشد و در مراحل بعدی ثابت قدم باشد. گاهی برای ولی خدا امتحانی پیش می آید که در آنجا کسانی که تحت ولایت ایشان هستند باید نسبت به این امتحان واکنش نشان بدهند؛ اگر شخص در ابتلائاتی که برای امام پیش می آید در محضر امام بود به مقامات بالا می رسد و الا بجایی نخواهد رسید.

ابتلائات دنیا برای رشد عقل

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . «الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»(ملک/2) عرض کردیم که خدای متعال در این آیه نورانی از سوره ملک بیان فرموده اند که موت و حیات هر دو مخلوق خدای متعال هستند. از نظر قرآن مرگ، نیستی و نابودی نیست بلکه مرگ این است که ما در یک نشئه دیگری خلق بشویم. در این دنیا ما جایمان را به یک عده دیگری می دهیم؛ خدای متعال ما را می برد و یک عده ای دیگر جای ما می آیند؛ همیشه هم همین طور است. از این درِ دنیا یک عده وارد می شوند و از آن در یک عده بیرون می روند. این روند دنیاست ولی موت عبارت است از این که ما در یک نشئه دیگری خلق می شویم که این موضوع در آیات قرآن مفصل توضیح داده شده است. از نظر قرآن این طور نیست که وقتی انسان می میرد کلا از بین می رود. لذا موت هیچ وقت در قرآن تعبیر به فوت نشده است؛ موت است، فوت نیست.

«نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقين * عَلى  أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ في  ما لا تَعْلَمُون »(واقعه/60-61) خدای متعال می فرماید ما موت را بین شما مقدر کردیم؛ «وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقين  * عَلى  أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ» کسی نمی تواند بر ما سبقت بگیرد و راه را بر ما ببندد که شما را ببریم و امثال شما را بیاوریم. بعد از این که ما را برد و عده ای را به این دنیا آورد چه اتفاقی می افتد؟ «وَ نُنْشِئَكُمْ في  ما لا تَعْلَمُون» شما را در یک عالم دیگری که نسبت به آن واقف نیستید انشاء می کنیم کما این که شما را به عالم دنیا آوردیم و متناسب با عالم دنیا خلقتان کردیم. تولد که نابودی نبوده که مرگ نابودی باشد.

حالا مرگ برای این عالم است و وقتی وارد عالم آخرت شوید آنجا دیگر موت نیست. موت و حیات در عالم دنیاست که البته یک معانی باطنی تری هم دارد اما معنای ظاهری اش همین است که مرگ و زندگی، هر دو مخلوق ما هستند و ما شما را در این مسیر موت و حیات قرار داده ایم تا شما را مورد ابتلاء قرار بدهیم «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا» که عده ای «أَحْسَنُ عَمَلا» بشوند؛ البته عده ای هم موفق نمی شوند که از عهده این ابتلائات بیرون بیایند. ما عالم را این طور آفریده ایم و همه چیز را در این عالم فراهم کرده ایم که شما «أَحْسَنُ عَمَلا» بشوید.

حالا منظور از «أَحْسَنُ عَمَلا» چیست؟ در روایت معانی مختلفی برایش ذکر شده و ما به دو معنایش اشاره کردیم؛ یک معنایش این بود که «أَحْسَنُ عَمَلا» شدن یعنی «أَصْوَبُ عَمَلا» شدن. ما عالم دنیا را جوری خلق کرده ایم که شما دائما در محل ابتلاء باشید و این ابتلائات بستری است برای این که شما بتوانید واجد بهترین عقل بشوید یعنی عقلتان بهترین عقل بشود.

خدای متعال به ما یک قوه سنجش و محاسبه ای داده است و ما برای همه زندگیمان با همین قوه کار می کنیم و از کوچک ترین کارهایمان تا بزرگ ترین شان با این قوه محاسبه می کنیم و خیلی سریع هم می فهمیم که باید این لقمه را در دهان بگذاریم یا نگذاریم، این نگاه را بکنیم یا نکنیم، این قدم را برداریم یا برنداریم. ما با این قوه تک تک افعال را ترازو می کنیم و به تصمیم می رسیم. کارهای بزرگ تری را هم که می کنیم با ترازوی عقل می سنجیم و قیمت گذاری می کنیم. ما دائما با عقل خودمان کار می کنیم چون ترازوی ماست. عقل است که می گوید عصبانی بشو یا نشو، خوشحال بشو یا نشو، این مال را تصرف بکن یا نکن.

آدم بی عقل کیست؟ کسی است که قدرت هماهنگی کارهایش را ندارد و نمی تواند بسنجد. می خواهد برود آن طرف خیابان ولی نمی تواند محاسبه کند که چطور به آن طرف خیابان برود که حیاتش هم محفوظ بماند یا وقتی می سنجد درست نمی تواند بسنجد. غیر عاقل این را نمی فهمد ولی عاقل می فهمد که اگر می خواهی به آن طرف خیابان بروی و می خواهی زنده بمانی یک جوری می روی که حادثه برایت پیش نیاید. آدم غیر عاقل این را نمی فهمد؛ فقط می فهمد که می خواهد برود آن طرف خیابان و نمی تواند محاسبه کند که چطور برود که آسیب نبیند.

پس ترازوی افعال ما شد قوه عقل؛ منتها عقل ها بعضی هایشان فقط در حد دنیا هستند و فقط می توانند دنیا را ببینند. این افراد ترازویشان ترازوی دنیایی است. در طرف دیگر عده ای هستند که بزرگ و بالغ می شوند و ترازویشان ترازوی بزرگی می شود. بعضی ترازو ها می تواند تنها ده کیلو بار را وزن کند ولی باسکول هایی هستند که ماشین پنجاه تنی می رود روی آن و آن را وزن می کند. یک ترازو هایی دارید که دقت سنجشش در حد کیلوگرم است و یک ترازو هایی هم دارید که با آن ها طلا را وزن می کنند و دقتش هزارم میلی گرم است.

همان طور که این ترازو ها با هم تفاوت دارند، عقل ها هم با هم تفاوت دارند. یک عقل هایی هستند که خیلی محدودند و فقط در حد دنیا می توانند وزن کند و یک عقل هایی هم هستند که وقتی می خواهند وزن کنند همه عالم را می بینند بعد می گویند این کار خوب است. این عقول همه چیز را و بهشت و جهنم را می بیند بعد ترازو می کند. آن کسی که نمی تواند بیشتر از دنیا را ببیند می گوید چرا باید مال به این خوبی که آمده سراغت را دست نزنی و بگویی حرام است ولی آن کسی که عقلش بزرگ شده است و پشت صحنه دنیا را می بیند، می فهمد که این کار عقوبت الهی را در پی دارد. حالا جدای از این دو گروه، کسانی هستند که ترازو هایشان از بهشت هم بزرگ تر است و وقتی می خواهد وزن کند خدا را در نظر می گیرد. بهشت و جهنم را دیگر نمی بیند و فقط خواست خدا برایش مطرح است.

عقل های بزرگ با ترازوهای بزرگ

در روایت آمده که عالم یهودی به امیرالمؤمنین گفت حضرت داوود یک ترک اولایی کرد و به خاطر آن آنچنان گریه کرد و استغفار کرد تا خدا توبه اش را قبول کرد و کار به جایی رسید که «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْن »(انبیاء/79) کوه ها مسخر حضرت داوود شده بودند و وقتی حضرت تسبیح می گفت کوه ها هم با حضرت تسبیح می گفتند. این مقام پیغمبر ماست؛ پیغمبر شما چه داشتند؟ حضرت فرمودند پیغمبر ما یک ترک اولا هم نداشت اما در عین حال وقتی در محراب عبادت می ایستاد صدای قلب ایشان مانند دیگ روی اجاق شنیده می شد. البته این صدا را هر کسی نمی شنود؛ این صدا گوش شنوا می خواهد. بعد فرمودند که ده سال شب ها روی پا می ایستاد و عبادت می کرد تا خدای متعال فرمود «طه  *ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى »(طه/1-2) ما قرآن را نازل نکردیم که شما انقدر خود را به مشقت بیاندازید. 

یکی از اصحاب حضرت به ایشان عرض کرد آقا شما که بهشت تان تضمین شده است و جهنمی برایتان مطرح نیست چرا انقدر بر خودتان سخت می گیرید؟ «أ فَلَا أکُونُ عَبْدًا شَکُورًا» من بنده شاکر خدا نباشم؟ ببینید عقل خیلی بزرگ تر از بهشت و جهنم شده است طوری که اگر اصلا بهشت و جهنمی هم وجود نداشته باشد ایشان به خاطر خود خدا عبادت می کنند.

پس یک عده ترازو هایشان فقط دنیا را اندازه می گیرد و بعد از دنیا را نمی بیند. عقل های یک عده دیگر این طور است که فقط دنیا را ترازو نمی کند و آخرت را هم می بیند و بعد می سنجد؛ اما یک عده ای از این هم بزرگ تر می شوند یعنی ترازو هایشان خیلی با عظمت می شود؛ آن قدر با عظمت می شود اگر که همه دنیا را در کفه اش بگذاری تکان نمی خورد.

در نهج البلاغه آمده است که شخصی برای حضرت امیر رشوه ای آورد. حضرت فرمودند که در مورد من چه فکری می کنید؟ «لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا» اگر همه هفت اقلیم و هر چه تحت افلاک است را به من بدهند «عَلَى  أَنْ  أَعْصِيَ  اللَّهَ  فِي  نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْب  شَعِيرَةً مَا فَعَلْتُه » که من یک پوست جو را به نا حق از دهن یک مورچه بگیرم، این کار را نمی کنم. این هم یک مدل ترازو است. یعنی وقتی همه هفت اقلیم را در ترازوی حضرت می گذارید، اندازه ظلم به یک مورچه هم وزن ندارد. این مدل افراد عقل هایشان می شود احسن عقول؛ یعنی وقتی می خواهد بسنجد در حد جلوی پایش را نمی بیند؛ آخرت را هم مد نظر قرار می دهد و بعد اندازه گیری می کند. این عقل متعلق به قیامت است و می تواند از این هم بالا تر برود و متعلق به خدا بشود و در کفه ترازویش فقط محبت خدا را اندازه گیری کند.

بنابراین در عالم دنیا انسان می تواند «أَحْسَنُ عَمَلا» بشود؛ یعنی کاری با ترازویش بکند که همه چیز را با خدای متعال بسنجد. ترازو های خدای متعال در قیامت هم سنگین اند «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ * فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَاضِیَةٍ»(قارعه/6-7) این ها در عیش اند. یک عده هم این طور نیستند و ترازو هایشان فقط دنیا را وزن می کرده و در عالم آخرت که این جهان به هم می خورد هیچ وزنی ندارد. آدم در دوران کودکی سر بازیچه ها ترازو می کند؛ سر بازیچه دعوا می کند یا صلح می کند چون به نظرش می آید که این قیمت دارد و می شود سرش چانه بزنی. این کودک وقتی بزرگ بشود ترازویش دیگر در آن حد نمی ماند و اگر همه بازیچه ها را به او بدهند برایش فرق ندارد. نسبت ترازوی که دنیا را می سنجد به ترازوی که آخرت را می سنجد هم همین است. یک عده ای در قیامت که «الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ»(اعراف/۸) موازینشان سنگین است چون معیارشان فرا تر از دنیاست.

بنابراین یک معنای «أَحْسَنُ عَمَلا» شدن این است که عقل انسان، به بالاترین درجه برسد؛ یعنی وقتی می خواهد ترازو کند، مدار ترازو کردنش، حب و بغض الهی باشد، نه چیز های دیگر. اما معنای دیگری که برای «أَحْسَنُ عَمَلا» شده این است که نیت فرد، بهترین نیت بشود و اعمال فرد، خالص بشود. عمل خالص، عملی است که انجام دهنده آن، نمی خواهد کسی جز خداوند عز و جل، او را مدح کند؛ یعنی انسان فقط مدح خدا را بخواهد. «أخْلَصُ عَمَلا» یعنی چیزی نمی خواهد الا این که خدای متعال راضی باشد؛ این مقام رضوان است. لذا عملی احسن الاعمال است که از بهترین نیت ها ناشی بشود. این نیت، در واقع شاکله وجودی انسان است «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى  شاكِلَتِه »(اسراء/84).

بنابراین کسی که شاکله اش، شاکله دنیایی است، نیتش هم برای دنیاست. برای تغییر این نیت، باید شاکله شخص تغییر کند. اگر شاکله کسی، شاکله الهی باشد، هر چه هم بخواهد نیت کند که من برای دنیا کار کنم، نمی تواند؛ فرض کنید شخصی نیت کند و بگوید من کار می کنم تا این نخاله ها را به من بدهند؛ این شخص هر چقدر هم نیت کند، باز نمی تواند برای نخاله کار کند؛ دست خودش نیست. یک آدم بزرگ، هر چقدر با خودش مرور کند که من این تجارتی که می کنم، برای این است که به این بازیچه ها برسم، دلش راضی نمی شود؛ آدم که برا بازیچه ها تجارت نمی کند. برای خدا کار کردن هم همین طور است. لذا می فرماید نیت، همان شاکله است.

انواع ابتلائات

«الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» خدای متعال، موت و حیات را آفریده تا ما را مورد ابتلاء قرار بدهد تا مشخص شود چه کسی «أَحْسَنُ عَمَلا» است؛ حال سؤال این است که این ابتلاء چیست؟ این بلایی که خدای متعال برای ما آماده می کند که اگر وارد این بلا بشویم می توانیم به بهترین اعمال برسیم چیست؟ این ابتلائات مختلف اند و طیف بسیار گسترده ای دارند.

امکاناتی که خدای متعال به ما می دهد، اولین ابتلائات است. می شود انسان این امکانات را از خودش بداند و خرج خودش بکند، این قدرت را از خودش بداند و خرج خودش بکند، مال را از خودش بداند و خرج خودش بکند و می شود انسان این مال را از خدای متعال ببیند و به خدای متعال هم برگرداند. اگر کسی نسبت به امکاناتی که خدای متعال به او داده است، احساس مالکیت نکند و این ها را از خدای متعال بداند و بعد هم این ها را به خدای متعال برگرداند، نسبت به این ابتلاء درست برخورد کرده است. بنابراین انسان می تواند این امکانات را به خدای متعال برگرداند و می تواند خرج نفس خودش کند؛ این دو نوع برخورد در مقابل ابتلاء به نعمت ها و امکانات وجود دارد.

اگر انسان این امکانات را به خدای متعال برگرداند، خدای متعال شاکله او را تغییر می دهد و آن را اصلاح می کند. انسان وقتی مال را به خدا برگرداند، مالش اصلاح نمی شود، بلکه خودش اصلاح می شود؛ در این داد و ستد خود انسان اصلاح می شود. خدای متعال می فرماید «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها »(توبه/103) ای پیامبر! از اموال آن ها صدقه بگیر؛ تو که احتیاج نداری و کسی هستی که همه گنج های عالم را در اختیارت گذاشته اند؛ تو احتیاج به پولی نداری که بخواهی از مردم بگیری؛ ولی این پول را بگیر «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها» چون وقتی از آن ها صدقه می گیری، در اصل آن ها را پاک و تزکیه می کنی. وقتی ما امکانات مان را به حضرت برمی گردانیم، هم تطهیر می شویم و هم تزکیه. در ادامه یک اضافه هم دارد فرمود «وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ» برایشان صلوات بفرست، چون «إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُم» صلوات تو برای آن ها آرامش ایجاد می کند. این سکینه نفس از صلوات حضرت حاصل می شود.

بنابراین وقتی شخص با خدای متعال معامله می کند، خودش تطهیر می شود. در روایات آمده است وقتی صدقه می دهید، دست خودتان را ببوسید؛ چون این دست اول به دست خدا خورده است و بعد به دست فقیر؛ معنایش این نیست که خدای متعال جسم است و این حرف ها. بعضی ها این روایت را این طور معنا کرده اند که خدا در شکل های مختلف در می آید و فقیر می شود و سر راهت می نشیند؛ این ها اشتباه است؛ درستش این است که انسان وقتی صدقه می دهد، اول کسی که از ما صدقه را می پذیرد، خدای متعال است و برای همین است که آدم تطهیر می شود.

قسم دیگر ابتلاء از یک طرف دیگر است. گاهی خدای متعال، امکانات را از شما می گیرد و ابتلاء شما اینگونه می شود و در این ابتلاء شما می توانید به خدا برسید؛ چه آن موقعی که امکانات به شما می دهد و چه آن موقع که نمی دهد، انسان می تواند به خدا نزدیک بشود. انسان باید همان طور که در غنا، خدا را پیدا می کند، در فقر هم خدا را پیدا کند. در هر دو حالت، شما تکلیف هایی دارید؛ فقیر می شوید یک تکلیف دارید و غنی هم می شوید یک تکلیف دارید، بیمار می شوید یک تکلیف دارید، آن روزی که به شما فرزند می دهیم یک تکلیف دارید و آن روزی که از شما می گیریم هم یک تکلیف دارید.

دنیا همین است و ما در هر لحظه، در حال امتحان دادن هستیم «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا» این دنیا امکانات، بیماری ها و سختی هایش همه بستر ابتلاء انسان است و در این ابتلائات، انسان می تواند «أَحْسَنُ عَمَلا» بشود و بهترین شاکله ها را پیدا کند. آدم اگر در این بسترها متوجه حضرت حق بود شاکله اش اصلاح می شود. اگر انسان، هم در سلامت و هم در بیماری خدا را پیدا کند، می تواند اصلاح بشود.

به غیر از این دو دسته ای که ذکر شد، خدای متعال یک سلسله ابتلائات دیگری هم قرار داده است که نسبت به قبلی ها بزرگ ترند. گاهی اوقات خدای متعال جنگ یا صلحی پیش می آورد و ما را با این موضوعات امتحان می کند. این ها تصادف نیست؛ ظاهر قضیه این طور است که جنگ یا صلح، دست خدا نیست، ولی در پس این پرده، دست حضرت حق بازی را می گرداند.

قرآن در مورد جنگ بدر می فرماید «تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُم »(انفال/7) چون کاروان قریش از نزدیکی مدینه عبور می کرد، حضرت اجازه دادند که در مقابل اموالی که این ها از مسلمانان گرفته اند، مسلمین اموال این ها را بگیرند؛ وقتی مسلمانان رفتند که اموال این ها را بگیرند، به قریش خبر رسید و آن ها با یک لشکر هزار نفری مسلح آمدند و درگیری شکل گرفت. قرآن می فرماید شما می خواستید آن چیزی را که در آن تیغ و خار نیست، «غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ» آن چیزی را که راحت تر است انتخاب کنید، ولی خدای متعال چیز دیگری اراده کرده بود؛ خدای متعال می خواست حق پیروز بشود. بنابراین جنگ هم یک مدل ابتلاست.

خدای متعال می فرماید این جنگ را ما درست کردیم «وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما في  صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في  قُلُوبِكُمْ»(آل عمران/154) چون می خواهیم قلوب شما را خالص کنیم؛ این صحنه های سخت برای این است که دل شما زیر و رو بشود و ناخالصی های مؤمنین بیرون برود و صف های خوب و بد و مؤمن و منافق از هم جدا بشوند. این صف ها به واسطه این ابتلائات از هم جدا می شوند. این هم یک جنس ابتلائاتی است که خدای متعال در عالم ایجاد می کند.

ابتلاء محوری، ابتلاء به ولیّ الله  

مهم ترین ابتلائی که در عالم دنیا پیش می آيد، ابتلاء به امر ولی خداست؛ این اصلی ترین امتحان ماست. لذا اصلی ترین توقعی که خدای متعال از ما دارد، این است که نسبت به این ابتلاء و امتحان، حواسمان جمع باشد تا زمین نخوریم. اگر از عهده این امتحان بر بیاییم، خدای متعال پیروزی در بقیه امتحان ها را برای ما تضمین می کند. این اصلی ترین امتحانی است که از ما خواسته اند.

خدای متعال در آغاز سوره بقره، داستان خلقت حضرت آدم و سجده ملائکه را بیان کرده است و بعد هم فرموده که ابلیس سجده نکرد؛ این بیان اولیه قرآن برای ما درس است. این ماجرا به ما می گوید که عالم دنیا، عالم ابتلاء شما به این امر است و همه امتحانات دنیا به همین یک امتحان برمی گردد؛ اگر کسی توانست در عالم دنیا نسبت به حجت و خلیفه ای که خدا قرار داده است، از عهده امتحان بیرون بیاید، در بقیه امتحان ها هم موفق خواهد شد. لذا ولایت، مهم ترین چیزی است که نسبت به آن از ما سؤال خواهد شد.

امام رضا علیه السلام در مورد سوره تکاثر فرمودند آن نعیمی که در آخرت از آن سوال می کنیم و شلوغی های دنیا، نباید شما را از آن مشغول کند، همین نعمت ولایت است. «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ»(تکاثر/1) این سر و صداها و شلوغی های دنیا شما را غافل کرد؛ دار دنیا، انسان را این طور مبتلا می کند، چون پر از سر و صدا و شلوغی است. «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ» این سر و صدا ها و کثرت طلبی های دنیا شما را از آن نعمتی که خدا برای شما قرار داده بود و شما باید آن نعمت را قدر می دانستید، غافل کرد. «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِر» تا جایی که در قبرهای تان رفتید. در ادامه می فرماید که بعدا خواهید فهمید؛ وقتی صحنه های قیامت آشکار شد و همه چیز را دیدید می فهمید؛ «كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُون ». «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم » آن روز از شما در مورد این نعمتی که در دنیا بود و شما از آن غفلت کردید، سؤال می کنند.

بنابراین ابتلاء اصلی ما در دنیا، ولایت است. وجود مقدس امام قدم رنجه فرموده و به این دنیا آمده اند؛ اگر نیامده بودند، خدای متعال از ما چیزی نمی خواست و هر کاری می کردیم بخشیده می شدیم؛ ولی وقتی امام بیاید، ما نباید در این شلوغی های دنیا از او غافل بشویم. شلوغی دنیا، بیماری، سختی، فقر، جنگ و صلح است و هیچ وقت دنیا بدون این شلوغی ها نمی شود، ولی این ها نباید انسان را از آن نعمتی که خدا به او داده است، غافل کند. ابتلاء اصلی دنیا همین نعمت ولایت است. لذا آدمی که در دنیا به امام برسد، به «أَحْسَنُ عَمَلا» رسیده است؛ آدمی که در دنیا به امام نرسد، هر کاری هم انجام بدهد عملش به درد نمی خورد.

امتحانات وادی ولایت

ناخالصی هایی در وجود انسان وجود دارند که این ناخالصی ها خیلی پنهان اند. بعد از این که انسان وارد وادی ولایت می شود، خدای متعال ابتلائاتی را پیش می آورد که آن ناخالصی ها هم پاک بشود. آن وقت، آدم به جایی می رسد که باید آنقدر دقیق راه برود که یک ترک اولا هم نداشته باشد؛ چون اگر داشته باشد زمین گیر می شود.

در روایات آمده است که جناب یعقوب، یک ترک اولا کرد و گرفتار آن ماجرا شد. سفره پهنی داشتند و در همین وقت ها، یک فقیر روزه دار مؤمن آمد و در زد؛ ولی چون دیر وقت آمده بود سفره جمع شده بود و به او بی اعتنایی کردند. فقیر به خدای متعال شکایت کرد که من آبرویم را همه جا خرج نمی کنم و این چون پیامبرت بود رفتم در خانه اش و فردا دوباره بدون افطار و سحری روزه گرفت. خدای متعال پیغام فرستاد برای حضرت یعقوب که تو می دانی من با اولیاء خودم سخت می گیرم؛ پس برای جبران این ترک اولا مهیا باش. بعد از این، آن داستان حضرت یوسف پیش آمد؛ به تعبیر من خدای متعال خودش را کنار کشید و شیطان بین برادران حسد انداخت و شد آن چه شد. ایشان به خاطر این که یک ترک اولا کرد نزدیک چهل سال مبتلا شد.

بنابراین وقتی ما جلو می رویم، کم کم ابتلائاتی پیش می آید که متناسب با درجاتمان ما را خالص می کند. خدای متعال در دنیا، همه چیز را برای خالص شدن و کمال عقل و اصلاح شاکله ما فراهم کرده است و ما باید حواسمان باشد که در این عالم، در راه خدا قدم برداریم؛ اگر آنجایی که ثروت می آید، شلوغی ثروت ما را مشغول نکند، آنجایی که فقر می آید، سر و صدا های آن ما را مشغول نکند، آنجا که قدرت می آید، لذت ناشی از قدرت ما را مشغول نکند، درجاتمان بالاتر می رود. اگر ما بتوانیم در این ابتلائات خدا را پیدا کنیم، آن موقع است که میزان ترازوی ما، حب الهی می شود و شاکله ما، شاکله محبین می شود.

نکته ای که وجود دارد این است که یک سری ابتلائات عظیم در عالم وجود دارد، که فقط آن ها برای پالایش عالم و برای اصلاح شاکله ها راه گشاست. آن ابتلائات برای خود ما نیست؛ ظرفیت ابتلائات ما به قدری نیست که ما را به آن مقامات برساند. یک ابتلائاتی در عالم پیش می آید که ظرفیت ساختن سلمان و ابوذر و حبیب و زهیر را دارند، اما ابتلائات خود این ها نیستند؛ زهیر حتی اگر همه عمر خودش را هم به دنبال ابتلائاتش باشد، به اینجایی که الان هست نمی رسد؛ زهیر در ابتلاء امام حسین علیه السلام است که زهیر می شود؛ یعنی ابتلاء امام حسین است که این ها را می سازد.

بنابراین انسان باید آنجایی که امام وارد صحنه ابتلاء می شود، حواسش جمع باشد. آدم باید وقتی سید الشهداء از مدینه بیرون می آید حواسش جمع باشد؛ وقتی حضرت از مکه خارج می شوند و می فرمایند «مَنْ  كَانَ  بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا» باید حواس آدم جمع باشد. اگر کسی از این ابتلاء غفلت کند دیگر نمی تواند کار را درست کند. فرض بکنید وقتی امام حسین می آیند سراغ زهیر و می گویند به کربلا بیا، اگر نیاید تا آخر عمرش هم اگر سجده بکند دیگر به درد نمی خورد. زهیر اگر خون خودش را در راه امام حسین ندهد، صد بار هم کشته بشود فایده ندارد.

اصلی ترین ابتلائی که خدای متعال در عالم فراهم کرده است، این است که امام با دستگاه شیطان و دشمنان وارد یک درگیری می شود. این درگیری، هم برای ائمه و هم برای مؤمنین و هم برای دشمنان، ابتلاء ایجاد می کند. در این درگیری هاست که انسان می تواند «أخْلَصُ عَمَلا» بشود. اگر این درگیری بین موسای کلیم و فرعون نباشد، قوم حضرت موسی به جایی نمی رسند. وقتی حضرت موسی وارد درگیری می شود، ابتلائی رخ می دهد که محورش خود حضرت موسی است؛ آن وقت قوم حضرت موسی با ایشان رشد می کنند. به همین دلیل است که می گوییم هر امتی به اندازه ابتلاء پیامبرش رشد می کند. این است که وجود مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید «مَا أُوذِيَ  نَبِيٌ  مِثْلَ  مَا أُوذِيت » هیچ ابتلائی به اندازه ابتلاء پیغمبر اکرم نیست؛ ابتلائات تک تک ائمه علیهم السلام، ابئلائات وجود مقدس نبی اکرم است که بین ائمه تقسیم شده است.

اصل ابتلائی که در عالم وجود دارد و ما با آن آزمایش می شویم و اگر حواسمان جمع باشد در این ابتلاء «أخْلَصُ عَمَلا» می شویم و شاکله ما اصلاح می شود، همین ابتلائی است که برای حجت خدا پیش می آید. این ابتلاء خالص کننده عالم است؛ امام با بلای خودش، عالم را خالص می کند. این ابتلاء آنقدر با عظمت است که انبیاء هم می توانند به واسطه آن رشد کنند؛ انبیائی که خالص هستند با این امتحان رشد می کنند.

ابراهیم خلیل که ناخالصی ندارد، به مقامی می رسد که با عاشورای امام حسین رشد می کند. ابراهیمی که همه چیزش را داده و همسر و فرزندش را به خاطر دستور خدا به بیابان لم یزرع برده است و وقتی فرزندش بزرگ شد، او را برای قربانی کردن برد، با امام حسین رشد می کند. ماجرای ذبح حضرت اسماعیل، ابتلاء حضرت ابراهیم است؛ ولی این ابتلاء، با همه عظمتی که دارد، نمی تواند ابراهیم را تا آنجا که باید بالا ببرد و عاشوراست که این کار را انجام می دهد. آن ابتلائی که خلوص ایجاد می کند و شاکله و عقل انسان را رشد می دهد و آدم را اصلاح می کند، ابتلاء امام است. اگر وقتی نبی اکرم وارد درگیری شدند، شما وارد میدان درگیری نشوید باخته اید. وقتی امیرالمؤمنین در صفین می جنگند، باید بدانید که این ابتلاست؛ اگر نشستید و قرآن خواندید و ریاضت کشیدید، به جایی نمی رسید.

وقتی ولی خدا وارد یک ابتلاء می شود ما هم باید دنبال او برویم؛ اگر این کار را کردیم خالص می شویم. فرق اصحاب سید الشهداء با بقیه در همین است که اصحاب سید الشهداء رفتند ولی بقیه همراه امام نشدند. فرق آن هایی که در رکاب نبی اکرم بودند و وارد درگیری حضرت شدند و به شهادت رسیدند با بقیه همین است و الا اگر آدم با طراحی خودش ریاضت بکشد، اگر هزار نوع بلا را هم تحمل بکند، برایش اتفاقی خاصی نخواهد افتاد.

اصل ابتلای عالم در این است که انبیاء، مقابل صف دشمنان ایستاده اند و همه به این امتحان مبتلا هستند. «وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَة»(فرقان/20) اگر وقتی حضرت امیر وارد صفین شدند، رفتید و کنار حضرت ایستادید و تا آخر مقاومت کردید، رشد می کنید و مانند مالک اشتر می شوید؛ اما اگر وسط کار، کنار کشیدید، مانند خوارج می شوید و اگر هم از اول، مثل ابوموسی اشعری گفتید که آقا معلوم نیست دو طرف جنگ چه خبر است و رفتید کنار و برای خود قرآن خواندید، مانند او می شوید.

بنابراین آن ابتلاء مهمی که انسان باید به آن توجه داشته باشد، ابتلائی است که حجت خدا به آن مبتلاست. اگر انسان بتواند خودش را به آن ابتلاء برساند و در آن سیر کند، می تواند «أَحْسَنُ عَمَلا» بشود. اگر حبیب و زهیر و بریر خودشان را از امام حسین جدا می کردند، تا قیام قیامت هم نماز می خواندند، به اینجا نمی رسیدند. جناب حر اگر به جای آن ساعتی که خودش را به امام رساند، هزار سال عبادت می کرد، نمی توانست حر بشود. استاد ما می فرمود ارزش کار اصحاب سید الشهداء به این است که سید الشهداء، این ها را در عمل خودش شریک کرده است و الا شهادت زهیر به خودی خود خیلی مهم نیست؛ آن چیزی که حبیب و زهیر را به اینجا رسانده است، همین است که امام حسین آن ها را در کار خودش شریک کرده اند.

لذا کار ما وقتی اصلاح می شود که امام، یک جوری ما را در کنار خودش قرار بدهد و ما را در ابتلاء خودش شریک کند. اگر ما رفتیم و در آن کوره ای که امام به پا کرده است، کنار امام ایستادیم، آن وقت است که می توانیم خالص شویم. حضرت جنگ صفین را به پا کردند و از داخل جنگ صفین، مالک اشتر و عمار را بیرون آوردند. بنابراین در این ابتلائات، هم صف های ولایت مداران و منافقان از یک دیگر جدا می شود و هم ناخالصی ها از دل مؤمنین پاک می شود. دنیا این گونه معبر انسان است.