نسخه آزمایشی
شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat, 20 Apr 2024

جلسه سوم هیات سیدالشهداء قم/ تبیین عالم حیات و زندگی در این دنیا؛ علائم محبت خدای متعال

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 6 آبان ماه سال 96 است، که در ایام ما صفر در هیات سیدالشهداء (منزل حاج آقای طباطبائی) ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ ما در این دنیای مرگ و زندگی دچار انواع ابتلائات می شویم. اولین ابتلاء ما فرائضی است که خدای متعال بر ما واجب کرده و بعد از آن سختی هایی است که برای ما اتفاق می افتند. اما از این ها بالاتر امتحان هایی است که در مورد ائمه شکل می گیرد و ما باید در آن ابتلائات در کنار امام بمانیم و استقامت کنیم تا سربلند بیرون بیاییم. البته این ابتلائاتی که برای ائمه پیش می آید برای بالا بردن مقام ایشان نیست زیرا مقام ایشان از قبل رفیع است؛ این ها برای این است که امام ما را از این عالم دنیا عبور بدهند. در موضوع مرگ، معنای دیگری برای مرگ ذکر شد و آن این است که انسان از محیط ولایت خدا خارج بشود. انسان اگر نتواند از امتحان ائمه سربلند بیرون بیاید و استقامت نکند، وارد محیط ولایت شیطان و محیط مرگ می شود و مانند یک مرده متحرک زندگی می کند. اما اگر در این امتحانات سربلند بیرون بیاید، وارد وادی حب خدای متعال و وادی زندگی می شود. انسان اگر محب خدا شد، دیگر بقیه را هم به خاطر خدا دوست یا دشمن می دارد؛ اولین ثمره محبت خدا، محبت اهل بیت و دشمنی با دشمنان اهل بیت است و در ادامه محبت مؤمنین و دشمنی با دشمنان مرحله پایین تر.

عالم ابتلائات و عالم مرگ و زندگی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . «الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا»(ملک/2) خدای متعال ما را در مسیر حرکت به سمت خودش وارد دار دنیا کرده و در این دنیا مرگ و زندگی را با هم آفریده است. «الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ» عالم را اینطور قرار داده که هم مرگ در آن است و هم حیات و این عالم سراسر ابتلاست. اگر ما پای این ابتلائات ایستادیم و درست از عهده برآمدیم به جایی می رسیم که «أَحْسَنُ عَمَلا» انسان می شویم. اگر عالم دنیا مثل عالم آخرت بدون موت و حیات، مناسب ابتلاء و امتحان نبود. این عالم عالمی است که لحظه به لحظه ما را به طرف مرگ خودمان و عالم آخرت حرکت می دهد لذا بستری است برای همه امتحانات.

امتحانات و فتنه های عالم هم در یک دسته بندی همین تکالیفی است که خدای متعال متوجه ما می کند؛ واجبات و محرمات یک دسته از ابتلائات عالم هستند. بعد از واجبات و محرمات، مستحبات و مکروهات که به ما گفته اند انجام بدهید یا ترک بکنید، امتحانات درجه بعد هستند. ما باید تلاش کنیم که آنچه خدای متعال از ما طلب کرده است را انجام بدهیم و از آن چه ما را نسبت به آن نهی کرده دوری کنیم.

در قدم بعد علاوه بر این تکالیفی که خدای متعال برای ما مقرر کرده، یک ابتلائات خاصی را هم برای ما فراهم می کند که مکمل راه ماست. این ابتلائاتی که خدای متعال برای ما قرار می دهد دقیقا به اندازه ظرف وجود هر شخص است. خدای متعال کسی را که لازم باشد بیمار کند، بیمار می کند. این بیماری دقیقا همان چیزی است که این انسان نیاز دارد. هر کدام از ما آدم ها با یک نسخه ای درمان و اصلاح می شویم؛ خدای متعال غیر از تکالیفی که متوجه ما کرده، یک بستر های خاصی متناسب با شخصیت ما فراهم می کند و ما در این صحنه ها باید سعی کنیم از عهده این امتحانات بیرون بیاییم. در روایتی آمده است که خدای متعال گاهی اوقات از بنده خودش به خاطر ابتلائاتی که برای او پیش می آید خجالت می کشد. او را فقیر می کند چون برای رشد او لازم است که فقیرش کند؛ یک جایی آبرویش مانع رسیدن به خدا می شود، خدای متعال این آبرو را از آدم می گیرد.

بنابراین دومین ابتلائاتی که پیش می آید سختی هایی است که خدای متعال برای ما رقم می زند و ما باید اینجا هم از دل این ابتلائات بگونه ای بیرون بیاییم که به خدای متعال نزدیک شده باشیم. در بین این ها یک نکته ای که از همه مهم تر است این است که ائمه معصومین علیهم السلام آمده اند که ما را از این عالم عبور بدهند و جلو گیری بکنند از این که آلوده به دنیا بشویم؛ چون شیطان قسم هم خورده که ما را به دنیا آلوده می کنم و نمی گذارم بندگی خدا بکنند. ائمه معصومین هم آمده اند که ما را سالم از این دنیا عبور بدهند و برای این که این کار را بکنند، یک ابتلائاتی را برای خودشان قرار دادند. قبول کردند یک ابتلائات و امتحاناتی را تحمل کنند که ما از عالم عبور کنیم.

تاثیر ابتلاء ائمه

تلقی بنده این است که هیچ کسی به اندازه ائمه علیهم السلام در این عالم مبتلا نیست. ما نمی توانیم بفهمیم عظمت بلای معصوم چیست؛ یک نمونه اش عاشورا که هیچ کس غیر از خدا و معصوم نمی فهمد که این بلا را برای چه تحمل می کنند. احتمال دارد برای این باشد که خودشان رشد کنند و مقرب به خدا بشوند ولی گمان حقیر این است که ائمه علیهم السلام مقامشان رفیع تر از این حرف هاست؛ آن ها قرب خودشان را به خدای متعال تحصیل کرده اند؛ این که آمده اند در دنیا و این ابتلائات را تحمل می کنند برای عبور دادن ما از عالم دنیاست. هر امامی که آمده، بلای عظیمی را تحمل کرده تا ما را یک قدم از این عالم به سمت خدای متعال عبور بدهد.

واقعا می شود تلقی کرد که مثلا فتنه بنی امیه و معاویه حجاب امیرالمؤمنین باشد و حضرت بخواهد خودش از این حجاب عبور کند؟ نه این ها در این حد نیستند؛ درست است که خیلی حجابشان سنگین است ولی مقام حضرت امیر بالا تر از این حرف هاست. قرآن وقتی حجاب این ها را توضیح می دهد می فرماید «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ»(نور/40) همان طور که ائمه نور علی نور اند، این ها هم تاریکی روی تاریکی اند. اما این تاریکی حجاب امیرالمؤمنین نیست، حجاب ماست. ما هستیم که «إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها». وقتی مؤمن میان این ظلمات قرار می گیرد، دست خودش را هم نمی تواند ببیند چه برسد بتواند راهش را پیدا کند.

ما باید سرمایه هایمان را ببینیم و بدانیم این سرمایه ها را باید تا کجا ببریم. ما باید ظرفیت های وجودی خود را بشناسیم و بدانیم که خدای متعال به ما چه داده است؛ بعضی ها خیال می کنند که فقط همین نفس ظاهری را دارند و باید به لذات ظاهری بپردازند ولی این طور نیست. خدای متعال سرمایه های فراوانی را به ما داده و ما باید این ظرفیت ها را بشناسیم و ببینیم تا کجا باید برویم.

عرض کردیم که در این تاریکی فتنه ها آدم دست خودش را هم نمی تواند ببیند چه رسد به این که راهی که باید برود و به مقصد برسد را ببیند. اگر کسی در این تاریکی باشد «إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها» آن نوری هم که او را باید از تاریکی عبور بدهد وجود ندارد چون «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور» کسی که خدای متعال برای او نور قرار ندهد «فَما لَهُ مِنْ نُور» هیچ نور دیگری برایش نیست. حضرت در مورد این آيه فرمودند منظور از نور همان امام است. «أَيْ  إِمَاماً مِنْ  وُلْدِ فَاطِمَة»(1) ائمه هستند که ما را از تاریکی عبور می دهند.

بنابراین اگر امیرالمؤمنین به این عالم می آیند و سختی ها را تحمل می کنند برای این نیست که خود حضرت از حجاب معاویه بگذرد و رشد کند؛ برای این است که ما گرفتاریم و در حجابیم؛ برای این می آیند که ما را از فتنه های آن ها نجات بدهند؛ این فتنه های سنگینی که عرض کردیم. حضرت به خاطر هدایت ما بلا تحمل می کنند. امام مجتبی برای این تحمل بلا می کنند که ما از فتنه بنی امیه عبور کنیم. سید الشهداء که به کربلا می آیند، می خواهند ما را عبور بدهند. بنابراین یکی از ابتلائاتی که در عالم وجود دارد ابتلائی است که معصومین علیهم السلام برای عبور دادن امت تحمل می کند.

امیرالمؤمنین ابتلائاتی دارند. «فَصَبَرْتُ  وَ فِي الْعَيْنِ  قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ  شَجًا» بیست و پنج سال صبر کردند در حالی که انگار در گلویشان استخوان گیر کرده و در چشمش خار فرو رفته است. البته حضرت خیلی چیز ها را نفرمودند. بعد هم وقتی خلافت را قبول کردند جنگ هایی با قاسطین و ناکثین و مارقین پیش آمد و حضرت با لشکر شام و خوارج و بصره جنگیدند. حضرت برای این که ما را عبور بدهند این جنگ ها را انجام می دهند.

شفاعتی که معصوم از ما می کند عین عبادت خداست چون معصوم کاری جز عبادت خدا نمی کند. وقتی دست ما را می گیرد و کمک می کند، این کار برای ما نیست و برای خداست. شفاعت عبادت است و این عبادت ما را عبور می دهد. حضرات معصومین عهد هایی با خدا بسته اند و به عهدشان هم عمل می کنند و ما را به مانند بار، از این عالم سالم عبور می دهند.

وظیفه ما در برابر ابتلاء امام

حالا وظیفه ما در مقابل ابتلاء امام چیست؟ در این بلایی که هر امام تحمل می کند ما باید کنار آن امام بایستیم. در این بلا امام احتیاج به مشاور و این چیز ها ندارند؛ برای امام از طرف خدای متعال نامه سر به مهر آمده که چکار باید انجام بدهند. این که گاهی مشورت می کردند یک نکته دیگری دارد و به خاطر این نیست که امام احتیاج داشته باشد. امام علیه السلام وقتی وارد یک صحنه ای می شوند ما باید در این صحنه کنار امام بایستیم و این اصلی ترین ابتلاء ماست. اگر خدای متعال ما را در این عالم آورده تا «لِیَبْلُوَکُمْ» مبتلایمان کند که «أَحْسَنُ عَمَلا» بشویم باید کنار امام حاضر باشیم.

«أَحْسَنُ عَمَلا» شدن یعنی خالص ترین شاکله را پیدا کنیم و اعمالمان همه از روی محبت به خدای متعال باشد؛ این یعنی عقلمان بهترین عقل بشود و ترازویمان در عالم ترازوی بهتری بشود طوری که هر چه را در آن می گذاریم درست و با محبت خدا وزن کند. خدای متعال ما را برای اصلاح شاکله و عقل به این عالم آورده است. در این عالم هم اصلی ترین ابتلائی که ما را به «أَحْسَنُ عَمَلا» می رساند آن ابتلائی است که برای امام پیش می آید و ما باید در کنار ایشان حاضر باشیم.

عرض کردیم اینجا امام مشورت یا موعظه یا چیز دیگری نمی خواهد. نگویید آقا قرآن ها را سر نیزه زدند جنگ را تمام کنید. مگر حضرت امیر خودش این چیز ها را نمی فهمد که شما باید یاد ایشان بدهید؟ نگویید آقا اهل بیت را به طرف کربلا نبرید. شما می خواهید به امام حسین یاد بدهید که حضرت اهل بیت را به کربلا ببرند یا نبرند؟ امام در این صحنه ها چیزی نمی خواهد؛ تو باید کنارش بایستی و تحمل کنی تا به «أَحْسَنُ عَمَلا» برسی.

در حدیثی آمده است که هر یک از ائمه علیهم السلام تعداد محدودی یار خصوصی داشند که این ابتلائات را تحمل می کردند. تعدادشان هم خیلی کم بود؛ شاید به تعداد انگشتان دست. مثلا حضرت امیر شاید پنج تا داشتند؛ بیشترین آنها برای وجود مقدس سید الشهداست که هفتاد و دو تا یار داشتند. این هایی که کنار امام می مانند و سالم از دنیا عبور می کنند می توانند به آن مقصد برسند و «أَحْسَنُ عَمَلا» بشوند.

ما باید به واجبات و محرمات عمل کنیم به عنوان ابتلاء مرحله اول و در مرحله بعد سختی هایی که در راه برایمان پیش می آید، مثلا بیماری، فقر، جنگ، صلح را تحمل کنیم؛ ولی اصلی ترین چیزی که برای ما پیش می آید و ما در آن بستر «أَحْسَنُ عَمَلا» می شویم و شاکلمان درست می شود این است که در ابتلائات ائمه علیهم السلام کنارشان باشیم. ایشان برای عبور دادن ما آمده اند و این بلا ها را تحمل کرده اند.

البته این ابتلاء همان قدر که خیلی مهم است خیلی هم سخت است. روایت است که در زمان امام صادق علیه السلام ابو مسلم قیام کرده بود؛ این ها به اسم گرفتن حق اهل بیت قیام کردند و بعد بنی العباس بر کار مسلط شدند و مسیر را به طرف دیگر بردند. به هر صورت در آن زمان خیلی ها از خراسان و جاهای دیگر می آمدند به امام صادق می گفتند آقا شما بیایید رهبری کنید و به میدان بیایید. حضرت می دانست که آن ها این کاره نیستند. چون امام معصوم می دانستند که این دوران، دوران ظهور نیست و این ها دنبال حکومت مستعجل اند. خیال می کردند حالا ابومسلم قیام کرده کار تمام است ولی این طور نبود. مکرر محضر امام صادق می آمدند ولی امام صادق اعتنا نکردند.

یک کسی از خراسان آمده بود به حضرت صادق گفت اقا چه نشسته اید که در خراسان هزاران نفر جان به کف آماده اند؛ همین طور که صحبت می کرد حضرت فرمودند تنور را روشن کنید. تنور که بر افروخته شد حضرت فرمودند آقای خراسانی بروید در تنور بنشینید. آن شخص شروع کرد عذرخواهی کردن که آقا مگر من حرف بدی زدم؟ حضرت بحث را برگرداندند و با هم صحبت می کردند که هارون مکی آمد؛ همین که سلام کرد حضرت فرمودند علیکم السلام، بروید در تنور بنشینید. هارون کفشش را انداخت و رفت در تنور نشست. حضرت با این مرد خراسانی شروع کردند صحبت کردن؛ آن شخص خراسانی می گوید دیدم حضرت خراسان و مردم خراسان و داستان های خراسان را از کف دستشان بهتر بلدند و می دانند که الان دارد چه می گذرد و احتیاج نیست من به حضرت توضیح بدهم.

یک خرده گذشت و من نگران هارون مکی بودم؛ حضرت فرمودند برویم یک سری به این برادرمان بزنیم. آمدم دیدم وسط آتش مثل گلستان نشسته است. حضرت فرمود چند تا آدم این طوری دارید؟ گفتم آقا اگر این طوری بخواهید هیچ کسی را نداریم. امام که نمی خواهد کسی را بسوزاند، ولی کنار امام ایستادن مثل وسط آتش رفتن است.

امام باقر علیه السلام فرمودند که امام سجاد علیه السلام در جمعی نشسته بودند که جمعی از همین مدعی ها آمدند به امام سجاد گفتند که آقا ما آماده ایم. حضرت فرمود حاضرید امتحانتان بکنم؟ یک آتش برافروختند و یک تکه زغال گداخته شده را آوردند و فرمودند کدامتان حاضرید این را در دستتان بگیرید تا خاموش و سرد شود؟ آن ها سر ها را به زیر انداختند و مِن و مِن کردند. بعد حضرت بحث را یک طرف دیگر بردند که امام باقر گفتند من حاضرم پدر جان. حضرت فرمود شما که معلوم است و اصلا محل بحث نیستید. بعد این ها را آرام کردند. بنابراین آن کسی که در قول کنار امام است یک درجه دارد و آن کسی که با عمل و قول و دل در کنار امام است یک درجه بالاتر؛ این ها با هم فرق می کند.

خدای متعال ما را به این دنیا آورده و میان ابتلائاتی قرار داده است که مقدمه رشد و خالص شدن ماست و عقل ما در این راه احسن می شود. اصلی ترین امتحانی که از ما گرفته می شود همان بلایی است که امام برای عبور دادن ما از این عالم تحمل می کند و ما باید در این بلا کنار امام بایستیم و استقامت کنیم و هر چیزی که امام گفتند را انجام دهیم؛ اگر فرمود قرآنِ سرِ نیزه را بزن، بزنیم؛ اگر فرمود از یک قدمی خیمه معاویه برگرد، برگردیم. در این امتحان است که ما «أَحْسَنُ عَمَلا» می شویم و عملمان خالص می شود.

معنای دیگر مرگ

بعضی از روایات ما موت و حیات را بطور دیگری معنا می کنند. «الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ» ما را به دنیا آورد، بعد هم می میراند و در عالم بعدی خلق می کند. «وَ نُنْشِئَكُمْ في  ما لا تَعْلَمُون »(واقعه/61) ولی یک معنای دیگری برای موت و حیات نقل شده که معنای عجیبی است.

در روایت است که موت محیطی است در عالم که هر کس وارد آنجا بشود میت می شود و حیات هم محیطی است که انسان وقتی واردش شد حی می شود. روایات در این زمینه خیلی زیاد است. برای نمونه خدای متعال در قرآن می فرماید که «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتا»(انعام/122) یک عده ای میت بودند «فَأَحْيَيْناه » ما زنده شان کردیم. حضرت فرمود مرده یعنی «الْمَيِّتُ الَّذِي لَا يَعْرِفُ هَذا الشَّأنَ »(2) کسی که امر ولایت ما را نداند. زنده کردن هم یعنی خدا او را عارف به امام کرد. کسی که به امام برسد زنده می شود و کسی که از امام جدا بشود مرده است. در روایت دیگری از حضرت سوال شد که آیه «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّت »(انعام/95) یعنی چه؟ حضرت فرمود یعنی مؤمن را از صلب کافر بیرون می آورد. در آیه «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتا» هم یعنی شخص مؤمن طینتش با کافر قاطی بود و ما نجاتش دادیم و او را این طرف آوردیم. این معنای دیگر موت و حیات است.

خدای متعال می فرماید «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُول »(انفال/24) اجابت کنید خدا و رسول را «إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم » زمانی که شما را به چیزی که شما را زنده می کند دعوت می کنند. از امام پرسیدند «لِما يُحْييكُم» چیست؟ همه دعوت های نبی اکرم حیات بخش است ولی این «لِما يُحْييكُم» یک چیز خاص است که ما را زنده می کند. حضرت ما را به چی دعوت کرده اند؟ فرمود ولایت علی بن ابی طالب که واقعا حیات بخش است. این ها مجاز نیست. حیات یعنی امام؛ امام واقعا سر چشمه حیات است بلکه امام خود کلمه حیات است و هر کس به اندازه ای که به امام می رسد زنده است. به تعبیر قرآن «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان »(عنکبوت/64) دار الحیوان همان محیط ولایت امام است که هر کس وارد آن وادی بشود زنده می شود. موت چیست؟ ائمه نار عین موت اند و ولایتشان محیط مردگی است. اگر آدم آنجا برود واقعا می میرد.

خدای متعال در قرآن راجع به بعضی ها وقتی صحبت می کند خطاب به پیامبر می فرماید بعضی از این ها که روی زمین دارند راه می روند مرده اند و چون مرده اند حرف تو را نمی شنوند؛ شما لسان الله هستی و زبانت زبان خداست ولی این ها نمی شنوند چون «فَإِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى »(روم/52) شما نمی توانی حرفت را به گوش مرده ها برسانی. یک تعبیر از این سخت تر هم دارد؛ می فرماید «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»(فاطر/22) اصلا یک عده ای در قبر هایشان هستند. روی زمین دارد راه می رود اما در قبر خودش است. بدان که نمی توانی حرفت را به گوش این ها برسانی «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور». این ها چه کسانی هستند و این قبر کجاست؟ این مرده ها که روی زمین دارند راه می روند و حرف پیامبر خدا را نمی شنوند کجا هستند؟ این همان محیط مردگی است؛ همان محیط ولایت شیطان و دشمنان است؛ محیط فرعون هاست. هر کس به آنجا برود می میرد.

«الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ» خدای متعال در عالم دو تا محیط خلق کرده است؛ محیط موت و محیط حیات. یک عده ای در عالم موت زندگی می کنند و یک عده ای در عالم حیات. هر دو محیط را ما خلق کرده ایم و حالا شما را بین این دو عالم امتحان می کنیم تا ببینید کجا می روید؛ آزادید که به عالم موت بروید ولی اگر رفتید دیگر مرده می شوید و در سختی و رنج می افتید.

بنابراین دو معنا برای موت و حیات ذکر شد؛ یکی این که خدای متعال ما را وارد این دنیا کرده و بعد ما را از این دنیا به عالم آخرت می برد و معنای دیگر این که در همین عالم دو محیط وجود دارند که یکی محیط نورانی و محیط زندگی است و دیگری محیط ظلمات و ولایت شیطان و محیط مرگ است و حالا شما را امتحان می کند و یک عده ای می روند در عالم حیات و یک عده ای می روند در عالم موت. آدم در همین دنیا انتخاب می کند که به کدام سمت برود. در ابتلائات این دنیا یک عده ای می روند به سمت عالم موت و طرف شیطان را می گیرند. آدم های آنجا حقیقتا مردارند و به خدای متعال کافر شده اند و فقط درگیر شهوات دنیا اند؛ این محیط پر از رنج است. این ها می خواهند در عرض خدای متعال بار خودشان را ببندند؛ این ها برای آدم رنج می آورد. در حدیث عنوان بصری حضرت فرمود اگر کسی خودش بخواهد خودش را تدبیر کند به رنج می افتد؛ کارتان را تفویض کنید تا آسان بشود. کسانی که مشغول جدال و مراء هستند و مدام دعوا می کند، این علامت مردگیشان است.

خدای متعال می فرماید شیطان تکبر و ترفّع کرد و بیخودی برای خودش حساب باز کرد «صَغَّرَهُ  اللَّهُ  بِتَكَبُّرِهِ  وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِه »(3) و خدای متعال کوچکش کرد. شیطانی که باید در عالم ملائکه می بود و مقام بندگی و نور داشت، آمده در دنیا و کارش این شده که آدم ها را به جان هم بیاندازد «إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاء»(مائده/91) و دیگران را جهنمی بکند.

ببینید حضرت چطوری پایینش آورده «صَغَّرَهُ  اللَّهُ  بِتَكَبُّرِهِ  وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِه » این موجودی که در عالم ملائکه بود و در آسمان چهارم مستقر بود، آمد در این عالم دنیا کارش هم این شده که انسان را گمراه کند و دعوا راه بیاندازد و سر دیگران کلاه بگذارد. «لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين »(حجر/39) کارش اغوا و اضلال است. «يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاء» کارش دشمنی انداختن است. این شد هنر؟! اگر آدم وارد عالم شیطانی و محیط موت شد کار او هم همین می شود. دائم کارش می شود پاچه مؤمنین را گرفتن. اگر آدم وارد عالم شیطان شد کارش همین می شود که دعوا درست کند.

دو محیط داریم؛ محیط موت محیط حیات؛ «الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ» حالا خدای متعال شما را این وسط مبتلا می کند تا خودتان انتخاب کنید که وارد کدام محیط بشوید. اگر وارد عالم حیات شوید، زنده می شوید و اگر وارد عالم موت شوید انسان مرده خواهید شد و اعمالتان می شود اعمال مرده. به تعبیر روایات ما «وَ الْكَافِرُ مَيِّت »(4) کافر مرده است. اگر شخص کافر بشود اعمالش اعمال مرده ها می شود و مثل مردار در عالم زندگی می کند.

به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام یک عده ای در شب ها کارشان شب زنده داری است و در روز ها هم چراغ راه دیگران اند. هم در شب و هم در روز مدام به خدا توجه می کنند و یک عده دیگر هم بر عکس اند؛ شب ها مردارند و روزها هم بطال «جِيفَةٌ بِاللَّيْلِ  بَطَّالٌ  بِالنَّهَار»(5) این ها در همین عالم وارد عالم موت شده اند. انسان به اختیار خودش هم می تواند وارد عالم حیات بشود هم وارد عالم موت بشود؛ تصمیم با خودش است. انسان اگر وارد دنیای موت شد دیگر حرف انبیاء را نمی فهمد؛ حرف شیاطین در گوشش می رود ولی حرف انبیاء نمی رود و کار هایش می شود کارهای شیطانی. اما اگر انسان وارد دنیای حیات بشود قدم در راه اصلاح شاکله اش بر می دارد.

انسان می تواند در این عالم با ورود به وادی ولایت ائمه و عالم حیات، «أَحْسَنُ عَمَلا» بشود. آن هایی زنده می شوند که به امام می رسند. البته این ها هم درجاتی دارند. بعضی ها به حدی خالص می شوند که جز محبت خدا در وجودشان نیست. «أَحْسَنُ عَمَلا» همین است که انسان در محبت به خدا خالص بشود و همه وجودش پر از محبت بشود؛ شاکله اش شاکله محبین بشود. این کار تنها با امام ممکن می شود. انسان اگر وارد عالم حیات شد و دنبال امام حرکت کرد، امام او را قدم قدم جلو می برد و در هر مرحله خالصش می کند؛ این همان کنار امام ایستادن است. کسانی اهل محبت و بندگی می شوند، کسانی زنده می شوند که کنار امام ایستادگی کنند. آن هایی هم که می روند آن طرف وادی، اهل مراء و جدال و دعوا و خودپسندی و خودبینی و همین چیز های دنیایی می شوند.

باید توجه کرد که این دو مسیر، دو مسیری است که در همین دنیاست. آدم در همین دنیا باید انتخاب کند که میت باشد یا زنده باشد. انسان می تواند در دار حیات زندگی بکند و می تواند در دار ممات باشد. در همین عالم می تواند نورانی بشود و می تواند ظلمانی بشود. همه این ها در فضای دنیاست.

قرآن می فرماید یک عده ای در جهنم «لا يُقْضى  عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا»(فاطر/36) نه کار یکسره می شود بمیرند و نه زنده اند بلکه بین مرگ و حیات ادامه می دهند. خیلی سخت است؛ نه زنده شان می کنند نه جانشان را می گیرد. «لا يُقْضى  عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا» بین مرگ و زندگی اند. در این دنیا یک عده ای زنده اند و یک عده ای مرده اند و یک عده ای بین مرگ و زندگی اند. اینجا آدم می تواند «أَحْسَنُ عَمَلا» باشد، زنده زنده و حی حی بشود؛ می تواند پر از محبت خدای متعال بشود و می تواند پر از بغض و دشمنی خدای متعال بشود و جان داشته باشد ولی مرده باشد. آدم در همین دنیا، می شود همه اعمالش ریشه در استکبار و خود بینی و دشمنی با خدا و اولیاء خدا داشته باشد و می شود ریشه در محبت خدای متعال داشته باشد و سرتاسر زندگیش بوی محبت خدای متعال بدهد.

انسان در همین دنیا می تواند جزو محبین خدای متعال بشود و مقامی بالاتر از این نداریم. بالاترین مقام این است که انسان به محبت خدا برسد و محبت اولیاء خدا را بچشد. در آن دنیا هم مقامات محبین، مقام رضوان است که در قرآن توضیح داده شده. انسان به اندازه ای که اینجا شاکله اش شاکله درستی می شود درجه می گیرد. این فرصت دنیا خیلی فرصت عزیز و فوق العاده و همین طور خیلی کوتاه است. خدای متعال این فرصت کوتاه دنیا را جوری درست کرده که انسان در این فرصت کوتاه دنیا بتواند به مقصد برسد و جزو محبین بشود.

آثار حب خدای متعال

حالا اگر آدم جزو محبین بشود، این محبت خدای متعال در دلش آثاری دارد. اولین اثرش محبت اولیاء خداست. این از آثار محبت است و انسان را به خدا متصل می کند. اثر بعدی دشمنی با دشمنان خداست. در روایت آمده است دو مؤمن وقتی با هم ملاقات می کنند آنی که دیگری را بیشتر دوست می دارد، ایمانش کامل تر است. مؤمن کسی است که خدا را دوست دارد؛ وقتی با هم برخورد می کنند کدامشان ایمانش کامل تر است؟ آن کسی که دیگری را بیشتر دوست دارد. البته مراد دوستی از سر ایمان است نه دوستی به خاطر اغراض دیگر؛ دوستی هایی که ناشی از اغراض دیگر است راه گشا نیستند. پس یکی از مهم ترین آثار محبت خدای متعال آمدن محبت مؤمنین در دلش است. اثر حب خدا، حب و بغض به خاطر خداست و این خیلی مهم است.

انسان با رشته های متعدد ایمان می تواند به خدای متعال نزدیک بشود؛ به هرکدام هم چنگ بزنید شما را می رساند. از وجود مقدس رسول الله نقل شده که از اصحاب پرسیدند کدام یک از رشته های ایمان از همه محکم تر است که آدم آن رشته را بگیرد و رها نکند؟ یکی گفت نماز، یکی گفت روزه، یکی گفت حج، یکی جهاد، انفاق مالی، زکات؛ حضرت فرمودند همه این هایی که گفتید خوب هستند ولی محکم ترینشان این ها نیست. «وَ لَكِنْ أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّه  »(6) محکم ترین رشته این است که دوستی و دشمنی انسان در راه خدا باشد. حالا ما خودمان باید محاسبه کنیم ببینیم چقدر این طور هستیم و چقدر دیگران را برای خدا دوست داریم و چقدر برای خدا دشمنی می کنیم. «الْحُبُ  فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ  فِي اللَّهِ تَوَالِي وَلِيِّ اللَّهِ وَ تَعَادِي عَدُوِّ اللَّه » دشمنی با دشمنان خدا و دوستی با دوستان خدا مهم ترین رشته ایمان است.

یک روایت بسیار لطیفی در کافی نقل شده که روز قیامت ندا می دهند «أَيْنَ  الْمُتَحَابُّونَ  فِي  اللَّه » آن هایی که در راه خدا به هم محبت می کردند کجا هستند؟ محبت به خاطر خدا، نه برای نفسانیاتشان. ما در غرایزمان خیلی محبت می کنیم؛ آدم فرزندش را، پدر و مادرش را دوست دارد. این محبت های غریزی خیلی راه گشا نیست؛ خوب است ولی راهگشا نیست. «أَيْنَ  الْمُتَحَابُّونَ  فِي  اللَّه » آن هایی که در راه خدا دوستی می کردند کجا هستند؟ یک عده ای برمی خیزند و به آن ها خطاب می شود بدون حساب و کتاب به بهشت بروید.

این ها بدون حساب و کتاب راه می افتند به طرف بهشت که ملائکه جلوی آن ها را می گیرند و می گویند کجا؟ اینجا عالم بدون حساب و کتاب نیست که سرتان را پایین انداخته اید و می روید. می گویند به ما گفته اند شما حساب و کتاب ندارید و به بهشت بروید. ملائک می گویند مگر شما چه کسانی هستید؟ می گویند ما کسانی هستیم که در راه خدا یک دیگر را دوست می داشتیم. می گویند بله درست است؛ بروید.

«الْمُتَحَابُّونَ  فِي  اللَّه» آن هایی که در راه خدا به هم محبت می کنند این طور می شوند. این «أَوْثَقَ عُرَى الْإِيمَانِ» است. خیلی ها می گویند آقا آدم نمی داند عاقبت بخیر است یا نه؛ ما می خواهیم ببینیم چطور هستیم. در بعضی روایات یک علائمی داده اند و گفته اند این علائم را در خودتان تطبیق دهید و ببینید چطور هستید. ما می خواهیم ببینیم اهل نجاتیم یا نه؛ می خواهیم ببینیم خدا ما را دوست دارد یا نه.

در روایت آمده که به حضرت عرض کردند که آقا از کجا بفهمم که خدا من را دوست دارد؟ حضرت فرمود به قلبت نگاه کن؛ «فَإِنْ كَانَ يُحِبُّ أَهْلَ  طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُبْغِضُ  أَهْلَ  مَعْصِيَةِ اللَّه » اگر دیدی آن هایی که بندگی خدا را می کنند را دوست داری و نسبت به آن هایی که اهل معصیت اند و دشمنی خدا می کنند بغض داری، «فَفِيكَ خَيْرٌ وَ اللَّهُ يُحِبُّك » بدان در تو خیری هست و امیدوار باش که خدای متعال تو را دوست می دارد و از آن طرف «وَ إِنْ كَانَ يُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُحِبُّ أَهْلَ مَعْصِيَةِ اللَّه » اگر دیدی از اهل معصیت خوشت می آید و از اهل طاعت بدت می آید، بدان که «فَفِيكَ شَرٌّ وَ اللَّهُ يُبْغِضُك » هیچ خیری در تو نیست و خدا هم از تو بدش می آید.

خدای متعال از کسی خوشش می آید که او خدا را دوست داشته باشد؛ اگر شما خدا را دوست داشته باشید، خدا هم شما را دوست دارد و اگر دشمن خدا باشید، خدا هم با شما دشمن است. علامتش هم طبق روایت این است که اهل طاعت را دوست دارید یا نه. اگر کسی اهل طاعت را دوست دارد، این علامت محبت خداست، پس خدا هم او را دوست دارد و اگر کسی اهل معصیت را دوست دارد، علامت این است که خدا را دوست ندارد، پس خدا هم او را دوست ندارد.

اگر کسی مؤمن و محب اهل بیت باشد اهل طاعت است و او را باید دوست داشت ولی اگر گناه کرد، گناهش را دوست نداشته باشید و اگر کسی اهل ولایت ائمه نبود باید از خودش تبری جست. در روایات آمده که کسی به حضرت گفت آقا بعضی محبین شما گناه می کنند؛ ازشان تبری بجوییم؟ بگوییم فاسق است؟  منظورش این بود که از خودشان نه از عملشان. حضرت فرمودند نه؛ بگویید فاسق العمل است. این را قاطی نکنید. او خودش آدم خوبی است و عملش ایراد دارد.

پس اگر محبت خدای متعال در وجود انسان بیاید، اثرش محبت اولیاء خدا و دشمنی با دشمنان خدا می شود. در اولین قدم این محبت تبدیل می شود به محبت معصوم. اگر می خواهید ببینید خدای متعال را دوست دارید یا نه، ببینید امام حسین را واقعا دوست دارید یا نه؟ ببینید چقدر حاضرید برای امام حسین فدا کاری کنید و چقدر امام زمان را دوست می دارید. اولین جایی که محبت خدای متعال ظهور پیدا می کند، محبت امام و دشمنی با دشمنان امام است؛ بعد از این می آید پایین تر و محبت به مؤمنین و دشمنی با دشمنان مؤمنین را در بر می گیرد.

عرض کردم وقتی دو مؤمن به هم می رسند، آن کسی که آن یکی را بیشتر دوست دارد ایمانش کامل تر است؛ چون برای خدا رفیقش را دوست می دارد و پیداست که محبتش نسبت به خدا بیشتر است که مؤمنین را بیشتر دوست می دارد. اولین جایی که محبت خدا ظهور پیدا می کند در محبت امام و دشمنی با دشمنان امام و بعد در محبت مؤمنین و دشمنی با دشمنان دین خدا و دشمن مؤمنین است؛ این شاخص اصلی محبت است. انسان باید به قلب خود نگاه بکند؛ اگر دید محبین خدا و در محورشان معصومین را دوست می دارد و دشمنان خدا و دشمنان معصومین را دشمن می دارد، علامت سعادتش است.

ما به دنیا آمده ایم که محب خدای متعال بشویم و از این طریق «أَحْسَنُ عَمَلا» بشویم. اگر کسی در دنیا خوب امتحان پس داد و اهل محبت خدای متعال شد، این محبت خدای متعال تبدیل می شود به محبت بین مؤمنین که در محورش امام علیه السلام قرار دارد و دشمنی با دشمنان خدا. این محبت ها آثاری در وجود انسان دارد و همچنین باید در عمل آشکار بشود. اگر انسان خدا را دوست می دارد باید نشان بدهد؛ وقتی مؤمنی به انسان رجوع می کند و او آن مؤمن را رد می کند و در همین حال ادعا می کند که خدا را دوست دارم، حرفش قابل قبول نیست. اگر خدا را دوست داری باید حاجت مؤمن را برآورده کنی؛ نمی شود بر آورده نکنی و بگویی من خدا را دوست دارم.

پی نوشت ها:

(1) تفسير القمي، ج 2، ص: 106

(2) تفسير العياشي، ج 1، ص: 375

(3) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 286

(4) كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 668

(5) قصص الأنبياء عليهم السلام (للراوندي)، ص: 163

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 126