نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu, 25 Apr 2024

جلسه چهارم حرم مطهر قم/ ویژگی ها و نقاط قوت اصحاب سید الشهداء

متن زیر سخنان جلسه چهارم آیت الله میرباقری به تاریخ 22 شهریورماه سال 97 است، که در حرم مطهر حضرت معصومه(س) ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ در واقعه عاشورا، افرادی که امام حسین را همراهی کردند دارای یک سری ویژگی هایی بودند که آن ها را در همراهی امام موفق گرداند؛ اصحاب سیدالشهداء، اهل سبقت بودند و توانستند به موقع بهترین تصمیم را بگیرند و این فرصت عظیم را از دست ندادند. همچنین آن ها با وجود این که حضرت بیعت شان را از ایشان برداشتند، هیچ عذر و بهانه ای را برای همراهی نکردن امام پیش نکشیدند و به استقبال شهادت رفتند. همچنین اصحاب امام حسین حساب خود را با دنیا تسویه کرده بودند و از این دنیا بزرگ تر شده بودند لذا همراهی امام برای آن ها ممکن شد. در ادامه انسان ها در همراهی و پیروی از امام، نعمت بزرگ تری به نام محبت امام را پیدا می کنند که خود باعث پیدایش بسیاری از برکات و صفات در وجود انسان می شود و راه را برای همراهی با امام هموارتر می سازد.

اصحاب سیدالشهداء، بهترین اصحاب عالم

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . درشب های گذشته آیاتی را بررسی کردیم که در آن ها مقامات ائمه عليهم السلام بيان شده بود؛ چون امشب را به نام اصحاب سيدالشهداء برگزار مي کنند و مصيبت اصحاب سيدالشهداء در این شب خوانده مي شود، مختصري در باب خصوصيات اصحاب سيدالشهداء عليه السلام صحبت می کنیم. توجه و مواجهه ما با عاشورا زوايايي دارد و يکي از زوايايي که مناسب است تا ما از اين زاويه به واقعه عاشورا نگاه کنيم تا براي ما عبرت آموز باشد، نگاه تطبيقي به واقعه عاشوراست؛ یعنی خودمان را در شرايط واقعه عاشورا ببينيم، سپس اين دو صفي که در مقابل هم قرار گرفتند را بررسي کنيم و ببينيم اگر ما در سال 61 هجري مي بوديم و با همين نقطه ضعف ها و قوت ها روبرو بودیم، در کجا واقع مي شديم. در واقع بیاییم خودمان را ارزيابي بکنيم و ببينيم که با توجه به شرایط آن زمان در کدام دسته قرار می گرفتیم.

يک عده  اي در مقابل حضرت قرار گرفتند و کارشان به جايي رسيد که براي تقرب به بني اميه و ابن زياد، در ريختن خون سيدالشهداء عليه السلام و در غارت خيمه  ها بر هم سبقت مي  گرفتند؛ یعنی وقتي دنيايشان به خطر افتاد، کم کم همراه ابن زياد شدند و واقعه کربلا را به وجود آوردند. عده ديگري هم کسانی بودند که با این که دعوت سيدالشهداء را شنيدند، به سيدالشهداء ملحق نشدند و البته ابن زياد و با بني اميه هم همراهی نکردند ولي دعوت امام حسين را هم اجابت نکردند. يک عده اي هم آمدند ولي با تأخير و دير آمدند؛ وقتي رسيدند که دیگر کار تمام شده بود و به غافله سيدالشهداء نرسيدند.

در باب طرماح نوشتند زمانی که در نزديکي کربلا به سيدالشهداء برخورد، حضرت از احوال کوفه از او پرسيدند. گفت آقا زمانی که من مي آمدم اوضاع به نفع شما نبود؛ ابن زياد لشکري را در نخيله جمع کرده بود که من تا به حال لشکری به اين بزرگي نديده بودم. مصلحت نيست شما به کوفه برويد. بعد هم حضرت را دعوت کرد که بياييد با ما به یمن برویم؛ در مناطق کوهستاني يمن، ده هزار جنگجو در اختيار شما قرار مي  دهم تا اگر بناي جنگ است، آن جا با بني اميه درگير شويد. حضرت فرمودند نه، ما يک قراري داريم که بايد بر سر قرار خودمان بايستيم. ظاهرا عهدشان با خداي متعال درسرزمين کربلا بود. بعد هم به او فرمودند که تو چه مي کني؟ طرماح گفت آقا من بروم اين آذوقه زن و بچه ام را بگذارم که منتظرم هستند، بعد از آن بر مي گردم. حضرت به او فرمودند پس اگر برمي گردي زود برگرد. او رفت ولی وقتي برگشت، خبر شهادت سيدالشهداء را شنيد و ديگر کار از کار گذشته بود.

پس يک عده اي آمدند ولي با تأخير و تأني آمدند. يک عده اي هم در کربلا آمدند ولی در ادامه رها کردند و رفتند. يک کسي را نقل کردند که تا ظهر عاشورا در لشکر امام حسين عليه السلام بود ولی از همان ابتدا هم اينطوري با حضرت عهد بست که آقا من تا وقتي اميد پيروزي شما هست با شما مي مانم؛ ظهر عاشورا به حضرت عرض کرد که من به عهدم وفا کردم ولی قطعا دیگر کار تمام است. حضرت به او فرمودند ميتواني بروي. او اسبش را که پنهان کرده بود برداشت و از کربلا رفت. اين ها روحيات مختلفي در جریان کربلا هستند.

عبيدالله حر جعفي از بزرگان و جنگجویان کوفه، حضرت در نزديکي کربلا به سراغش رفتند و به او گفتند که تو سابقه خوبي نداري و عثماني هستي؛ بيا به ما ملحق شو، ما گذشته ات را تدارک مي  کنيم. به حضرت عرض کرد که من از کوفه بيرون آمدم که نه با شما باشم و نه با ابن زياد. من يک مرکب تندرويي دارم که هيچ کس تا به حال نتوانسته او را درک کند، اگر خواستيد از کوفه فرار کنيد من اين مرکب را به شما مي دهم، شما هم سوار شويد برويد و در اين صحنه نمانيد. حضرت فرمودند ما با خودت کار داريم، اگر خودت نيايي با مرکب تو چه کار داريم! اين هم يک نوع برخورد دیگری با حضرت است.

معروف است که حضرت روز هشتم از مکه خارج شدند و هنگام خروج از مکه خطبه  اي خواندند؛ «خُطَّ اَلْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ اَلْقِلاَدَةِ عَلَى جِيدِ اَلْفَتَاةِ»(1) مرگ مثل گردن آويزي که براي زن هاي جوان زينت است، زينت انسان است و قطعي می باشد، همه بايد بروند این چيز بدي نيست «مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلاً مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اَللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا»، سپس فرمودند ما داريم به سمت سرزمين کربلا مي رويم، اگر کسي آماده است که خونش را در اين راه بدهد و آماده ی لقاء الله شده است با ما بیاید و با ما کوچ کند.

 اين راه همين است؛ کسي که مي  خواهد به لقاء الله برسد، بايد با امام از دنيا به طرف خداي متعال کوچ کند و امام عليه السلام را همراهی کند. يک عده  اي مشغول طواف بودند و عذر هم داشتند، می گفتند ما داريم حج مان را انجام مي  دهيم، حج مان ناقص ميماند. امام را رها کردند و مشغول طواف کعبه بودند! طواف کعبه خيلي خوب است و روايات دارد اگر کسي حجش را انجام ندهد، موقع مرگ به او خطاب مي  شود که يا يهودي بمير يا نصراني، از امت اسلام خارج می شوی؛ ولي این مربوط به حجي است که با امام حسين باشد نه اين که امام حسين را تنها بگذاري و مشغول حج شوی. در روايات گاهي تعبير اين گونه است که فرمود يکي از حرمات الهي کعبه است؛ سه تا از حرمات الهی را نام می برد و يکي از آن ها کعبه است. اموري که به خاطر خداي متعال احترام دارد، حريم خداي متعال است ولي گاهي هم فرمودند که مردم بيايند دور اين سنگ  ها بچرخند و عهدشان را با ما تجديد کنند؛ کعبه بدون امام سنگی بیش نیست.

پس عذر براي نيامدن فراوان بوده و اوضاع مبهم بوده است؛ يکي آذوقه زن و بچه  اش را مي  برده است و يکي حجش ناقص مانده بود ولي اين ها موانعي بود که نگذاشت بيايند تا به امام حسين ملحق شوند. اصحاب سيدالشهداء کساني هستند که همه اين عذرها را زيرپا گذاشتند. خوب است دقت کنیم که خصوصيات اصحاب سيدالشهداء چه بوده است و آن نقطه قوت  هايي که در اصحاب سيدالشهداء وجود داشت اگر در ما شکل نگرفته باشد، اميدي نيست که اگر انسان در سال شصت و يک هجري بود، در کربلا حضور می یافت. اگر آن نقطه قوت  ها نباشد معلوم نيست که عاقبت ما چگونه می شود.

در عاشورا کار خيلي سخت بود؛ اگر آن نقطه ضعف  هايي که اشخاص دیگر را به درگيري با سيدالشهداء کشاند و يا از همراهي امام حسين متوقف کرد ما باشد، بايد احساس خطر کنيم و اگر آن قوت  ها در ما نيست نگران باشيم. فرصت محرم که تکرار مي  شود هم براي همين است که انسان بتواند در اين فرصت، در سر سفره امام حسين عليه السلام آن نقطه ضعف ها را ترميم کند و اين نقطه قوت ها را بدست بياورد.

اکنون می خواهیم مختصري به نقطه قوت  هاي اصحاب سيدالشهداء بپردازیم. نکته اول این است که خیلی از این ها از اولياء خدا هستند؛ حبيب بن مظاهر از اصحاب وجود مقدس نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و از ياران اميرالمومنين عليه السلام در صفين و نهروان و در کنار حضرت بوده است. در جمل هم با اميرالمومنين بوده و از اصحاب سر اميرالمومنين به شمار می رود. اين را جناب کشي در رجالشان نقل کرده  اند که يک روز جناب حبيب بن مظاهر در بين قبيله خودش در بني اسد نشسته بود و ميثم تمار که از اصحاب سِرّ اميرالمومنين بود، سوار بر اسب از آن جا عبور مي کرد. با هم تلاقي  اي کردند و جناب حبيب خصوصيات ميثم را برشمارد؛ گفت يک آدمي را با اين خصوصيات و قد و هيکل می بینم که در محبت اميرالمومنين، در کوفه او را به دار مي  کشند و در حالي که به دار آويخته است شکمش را مي  درند و پاره مي  کنند.

 ميثم هم شروع کرد به بیان خصوصيات حبيب بن مظاهر؛ گفت کسي را مي  بينم که سرش را در راه محبت امام حسين جدا مي  کنند و در کوفه مي  گردانند. مردم بني اسد با خودشان گفتند اين ها چقدر دروغ گو هستند. در نقل است رُشيد هجري رسيد و پرسید حبيب را نديده اید؟ گفت چرا حبيب اين جا بود و با ميثم اين حرف ها را زدند. گفت يک قسمتش را ميثم نگفته است؛ آن کسي که سر حبيب را مي  برد صد درهم جايزه به او مي  دهند. اصحاب سر اميرالمومنين اينطوري بودند و خصوصياتي که داشتند موجب شد بيايند و در کربلا بمانند و به تعبير زيارت عاشورا خونشان را پيش روي امام حسين بدهند نه اين که امام حسين شهيد شود، بعد آن ها بخواهند مثل توابين خونخواهي کنند.

اين ها پيش روي امام حسين و البته نه فقط پيش روي امام حسين خونشان را دادند؛ تا زمانی که اصحاب زنده بودند هيچ کدام از اهل بيت به ميدان نرفتند. نه اين که اهل بيت نمي  خواستند به ميدان بروند، مسئله اين نبود؛ مسئله اين بود که آن ها اجازه این کار را نمي  دادند و حتي در نقل است که بعد از نماز ظهر عاشورا وقتی حضرت اصحابشان را تهييج به جهاد کردند، به حضرت عرضه داشتند که تا ما هستيم و خون در رگ ما جاري است اجازه نمي  دهيم احدي از اهل بيت شما به ميدان برود. اين ها اينطوري بودند. نه فقط پيش روي امام حسين بلکه پيش روي اهل بيت او خون خودشان را دادند. نمي  گفتند آنها اول بروند بعد ما مي  رويم. در دفاع از امام حسين بر همديگر سبقت مي  گرفتند.

شب عاشورا وجود مقدس سيدالشهداء عليه السلام اصحاب را در خيمه  اي جمع کردند و در يک نقلي آمده است که شمع  ها را هم خاموش کردند. در آن جا يک خطبه  اي دارند که حمد و ثنای خدا را مي  گويند به طوری که نشان مي دهد حضرت غرق در چه حالتي هستند. بعد حضرت مي  فرمايند «فَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى و لاَ خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي و لاَ أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ و لاَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي» من اهل بيتي بهتر از اهل بيت خودم و اصحابي بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم. من از شما هيچ گله  اي ندارم و همه شما به وظيفه  تان عمل کرديد ولي چند نکته را بگويم؛ يکي اين که هرکس بماند، فردا به شهادت ميرسد و کسي از ما زنده از اين سرزمين بیرون نمی رود. دوم این که چه شما باشید و چه نباشید من هم فردا به شهادت مي رسم و این قطعي است.

سوم اين که من بيعتم را از شما برداشتم و به شما اجازه دادم که برويد و از فرصت استفاده کنيد. چهارم اين که بني اميه اگر بدانند من مانده ام و شما مي رويد، خوشحال مي  شوند و با شما کاري ندارند و جای هيچ نگراني  اي نيست. بلند شويد برويد و دست بني هاشم را هم بگيريد ببريد.

با فرض اين که بيعت از آن ها برداشته شده بود و حضرت هيچ گلايه  اي نداشتند، مسلم بن اوسجه به حضرت عرض کرد ما چه توجيهي داريم که شما را در اين جا تنها بگذاريم؟ ما تا وقتي که شمشير در دستمان است با شمشير مي جنگيم، اگر شمشير از دست ما افتاد با سنگ با دشمن مي جنگيم و تا زنده ايم از شما دفاع مي کنيم. سعيد بن عبدالله که پيش روي حضرت نماز خواند و به شهادت رسيد، شب عاشورا به حضرت عرض کرد که يا ابا عبدالله، ما آرزوي مان اين است که پيش روي شما کشته بشويم و دوباره زنده بشويم، اين بار ما را زنده زنده بسوزانند و خاکسترمان را به باد بدهند، دوباره زنده شویم و اگر هفتاد بار زنده بشويم از شما دفاع کنيم.

سوال اين است که نقطه قوت اين اصحاب چه بود که همه این توجيه  ها را کنار گذاشتند؟ توجيه زیادی داشتند؛ ابن زياد و يزيد آن ها را تهديد مي  کرند و اموال و اهل بيتشان را در معرض خطر قرار مي  دادند. همچنین دشمنان حضرت فضاي شبهه ناکي ايجاد کرده بودند و قاضي بني اميه فتوا داده بود که سيدالشهداء عليه السلام از دين جدشان خارج شده  اند. گرچه مي  گويم يک طرف سيدالشهداء بود و يک طرف يزيد، ولی فضاي مبهم و سنگيني بوده است؛ به يک معنا شرایط واضح بود ولي فضای خيلي سخت بود.

در آثار مرحوم شهيد مطهری و آثار منظوم ما آمده است که يکي از علماي بزرگ اين مطلب در ذهنش خطور کرده بود «إِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى و لاَ خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي»، اين جمله  سيدالشهداء در شب عاشورا چه معنی دارد؛ یعنی چه که بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم؟ در صورتی که مثلا با وجود مالک اشتر که از اصحاب اميرالمومنين اند و یا اصحاب خاص وجود مقدس نبي اکرم که در بدر و احد به شهادت رسيدند، امام حسین علیه السلام می فرماید من بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم؛ يعني اين ها از آن ها بهتر اند يا لااقل در رده آن ها هستند؟ اين عالم بزرگوار به ذهنش آمده بود که اين اصحاب که کار خيلي مهمي انجام نداده بودند، يک طرف يزيد و يک طرف سيدالشهدا قرار داشته و واضح بوده است که آن ها بايد طرف سيدالشهداء می ایستادند.

نکته  اش چيست که حضرت اين جمله را مي  فرمايند؟ این عالم بزرگوار در خواب ديده بود که عاشوراست و وجود مقدس سيدالشهداء عليه السلام فرمودند مي  خواهيم نماز بخوانيم، شما سپر مي  شويد ما نماز بخوانيم؟ ايشان سپر حضرت ايستاده بود تا حضرت نماز بخوانند. حضرت مشغول نماز شده بودند، تير اول که آمد، ناخودآگاه خودش را کشيد و تير به حضرت خورد. تير دوم که آمد باز هم خودش را کنار کشيد و به حضرت خورد؛ تير سوم که این چنین شد، حضرت برگشتند يک لبخندي زدند فرمودند که من از اصحاب خودم بهتر ندیده ام!

در نقل آمده است سعيد بن عبدالله که از شخصيت هاي بسيار محترم بوده است، وقتي حضرت مي  خواستند نماز بخوانند فرمودند چه کسی سپر مي  شود؟ سعيد سپر شد و تا حضرت نماز خواندند، سيزده چوبه تير مسموم را با سر و دست و سينه خودش گرفت؛ وقتی که نماز تمام شد و ديگر مأموريتش را انجام داده بود، روي زمين افتاد. حضرت آمدند بالاي سرش و به حضرت عرض کرد «أَ وَفَيتُ»، آيا به وظيفه خودم عمل کردم؟ يک عزيزي مي  فرمود من به خاطر همين کار سعيد خيلي به ايشان علاقه دارم. يک شبي اصحاب سيدالشهداء عليه السلام را خواب ديدم و رفتم سعيد را پيدا کردم؛ از سعيد بن عبدالله سوال کردم که چطور شد تو ايستادي، سپر شدي و تير را با سر و دست خود گرفتي تا حضرت نماز خواندند؟ چطوري مقاومت کردي؟ به سيدالشهداء اشاره کرد و عرض کرد محبت امام حسين. اصحاب سيدالشهداء اينطوري اند.

 زهير که به حسب ظاهر از طرفداران عثمان بود، حضرت در بين راه مکه تا کربلا صيدش کردند. يک جايي چاه آبي بود که همه بايد مي آمدند و آب برمي داشتند. حضرت منتظر ماندند زهير با غافله  اش بیاید و بلافاصله سراغش فرستادند. او ابتدا مي  خواست کوتاهي کند ولی همسرش به او گفت که سعادت به تو رو آورده است؛ پسر پيغمبر خدا به دنبالت فرستاده است و اجابت نمي  کني؟ آمد در خيمه حضرت و وقتی برگشت، نمي  دانم چه تحولي در او پيدا شده بود که خيمه  اش را جمع کرد، به همه دور و بري هايش گفت برويد من ديگر دور و بري ندارم. هر کسي مي  خواهد به طرف امام حسين بيايد و اگر نمي  خواهد برود. بعد هم به همسرش گفت تو را طلاق مي دهم و با فردي امين پیش اقوامت می فرستمت؛ مي  خواهم به خاطر من تو را اذيت نکنند. زهیر همه پل هاي پشت سرش را خراب کرد، طرف سيدالشهداء آمد و فرمانده لشکر امام حسين شد.

وقتي خبر شهادت مسلم ابن عقيل رسيد، زهیر جمله ای می گوید؛ برای من خيلي عجيب است که این جمله را شخصيتی می گوید که به حسب ظاهر همراهيش با امام حسين خيلي طولاني نبوده است ولی حالا در عالم باطن چه گذشته است سخن ديگري است. حضرت به کساني که با ايشان آمده بودند فرمودند مي  بينيد که اوضاع کوفه تغيير کرده است و ديگر بحث پيروزي نیست، هرکسي مي خواهد برگردد برود. در این زمان همين جناب زهير به اصحاب گفتند اجازه مي  دهيد من از طرف شما جوابي به سيدالشهداء بدهم؟ يک جوابي می دهد که آدم از اين جواب حيرت مي کند؛ به سيدالشهداء عرض کرد يابن رسول الله! اگر عمر دنيا جاودانه بود، مگر چقدر در دنيا عمر مي کرد؟ اگر عمر دنيا جاودانه بود و تمام آن هم عيش بود، تلخي، بيماري، پيري، فقر و اين ها را هم نداشت، ما شهادت در رکاب شما را به عيش جاودانه دنيا ترجيح مي  داديم.

این ها اصحاب سیداشهداء هستند و باید دید که این ها چه خصوصیاتی داشتند. يکی از خصوصيت های آنها اين بود که حقیقتا اهل سبقت و سرعت بودند؛ فرصت  هاي اساسي  اي که در زندگي براي ما پيش مي  آيد، فرصت  هايي نيستند که به ما خيلي مجال بدهند بلکه بايد از قبل خودمان را آماده کرده باشيم و الا فرصت  ها از ما سبقت مي  گيرند. در واقعه عاشورا هم امام حسين از عالم الست عهدش را با خداي متعال بسته بود و زمان و مکانش معین شده بود؛ وقتي حضرت به سرزمين کربلا رسيدند، یک مشت از خاک کربلا را برداشتند بوييدند و فرمودند قرارگاه ما همين جاست. اين حادثه که جابه جا نمي  شود و منتظر من و شما نمي  ماند. ما بايد اهل سبقت و سرعت باشيم.

در زيارت اول رجب سيدالشهداء، یک تعبير خيلي سنگينی آمده است که در آن جا خطاب به حضرت عرضه مي  داريم «لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّه » گویا حضرت داعي الله هستند و دارند همه ما را دعوت مي  کنند. گویا داریم صداي حضرت را مي  شنويم که اين هم خيلي مهم است که گوش آدم واقعا اين دعوت را بشنود؛ انسان بايد گاهي گوشش را صلاح کند تا بتواند اين صدا ها را در عالم بشنود. در سحرها هم به ما مي  گويند اين آيات را بخوانيد «رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ»(آل عمران/193).

در ادامه به حضرت عرضه مي  داريم «إِنْ كَانَ لَمْ يُجِبْكَ بَدَنِي عِنْدَ اِسْتِغَاثَتِكَ وَ لِسَانِي عِنْدَ اِسْتِنْصَارِكَ فَقَدْ أَجَابَكَ قَلْبِي وَ سَمْعِي وَ بَصَرِي»؛ یعنی آن موقعي که شما استغاثه کرديد بدن و زبان من اجابت نکردند، پس در این زمان من با قلب، چشم و گوش تو را اجابت میکنم. من تلقيم از این جملات اين است که گويا می شود این زبان و جسم هم اجابت کنند؛ در روايات آمده است که گويا حضرت ابراهيم خليل وقتي کعبه را بنا کردند، خداي متعال فرمود «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ»(حج/27)، برويد بالاي اين سنگ و مردم را صدا بزنيد. حضرت هم رفتند و مردم را براي حج صدا زدند؛ حضرت فرمود خداي متعال صداي ايشان را به گوش همه در عوالم رساند. آن هايي که حج مي  روند کساني هستند که دعوت حضرت ابراهيم را اجابت کردند و به همان تعدادي که لبيک گفتند موفق به حج مي  شوند.

داستان ما هم اينطوري است؛ اصحاب سيدالشهداء عليه السلام اول از همه اهل سبقت و سرعت اند؛ مي  گويند يک جوري سرعت و سبقت گرفتند تا خودشان را به کربلا رساندند، پيش روي امام حسين شهيد شدند و فرصت  ها را از دست ندادند چرا که از قبل خودشان را آماده کرده بودند.

نقل شده است که جناب مسلم بن اوسجه در کوفه با حبيب برخورد کردند و پرسیدند مسلم کجا مي روي؟ گفت ميروم خضاب کنم. ديشب در خواب وجود مقدس رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم به من دستور دادند که مسلم برو محاسن ات را خضاب کن. حبيب به او گفت که اشتباه فهميده اي و مسئله اين نيست؛ سيدالشهداء در کربلا منتظر ماست و مقصود از خضاب آن است که بايد برويم سر و صورتمان را با خون سرمان خضاب کنيم. برای خداحافظي به خانه نرفتند چون اگر مي رفتند ممکن بود گرفتار شوند. از همان جا راهشان را کج کردند و به کربلا آمدند. اين ها اهل سرعت و سبقت بودند، اگر نبودند زمان بر آن ها سبقت مي  گرفت. پس اهل سرعت و سبقت بودن، در فرصت  ها تقدم گرفتن، منتظر شرايط نماندن، اين ها يکي از شرايط توفيق است.

بزرگ تر شدن از دنیا، لازمه همراهی امام

نکته دومي که در اصحاب سيدالشهداء بود اين است که اصحاب سيدالشهداء از دنيا بزرگتر شده بودند؛ انسان اگر دلش در دنيا باشد و اسير دنيا شود، نمي  تواند بار ولي خدا را بردارد. بزرگی به يکي از شاگردانش گفته بود سال هاست که اين بدن من بر من سنگيني مي کند، حتي اين دکمه  اي را که مي  بندم بر من سنگيني مي کند و نمي  توانم بدن خودم را تحمل کنم و اين بار را بکشم. بعد گفته بود که تا اينطوري نشويد، نمي  توانيد بار ولي خدا را در دنيا به دوش بکشید. کسي که کوچکتر از دنياست و دلش در دنياست، اين شخص دنبال کار خودش و کاری به ولی خدا ندارد است.

اين ها کساني بودند که سر از پنجره دنيا بيرون کرده بودند و با غيب اين عالم مأنوس شده بودند. اين تعبير سيدالشهداء عليه السلام است که در جایی به جناب زينب کبري پاسخ می دهند؛ حضرت زینب کبری فرمود که آیا اين باقي مانده لشکرت را امتحان کرده ای که فردا اين ها شما را تنها نگذارند و به لشکر ابن زياد تحويل ندهند؟ سيدالشهداء عليه السلام فرمود من این ها را امتحان کردم، اين ها بيش از انس طفل به سينه مادر با مرگ مأنوس اند. پس اگر کسي از دنيا بزرگتر نشد نمي  تواند همراه ولي خدا در اين صحنه  هاي سخت حضور پيدا کند و اين بزرگتر شدن از دنيا، مقدمه رسيدن به محبت امام است.

انسان بايد بيش از دنيا را بخواهد، حداقل بايد آخرت خواه باشد تا همراه امام راه بيافتد و الا کسي که دنيا را بخواهد که دنبال امام حرکت نمي  کند. اگر انسان نتواند در فرصت  هايي که دارد تسويه حساب کند، دلش را با دنيا صاف نکند و محبت دنيا هنوز در دلش باشد، نمي  تواند در صحنه  هاي سخت کنار ولي خدا بايستد. اين محبت دنيا، يک جايي مسير انسان را تغيير مي دهد و در دل انسان شک، شبهه  و بدگماني ايجاد مي کند. خصوصيت ديگر اصحاب سيدالشهداء عليه السلام اين بود که بزرگ تر از دنيا بودند، با بيش از اين دنيا مأنوس بودند و بيش از اين دنيا را تجربه کرده بودند، با غيب اين عالم مأنوس بودند لذا مي  توانستند کنار سيدالشهداء بيايند. کسي که با غيب اين عالم مأنوس است و بيش از اين دنيا را مي  خواهد راهي ندارد جز اين که به امام حسين عليه السلام رجوع کند و اين بيشتر خواهي، در قدم بعد انسان را به محبت امام مي  رساند.

در قدم اول انسان بهشت مي  خواهد. براي بهشت و مقامات عالم آخرت راهي جز به دنبال امام رفتن وجود ندارد ولي وقتي فرد از دنيا بزرگتر شد و با امام راه رفت، کم کم پرده  ها کنار ميرود و مي بيند که خود اين آقا از بهشت بهتر است. آن وقت امام حسين عليه السلام، خود بهشت او مي  شود. اصحاب سيدالشهداء اينطوري بودند؛ قدم اول سيرشان اين بود که اين ها بيش از دنيا را مي  خواستند، مأنوس با عالم آخرت بودند، غيب اين عالم را تجربه کرده بودند و طبيعتا دنبال امام حسين حرکت کردند. همه راه  ها را تجربه کرده بودند، ديده بودند همه راه  هاي ديگر بسته است و فقط يک راه باز است که آن هم راه امام حسين عليه السلام است.

حرکت کردن با امام، زمینه ساز پیدایش محبت و معرفت

وقتي آمدند کنار امام حسين ايستادند، کم کم آمادگي پيدا کردند و يک نعمت بالاتري به آن ها داده شد که محبت امام حسين بود. آن جملاتي که در شب عاشورا از اصحاب سيدالشهداء مي  بينيد، حد کساني نيست که دنبال حورالعين و بهشت اند؛ نمی گویم اگر کسي بهشت را ديد بي قرار نمي  شود ولی اگر پرده  هاي بهشت از جلوي چشمان کسي کنار برود بي قرار مي  شود، اين بيان اميرالمومنين در وصف متقين است. حضرت فرمود گويا دارند بهشت و جهنم را مي  بينند و اين اشتياق به آن ها را بي قرار کرده است «لَوْ لاَ اَلْآجَالُ اَلَّتِي كُتِبَتْ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ» اگر آن ها را به زور در اين بدن نگه ندارند يک لحظه هم درنگ نمي  کنند؛ ولی اين کاري که اصحاب سيدالشهداء کردند از روی اشتياق به بهشت نبود، همان مسئله حب الحسين بود که سعيد بن عبدالله به آن عزيز گفته بود.

اين حرف ها که در شب عاشورا اصحاب حضرت زدند، حرف هایي براي رسيدن به بهشت نبود؛ اي کاش ما را مي کشتند، زنده مي شديم ما را مي سوزاندند و خاکسترمان را به باد مي دادند، دوباره زنده مي شديم و هفتاد بار از شما دفاع مي کرديم، در این حرف ها بحثی از بهشت نيست؛ اين آن محبت استثنايي اي است که نسبت به امام پيدا مي  شود. «مَنْ رَزَقَهُ اللَّهُ حُبَّ الْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَقَدْ أَصَابَ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَلَا يَشُكَّنَّ أَحَدٌ أَنَّهُ فِي الْجَنَّة»(2) در روايت دارد حضرت فرمود اگر خداي متعال به کسي رزق محبت ائمه و اهل بيت را عطا کرد، به همه خير دنيا و آخرت رسيده است و شک نکنيد اين ها اهل بهشت اند.

سپس می فرماید اين ها در محبت اهل بيت صفاتي پيدا مي کند که يکی از آن ها سخاوت است. اين ها سخی بودند و سخاوتمندانه جان شان را دادند. سخاوت يعني انسان جانش را مي دهند و خودش را هم بدهکار وليّ خدا مي داند. لذا اين ها هيچ کدام خودشان را طلبکار امام حسين نمي دانستند و اين قله وفاداري اصحاب حضرت است. انسان اگر در کنار امام ايستاد و جان خودش را هم در راه امام داد ولي خودش را طلبکار امام مي  دانست و يا خيال مي  کرد که امام احتياج به نصرت من دارد، اين شخص زمين گير مي  شود. در باب مال در روايات آمده است که بهترين انفاق اين است که مالتان را در راه امام بدهيد ولي فرمود اگر مال را در راه امام خرج کردي و خيال کردي که امام محتاج است، مشرک مي  شوي.

جان هم همينطور است؛ اگر انسان جانش را بدهد و خيال کند که امام حسين محتاج به نصرت من است، مشرک مي  شود. اوج کار اصحاب امام حسین اين بود که سخاوتمندانه هستي شان را مي  دادند و باز هم خودشان را بدهکار مي  دانستند. سعيد بن عبدالله که چوبه هاي تير را به تن خودش خريده بود، وقتی حضرت بالاي سرش آمدند عرضه مي  دارد آیا به عهدم وفا کردم؟ آن وقت مي  دانيد مزد اين آدم چيست؟ حضرت به ایشان فرمودند تو در بهشت در پيش روي من هستي. از طرفی در روايات دارد که خيلي  ها در بهشت تنها هر هفتصد سال يک بار تجليات امام حسين روزي شان مي  شود.

پس اصحاب سيدالشهداء اهل سرعت و سبقت اند، از دنيا بزرگتر شدند و وقتي با امام به راه افتادند، کم کم به محبت امام عليه السلام رسيدند. آن هايي که در مقام محبت  اند، نگران  اند و همه امکانات و هستي خودشان را مي  آورند که مبادا پذيرفته نشود و اين در انسان حالت شيدايي، اخباط و انکسار ايجاد مي کند؛ «إِنَّ قُلُوبَ اَلْمُخْبِتِينَ إِلَيْكَ وَالِهَةٌ»، در اين شيدايي و حالت انکسار همه هستي  اش را مي دهد و خودش را بدهکار مي داند. «يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ»(مومنون/60)، همه هستي  اش را مي دهد و نگران است. اصحاب سيدالشهداء به مقام محبت رسيده بودند لذا همراهي سيدالشهداء را غرامت خودشان نمي  دانستند و احساسشان اين نبود که سيدالشهداء دارند بار خودشان را روي دوش ما مي  گذارند. اين را مي  فهميدند که همراهي سيدالشهداء غنيمت است، يعني سيدالشهداء دارند بار ما را مي  کشند و الا سيدالشهداء چه احتياجي به ما دارد!

اين فرمايشي که سيدالشهداء شب عاشورا به اصحابش فرمود بلند شويد برويد، براي اين بود که سيدالشهداء مي  خواست گران فروشي کند؟ يا نه؛ نکته همين بود که فردا، صحنه عاشورا صحنه  اي است که نبايد نقطه ضعفی در آن باشد. مدار اصلاح عالم که خودش نبايد دارای عيب، ضعف و اشکالي باشد. حضرت مي  خواست که اين ها اگر مي  مانند طلبکارانه نمانند. اگر کسي پيش روي امام حسين شهيد شد و خودش را طلبکار امام حسين عليه السلام دانست و طلبي غير از امام حسين عليه السلام داشت، اين موفق نشده است. اصحاب سيدالشهداء خونشان را دادند ولی خودشان را بدهکار هم مي  دانند و اين را درست فهميدند و مي  دانند که امام حسين احتياجی به آن ها ندارد.

 شب عاشورا حضرت به یارانش فرمود شما انسان های خوبی هستید، بلند شوید بروید، به تعبيري نه دين خدا و نه من محتاج شما نیستیم؛ فردا که من به شهادت برسم، کار تمام است و بار عالم را برداشته ام. حضرت متوجه شان کرد که اگر فردا بمانيد، بارتان روي دوش من است، من بايد شما را شفاعت کنم و به آن درجات عالي ببرم و سيدالشهداء در روز عاشورا اين کار را هم کردند. بالاي سرشان آمدند و يکي يکي شان را پرواز دادند و رفتند. اصحاب سيدالشهداء به مقام محبت رسيدند لذا خودشان را وامدار امام حسين مي  دانند. همراهي امام حسين را غرامت نمي  دانند بلکه يک غنيمت و فوز مي  دانند و برای شهادت از هم سبقت مي  گيرند.

عابس بن ابي شبيب شاکري از جنگنده  هاي دلاور بود که وقتی به ميدان آمد، کسي حاضر نشد با او بجنگد. لباس جنگي  اش را در آورد و مقابل نيزه  ها و شمشيرها رفت. اين اشتياق، فداکاري و شجاعت، ريشه  اش در بزرگتر شدن از دنيا، به امام رسيدن و معرفت و محبت امام را پيدا کردن است. لذا شب عاشورا بعد از اين که حضرت بيعت را از ایشان برداشت، ماندند و کار تمام شد. حضرت مقاماتشان را به آن ها نشان دادند و آن ها ديگر بي قرار شده بودند؛ حتی حبيب و برير، اين پيرمرد هاي نوراني در شب عاشورا مزاح مي  کردند. حضرت وقتي بالاي سر حبيب آمد، به او فرمود حبيب مزدت با خدا باد. خوشا به حالت، تو کسي هستي که گاهي در يک شب يک ختم قرآن مي  کردي.

شب عاشورا وقت شوخي است؟! حبيب فرمود مگر بهتر از اين وقتی براي خوشحالي وجود دارد؟ نديدي مقامات ما را؟ همين که برويم، به قرب سيدالشهداء عليه السلام می رسیم. اين ها مشتاق امام حسين بودند و مي  ديدند که يک مقاماتي از محبت و معرفت امام حسين، بدون شهادت در رکاب ایشان به دست نمي  آيد؛ اين بود که بر همديگر سبقت مي  گرفتند. اين خصوصيات اصحاب سيدالشهداست و اگر اين نقطه قوت  ها در ما باشد و با دنيا تصفيه حساب کرده باشیم، اهل سرعت و سبقت می شویم.

اگر اکنون به ما بگویند که امام زمان ظهور کردند، مي  گوييم آقا من پنج سال نماز قضا دارم، اجازه بدهيد بخوانم، قرض هايم را هم بدهم، روزه  هاي قضايم را هم بگيرم و حلاليت بطلبم اما دیگر وقت اين کارها نيست؛ در روايت دارد سيصد و سيزده نفر اصحاب خاص امام زمان، همين که حضرت ظهور مي  کنند خودشان را شبانه به مکه مي  رسانند. دیگر در آن لحظه فرصت اين که اين کارها را نجام بدهي نيست. این کار آمادگی از قبل، سبقت، سرعت و بزرگتر از دنيا شدن مي  خواهد. برای همراهي ولي خدا لازم است؛ در يک مقاماتي، اگر محبت نباشد انسان از غافله جا مي  ماند. لذا اصحاب سيدالشهداء اينطوري بودند و همين شد که اين اتفاق عظيم افتاد. امتياز اصحاب سيدالشهداء هم اين است که سيدالشهداء آن ها را شريک کار خودش کرده اند و مزد اصلي اصحاب سيدالشهداء همين است.

پی نوشت ها:

(1) مثير الأحزان، ص: 41

(2) الخصال، ج 2، ص: 515