نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

جلسه چهارم دفتر آیت الله وحید/ تصویری از واقعه عاشورا؛ روش شیطان در انحراف از صراط مستقیم

متن زیر سخنان جلسه چهارم آیت الله میرباقری به تاریخ 29 شهریورماه 97 است، که به مناسبت ماه محرم در دفتر آیت الله وحید ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ وقتی گفته می شود که این عالم دنیا فانی بوده و بازیچه ای بیش نیست، منظور دنیایی می باشد که تحت ولایت شیطان است؛ ولی اگر انسان خود را به محیط ولایت امام برساند، این محیط وجه الله است و دیگر فنایی ندارد. پس از پیامبر وقتی که دشمنان امام حکومت را بدست گرفتند کارهایی انجام دادند؛ ابتدا فضا را ظلمانی کردند و در این شرایط بود که مردم را گمراه کردند و مردم از امام فاصله گرفتند. سپس با استفاده از این محیط جهل و تاریکی که به وجود آوردند، با زور و تهدید مقاصد خود را پیش بردند و در آخر هم راه شهوت و دنیاپرستی را در پیش گرفتند. این ها سه چهره از حکومت فراعنه مادی است که از انسان یک تهی گاه می سازند و مشغول لهو و لعب این دنیا می کنند.

گمراهی مردم از ولایت امام

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. در مقتل آمده است حضرت دیشب را مهلت گرفتند و عالم را برای عاشورا آماده کردند. حضرت در آن شب هم رفتنی ها را آماده پرواز کردند و هم ماندنی ها را برای تحمل ابتلائات مهیا کردند. لذا لشکر حضرت آماده شده بود و حضرت همه چیز را آرایش دادند. حتی حضرت دستور دادند که طناب خیمه ها را در هم ببرید و پراکنده نباشید که دشمن نتواند از همه جوانب حمله کند. پشت خیمه ها خندق کندند، آن را پر از هیزم کردند و در آغاز روز هیزم ها را آتش زدند که دشمن نتواند از پشت سر حمله کند. حتی نافع می گوید دیدم حضرت نیمه شب از خیمه بیرون آمد؛ نگران شدم و دنبال حضرت رفتم. عرض کردم آقا چه می کنید؟ فرمودند آمده ام میدان را ببینم که نکند دشمن پناهگاهی در فراز و فرودهای این بیابان گذاشته باشد. حتی بعضی نقل کردند که حضرت می نشینند و خارهای سر راه خیمه را جمع می کنند.

سحر آن شب اوضاع عجیبی بود؛ آن طرف دشمنان حضرت مشغول به دنیا، سر و صدا و پایکوبی بودند و این طرف صدای مناجات شان مثل زنبورهای عسل در صحرا پیچیده بود؛ «لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْل»(1). صبح که شد حضرت نمازشان را با اصحاب خودشان به جماعت خواندند و آن طرف هم لشکر دشمن با عمر سعد نمازشان را خواندند. کار دنیا به جایی رسیده که این ها هم نماز می خوانند! حضرت لشکر خودشان را آرایش دادند؛ زهیر را فرمانده میمنه، حبیب را فرمانده میسره و اهل بیت را نیز در قلب لشکر قرار دادند. پرچمداری و فرماندهی لشکر را هم به قمر بنی هاشم سپردند و آن طرف دشمن هم لشکر سی هزار نفری خودش را آرایش داد.

صبح آن روز حضرت دو سخنرانی بسیار عجیب دارند. در سخنرانی اول دشمنان سر و صدا می کردند و نمی گذاشتند حضرت حرف بزند. حضرت فرمود آرام باشید، من یک وظیفه ای نسبت به شما دارم و باید حجت را بر شما تمام کنم؛ اگر قبول کردید سعادتمند می شوید و اگر قبول نکردید با تمام توان به من حمله کنید. بگذارید حرفم را بزنم. در این هنگام صدای گریه از خیمه ها بلند شد و حضرت قمر بنی هاشم را فرستادند و فرمودند به آن ها بگویید آرام باشند، تازه اول راه است. سپس حضرت سخنرانی کردند و فرمودند مردم، دنیا باقی نمی ماند، اگر بنا بود بماند برای انبیاء و اولیاء باقی می ماند. این دنیا جای بقاء نیست، لذاتش باقی نمی ماند و شیرینی هایش همواره با تلخ کامی است. مراقب باشید دنیا دل شما را نبرد.

بعد حضرت آن ها را توبیخ سنگینی کردند و فرمودند بله، شکم های تان پر از حرام شده است. منظور حضرت از این حرام سفره بنی امیه بود؛ گاهی در سفره یک مومنی یک لقمه شبهه ناک می آید ولی اینجا آن مقصود نیست بلکه آن سفره بنی امیه است که این ها سر آن نشسته بودند. اصولا آن دنیایی که حضرت نسبت به آن هشدار می دهند عالم طبیعت نیست چون عالم طبیعت که دنیا نیست؛ در روایتی حضرت فرمود محیط ولایت دشمنان ما دنیاست. «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقَى»(اعلی/16-17). حضرت فرمودند شما حیات دنیا را انتخاب کردید و حیات دنیا محیط ولایت دشمنان ماست که محیط لهو و لعب است.

«أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ»(حدید/20) محیط ولایت دشمنان اهل بیت سراسر بازی است؛ در این محیط پیر هم که شود مشغول بازی است فقط بازیچه اش عوض می شود. «و َمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ»(عنکبوت/29)، آن حیاتی که محیطش دار الحَیَوان است و مرگ ندارد، محیط آخرت و ولایت امام است. اگر گفته شده است که لذات دنیا فانی است، این محیط است که فانی است و الا محیط ولایت امام که محیط وجه الله است «كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ»(قصص/88) «وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ»(الرحمن/27). هرکسی به امام گره بخورد باقی می شود و هر کس از امام فاصله بگیرد فانی می شود.

سه قدم دشمنان در گمراهی جامعه

همه فرمایشات حضرت راجع به دنیا در آن صبح، به محیط ولایت بنی امیه و پیشینیان مربوط می شود. حضرت آن محیط ظلمانی ولایتی که آن ها درست کردند را مزمت کردند؛ محیطی که در آن کوری، خشونت و شهوت حاکم است. از قدیم انسان ها را با این سه چیز گمراه می کردند و اکنون هم فضای ظلمانی عالم همین گونه است. حضرت وقتی در خطبه شقشقیه دوران آن سه نفر و تمام کید فراعنه را توضیح می دهند، سه توصیف شنیدنی دارند؛ حضرت درباره دوران اول می فرمایند با تاریکی و کوری چشم ها را می گیرند، چراغ را هم خاموش می کنند و محیط ظلمت ایجاد می شود. وقتی می خواهند خزف را به جای طلا بفروشند باید هم این کار را کنند و الا چه کسی معاویه را هم تراز امیرالمومنین می داند؟ در این فضای تاریک است که امروز به سیدالشهداء رو می کنند و می گویند چرا تسلیم امیرالمومنین یزید نمی شوی! در غیر این صورت مگر اصلا سیدالشهداء با یزید قابل مقایسه است؟

اول فضا را تاریک می کنند و در محیطی که نفس غالب است خودشان را مسلط می کنند. «اَللَّهُمَّ اِلْعَنِ اَلَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَكَ وَ اِتَّهَمُوا نَبِيَّكَ وَ جَحَدُوا بِآيَاتِكَ وَ سَخِرُوا بِإِمَامِكَ وَ حَمَلُوا اَلنَّاسَ عَلَى أَكْتَافِ آلِ مُحَمَّدٍ»(2). شروع از این جا بود که شما رأی بدهید، بعد چراغ را خاموش کردند و گوساله سامری را به مردم غالب کردند. در دوران دوم حالا شیطان احتیاج به خشونت و تهدید دارد؛ «الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ»(آل عمران/175) با خوف کارش را جلو می برد و شروع به ترساندن، سخت گیری و لشکر کشی می کند. حضرت وقتی دوران سوم که مربوط به شهوت می شود را توصیف می کند، می فرماید «ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ»(3). با عرض معذرت بابت ترجمه، سومی بین آشپزخانه و توالت دائما یا مشغول نُشخوار و یا مشغول تخلیه بود.

 این ها سه چهره از دنیا و حکومت فراعنه مادی هستند که از انسان یک تهی گاه می سازند. «إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا»(نور/40) مومن هم در فضای تاریک و ظلمات از ظرفیت های خودش غافل است و نمی تواند ببیند که چه دارد تا چه رسد به آن هایی که اسیرند. این آن دنیایی است که مردم را مقابل امام حسین قرار داده است و امروز صبح هم حضرت همین را به ایشان فرمودند؛ فرمودند این دنیای شما نمی ماند. اگر کسی در دنیا به امام حسین گره بخورد باقی می شود، فنایی در او نیست و لذاتش با تلخی همراه نیست.

بی معنا بودن میانه روی در مقابل جبهه حق و باطل

در این عالم طبیعت دو راه، صراط مستقیم و صراط باطل وجود دارد. صراط مستقیم آن مسیری است که تا آخرت امتداد پیدا می کند و همه مذمت های حضرت، از محیط ولایت باطل است که در قرآن از آن تعبیر به حیات الدنیا می شود؛ «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقَى». افراد در این محیط صفات، اخلاق و تمام زندگی شان دنیایی می شود. حضرت خطبه اول را خواندند، موعظه کردند، تهدید کردند و در پایان خطبه هم با قاطعیت فرمودند اشتباه نکنید، امروز روز صلح نیست. «لاَ وَ اَللَّهِ لاَ أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ اَلذَّلِيلِ وَ لاَ أَفِرُّ فِرَارَ اَلْعَبِيدِ»(4) من نه بیعت می کنم و نه مثل برده ها فرار می کنم. اگر در صف مقابل من بمانید باید دست تان به خون من آلوده شود.

فریب نخورید که بگویید می آییم در کربلا و بین دنیا و آخرت جمع می کنیم، هم دنیا و هم آخرت مان محفوظ می ماند. حضرت به شخصی فرمود آمده ای کمک کنی؟ گفت نه آقا، آمدم که نه با شما باشم و نه با آن ها. حضرت فرمود پس به جایی برو که صدای مظلومیت من را نشنوی؛ هر کسی که بشنود و کمک نکند، با صورت در آتش جهنم است. در صلوات امام حسن عسگری بر سیدالشهداء این تعبیر آمده است که «لَعَنَ اَللَّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِيَتِكَ فَلَمْ يُجِبْكَ وَ لَمْ يَنْصُرْكَ». سید الشهداء فرمود حجت بر شما تمام شد. صلح نیست، بیعت نیست، بلکه جنگ است و باید خون بریزید. سیاهی لشکر هم باشید در خون من شریک هستید.

«اِنَّ اَلدَّعِيَّ اِبْنَ اَلدَّعِيَّ قَدْ تَرَكَنِي بَيْنَ اَلسِّلَّةِ وَ اَلذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ لَهُ ذَلِكَ هَيْهَاتَ مِنِّي اَلذِّلَّة»(5)، در پایان خطبه دوم هم حضرت با قاطعیت فرمودند این حرام زاده پسر حرام زاده من را بین دو چیز مخیر کرده است؛ یا ذلیل شوم و یا کشته شوم. خیال نکنید که من تسلیم می شوم. دامن پاکی که من در آن بزرگ شده ام، دامنی نیست که به من اجازه دهد ذلیل یزید و ابن زیاد شوم. پس با خودتان خیال نکنید که می رویم و ان شاء الله صلح می شود، غنایم می گیریم و خون سیدالشهداء را هم نمی ریزیم؛ نه. دیگر کار تمام است و من تسلیم نمی شوم.

آن وقت عجیب است که این ها ماندند و کم کم برای دشمنی با سیدالشهداء مسابقه می دادند؛ همین هایی که برای حضرت نامه نوشته بودند. حضرت به شخصی فرمود مگر تو نامه ننوشته بودی؟ حتی حضرت یکی یکی اسم های شان را برد. در ادامه کار به جایی رسید که سر غارت از هم سبقت می گرفتند. به یکی از آن ها گفتند چرا غارت می کنی؟ گفت من نبرم آن یکی می برد! حالا که می برند بگذار من ببرم. عجب توجیه خوبی! اگر آدم به نجاسات هم برسد همینطوری مسابقه می دهد؟ می گوید او نخورد من بخورم؟ حال آن که سفره شیطان از نجس هم نجس تر است.

پس از سخنان حضرت صف ها شکل گرفت «ثُمَّ نَادَى عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ يَا خَيْلَ اَللَّهِ اِرْكَبِي»(6) اولین تیر خودش را در کمان گذاشت و گفت لشکریان خدا سوار شوید؛ این جمله ای بود که وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به لشکرشان می فرمودند. آدم چقدر کوچک و حقیر می شود که در دستگاه شیطان تیر را در کمان بگذارد و همه را شاهد بگیرد که اولین کسی است که به سوی اردوگاه سید الشهداء تیر پرتاب کرده است. برای این که پیش ابن زیاد مقرب شود، اردوگاه امام حسین را هدف قرار داد. تیراندازها طوری تیراندازی کردند که شاید ثلث لشکر حضرت در همین تیراندازی از پا در آمدند.

بعد حمله عمومی شروع شد، سی هزار نفر به هفتاد هشتاد نفر حمله کردند و لشکر در هم ریخت. شمر آمد از پشت سر حضرت را محاصره کند که دید سیدالشهداء خندق کندند و آتش روشن کردند. خدا دهان شمر را پر از آتش کند، یک جمله به حضرت بی ادبی کرد و گفت حسین عجله کردی، آتش جهنم در انتظار توست. وجود مقدس قمر بنی هاشم به میدان آمدند و لشکر دشمن را دور کردند. لشکر را از نو آرایش دادند و این بار جنگ تن به تن شروع شد. هنگام ظهر بنا شد حضرت با یارانش نماز بخوانند ولی دشمن اجازه این کار را نداد و جنگ را تعطیل نکردند. لذا حضرت در حالی که جنگ برقرار بود نماز را خواندند؛ این گونه که سعید بن عبدالله سپر شد و سیزده چوبه تیر را با تن، سر و دستش گرفت. وقتی حضرت بالای سرش آمدند عرض کرد «أَ وَفَيْتُ» آیا وفا کردم؟ حضرت فرمودند «نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي اَلْجَنَّةِ»، بله تو در بهشت رو به روی من هستی.

آخرین اصحاب هم به میدان رفتند، نوبت به اهل بیت رسید و سرعت حوادث تند شد. حضرت بالای سر علی اکبر آمد و برگشت، کنار علقمه آمد و برگشت، شیرخواره اش را روی دستش زدند و همه عالم متلاطم بود. عالم ملائکه به هم ریخته بود و در سماوات غلغله افتاده بود. در روایت آمده است خدای متعال سیمای وجود مقدس حضرت بقیه الله را ارائه کرد و فرمود «بِهَذَا أَنْتَقِمُ لِهَذَا»(7). آرام گرفتند ولی هرچه به غروب عاشورا نزدیک تر می شد، چهره سیدالشهداء برافروخته تر می شد. همه رفتند و نوبت به خود حضرت رسید. آمد کنار خیمه و از بیرون خیمه با زینب، رباب، کلثوم و همه خداحافظی کرد «عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَامُ».

همه نگران این لحظه بودند. تا امام حسین هست همه هستند، امام حسین که برود همه رفتند. دور حضرت حلقه زدند، دامن امام حسین را گرفتند و رها نمی کنند. فرصت کم بود، دشمن اجازه خداحافظی نداد. آن ملعون دستور داد خیمه های حسین را تیرباران کنید و تیرها تا طناب خیمه ها رسید. حضرت فرمود خواهرم من را کمک نمی کنی؟ بچه ها را در خیمه ببر. حضرت زینب آغوش باز کرد و همه را به خیمه برد. دختر امیرالمومنین نمی دانم چطور توانست در آن شرایط همه را به خیمه ببرد. حضرت سوار مرکب شد که به میدان برود ولی دید دخترش جلوی اسب ایستاده و به پهنای صورت اشک می ریزد. این دختر امام حسین را از اسب پیاده کرد؛ حضرت به زمین نشست و دختر را در دامنش نشانید. فرمود دخترم تا من زنده ام این طور اشکت را نبینم، انقدر دل پدرت را نسوزان دخترم. نمی دانم حضرت به این دختر چه فرمود و این دل طوفانی را آرام کرد و به خیمه فرستاد.

حضرت دوباره سوار اسب شد و به سوی میدان رفت. در میان راه دید یک صدایی از پشت سر می آید و کسی دوان دوان صدا می زند مهلا مهلا یابن الزهرا. پسر فاطمه نمی گویم نرو، آرام آرام. حضرت دید گویا صدای مادرش می آید، ایستاد و دوباره از اسب پیاده شد. فرمود خواهرم چه شده است؟ عرضه داشت مادرم وصیت کرده است وقتی به میدان می رود ساعتی بیشتر طول نمی کشد که خنجر به حنجرش می گذارند، قبل از این که برود عوض من گلویش را ببوس. حضرت زینب به وصیت عمل کرد ولی دختر امیرالمومنین باز هم آرام نمی گیرد و رکاب اسب را رها نمی کند. بعضی اینطور گفتند که حضرت چند بار خواهر را به خیمه فرستاد ولی دوباره دید که برمیگردد. نمی دانم چه کرد، چه تصرفی کرد که خواهر آرام شد و رکاب اسب را رها کرد و فرمود برادر، می خواهی بروی برو. حضرت فرمود به خیمه بروید، پرده خیمه را بیاندازید و دیگر بیرون نیایید که در این بیابان دیگر محرمی برای شما باقی نمانده است.

حضرت به میدان رفت و باز با آنها اتمام حجت کرد و فرمود چرا خون من را مباح می دانید؟ من در دین بدعت گذاشتم ؟ خونی ریختم؟ دیه ای به دوش من یا مالی به گردن من است؟ یک جوابی به حضرت دادند که ایشان هم سوخت و هم دیگر به آن ها مهلت نداد؛ گفتند بُغْضاً لاِبِيكَ. حضرت دیگر دست به ذوالفقار برد، رجز می خواند و حمله می کرد؛ «أَنَا ابْنُ عَلِی الطُّهْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ كَفَانِی بِهَذَا مَفْخَراً حِینَ أَفْخَرُ»(8) حضرت این لشکر سی هزار نفری را مثل امیرالمومنین در بیابان متفرق کرد به طوری که نوشته اند لشکر به سمت کوفه برگشتند. نمی دانم چه پیش آمد، حضرت خسته شد؛ امام صادق علیه السلام فرمود جد ما گرسنه، خسته، تشنه و غبارآلود بود. ولی بعضی نقل کرده اند جبرئیل نزد حضرت آمد و فرمود آقاجان غروب نزدیک شده است و موعدتان با خدا فرا رسیده است.

 حضرت دست از جنگ برداشتند. شیاطین دورش را گرفتند و محاصره اش کردند. در این سنگ باران و تیر باران سنگ به پیشانی زدند، سینه مطهر ایشان را هدف تیر سه شعبه مسموم قرار دادند و عرش الهی به هم ریخت. حضرت خم شد، تیر را از پشت سر بیرون آورد، خون مثل ناودان جاری شد و دیگر نتوانست روی اسب بماند. «هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید، عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید». ذوالجناح خیلی تلاش کرد که حضرت را روی زین نگه دارد ولی نیزه دار های دشمن کاری کردند که حضرت با صورت به زمین خورد «نَكَسُوكَ عَنْ جَوَادِكَ فَهَوَيْتَ إِلَى اَلْأَرْضِ جَرِيحاً تَطَئُوكَ» حضرت هنوز زنده بودند و تازه از اسب روی زمین آمده بودند که در هجوم سواره نظام زیر دست و پای اسب ها قرار گرفتند.

پی نوشت ها:

(1) اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: 94

(2) كامل الزيارات، النص، ص: 313

(3) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 49

(4) الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص: 98

(5) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 2، ص: 300

(6) الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص: 89

(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 465

(8) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 2، ص: 301