نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

جلسه سوم حسینیه آیت الله مرعشی/ تبیین مقام رضا و عبور از استکبار با رسیدن به مقام محبت و رضا

متن زیر سخنان جلسه سوم آیت الله میرباقری به تاریخ 27 شهریورماه 97 است، که به مناسبت ماه محرم در حسینیه مرحوم آیت الله مرعشی نجفی ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ رکن سوم ایمان رضا است؛ یعنی بعد از این که به خدای متعال اعتماد کرد و امورش را تفویض کرد، او تدبیر می کند و هرچه تدبیر کرد بنده راضی باشد و در تدبیر خدای متعال چون و چرا نکند و ناراضی نباشد. آدم وقتی به خودش نزدیک است و خودش را می بیند و از نزدیک به خودش نگاه می کند باورش می آید خبری است و مبتلا به استکبار و خودپسندی می شود ولی اگر از آن عالم الهی به خودش نگاه کرد می فهمد هیچ نیست و شأنش بندگی است و چیزی جز فقر نسبت به حضرت حق اینجا نیست. شیطان نمی تواند عبادالرحمن را تحریک کند. خیلی وقتها شیطان از مسیر دیگران به آدم حمله می کند، مومن اینطوری نیست؛ یعنی اگر طرف عالمانه حرف می زند گوش می دهد و اگر جاهلانه حرف می زند یک قول سلامی می گوید و می رود و وارد درگیری نمی شود. آنهایی که از موضع پروردگار به عالم نگاه می کنند اهل ذکرند و وقتی اهل ذکر و عباد الرحمن شدند مقام عند الرب پیدا می کنند. شیاطین چون دلشان در دنیاست دائم با خدا دعوا دارند چون خودشان را می پسندند و می خواهند خدا باشند. اگر کسی دنبال بندگی بود خدای متعال او را اداره می کند و هر تقدیری هم برایش کند خیر است. اگر انسان این را فهمید راضی می شود؛ البته این کافی نیست. رضا ثمره محبت است و اگر انسان به اخلاص در محبت رسید، حاصلش رضاست.

جایگاه مقام رضا در ارکان ایمان

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. ایمان مثل یک شجره ای است که دارای اصل و فرع است. شاخ و برگ و ریشه و اساس دارد؛ حضرت فرمودند: ارکان ایمان که بدون آنها ایمان ناقص است و قابل قبول نیست -شاید معنی رکن هم همین است- چهار رکن هستند. دو رکنش را ترجمه کردم؛ رکن اول توکل به خدای متعال بود که انسان یقین داشته باشد به این که امور در دست خدای متعال است و مخلوقات هیچ دخلی در امور ندارند و کاری از آنها ساخته نیست. وقتی یقین کرد، وقتی در جایی امر الهی بود و خدا در جایی کاری را از ما می خواست، انسان دیگر نباید نگران باشد. حد توکل یقین است و حد یقین همین است که «أَنْ لَا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ شَيْئا»(1) اگر انسان یقین پیدا کرد که امور در دست اوست و دیگران صاحب امور نیستند آنجایی که خدای متعال تکلیف می کند انسان از دیگران خوف نمی کند ولو همه عالم مقابل انسان می ایستند با آرامش تکلیف را بردارد، این می شود توکل.

دوم تفویض بود؛ یعنی انسان اموری که مربوط به حضرت حق است به خدای متعال واگذار کند. طبیعتاً تمام اداره امور ما از شئون الهی است و هیچ ربطی به ما ندارد. او ما را از دوردست ها آورده و تا آینده های دوردست هم خواهد برد. امور در دست اوست. ما این اموری که مربوط به حضرت حق است، که خدای متعال ما را خلق کرده و پیش خواهد برد اینها را به خدای متعال واگذار کنیم. تفویض به معنی این نیست که کار بنده را به خدا واگذار کنیم؛ بلکه معنایش این است که کار خدا را به خدا واگذار کنیم و در کار خدا دخالت نکنیم. از انسان یک کار در عالم ساخته است و آن هم عبادت و بندگی و فرمانبرداری نسبت به حضرت حق و دلدادگی نسبت به او و طاعت نسبت به او و محبت الهی است و این از انسان ساخته است. غیر از این کاری در این عالم به ما واگذار نشده است.

بنابراین در کاری که مربوط به حضرت حق است دخالت نکنیم. تأمین نیازهای ما کار اوست. اداره شئون ما کار اوست اینها را به خدای متعال واگذار کنیم و در عالم مشغول به بندگی باشیم. تفویض معنایش این نیست که انسان در عالم بیکار باشد بلکه معنایش این است که در کاری که مربوط به حضرت حق است دخالت نکند. او روزی می دهد، او ما را تدبیر و اداره می کند. وقتی ما کارهای خودمان را به او واگذار کنیم فراغت پیدا می کنیم و می توانیم بندگی بکنیم؛ به عکس اگر کاری را به عهده گرفتیم که مربوط به ما نیست و کار خداست از وظیفه خودمان که بندگی است می مانیم آن کار هم خراب می شود؛ چون خدایی از ما ساخته نیست. مومن آن کسی است که امور خودش را به خدای متعال تفویض می کند.

رکن سوم ایمان رضا است؛ یعنی بعد از این که به خدای متعال اعتماد کرد و امورش را تفویض کرد، او تدبیر می کند و هرچه تدبیر کرد بنده راضی باشد و در تدبیر خدای متعال چون و چرا نکند و ناراضی نباشد. گاهی انسان در مقابل تدبیر خدای متعال جزع و بی صبری و بی قراری و گله و اعتراض می کند، این یک جور است؛ گاهی اوقات هم انسان صابر است و صبر می کند، مثلاً خدای متعال تدبیری می کند و انسان را مدتی مبتلا به فقر به بیماری یا سختی ها و از این ابتلائاتی که همه مومنین با او دست و پنجه نرم می کنند، کرده ولی انسان صابر است و صبر جمیل هم می کند و لسان اعتراض هم ندارد. ولی این مقام رضا نیست.

مقام رضا مقامی است که انسان به آنچه او تدبیر می کند راضی است و می پسندد و لذت می برد. این وقتی است که انسان دیدش الهی می شود؛ انسان وقتی با دید الهی به عالم نگاه بکند راضی می شود. یک تعبیری در آیات آخر سوره اعراف دارد که خدای متعال می فرماید «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في  نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَة وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصال  وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلين »(اعراف/205) خدای متعال دستور ذکر می دهد. اگر کسی ذکر می خواهد این دستوری است که خدای متعال در قرآن داده که پروردگار خودت را یاد کن، در دل خودت و با حالت تضرع و پنهانی و بدون سر و صدا با یک توجه باطنی آرام در صبحگاهان و شامگاهان و از غافلین نباش. این ذکر تام و دستور به ذکر تام نیست؛ همینقدر که صبح و شام در یاد خدای متعال باش و در دلت با حالت تضرع با حالت پنهانی و خوف متوجه پروردگارت باش و پروردگار خودت را بخوان و استغاثه کن.

نتیجه این ذکر را در آیه بعد خدای متعال بیان فرموده است «إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُون»(اعراف/206).  خاطرم است که مرحوم علامه بزرگوار طباطبایی هم وقتی به اینجا می رسند می گویند که این آیه سبب آیه دوم است. اگر کسی این ذکر را مراعات کرد و همین حد از ذکر را داشت و غافل نبود نتیجه اش این است که این آدم با این ذکر در محضر خدای متعال قرار می گیرد. انسان مراقبه نفس بکند صبح و شام توجه به پروردگار داشته باشد و در دل خودش و با تضرع و پنهانی التجاء به حضرت حق بکند پرده ها کنار می رود و مقام عند الرب پیدا می کند و در محضر پروردگارش قرار می گیرد؛ آن وقت از آن منظر به خودش و عالم نگاه می کند.

وقتی از آن منظر به خودا نگاه کرد می فهمد شأن او بندگی است. از آن عالم که انسان به خودش نگاه می کند می بیند او رب است و ما باید بنده باشیم. ولی اگر از زاویه دیگری نگاه کرد خودش را خیلی بزرگ می بیند. انسان وقتی از زمین فاصله می گیرد و مثلاً از قله کوه یا از هواپیمایی به زیر دست خودش نگاه می کند همه بزرگ ها کوچک می شوند و فاصله ها کم می شود و شهرها دیده نمی شوند و خیلی ریز می شوند؛ ولی وقتی از موضع خودت نگاه می کنی اینطوری نیست.

آدم وقتی به خودش نزدیک است و خودش را می بیند و از نزدیک به خودش نگاه می کند باورش می آید خبری است و مبتلا به استکبار و خودپسندی می شود ولی اگر از آن عالم الهی به خودش نگاه کرد می فهمد هیچ نیست و شأنش بندگی است و چیزی جز فقر نسبت به حضرت حق اینجا نیست. فقیر باید اعلام فقر بکند و معنا ندارد احساس استغنا بکند. این استکبار و استغناء برای آن وقتی است که انسان از آن موضع نگاه نمی کند. اگر از آن موضع نگاه نکنی خودت را مهم می بینی، ولی اگر از موضع الهی نگاه کردی خودت را فقیر می بینی. آنهایی که «عند ربهم» و اهل ذکر هستند و «مقام عندالرب» پیدا می کنند، از آنجا وقتی به خودشان نگاه می کنند در مقام بندگی، استکبار ندارند و احساس بزرگی و کبریایی نمی کنند؛ بلکه احساس خضوع می کنند و همیشه سر به زیر در عالم راه می روند.

«عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنا»(فرقان/63) دنبال جدال بی خود و دعوا و مراء و اثبات خودشان نیستند. اگر یک جایی جنگ دارند جنگ شان مراء نیست بلکه برای اثبات حق است نه برای اثبات خودشان، مراء برای اثبات نفس است. انسان تا خودش را می بیند دعواهایش هم برای اثبات خودش است. اگر نزاع می کند که چرا فلانی دست درازی کرد به اموال می گوید چرا من برنداشتم چرا سهم من را نداد. دعوا سر این است؛ ولی اگر از خودش فاصله گرفت نزاع هایش برای خدا می شود.

بنابراین آنهایی که از موضع الهی نگاه می کنند می بینند شأن خودشان بندگی است لذا دائم سر به زیر هستند و به فرموده قرآن «الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما»(فرقان/63)؛ یعنی وقتی با یک جاهلی هم روبرو می شوند جدال نمی کنند ولو او می خواهد جدال کند اما اینها پا در جدال نمی گذارند؛ زیرا عبادالرحمن اینطور نیستند که شیطان بتواند تحریکشان کند؛ یک کسی بیاید در میدان جدال کند و این هم وارد جدال شود.

تفاوت دیدگاه انسان از موضع بندگی و از موضع الهی

خدای متعال در قرآن به ما یک هشدار خیلی سنگین می دهد «إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُون »(اعراف/27) یعنی شیطان و قبیله شیطان شما را از یک جایی می بینند که شما آنها را نمی بینید. یک موقعی دشمن رو در روست؛ من هم می بینم او هم می بیند لذا می توانم موضع بگیرم و خودم را حفظ کنم؛ ولی اگر یک کمین گاهی دشمن دارد که من از آن کمینگاه نمی توانم او را ببینم خیلی کار خطرناک است. در روایات دارد شیطان از موضع غفلت آدم، او را می بیند یعنی حال غفلت همان نقطه ای است که شیطان تسلط پیدا می کند؛ شما او را نمی بینید اما او شما را می بیند لذا معمولاً در روایات دارد که مومنین و آدم ها در موضع غفلتشان شکار شیطان می شوند و وقتی متوجه خدای متعال هستند شیطان به آنها نفوذی ندارد.

این تعبیر در قرآن است که می فرماید «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاس»(ناس/4-5)  گفتند که علت این که به آن خناس می گویند این است که وقتی متوجه خدا می شوید او عقب نشینی می کند و خودش را پنهان می کند و کنار می کشد؛ در موضع غفلت حضور پیدا می کند و وسوسه می کند. این همان جایی است که شما او را نمی بینید او شما را می بیند.

یک بنده خدایی به خدای متعال التجاء کرده بود که من بفهمم که این «مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ» چطوری است؟! نقل شده بود با شیطان خودش روبرو شده بود و نشسته بود با او بحث کردن که برای او اثبات خدا کند. یک زمان طولانی با هم بحث کردند و اثبات کرد که خدای متعال حق است و بعد که می خواستند از هم جدا شوند به شیطان گفته بود، دیدی بینی تو را به خاک مالیدم و اثبات کردم؛ شیطان گفت، تو حالا می خواهی خدا را برای من اثبات کنی؟! من می خواستم وقت تو را تلف کنم که کردم. می خواستم عمرت تلف بشود که تلف شد و تو خیال می کنی که کاری کردی.

داستان مومن اینطوری است که شیطان نمی تواند عبادالرحمن را تحریک کند. یک نفر را قلقلک کند بیاید بایستد یک چیزی بگوید و من هم بایستم یک چیز دیگری بگویم؛ مگر آدم عمرش را از لب جوی آب گرفته، که با مراء و جدال بگذراند؟! او می خواهد جدال کند تو چرا؟ همه جا همینطور است. در خانه می رود شیطان آدم را به جدال می اندازد، خیلی بد است آدم تحریک بشود، فرزند آدم همسر آدم شوهر آدم خانم آدم دوست آدم هم حجره آدم هم مباحثه آدم یک چیزی می گوید و آدم وارد جدال شیطانی می شود، این خیلی بد است. خیلی وقتها شیطان از مسیر دیگران به آدم حمله می کند، مومن اینطوری نیست «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما»(فرقان/63) یعنی اگر طرف عالمانه حرف می زند گوش می دهد و اگر جاهلانه حرف می زند یک قول سلامی می گوید و می رود و وارد درگیری نمی شود. مومن اینطوری است. جدال نمی کند مراء نمی کند مشغول بندگی است.

آنهایی که از موضع پروردگار به عالم نگاه می کنند اهل ذکرند و وقتی اهل ذکر و عباد الرحمن شدند مقام عند الرب پیدا می کنند «إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُون »(اعراف/206) لذا دیگر استکبار ندارند چون می بیند که شأنش بندگی است؛ پس سربه زیر است و در عالم سر و صدا ندارد در روایت است که وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سوار بر مرکب بودند؛ مرکب مهم ایشان همین حمار بود که این هم از تواضع ایشان بود و گاهی هم بدون خرجین و زین سوار می شدند، مثل این که بلاتشبیه یک آدم بزرگی یک موتورگازی سوار بشود ایشان هم پست ترین مرکب را سوار می شدند و یک کسی هم ترک خودشان گاهی سوار می کردند. بعد دارد که این حیوان شروع کرد سر و صدا کردن، حضرت سرشان را پایین آوردند و عرض کردند، خدایا من عبدم من سر و صدایی ندارم، این حیوان است که سر و صدا می کند.

وقتی آدم عبد شد و مقام عند الرب پیدا کرد و در محضر خدا خودش را دید، می بیند هیچ چیز نیست از موضع خودت که نگاه می کنی آدم برای خودش خیلی مهم می شود و می گوید، چرا هرچه خدا می گوید من گوش بدهم؛ اما از موضع الهی که نگاه می کنی به عکس می شود و آدم می بیند شأن او خدایی است شأن من بندگی. ما بالاتر از امیرالمومنین ارواحنا فداه که نداریم همه کائنات زیر پای ایشان است. وقتی دلیل بندگی خودش را می فرماید می فرماید «لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك  »(2) من از ترس تو را عبادت نمی کنم و مزدی هم نمی خواهم؛ نه اینکه امیرالمومنین رغبت در ثواب الهی ندارد، بلکه می گوید، برای این بندگی نمی کنم، عبادت کردن برای مزد هم خیلی چیز قیمتی و ارزشمندی است و کار بدی نیست و از آن تعریف شده، ولی حضرت می فرماید که من این را فهمیدم تو اهل این هستی که تو را بپرستم و شایستگی من هم این است که تو را عبادت کنم من عبد هستم و تو اله هستی.

آنهایی که از موضع الهی به عالم نگاه می کنند دائم خدا را تسبیح می کنند. وقتی از موضع خودت به عالم نگاه می کنی وقتی مریض می شوی، با خدا دعوا می کنی؛ وقتی فقیر می شوی با خدا دعوا می کنی؛ زمین گیر می شوی با خدا دعوا می کنی و وقتی امکانات به دست می آوری باز با خدا دعوا می کنی که چرا کم دادی؛ دائم با خدا دعوا داری، حتی وقتی به تو لطف می کند دعوا می کنی و وقتی از تو می گیرد دعوا می کنی. قرآن می فرماید «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً»(معارج/19-21) آدم اینطوری ضعیف است؛ به او امکانات می دهی منع می کند و رد نمی کند که از این دست بگیرد از آن دست بدهد تا رشد کند آن را نگه می دارد. به چه دردت می خورد این خانه ای که نگه داشتی؟! این پول را باید بگذاری و بروی؛ لذا باید به خدا برگردانی تا رشد کنی؛ اما این کار را نمی کند و منوع است. جلوی امکاناتی که به او می دهیم را سد می کند و خرج خدا نمی کند. وقتی هم از او می گیریم جزع و فزع می کند.

مومن به عکس است از او بگیرند رشد می کند، به او عطا بکنند هم رشد می کند. آنهایی که در مقام «عند الرب» هستند، دائم او را تسبیح می کنند و در کار او جز زیبایی نمی بینند، فقیرشان کند می گویند سبحان الله به آنها عطا کند می گویند سبحان الله بیمار باشند می گویند سبحان الله سالم باشند می گویند سبحان الله. کسی هم که در این مقام نیست سالم هم باشد با خدا در حال دعواست، پول هم به او می دهند دعوا می کند. یک عزیزی می فرمود: حدود هفتاد هشتاد سال قبل وقتی وارد قم شدم این زمین های بَرِ خیابان های مهم قم مثل صفائیه، ارزان بود، به قیمت آن روز مثلاً متری پنج قران بود، اما من نخریدم خیلی ها خریدند. یک موقع یک زمینی هم یک کسی به زور به ما داد ما آن را پس دادیم، الان هم اصلاً غصه نمی خورم به خاطر این که می بینم آنهایی هم که خریدند غصه می خورند چرا کم خریدند.

دنیا اینطوری است و این غصه برداشتنی نیست الا این که ریشه این شجره خبیثه را بکنی، تا این است آدم گلایه مند با خداست دنیا را که می خواهی با خدا دعوایت می شود، نه این که از تو بگیرند و با خدا دعوا می کنی بلکه وقتی هم که به تو بدهند با خدا دعوا می کنی. شیاطین چون دلشان در دنیاست دائم با خدا دعوا دارند چون خودشان را می پسندند و می خواهند خدا باشند، دائم با خدا دعوا دارند. شیطان کارش به عداوت کشید چون مستکبر بود و می گفت خدایا من چطوری در مقابل خلیفه تو تواضع کنم؟! حاضر نبود حرف خدا را قبول کنند.

کسی که از موضع الهی به عالم نگاه می کند خودش را عبد می داند و سرش زیر است. یک چوب هم جلوی او بگذارند و بگویند برو می رود و می گوید خدا فرموده است، تا چه رسد به امیرالمومنین که ایشان را جلو گذاشتند و می گویند دنبال امیرالمومنین برو؛ آنوقت آدم سرش را بالا بگیرد و بگوید چرا؟! اینها چون در مقام بندگی قرار می گیرند دائم او را تسبیح می کنند؛ وقتی از موضع الهی نگاه می کنند همه چیز سر جایش است، فقر سر جایش است؛ غنا سر جایش است؛ بیماری سر جایش است.

در روایات باب رضاء ببینید؛ حضرات معصومین فرمودند که خدای متعال برای مومن خیر مقدر می کند، لازم باشد بیمارش می کند و لازم باشد فقیرش می کند و لازم باشد غنی اش می کند و لازم باشد به او سلامتی می دهد هرچه خیرش است به او می دهد و مومن هم ضرر نمی کند؛ عجیب است، وجود مومن خیلی وجود عجیبی است که اگر همه دنیا را به او بدهند ضرر نمی کند. به غیر مومن یک تسبیح می دهی مانع راهش می شود، دائم با آن بازی می کند و می شمارد اگر گم کند حواسش پرت می شود که تسبیحش را گم کرده است، اگر در جیبش است روزی سه بار دست می گذارد ببیند تسبیح سرجای خودش باشد.

از این طرف به مومن همه دنیا را بدهی ضرر نمی کند چون از این دست می گیرد و از آن دست به خدای متعال برمی گرداند و در این داد و ستد خودش رشد می کند. خدای متعال فرمود: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُم »(توبه/103) پیامبر! از اینها صدقه بگیر تو احتیاج نداری اما آنها محتاج  هستند؛ با این کار پاکشان می کنی، چون از این دست می گیرد از آن دست تحویل خدا می دهد و خودش پاک می شود. اگر مومن را با قیچی قطعه قطعه اش کنند ضرر نمی کند چون راضی است؛ این خاصیت ایمان است. قرآن می فرماید: وقتی تصمیم گرفتند مومن آل فرعون را تحت فشار قرار بدهند به خدای متعال عرضه داشت: خدایا من را از آفات آنها حفظ کن، «فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا»(غافر/45) خدای متعال آنها را از سیئات و مکر شیطان حفظ کرد در حالی که با قیچی قطعه قطعه اش کردند؛ ولی نتوانستند به او ضرر بزنند چون آنها ایمانش را می خواستند اما ایمانش شفاف تر شد؛ مومن تر و کامل تر شد.

مومن موجود عجیبی است دنیا را به او بدهی ضرر نمی کند؛ اینطور نیست که با یک کشمش گرمیش کند با یک قاشق ماست هم سردیش کند. بعضی اینطوری هستند که یک کشمش می خورد گرمیش می شود یک قاشق ماست می خورد سردیش می شود. همه دنیا را به مومن بدهی ضرر نمی کند؛ ولو با قیچی او را قطعه قطعه اش کنی ضرر نمی کند.

یک بابی در کافی مرحوم کلینی دارد که عنوان باب این است «الرِّضَا بِمَوْهِبَةِ الْإِيمَانِ وَ الصَّبْرِ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ بَعْدَه » یعنی اگر خدا به انسان ایمان داد، انسان از خدا راضی باشد و به خاطر این موهبت عظیم دیگر پای همه چیز بایستد. وقتی مومن شد آنقدر قیمت دارد این ایمان که آدم جا دارد پای همه چیز بایستد و فقط ایمان را به او بدهند.

یک روایتی نقل می کند فضیل بن یسار می گوید «دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي مَرْضَةٍ مَرِضَهَا لَمْ يَبْقَ مِنْهُ إِلَّا رَأْسُهُ فَقَالَ يَا فُضَيْلُ إِنَّنِي كَثِيراً مَا أَقُولُ مَا عَلَى رَجُلٍ عَرَّفَهُ اللَّهُ هَذَا الْأَمْرَ لَوْ كَانَ فِي رَأْسِ جَبَلٍ حَتَّى يَأْتِيَهُ الْمَوْتُ يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ إِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالًا وَ إِنَّا وَ شِيعَتَنَا هُدِينَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ أَصْبَحَ لَهُ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ كَانَ ذَلِكَ خَيْراً لَهُ وَ لَوْ أَصْبَحَ مُقَطَّعاً أَعْضَاؤُهُ كَانَ ذَلِكَ خَيْراً لَهُ يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يَفْعَلُ بِالْمُؤْمِنِ إِلَّا مَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ لَوْ عَدَلَتِ الدُّنْيَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ مَا سَقَى عَدُوَّهُ مِنْهَا شَرْبَةَ مَاءٍ يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ إِنَّهُ مَنْ كَانَ هَمُّهُ هَمّاً وَاحِداً كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ وَ مَنْ كَانَ هَمُّهُ فِي كُلِّ وَادٍ لَمْ يُبَالِ اللَّهُ بِأَيِّ وَادٍ هَلَكَ»(3).

من بر امام صادق علیه السلام وارد شدم و حضرت بیمار بودند، آن بیماری ای که بعد رحلت فرمودند. توصیف این است که جز پوست و استخوانی از حضرت باقی نمانده بود. حضرت فرمودند من مکرر این را گفتم و می گویم که هیچ ضرری نمی کند کسی که خدای متعال ایمان و ولایت ما را به او داده و ما را می شناسد و امر ولایت ما را درک می کند. ایمان یعنی همین. اگر همه او را طرد کنند و تنها برود سر یک کوهی زندگی کند تا بمیرد اگر ایمان و معرفت ما را داشت هیچ ضرری نکرده است. مردم این طرف آن طرف می روند راه خدا را رها کرده اند اما ما و شیعیان مان در وادی معرفتیم و در وادی محبت و بندگی خدا قدم می زنیم و این طرف آن طرف حواسمان پرت نیست. این خیلی مهم است که حضرت به ما گفتند خدا به ما لطف کرده ما در راه هستیم.

یا فضیل بن یسار مومن ولو صبح کند همه شرق و مغرب عالم تحت حکومت او باشد و حاکم بر کل عالم بشود برایش خیر است و ضرر نمی کند البته خودش دنبال این بازیها نمی رود؛ ولی آنچه که خدا برای او تقدیر می کند خیر است و اگر قطعه قطعه اش هم کنند باز هم برایش خیر است. خدای متعال هر رفتاری با مومن دارد خیر مومن در اوست. اگر دنیا در نزد خدای متعال به اندازه یک بال مگس قیمت داشت معادل یک بال مگس بود اندازه یک جرعه آب به دشمن نمی خورانید. آنچه که برای دشمن پهن کرده غیر از آن است که برای شما پهن کرده است؛ به شما ایمان و معرفت داده هر کاری سرتان بیاید برایتان خیر است؛ ولی برای آنها خیر نیست. کسی که تمام هموم خودش را یک هم کند و دنبال رضای خدای خودش و دنبال بندگی باشد، خدای متعال همش را کفایت می کند و همه عمرش را هم اداره می کند.

کسی هم که همتش در همه وادی است و کاری با بندگی خدا ندارد همه جا سر می کشد و دنبال همه چیز است و همت های متعددی دارد. خدای متعال اهمیت نمی دهد این کجا جهنمی بشود و در کدام وادی هلاک بشود؛ چون دنبال همومش می رود و یک جایی جهنمی می شود، اگر در وادی مال جهنمی نشد در وادی شهواتش جهنمی می شود؛ اگر در وادی غریزه اش جهنمی نشد در وادی حب جاه جهنمی می شود. کسی که به هرجا سر می کشد خدا رهایش می کند و یک جایی هم جهنمی می شود و به خدا هم بها نمی دهد چون دنبال بندگی نیست. اگر کسی دنبال بندگی بود خدای متعال او را اداره می کند و هر تقدیری هم برایش کند خیر است. اگر انسان این را فهمید راضی می شود؛ البته این کافی نیست. رضا ثمره محبت است و اگر انسان به اخلاص در محبت رسید، حاصلش رضاست.

پی نوشت ها:

(1) مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، النص، ص: 13

(2) عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج 1، ص: 404

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 246