نسخه آزمایشی
جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri, 19 Apr 2024

شب اول هيات منزل ناصر/ راه رهایی از وادی حیرت و رسیدن به وادی توحید

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 3 آبان ماه 98 است که در منزل آقای ناصر ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ عبادت فقط مناسک نیست؛ بلکه یعنی انسان در همه احوال خود را فقیر به خدای متعال ببیند و از خدای متعال تقاضا کند و از او استمداد بطلبد و از او خائف باشد. خدای متعال ما را آفریده برای این که به مقام معرفت الهی برسیم؛ این معرفت مقاماتی دارد که از همین معرفت ظاهری شروع می شود تا مقام معرفت حقیقی که انوار آن در قلب انسان بیاید و انسان خدای متعال را با اسماء حسنی بشناسد. معرفت خدای متعال که مقدمه عبودیت و مقدمه استغنای از پرستش غیر است معرفت الامام است زیرا امام باب و صراط و سبیل و وجه الهی در عالم است. این عالم بدون امام عالم ظلمت و وادی تیه و سرگردانی و حیرت است اما وقتی انسان به امام برسد و از غفلت نجات پیدا کند از ظلمت وارد نور و توحید می شود لذا امام باب ورود به عالم توحید است و تنها سبیل و صراط رسیدن به خدای متعال است. بعد از آن هم همراهی و طی مسیر با امام است که انسان را به مراتب عالی تقرب می رساند.

مقامات معرفت خدای متعال و بندگی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنۀ علی اعدائهم اجمعین. انسان تا به امام نرسیده در حجاب است. انسان تا آخر ممکن است با مخلوقات زندگی کند و از اینها بترسد و به اینها امیدوار باشد و از زندگی با همین ها سرخوش باشد. خدای متعال ما را برای این نیافریده است بلکه به فرموده قرآن «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون »(ذاریات/56) یعنی خدای متعال ظرفیتی در ما قرار داده که می توانیم عبد خدای متعال باشیم و از پرستش دنیا و امکانات نجات پیدا کنیم و این بشارت خیلی بزرگی است. اگر خدای متعال به ما این ظرفیت را نداده بود که از غیر فارغ و آزاد بشویم و به خدای متعال برسیم و طعم بندگی او را بچشیم. همیشه باید سر و کار با مخلوقات و محدودها و موجودات ـ به یک تعبیری ـ غیر ذی شعور داشته باشیم؛ لذا می فرماید که من، جن و انس را نیافریدم الا این که به مقام بندگی خدای متعال برسند و او را عبادت بکنند.

یک روایت شریفی ذیل این آیه از وجود مقدس سیدالشهداء ارواحنا فداه است من که من همین روایت را کمی ترجمه کنم. حضرت فرمودند «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ»(1) خدای متعال این بندگان را نیافرید الا این که به مقام معرفت برسند و نورانی به نور معرفت بشوند. وقتی او را شناختند به مقام بندگی و عبودیت او می رسند. بنابراین معرفت قدم اول و عبودیت قدم دوم است. خدای متعال ما را آفریده برای این که به مقام معرفت الهی برسیم. این معرفت مقاماتی دارد که از همین معرفت ظاهری شروع می شود تا مقام معرفت حقیقی که انوار معرفت حقیقی در قلب انسان بیاید و انسان خدای متعال را با اسماء حسنی بشناسد و بلکه اسماء حسنای الهی را در عالم مشاهده کند و با ایمان و قلب خودش به مرحله رویت برسد.

معرفت خدای متعال اینطور نیست که فقط خلاصه بشود در این که ما استدلال کنیم و بفهمیم که خدای متعال هست و چه اوصاف و اسماء حسنایی دارد. این معرفت برای راه انداختن و حرکت انسان کافی نیست. بنابراین می فرماید اگر کسی خدای متعال را لااقل در مقام صفات جلال و جمال بشناسد به مقام بندگی می رسد و وارد وادی عبادت و بندگی خدای متعال می شود. اگر کسی خدا را در این مقام شناخت به هر سو نگاه می کند اسماء حسنای الهی را می بیند و سر و کارش با حضرت حق است. وقتی سروکار با حضرت حق است طبیعتا از او می ترسد و به او امیدوار می شود و از او می خواهد. عبادت فقط مناسک نیست؛ بلکه یعنی انسان در همه احوال خود را فقیر به خدای متعال ببیند و از خدای متعال تقاضا کند و از او استمداد بطلبد و از او خائف باشد و امثال اینها که در قرآن مفصل توضیح داده شده است.

بعد حضرت فرمودند «فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ» وقتی کسی به مقام بندگی خدای متعال راه پیدا کرد طبیعتاً مستغنی از بندگی غیر می شود. پس سه مقام است: مقام معرفت، مقام عبودیت و مقام عزت و استغناء و بی نیازی؛ و انسان تا به اینجا هم نرسیده بی نیاز از غیر نیست. انسان وقتی احساس بی نیازی از غیر می کند که به مقام عبودیت و بندگی خدای متعال برسد؛ وقتی طعم بندگی خدای متعال را چشید، احساس می کند که دیگر مستغنی از دیگران است. لذا دیگران را عبادت نمی کند و در عالم از دیگران تقاضا و طلبی ندارد.

خیلی جاها قرآن وقتی می خواهد شرک را معرفی کند می فرماید «إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب »(حج/73) این کسانی را که غیر از خدا می خوانید ولو اگر دست به دست هم دهند یک پشه را نمی توانند خلق کنند و اگر پشه چیزی از آنها بگیرد نمی توانند برگردانند.

این درخواست و تقاضا و تمنای ما را خدای متعال نوعی پرستش به حساب می آورد؛ کما این که از آن طرف هم می فرماید «ادْعُوني  أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي  سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرين »(غافر/60) آنهایی که از درخواست و تقاضا کردن از خدای متعال سر باز می زنند قرآن آنها را مستکبر از عبادت به حساب می آورد؛ زیرا یک نوعی کبریایی برای خودشان قائل هستند که نمی خواهند خدا را عبادت کنند لذا در روایات دارد «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَة» مخ بندگی این است که انسان خودش را فقیر خدای متعال بداند و دستش به سوی خدای متعال دراز باشد. انسان اگر خدای متعال را شناخت و به مقام معرفت رسید از غیر او نمی خواهد و فقط از او می خواهد.

معرفت خدا از طریق معرفت امام

وقتی انسان به اینجا رسید که طعم عبادت خدای متعال را چشید «عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ» سپس به حضرت عرض شد که یابن رسول الله معرفت خدای متعال که مقدمه عبودیت و مقدمه استغنای از پرستش غیر است چیست؟! حضرت فرمودند: معرفۀ الامام است، اگر مردم به معرفۀ الامام برسند به معرفۀ الله می رسند و اگر به معرفه الله رسیدند به مقام عبودیت و استغناء هم می رسند. آن غایتی که انسان باید به آن برسد همینجا حاصل می شود. «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون »(ذاریات/56) از این جا حاصل می شود که انسان به معرفۀ الامام می رسد. در روایات متعددی هم در معارف اهل بیت مکرر آمده که طریق معرفت الله، معرفت الامام است و راه دیگری هم وجود ندارد و راه های دیگر به مقصد نمی رسند.

در حدیثی نورانی امام صادق علیه السلام فرمودند «اللَّهُ تَعَالَى إِنَّمَا أَحَبَّ أَنْ يُعْرَفَ بِالرِّجَالِ وَ أَنْ يُطَاعَ بِطَاعَتِهِم  فَجَعَلَهُمْ سَبِيلَهُ وَ وَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْه »(2) خدای متعال اینطور دوست داشته که از طریق معرفت یک رجالی شناخته بشود و از طریق طاعت آنها طاعت شود، نه این که غیر از این برای خدای متعال ممکن نبود. خدای متعال می توانست انوار معرفت خود را مستقیم به قلوب بتاباند و قلوب را به معرفت برساند؛ کما این که در حدیثی از امیرالمومنین علیه السلام است که فرمودند «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْه »(3) خدای جل و عز اگر اراده می کرد مستقیم خودش را به بندگانش معرفی می کرد ولکن خدای متعال ما را طریق معرفت قرار داده است. حضرت برای این که توضیح بدهند که امام چطور طریق معرفت است فرمودند که این چهار خصوصیت را خدای متعال در ما قرار داده و ما را باب الله سبیل الله صراط الله و وجه الله قرار داده است. امام طریق معرفت است یعنی باب الله و سبیل الله و صراط الله و وجه الله است.

در حدیثی که از امام صادق علیه السلام نقل کردند حضرت دو تا از اینها را ذکر کردند که خدای عزوجل اینطور دوست می داشته که از طریق معرفت یک رجالی شناخته شود و از طریق طاعت آنها طاعت شود. باید خدا را اطاعت کرد ولی طریق طاعت را طاعت آنها قرار داده است. خدای متعال آنها را سبیل و وجه اللهی قرار داده که هر کسی رو به خدا می آورد از طریق این وجه الله باید متوجه به خدای متعال بشود.

از این روایت نورانی استفاده می شود که همین طوری که نسبت به خدای متعال امام سبیل الله است این موجب می شود که معرفت از طریق امام واقع بشود، یعنی سبیل الله بودن امام و وجه الله بودن امام موجب می شود که طاعت خدا هم از طریق طاعت الامام واقع بشود آن کسی که سبیل الله و وجه الله است هم طریق طاعت و هم طریق معرفت است. بنابراین اگر باید خدا را اطاعت کرد و به معرفت خدای متعال رسید هر دو از طریق امام علیه السلام حاصل می شود و این هم نکته اش این است که خدای متعال اینطوری اراده فرموده و حکمت الهی به این تعلق گرفته که ما از طریق این شخصیت ها به معرفت و طاعت خدای متعال برسیم و اگر کسی به معرفت و طاعت آنها راه پیدا کرد به معرفت و طاعت خدای متعال رسیده و اگر راه پیدا نکرد به معرفت و طاعت خدای متعال نرسیده است.

پس از این آیه نورانی شاید به ضمیمه این روایت استفاده بشود که خدای متعال می فرماید که من جن و انس را نیافریدم الا این که به معرفت الامام و به مقام طاعت امام علیه السلام برسند؛ البته این معرفت الامام به عنوان طریق معرفت الله است که اگر به مقام معرفت و طاعت امام رسیدند مقام معرفت الهی و مقام طاعت خدای متعال هم حاصل می شود.

امام؛ باب وادی توحید

ائمه علیهم السلام این را به بیان های مختلف توضیح دادند که چگونه طریق معرفت الله واقع می شود. در این دو روایتی که تقدیم کردم یکی این بود که امام سبیل الله و وجه الله است؛ و دیگری این بود که امام باب الله و سبیل الله و صراط الله و وجه الله است. آن شخصیتی که باب الله است معرفت الهی جز از طریق او واقع نمی شود و این چهار خصوصیت در امام موجب می شود که امام طریق معرفت الله بشود و راهی برای معرفت الهی به جز از طریق معرفت امام وجود نداشته باشد.

امام باب الله است؛ یعنی خدای متعال و وادی توحید و حضرت حق بابی به این معنایی که محسوس است و ما درک می کنیم ندارند؛ یعنی به این صورت که یک دری باشد که آن را باز کنیم برویم در وادی جسمانی و آنجا وادی انوار معرفت الهی باشد، نیست. تلقی هیچ مومنی هم وقتی این احادیث معصومین را می شنود این نیست که امام یک باب است که آن را باز بکنیم و در وادی توحید برویم، ولی از آن طرف هم قطعاً امام باب الله است.

این را من مکرر تقدیم کردم که بیانات قرآن تمثیل است؛ یعنی آنچه ما در ظاهر می فهمیم یک مثلی است که ما باید از طریق آن سیر کنیم به آن حقیقتی که ماوراء این مسئله است، برسیم. در عالم حس که ما با آن مأنوس هستیم، خانه هایی است که این خانه ها در دارند و ما اگر بخواهیم وارد آن محیط بشویم جز از طریق در نمی توانیم وارد شویم و راه ورود به خانه باب است. وادی توحید هم یک وادی حقیقی در عالم است و اگر کسی بخواهد وارد آن بشود از یک مسیر خاصی باید وارد بشود که آن مسیر وادی ولایت امام است.

خدای متعال را نباید به مخلوقات تشبیه کرد که خدای متعال هم مثل یک خانه ای است که وادی توحید او یک دری دارد؛ ولی اینها مثل هستند برای این که انسان بتواند از طریق این مثل ها حقیقت معارف قرآن و معارف الهی را بفهمد. امام حقیقتاً باب توحید است؛ یعنی خدای متعال برای ورود به وادی توحید بابی قرار داده که وجود مقدس امام علیه السلام است. اگر کسی بخواهد وارد وادی توحید بشود باید از وادی ولایت امام وارد بشود و این را هم در قرآن خدای متعال توضیح داده که اگر کسی می خواهد از این باب وارد بشود باید «سُجَّدا»(بقره/58) هم وارد بشود. اگر کسی می خواهد از وادی سرگردانی نجات پیدا کند از وادی تیه باید وارد وادی توحید بشود. 

داستان سرگردانی قوم بنی اسرائیل و وادی تیه را خدای متعال ذکر می کند که از موسای کلیم تخلف کردند و بعد از تخلف مبتلا به وادی تیه شدند. ظاهرش این است که چهل سال در این وادی سرگردان بودند، صبح تا شب طی می کردند اما آخر شب جای اولشان بودند؛ ولی حقیقت این است که در عالم غیر از وادی توحید، وادی سرگردانی است. انسان اگر در وادی توحید وارد نشد هر کاری بکند در وادی سرگردانی است؛ منتها نحوه سرگشتگی انسان متفاوت است. آخر کار را وقتی ارزیابی می کند همان سرجای اول خودش است و بلکه عقب تر هم رفته است.

خدای متعال در قرآن وقتی حیات دنیا را توضیح می دهد می فرماید که از این پنج خصوصیت خارج نیست «أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُور»(حدید/20) اگر کسی در حیات دنیا ماند تمام حیات دنیا از اول تا آخر همین است. دنیای کهنه دنیای جدید دنیای مدرن و دنیای سنتی، همه یک چیز است. کسی که در وادی دنیاست از این پنج چیز خارج نیست که یا مشغول لعب است یا مشغول لهو است یا زینت است یا تفاخر است یا تکاثر است این پنج چیز را مفسرین توضیح دادند که من در صدد بیان این پنج نکته نیستم؛ ولی همه دنیا همین است.

سپس خدای متعال می فرماید که مثل یک بارانی است که در بهار می بارد و وقتی که نگاه می کنید این طبیعت سرسبز و خرم می شود؛ و به تعبیر قرآن کفار از این خرمی و زیبایی طبیعت شگفت زده می شوند. اینجا کفار را بعضی از مفسرین به کشاورزان ترجمه کرده اند؛ چون کشاورز دانه را زیر زمین پنهان می کند و اینجا کفر به معنی پوشش است و گاهی در لغت به کشاورز هم گفته می شود به لحاظ این که بذر را زیر زمین پنهان می کند؛ ولی شاید معنی آن اصطلاح از آنهایی باشد که ایمان به خدای متعال ندارند و با غیب عالم مأنوس نیستند. وقتی این جلوه های دنیا را می بینند و وقتی شکوه دنیا در چشم آنها جلوه کرد به شگفت زدگی می افتند؛ ولی کل این بساط حیات دنیا از اول تا آخر همین است.

مرحوم شیخ بهایی بزرگوار هم فرمودند که این پنج چیز ناظر به پنج مرحله زندگی انسان است. انسانی که در حیات دنیاست و از حیات دنیا بیرون نمی رود و وارد حیات الآخره نمی شود، در تمام عمرش مشغول به این پنج چیز است: در کودکیش لعب است؛ نوجوانیش لهو است؛ درجوانیش دنبال زینت و زیبایی ها رفتن است؛ در میان سالی تفاخر است و در کهن سالی هم تکاثر و اضافه کردن اولاد و مسابقه بر سر جمع کردن است؛ تمام زندگی دنیا همین است.

 شیاطین و آنهایی که دار دنیا را اداره می کنند از طفولیت تا  آخر عمر انسان برنامه درست کردند که آدم را مشغول بکنند. سپس می فرماید که طولی نمی کشد که این کشتزار خرم و سرسبز رو به زردی می رود و خس و خاشاک زیر دست و پا می شود؛ این کل حیات دنیاست. وقتی از این حیات عبور می کنیم یا به عذاب شدید مبتلا می شویم یا به مغفرت و بعد از مغفرت به رضوان الهی می رسیم و تمام حیات دنیا چیزی جز متاع الغرور نیست.

«سابِقُوا إِلى  مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ»(حدید/21) خدای متعال می فرماید که اصلاً فرصت را از دست ندهید. به جای این که مشغول به لهو و لعب و زینت وتفاخر و تکاثر بشوید برای رسیدن به آن مغفرت و رضوان مسابقه بدهید و سعی کنید جزو سابقون باشید و بر دیگران پیشی بگیرید.

خروج از وادی سرگردانی و ورود به وادی توحید  

من این روایت را برای این عرض کردم که بگویم: کل حیات دنیا همین است. لذا اگر کسی در حیات دنیا بود اینجا وادی سرگردانی است و فقط لعبش تبدیل به تکاثر می شود؛ وقتی کودک است، مشغول بازی گری است. دیدید یک کودک چطوری بازی می کند؟! یک بساطی را درست می کند و بعد هم به هم می ریزد و بلند می شود و می رود. بزرگ هم که بشود همین است؛ منتها بساط بازیگریش یک مقداری تفاوت پیدا می کند. اینجا وادی سرگردانی است؛ کسی که در وادی دنیاست و از دار دنیا بیرون نرفته همین حال را دارد و فقط بازیچه هایش بزرگتر می شوند؛ اما سرگردان است و اگر عقب گرد نکرده باشد آخر عمرش سر جای اول خودش است.

علاج این وادی تیه که وادی سرگردانی است «سابِقُوا إِلى  مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُم »(حدید/21) است؛ که وادی سرگردانی نیست بلکه وادی حرکت به سمت خدای متعال است که هر چه به سمت مغفرت و رضوان الهی جلو می روید و هر قدمی که برمی دارید یک عالم جدید و معرفت و محبت و نعمت های جدیدی است. این جلوه های الهی رو به پایان نیست. بهار در پاییز تمام می شود و آنهایی که مشغول به بهار هستند در پاییز دستشان صد درصد خالی است و چیزی ندارند. در وادی تیه، افراد سرگردانند؛ چنانچه در بهار خوشند اما در پاییز باید غصه بخورند.

آنهایی که پرده را کنار زدند در بهار یک جلوه از جلال و جمال الهی می بینند و مشغول به حضرت حق هستند و کاری با درخت و آب و گیاه ندارند و اصلاً اینهایی که ما می بینیم نمی بینند بلکه آیات الله را می بینند. پاییز هم یک جلوه دیگر در جلال و جمال الهی است و این جلوه و آیات الهی جمع شدنی نیست. این بهار که می رود، بهار بعدی برای آنها یک بهار دیگری است اما برای ما تکراری است. در وادی تیه امسال که می گذرد منتظر پاییز و بعد منتظر بهار هستیم و دوباره در بهار منتظر پاییز هستیم و سرگردانیم و سرجای اول مان برمی گردیم و بهار بعدی که می آید عین بهار قبلی است و فرقی نکرده است؛ اما برای مومن اینطوری نیست برای مومن آن بهار یک آیه ای بود و این بهار یک آیه با عظمت تری است و یک حقایق و اسرار دیگری را مکشوف می کند. لذا مومن به هیچ وجه در وادی سرگردانی و حیرت نیست.

خروج از وادی سرگردانی و حیرت به همین است که انسان در وادی توحید قدم بگذارد. لذا خدای متعال به بنی اسرائیل بعد از سرگردانی دستور می دهد «وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ»(بقره/58)؛ یعنی وارد این قریه بشوید؛ اگر وارد این قریه شدید از این سرگردانی نجات پیدا می کنید؛ وقتی هم وارد می شوید از این در خاص و با تواضع و خشوع وارد بشوید. اگر می خواهید از آن وادی تیه نجات پیدا کنید، سخنتان با خدای متعال این باشد که خدایا ما این تواضع و خشوع و این سجده را می کنیم تا آن سیئات و بدی هایی که ما در بیرون این وادی داشتیم پاک بشود و ما مطهر وارد این وادی بشویم.

این قریه در ظاهر قرآن قریه اریحا است و این بابی هم که می خواستند از آن وارد بشوند در تفسیر منصوب به امام حسن عسگری سلام الله علیه بابی بود که بر سر در آن نام وجود مقدس نبی اکرم و امیرالمومنین بود که همه انبیاء امت خودشان را با این وجود های مقدس آشنا می کردند؛ چنانچه ائمه همه ما را با امام زمان آشنا کردند؛ از امیرالمومنین تا امام عسگری یک به یک به ما گفتند. انبیاء گذشته هم امت خودشان را با عظمت نبی اکرم و اهل بیت آشنا می کردند و بر سر در این باب نام این وجودهای مقدس بود که باید در مقابل این اسماء تواضع می کردند و وارد می شدند تا از وادی سرگردانی نجات پیدا کنند. این ظاهر آیه است.

روایاتی که باطن آیه را معنا می کند قریه را به خود وادی ولایت امام تعریف کرده و این باب را هم به خود امام تعریف کرده که امام هم بیت است هم قریه است هم باب است برای کسی که می خواهد از وادی سرگردانی که وادی دنیا و محیط حیات دنیا و محیط ولایت ائمه جور و محیط ولایت اولیاء طاغوت است [نجات پیدا کند]. اینجا محیط سرگردانی است و انسان را فقط سرگردان می کنند. انسان با آنها راه برود هیچ افزوده ای ندارد و آخر عمرش مثل روز اول عمرش بلکه بدتر است و اگر می خواهد از این وادی نجات پیدا کند باید وارد وادی توحید بشود. برای ورود به وادی توحید هم آن بابی که خدای متعال قرار داده باب ولایت امام است. باید از وادی ولایت امام وارد وادی توحید بشویم و ورود ما هم باید همراه با تواضع و سجده و خضوع در مقابل امام باشد.

بنابراین یکی از شئون امام این است که امام باب الله است. اگر کسی می خواهد از وادی شرک و غفلت بیرون بیاید باید قدم در این وادی بگذارد؛ و راه دیگری نیست. و اگر وارد این وادی نشود انسان تا آخر عمر بلکه الی الابد سرگردان است. انسان وقتی به این وادی رسید و وارد صراط شد، آن وقت سبیل و صراط پیش روی او قرار می گیرد و باید دائم سیر در سبیل و صراط کند. این سبیل الله که سبیل معرفت است و این صراط الله که صراط معرفت و محبت است پایانی ندارد.

اگر از این باب وارد شد وارد وادی ولایت شده است و در ورود به وادی ولایت از انانیت نفس از استکبار از خودبینی و به تعبیر امیرالمومنین علیه السلام از خیلا نجات پیدا می کند. وقتی انسان وارد وادی ولایت امام شد متواضعانه و خاشعانه می خواهد با امام سیر کند و نمی گوید: من یکی و شما یکی؛ بلکه او امام و خلیفه الله و باب الله است. انسان وقتی از باب الله متواضعانه و ساجدانه وارد شد وارد وادی سبیل وصراط می شود. این سبیل و صراط به تعبیر معصومین سبیل و صراط معرفت است و به تعبیر روایات صراط مستقیم «هو صراط معرفه الله»؛ یعنی صراط مستقیم صراط معرفت است.

انسان اگر در این وادی قدم گذاشت هر قدمی که برمی دارد یک انوار جدیدی از معرفت به قلب او نازل می شود. لذا مومن هیچ وقت در عالم به معنای حقیقی تکرار ندارد. هر لحظه ای از عمرش که می گذرد یک آیات جدید و بی پایان است؛ اینطوری نیست که کسی بگوید حضرت حق مثل این درخت و اشجارند که بالاخره انتها دارند و پایانشان همین است و بیش از این نیست.

خدا حفظ کند یک استادی داشتیم ایشان یک موقعی می گفت مثلا آدم هی سیگار می کشد هی نگاه می کند دودش را حلقه می کند و هوا می رود و چیزی بالاتر از این نیست و لذت دخانیات همین است؛ ولی آیا وادی ولایت الله هم همینطور است و تمام می شود؛ آیا مومن وقتی رسید خسته است؟! اصلاً اینطوری نیست قرآن می فرماید «لا يَمَسُّهُمْ فيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجين »(حجر/28) در بهشت خستگی نیست؛ «لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلا»(کهف/108) کسی دنبال جابجایی نیست؛ چون بهشت اصلاً یک درجه نیست، دائماً انسانی که وارد بهشت می شود انوار الهی را مشاهده می کند و هر لحظه یک جلوه جدیدی است.

یک آیه جدید از آیات حق و یک بهجت و لذت جدید که اصلاً غیر از لذت قبلی است البته این تعابیر نارسا است؛ مومن در بهشت هر لحظه وارد یک فضای جدید از ابتهاج و سرور و نشاط می شود که غیر از نشاط قبلی است و آنجا بر خلاف عالم دنیا اصلاً یک نواختی نیست. عالم دنیا اول و آخرش همین است و هیچ خبری بیشتر از این نیست. سفره فردا سفره امروز است؛ بلکه انسان هرچه جلوتر می رود لذاتش هم از عالم کمتر می شود و به فرموده قرآن «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُون»(یس/68)  آن لذت ها هم از بین می رود بلکه به تلخی تبدیل می شود.

بنابراین اگر کسی می خواهد از این وادی سرگردانی خارج بشود چاره ای نیست رو به وادی توحید برود؛ زیرا آنجا وادی سرگردانی نیست و مقصد و راه روشن است. امام راه روشن است و مومن هر لحظه هم که پیش می رود معرفت جدید محبت جدید و غرق در سرور و محبت جدید است، اما مابقی خبری ندارند و بی خبر از وادی اولیاء الهی هستند. اگر کسی می خواهد در این وادی قدم بگذارد باید از باب الله وارد شود و بعد به سبیل معرفت و صراط معرفت و صراط محبت الهی وارد بشود تا برسد به مقامی که امام را در مقام وجه اللهی ببیند. اگر با تواضع وارد وادی توحید شد اگر در وادی توحید طی مسیر کرد در صراط مستقیم حرکت کرد ملتزم به لوازم شد به یک نقطه ای می رسد که امام را در سیمای وجه اللهی می بیند.

امام؛ وجه الهی در وادی توحید

اینجا آنجایی است که دیگر به هر طرف نگاه می کند به فرموده قرآن «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه »(بقره/115) است؛ آنجایی است که دیگر انسانی که تا قبل از آن با مخلوقات و زمین و آسمان و دریا و دوست و رفیق سر و کار داشت، از زمین برداشت می کرد و از آسمان باران می گرفت و از خورشید نور می گرفت، به این نقطه که می رسد دیگر به هر طرف که نگاه می کند جز آیات الهی هیچ چیزی نمی بیند. انسان به هر طرف نگاه می کند نه چهار جانب بلکه از شش جانب «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في  أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق »(فصلت/53) یعنی حتی آیات الهی را در درون و بیرون می بیند و برایش واضح می شود که انه الحق؛ و به هر طرف نگاه می کند. چه وقت این حاصل می شود؟! شاید وقتی که انسان امام را در مقام وجه الله می شناسد.

خدای متعال وجه دارد ولی به تعبیر امام رضا علیه السلام این نیست که خدای متعال صورتی مثل صورت مخلوقات دارد و یک پرده انداخته اگر کسی وادی توحید را طی کرد پایان وادی توحید مشاهده وجه الله باشد؛ این که در روایت دارد «ثَوَابَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ النَّظَرُ إِلَى وَجْهِ اللَّهِ تَعَالَى »(4) یعنی موحدین پاداششان این است که به وجه الله نظر می کنند نه این که خدای متعال یک پرده ای روی صورتش انداخته اگر ما وارد وادی توحید و بندگی شدیم دستورات خدا را عمل کردیم خدای متعال این پرده را کنار میزند و سیمای خودش را نشان می دهد بلکه به فرموده امام رضا علیه السلام، وجه الله حجج الهی هستند؛ امام وجه الله است.

انسان اگر از باب وارد شد قدم در صراط مستقیم و صراط بندگی و صراط معرفت زد و ملتزم به لوازم این صراط شد آن وقت امام را در سیمای وجه اللهی می بیند. اگر بیرون است فقط باب را می بیند. اگر از باب الله وارد شد امام به عنوان صراط برای او جلوه می کند. حالا باید در این وادی قدم بزند و با امام راه برود و همراه امام حرکت کند. اگر این مسیر را طی کرد می رسد به آنجایی که امام را در سیمای وجه اللهی می بیند؛ به اینجا که رسید همه عالم روشن می شود و دیگر ظلمتی نیست. این همان جایی است که نور امام برای مومن جلوه می کند که به هر طرف نگاه می کند امام علیه السلام است. این خیلی عجیب است؛ اما نه اینکه به هر طرف نگاه می کند بدون واسطه خدا را می بیند زیرا این برای ما نیست؛ زیرا ما آخرین قدمی که برمی داریم این است که به هر طرف نگاه کنیم امام را در سیمای وجه اللهی می بینیم.

«اَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه » شاید این همان مقامی است که از آن به مقام معرفت به نورانیت تعبیر می شود؛ یعنی امام به عنوان نور الهی و آن نوری که خدای متعال در عالم تجلی داده و آن نوری که خدای متعال نازل فرموده شناخته می شود. لذا اول باید وارد بشوی و بعد یک آدابی دارد که باید با امام طی مسیر کنی، امام به عنوان صراط برای انسان ظهور پیدا می کند و این هم یک قواعدی دارد؛ یعنی با امام راه رفتن در عالم قواعد دارد. وقتی با امام طی مسیر کرد آن وقت امام خودش را به عنوان وجه، به انسان معرفی می کند و حالا دیگر سیر انسان در مقام وجه الله است و این آدم به هر طرف نگاه می کند جز خدا نمی بیند؛ منتها خدا را در آینه وجه الله می بیند چون ما نمی توانیم خدا را بدون حجاب و بدون وجه ببینیم.

این وجه هم به معنی صورت جسمانی نیست؛ این وجه به معنی همان امام علیه السلام است و امام در مقام وجه الله باید مورد توجه قرار بگیرد. امام شئونی دارد و اینطوری نیست هرکسی با امام راه رفت امام را به عنوان وجه الله می شناسد بلکه باید امام از سیمای وجه اللهی خودش پرده کنار بزند. وقتی آن پرده را کنار زد انسان امام را در سیمای وجه اللهی می بیند، مثل سلمان که به هر طرف عالم که نگاه می کند جز امیرالمومنین هیچ چیز دیگر نمی بیند و در آینه امیرالمومنین هم جز خدای متعال را نمی بیند.

اینطوری آدم از وادی تیه نجات پیدا می کند و الا این فراعنه تاریخ از اول تا حالا وادی ای که برای آدم درست می کنند وادی سرگردانی است و فقط مدل سرگردانیش عوض می شود. برای همه عمر آدم هم شیطان نقشه کشیده و در هر دوران یک چیزی که انسان را متناسب مشغول بکند دارد: مسن که شدی برای تو تکاثر درست می کند؛ در طفولیت لهو درست می کند؛ ولی اگر آدم از وادی حیات دنیا که محیط ولایت آنهاست بیرون آمد دیگر هیچ لهوی نیست؛ حتی طفلش هم لهو ندارد. وقتی وارد وادی ولایت الله شدی آنجا وادی لهو نیست ولو طفل هم باشی در گهواره می گویی «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني  نَبِيًّا* وَ جَعَلَني  مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ»(مریم/30-31).

ما باید با امام طی کنیم تا برسیم به معرفت الامام و بعد از طریق معرفت الامام خدا را بشناسیم؛ راه دیگری هم نیست. همین که می خواهیم قدم خود را از وادی غفلت و شرک بیرون بگذاری، با امام مواجه می شوی، خدای متعال امام را پیش روی تو قرار داده است. بی امام نمی شود رفت؛ ما امام می خواهیم.

انسان تا در غفلت است در وادی تیه است و خوش است چون بازی می کند و مشغول لهو است؛ ولی اگر از این غفلت بیرون آمد می خواهد که از این وادی بیرون بیاید لذا بلافاصله با امام مواجه می شود؛ اینجا امام باب توحید است و هنوز انسان وارد نشده است؛ در وادی غفلت بوده و برای این که وارد وادی توحید بشود قرآن می فرماید «وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ»(بقره/58) انسان باید در مقابل این باب سجده کند.

سجده به معنی عبادت امام نیست بلکه به معنی تواضع تام در مقابل امام است؛ همه چیزش را یال و کوپالش را باید بریزد و الا در وادی تیه می ماند؛ اگر با خودت می خواهی باشی در وادی تیه هستی، اما اگر انسان از خودش فاصله گرفت، رو به خدای متعال می آورد. همین که از خودت می خواهی فاصله بگیری مواجه با امام می شوی، باید از باب توحید امام به عنوان باب اینجا است وارد بشوی آدابی دارد. تا برسی به آنجایی که امام را در مقام وجه ببینی.

امام؛ جلوه عظمت الهی و راه هدایت در عالم

این آنجایی است که به هر طرف نگاه می کنی سیمای امیرالمومنین را می بینی، همه عالم پر است از امیرالمومنین که به فرموده خود حضرت «مَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّي وَ مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي »(5) ، نبأ عظیم و اکبر آیات خداست. به هر کجا نگاه می کنی کبریایی این آیه عالم را پر کرده است؛ یا آنجا که فرمودند «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ ء» و از این لطیف تر این تعبیر است که «وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتِي مَلَأَتْ كُلَّ شَيْ ء»، این همان عظمت است. «مَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّي» عظمت امیرالمومنین است که آیه عظمت خداست و تمام کائنات را پر کرده است. اگر کسی به اینجا رسید به هر سو نگاه می کند با این چهره عظمت و با این وجه مواجه است.

وقتی کسی به اینجا رسید دیگر از حیرت و تاریکی بیرون می آید؛ و الا انسان در تاریکی و ضلال و گم­گشتگی است. ضلال در عالم معنایی الا جدایی از راه و امام ندارد. ضلال یعنی گم شدن به جدایی از امام تعبیر می شود. آدم تا در راه نیست و از این در وارد نشده در وادی ضلال است؛ یعنی یک طرف وادی ضلال و یک طرف وادی توحید است؛ از در که وارد شدی از وادی ضلال بیرون می­آیید. «ضَلَّ مَنْ فَارَقَكُم» ؛ یعنی اگر کسی از شما جدا شود؛ ولو فیلسوف هم باشد گم می شود؛ اما به امام که رسیدی و دست به دست امام دادی از ضلال و وادی سرگردانی آدم بیرون آمده است.

حالا باید با امام طی مسیر کنی تا برسی به یک جایی که پرده برود کنار آنجا به هر طرف نگاه می کنی «وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتِي مَلَأَتْ كُلَّ شَيْ ء» است. اگر کسی امام را اینطوری شناخت خدا را شناخته و الا راهی برای خداشناسی نیست. چطور خدا را بشناسیم؟! این خورشید که ما را به خدا دلالت نمی کند؛ اما اگر به امام رسیدی خورشید هم آیه می شود؛ یعنی برای کسی که به امام رسید و چراغ روشن شد تمام عالم آیه است و کسی که به امام و به این نور الله نرسیده تمام عالم حجاب است و هرچه هم نگاه می کنی هیچ خبری نیست. آخر این عالم طبیعت را که دنبال می کند به یک انفجار کر و کور می رسد و می گوید: یک انفجاری شده است. این دانشمندان که عالمان علوم بنیادین دوران ما هستند، تمام دانششان را به کار گرفتند و می گویند: یک بیگ بنگ یعنی یک انفجار اتفاقی در عالم افتاده است؛ چون نمی تواند برسد؛ زیرا با دنبال کردن عوامل طبیعی که کسی به خدا نمی رسد. اگر به امام نرسی همه اینها حجاب می شوند و با همین ها سنگ راه و خار راه درست می کنند و می رسند به جایی که می گویند: همه قواعد طبیعی عالم، ماده و خصلت هایش است.

شما دانش دوران جدید را ببینید، شاید در هیچ دوره ای دانش مادی اینقدر رشد نکرده بوده، ولی واقعاً حاصل این دانش بی نیازی و استغناء از خداست؛ با صراحت می گفتند که خدا، خدای رخنه پوش است؛ یعنی هر کجایی علم بشر به علل و عوامل نرسیده، مثلاً چرا باران می آید؟! نمی فهمیدیم و می گفتیم: خدا باران می فرستد؛ اما حالا دیگر احتیاج به خدا نیست؛ ما قواعد تبخیر مایعات را می دانیم که چطور آب دریا تبخیر می شود و در چه تغییرات و تحولات و فرآیندی به باران تبدیل می شود؛ این که خدا نمی خواهد.

کسی خیال نکند با مطالعه و تحقیق و استدلال کسی به خدا می رسد. فلاسفه مادی همه شان استدلال می کنند؛ دانشمندان مادی هم همه شان استدلال علمی می کنند و قواعد علمی عالم را دنبال می کنند؛ ولی هیهات که پرده ای از جلوی چشمشان کنار برود. حجاب اندر حجاب است. علمشان هم حجاب می شود، علم نیست، حجاب است. تا به امام نرسیدی عالم تاریک است. در تاریکی انسان با ظلمات سر و کار دارد، با بت ها سر و کار دارد. باید چراغ روشن بشود که به فرموده قرآن بشود «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في  أَنْفُسِهِم»(فصلت/53) . وقتی هم انسان با مخلوقات سروکار دارد وادی سرگردانی است، یک موجود کور و کر در یک عالم کور و کر، چه کار بکند جز سرگردانی؟! مقصد کجاست؟! همه مثل هم هستیم. به قول یک نفر که می­گفت: «کلنا ملا قلی»، زمینش مثل من است آسمانش مثل من است نظام کیهانیش مثل من است همه کر و کور هستیم، کجا می خواهیم برویم. تنها راه این است که انسان به امام برسد.

اگر این چراغ روشن شد و همین که به امام می رسی و دستت را در دست امام می گذاری، استکبار نمی کنی رویت را برگردانی و در مقابل امام خضوع و تواضع می کنی چنانچه دوستان اهل بیت همه اینطور هستند و از وادی تیه بیرون آمدند، و همین که دستت را در دست امام می گذاری، همین ورود از باب است؛ که البته درجات دارد. بعد باید قدم در صراط باید بگذاری و به اندازه ای که با امام طی مسیر می کنی معرفت و محبت حاصل می شود و انوار معرفت از وادی ولایت امام در قلب انسان می رسد. سیل معرفت و حکمت و محبت از وادی ولایت امام به قلب انسان می رسد و چشمه های محبت و حکمت از قلب انسان می جوشد تا برسد به آنجایی که وجه اللهی امام برای انسان رونمایی بشود؛ که هر کجا نگاه می کنی با امام خودت و وقتی با امام هستی با خدا هستی. هیچ راه دیگری نیست. اصلاً راهی نیست. نه این که راه دیگری وجود داشته باشد، اصلاً نیست.

هیچ فیلسوفی با فلسفه به معرفت خدا نمی رسد الا این که به امام گره بخورد؛ استدلال که گرهی باز نمی کند. استدلال برای مجادله با نفس است. اما در مورد امام «كَلَامُكُمْ نُور» است. اگر از آن طرف حقیقتی بیاید گاهی با یک کلمه شان با یک روایتشان باب را برای یک شخصی باز می کنند و می برند می رسانند. هرچه هست آن طرف و از وادی امام است.

حضرت فرمود خدای متعال ما را برای معرفت خودش آفریده تا به عبودیت برسیم تا مستغنی از غیر بشویم و این ممکن نیست الا با معرفت الامام و اینکه انوار معرفت امام به قلبی برسد؛ البته معرفت امام معرفت شناسنامه ای نیست و الا این را که دشمنان هم بلد بودند که امیرالمومنین فرزند ابوطالب است و فلان سال به دنیا آمدند و چه زمان رحلت کردند؛ چند تا جنگ رفتند و در جنگ ها چه کسانی را کشتند. اینها که گرهی را باز نمی کند. امام را در مقام باب الله وجه الله سبیل الله و صراط الله انسان باید بشناسد. و آدابش هم آمده که چطوری از این باب باید وارد بشود.

حجاب سقیفه بر بهره مندی از امام تا دوران ظهور

مقامات معرفت امام هم این چهار مقامی است که در این روایت توضیح داده شده و البته مقامات دیگر هم هست. اگر کسی امام زمان را اینطوری شناخت به هر طرف نگاه می کند امام زمان می بیند و برای او غیبت ندارد؛ البته همین امامی که وجه الله است همین امامی که باب الله است همین امامی که سبیل و صراط است همین امام در پرده غیبت رفته و کار و امتحان ما سخت شده است. چند تا پرده غیبت همهست که یکی غیبت جسمانی امام است که خیلی خیلی مهم است؛ یکی هم اینکه ولایت امام در حجاب سقیفه رفته و تا این فضای ظلمانی است عارفش هم بیخود می گوید: من به خدا رسیدم، بازی می کند. حکمت و همه چیز بازی می شود. تا انسان به امام نرسید همه چیز بازی است. سقیفه فضا را برای رسیدن به این باب و سبیل و وجه و صراط مسدود کرده است؛ البته برای مومنین به صورت جزئی در باز می شود تا در دوران ظهور کل این حجاب کنار برود.

این نکته پایانی عرضم بود که این باب، سبیل، صراط، وجه در حجاب سقیفه رفته و خیلی کار دشوار شده است. حجاب سقیفه که رفت کنار عقول کامل می شود چنانچه فرمودند: مومنین مد سمع و بصر پیدا می کنند که هر کجای عالم هستند امامشان را می بینند و هر کجای عالم هستند صدای امامشان را می شنوند. خیلی جالب است که هر کجای عالم هستند صدای امام را می شنوند و امام را می بینند. قرآن می فرماید «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»(زمر/69)؛ معنای آن را اینطور فرمودند که زمین در دوران ظهور با نور امام روشن می شود؛ یعنی آن نور الله در عالم ظهور پیدا می کند و آن باب الله و وجه الله و صراط الله آشکار شده و دوران معرفت می شود. الان در حجاب رفته و کار سخت شده، البته مومنینی هستند که می رسند اما از همین خورشید از ورای حجاب استفاده می کنند و این خیلی متفاوت است؛ لذا مومنین کامل در رجعت برمی گردند.

پی نوشت ها:

(1) علل الشرائع، ج 1، ص: 9

(2) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 531

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 184

(4) التوحيد (للصدوق)، ص: 117

(5) تفسير القمي، ج 2، ص: 401