نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

جلسه دهم ماه رمضان حرم رضوی/ جایگاه اعیاد اسلامی و تحلیل مسئله شادی و غم در محیط توحید

متن زیر سخنرانی جلسه دهم مباحث ظهر حرم مطهر رضوی در ماه مبارک رمضان 93 که توسط آیت الله میرباقری به تاریخ 6 مردادماه 93 ایراد شده است. ایشان در این جلسه بیان داشتند که انسانها بر اساس درجاتشان حزن و شادیشان نیز مختلف است. انسانهای وارسته از دنیا حزن و شادیشان بر اساس توحید است؛ برعکس انسانهای اسیر دنیا که غم و شادی آنها با آمد و شد دنیا متغیر است. مقام اخلاص در محبت مقام رضا است؛ یعنی هر چه خدا بپسندد او می پسندد. آنچه که اسلام به عنوان عید برای مومنین قرار داده برای آن است که درهایی از غیب و ملکوت عالم برای انسان باز می شود و انسان از فیوضات عالم بالا بهره می برد و لذا مناسک آن هم متناسب با ریشه آن عید است که مومنین با نماز و تکبیر آن را جشن می گیرند...

تصرفات الهی در حالات انسان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنت اله علی اعدائهم اجمعین. همه انسان ها اعم از بزرگ و کوچک انسان های الهی و غیر الهی غصه ها و شادی ها، نشاط ها و اندوه هایی دارند. ما مخلوق هستیم و یکی از خصوصیات طبیعی مخلوق همین است که یک اموری او را خوشحال و یک اموری او را غصه دار می کند. اگر به یک اموری دست بیابد موجب نشاط و شادی او است و یک اموری هم به عکس او را نگران و غصه دار می کنند. خاصیت مخلوق این است؛ اما در خدای متعال این تحول حالها نیست؛ یعنی نه مثل ما خوشحال می شود نه مثل ما غصه می خورد. ما مخلوق هستیم و مخلوق تحت تصرف است، اموری او را غصه دار و اموری او را نگران می کند و دست حضرت حق هم در این تحولات دیده می شود.

در کتاب شریف کافی حدیثی نقل شده است که یکی از منکرین خدا در زمان امام صادق به حضرت عرض کرد: خدای متعالی که شما ادعا می کنید چرا خودش پنهان شده است و پیغمبر فرستاده است تا بعد بحث شود که حالا این آقا پیغمبر هست یا پیغمبر نیست؛ فرستاده خداست یا فرستاده خدا نیست؛ خودش می آمد و آشکارا همه می دیدند و می فهمیدند خدا هست و دیگر احتیاجی به پیامبر نبود. پیداست این درک خیلی غلطی است که خیال می کند خدای متعال باید به صورت یک جسم مجسم شود تا ما بتوانیم او را ببینیم؛ این یک تفکر باطلی است اگر در قالب یک جسم محقق شد و صفت جسمی پیدا کرد او دیگر خدا نیست و نمی تواند فقیر و محتاج نباشد و خودش هم مثل بقیه یک موجود فقیر و گرفتار می شود. حضرت یک جواب عجیبی به او دادند که خیلی جواب لطیفی است. ما اگر باشیم این گونه می گوییم که خدا دیدنی نیست و اگر با چشم دیده شد دیگر خدا نیست؛ اما حضرت یک جواب خیلی لطیفی به او دادند به طوری که آن شخص گفت ترسیدم همه اعتقاداتم از دست برود لذا زود بحث را جمع کردم و از حضرت فاصله گرفتم. حضرت او را به درون خودش ارجاع دادند و گفتند چطور خدا پنهان است و تو می گویی خدا خودش را نشان دهد؟ شما به درون خودت نگاه کن؛ بیرون عالم هم همین طور است؛ شما غصه داری خوشحال می شوی؛ یا برعکس خوشحال هستی غصه دار می شوی؛ یا خسته هستی به آرامش می رسی و یا از آرامش به خستگی می رسی؛ و یکی یکی تحولاتی که در درون خود آدم اتفاق میافتد را حضرت بیان کردند و فرمودند که این علامت این است که ما قائم به خودمان نیستیم و یک کسی دارد در ما دست می برد، ما را خوشحال یا غصه دار می کند؛ مریض یا سالم می کند. آن کسی که در ما تصرف می کند، با همین تصرفات خودش را به ما نشان می دهد پس حاضر است. لذا مخلوق تحت تصرف خدای متعال است لذا در آن تحول پیدا می شود؛ غصه دار یا خوشحال می شود.

انواع ظرفیت های انسان در غم و شادی و نشق انبیاء الهی در رشد این حالات

منتهی نکته این است که غصه ها و شادی های انسان ها به اندازه ظرف وجودی شان است. آدم های کوچک کمترین حادثه ای آنها را خوشحال می کند و از آن طرف هم با کمترین مصیبتی غصه دار و محزون می شوند و آمد و شد پدیده ها در درونشان دست می برد. وقتی بزرگ تر شدند کم کم غم ها و غصه ها و شادی هایشان بزرگ تر می شود. شما به عنوان مثال ببینید طفل برای کمترین چیزی غصه می خورد یا اگر شما برایش یک بازیچه تهیه کنی خوشحال می شود و جشن می گیرد و اگر این بازیچه را گم کند غصه می خورد؛ ولی وقتی بزرگ و بالغ شد و جسم و روحش به بلوغ رسید و طلب و خواسته هایش فرق کرد، دیگر شما همه بازیچه ها را هم برایش بخرید او را قانع و خوشحال نمی کند و حتی اگر بازیچه های دوره بچگی اش را هم گم کند غصه نمی خورد، برای این که روح بزرگ شده و دیگر آن نیازها و غصه ها و شادی ها برای این آدم مطرح نیست؛ به بلوغ رسیده و الان اگر ازدواج کند خوشحال می شود؛ اگر یک خانه بزرگی بخرد خوشحال می شود. غصه ها و شادی ها عوض می شوند؛ گرچه هر دو غصه است و هر دو شادی است ولی می گویید یکی کودکانه است و یکی برای یک انسان بالغ و رشید و بزرگ است. انسان بالغ غصه هایش غصه های کودکی نیست و شادی هایش هم شادی های دوران کودکی اش نیست.

انبیاء و اولیای الهی آمدند تا ما را بالغ و رشید کنند تا بزرگ بشویم و بی خودی غصه نخوریم یا بی خودی خوشحال نشویم؛ آمد و شد دنیا در ما اثر نکند. دنیا همیشه در حال آمد و شد است، یک روزی به انسان اقبال می کند و مثلاً خدای متعال ثروتی می دهد، فردا انسان این ثروت را از دست می دهد. یک روزی انسان سالم است و فردا مریض است. یک روز ازدواج می کند و فردا کم کم ممکن است عزیزانش را از دست بدهد. دنیا همیشه در حال رفت و آمد و در حال اقبال و ادبار است؛ این خاصیت دنیاست که دار امتحان و در حال آمدن و شدن است. سختی ها و خوشی ها می آیند و می روند؛ نه خوشی ها و نه سختی ها می ماند. انبیاء آمدند به ما تعلیم کنند که بزرگ باشید؛ نه وقتی این حوادث رو به شما می آید غافل و مغرور و سر خوش به حوادث شوید و نه وقتی این حوادث پشت به شما می کنند شما غصه بخورید. این معنای زهد است.

خصوصیات راغب و صابر و زاهد در دنیا

در روایات هم مکرر آمده است که از ائمه سوال کردند زهد چیست؟ به عنوان مثال در یک حدیث نورانی که در کافی است در توحید صدوق هم نقل شده است، امیرالمؤمنین زهد را معنا کرده و فرمودند: «أَنَّ النَّاسَ ثَلَاثَةٌ زَاهِدٌ وَ صَابِرٌ وَ رَاغِب»(1) مردم سه دسته هستند زاهد و صابر و راغب. راغب آن کسی است که رغبت به دنیا دارد و می خواهد به دنیا برسد و کاری با حلال و حرامش ندارد و برایش مهم نیست که این کار جوانمردانه است یا ناجوانمردانه؛ همه مروت و جوانمردی و شخصیت خودش را زیر پا می گذارد تا به دنیا برسد و حلال و حرام دنیا را مراعات نمی کند تا به کام دنیا برسد و لذت های دنیایی را ببرد. برد انسان راغب در دنیاست؛ روحش کوچک و حقیر است و در مقابل هر خواهش نفسانی تسلیم می شود. در مقابل چوگان نفس و شیطان است و با یک نسیم جابجا می شود. یک صحنه را ببیند حتماً می خواهد و نمی تواند جلوی خودش را بگیرد. انسان راغب ولو با نگاه کردن و یا لذت حرام شخصیتش سقوط می کند و جلوی رشدش گرفته می شود.

صابر آن کسی است که دنیا را می خواهد و چرب و شیرین دنیا هنوز در دل او رد پایی دارد و آنها را دنبال می کند و بدش نمی آید به دنیا برسد و دنبال مقام و موقعیت و لذت های دیگرش هست؛ ولی وقتی متوجه می شود که این لذت مانع رسیدن او به هدف هست و چه عواقب سویی دارد، کف نفس و خودداری می کند و جلوی خواهش دل را می گیرد عفت به خرج می دهد؛ یعنی دنبال خواهش هایش نمی رود. این انسان، عفیف و ارزشمند و صابر است و در مقابل شهوات و هجوم شیطان تحمل و صبر و استقامت می کند و تسلیم نمی شود.

صبر در مقابل طاعت، صبر در مقابل معصیت خیلی مقام بالایی برای انسان می آورد؛ اما این شخص هم یک دسته تعلقات دنیایی در وجودش ریشه کن نشده است و به دنیا حتی به حرام دنیا هم میل دارد ولی جلوی نفس خودش را می گیرد و نمی گذارد آلوده به حرام باشد. حضرت فرمود که اگر بر جان این آدم مطلع شوی و اشراف پیدا کنی می بینی چقدر عفت نفس دارد و چگونه جلوی خودش را می گیرد که به حرام آلوده نشود؛ برای این که راه رشدش بسته نشود و به عاقبت سوء نیفتد؛ زیرا عاقبت دلدادگی به دنیا و دنبال دنیا رفتن و بی تفاوت بودن نسبت به دستورات خدا را فهمیده است.

دسته سوم زاهدین هستند. «أَمَّا الزَّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلَا يَفْرَحُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الدُّنْيَا وَ لَا يَأْسَفُ عَلَى شَيْ ءٍ مِنْهَا فَاتَهُ فَهُوَ مُسْتَرِيح» زاهد آن کسی است که غصه ها و شادی های دنیا از دلش بیرون رفته است؛ هر چه از دنیا به او اقبال کند و رو بیاورد خوشحالش نمی کند اگر به او بگویی فلان موقعیت به شما رسید یا این قدر ثروت نصیبت شد خوشحال نمی شود؛ و اگر چیزی از دنیا از دست او رفت و فوت شد غصه نمی خورد. این آدم راحت از دنیا است و آمد و شد دنیا کاری با او ندارد. مثل آن پشه ای که روی چنار بزرگی نشست و گفت: خودت را بگیر می خواهم بپرم؛ گفت: وقت نشستی اصلاً متوجه نشدم که حال خودم را بگیرم که می خواهی بپری. مومن این گونه است که اگر همه دنیا را به او بدهی و یا از او هم بگیری دگرگون نمی شود.

زهد در بیرون ما شکل نمی گیرد که ما نداشته باشیم زهد به معنی کار نکردن و تلاش نکردن نیست به معنی نداشتن یا داشتن در بیرون نیست زهد یک حالتی در روح انسان است. طفلی که بالغ می شود دیگر شما اگر بازیچه برایش بخرید جشن نمی گیرد و اگر از او بگیرید غصه نمی خورد؛ انسان هم اگر روحش بزرگ شد می فهمد دنیا همان تیله دوران کودکی است؛ منتهی این تیله بزرگ تر شده است؛ می فهمد همان بازیچه است منتهی بازیچه بزرگ تر شده است.

حزن و شادی و خوف در نظر اولیای الهی و محبین خدا

انسانی که روحش بزرگ شد، آمد و شد دنیا دلش را نمی گیرد نه آن موقعی که می آید سرخوش می شود نه آن موقع که می رود غصه می خورد اما سوال این است که این آدم اصلا غصه ندارد؟ اتفاقاً اینها غصه دارند؛ قرآن می فرماید «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّـهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»(یونس/62) نشانه اولیاء خدا یعنی کسی که به مقام ولایت الهی رسیده و ولایت الله به او عطا شده این است که هیچ خوفی و حزنی ندارند. بعضی نظرشان این است که اصلاً خوف و حزن، ترس و غصه دو ملک الهی هستند که مومن را به آستان خدا هدایت می کنند؛ وقتی جزء اولیاء خدا شد کار اینها تمام است و خودشان می روند. خوفها و غصه های مومن او را به خدا می رساند و وقتی به خدا رسید این خوف و غصه می روند. در عین حال بعضی این گونه گفتند که حتی اولیاء خدا هم خوف و غصه دارند؛ منتهی خوفشان و غصه هایشان توحیدی است. هیچ چیز او را خوشحال نمی کند مگر رضایت خدا و این که خدای متعال یک محبت یا توجهی به او بکند و از او راضی باشد؛ حتی اگر بهشت را به او بدهند بدون رضایت خدای متعال خوشحال نمی شود. از آن طرف هم هیچ چیز او را غصه دار نمی کند حتی اگر او را به جهنم ببرند (بر فرض اگر می شد کسی را خدای متعال دوست داشته باشد اما به جهنم برود) ولی ناراحت نبود. اولیاء خدا هم غصه و خوف دارند اما خوفشان الهی است؛ این که خدای متعال یک قدم آنها را به خودش نزدیک کند و به آنها اجازه قرب و وصال بدهد و اجازه بدهد یک نظر قلبی به جمال الهی انداخته و در جوار الهی بار بیاندازند آنها را خوشحال می کند. یک قدم نزدیک شوند خوشحال می شوند یک قدم دور شوند غصه می خورند؛ و جز اینها هیچ غصه دیگری ندارند.

این حالت در انسان در واقع همان مقام محبت الهی است و مقام محبت خدای متعال شاید همان مقام رضوان است؛ یعنی مقامی که انسان راضی به قضای الله شود و این مقامی است که انسان جز محبت خدا در دلش نیست کسی که همه محبتش در محبت خدای متعال خلاصه می شود، در مقام رضا قرار می گیرد؛ البته کسی که همه محبتش خدایی شد معنایش این نیست که مخلوقات را دوست نمی دارد، بلکه مخلوقات را هم خدایی و الهی دوست می دارد و نه نفسانی. نبی اکرم بیش از همه ما بندگان خدا را دوست دارد طوریکه حتی اگر کسی جهنم برود حضرت غصه می خورند و اگر بهشت برود خوشحال می شوند و تک تک بندگان خدا را دوست می دارند اما این محبت خدایی است؛ یعنی خدای متعال را دوست می دارند بندگان خوب خدا را هم دوست می دارند؛ این یک نوع محبت خدایی است.

مقام اخلاص در محبت مقام رضا است؛ یعنی هر چه خدا بپسندد او می پسندد. امام باقر به جابر که پیر مرد شده بود فرمودند: جابر حالت چگونه است؟ گفت: آقا من حالم این قدر وضعم دگرگون شده است که مرگ را از زندگی بیشتر دوست دارم چون می دانم با مرگ انسان راحت تر به خدا می رسد؛ و بیماری را از سلامتی بیشتر دوست دارم؛ و فقر را از غنا بیشتر دوست دارم ــ این خیلی مقام نادری است و چنین آدمهایی در دنیا به اندازه انگشت دست پیدا نمی کنید ــ امام باقر فرمودند: ولی ما اهل بیت این گونه نیستیم. گفت: آقا شما چطور هستید؟ حضرت فرمودند: ما هر چه که خدا دوست بدارد همان را دوست داریم؛ مرگ باشد یا زندگی بیماری باشد یا سلامت فقر باشد یا غنا، ما کاری نداریم، فقط چون خدای متعال می خواهد ما همان را دوست داریم. این مقام اخلاص در محبت است. کسی که در مقام محبت فانی شد هر چه را خدا دوست دارد دوست می دارد و هر چه خدای متعال دوست نمی دارد او هم دوست نمی دارد.

اولیاء خدا که در مقام محبت هستند این غصه ها از دلشان برداشته می شود و دیگر همه دنیا را به او بدهی خوشحال نمی شود. امیرالمؤمنین علیه السلام در بیان نورانی شان هست که می فرمایند یک کسی برای من به اسم هدیه رشوه ای آورد و می خواست من یک داروی ناحق برایش بکنم. بعد حضرت می فرمایند: «لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا وَ اسْتُرِقَّ قُطَّانُهَا مُذْعِنَةً بِأَمْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا شَعِيرَةً فَأَلُوكَهَا مَا قَبِلْت»(2) اگر هفت اقلیم و هر چه در اوست را به من بدهی که به اندازه این که یک پوست جو به ناحق از دهان یک مورچه بگیرم و خدا را از خود ناراضی کنم، این کار را نمی کنم.

در یک بیان نورانی دیگری عقیل برادر حضرت به ایشان نامه ای نوشته و به حضرت عرض کردند آقا این مسیری که شما می روید همه پراکنده می شوند. یک کمی آرام تر؛ حضرت فرمودند: «لَا تَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً، وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَة وَ لَوْ أَسْلَمَنِي النَّاسُ جَمِيعاً لَمْ أَكُنْ مُتَضَرِّعا»(3) اگر همه مردم دور من جمع شوند چیزی بر عزت من اضافه نمی شود. همه از دور من پراکنده شوند من امیرالمؤمنین وحشت نمی کنم. این طور نیست که اگر مردم می آیند و دور من جمع می شوند، عزت پیدا کنم و نفوذ ناپذیر شوم؛ همه مردم مرا وسط میدان تنها بگذارند من به حالت تضرع نمی افتم.

زیارت غدیریه امیرالمؤمنین که جزو زیارت های فوق العاده است و یک دوره اعتقادات شیعه در آن است در مفاتیح هم مرحوم محدث قمی ذکر کردند و در غیر از روز غدیر هم می شود خواند ولی اصل ورودش مال غدیر است امام هادی علیه السلام در آن زیارت این تعبیر را دارند «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْتَ» دلیل آن که این قدر عزیز شدی که آمد و شد مردم بر عزت شما اضافه وکم نمی کند این است که معتصم به خدا هستید و متصل به حضرت حق شدید. کسی که متصل به خدا شد و عزت الهی در وجودش آمد، اگر همه مردم بیایند یا نیایند چیزی در نزد او کم و زیاد نمی شود. این ما هستیم که اگر لباسمان نو باشد احساس لذت می کنیم و اگر کهنه باشد احساس ذلت می کنیم. اگر همه دنیا پشت سر امیرالمؤمنین بیایند یا نیایند برایش فرقی نمی کند. ما هستیم که به قول قدیمی ها یک غوره می خوریم سردی مان می کند و یک کشمش بخوریم گرمی مان می کند و اینقدر تحت تاثیر هستیم. امیرالمؤمنین همه دنیا را به او بدهی همه بیایند یا بروند برایش فرقی نمی کند. بعد حضرت امام هادی فرمودند «وَ آثَرْتَ الْآخِرَةَ عَلَى الْأُولَى فَزَهِدْتَ» شما خدا را انتخاب کردی و کسی که به خدا رسید و با حضرت حق مأنوس شد در دنیا زاهد و فارغ از دنیا می شود و آمد و شد دنیا برای این آدم فرقی نمی کند. کسی که خدا را پیدا کرد دیگر همه دنیا در مقابل خدای متعال اصلا به حساب نمی آید. بنابراین همه خوشحالی و غصه دارند؛ اما درجات دارد یعنی همان طور که شادی و غصه های طفل با آدم بالغ فرق می کند، یک آدم راه رفته و سالک هم که در مقام زهد است غصه ها و شادی های دنیا از دلش بیرون رفته و از دنیا بزرگ تر شده است؛ این آدم غصه دارد اما غصه هایش با دیگران فرق می کند، شادی هم دارد اما شادی هایش با دیگران فرق می کند.

در نهج البلاغه حضرت اولیاء خدا و مومنین را با عبارات مختلف مدح می کنند و می فرمایند: «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَة»(4) یکی از صفاتشان این است که قلبشان محزون است. این چه غصه و حزنی است؛ آیا غصه دنیاست؟ اصلاً. در همین خطبه حضرت فرمود «يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ» شب ها متقین خبردار سر پا می ایستند و قرآن می خوانند و یکی از آثار قرآن در وجودشان حزن است. این حزن دنیایی نیست؛ بلکه حزنی است که این ها را به خدا نزدیک می کند؛ پس آنها هم غصه و حزن دارند اما حزنشان حزن دوری از خداست، در درجات پایین تر حزن دوری از بهشت است و ترسشان گرفتار شدن در جهنم است؛ ولی آن هایی که جلوتر می روند همه خوف و غصه و شادی شان در خدای متعال خلاصه می شود. کسی که به مقام اخلاص کامل رسید ریشه همه شادیها و غصه هایش خدای متعال می شود.

مبانی عید اسلام در راستای گشایش باب رحمت الهی

با توجه به این نکته اقوام و ملت ها برای خودشان روزهای شادی و غصه و روزهای عید و عزا دارند؛ ریشه اینها متفاوت است، فرض کنید یک ملتی در فلان جنگ پیروز شده، یا فلان کامیابی دنیایی برایش حاصل شده این را روز شادی و عید و جشن قرار می دهد؛ و یا فلان جا شکست خورده این را روز عزا قرار می هد؛ اما خدای متعال پیامبر را فرستاد که دست ما را بگیرد و از سر سفره دنیا بلند کند. معنی بلند شدن از سر سفره دنیا این نیست که آدم در دنیا کار نکند؛ اما انسان باید زاهد باشد زیرا اگر زاهد نشدی برای دنیا کار می کنی و همه کارهایت هدر است؛ ولی اگر زاهد شدی و از دنیا بزرگتر شدی باز هم کار می کنی ولی دیگر برای دنیا کار نمی کنی؛ بلکه امیر در دنیا هستی و نه اسیر دنیا.

امیرالمؤمنین در خطبه آخر خطبه طولانی قاصعه خودشان را معرفی می کنند و می فرمایند: «وَ إِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ لَا تَأْخُذُهُمْ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ سِيمَاهُمْ سِيمَا الصِّدِّيقِينَ وَ كَلَامُهُمْ كَلَامُ الْأَبْرَار... قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَل»(5) من از آن قومی هستم که این صفات را دارند و قلبشان در بهشت است و دست و پاهایشان روی زمین مشغول کار کردن است. کسی که قلبش در بهشت است در دنیا کار می کند اما برای دنیا و مزد دنیا کار نمی کند. پس بحث این نیست که ما کار و تلاش نکنیم و دنیا را نسازیم؛ ولی اگر دنیا را برای دنیا می سازید همه اش خسارت است واگر دنیا را برای یک هدف دیگری و یک جور دیگری می سازید همه اش رشد و ترقی و تعالی در محضر خدای متعال است.

آدم ها، ملل و اقوام خوشی و شادی و عید و عزا دارند؛ اما تفاوتشان در ریشه عیدهایشان است. خدای متعال پیامبر گرامی را فرستاد که دست ما را بگیرد و از خاک بدارد و ما را به حضرت حق برساند؛ و به پیامبر می فرماید من برای امت تو اعیادی قرار دادم. سوال این است که آیا آن عیدها روزهایی هستند که درهای کامجویی دنیا و خوش گذرانی به رویشان باز شده؟ هرگز این پیغمبر نیامده تا ما را سر سفره دنیا بنشاند. پس چه روزی عید است؟ اگر اتفاقی از عالم بالا بی افتد و شرایطی باشد که درهایی از عالم رحمت و معرفت الهی و از خیرات و برکات الهی به روی یک امت باز شد و در شرایطی قرار گرفتند که درهای بسته به رویشان باز شد آن وقت می توانند عید بگیرند و این می شود عید اسلام. عید اسلام وقتی حاصل می شود که درهایی از معرفت و رحمت و غیب الهی و برکات آسمانی باز شود که آن وقت مومنین عید و جشن دارند.

خدای متعال به پیامبر در باب اعیاد خاص می فرماید «الَّذِي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيدا»(6) ما این روز را برای مسلمان ها عید قرار دادیم. این تعبیر از امیرالمومنین و برای تک تک آدمهاست که فرمود اگر یک روزی شب شد و خدا را گناه نکردید بگوید روز عید شماست و آن روز را جشن بگیرید و خوشحال باشید چون آن روز من از خدا دور نشدم و خدای متعال از من ناراضی نشده است.

خدا پیغمبر را فرستاده و می فرماید: ای پیغمبر! دست این مردم را بگیر و آرام آرام از خاک بلندشان کن و آنها را به خدا برسان. اول از دنیا و بعد هم از بهشت بزرگ تر شوندو دیگر برای بهشت و جهنم هم خدا را عبادت نکنند؛ بلکه خدا را بخاطر محبتش و بخاطر شکر الهی عبادت کنند. این پیامبری که می خواهد ما را تا اینجا ببرد و این دینی که آمده ما را تا این مقامات برساند، یک اعیادی هم معین کرده است و می گوید عید فطر عید قربان عید غدیر جمعه مبعث نبی اکرم میلاد ائمه علیهم السلام، عید شماست. وقتی امامی به دنیا آمد، عید شماست، وقتی صدیقه طاهره به دنیا می آیند عید شماست. حال سوال این است که چرا عید است؛ چه اتفاقی می افتد و چرا در مبعث و یا در غدیر یا فطر و قربان عید می گیریم؟ چرا هفته ای یک عید به نام جمعه داریم و خدای متعال برای ما آن روز را عید قرار داده است؛ مگر چه اتفاقی می افتد؟ حتماً یک اتفاقی می افتد یعنی امروز عید فطر با فردا و دیروز فرق می کند؛ زیرا نه دیروز عید الهی بود نه فردا. عید فطر یک باطنی دارد که آن، در روز بعد نیست؛ شب جمعه با پنج شنبه و شنبه فرق می کند؛ درهای آسمانی که در شب جمعه باز است و ملائکه ای که از سموات ما را صدا می زنند در شب شنبه نیستند لذا خیلی برکات برای سحر جمعه است که اگر سحر جمعه را از دست دادید دیگر در طول هفته به آن برکات نمی توانید برسید؛ زیرا آن رزق ها در سحر جمعه پخش می شود.

در عید یک اتفاقی می افتد و یک حقیقت و باطنی دارد که عید می شود آن باطن هم این است که یک دری به سوی عالم بالا باز شده است و خدای متعال یک ابواب یا یک باب را به سوی رحمت خودش و خیرات و معرفت و محبت باز کرده است و می گوید شما مسلمان ها عید بگیرید و خوشحال باشید؛ لذا عیدهای ما این هاست: دهه ذی حجه که آن ایام خاص است و درهای آسمان باز است و به اصطلاح می گویند آن دهه آخر اربعین موسویه است که حضرت موسی 40 روز در کوه طور با خدا خلوت داشت که آن ده روز آخر ایام فوق العاده ای است. به ما گفته اند این ایام را پشت سر بگذارید و مراقبه کنید تا درها به رویتان باز شود؛ به خصوص اگر مکه بودید محرم شوید و اعمالتان را انجام دهید و به منی بروید و عید بگیرید چون واصل شدید و درها به رویتان باز شده است زیرا ایام عبادت و ایام خاص شب و روز خاص دهه ذی حجه را پشت سر گذاشتید و یک فضیلت و بابی از عالم بالا به رویتان باز می شود. در عید قربان هم ممکن است انسان جزو قربانی های راه خدا به حساب بیاید؛ یعنی انتخابش کنند.

حضرت در شب قدر حاجی ها را انتخاب می کنند و در ایام حج آنها را سیر می دهند و به منا می رسانند و حضرت آنجا قربانی های خودشان را انتخاب می کنند. بعد از این است که می گویند حالا شما عید قربان را جشن بگیرید؛ یا اینکه گفته می شود یک ماه روزه بگیرید و ماه ضیافت خدا را پشت سر بگذارید که بعد از این ماه ضیافت یک اتفاقی می افتد که درها به روی مومنین باز می شود و خدای متعال جوایز مومنین روزه دار را می دهد لذا مو منین جشن می گیرند؛ یا گفته شده یک هفته مراقبه کنید شب جمعه عید شماست؛ و یا غدیر عید شماست زیرا روزی است که درهای ولایت امیرالمؤمنین به دست وجود مقدس رسول الله گشوده شد و به تعبیر نارسای من حضرت از جمال امیرالمؤمنین در عالم و حقیقت ولایت ایشان در عالم پرده برداری کردند و آن روز را جشن می گیریم؛ و یا روزی که آن تجلی اعظم الهی یعنی بعثت نبی اکرم واقع شد شما جشن بگیرید. آن روزی که یک حقیقتی از عالم بالا می آید و نوری نازل می شود و امامی متولد می شود شما جشن بگیرید. پس عیدی که اسلام برای ما قرار داده چنین است که حتماً یک دری به روی عالم غیب باز شده و باید مطمئن باشیم والا خدای متعال نمی فرمود بروید و جشن بگیرید.

تناسب شادی با ریشه مناسک

انسان ها خوشحال می شوند جشن می گیرند. مناسک و آداب و رفتاری هم که در این جشن دارند متناسب با جشنشان است. مثلاً کسی که یک خانه خریده است خوشحال است و همه خوشی اش به این است و پیداست که شادی اش هم آن گونه است. آدمی که خوشحالی اش این است که یک جمعیت ورزشکار محترم و عزیزی بازی کردند و یک توپی وارد دروازه شده، طبیعتاً خوشحالی اش هم این است که در خیابان کارناوال راه بیندازد و ساعت دو نصف شب بوق بزند؛ یعنی این خوشحالی ظهورش هم همین است. در واقع خوشحالی های آدم با مناسک و ریشه شادیهایش هماهنگ است. آدمی که ازدواج می کند اما نمی فهمد ازدواج یک در جدیدی است به روی خدا و بابی است از دین که «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه» و فقط معنی اش این نیست که از غریزه نجات پیدا کرده بلکه بابی از بندگی به رویش باز شده و یک زندگی مشترک و یک بندگی مشاع مثل نماز جماعت ترتیب می دهد، در نتیجه خیال می کند ازدواج همه اش این است که یک غریزه و عاطفه ای داریم که با ازدواج تأمین می شود و لذا مناسکش هم همین است که بکوب بزن و اختلاط زن و مرد باشد چون من زن گرفتم و همسر انتخاب کردم یا شوهر برای خودم انتخاب کردم و این مناسکش است؛ اما اگر کسی بفهمد که ازدواج یک نعمت الهی و یک بابی از توحید است که به روی انسان باز شده دیگر مناسکش معصیت و یک شب هزار شب نمی شود نخواهد بود. کسی که خوشحال است که یک بابی از بندگی به رویش باز شده دیگر معصیت نمی کند.

آداب تبرز و اعلام نشاط، متناسب با خودش است؛ اگر انسان خوشحال است که به دنیا رسیده است رقص و پای کوبی وسر و صدا و دوهول راه می اندازد و مثل غربی ها کارناوال در خیابان ها راه می اندازد و هزار معصیت هم می کنند و خوش هستند. علتش این است که شادیهایشان کودکانه است و بالغ و رشید نیست؛ غصه ها هم همینطور است.

از طرف دیگر کسانی هستند که به این دلیل خوشحال می شوند که درهای غیب الهی به رویشان باز شده است؛ مثلاً یک امتی به تبع نبی اکرم و امامشان سلوک کردند آنها را یک ماه پیغمبر و امامشان سرپرستی کرده و به سمت خدا جلو برده اند، نوع شادی هم فرق می کند. خیال نکنید ما را رها کردند؛ از اول ماه رمضان هوای ما را دارند و شیاطین را از ما دور می کنند و سفره را پهن کردند و ضیافت می کنند و این امت را به یک نقطه ای رسانده اند که یک درهایی به رویشان باز شده و حالا می گویند جشن بگیرید. آداب این جشن این است که سر صبح بلند شوی و همانطور که امام رضا برای نماز رفتند با آن حالت تواضع و خشوع عبای خودتان را بالا بزنید و با پای برهنه تکبیر گویان بروید و نماز بخوانید. ممکن است سوال شود که این چه عیدی است؟ اتفاقاً عید همین است. ما اگر خوشحال هستیم که از ماه رمضان خلاص شدیم عیدش این است که آدم یک سفره سنگینی سر صبح بیندازد و خوشحال باشد؛ ولی اگر خوشحالی انسان برای این نیست که از ماه رمضان در رفته بلکه برای این است که الحمدلله یک ماه ضیافت خدا بود و بعد هم عید الهی است، طبیعتاً آدابش این است که تکبیر بگوید و زیارت امام حسین و دعای ندبه بخواند و متوجه امام بشود. ببینید هم جمعه هم غدیر هم قربان هم فطر دعای ندبه دارد و توجه به امام است که یعنی بروید با امامتان نماز عید بخوانید. این آداب و عبادت برای آدمی که خوشحال از ماه رمضان است فوق العاده لذت بخش است. لذا هم شادی های آدم ها و امتها متفاوت است و هم آدابش متفاوت است. عید ما عید قرب و وصال است و یک بابی از توحید به روی ما باز شده است.

رزق های آماده شده در اعیاد اسلامی

حال در این عید چه چیزی به ما می دهند و خدا چه چیزی می خواهد بدهد؟ دعاهایی که در روزها آمده نشان می دهد که رزق این روز چیست و چه چیزی پخش می کنند؛ دعای بسیار جامعی در قنوت نماز عید هست که همیشه آدم باید این دعا را بخواند «أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُدْخِلَنِي فِي كُلِّ خَيْرٍ أَدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُخْرِجَنِي مِنْ كُلِّ سُوءٍ أَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّد» این عید صلوات خدا بر پیامبر و آلش است و درهای رحمت خدا بر حضرت باز می شود رزق عید قربان و فطر و درهایی که در عید قربان و فطر باز می شود این است که اگر کسی اهل عید فطر و قربان شد همه راههای خیری که از آن راهها نبی اکرم و اهل بیتش به سوی خدا رفتند همه آن درها باز است و دعا می کنیم که خدایا مرا وارد همه بابهایی کن که از آن بابها پیغمبرت وارد شدند. بابهای خوبی ها و نه فقط صفات و اعمال خوب، بلکه هر باب خوبی که پیامبر و اهل بیت را تو از آن باب وارد کردی من هم از آن باب به سوی خودت وارد کن و هر بدی که پیامبر و اهل بیت را از آن بیرون بردی مرا هم بیرون ببر؛ یعنی نجات از همه بدی ها و رسیدن به همه خوبی ها؛ البته اصل آن برای نبی اکرم و اهل بیت است آن ها وارد شدند و به تبعش ما هم وارد می شویم و دنباله رو آنها هستیم و از هر راهی آنها به طرف خدا رفتند ما هم برویم؛ اگر نماز خواندند بخوانیم اگر مناجات داشتند اگر انفاق داشتند اگر جهاد داشتند اگر صفات حمیده داشتند ما هم تا بع آنها باشیم. خدایا هر دری از خوبی که به روی آنها باز کردی به روی ما هم باز کن و از هر بدی که آنها را از آن بیرون بردی و مطهرشان کردی مرا هم مطهر کن؛ از این دعا جامع تر ما نداریم البته نه اینکه من امیرالمؤمنین شوم بلکه من می خواهم شیعه امیرالمؤمنین و شعاع حضرت بشوم و هر کجا حضرت رفتند من هم دنبالش باشم و سایه حضرت باشم.

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ مَا سَأَلَكَ بِهِ عِبَادُكَ الصَّالِحُون وَ أَعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعَاذَ مِنْهُ عِبَادُكَ الصَّالِحُون» این رزق عید قربان و فطر است. خدا یک بنده های صالح دارد؛ عباد صاح یعنی انبیاء یعنی قمر بنی هاشم و ... خدایا بهترین چیزی که از تو خواستند من همان را از تو می خواهم. این رزق عید است و به تو پناه می برم از هر چه آنها به تو پناه بردند هر شری که به آن ها پناه دادی مرا هم پناه بده؛ یعنی رزق روز عید فطر این است که آدم از هر شروری که عباد صالح خدا به خدا پناه بردند خدا مرا هم در پناه خودش بگیرد و از هر شری که اولیائش را از آن حفظ کرده مرا هم حفظ کند و بهترین چیزی که عباد صالحش خواستند و به آنها داده است به من هم بدهد و همه درهای خیری که به روی حضرت و اهل بیتش گشوده به روی ما باز کند و همه درهای بدی که بسته ببندد.

این رزق عید فطر است و پیداست آدابش هم نماز خواندن و به هم تبریک گفتن و تکبیرهای بعد از نمازهاست. حالا این تکبیرهای بعد از نماز تامل بفرمایید که رزق انسان در این عید است و مناسک و آداب اعلام عید مسلمان ها این است. کارناوال راه انداختن و بوق زدن و اینها نیست. نمی خواهم آن ها را تخطئه کنم بلکه می خواهم بگویم آنها برای مومنین باعظمت نیست و غلط است که وقتی عید فطر شد برویم تو خیابان یک کارناوال راه بنیدازیم و بوق بزنیم؛ چون شادی هر کسی مناسک خودش را دارد. بله اگر یک بچه ای به دنیا آمده بله ده یا بعد 50 سال برای خودمان می خواهیم سالگرد بگیریم باید شمع بگیریم و دور هم بنشینیم و کیک بگیریم و فوت کنیم؛ ولی مناسک شادی عید فطر همین نماز و زیارات و دعای ندبه و توجه به امام علیه السلام است. السلام علیک یا اباعبدالله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 456

(2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 347

(3) المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 268

(4) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 303

(5) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 302

(6) تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏3، ص: 133