نسخه آزمایشی
جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri, 19 Apr 2024

جلسه سوم تفسیر سوره حجرات/ نکاتی از آیه اول و دوم سوره/ خدای متعال، مؤدِب بی واسطه نبی اکرم

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 11 اردیبهشت ماه 99 است که در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ درباره آیه اول سوره حجرات پنج نکته وجود دارد. اول اینکه شاید منظور از مومنینی که در این سوره مخاطب هستند، مومنین در مقابل اعرابی هایی هستند که در پایان سوره از آنها صحبت شده است. آنها ادعای ایمان می کنند اما خدای متعال ایمان آنها را نفی می کند و می فرماید اینها مومن نیستند. نکته دوم این است که خدای متعال از تقدم بر خدای متعال و رسول نهی کرده است که شاید مقصود در اینجا این باشد که بر آن برنامه و طرحی که خدای متعال به وسیله رسولش در عالم دارد جلو می برد، مقدم نشوید. نکته سوم این است که خداوند برای این تقدم بر رسول را در کنار تقدم بر خودش آورده که پیروی از خدای متعال یا تقدم بر فرمان الهی از طریق پیروی و تقدم بر حضرت اتفاق می افتد. خدای متعال بدون واسطه مودب این پیامبر بوده و ایشان را به بهترین وجه ادب کرده است، ایشان هم این ادب را پذیرفته و آن ادب این است که به مقام محبت تام رسیده است. نکته چهارم این است که تقوا در این آیه یعنی از ما می خواهند که تقدم بر رسول خدا پیدا نکنیم و به هیچ وجه پیشی نگیریم. به تعبیر دیگر در امور شخصی خودمان یا در امور اجتماعی حتی مدعی اصلاح نباشیم، یعنی نخواهیم که جدای از طرح حضرت، کار جامعه را صالح کنیم. نکته پنجم هم این است که نسبت به حضرت حق پروا کنید که او سمیع و علیم است.

نکاتی از آیه اول سوره حجرات

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنۀ علی اعدائهم اجمعین. آیه اول سوره مبارکه حجرات را ترجمه می کردیم. در جلسه قبل یک گفتگویی از کلیات سوره شد و در ضمن نکات آیه اول را هم عرض کردیم. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ * يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ»(حجرات/1)، نکته اولی که عرض کردیم این بود که شاید منظور از مومنینی که در این سوره مخاطب هستند، مومنین در مقابل اعرابی هایی هستند که در پایان سوره از آنها صحبت شده است. آنها ادعای ایمان می کنند اما خدای متعال ایمان آنها را نفی می کند و می فرماید اینها مومن نیستند. همین سخن شاید قرینه ای باشد که مخاطب در این سوره مومنینی هستند که در مقابل اعرابیون بوده اند.

اعرابی ها یک مجموعه هستند که مثل مومنین مقامات دارند، آنها هم درکات و درجاتی برای خودشان دارند، از اعرابیینی که محور جامعه اعرابی هستند تا بدنه و کفه این جامعه، ولی گویا آنها خیلی مخاطب این آیات نیستند. بلکه مخاطب اصلی مومنینی هستند که وارد وادی ایمان شده اند.

نکته دوم این بود که خدای متعال از تقدم بر خدای متعال و رسول نهی کرده و تقدم را به با تعبیر «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» بیان کرده است. شاید مقصود از «یَدَی» که در اینجا آمده این باشد که بر آن برنامه و طرحی که خدای متعال به وسیله رسولش در عالم دارد جلو می برد، مقدم نشوید. پس این «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» تقدم بر برنامه الهی است که به وسیله رسول در عالم اجرا می شود.

نکته سومی که عرض کردیم این بود که اگر خدای متعال می فرمود «لا تقدموا بین یدی الله» کافی بود، پس چرا فرموده «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»؟! و رسول را کنار خدای متعال آورده است؟ عرض کردیم این درست است و تمام مسئله این است که آدم نباید بر خدای متعال پیشی بگیرد بلکه باید با امر و نهی الهی در عالم حرکت کند، ولی ما راهی به آن امر و نهی و طرح الهی نداریم. آن شخصیت بزرگواری که حقیقتا سفیر است و مقام رسالت دارد و واسطه بین ما و خدای متعال هست «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ‏ يُوحى‏ إِلَي‏»(کهف/110)، این وجود مقدس است. لذا پیروی از خدای متعال یا تقدم بر فرمان الهی از طریق پیروی و تقدم بر حضرت اتفاق می افتد.

نکته دیگر این است که این شخصیت در یک مقامی است که تقدم بر او عین تقدم بر خدای متعال است. لذا هر کدام از این دو را بگویی همدیگر را پر می کنند. ولی جمع آن این است که ما نباید بر خدای متعال پیشی بگیریم و مسیر پیشی نگرفتن این است که از رسول پیشی نگیریم. اگر کسی این را نفهمید، نمی فهمد که چرا نباید رفعت صوت داشته باشد، چرا باید تسلیم او باشیم و جهر بالقول نداشته باشیم.

خدای متعال، مؤدِب بی واسطه نبی اکرم

در جلسه قبل عرض کردم که مرحوم کلینی با این که اینها مقامات ائمه است اما آن را در کتاب حجت نیاوردند بلکه در کتاب توحید آوردند، چون از شئون فهم توحید است. یکی از روایاتی که مرحوم کلینی در کتاب کافی در باب مقامات حضرت آوردند، در باب تفویض الی رسول الله و الی ائمه فی امر الدین است. ایشان یک بابی آوردند که خدای متعال در آن امر دین خودش را به نبی اکرم و ائمه تفویض کرده است که از این مقام در قرآن براساس روایات تعبیر به ملک عظیم می شود. ملک عظیمی که خدای متعال به حضرت دادند همین مقامی است که در آن دین الهی را به آنها تفویض کردند. دینی که یک حرف نمی شود به آن کم و زیاد بکنی، ولی در عین حال در یک مقامی است که به آنها تفویض شده است.

روایت این است، فضیل بن یسار نقل می کند که «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَيْسٍ الْمَاصِرِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ»(1) حضرت به بعضی از اصحاب قیس ماصر اینطور فرمودند که خدای متعال تادیب این پیامبر را خودش به عهده گرفت. چون همانطور که می دانید خدای متعال ما را هم تأدیب می کند ولی من ورای حجاب است و نبی اکرم واسطه این تأدیب هستند. اما خدای متعال تأدیب نبی اکرم را بی واسطه به عهده گرفت. در خطبه قاسعه حضرت فرمودند: از همان دورانی که «مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً»(2)‏ خدای متعال اعظم ملائکه خودش را موکل حضرت کرده بود، البته روایت کافی شاید بالاتر از این روایت باشد، چرا که در آنجا دیگر آن ملک هم در کار نیست.

«أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ» خداوند به نیکی او را تربیت کرد. پس مودب خدای متعال هستند و بهترین تأدیب را کردند، کانه حضرت هم ظرف این تأدیب اند. ممکن است معلم، معلم خوبی باشد، مودب، مودب خوبی باشد اما شاگرد تحمل تأدیب نداشته باشد، پس این دو طرفه است. نبی اکرم در یک مقامی است که خدای متعال خودش مودب اوست و او هم مودب شده است لذا می فرماید: «أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ». بعد می فرماید: «فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَب قَالَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيم‏» وقتی ادب در او به کمال رسید، او صاحب خلق عظیم شد. یعنی حضرت در یک مقامی است که بالاترین تأدیب این است.

یک موقعی آدم خائف از خدای متعال است، چنین کسی مودب به آداب بندگی می شود ولی در مقام خوف است. یک موقعی کسی مودب به ادب الهی است و متقی و عبد است، ولی به ثواب خدا رغبت دارد، پس خدا را به عنوان رزاق بودن، غفار بودن و امثال اینها می شناسد، یعنی به دنبال نعمت هاست. یک موقع هم خدای متعال کسی را ادب می کند و او فقط دنبال خود خدا می شود تا به مقام محبت تام می رسد. این کمال بندگی و خشوع است و هیچ خشوعی به اندازه خشوع محبت نیست.

در دعای سحر ماه رمضان آمده است که «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خُشُوعَ الْإِيمَانِ قَبْلَ خُشُوعٍ الذُّلِّ فِي النَّار»(3)، بعضی این را اینطور معنا کرده اند که خشوع ایمان یعنی خشوع محبت، محبت خشوع می آورد کما این که عذاب و عقاب الهی خشوع می آورد. همانطور که وقتی جهنم را دید خاشع می شود، وقتی محبت الهی را هم دید خاشع می شود. خدای متعال این پیامبر را به بهترین وجه ادب کرده و ایشان هم این ادب را پذیرفته و آن ادب این است که به مقام محبت تام رسیده است، یعنی عبد مطلق هستند و عبودیتشان هم عبودیت در مقام محبت است.

در ادامه روایت حضرت فرمود: «إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَه‏»، خداوند امر دین و عبادت را به او تفویض کرد که او عباد و بندگان را سرپرستی بکند. بعد هم به ما فرمود هر چه این پیامبر گفت گوش کنید و در حرفش کم و زیاد نکنید « فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»، به هرکس هرچه داد بگیرد و برود، نه بشتر بخواهد و نه نگران باشد، به تعبیر دیگر هرچه پیامبر می دهد اخذ بکنید و هرکجا نهیتان می کند منتهی بشوید. پس خداوند این پیامبر را تأدیب کرده و بعد امر را به او سپرده است. در روایت از آیه «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(حشر/7) به مقام تفویض دین تعبیر شده، یعنی کار دینش را به او سپرده است.

بعد حضرت فرمود: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِي شَيْ‏ءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّه»‏ خدای متعال، نبی اکرم را با روح القدس تأیید کرده بود لذا نه لغزش دارد و نه خطا. حضرت در آنچه برای بندگانش تدبیر و سرپرستی می کند، دچار خطا و دچار لغزش نمی شود، چون خداوندی که او را فرستاده اول ایشان را تأدیب کرده و بعد هم تأییدشان کرده است. اینطور نیست که ایشان را فرستاده اما بعد رها کرده باشد، لذا این پیامبر در امر سرپرستی کوچکترین لغزشی ندارد «فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّه»‏.

به تعبیر دیگر تقوای حقیقی تقوای حضرت است. حضرت متقی است و از چارچوبه ادب الهی که ادب محبت است خارج نمی شود، یعنی رابطه شان با خدای متعال رابطه محبت است و این ادب محبت هم کاری کرده که حضرت مطلقا سبقت بر خدای متعال نمی گیرد. «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ‏ * لا يَسْبِقُونَهُ‏ بِالْقَوْل‏»(انبیا/26-27)، خداوند آنها را وسط سهمگین ترین بلاها می فرستد اما آنها حتی دعا هم نمی کنند که خداوند بلا را بردارد، تا وقتی که احساس کنند خدا راضی است که آنها این دعا را بکنند!

بعد می فرماید: «ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الصَّلَاةَ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ عَشْرَ رَكَعَاتٍ فَأَضَافَ رَسُولُ اللَّهِ إِلَى الرَّكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْن»‏ خدای متعال نمازها را دو رکعتی واجب کرد اما حضرت در همه نمازهای دو رکعتی در ظهر و عصر و عشاء دو رکعت اضافه کردند که همیشه باید خوانده بشود الا در سفر، در مغرب هم یک رکعت اضافه کردند که در سفر خوانده می شود که از اینها تعبیر به سنن النبی می شود. یعنی خدای متعال به حضرت اجازه داده که در نماز دست ببرد و نماز را اضافه کند. چون مودب به آداب الله است و هیچ خطایی نمی کند. به تعبیر دیگر ایشان وقتی می خواهد بندگان خدا را تربیت کند دچار خطا نمی شود.

در ادامه روایت توضیح می دهد که پیامبر کجا را اضافه کردند. خدای متعال روزه را یک ماه واجب کرد اما حضرت دو برابرش روزه مستحب را قرار دادند و فرمودند در هر ماه سه روز روزه بگیرید، که در روایات تطبیق شده به روزه پنج شنبه اول ماه قمری، چهار شنبه اول ماه قمری و اولین چهارشنبه دهه دوم. خدای متعال هفده رکعت نماز واجب کرد اما حضرت 34 رکعت سنت گذاشت و نماز مستحبی را قرار داد. همه این موارد را حضرت جعل کردند و خدا قبول کرد. حتی آخر حدیث می فرمایند: آنجایی که حضرت ترخیص داده و یک امری را واجب نکرده، بر ما واجب است که ترخیص حضرت را اخذ کنیم، یعنی کسی حق ندارد در امری که حضرت رخصت می دهد، او آن امر را بر خودش واجب کند! بعد می فرماید: «فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَهْيُهُ نَهْيَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏»، امر و نهی  حضرت با امر و نهی خدا موافق است، «وَ وَجَبَ عَلَى الْعِبَادِ التَّسْلِيمُ لَهُ كَالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى» پس بر عباد واجب است که تسلیم او بشوند همانطور که تسلیم خدای متعال هستند.

بنابراین اگر در این آیه، «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» گفته شده است برای این است که امر پیامبر امر خدا و نهی ایشان نهی خداست. اقدامات او اقدامات الهی است، پس اگر یک جایی می بخشد و یک جایی سخت گیری می کند، یک جایی جنگ و یک جایی صلح می کند، برای  این است که طرحی که در عالم دارد طرح خدای متعال است و خدای متعال طرحش را با این رسول در عالم اجرا می کند.

معنای تقوا در این آیه

نکته چهارمی که در آیه بیان شده این است که خداوند می فرماید: «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّه إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيم‏»(حجرات/1)‏ تقوای الهی داشته باشید و نکته پنجم هم این است که خداوند سمیع علیم است.

اما تقوای در این آیه معنایش چیست؟ در این سوره تقوا سه بار تکرار شده و یک تقوای خاص است. تقوای در این آیه هم باز خودش یک خصوصیتی دارد، یعنی یکی از شئون تقوایی است که در این سوره طلب می شود. خلاصه تقوایی که در این آیه از ما می خواهند این است «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّه»، مواظب باشید بر دست خدا پیشی نگیرید و تقوا به خرج بدهید. منتها این که خداوند در این مقام دعوت به تقوا می کند برای این است که می خواهد یک هشداری بدهد. کانه می خواهد بگوید یک موانعی در راه هست و یک سختی ها و خارهایی در این راه وجود دارد. کانه شیطان یک طرحی دارد که شما را از حضرت جدا کند و شما را به تقدم بر حضرت وادار کند، لذا دستور به تقوا می دهد.

در یک کلمه تقوا در این آیه یعنی با طرح حضرت راه رفتن و به هیچ وجه از خودت برنامه ای نداشتن. به تعبیر دیگر نه بخواهی برای دیگران برنامه ای طراحی کنی و دنبال اصلاح امت باشی و نه برای خودت خارج از برنامه حضرت، طرح و برنامه داشته باشی. اگر می خواهی امت را اصلاح کنی باید درون طرح حضرت باشد، برای خودت هم اگر بخواهی برنامه داشته باشی و ریاضت بکشی و اصلاح نفس کنی، تقوا این است که بر حضرت تقدم پیدا نکنی. این وزان تقوای در این آیه است و تقوای در این سوره هم تقریبا همین است.

در دو سه آیه بعد خدای متعال می فرماید: یک عده ای هستند که «امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏»(حجرات/3) خدای متعال قلب هایشان را ریاضت داده تا قلب متقی و قلبی که ظرف تقواست، بشود. این قلوبی را که خدای متعال ریاضت داده و تقوای الهی وارد قلبشان شده، در مقابل حضرت غض صوت پیدا می کنند و صدایشان را بالا نمی برند. نه فقط صدایشان را بالا نمی برند بلکه غض صوت هم دارند که البته این باید توضیح داده بشود. بعد خداوند در چندین آیه بعد همین تقوا را معیار شرافت قرار می دهد. یعنی امتی که حول حضرتند، امتی هستند که معیار تفاضل، شرافت، خشوع و تواضعشان، تقوای الهی است. آن تقوایی هم که معیار است همین تقوایی است که گفته شد، یعنی «لا تُقَدِّمُوا».

همین طور که خود وجود مقدس نبی اکرم هیچ تقدمی بر خدای متعال ندارند و مودب به آداب الهی هستند و بندگی خدای متعال را می کنند آن هم در مقام محبت، آن چه از ما هم خواسته شده همین است که همان رابطه ای که خدای متعال با وجود مقدس نبی اکرم دارند را داشته باشیم. به تعبیر دیگر این تقوایی که از ما می خواهند یعنی تسلیم بودن محض در مقابل حضرت. تقوایی که از ما می خواهند این است که صاحب قلب سلیم بشویم که البته خود اینها درجات و مقاماتی دارد. خداوند می خواهد قلب ما تسلیم حضرت و خاشع در مقابل ایشان باشد، بگونه ای که تقدم بر حضرت پیدا نکنیم.

معنای قلب سلیم

یک آیه ای در سوره مبارکه شعرا است که در این آیه گویا تقوا به قلب سلیم تفسیر می شود. خداوند در این آیه می فرماید: «وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُون‏ * يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُون‏ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليم‏»(حجرات/87-89)، از خدای متعال تقاضا می کند که خدایا من را در روزی که همه محشور می شوند خار نکن و به گونه ای نشود که خذی الهی شامل حال من بشود. خدایا من را در روزی که مال و فرزند هیچ نفعی برای انسان ندارد الا آن کسی که برای خدای متعال قلب سلیم آورده، خار نکن. بعضی خواستند بگویند این آیه «إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليم‏» کانه معنایش این است که هیچ یک از سرمایه هایی که خدای متعال به انسان داده که بهترینش همین مال و فرزند هست به کار انسان نمی آیند، الا کسی که صاحب قلب سلیم است.

اگر شخص وقتی در محضر خدای متعال می آید قلب سلیم آورده باشد، با خودش تمام امکاناتی که خدای متعال به او داده را آورده است، یعنی آن امکانات برای او نفع دارند، اما اگر صاحب قلب سلیم نباشد این امکانات برای او نفع ندارند. نکته اش هم این است که اگر کسی قلب سلیم داشت تمام امکانات را در مسیر خدای متعال خرج کرده، لذا این امکانات وجه الله می شوند و برای انسان باقی می مانند، ولی اگر کسی صاحب قلب سلیم نبود امکانات را هدر داده و شکر نکرده است، لذا این امکانات در آخرت به کارش نمی آید.

این صاحب قلب سلیم چه کسی است که همه امکانات به نفع اوست؟ در یک روایتی این را توضیح دادند و فرمودند: قلب سلیم قلبی است که «يَلْقَى‏ رَبَّهُ‏ وَ لَيْسَ‏ فِيهِ‏ أَحَدٌ سِوَاهُ»(4) وقتی ملاقات پروردگار می آید احدی جز خدا در این قلب نیست. بعد فرمودند: «وَ كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِط» هر قلبی که خدا در آن نیست و به مقام یقین نرسیده و یقین به مقامات الهی ندارد، از اعتبار ساقط است. پس فقط قلب سلیم است که نزد خدای متعال اعتبار دارد. حقیقت سقوط هم همین است، انسانی که مشرک می شود «وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ»(حج/31) گویا دارد از آسمان سقوط می کند، لذا قلبی که مشرک است حقیقتا ساقط است. قلبی که متعلق به حضرت حق هست، این قلب رفیع است و سقوط ندارد، پس کمترین شرک ملازم با سقوط است.

بنابراین قلب سلیم یعنی قلبی که صاحب اخلاص است، لذا اگر کسی قلب سلیم داشت، در مقابل حکم خدای متعال و برنامه الهی، نه فقط زبانش تسلیم است و اعتراض ندارد بلکه قلبش هم تسلیم است. لذا وقتی ما را به مقام تسلیم دعوت می کنند، می گویند مقام تسلیم مقامی است که انسان در مقابل حکم خدا و رسول خدا حتی هیچ دلتنگی هم برایش حاصل نمی شود.

در آیه شریفه خدای متعال می فرماید: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»(نساء/65)، به پروردگار تو قسم که اینها ایمان نمی اورند و ایمانشان کامل نمی شود الا این که شما را در همه منازعاتشان حَکَم قرار بدهند، یعنی وقتی با هم اختلاف دارند ترازویشان شما باشی. پیداست آنجایی که راه صاف است همه با حضرت راه می روند، در دشواری هاست که اختلاف پیدا می شود. خداوند می فرماید که در اختلافات باید تو ترازو باشی، یعنی تو را وسط بگذارند و حکم تو را مبنا قرار بدهند. «ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيما» نه اینکه فقط در زبانشان معترض نباشند بلکه در دلشان هم دلتنگی نکنند و تسلیم محض تو باشند، این همان قلب سلیم است.

قلب سلیم قلبی است که تسلیم محض است و وقتی انسان تسلیم محض می شود که شرک و شک رفع بشود. انسان با شک نمی تواند تسلیم باشد. کسی که شک در صدق نبی اکرم دارد چطور می تواند تسلیم باشد؟! کسی که غیر خدا و غیر رسول در قلبش رد پایی دارد چطور می تواند حضرت را ترازو قرار بدهد؟! بنابراین قلب سلیم یعنی قلبی که ترازویش خدای متعال و وجود مقدس رسول الله است.

در آیه سوره مبارکه شعرا می فرماید که در روز قیامت، روزی که جز صاحب قلب سلیم از امکانات خودش بهره مند نمی شود، در آن روز تو من را تنها نگذار، بعد می فرماید: «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ»(شعرا/90) در روز قیامت فقط متقین هستند که امکاناتشان برایشان می ماند و در آن روز بهشت برای متقین اراسته می شود، گویا متقین همین صاحبان قلب سلیم هستند. لذا قلب سلیم قلب متقی است، قلبی که تسلیم محض است و تقدمی ندارد. بنابراین تقوایی که در این  آیه از ما می خواهند این است که ما تقدم بر رسول خدا پیدا نکنیم و به هیچ وجه پیشی نگیریم. به تعبیر دیگر در امور شخصی خودمان یا در امور اجتماعی حتی مدعی اصلاح نباشیم، یعنی نخواهیم که جدای از طرح حضرت، کار جامعه را صالح کنیم.

هشدار خدای متعال به مومنین

نکته دیگری که در این آیه شریفه است، این است که «إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ». کانه وقتی ما را دعوت به تقوا می کند پیداست که یک هشداری است و می خواهد بفرماید موانع زیادی وجود دارد. شیطان همه طرحش را در همینجا خلاصه می کند که ما را از برنامه نبی اکرم جدا کند و آرام آرام در طرح خودش ببرد. هر کسی که برای خودش برنامه طراحی می کند در طرح شیطان قرار می گیرد و فقط آنهایی که دنبال حضرت حرکت می کنند در وادی ایمن هستند.

ریشه این تقوا در این است که انسان خدا را سمیع و علیم بداند. خدای متعال وقتی ما را به قوای نسبت به خود دعوت می کند، خودش را با اسماء مختلفی یاد می کند. در اینجا وقتی ما را دعوت به تقوا می کند، می فرماید: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم‏». به تبعیر دیگر هوای خدا را داشته باشید و نسبت به حضرت حق پروا کنید که او سمیع و علیم است. پیداست اتفاقی که اینجا می افتد این است که کسی می خواهد کلامی را بگوید و خدای متعال می فرماید: خدا می شنود، پس حواستان را جمع کنید. سمع و علیم شاید ناظر به همین آیات بعدی است که تقوا را تفسیر می کند و می فرماید: «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ»(حجرات/2) صدایتان را بالا نبرید چرا که خدا می شنود.

یکی از مصادیق این تقدم همین است که انسان رفعت صوت در مقابل وجود مقدس نبی اکرم از خودش نشان بدهد و جهر بالقول داشته باشد، لذا می فرماید که خدا می شنود. این چند نکته ای است که در این آیه بود. پس شاید ایه محوری در سوره هم همین است که سوره با دعوت به عدم تقدم شروع می شود و می فرماید برنامه ای حضرت دارند، شما مواظب باشید که از آن پیشی نگیرید.

بیان مصادیق تقدم پیدا کردن بر نبی اکرم و نتیجه آن

در آیه بعد خدای متعال دو دستور دیگر می دهد و می فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي‏»(حجرات/2) صدایتان را بالاتر از صوت نبی رفعت ندهید، «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض‏» و آنچنان که بعضی از شما برای بعض دیگر جهر بالقول دارند، برای رسول خدا جهر بالقول نداشته باشید. بعد هم می فرماید: «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» اگر این اتفاق افتاد و مراعات نکردید، شمایی که مومن بوده و وارد وادی ایمان شدید، به حبط عمل مبتلا می شوید و نمی فهمید که چطور اعمال خودتان را نابود کردید! یعنی مومن بودید و عمل صالح داشتید اما همه اینها حبط می شود و شما هم متوجه نمی شوید که چطور عملتان حبط شده شده است.

تلقی اول این است که مومن که ابتدائا رفعت صوت و جهر بالقول در مقابل رسول ندارد. پس گویا این یک هشدار است. عرض کردم که اعرابی ها و منافقانی در امت حضرت هستند که می خواهند رفعت صوت ایجاد کنند و همه را دنبال خودشان بکشند تا همه را اعرابی کنند. آنها می خواهند کسانی باشند که ظاهرا مسلمانند و دور و بر حضرت هستند، ولی مومن نیستند و غض صوت در مقابل حضرت ندارند. لذا خدای متعال به مومنین هشدار می دهد و می گوید شما اگر در طرح آنها گرفتار شدید و وقتی آنها صدایشان را بلند می کنند با آنها همراهی کردید، شما هم مبتلا به رفعت صوت می شوید. آنها جهر بالقول دارند، شما هم اگر در طرح آنها قرار گرفتید مبتلا به جهر بالقول می شوید، لذا حواستان را جمع کنید.

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون‏»، پس این جهر بالقول و رفعت صوت حبط عمل می اورد. این سه نکته ای است که در این آیه دوم بیان شده که شاید دو تای آن تفسیر اتقوا الله است. در واقع در ایه قبل فرمود که تقدم پیدا نکنید و تقوا پیشه کنید، اینجا هم می فرماید: «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ».‏ حالا ان شاء الله این سه نکته را در جلسه بعد خدمتتان تقدیم می کنم.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 266

(2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 300

(3) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص: 598

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 16