نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

جلسه پنجم تفسیر سوره حجرات/ تبیین مقام تقوای قلب و شرط رسیدن به آن در آیه سوم سوره

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 13 اردیبهشت ماه 99 است که در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ در آیه اول و دوم سوره مبارکه حجرات خدای متعال هشدار می دهد که این رسول الهی با یک خبری آمده، اما یک جریانی در درون امت حضرت می خواهند مقدم بر ایشان بشوند و صدای خودشان را روی صدای حضرت قرار بدهند. این جریان دنبال جهر بالقول با حضرت است و می خواهد با حضرت وارد بحث و بگو و مگو و کشمکش بشود. اما شما مومنین باید مواظب باشید که مبتلا به این تقدم و رفعت صوت و جهر بالقول نشوید که اگر اینطوری شد بدون این که متوجه باشید اعمال خودتان را حبط می کنید. در آیه سوم خدای متعال به دو گروه اشاره می کند، اولین گروه کسانی هستند که در مقابل صدای رسول خدا غض صوت دارند و همه وجودشان گوش است. اینها صاحبان تقوای قلب اند و اینها هستند که به اجر عظیم الهی می رسند. مقام تقوای قلب یک مقام رفیعی است و قلبی دارای تقواست که سلیم باشد. یعنی نسبت به غیر خدای متعال و رسول خدا تبری داشته باشد و نسبت به حضرت حق هم تسلیم محض باشد.

معنای رفعت صوت و جهر به قول در این آیه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنۀ علی اعدائهم اجمعین. آیه دوم از سوره حجرات را ترجمه کردیم. عرض کردیم در این سوره خدای متعال بیان فرموده که تقدم بر رسول خدا پیدا نکنید و بر ایشان پیش دستی نکنید. عرض کردیم که این تقدم به معنای این است که اگر حضرت یک برنامه و طرحی برای عالم دارند، انسان در مقابل آن رسالت و مأموریت حضرت، به جای این که دنبال سر حضرت حرکت بکند، پیشدستی کند و جلو بیافتد. این رسولی که خدای متعال فرستاده یک خبری از عالم غیب برای ما آورده که دست احدی به آن خبر نمی رسد و فقط ایشان حامل و دارای خبر است. خدای متعال در این آیه می فرماید: نسبت به این خبری که حضرت آورده نباید کسی خبر دیگری را طرح بکند. اگر حضرت خبری آوردند باید صوت حضرت در عالم باشد و قول ایشان در عالم شنیده بشود، پس کس دیگری نباید قول و صوتی در مقابل حضرت داشته باشد.

«لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْل‏»(حجرات/2) هم شاید معنایش این است که قول خودش باعث شود که یک پرده ای از جلوی چشمش برداشته شود و فکر کند او هم صاحب خبری است و خبری دارد که دست رسول نیست! همینطوری که حضرت از عالم بالا خبری آوردند که دست ما نیست و می خواهند پرده ها را از جلوی چشم دل ما بردارند تا ما با خبر بشویم، گویا ما هم یک خبری داریم که در دست حضرت نیست و می خواهیم به حضرت خبر بدهیم!

پس یک جریانی است که می خواهد خبر خودش را بالا دست خبر حضرت مطرح کند یا اینکه می خواهد با خبر خودش پرده ای از چشم حضرت بردارد و غیبی را برای ایشان اشکار کند، که البته احدی اینطوری نیست و تمام غیب عالم در اختیار این پیامبر است! گویا قرآن به ما هشدار می دهد که یک چنین جریانی وجود دارد، پس شما مواظب باشید که گرفتار این جریان نشده و دنباله رو این جریان نشوید. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون‏»(حجرات/2) عرض کردیم مومن این سوره شاید در مقابل اعرابی ای است که در آخر سوره از آن بحث می شود که وارد وادی اسلام شده ولی از ایمان بهره ای نبرده اند و از نور ایمان در وجود شان خبری نیست.

خداوند به این مومن خطاب می کند شما مواظب باشید جهر به قول پیدا نکنید و رفعت صوت نداشته باشید، که عرض کردیم این یک معنای ظاهری دارد و یک معنای باطنی. معنای ظاهری یعنی وقتی با حضرت صحبت می کنید ادب حضور داشته باشید و صدایتان را بلند نکنید، که معنای بدی هم نیست. ولی شاید معنای دقیقترش این است که خبری روی دست خبر حضرت نیاورید و نخواهید خبر شما در عالم صوت و سیط و سرو صدایی پیدا کند که خبر حضرت رسول گم بشود. نخواهید از غیب یک خبری برای حضرت بیاورید و توهم کنید که پرده از جلوی حضرت بردارید!

مومن ابتدائا این کار را نمی کند و آن کسانی که این کار را می کنند همان جریان اعرابی ها و جریان نفاقی هستند که خبر فاسد می آورند. آنها می خواهد امت حضرت را دچار تشتت کنند و امت حضرت را از ایشان جدا کرده و جلو بیاندازد، تا صدای حضرت گم بشود و در سر و صداها خبر حضرت شنیده نشود. مومن هم که این کاره نیست! ولی این هشداری که می دهد و می فرماید: «أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون» در صورت همراهی با آنها ‏بدون این که متوجه باشید تمام اعمالتان از دستتان می رود، گویا می خواهد بگوید این جریان نفاق مومن را هم گرفتار می کند.

همینطور هم شده است؛ یک جریانی بوده که در مقابل حضرت صدا بلند کردند، تا جایی که کار به کسانی رسید که مقابل اهل بیت سر و صدا بلند کردند، در مقابل خود حضرت اظهار نظر کردند و حتی اظهار نظر خودشان را دنبال می کردند و می خواستند نظر خودشان را به کرسی بنشانند. در داستان حدیبیه و جاهای دیگر این به خوبی دیده می شود. در صلح حدیبیه با حضرت مخالفت می کردند و سر و صدا راه می انداختند برای اینکه حرف شان به کرسی بنشیند، گویا آنها چیزی بلدند که حضرت نمی داند! گویا خیرخواهی ای می خواهند برای امت کنند که حضرت آن خیرخواهی را ندارند!

بیان احادیث ذیل آیه دوم

من مایل هستم چند حدیث را در این رابطه بخوانم تا یک مقدار مسئله واضح شود.

ابن یعقوب می گوید من محضر امام صادق علیه السلام بودم که یکی از شخصیت های اهل شام وارد بر حضرت شدند. همانطور که می دانید شام مرکز حکومت بنی امیه بوده و مرکزی بوده که طبیعتاً دشمنی با امیرالمومنین و اهل بیت را در آنجا بسط و گسترش دادند و اکثرا ارادتی به اهل بیت نداشتند. اما سر و صدای علم امام صادق علیه السلام و آوازه ایشان در کل دنیای پخش شده بود. برای همین آن فرد از شام محضر امام آمده بود و به حضرت عرض کرد: من شخصیتی هستم که علم کلام و فقه می دانم و با احکام و فرایض آشنا هستم. آمدم با اصحابتان مناظره کنم و گفتگویی کنم تا معلوم بشود حق با ماست یا با شما؟

حضرت یک سوال از او کردند و فرمودند: «كَلَامُكَ مِنْ كَلَامِ رَسُولِ اللَّهِ أَوْ مِنْ عِنْدِك‏»(1)، آیا این حرف هایی که آوردی سخن پیامبر است و می خواهی مناظره کنی تا ببینی شما حرف پیامبر را فهمیدی یا اصحاب من، یا اینکه از خودت حرفی داری و می خواهی ببینی حرف تو بهتر است یا حرف پیامبر خدا؟ به حضرت عرض کرد: «فَقَالَ مِنْ كَلَامِ رَسُولِ اللَّهِ وَ مِنْ عِنْدِي»، یک بخشی از نزد رسول خداست و یک بخشی هم از خودم است. خود ما هم بالاخره عقل داریم و تجربه می کنیم و اینطور نیست که دست ما خالی باشد. حضرت یک جمله ای به او فرمودند که هشدار برای همه است، ایشان فرمودند: «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَأَنْتَ إِذاً شَرِيكُ رَسُولِ اللَّه؟!»‏ آیا خودت را شریک پیامبر خدا می دانی و می گویی بخشی از حرفهایم از حضرت است و بخشی هم از خودم؟! «قَالَ لا» گفت: نه نمی گویم من شریک رسول خدا هستم.

«قَالَ فَسَمِعْتَ الْوَحْيَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُخْبِرُك‏»، حضرت فرمود اگر شریک رسول خدا نیستی و در عرض رسول خدا حرفی نداری آیا وحی به تو می شود همینطوری که به حضرت وحی می شده که بخشی از حرفت برای رسول خداست و بخشی برای خودت؟! «وَ ما يَنْطِقُ‏ عَنِ‏ الْهَوى *‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏»(نجم/3-4)، به حضرت وحی می شد آیا دانش تو هم از این جنس است؟ ایشان لسان الله هستند، آیا شما هم اینگونه اید؟! «قَالَ لا» گفت: نه!

حضرت فرمودند: «قَالَ فَتَجِبُ طَاعَتُكَ كَمَا تَجِبُ طَاعَةُ رَسُولِ اللَّهِ‏»، آیا تو مقام وجوب طاعت داری آنچنان که حضرت اطاعتشان واجب بود و حرفشان حرف خدا و امرشان امر او بود؟ عرض کرد نه. امام صادق علیه السلام توجه کردند به یونس بن یعقوب و فرمودند: «يَا يُونُسَ بْنَ يَعْقُوبَ هَذَا قَدْ خَصَمَ نَفْسَهُ قَبْلَ أَنْ يَتَكَلَّم»، ای یونس ‏قبل از این که حرف بزند خودش حرف خودش را باطل کرد. بنابراین یک عده ای بودند که می گفتند حضرت یک سخنی دارد و من هم یک سخنی از خودم دارم! بعد هم صدایشان را بلند می کردند طوری که گاهی صدای ائمه علیهم السلام شنید نمی شد!

یک حدیث دیگری را باز مرحوم کلینی در کافی نقل کردند که در آن سدیر می گوید با امام باقر علیه السلام در مسجد الحرام بودیم. حضرت دست من را گرفتند و رو به کعبه فرمودند: ای سدیر، به مردم امر شده که به مکه بیایند و دور این سنگ ها طواف کنند. همان طور که می دانید کعبه به ظاهر سنگ هایی است که البته یکی از حرمات الله است. به تعبیر دیگر یکی از چیزهایی که حرمت الهی بر آن قرار داده شده و احترام دارد کعبه است. این احترام کعبه به خاطر ارتباطش با عرش و قلب نبی اکرم است والا اگر آن رابطه را بردارید می شوند سنگ!

حضرت فرمودند: مردم مأمور شدند که بیایند و دور این سنگ ها طواف کنند، بعد هم بیایند و اعلام ولایت ما را بکنند، یعنی خودشان را به ما برسانند و اعلام کنند که ما ولایت شما را پذیرفته ایم. بعد حضرت فرمودند: خدای متعال در قرآن همین را فرموده است «وَ إِنِّي‏ لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»(طه/82)؛، خدای متعال فرموده است که من غفارم و خطاهای بشر را تدارک می کنم.

انسان غیر معصوم گاهی خطا می کند و من خطاهایشان را تدارک می کنم ولی نه برای هر کسی. «لِمَنْ تابَ» این تدارک تنها برای کسی است که رو به من بیاورد اما کسی که پشت به خدا کرده و می رود، از وادی ایمان بیرون است و مشمول مغفرت خدا نیست. «وَ آمَنَ» کسی که در وادی کفر است و دارد سیر در وادی کفر می کند که طالب مغفرت نیست. کافر که تلقی مغفرت نمی تواند بکند پس به او نمی شود مغفرت داد. «وَ عَمِلَ صالِحاً» کسی که اهل عمل صالح است و می خواهد از این به بعد اعمالش را اصلاح کند، شایسته مغفرت است. شاید منظور از عمل صالح هم همان تلقی ولایت و قبول ولایت باشد. «ثُمَّ اهْتَدى» کسی که وارد وادی توبه و ایمان می شود و به ولایت گردن می گذارد و بعد هدایت و نوری را که از عالم بالا آمده قبول می کند، خدای متعال خطاهای این انسان را تدارک می کند.

بعد حضرت به خودشان اشاره کردند و فرمودند: «ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ إِلَى وَلَايَتِنَا»(2)، خدای متعال همه را هدایت کرده، منتهی یک عده ای قبول هدایت دارند و یک عده ای با این که خدای متعال همه مسیر هدایت را روشن کرده نمی پذیرند، برای همین نسبت به آنها تدارک و مغفرتی نیست. بنابراین حضرت فرمودند حج اصلا برای این است که مردم بیایند طواف کنند و این مقدمه سیر به سمت امام است. البته این باید توضیح داده بشود که چطور اگر حج خوب انجام شد از دلش ولایت و سیر به سمت امام به دست می آید، ولی علی ای حال حضرت فرمودند حج برای این است. بعد فرمودند: «يَا سَدِيرُ فَأُرِيكَ الصَّادِّينَ عَنْ دِينِ اللَّهِ»، ای سدیر آیا می خواهی آن کسانی که دین خدا را سد می کنند و نمی گذارند مردم هدایت بشوند را ببینی؟ «ثُمَّ نَظَرَ إِلَى أَبِي حَنِيفَةَ وَ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ وَ هُمْ حَلَقٌ فِي الْمَسْجِد».

حج برای هدایت به سمت امام است. آن کسانی که به سمت امام هدایت شده اند، از حج بهره می برند، به مغرفت الهی می رسند و تطهیر می شوند. حضرت فرمودند: «هَؤُلَاءِ الصَّادُّونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ بِلَا هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ لَا كِتَابٍ مُبِين‏»، اینها کسانی هستند که راه دین خدا را سد می کنند، در حالی که در دستشان هدایتی نیست و صاحب نور نیستند. پس یک هدایتی خدا فرستاده اما اینها نمی گذارند مردم به سمت آن بروند، در حالی که خودشان نه کتابی در دستشان است نه انوار هدایتی دارند!

بعد فرمودند: «إِنَّ هَؤُلَاءِ الْأَخَابِثَ لَوْ جَلَسُوا فِي بُيُوتِهِم» اگر ‏این خبیث ها و پلیدها در خانه شان می نشسته و در باز نمی کردند، به تعبیر دیگر برای خودشان بیت و خانه ای باز نمی کردند و سر و صدا و خبری در عالم راه نمی انداختند، «فَجَالَ النَّاسُ فَلَمْ يَجِدُوا أَحَداً يُخْبِرُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ»‏ پس مردم می گشتند اما کسی را پیدا نمی کردند که مدعی باشد از طرف خدا و رسولش خبر می آورد، «حَتَّى يَأْتُونَا فَنُخْبِرَهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ» تا اینکه به سمت ما می آمدند، در نتیجه ما که حامل خبر الهی هستیم و علوم نبی اکرم نزد ماست، از خدای متعال و از رسول خدا به آنها خبر می دادیم.

پس رفعت صوت یعنی این که کنار امام صادق علیه السلام تو هم برای خودت مکتب درست کنی، در حالی که آنها از خدا و رسول خبر می دهند اما تو دستت خالی است! بنابراین یک عده ای هستند که کارشان همین است، آنها جریان نفاق و اعرابی هستند که وارد حجرات و خانه حضرت نشده اند، برای همین دستشان از علم و خبری که برای حضرت آمده خالی است، اما در عین حال مدعی هستند. اینها همان «الصَّادُّونَ عَنْ دِينِ اللَّه‏» هستند که نمی گذارند مردم به خبر و نبائی که حضرت آوردند برسند.

خدای متعال به ما هشدار دادند که شما مواظب باشید که با آنها همراه نشوید. شما مومن هستید ولی اگر یک موقع دنبال آنها راه افتادید و وارد بحث آنها شده و کم کم سر و صدا بلند کردید، آن وقت بدون این که متوجه بشوید تمام اعمالتان حبط می شود. عرض کردیم که حبط عمل وقتی واقع می شود که انسان از وادی ایمان در وادی کفر می رود. وادی کفر وادی ای است که دیگر هیچ عملی ثمر ندارد و تمام اعمال خوب نابود می شود، مثل این که کسی یک سرزمین حاصل خیز را بردارد و آن را با تمام کشتش در یک کویر ببرد. اگر این زمین را جابجا کنید، این زمین هم خشک و بائر می شود و دیگر هیچ ثمری نمی دهد.

پس این یک هشدار است و خیلی از مومنین هم ممکن است خدایی نکرده سر و صدایی بلند کنند. من نمی خواهم وارد این بحث بشوم و بگویم در این فضای ظلمانی که دشمنان نبی اکرم و اهل بیت و اعرابی ها و منافقین ایجاد کردند چه اتفاقی افتاده، اما  مومنین هم گرفتار شدند و کم کم آنها هم سر و صدایی از خودشان بلند کردند. به تعبیر دیگر همه شدند طبقه مرجع که دیگر من نام نمی برم. پس در آیه اول و دوم سوره حجرات خدای متعال سه نهی دارد و می فرماید: «لا تُقَدِّمُوا»، «لا تَرْفَعُوا»، « لا تَجْهَرُوا»، نسبت به نبی اکرم تقدم و رفعت صوت و جهر بالقول نداشته باشید.

نکاتی درباره آیه سوم سوره حجرات

1. نتیجه تقوای قلب

در آیه بعد خداوند دو دسته را معرفی می کند و می فرماید: «انَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏»(حجرات/3)، یک عده ای هستند که در مقابل رسول خدا غض صوت دارند و صدایشان فرو افتاده است. به تعبیر دیگر یعنی در مقابل خبری که حضرت آورده و صوتی که حضرت از ناحیه خدا در عالم بلند کرده و می خواهد خبر حضرت حق را به عالم برساند، غض صوت دارند و صداهایشان فرو افتاده است. اینها کسانی هستند که «امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏» خدای متعال قلبشان را برای تقوا امتحان کرده است و تقوای قلب دارند. «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيم‏» تمام مغفرت الهی و پاداش عظیم خدا برای اینهایی است که در مقابل صدای رسول خدا غض صوت دارند و صدا بلند نمی کنند. تواضع و خشوع در کلام و لحن اینها دیده می شود، کما این که در لحن منافقین، استکبار و دشمنی با حضرت هویداست. می فرماید: «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْل»(محمد/30)‏ شما منافقین را از لحن قول می شناسید.

اینها در لحن قولشان تقواست و نوع حرف زدن و صوتی که دارند علامت تقوای قلب است. از این آیه شریفه استفاده می شود که آن چیزی که از ما می خواهند غض صوت در مقابل خدا و رسول خداست. خدای متعال در مقابل رفعت صوتی که منافقین و اعرابی ها دارند، از ما غض صوت می خواهد و این غض صوت ثمره تقوای قلب است. بنابراین اگر کسی از عهده امتحان ها و ابتلائات الهی که خدای متعال پیش می آورد، بر آمد، قلبش وارد وادی تقوا می شود و نور تقوا به قلب او می رسد.

بنابراین اگر کسی صاحب تقوای قلب شد، نتیجه اش این است که بی سر و صدا می شود و در مقابل صوت و خبری که حضرت آوردند، غض صوت دارد. این تقوایی که در این آیه است همان تقوای قلب است. تقوای قلب هم یعنی همان تسلیم قلب. قلب صاحب تقوا قلب سلیم است و در آیات متعددی خدای متعال این را بیان می کند.

2. معنای قلب سلیم

خدای متعال یکی از اوصافی که برای حضرت ابراهیم بیان کرده این است «وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»(صافات/83-84) یکی از شیعیان ایشان ابراهیم خلیل است که وقتی رو به حضرت حق آورد، با قلب سلیم آمد. البته ظاهر آیه این است که حضرت از پیروان حضرت نوح هستند و آیین ایشان را دنبال می کنند، ولی در روایات ما وقتی باطن این آیه بیان شده، مکرر آمده است که «مِنْ شِيعَتِهِ» یعنی شیعه امیرالمومنین. کسی که شیعه امیرالمومنین است و شعاع ایشان بوده و پشت سرشان حرکت می کند، قلبش قلب سلیم است، کما این که خود امیرالمومنین فرد کامل این آیه هستند که در مقابل رسول خدا غض صوت و تقوای قلب دارند. پس حقیقت قلب سلیم، قلب حضرت است.

حضرت فرمودند که این «مِنْ شِيعَتِهِ» یعنی شیعه علی صاحب قلب سلیم است. بعد قلب سلیم را در روایات معنا می کند و می فرماید: «الْقَلْبُ السَّلِيمُ الَّذِي يَلْقَى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ»(3) قلب سلیم یعنی قلبی که وقتی به ملاقات پروردگار می آید احدی جز خدا در این قلب نیست. یعنی قلبی که تبری دارد و از غیر پاک می شود. وقتی پاک شد و حضرت حق در قلب ظهور پیدا کرد و  نور الهی در این قلب آمد، این قلب یک بیتی می شود که فقط نور و محبت الهی در آن است. حالا اگر محبت الهی در این قلب قالب شد، قلبی می شود که دیگر تسلیم است. «وَ كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِط» قلبی که به مقام یقین نرسیده و شک در حضرت حق و اسماء و صفات الهی دارد، قلب سلیم نیست، بلکه قلبی است که در آن شرک و رد پایی از محبت غیر حضرت هست. قلب سلیم یعنی قلبی که در مقام یقین قرار دارد و از هر گونه تعلق به غیر خدای متعال خالص است.

در آیات مبارکه سوره شعرا آمده است که «وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ‏»(شعراء/87)، خدایا ما را در روزی که همه را مبعوث می کنی تنها نگذار و خوار مان نکن. «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُون‏»(شعراء/88)، آن روزی که برانگیخته می شوند و همه از قبرها بیرون می آیند، هیچ مال و فرزندی برای انسان نفع ندارد «إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ»(شعراء/89) الا آن کسی که با قلب سلیم رو به خدای متعال می آورد. قلب سلیم یعنی قلبی که دو چیز در آن است، اول اینکه تبری از غیر دارد، دوم هم اینکه حضرت حق را پذیفته و انوار محبت الهی و یقین به حضرت حق، در این قلب آمده است. بعد می فرماید: «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقين‏»(شعراء/90)، بهشت برای متقین مهیا شده و این متقینی که صاحب قلب سلیم اند همان هایی هستند که تقوای در قلب دارند.

3. شرط رفعت صوت نداشتن در مقابل حضرت و پذیرش سخنان ایشان

پس آن چیزی که از ما خواستند این است که قلب سلیم داشته باشیم. یعنی این قلب، تسلیم نبی اکرم باشد و در آن شریکی برای خدای متعال و نبی اکرم نباشد، بلکه قلبی باشد که محبت نبی اکرم بر او غالب هست و هیچ محبت دیگری بر آن غلبه نمی کند. اگر قلب اینطوری شد سر و صدایی در مقابل حضرت ندارد و تنها محل ظهور خبر و نباء حضرت است. پس این قلب دیگر می تواند کلام رسول را بشنود و ظرف آن نباء و خبر رسول خدا باشد. این قلب در مقابل خبر رسول خدا سر و صدایی ندارد بلکه خاضع و خاشع است.

ما هم باید همینطور باشیم، چرا که آن چیزی که از ما خواستند تقوای قلب در مقابل رسول خداست. قلب ما باید در مقابل خدای متعال و خبر حضرت حق و صدایی که نبی اکرم آوردند، متقی باشد. ما نباید در برابر خبری که حضرت در عالم آوردند و قولی که ایشان دارند، سر و صدایی داشته باشیم، بلکه باید تسلیم محض باشیم و هیچ حرج و سختی در مقابل این کلام در دل مان نباشد. اگر کسی این طور شد، آن وقت قلبش ظرف ورود خبر نبی اکرم می شود و الّا نباء نبی اکرم به قلبی که اینطوری نیست نمی رسد.

در روایات ما مکرر و متعدد آمده که فرمودند: کسی که بتواند به اندازه ظرف وجودش حامل کلام ما بشود و حقیقت علمی که در محضر امام است در قلب او نازل و جاری شود، دشوار است و کسی نمی تواند بار علم ما را بردارد، الا کسی که یا ملک مقرب باشد که ما نیستیم، یا نبی مرسل باشد که آن هم ما نیستیم و یا این که کسی باشد که خدای متعال قلبش را امتحان کرده است «عَبْدٌ امْتَحَنَ‏ اللَّهُ‏ قَلْبَهُ‏ لِلْإِيمَان‏»(4).

شاید قلبی که خدا امتحان کرده و ریاضت داده و آماده کرده تا انوار ایمان را به آن قلب عطا کند، همان قلبی است که تقوا دارد. یعنی خدای متعال ریاضتش داده، پس تنها دنبال تقوای قلب است و دیگر دنبال هرکسی نمی رود. چنین قلبی از مرز ولایت الله خارج نمی شود و دنبال دیگران حرکت نمی کند، بلکه تبری و پذیرش ولایت الله در آن کامل است. این می شود قلبی که تقوی القلوب دارد و آماده ایمان است. این ایمان هم همان نور کلام الهی و نور وحی است که آرام آرام در این قلب جاری می شود و حقیقت علم هم همین است.

حقیقت علم

امام صادق علیه السلام به عنوان بصری که در پیری محضر حضرت آمد و گفت: آقا آمده ام از شما علم یاد بگیرم، فرمودند: علم قیل و قال و سر صدا نیست، علم مرکب روی کاغذ نیست. «هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَه‏»(5) علم نوری است که اگر خدای متعال اراده هدایت قلبی کند آن را بر این قلب می تاباند، تا چراغ این قلب شود و راهش را در قیامت و بعد از قیامت روشن کند. برای همین است که حضرت به عنوان گفتند: اگر راست می گویی و علم می خواهی و دنبال سر و صدا و قیل و قال نیستی، نمی خواهی چیزی یاد بگیری تا با دیگران مجادله کرده و خودت را اثبات کنی، اول برو و طلب بندگی را در خودت محقق کن «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّة». اگر طالب بندگی شدی و طلب بندگی در تو پیدا شد، بعد بیا تا ما علم را به تو بدهیم.

علم، مناسک بندگی و نوری است که شما را به بندگی خدای متعال هدایت می کند. بنابراین قلبی می تواند حامل علم ائمه و با خبر از عالم غیب و عالم الهی که خدا به حضرت داده بشود که تقوای قلب دارد و قلب سلیم است. به تعبیر دیگر قلب سلیم، قلبی است که تبری از غیب جسته و دنبال سر و صدا های دیگران نمی رود. گوش این قلب نسبت به سر و صداهای دیگر بسته شده و اینطور نیست که هر کسی آوازی بلند کرد دنبالش برود چرا که برای این قلب حنای دیگران رنگی ندارد. این قلب، تسلیم خدای متعال و تسلیم نبی اکرم است و پایش را از وادی ولایت حضرت بیرون نمی گذارد. اگر کسی اینطوری شد همان کسی است که «امْتَحَنَ‏ اللَّهُ‏ قَلْبَهُ‏ لِلْإِيمَان‏»، و این همان تقوای قلب است. پس اگر کسی اینطوری شد دیگر در مقابل حضرت سر و صدایی ندارد.

4. نتیجه تقوای قلب

قلبی که سر کش است و خودش را می بیند، قلبی که دنبال این و آن است و دنبال هوای خودش و اولیاء طاغوت است، در مقابل حضرت سر و صدا پیدا می کند، کما این که وجود مقدس نبی اکرم هیچ سر و صدایی در مقابل خدای متعال نداشتند و سمع محض بودند. «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْل‏»(انبیاء/26-27) ایشان هیچ سبقت بر قول نمی گرفتند و حرفی نمی زدند الا آنجایی که خدای متعال اذن داده باشد. حضرت دهان باز نمی کردند الا جایی که خدای متعال دستور بدهد. «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى»(نجم/3-4)‏ ایشان از سر هوای نفس حرف نمی زدند، برای همین حامل وحی الهی می شوند.

این قلبی که قلب سلیمی است و پیشرو همه قلوب متقی بوده و هم متقین عالم قلبشان به قلب حضرت اقتدا کرده، می تواند وحی الهی را دریافت می کند. اگر کسی می خواهد نباء نبی اکرم در جانش بنشیند و قلبش ماوای این خبر شده و با آن زنده بشود، باید تقوای قلب داشته باشد. «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ‏ نُوراً نَهْدِي‏ بِهِ‏ مَنْ‏ نَشاءُ مِنْ‏ عِبادِنا»(شوری /52) می فرماید: آن کلمه ای که به حضرت وحی شده نوری است که خدای متعال عبادش را به او هدایت می کند، حالا اگر کسی می خواهد به این نور برسد باید تقوای قلب پیدا بکند. این تقوای قلب در مقابل نبی اکرم آدم را بی سر و صدا می کند و انسان را به غض صوت در مقابل حضرت می رساند، کما این که خود حضرت در مقابل صوت خدای متعال و خبر خدای متعال غض صوت دارند.

در یک روایتی نقل شده که فرمود: وجود مقدس نبی اکرم مرکبشان حماری بود که گاهی از سر تواضع بدون خورجین و زین سوار آن می شدند، یک روز که سوار بر مرکب بودند، آن حمار شروع کرد به سر و صدا کردن. حضرت سرشان را پایین آوردند و عرضه داشتند که خدایا من نیستم! من عبد تو ام و این حیوان است که دارد سر و صدا می کند! یعنی پیامبر خدا هیچ سر و صدایی در عالم در مقابل خدای متعال ندارند، لذاست که موذن خدا هستند و حنجره شان، حنجره ای است که خبر خدا را به عالم می رساند. هر صدایی در عالم از ناحیه حضرت بلند می شود، فقط توحید است و اصلاً در آن دعوت به خود و نفس و شرک نیست. ما هم نسبت به خبر حضرت باید اینطوری باشیم.

خداوند می فرماید: یک عده ای می خواهند متقدم باشند و در مقابل حضرت رفعت صوت و جهر بالقول داشته باشند. شما مومنین حواستان باشد که در مقابل ایشان قلبتان قلب سلیم و آرام باشد تا به غض صوت برسید. بعد هم آماده بشوید و وحی خدا را دریافت کنید تا خبر حضرت در جانتان بنشیند. به تعبیر دیگر پرده های غیب از جلوی دلتان کنار برود و با غیب عالم مأنوس بشوید «يُؤْمِنُونَ‏ بِالْغَيْب‏»(بقره/3). این دستوری است که خدای متعال به ما می دهد که ان شاء الله نکات بعدی را جلسه بعد محضرتان تقدیم می کنم.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 171

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 393

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 16

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 401

(5) مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، النص، ص: 326