نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu, 25 Apr 2024

جلسه بيست و يكم تفسیر سوره حجرات/ جریان اخوت و عاملان برهم زدن اخوت/ مُصلح و نحوه اصلاحِ درگیری در جامعه مومنین

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 2 مهر ماه 99 است که در حسینیه حضرت زهرا سلام الله علیها ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ در این آیات صحبت از اخوت بر محور نبی اکرم شده است. این اخوت گرچه از احکام تشریع برخوردار است ولی در واقع یک اخوت حقیقی است که روح امام به منزله روح آن و ارواح مؤمنین به منزله پیکر آن هستند. باید ارتباط اخوت مؤمنین بر محور امام بیشتر شود تا ارتباطشان با امام محفوظ بماند و برای حفاظت از آن شش چیز نباید در این جامعه وجود داشته باشند: همز و لمز، عیب جویی، با القاب زشت همدیگر را خطاب کردن، تجسس، سوء ظن و غیبت. دستگاه نفاق و شیطان دائما سعی میکند که از این عیوب علیه معصومین استفاده کند و این صفات را در جامعه اسلامی گسترش دهد. قرآن کریم در ادامه آیات میفرمایند که اگر در جامعه مؤمنین درگیری و نزاعی پیش آمد، سریعا بروید و آن را اصلاح کنید. که این اصلاح بالعدل است و باید به دست صاحب الامر انجام شود. اگر در ادامه طرفین به مدار صاحب الامر بازنگشتند آن وقت این جریان تبدیل به بغی می شود و کسانی که به مدار امام برنگشتند، باغی می شوند و کار به اقتتال کشیده می شود تا جایی که آنان به مدار امام برگردند و اصلاح صورت بگیرد. نبی اکرم با استفاده از تنزیل این آیه در مقابل مشرکان می جنگیدند و امیرالمؤمنین با استفاده از تأویل آن در مقابل همان جریان، که فقط ظاهرشان عوض شده بود، جنگیدند.

حقیقت رابطه اخوت

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى  فَقاتِلُوا الَّتي  تَبْغي  حَتَّى تَفي ءَ إِلى  أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطين  »(حجرات/۹) در این آیات یکی از نکات مهمی که مطرح شده داستان اخوت بین مؤمنین، بر محور وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله است و این نعمتی که نازل شده یک ارتباط اخوت حقیقی بین جامعه مؤمنین شکل می دهد که ادامه این اخوت بر محور حبل الله و وجود مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه معصومین است. این وجودهای مقدس هستند که می توانند رشته اتصال حقیقی مؤمنین به یکدیگر و اخوت حقیقی باشند. این اخوت گرچه از احکام تشریع برخوردار است ولی بیش از یک اخوت اعتباری و تشریعی است. در واقع یک رابطه اخوت حقیقی است که امام محور آن و روح امام به منزله روح آن برای جامعه مؤمنین است و ارواح دیگر به منزله جسد برای این روح می باشند و اجزاء و سلول های این پیکر هستند.

 بین این ارواح باید رابطه اخوت شکل بگیرد که بر مدار امام ممکن است. این احکامی دارد و مراقبه می خواهد. انسان می تواند رابطه اش را با امام و رابطه اخوت بر محور امام را هم به هم بزند. لذا دستور به مراقبه داده شده است. در روایاتی که در کتاب ایمان و کفر و ارتباط اجتماعی بین مؤمنین وجود دارد، مبسوط این رابطه توضیح داده شده است. بنابراین اگر رابطه اخوت بخواهد محفوظ بماند مؤمنین باید ارتباط انس و محبت و اخوتشان بر محور امام بیشتر شود.

شش عیوب برهم زننده رابطه اخوت

شش امر نباید در بین مؤمنین وجود داشته باشد، لمز، یعنی مسخره کردن، عیب جویی، همدیگر را با القاب بد هدف قرار دادن، تجسس، سوءظن و غیبت. اینها شش چیزی هستند که شالوده جامعه مؤمنین و رابطه اخوت بر محور امام را به هم می ریزند. اینها عیوب خیلی بزرگی هستند و شیطان تلاش می کند این شش امر را در جامعه مؤمنین گسترش بدهد. در نهایت هم معیار تحقیر و تعظیم و شرافت را از معیار حقیقی خودش که تقواست، به مدار آن شش خصوصیت برمیگرداند.

 بین انسان ها و جامعه مؤمنین، شعوب و قبائل و نژادهای مختلفی وجود دارد ولی غرض از این دسته بندی هایی که خدای متعال قرار داده، طبقه بندی و شرافت اجتماعی نبوده است. معیارِ شرافت تقوا و امام هم کلمه تقواست. به اندازه ای که مؤمنین به امام نزدیک می شوند، حقیقت تقوا در آنها محقق می شود و به کرامت عندالله می رسند و به همان میزان هم درجه پیدا می کنند. بنابراین تفاضل درجات شرافت در جامعه مؤمنین بر مدار تقرب به امام و کلمه تقواست. بر همین اساس رابطه بین مؤمنین، رابطه کرامت می شود.

این جامعه ای که شکل می گیرد دارای صفات غیبت و سوء ظن و تجسس و امثال اینها نباید باشد. این جامعه رقیبی دارد که آن جریان فسق و فاسق است و می خواهد انسجام امت اسلامی را بر محور حضرت به هم بریزد و آن جریان می تواند جامعه مؤمنین را تا حد اقتتال و درگیری و خونریزی پیش ببرد. این سوره به یک معنا مناسبات ایجاد یک امت و امت سازی نبی اکرم را توضیح می دهد. امتی که بر محور نبی اکرم شکل می گیرد چه خصوصیتی باید داشته باشد و در جبهه مقابل، آنچه دشمن می خواهد در درون امت ایجاد کند چیست؟

شکل گیری جریان بغی

یکی از اموری که در به هم زدن انسجام امت اتفاق می افتد این است که جریان فسق و نبأ به اقتتال بین مؤمنین منتهی می شود. محور آیات اقتتال، این است که یک اخوتی باید شکل بگیرد. یک اخوت حقیقی و یک رابطه ایمانی بین مؤمنین وجود دارد که ممکن است به اقتتال کشیده بشود. اگر کشیده شد «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما» باید بین آنها صلح ایجاد شود. «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى »اگریکی بنای بغی و ستم گذاشت و حاضر نشد صلح را بپذیرد، آن وقت باید با آن جنگید «فَقاتِلُوا الَّتي  تَبْغي  حَتَّى تَفي ءَ إِلى  أَمْرِ اللَّه » آنقدر باید با او درگیری را ادامه داد تا او به سوی امر الهی برگردد، یعنی پایان اقتتال با او این است که امر الهی را بپذیرد «فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما» اگر برگشت، بین آنها رابطه صلح برقرار کنید. این صلح باید با عدل و قسط باشد «فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطين ».

در ساحت تأویل، این آیه ناظر به آن درگیری بزرگی است که در امت پیدا می شود و شکافی ایجاد میکند که به درگیری با امیرالمؤمنین منتهی می شود. در تأویل این آیات به داستان جنگ جمل اشاره می شود که خود جنگ جمل یک داستان پیچیده ای دارد. بزرگانی که تحقیق کردند میگویند ادامه همان جریان بدر و احد و آن درگیری هاست که در جامعه مؤمنین کشیده می شود. ظاهر آیه یک گفتگویی از روابط مؤمنین می کند که مؤمنین ممکن است کارشان به اقتتال هم بکشد. یعنی واقعا جامعه مؤمنین کارشان به درگیری با یکدیگر کشیده شود که شأن نزول هایی برای آن گفتند؛ مثلا فرض کنید دو گروه از اوس و خزرج سر یک جریانی با یکدیگر درگیری شدیدی پیدا کردند و این آیه نازل شد و بعد از این که حضرت وارد مدینه شدند بین آنها صلح ایجاد کردند و اخوت ایمانی رشد کرد. باز سر یک مسائل جزئی درگیری های سنگینی ایجاد شد و بعد آیه نازل شد که «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما».

بنابراین ممکن است رابطه اخوت بین مؤمنین به حد اقتتال هم برسد، به طوری که با هم درگیر شوند و نتوانند همدیگر را تحمل کنند. ولی تا اینجا خطر خیلی بزرگ نیست. اینجا مأموریت چیست؟ این است که بین اینها صلح ایجاد کنیم و این رابطه برگردد. در این صلح چند نکته وجود دارد، یکی این که باید صلح را به مدار صلاح برگرداند. مدار صلاح در جامعه امر الهی، الوهیت حضرت حق و ولی خداست. خروج از این مدار موجب می شود که روابط به هم بریزد. آن جایی که هر دو از این اصول تخلف کردند، باید هر دو را به صلح دعوت کرد تا به مدار اصلی برگردند. ولی اگر یک طرف ادامه بدهد و حاضر نباشد به مدار برگردد، او می شود باغی، یعنی آن اقتتال اولی باغی نیست. هر درگیری که در جامعه مؤمنین ایجاد می شود اینگونه نیست که در آن حتما یک طرف باغی و جزو بغات باشد. یک احکام خاصی دارند.

وقتی دو طایفه از مؤمنین درگیر می شوند این درگیری خروج از مدار صلاح است. اگر بر مدار صلاح و امر الهی حرکت می کردند، کار به اقتتال نمی کشید. ولی دستگاه شیطان و آن جریان فاسق کار را به درگیری می کشاند. تا اینجا باغی نیستند، ولی اگر یک طرف حاضر نیست بر آن مداری که باید اصلاح بشود، بیاید و در آن مدار حرکت بکند، این نسبت به گروه دوم ظالم و باغی می شود که احکام خاص بغات را پیدا می کند. این جا باید با او درگیر بشوند تا به امر الهی برگردد «حَتَّى تَفي ءَ إِلى  أَمْرِ اللَّه » اگر دوباره برگشت، دستور داده شده که اینجا صلح بینشان برقرار بشود. این صلح هم باید بالعدل باشد، اینطور نیست که اگر یک طرف باغی شده و بعد که از بغی دست برداشته است، به او ظلم بشود. باید این صلح برمدار عدل باشد.

یک نکته پس این است که این درگیری در ابتدا بغی نیست ولی می تواند به بغی منتهی بشود. معیار بغی این است که امر الهی را نپذیرند و حاضر نباشند که بر مدار امر الهی حرکت بکنند، ولو یک طرف. الان هم ممکن است بین مؤمنین یک اختلافی پیدا بشود، اگر یک طرف حاضر نشد بر مدار امر الهی حرکت بکند می شود باغی، آن وقت تکلیفش تکلیف بغات است، باید با او جنگید تا به مدار امر الهی برگردد. وقتی هم به مدار امر برمیگردد، نباید چون او زیاده خواهی کرده و قدرت دارد، ما به او باج بدهیم. بلکه صلح باید براساس عدل و حکم الهی باشد.

معیار اصلاح

نکته دیگری که در ذیل این آیات قابل توجه است، این است که وقتی اقتتال واقع می شود، از مدار صلاح خارج می شوند. لذا باید آنها را به مدار صلح برگردانیم و بینشان را اصلاح کنیم. پس اقتتال خروج از یک مداری است. آن مدار چیست که از او خارج شدند؟ آن امر الله است. «حَتَّى تَفي ءَ إِلى  أَمْرِ اللَّه » آن معیار امر و فرمان الهی است. آن دستوری است که باید در همه جا رعایت بشود. یک امر است و بعد تبدیل به یک و یک شریعت گسترده می شود. معیار صلاح آن کسی است که صاحب این امر است. رشته امر الهی در دست اوست. این یک امر قراردادی نیست. آن کسی که صاحب امر نیست نمی تواند مدار اصلاح باشد. پس خروج از مدار اخوت یعنی خروج از مدار ولایت امام و خروج از مدار الوهیت و بندگی و همه اینها می شود فساد.

وقتی هر دو طرف از مدار خارج می شوند، درگیری پیدا می کنند. اگر همه تسلیم به امر خدا باشند که درگیری پیدا نمی شود. اگر یک طرف به مدار برگشت و طرف دیگر برنگشت، این می شود بغی و حاضر نیست امر الهی را بپذیرد. آن وقت چه کسی باید اصلاح کند؟ کسی باید اصلاح کند که رشته امر در دستش باشد وگرنه بر مدار هر شخصی اصلاح واقع نمی شود. اینکه همه تلقی کنند که می توانند اصلاح ایجاد کنند، این توهم است. اگر این اقتتال و درگیری خروج از مدار امر باشد، اصلاح یعنی برگرداندن به مدار امن الهی و جامعه را بر مدار امر الهی اداره کردن. کسی می تواند در جامعه صلح ایجاد کند که رشته ای از آن امر در دست او باشد و به اندازه ای که رشته آن امر در دست اوست، جامعه را به مدار اخوت برمیگرداند. به تعبیر دیگر باید ظرفیت داشته باشد که حول او اخوت شکل بگیرد و این جمع به هم ریخته حول او دوباره سامان پیدا کند.

جریان نفاق و جریان شرک در طرح مشترکی سعی کردند که امت اسلامی و برنامه حضرت را به هم بریزند. در آن طرح مشترک بنای آنها بر نابودی اصل برنامه حضرت بود. منتها وجود مقدس امیرالمؤمنین و معصومین طوری عمل کردند که آنها را مجبور کردند که درگیری را بین خودشان قرار بدهند، نه این که با هم متحد شوند و بیایند ریشه دنیای اسلام را بکنند. وگرنه بعید بود که اینها به سمت فتح روم و ایران می رفتند. اگر آنها با روم و ایران می ساختند، یک داستان دیگری شکل می گرفت. منهای آن حرف، یک جریانی شکل گرفته و در امت اسلامی به هم ریختگی ایجاد کرده است. چه کسی می تواند این جریان را برگرداند؟ در سطوح مختلف ائمه هستند که بر محور عاشورا دوباره این تجمع شکل می گیرد. این اتحاد و انسجام فرهنگی بر محور امام باقر و امام صادق سلام الله علیهما شکل می گیرد. در آخرین مرحله هم وجود مقدس امام زمان سلام الله علیه است که می تواند بیاید و عالم را دوباره به مدار اصلی خودش برگرداند و اقتتال با باغی بکند، تا جایی که بغات را مجبور به عقب نشینی کند و امت را به مدار انبیاء برگرداند. این طور نیست که هر کسی بتواند این کار را بکند.

 بنابراین اگر در جامعه ای که باید بر مدار اخوت زندگی بکند، برای مؤمنین فتنه ای ایجاد شد و بینشان درگیری و تنازعی پیدا شد، باید این تنازع برطرف شود و دوباره به مدار امر الهی برگردند. ولی آن کسی می تواند این صلح را ایجاد کند که رشته ای از امر در دست اوست وگرنه تلاش بی فایده است. کسی که دستش به جایی بند نیست چطور می تواند یک رشته اخوتی بین دیگران ایجاد کند؟ این رشته ای که شیطان پاره کرده را برگرداند و از نو اصلاح کند. همه درگیری ها از کوچک تا بزرگ در جامعه مؤمنین همین است. این فساد را شیطان ایجاد می کند و نظام خانواده را به هم می ریزد. جمعی که باید رابطه شان رابطه مودت و محبت باشد را به رابطه درگیری و عداوت تبدیل می کند. این حتما باید به مدار برگردد. در برگشتن به مدار هم حتما معیار امر الهی است. باید به مدار امر الهی برگردند. اگر یک طرف هم برنگشت، او در نوع خودش باغی می شود.  

البته اینگونه نیست که آنجا بغاتی هستند که احکام بغات را در کتاب جهاد دارند، در کوچکترین درگیری ها هم همین طور است. ولی کسی می تواند محور قرار بگیرد که رشته ای از آن امر در دستش باشد تا بشود بر مدار او یک جمعی را شکل داد. لذا برگشتن جامعه به مدار تجمع حقیقی خودش به یک مدار احتیاج دارد و احیانا ممکن است که یک طرح بزرگ تاریخی هزار ساله و بیش از هزار ساله را هم بخواهد تا جامعه را به مدار خودش برگرداند. این همان کاری است که اهل بیت علیهم السلام کردند. آن جامعه ای که از مدار خودش خارج شده باید به مدار برگردانند. باید عاشورا و حوادث بعدی تا داستان ظهور پیش بیاید. برگرداندن جامعه طرح ساده ای نیست.

صلح یعنی اصلاح کردن، وقتی دو نفر یا دو طائفه از مؤمنین درگیر می شوند، ما به هر قیمتی که شده این جنگ را باید تمام کنیم. البته تمام شدن این جنگ زمانی خوب است که به مدار اصلاح و اخوت که همان مدار امر الهی است، برگردد. اگر یک طرف قبول کرد اما طرف دیگر قبول نکرد که به مدار برگردد، باید او را وادار کرد که این امر را بپذیرد و این هم از کوچکترین امر تا درگیری های بزرگتر همینطور است. کسی که یک صاحب الامر است و می تواند مدار اصلاح باشد، باید بار را به دوش بکشد تا این امر اصلاح شود. در یک مقیاس دیگر این آیه ناظر به یک جریان تاریخی اقتتال است. در آن درگیری هدف وجود مقدس امیرالمؤمنین و معصومین هستند. یعنی تلاشی است که امت را با معصوم درگیر کند و امر را از دست معصوم بیرون بیاورد؛ این همان جریانی است که الان اتفاق افتاده است.

مفهومِ تعبیر «خاصف النعل»

حفص بن غیاث روایتی از امام صادق علیه السلام در کتاب جهاد کافی نقل می کند. یک قسمتش این است که می فرماید شمشیرها پنج دسته هستند، «سَيْفٌ مِنْهَا مَكْفُوف »(1) یک قسم آن شمشیری است که در غلاف است و به وقت خودش باید بیرون بیاید. این طور نیست که این درگیری دائمی باشد. یک درگیری دائمی با مشرکین همیشه وجود دارد اما آن سیفی که در غلاف است و به وقت باید بیرون بیاید «فَسَيْفٌ عَلَى أَهْلِ الْبَغْي » است، یعنی بر کسانی است که باغی هستند.

بعد حضرت به این آیه استشهاد می کند «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى  فَقاتِلُوا الَّتي  تَبْغي  حَتَّى تَفي ءَ إِلى  أَمْرِ اللَّهِ» حضرت می فرمایند وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند «مَنْ يُقَاتِلُ بَعْدِي عَلَى التَّأْوِيلِ  كَمَا قَاتَلْتُ  عَلَى التَّنْزِيل » من براساس ظاهر قرآن با مشرکین درگیر شدم. بعد از من هم کسی در بین شماست که براساس تأویل آیات وارد درگیری با آنان می شود. از حضرت پرسیدند آقا او چه کسی است؟ حضرت یک نشانه ای گفتند «فَقَالَ خَاصِفُ النَّعْل » یعنی آن کسی که کفش وصله می کند.

در جای دیگر هم آمده «إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى »(حجرات/۴۹) آنهایی که در مقابل نبی اکرم غض صوت می کنند، صدایشان را در مقابل ایشان که مأذنه الهی است و صوت خدا را  به عالم می رساند بلند نمی کنند، اینها کسانی هستند که خدای متعال قلبشان را برای تقوا امتحان کرده است «امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى »  ریاضتشان داده تا حقیقت تقوای الهی وارد قلب آنان شده است. اثر تقوا غض صوت در مقابل رسول است.

از حضرت سوال شد اینها چه کسانی هستند، فرمودند «خَاصِفُ النَّعْل » حضرت امیر را با همین عنوان معرفی کردند. آن کسی که غض صوت در مقابل نبی اکرم دارد آن کسی است که خاصف النعل است. که بعد دیدند حضرت امیر مشغول وصله کردن کفش های نبی اکرم هستند. این آقا کسی است که در عوالم قبل با نبی اکرم بوده است. «أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَة» من و امیرالمؤمنین یک نور بودیم و در صلب عبدالمطلب از یکدیگر جدا شدیم. آنجایی که ملائکه بر آدم سجده می کردند، به خاطر اشباح نوری اهل بیت بود که در صلب حضرت آدم بودند. در آنجا امیرالمؤمنین و نبی اکرم کنار یکدیگر بودند. حالا در این عالم خدای متعال تکلیف را اینگونه قرار داد که این وجود مقدس، خاصف النعل است و کفش های حضرت را وصله می کند.

این ها چیزهایی است که فقط توهمش برای ما می شود وگرنه شنیدنی هم نیست، خیلی کار سختی است. این آقا همان کسی است که وقتی پیامبر به معراج رفتند، آنجایی که از عالم ملائکه عبور کردند و همه را پشت سر گذاشتند، خدای متعال با صوت ایشان با نبی اکرم صحبت کردند. حالا این شخصیت در این عالم کارش این است که خاصف النعل است. یک معنایش این است، کسی که اینگونه بار تکلیف را برمیدارد و کفش های نبی اکرم را وصله می کند، ناظر به خضوع و تواضع این آدم است که می تواند این بار را بردارد و در مقابل صوت نبی اکرم و نبأ نبی اکرم از خودش آوازه و صدایی نداشته باشد. لذا حامل این نبأ می شود و خبر نبی اکرم را باید از او گرفت. او زبانی است که اخبار نبی اکرم با او منتشر می شود. لسانی است که با آن مشهودات و دیده های نبی اکرم برای مؤمنین و برای عالم بیان می شود.

آن کسی که می تواند مدار اصلاح امت باشد و برای ایجاد اصلاح در امت و جلوگیری از بغی در امت وارد میدان می شود و این باغی را مجبور می کند که امر الهی را بپذیرد، این کسی نیست جز شخصیتی که خاصف النعل است. ابن عباس نقل می کند که در مسیر جنگ جمل، لشکر مهیا بود برای این که حضرت بروند و خطبه بخوانند. اما حضرت داشتند کفششان را وصله می کردند. ابن عباس آمد عرض کرد: الان یک جنگ بزرگی پیش روست و لشکر آماده است. شما فرمانده لشکر هستید، حالا وقت وصله کردن کفش است؟!

حضرت فرمودند این کفش چقدر می ارزد؟ ابن عباس گفت آن یکی را هم کنارش بگذارید چیزی نمی ارزد. حضرت فرمودند حکومت بر شما به اندازه این کفش برای من قیمت ندارد. من که برای حکومت نمی جنگم. من یک کاری انجام می دهم و ضمن همان کار بزرگ، کار دیگرم این است که کفشم را وصله کنم. بعد این آقایی که کفشش را وصله می کرد، آمدند و یک خطبه ای فوق العاده خواندند.

چرا این تعبیر خاصف النعل مکرر آمده است؟ در همان جایی که می خواهند «یغضون اصواتهم» را معرفی کنند، می گویند خاصف النعل. این تعبیر در روایات دیگر هم آمده است. وقتی این آیه نازل شد، حضرت فرمودند بعد از من کسی در بین شماست که او براساس تأویل این آیات می جنگد. حضرت فرمودند که خاصف النعل یعنی امیر المؤمنین و عمار یاسر. عمار بن یاسر جزو یاران حضرت است که در جنگ صفین کنار حضرت بود و به شهادت رسید. عمار وقتی در جنگ صفین مقابل لشکر معاویه قرار گرفت، گفت ما سه بار دیگر هم مقابل این پرچم جنگیدیم؛ در جنگ های بدر و احد و خندق. همین ها بودند که مقابل نبی اکرم ایستادند و امروز در صفین مقابل امیرالمؤمنین هستند، جریان دیگری نیست. منتها آن موقع که درگیری اسلام و کفر بود حضرت با آنان وارد جنگ شدند و الان آن درگیری به درگیری جریان نفاق تبدیل شده است.

همین ها اسلام آوردند و آمدند از درون رخنه کردند و دوباره می خواهند همان درگیری ها را در درون امت ایجاد کنند. اینجا امیرالمؤمنین مأمور درگیری هستند. لذا عمار یاسر فرمودند «قَاتَلْتُ بِهَذِهِ الرَّايَةِ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ثَلَاثاً وَ هَذِهِ الرَّابِعَةُ» من تا کنون سه بار در کنار نبی اکرم با این پرچم جنگیدم و این دفعه چهارم است که  این بار در کنار امیرالمؤمنین میجنگم. یعنی آن پرچمی که معاویه به پا کرده بود، همان پرچمی است که قبل از او ابوسفیان به پا کرده بود و وجود مقدس نبی اکرم سه بار با آن جنگیدند. در قرآن هم به این موضوع اشاره شده «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا في  رَبِّهِم »(حج/19) این جریان درگیری یک درگیری تاریخی است. دو گروه هستند که بر سر پروردگارشان با یکدیگر می جنگند. جنگ سر دنیا نیست که معصومین به خاطر دنیا با آنها منازعه داشته باشند. در کمال الدین از امام صادق علیه السلام نقل کردند که جنگ پیامبر با ابوسفیان بر اساس تنزیل قرآن و جنگ امیرالمؤمنین بر اساس تأویل قرآن بود. این همان جریان است. جریان دیگری نیست فقط شکل و صورت خود را عوض کرده است. خیلی هم این درگیری سخت است.

تکرار جریان شرک و تبدیل آن به جریان نفاق

عمار می گوید: «قَاتَلْتُ بِهَذِهِ الرَّايَةِ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ثَلَاثاً وَ هَذِهِ الرَّابِعَةُ وَ اللَّهِ لَوْ ضَرَبُونَا حَتَّى يَبْلُغُوا بِنَا السَّعَفَاتِ مِنْ هَجَرَ لَعَلِمْنَا أَنَّا عَلَى الْحَقِّ وَ أَنَّهُمْ عَلَى الْبَاطِل » اگر آنقدر با ما بجنگند که ما را مجبور کنند تا نخلستان های وادی بحرین عقب نشینی کنیم، باز هم ما می دانیم که بر حقیم و آنان بر باطل هستند. بعد در این جنگی که حضرت با بغات داشتند، می فرمایند «وَ كَانَتِ السِّيرَةُ فِيهِمْ مِنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مَا كَانَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ فِي أَهْلِ مَكَّةَ يَوْمَ فَتْحِ مَكَّة» این ظاهرا همان درگیری جمل است که در آن درگیری، طلحه و زبیر مقابل حضرت آمدند و آن زن را آوردند و حضرت با آنها جنگیدند.

نحوه برخورد امیرالمؤمنین با جریان جمل، بعد از این که حضرت بصره را از دست اینها پس گرفتند، مثل همان رفتاری بود که وجود مقدس نبی اکرم با اهل مکه کردند. یعنی همان درگیری بود، درگیری حضرت با مشرکین مکه بود، الان هم همان درگیری است که به درون امت کشیده شده است و جنگ جمل را درست کردند و بصره را گرفتند و حضرت رفتند و بصره را باز فتح کردند. این فتح بصره مثل فتح مکه است. طرف درگیری همان طرف درگیری است. منتها نبی اکرم براساس تنزیل و امیرالمؤمنین براساس تأویل قرآن جنگیدند که تأویل همین آیه است «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى  فَقاتِلُوا» در این جنگ ها سیره حضرت، همان سیره ای است که وجود مقدس نبی اکرم با اهل مکه داشتند «فَإِنَّهُ لَمْ يَسْبِ لَهُمْ ذُرِّيَّة» بعد از این که مکه را فتح کردند، اجازه ندادند کسی اینها را اسیر کند.

بعد فرمودند «وَ قَالَ مَنْ أَغْلَقَ بَابَهُ فَهُوَ آمِنٌ وَ مَنْ أَلْقَى سِلَاحَهُ فَهُوَ آمِن » هر کسی که در خانه اش را بست و در خانه رفت، در امان است؛ حق ندارید به خانه ها هجوم ببرید. اگر هم کسی سلاحش را زمین گذاشت، او هم در امنیت است؛ دیگر با او برخورد نکنید «وَ كَذَلِكَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْبَصْرَةِ نَادَى فِيهِمْ لَا تَسْبُوا لَهُمْ ذُرِّيَّةً» فرمود پیروز که شدید، حق ندارید از اینها اسیر بگیرید «وَ لَا تُجْهِزُوا عَلَى جَرِيحٍ» و بر مجروحین حمله نکنید و با آنها درگیر نشوید «وَ لَا تَتْبَعُوا مُدْبِراً» با کسی که فرار می کند و از میدان جنگ خودش را کنار کشیده، درگیر نشوید «وَ مَنْ أَغْلَقَ بَابَهُ وَ أَلْقَى سِلَاحَهُ فَهُوَ آمِن » اگر کسی اسلحه زمین بگذارد و به خانه برود، او هم در مقام امن است. این تأویل آن آیه است. پس تنزیل این آیه هم همین است که مؤمنین ممکن است با یکدیگر وارد میدان درگیری بشوند. در درگیری های جزئی که بین اوس و خزرج پیش آمده تا در زمان ما هم همینطور است. این درگیری های جزئی که پیش می آید، باید به صلح منتهی بشود.

این ابتدائا هم بغی نیست. دو طایفه مؤمنین با هم اختلاف نظر پیدا می کنند ولی اگر یک طرف حاضر نیست براساس امر الهی حرکت بکند، آن وقت داستان بغی شکل می گیرد. آنها می شوند جزو بغات. چرا که حاضر نیستند به امر الهی برگردند و آن را بپذیرند. آن امر الهی هم در تنازعات اجتماعی یک محوری دارد. مدار امن کسی است که صاحب الامر باشد. نمی شود که رشته ای از امر در دستش نباشد. او مدار اصلاح است. او کسی است که باید این تنازع را تبدیل به صلح کند.

اگر یک طرف حاضر نیست این صلح را بپذیرد می شود باغی. باید با او درگیر شد و این درگیری هم ادامه دارد تا زمانی که به امر خدا برگردند. برگشتن هم باز جای زیاده خواهی نیست که بیایند شرط و شروط بگذارند. باید مصالحه براساس عدل اتفاق بیافتد نه این که چون آنها دست برتر هستند یا چون بناست به انسجام و اتحادی برسیم، شرط اضافی بگذارند. باز باید بر مدار عدل باشد. این همان درگیری هایی است که پیش می آید، ولی در ساحت تأویل این آیه ناظر به یک درگیری عظیمی است.

یک جریان بغی وجود دارد که علیه امام شکل می گیرد و ادامه همان جریان مشرکین و کفار است. انگار آن جریانی که یک موقعی در بیرون امت اسلام در مقابل نبی اکرم ایستادند و نبی اکرم براساس آیات جهاد با آنها جنگ میکردن، همان جریان می آید و در درون امت اسلامی شکل می گیرد و به یک داستان بغی تبدیل می شود. این بار به جریان بغات در مقابل امیرالمومنین تبدیل می شوند.

ابتدا یک درگیری است و هرچه حضرت می آیند و اینها را به مصالحه دعوت می کنند، نمی پذیرند. وقتی نمی پذیرند می شوند باغی. در واقع باغی آن کسی است که در درگیری حاضر نیست آن امر الهی را بپذیرد و حاضر نیست بر مدار الهی این اقتتال را کنار بگذارد. یک داستان بزرگی در ذیل تأویل این آیه است.

استفاده شیطان از عیوب شش گانه علیه معصومین

در سوره همزه آمده که خدای متعال هرکسی که مؤمنی را همز و لمز کند، تهدید می کند «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة»(همزه/۱) ولی پیداست این تهدیدهای سنگینی که خدای متعال در این سوره فرموده که بعد می فرماید «كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ * نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتي  تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَة * إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَة»(همزه/۴-7) آنها وارد آن نارالهی می شوند، آن آتشی که خدا بر افروخته و از جانشان شعله می کشد و بعد هم آنها را در یک فضای محصوری قرار می دهند که راه نجات ندارند. این یک داستان بزرگتری است. داستان همز و لمز جریان حق است که در روایات فرمود مصداق این آیه کسانی هستند که وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت را همز و لمز می کنند. یک دستگاه همز و لمز درست کردند.

این دستگاه همز و لمز هم در روایات توضیح داده؛ همین طور که نَفَس معصوم، حیات طیبه را در عالم می دمد، ابلیس هم یک نفس می زند و یک شعله جهنم ایجاد می کند و جمعی را می سوزاند. در ادامه فرمودند که همزات شیطان این است که در شما نسبت به اهل بیت می دمد و عداوت ایجاد می کند. همزات شیطان یعنی آن عیب جویی هایی که ایجاد یک عداوت و دشمنی پردامنه با امام ایجاد می کنند. پس اساس همز و لمز، عیب جویی و ایجاد یک دستگاه بزرگ همز و لمز علیه معصوم است که یک درگیری بزرگ و عداوت ایجاد می کند. در مرحله بعد استغناء و بی نیازی از معصوم ایجاد می کند که به درگیری با معصوم منجر می شود.

این آیه ناظر به یک امری است که نبی اکرم آمدند و خبری را آوردند. بر محور نبی اکرم اخوتی شکل می گیرد و بر اساس این نعمت، عداوت به الفت و اخوت تبدیل می شود. این جریان دشمنی دارد و این دشمن، جریان اخوت را به درگیری و اقتتال تبدیل می کند. باید مراقب باشیم که اگر این درگیری بین برادران ایجاد شد، باید به سرعت آن را به جریان اخوت برگردانیم. حضرت یک خانواده ای ایجاد کردند که تمام رابطه شان اخوت است. اینطور نیست که درگیری بین مؤمن و کافر باشد؛ درگیری بین برادر و برادر است. پس اگر این درگیری ایجاد شد، اصلاحش کنید و به مدار اخوت برگردانید. این درگیری که بین جامعه مؤمنین و جامعه ای است که روابطشان اخوت است، یک درگیری اجتماعی ایجاد می کند که می تواند گسترده باشد. همه اینها را آیه در برمیگیرد. باید اصلاح شود؛ اصلاح هم یعنی برگشتن به امر ولی خدا.

این امر صاحبی دارد، مصلح آن کسی است که صاحب این امر است. هر کسی که نمی تواند بیاید اصلاح ایجاد بکند. به هر میزان که درگیری بزرگتر است، آن کسی که رشته ای از امر دست اوست، او باید رشته بالاتری از امر دستش باشد. آن امر الهی است که مدار اصلاح است. ولی در ساحت تأویل این برمیگردد به درگیری که با اهل بیت در تاریخ ایجاد شده است. یک جریان بغی در مقابل اهل بیت شکل می گیرد و از دل آن بغی جریان صفین و خوارج و جمل بیرون می آیند. این ها همه جریان بغات هستند. علیه امیرالمؤمنین به میدان آمدند و حاضر نشدند به پای امر الهی بیایند. این داستان بغی ادامه پیدا می کند تا زمانی که بر مدار امام زمان علیه السلام جمع می شود.

این جریان استهزاء و سخریه و تنابز بالالقاب و همز و لمز، شش چیزی است که در آیات آمده و نباید در بین مؤمنین باشد. در واقع آن شش چیز توسط دستگاه شیطان یک جریانی علیه اهل بیت ایجاد می کند. البته همه این کارها را هم در طول تاریخ انجام دادند. در دوره بنی امیه همین اتفاقات افتاده، قبل و بعد آن هم این اتفاق افتاده که سوء ظنی نسبت به امیرالمؤمنین درست کردند و عیب جویی ها و بد گویی هایی به ایشان کردند.

پس این سیر آیات ناظر به یک جریانی است که نبأ فاسق و این جریان فسق در امت اسلامی علیه اهل بیت ایجاد می کند و این جریان بغی بر علیه صاحب الامر است. صاحب الامر آن کسی است که جامعه باید بر مدار امر او حرکت بکند. جریان بغی، خروج و ظلم علیه امام را شکل می دهد و بعد هم علیه جبهه حضرت و آرام آرام درون جبهه حضرت سوء ظن و بدبینی و عیب جویی و بدگویی شکل می دهند. این شش چیز ابتدائا به نظر می آید که شش دستور اخلاقی ساده هستند ولی اگر تأمل بشود و ریشه هایش معلوم شود، مشخص می شود که اینها شش امری هستند که به طور جد وحدت امت اسلامی را مورد هدف قرار می دهند و نمی گذارند امت حول امام امت و حول وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شکل بگیرد.

پی نوشت:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 5، ص: 10