نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 30 فروردين 1403 - Thu, 18 Apr 2024

جلسه نهم هیات ثارالله/ جریان نفاق؛ تحریف دین، ایجاد فساد و برگرداندن جامعه از مدار توحید

متن زیر سخنرانی شب نهم محرم جناب آیت الله سیدمحمدمهدی میرباقری است که به تاریخ 7 شهریور 99 در هیات ثارالله قم ایراد شده است. ایشان بیان می دارد که یک فسادی در امت حضرت و در مقیاس امت تاریخی ایشان شکل گرفته است که قرآن درباره آن یک نکاتی را بیان فرموده است. یک سلسله عواملی هستند که اینها می توانند منشأ فسادهای بزرگ اجتماعی و تاریخی بشوند که بعضی از آنها را اشاره کردیم. مثل این که انسان بر مدار خودش حرکت بکند و قواعد و قوانین و میزان های اجتماعی را خودش تعیین کند. پس دستکاری این موازین عدل در عالم بر محور نفسانیات، یکی از عوامل مهم شکل گیری فساد است. نکته دیگری که در باب فساد در بعضی روایات آمده فساد منافقین است. خداوند وقتی به این ها می فرماید که شما هم مثل مومنین ایمان بیاورید، می گویند: ما مثل این سفیه ها ایمان بیاوریم؟! پس یکی از مختصاتشان این است که نگاه می کنند و می گویند این که دینداری نشد، این چه نوع دینداری است؟! بعد هم یک دینداری ای می آورند که معتقدند این دینداری، دینداری عاقلانه است! به تعبیر دیگر اینها دست در حقیقت دین می برند و می خواهند دینداری را اصلاح کنند و یک معنای معقول و قابل دفاعی از دین ارائه بکنند که با ضوابط عقلی خودشان سازگار باشد! همانطور که پیداست دین تماما هماهنگ با آن عقل کل هست و عقل ما باید بر مدار دین اصلاح بشود، منتها اینها عقل خودشان را مدار قرار می دهند و می خواهند دین را با عقل خودشان اصلاح بکنند. مهمترین تحریفی هم که توسط اینها در دین شده این است که جریان ولایت حقه را از دین حذف کردند. وقتی این حلقه اتصال شریعت به الوهیت برداشته شد، اتفاقی که می افتد این است که دین می شود یک شریعتی که در اختیار ماست و ما می توانیم آن را معنا کنیم یا تغییر بدهیم! شروعش هم از آنجاست که می گویند: چه کسی گفته که پیغمبر خدا باید بگوید که نظام سیاسی و نظام حیات اجتماعی امت من باید چطوری شکل بگیرد؟! ما خودمان عمل می کنیم و تصمیم می گیریم! بنابراین یک جریان نفاقی در دل امت نبی اکرم این شیوه دینداری که پیغمبر اورده و تبعیت امت از ایشان را شیوه دینداری سفیهانه می دانند. پس می خواهند خودشان یک طراحی جدید و طراحی عاقلانه و حکیمانه بکنند که از اینجا سر در می آورند!

عوامل فساد در جامعه از منظر قرآن کریم

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. «أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي‏ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»(1).

 عرض کردیم که این اقدامی که حضرت می فرمایند برای اصلاح در امت بود، گویای این است که یک فسادی در امت حضرت و در مقیاس امت تاریخی ایشان شکل گرفته است. چون وجود مقدس نبی اکرم امام الکل اند و امامی هستند که باید یک امت تاریخی بسازند. فسادی در این امت شکل گرفته و سیدالشهداء هم برای برگرداندن مدار امت به مدار صلاح اقدام کرده اند. البته این فساد هنوز هم ادامه دارد، اما این اقدام اصلاحی حضرت تأثیرات خودش را بر مسیر حرکت امت اسلامی گذاشته است و هر روز هم این تأثیرات آشکارتر و ظاهرتر می شود. نه اقدام دشمن در فسادی که در امت ایجاد کرده تمام شده و نه اقدام اصلاحی حضرت فقط در محدوده عاشورا و سال 61  و سلطه بنی امیه است. هر دو اقدام یک اقدام گسترده است، منتها پیداست که پیروزی با اقدام سیدالشهداء است و در نهایت انچه اتفاق می افتد این است که این فساد از امت حضرت جمع می شود.

درباره این فساد شکل گرفته قرآن یک نکاتی را بیان فرموده که اجمالا آن را بیان کردیم. یک سلسله عواملی هستند که اینها می توانند منشأ فسادهای بزرگ اجتماعی و تاریخی بشوند که بعضی از آنها را اشاره کردیم. مثل این که انسان بر مدار خودش حرکت بکند و قواعد و قوانین و میزان های اجتماعی را خودش تعیین کند. پس دستکاری این موازین عدل در عالم بر محور نفسانیات، یکی از عوامل مهم شکل گیری فساد است.

دومین عامل علو و استعلای نسبت به خدای متعال و بندگان خداست که در داستان فرعون و قارون به آن اشاره شده است.

سومین عامل جریان فسق و نقض عهدها و قطع رشته هایی است که خدای متعال دستور به پیوند به آنها را داده است.

چهارمین عاملی هم که به آن اشاره کردیم فساد آن کسانی است که مدعی اصلاح اند. واقعا هم ممکن است اعتقاد باطنی شان همین باشد که دارند اقدامات اصلاحی می کنند، ولی اهداف و طرحی که دارند، هدف و طرحی است که منجر به فساد می شود. محور همه اینها هم در یک امر محقق می شود که آن همان عدول از پرستش خدای متعال و مدار توحید است. «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»(انبیاء/22).

جمعیت ها و اقوامی که بر محور یک فراعنه و طواغیتی اند، به دنبال این هستند که نفس خودشان محور باشد «أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه‏»(فرقان/41)، و بعد هم می خواهد حق را بر مدار هوای خودش شکل بدهد و موازین و برنامه حضرت حق متناسب با میل او تغییر کند، که البته خدای متعال می فرماید این شدنی نیست «وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْض»(مومنون/71). در‏ روایات ذیل این آیه می فرماید: اگر امیرالمومنین بنا باشد از برنامه های انها تبعیت کند همه عالم به هم می ریزد. چرا که آنها کار خودشان را می کنند و هوای خودشان را محور قرار می دهند، اما حضرت که میزان حقیقی عالم و معیار حق هستند، تابع آنها نمی شوند. حضرت اقدامات خودشان را انجام می دهند و این اقدامات به نتیجه می رسد، پس نمی گذارند این فسادی که اینها می کنند یک فساد پایدار و ماندگار در عالم باشد.

جریان نفاق؛ نحوه فساد و مختصات آن

نکته دیگری را هم که در باب فساد در بعضی روایات آمده اشاره می کنم و عبور می کنم، البته این احتیاج به گفتگوی بیشتر از این دارد. انچه هم که عرض می کنم نسبت به قرآن نمی دهم بلکه به عنوان یک معارف که محتمل است در قرآن اینطوری بیان شده باشد عرض می کنم.

یکی از مبادی دیگر فساد در قرآن به عنوان فساد منافقین یاد می شود. در آغاز قرآن وقتی خدای متعال در سوره بقره داستان نزول کتاب الهی و هدایت متقین را مطرح می کند، می فرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ الم * ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ»(بقره/1-2)، این کتاب الهی آمده تا متقین را هدایت کند و به مقصد برساند «أُولئِكَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(بقره/5).

بعد از این که داستان متقین را بیان می کند گویا خدای متعال یک صف بندی و دسته بندی را ارائه می کند و می فرماید که جمعیت ها سه دسته می شوند. «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»(بقره/6) یک عده استوار در کفر هستند و انذار شما در آنها اثری ندارد. یک دسته هم مقابل اینها و اهل ایمان هستند، تا می رسد به دسته سوم که می فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ»(بقره/8)، اینها در صف کفار نیستند و ادعای کفر ندارند، بلکه به عکس ادعای ایمان می کنند، ولی حقیقتا مومن نیستند. «يَقُولُ»، یعنی فقط قول به ایمان دارند و ادعای ایمان می کنند، «وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ» که در قرآن هم مکرر اشاره شده که اینها دور و بری های خود حضرت هستند. «إذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ‏ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّه‏»(منافقون/1) یعنی همین.

«إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ‏ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُون‏»، برای این که مبادا آیه اینطوری معنا بشود که تو دروغ می گویی و رسول نیستی، می فرماید: «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ» خدا می داند تو رسولی ولی اینها دروغ می گویند. این دروغ معنایش این است که اینها شهادتشان شهادت راست نیست.

پس این یک جریان است که در امت حضرت وجود دارد و دور و بری های خود حضرت هم هستند. می فرماید: «يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ»(بقره/9)، اینها اهل خدعه با خدا و رسول هستند و علامت شان این هست که «في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُون‏»(بقره/10) اهل کذب هستند و قلب های اینها قلب های بیماری است. اینها مشخصاتی است که در این آیات برایشان ذکر شده است.

بعد می فرماید: «وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ»(بقره/11)، اینها دست به یک اقداماتی می زنند که این اقدامات از جنس فساد در ارض است. این منافقین فساد در ارض می کنند و شاید این یکی از مهمترین عوامل شکل گیری فساد در امت حضرت است.

پس یک عده ای مدعی ایمان اند ولی واقعا مومن نیستند و مریض القلب اند. این جمعیت منافقی که قلبشان بیمار است، وارد وادی خدعه با خدا و رسول و مومنین می شوند و دست به یک اقداماتی زده و ادعای اصلاح می کنند. برای مثال یک نمونه از اصلاحاتشان هم این است که وقتی حضرت فرمودند دوات و قلم بیاورید تا یک چیزی بنویسم که گمراه نشوید، بعضی ها نگذاشتند، بعد هم گفتند آن روز حضرت می خواست مسئله بعد از خودشان و خلافت را معین کنند که ما این را مصلحت امت ندانستیم!

این ها همین هایی هستند که دست به اقدامات اصلاحی می زنند و می خواهند اصلاح کنند. تعبیر نورانی قرآن این است که «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ»(بقره/12)، خود اینها مفسدند. اینهایی که بیمار قلب اند و اهل خدعه با خدا هستند و باطنشان مومن نیست، اقدامات اصلاحی شان اقداماتی است که منتهی به انسان های اهل خدعه و اهل  بیماری است و این اقدام فساد برانگیز است. «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ»، خود اینها مفسدون هستند اما خیلی هایشان شعور به فساد خودشان هم ندارند!

درباره این آیات مفسرین مفصل بحث کرده اند. من فقط چند جمله راجع به این آیه عرض می کنم. یکی از خصوصیات این انسان منافق دورویی که ظاهر و باطنش دو جور هست و بنای خدعه با خدا و رسول خدا را دارد و اقداماتی می کند به قصد اصلاح ولی این اقدامات اقدامات مفسده انگیز است، این است که «وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُون‏»(بقه/13)، وقتی به آنها گفته می شود که مردم ایمان به خدا و رسول خدا آورده اند، شما هم مثل همین ها ایمان بیاورید و همین مسیر دینداری را دنبال کنید، می گویند: ما مثل این سفیه ها ایمان بیاوریم؟! پس اینها مومنینی که خدای متعال ایمان آنها را تصدیق می کند را سفیه می دانند. قرآن البته می فرماید: «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُون‏»، سفیه حقیقی خودشان هستند ولی خودشان را عالم و عاقل می دانند و امت مومن را سفیه!

پس یکی از مختصاتشان این هست، یعنی یک نگاه می کنند و می گویند این که دینداری نشد، این چه نوع دینداری است؟! بعد هم یک دینداری ای می آورند که معتقدند این دینداری، دینداری عاقلانه است. پس اگر آدم می خواهد دیندار باشد باید اینطوری دیندار باشد. از این مضمون این استفاده می شود که اینها دست در حقیقت دین می برند و می خواهند دینداری را اصلاح کنند و یک معنای معقول و قابل دفاعی از دین ارائه بکنند که با ضوابط عقلی خودشان سازگار باشد! پیداست دین تماما هماهنگ با آن عقل کل هست و عقل ما باید بر مدار دین اصلاح بشود، منتها اینها عقل خودشان را مدار قرار می دهند و می خواهند دین را با عقل خودشان اصلاح بکنند.

از این آیه شاید بشود این استفاده را کرد که یکی از مختصات دینداری این منافق و فسادی که می کند مبتنی بر این است، می فرماید: «وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ»، می گویند ما مصلح هستیم در حالی که «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ». بعد می فرماید که دینداری شان اینطوری است «وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُون‏»، مومنین را سفیه می دانند و خودشان را عاقل. پس یک جریانی است که دینداری را بر مدار خودش می خواهد تعریف کند. یعنی یک نوع تحریف دین و تغییر حقایق دینی که متناسب با میل آنها باشد. اینها گاهی می امدند و به پیغمبر می گفتند که از این یک کلمه دست بردار تا ما با شما همراه شویم! اما قرآن می فرماید این شدنی نیست و نمی شود دین خدا را تغییر داد. اینها دین داری را می خواهند بر مدار تمنیات خودشان تغییر بدهند. لذا یک نوع دینداری دیگری درست می کنند و دست به تحریف دین می زنند.

حذف جریان ولایت حقه، مهمترین تحریف ایجاد شده

حقیقت دین پرستش خدای متعال و تعلق به حضرت حق و پذیرش ولایت اولیاء الهی و در مرتبه بعد، پذیرش شریعت است. دین در قوس نزول، الوهیت و ولایت و شریعت است. دینداری ما هم عمل به شرایع دین هست، اعم از شرایع عملی و اخلاقی و اعتقادی، باطنش هم پذیرش ولایت الله و ولایت وجود مقدس نبی اکرم و اولیاء معصوم است. سِرِّش هم خضوع و تواضع و خشوع و تأله به الوهیت الهی است. این دینداری ای که باطنش جریان الوهیت حضرت حق و جریان نبوت و ولایت حقه است و ظاهرش هم همین مناسک شریعت، را اینها تحریف می کنند. اینها مهمترین تحریفی که در دین شده همین است که جریان ولایت حقه را از دین حذف کردند. وقتی این حلقه اتصال شریعت به الوهیت برداشته شد، اتفاقی که می افتد این است که دین می شود یک شریعتی که در اختیار ماست و ما می توانیم آن را معنا کنیم یا تغییر بدهیم!

حتی ائمه علیهم السلام را به عنوان مفسر و مبین شریعت، دیگر به رسمیت نمی شناسند و فرقه ها و مکاتب دیگری درست می شوند. این اتفاق در امت اسلامی افتاده است. ولایت امیرالمومنین که فقط داستانش این نبوده، حضرت مبین و مفسر قرآن هستند و باید معارف قرآن و شرایع دین را از آنها یاد گرفت. ولی در همین حد هم امام را قبول نکردند! در مقابل امام صادق در بیان شرایع دین، چهار مکتب دیگر درست کردند با چهار امام دیگر و در این حد هم امام را محور قرار ندادند! پس دیگرانی امدند و آنها معلم و مفسر و قاری قرآن شدند. خود قرآن آدرس می دهد که «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ‏»(رعد/43)، قبول هم دارند که معنای آیه امیرالمومنین است، ولی از قرائت قرآن شروع کردند تا بعد به تأویل و تفسیر قرآن و مکاتب فقهی و کلامی رسیدند. این یک منزلتی از تحریف است که ببینید چه تحریف تاریخی عظیمی شکل گرفته است که حتی ائمه را به عنوان کسانی که باید در فهم معارف و شرایع دین به آنها رجوع کرد، هم به رسمیت نشناختند، بلکه طبقات مرجع دیگری درست کردند.

این اتفاق در تاریخ افتاد و یک جریان های اجتماعی ماندگاری شکل گرفت که می بینید. از این بدتر این هست که نه فقط امام را به عنوان معلم شریعت نشناختند بلکه این حقیقت ولایت که باطن همه شریعت است، را تحریف کردند. آنچه مدار تحقق توحید در عالم است ابتدائا شرایع نیستند. یعنی اینطور نیست که اگر به شرایع دین عمل بشود حقیقت اسلام محقق بشود. شرایع دین نه شناخته می شود و نه امکان عمل به آن هست، الا با گسترش ولایت. این که فرمود: اسلام بنا شد بر خمس و حج و زکات و نماز ولی همه اینها فرع بر ولایت اند، یعنی همین. به ولایت والی است که همه اینها محقق می شود. جریان امامت و ولایت صرفا جریانی نیست که مبین شریعت اند بلکه حقیقت شریعت از طریق ولایت امام محقق می شود و باطن این شریعت هم ولایت امام هست.

اگر انسان تمام شرایع را بپذیرد ولی از طریق این ولایت حرکت نکند به حقیقت بندگی راه پیدا نمی کند. تحقق بندگی در عالم چه در مقیاس این که یک فرد بخواهد بندگی کند، چه مقیاس شکل گیری جوامع و تمدن ها، باید ذیل یک ولایتی باشد. این طور نیست که اگر ما به شریعت عمل کردیم دین خدا محقق بشود. اینطور نیست که دین فقط یک اعتقادات و احکام و اخلاق باشد، بلکه این ظاهر دین است. اگر ولایت امام محقق شد، بستر تحقق شرایع هم فراهم می شود. ولی بر فرض که ما به همه اینها عمل کنیم و در ذیل ولایت ولات دیگر هم بشود به شریعت عمل کرد، اما باید بدانیم که این دین نیست.

مهمترین تحریف و فسادی که در این اتفاق افتاده همین است. آن ها دین را تحریف کردند و گفتند: اینکه همه چیز را خدا و پیغمبر خدا بگوید، یعنی چه؟! مگر ما خودمان چه کاره ایم؟! مگر ما بشر نابالغ هستیم؟! ما خودمان می خواهیم تصمیم بگیریم! بعد یک جایی برای دین معین می کنند و یک دینداری متناسب با دنیا مداری درست می کنند. این دین داری وقتی می رسد به دولت بنی امیه می شود یک پوششی برای امپراتوری مادی و بعد ادامه پیدا می کند و می شود این تمدن جدید که طبیعتا در آن دین منزوی است و بعد هم می شود دینداری غربی که می بینید چه بر سر آن آورده اند! در این جا مقابل انبیاء طبقات مرجع درست می شود و صریحا ادعا می کنند که ما طبقات مرجع هستیم، مردم اینجاها نباید به انبیاء رجوع کنند بلکه باید پیش ما بیایند.

ادعاهای مطرع شده در کتاب حکمت و حکومت

ادم تعجب  می کند که بعضی ها تحصیل کرده حوزه اند، اما وقتی رها می کنند و می روند و آب غرب می خورند، کتاب می نویسند و ادعا می کنند که اصلا حکومت داری و سیاست مداری و اداره نظامات اجتماعی کار فیلسوف است نه کار انبیاء، مدلش هم مدل ولایت نیست بلکه مدل وکالت است! من نمی خواهم نسبت بدهم و این آیات را با آنها تطبیق کنم بلکه می خواهم بگویم پَر این جریانی که اتفاق افتاد، گاهی مومنین را هم گرفته است. پس می بینی که یک مومن هم، تحت تأثیر آن تفکرات قرار گرفته و اصلا اینطوری می اندیشد. بحث  اصلا صرفا ولایت اجتماعی فقیه هم نیست بلکه به عنوان نمونه عرض می کنم، مثلا در مقابل ولایت فقیه می گوید وکالت حکیم و بعد این را می کشاند به آنجایی که پَرَش انبیاء و ائمه را هم می گیرد. در کتابی هم که می نویسد می گوید: عقل فهم مستقل دارد و معیار صحت فهمش هم ربطی به دین ندارد. این عقل اعم از عقل عمل و عقل نظر است و معیار صحت ادراکات عقل عملی هم به درون خودش بر میگردد! می گوید: ما یک ادارکاتی داریم که در حوزه عمل، در حوزه سیاست و اخلاق، و در حوزه تدبیر مدن و کشورداری و اداره اجتماعی، ناشی از عقل اجتماعی و تجارب تاریخی بشر است، صحتش هم هیچ ربطی به انبیاء ندارد! در این وادی انبیاء هم هیچ کاره اند! بنابراین همین عقلانیت باید مبنای اداره باشد و ربطی هم به دین ندارد چون اینجا جای دینداری نیست. بعد هم ادعا می کنند که این فقط مربوط به ولایت فقیه نیست و ولایت فقیه مجاز اندر مجاز اندر مجاز است. پس ولایت معصومش هم اینجا مجازی است! حکیم و فیلسوف و کارشناس عمل باید حیات اجتماعی بشر را اداره کنند. شأن عقل عملی اوست، بیل که به عقل ما نخورده است!

این همانی است که دینداری مومنین را سفیهانه می داند و بعد هم یک طراحی دیگری می کند و می گوید نظامات اجتماعی باید بر مدار عقل عمل اداره بشود، بهترین شیوه اداره اش هم توکیل است. پس باید وکیل بگیرند و کسی به وکالت مردم، براساس ضوابط عقل عمل کشور را اداره کند. دین جایش کجاست؟ من نمی دانم! دین می شود مربوط به حوزه خصوصی باطنی انسان که آن هم نمی دانم چطوری می شود در این فضا دیندار بود!! حالا این یک عالِمی است که بالاخره شیعه هست و دارد اینطوری حرف می زند، دیگر ببینید جریان نفاق چطوری جریان تاریخ امت اسلامی را ظلمانی کرده است! یک متفکر مسلمان شیعه اینطوری کتاب می نویسد، بعد هم ادله ای که مرحوم نراقی برای ولایت فقیه می اورند را جوری با این چهار تا کلمه اندیشه های فلسفی تحقیر می کند که آدم یاد این آیه می افتد: «أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ»!

کتاب حکمت و حکومت را ببینید؛ این کتاب، مرحوم نراقی را یک سفیه می داند و جوری با مرحوم نراقی، این عالم اخلاقی و فقیه خیلی بزرگ، مواجهه می کند که شما چرا اینطوری راجع به نظام سیاسی حرف زدی؟! نظام سیاسی بر مدار عقل عملی آدم و با شیوه آراء و وکالت باید اداره بشود.

شروعش هم از آنجاست که می گویند «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّه»‏. چه کسی گفته که پیغمبر خدا باید بگوید که نظام سیاسی و نظام حیات اجتماعی امت من باید چطوری شکل بگیرد؟! این پیغمبر یک نامه رسانی بوده که نامه را اورده، ما هم نامه را می خوانیم و خودمان عمل می کنیم و بعد براساس آن تصمیم می گیریم! اگر این اتفاق افتاد ادامه اش همین است و فهم کتاب هم به نفع همین نظام و جریان تأویل می رود، پس دیگر شریعتی هم نمی ماند. این مهمترین فسادی است که اتفاق می افتد.

نقش جریان نفاق در برگرداندن جامعه از مدار توحید

بنابراین یک جریان نفاقی در دل امت نبی اکرم این شیوه دینداری که پیغمبر اورده و تبعیت امت از ایشان را شیوه دینداری سفیهانه می دانند. پس می خواهند خودشان یک طراحی جدید و طراحی عاقلانه و حکیمانه بکنند که از اینجا سر در می آورند! پس می گوید چرا امیرالمومنین؟! اداره امور اجتماعی با عقل عمل باید باشد و این هم که ربطی به دین ندارد! عالِم دینی و حتی امام چه امتیازی دارد که باید این منصب را به دست بگیرد؟! نتجه اش هم این است که وقتی شما اداره حیات اجتماعی را از مدار معصوم بردید و روی دوش دیگران گذاشتید، همه چیز تغییر می کند و آرام آرام تحریف می شود و یک فساد بزرگ تاریخی در امت شکل می گیرد.

جمع بندی این آیات همین هست. وقتی جامعه از مدار توحید بر میگردد، فساد اتفاق می افتد. چطوری از مدار توحید بر میگردد؟ با علو و استعلا و خودمداری؛ انسان تصمیم می گیرد موازین را متناسب با هوای خودش دستکاری بکند، تصمیم می گیرد دیگر پای عهدهایش نایستد و روابطی که خدای متعال فرموده این روابط را برقرار کنید را قطع می کند و یک نظام و روابط دیگری را در جامعه و در تاریخ بنا می گذارد.

این کار به دست چه کسانی در امت حضرت اتفاق می افتد؟ جریان هایی هستند که یکی از آنها الد الخصام اند. یک دسته هم که شاید با همین جریان نفاق یک پیوندی بخورد ولی مهمترین چیزی که مبدأ تحقق این فساد در امت شده و بعد در ادامه این فساد در امت شماست، این بساط امپراتوری مدرن است. «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاس‏»(سبأ/24)، حضرت آمده بودند تا عالم را به مقصد برسانند، ولی این جریان امت را به سمتی برد که دیگر از دلش این حوادث اتفاق افتاد و به بیرون امت هم کشیده شد.

قرآن مکرر در جاهای مختلف به خصوص در سوره مجادله مفصل از این همکاری جریان نفاق و کفر بحث می کند و می گوید این جریان نفاق با جریان کفر بیرون هم اوا هستند. پس یک جریانی است که دست به دست هم می دهند و می خواهند این طرحی که وجود مقدس نبی اکرم دارند محقق نشود. این دستگاه در بیرون امت منتهی می شود به همین جریان امپراتوری مدرن و این نظم پیچیده مادی که «يُعْجِبُكَ‏ قَوْلُهُ‏ فِي‏ الْحَياةِ الدُّنْيا» واقعا در جای خودش یک منظومه شگفت انگیزی هم هست. پس یک جریان نفاق داخلی است که تبدیل می شود به جریان های موازی در داخل امت اسلامی با اهل بیت علیهم السلام و اساس تحریف هم از همین جاست.

تحریف توحید از اینجا شروع می شود. وقتی شما جریان ولایت حقه که مسیر تحقق توحید در عالم هست را شما حذف کنید، دیگر مدار برای تغییر همه چیز فراهم می شود. این جنس فساد، فسادی است که به نظر می آید به تحریف در دین و دینداری و ایجاد یک جریان دینداری دیگری ختم می شود. چه دینداری ای که در داخل امت اسلامی شکل گرفته و چه تحریفات مدرنی که انجام شده که اینها هم همه ادامه همانها هستند. هر کدام هم احساس می کنند که دینداری حکیمانه و عاقلانه همین است! در این صحنه ای که پیش آمده اصلاح یعنی برگرداندن امت به مدار توحید که ان شالله در جلسه بعد آن را عرض خواهم کرد.

پی نوشت:

(1)   بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏44، ص: 329