بسمالله الرحمن الرحیم
تقریر فلسفه اصول، جلسه 114 – سه شنبه 17-07-1403
استاد میرباقری
مقدماتی برای ارتقاء مفهوم حکم
مقدمه
همانطور که گفته شد تحلیل اصولیین از حکم مبتنی بر مقدمات مطویهای است که در اصول از آن بحث نشده است. لذا در فلسفه اصول قبل از تحلیل حکم باید به مقدماتی پرداخته شود که به منزله مفروضات تحلیل حکم هستند؛ آنگاه بر اساس مفروضات بررسی شده میتوان ماهیت حکم را تحلیل کرد.
چگونگی تعلق اراده انسان به فعل
یکی از آن مفروضات نحوه تعلق اراده انسان به یک فعل خاص است؛ اگر این مطلب روشن شود، میتوان مسیر تحقق امر را نیز فهمید؛ زیرا حکم برای این است که اراده انسان را نسبت به فعل خاصی دعوت کند لذا فهم چگونگی تعلق اراده انسان به فعل میتواند به تحلیل ماهیت حکم -که میخواهد اراده انسان به فعل خاصی تعلق بگیرد- کمک کند.
استاد ما مرحوم آیتالله مصباح در فلسفه اخلاق میفرمایند که انسان میل به کمال دارد و مولی وقتی امر میکند ضرورت بالقیاس بین انسان و فعلی که موجب کمال اوست را ملاحظه میکند و به انسان امر میکند که اگر میخواهی به کمال برسی فلان کار را انجام بده. در این صورت اوامر مولوی هم به ارشاد به مصلحت بازمیگردد. البته ممکن است مراد ایشان این نباشد که همه احکام بازگشت به ارشاد دارند زیرا این بحث را در اصول مطرح نفرمودهاند و ممکن است کسی بگوید همه احکام در عین ارشاد به مصلحت، مولویت هم دارند. اما ممکن است کسی هم بگوید که همه احکام ارشاد به مصلحت هستند و بیش از این ارشاد چیزی در حکم نیست؛ و اساسا همین ارشاد به مصلحت است که برای انسان داعویت ایجاد میکند. اما مرحوم اصفهانی میفرمایند که بیان مصلحت برای داعویت کفایت نمیکند زیرا بندگی با علم به مصلحت محقق نمیشود؛ یعنی انسان با فهم مصلحت خودش انگیزه پیدا میکند و سراغ آن میرود اما این حرکت بندگی خدای متعال نیست؛ لذا خدای متعال برای اینکه زمینه بندگی عبد فراهم شود اعمال مولویت میکند.
در تبیین کلام مرحوم محقق اصفهانی باید توجه داشت که اینکه در روایات آمده است که «إن قوما عبدوا الله رغبة» منافاتی با این ندارد که حرکت به سمت مصلحت بدون اعمال مولویت الهی بندگی نباشد؛ زیرا معنای روایت این است که شخصی به دلیل نیل به ثواب الهی به دنبال عمل میرود و رسیدن به ثواب الهی نیازمند اعمال مولویت است. یعنی گاهی مولا میفرماید آب خوردن برای انسان مفید است و انسان آب را برای فایده آن میخورد ولی گاهی امر به نوشیدن آب میکند و برای آن پاداشی در نظر میگیرد و انسان برای رسیدن به ثواب این امر را امتثال میکند. در صورت اول مصلحت محرک انسان است و هیچ عبادتی واقع نشده است ولی در صورت دوم امر مولی محرک انسان است و عبادت نیز محقق شده است.
البته با این دیدگاه که مصالح و مفاسد، بازگشت به عبودیت و بندگی خدای متعال داشته باشد دیگر کلام مرحوم محقق اصفهانی موضوعا مرتفع میشود زیرا اساسا مصلحتی غیر از بندگی خدای متعال وجود ندارد که محرک عبد باشد، لذا اوامر ارشادی نیز ایجاد داعی کرده و بستر بندگی را فراهم میکند؛ اما در همین صورت هم گفته نمیشود که اوامر الهی صرفا ارشاد به مصلحت بندگی است بلکه برای تحقق بندگی نیاز به گشایش مسیری از سوی خدای متعال هستیم که همان حکم است.
باید توجه داشت که در علل الشرایع روایاتی وجود دارد که دلالت دارد که برخی از احکام به دلیل رسیدن به مصالحی نظیر سلامت بدن نازل شده است؛ لکن معنای این روایات این نیست که مصلحتی که در این احکام وجود دارد غیر از قرب به خدای متعال است بلکه از آنجا که خوردن و آشامیدن و سلامت و امثال آن میتواند هم در مسیر پرستش خدای متعال باشد و هم میتواند در مسیر شیطنت باشد و خدای متعال به سلامتی که مقرّب به خدای متعال است امر میفرماید؛ یعنی مصلحت این است که خوردن و آشامیدن و سلامتی و امثال آن را طوری تأمین کنیم که مقرّب خدای متعال باشد؛ نهاینکه خوردن و آشامیدن و امثال آن صرفا برای این باشد که انسان معیشت مادی خود را تامین کند که بتواند خدای متعال را عبادت کند؛ بلکه نفس تامین نیاز در دو مسیر الهی و شیطانی واقع میشود.
معنای این بیان این است که ملاک اصلی در توصلیات نیز قرب به خدای متعال است؛ نه اینکه اینطور تلقی شود که معیشت از سعادت جدا شود و سعادت مربوط به آخرت و معیشت مربوط به دنیاست، لذا برخی از مصالح مربوط به خصوص معیشت دنیایی است و ارتباطی به سعادت بشر و پرستش خدای متعال ندارد! مثلا اگر میفرماید فلان غذا حرام است صرفا به این علت باشد که برای بدن ضرر دارد، و ارتباطی به قرب و بعد به خدای متعال ندارد! بله البته انسان باید سالم باشد تا بتواند خدا را بپرستد اما سلامت او ارتباطی به قرب او نسبت به خدای متعال ندارد!
به نظر میرسد که این تلقی نسبت به مصالح و مفاسد احکام صحیح نیست؛ بلکه تلقی صحیح این است که در امور مربوط به معیشت هم ملاکات صرفا به تامین معیشت بازنمیگردد بلکه در نهایت همه ملاکات بازگشت به پرستش خدای متعال دارد و حتی خوردن و آشامیدن نیز در دو مسیر واقع میشود و نفس این اعمال موجب بعد یا قرب به خدای متعال میشود؛ لذا میفرماید: «حَتَّى تَكُونَ أَعْمَالِي وَ أَوْرَادِي كُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً وَ حَالِي فِي خِدْمَتِكَ سَرْمَدا». وقتی این دعا صحیح است که همه افعال انسان به گونهای محقق شود که بندگی خدا بوده و مقرب به خدای متعال باشد.
به عنوان مثال نکاح در دو دستگاه حق و باطل به دو صورت تعین پیدا میکند و دو سبک زندگی برای انسان ایجاد میکند که یکی پرستش خدای متعال و دیگری پرستش اولیاء طاغوت است؛ نهاینکه نکاح صرفا برای تامین معیشت دنیایی انسان باشد تا وقتی معیشت تامین شد، بتواند خدای متعال را بپرستد! همچنین نظام سلامت انسان در دو مسیر تحقق پیدا میکند؛ لذا در دستگاه بهداشت مادی امروز سلامت را به صورت خاصی تعریف کرده و شاخصههایی برای آن معین میکنند که غیر از شاخصههای سلامت در اسلام است؛ در حالی که هردو هم نظام سلامت هستند!
نسبت بین اراده شارع و مکلف در حکم
در نتیجه تا اینجا این مطلب بیان شد که تحلیل حکم دارای پیشفرضهای متعدد فلسفی، انسانشناسانه و امثال آن است و باید این پیشفرضها مورد مطالعه قرار بگیرد تا بتوان تحلیل درستی از حکم بیان کرد؛ البته بررسی این پیشفرضها باید در علم مربوط به آن صورت بگیرد ولی در مباحث فلسفه اصول میتوان با تکیه بر آن مباحث فلسفی و امثال آن، تکیه تحلیلهای اصولی بر پیشفرضها را نشان داد و امتداد مفروضات صحیح در اصول را نیز دنبال کرد.
نکته دیگر در تحلیل حکم نسبت بین دو فاعل و دو اراده است؛ در این مسئله بحث از این میشود که آیا اراده تاثرگذار صرفا معدّاتی برای اختیار اراده تاثیرپذیر ایجاد میکند، یا ممکن است اراده بالاتر در اراده پایین به صورتی جاری شود که منافاتی با اختیار او هم نداشته باشد. در واقع با توجه به تعریف خاصی که از نظام علیت وجود دارد، باید برای فرار از جبر، نفوذ یک اراده در اراده دیگر را به ایجاد بستر تحلیل کنند اما به نظر میرسد که ممکن است ارتباط دو اراده را به گونهای تحلیل کرد که نه صرفا معدّ باشد و نه منتهی به جبر شود؛ لذا یکی دیگر از مفروضات تحلیل علیت و اختیار است.
به عبارت دیگر وقتی خدای متعال به عبدی امر میکند، نمیخواهد این امر بدون اختیار عبد و به صورت قهری در او جاری شود بلکه میخواهد عبد با اراده و اختیار خودش امر او را امتثال کند؛ در این صورت دو فاعل در مقابل هم قرار گرفته است که -گرچه یکی مخلوق دیگری است اما به او قدرت اختیار داده است و- انجام فعل مولا توسط عبد با اراده خود عبد محقق خواهد شد. حال مسئله این است که وقتی عبد بخواهد امر مولا را انجام دهد، آیا بیان مولی به منزله معدّ و زمینه ساز برای اراده عبد است و اتصالی بین اراده مولا و عبد ایجاد نمیشود یا ممکن است گفته شود که عبد با امتثال خود اراده مولا را در قوای خود جریان داده است؟
اینکه در کلام علما اراده تکوینی در مقابل اراده تشریعی قرار داده شده است به همین دلیل است که در اراده تکوینی یک فاعل در نظر گرفته میشود که اراده او قهرا در موجودات دیگر جریان پیدا میکند؛ یعنی فاعل مرید علت است و بقیه موجودات معلول میشوند؛ اما در اراده تشریعی یک اراده با اراده دیگر ارتباط برقرار میکند. لذا ارادهها به دو صورت هستند یکی ارادههایی که به صورت قهری جریان پیدا میکنند و دوم ارادههایی که در مقابل اراده دیگر و برای هدایت او هستند و چنین ارادههایی نمیتوانند در فاعل دیگر جریان پیدا کنند زیرا منتهی به جبر میشود. درحالی که ممکن است گفته شود که جریان اراده مولی در عبد منافاتی با اختیار عبد ندارد؛ زیرا عبد میتواند با اختیار و اراده خودش امتثال کرده و اراده مولی را در قوای خود جاری کند؛ معنای تسلیم نیز همین است که اراده مولی در قوای عبد جریان پیدا میکند و اساسا معنای «بنا عُبد الله» همین است که اهل بیت علیهم السلام با قوای انسانها عبادت میکنند. اساسا اینکه عبد در تبعیت از امام علیه السلام، نورانی به نور ایشان میشود، به همین دلیل است که اراده حضرت در عبد جریان پیدا میکند؛ لذا اگر نماز در تولی به امیرالمومنین علیه السلام اقامه شود، نور حضرت جاری میشود اما اگر در تولی به ایشان نباشد، با اینکه پیکره نماز هم وجود دارد اما نورانی نمیشود.
در کتاب شریف کافی، ذیل این عنوان که مرحوم کلینی گشودهاند: «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِه» روایت صحیحهای آمده است که میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِيَّةِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ فَخَلَقَ خَلْقاً فَقَدَّرَهُمْ لِذَلِكَ الْأَمْرِ فَنَحْنُ هُمْ يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ فَنَحْنُ حُجَجُ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ وَ خُزَّانُهُ عَلَى عِلْمِهِ وَ الْقَائِمُونَ بِذَلِك» اینکه میفرماید «مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ فَخَلَقَ خَلْقاً فَقَدَّرَهُمْ لِذَلِكَ الْأَمْرِ» به این معناست که خدای متعال متفرد در امر است و تنها او صاحب فرمان است؛ و برای جریان این امر در عالم مخلوقاتی را آفریده است که قوا و امکانات آنها برای این فرمان تقدیر شده است. یعنی جریان این فرمان و صاحب الامر شدن نیاز به تقدیر و حدّی در خلقت دارد که تنها ائمه علیهم السلام این ظرفیت را دارا هستند. بنابراین یکی از نکات در باب امر این است که امر و فرمان الهی یک اعتبار صرف نیست بلکه چنان عظمتی دارد که باید برای جریان آن امر مخلوقاتی خلق شوند که حجت او بر عباد باشند و خزینههای علم او باشند. امری که «اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ» و امری که «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْر» یک امر اعتباری نیست بلکه این نظام امر حقیقتی است که از عالم بالا نازل میشود.
روایات دیگری هم در باب تفویض وجود دارد که در تحلیل امر مهم است؛ در این روایات معنای تفویض بهاین صورت تبیین شده است که جریان امر الهی در عالم نیاز به خلقت و تادیب و اخلاق خاصی در رسول خدا صلی الله علیه و آله دارد که خدای متعال دین خود را به ایشان تفویض کند؛ در یکی از روایات صحیحه این باب آمده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ فَقَالَ وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا». معنای تفویض این نیست که -العیاذ بالله- رسول خدا صلی الله علیه و آله موجود مجبوری باشند که جریان علیت در ایشان جاری شود و در عین حال معنای تفویض این هم نیست که خدای متعال کنار کشیده باشد و امر را به صورت کلی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله داده باشند. بلکه تفویض به این معناست که خدایی که صاحب امر است، امر را به ایشان واگذار میکند به صورتی کهایشان صاحب امر میشوند و امر حضرت مطاع است؛ اما در عین حال امر ایشان در عرض امر خدا نیز نیست، لذا میفرماید: «يُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ، وَ حُكْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُكْمِهِمْ.»
بنابراین یکی از مباحثی که باید در معارف مورد بررسی قرار بگیرد جریان امر الهی و تشکیل نظام امر در عالم است؛ نظام امر تا آنجا ادامه پیدا میکند که «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» یعنی مومنین در تولی به امام علیه السلام ولایتی بر یکدیگر پیدا میکنند که میتوانند مجرای امر امام علیه السلام شده و به دیگران امر کنند و به نوعی در ظرف خود صاحب الامر میشوند.