بسمالله الرحمن الرحیم
تقریر فلسفه اصول، جلسه 115 – سه شنبه 24-07-1403
استاد میرباقری
مقدماتی برای ارتقاء مفهوم حکم
مقدمه
همانطور که گفته شد تحلیل حکم در کلمات اصولیین محفوف به ارتکازاتی است که باید به صورت تفصیلی مورد دقت قرار گیرد. یکی از این ارتکازات که در جلسات گذشته مورد بحث قرار گرفت این بود که حقیقت امری که توسط ائمه علیهم السلام ابلاغ یا انشاء میشود چیست؟ در این باره گفته شد که امر در واقع همان فرمانی است کهاز ناحیه خدای متعال نازل میشود و وقتی به انسان میرسد کیفیت خاصی در ساحت وجودی او پیدا میکند. البته این تحلیل کافی نیست و باید از شوون مختلف آن مثل مصلحت و مفسده و کیفیت جریان امر و امثال آن بحث و گفتگو شود.
بحث دیگری که باید در ارتکازات حاکم بر تحلیل حکم مطرح شود این است که امر الهی وقتی به ساحت اراده انسان میرسد متناسب با نوع اختیار انسان در او تاثیر گذاشته و وی را منعبث یا منزجر میکند. بنابراین یکی از مباحثی که باید دنبال شود این است که اختیار انسان چگونه عمل میکند؟ اگر این مطلب روشن شود آنگاه میتوان گفت که شارع مقدس به چه صورتی از طریق امر اختیار انسان را سرپرستی و هدایت میکند. در نگاه اصولیین امر در اراده انسان نفوذ پیدا نمیکند بلکه نسبت به اراده انسان علت معدّه محسوب میشود.
پشتوانه های فلسفی تعریف حکم
این تحلیل از امر مبانی مختلف فلسفی، انسانشناسی، دینشناسی، فلسفه اخلاقی و امثال آن دارد؛ به عنوان مثال در لایه فلسفی این تحلیل برآمده از این نگاه است که انسانها و معصومین علیهم السلام ذوات مستقلی هستند که ارتباط حقیقی با دیگری ندارند، لذا فرمان معصوم علیهالسلام نفوذ حقیقی در قوای دیگران پیدا نمیکند بلکه فقط عاملی است که دیگران را به مقام امتثال نزدیک کرده و او را در این مسیر اعداد کند؛ در حالی که در تحلیلهای فلسفی دیگر که حقیقت موجودات را صرفا به ذات تعریف نمیکند، بلکه قائل است که روابط پدیده نیز بخشی از حقیقت او را تشکیل میدهد؛ به گونهای که تقوّمی بین پدیدههای مختلف وجود داشته باشد، فرمان معصومین علیهم السلام دیگر علت اعدادی نیست، بلکه فرمان معصومین علیهم السلام در قوای مومن جریان پیدا میکند. این روایات که میفرماید: «شِيعَتُكَ خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ طِينَتِنَا» و میفرماید: «الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ كَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ إِنِ اشْتَكَى شَيْئاً مِنْهُ- وَجَدَ أَلَمَ ذَلِكَ فِي سَائِرِ جَسَدِهِ وَ أَرْوَاحُهُمَا مِنْ رُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا» و روایات دیگری از این دست دلالت بر پیوندی حقیقی دارد که مجرای فرمان امام علیه السلام است؛ البته انسان میتواند تسلیم نباشد و مجرای جریان امر نشود، اما اگر کسی تسلیم شد، حقیقتا امر امام علیهالسلام را در قوای خود جاری ساخته است.
تحلیل اختیار در نگاه اصولیین، به عنوان یکی از مبانی تعریف حکم
در لایه انسانشناسی نیز این تحلیل برآمده از این نگاه است که فعل اختیاری انسان به این صورت صادر میشود که بعد از تصور منفعت و تصدیق به آن، شوقی در او ایجاد میشود و سپس این شوق موکد شده و امری را اراده میکند؛ بنابراین اراده انسان از دستگاه شناختی (تصور فایده و تصدیق به فایده) او آغاز میشود و به شوق و اراده ختم میشود، لذا امر الهی هم اگر میخواهد در انسان تاثیر کند باید در دستگاه شناختی او تاثیر بگذارد تا رغبتی در او ایجاد شود و از وی فعل صادر شود. در نتیجه امر الهی به منزله علت معده برای صدور فعل است.
به عبارت دیگر طبق این تحلیل از اختیار انسان که از تصور و تصدیق به فایده آغاز شده و به شوق و صدور فعل ختم میشود، اگر خدای متعال بخواهد انسان را دعوت به امری کند باید در اثر فرمان الهی در انسان تصدیق به فایده یا تصدیق به ضرر پیدا شود تا فعلی از او صادر شود یا از صدور فعلی اجتناب کند. لذا ارتباط وثیقی بین تحلیل اختیار انسان و تحلیل امر وجود دارد.
البته تصدیق به فایده توسط انسان فرآیند پیچیدهای دارد که بازگشت به فطرت و میل و رغبتهای او دارد وگرنه صرف شناخت نظری هیچگاه باعث شوق نسبت به امری نمیشود. در واقع انسان اگر به امری میل نداشته باشد، شناخت این امر در او هیچ شوقی برای حرکت به سمت آن ایجاد نمیکند؛ لذا در واقع عقل نظری انسان که دستگاه محاسباتی او محسوب میشود، بین فعل خاص و میل و نفرتهای انسان تطبیق میکند، اما قبل از این تطبیق میل و نفرتهایی در نهاد انسان قرار داده شده است.
باید توجه داشت که گاهی دستگاه محاسباتی انسان در حد میل و نفرتهای مادی و دنیای است و گاهی نیز شناخت او رشد پیدا میکند و مصالح و مفاسد اخروی را نیز ملاحظه میکند. به عنوان مثال در دنیای امروز عقل اجتماعی جامعه مدرن فقط منافع مادی را محاسبه میکند؛ لذا علوم انسانی که برای زندگی انسان برنامهریزی میکند، فقط در حد منافع مادی محاسبه میکند. به عبارت دیگر عقل عملی این جامعه متعلق به دنیاست لذا میل و نفرت او نیز در همین حد است و قوای محاسباتی او نیز در همین حد محاسبه میکند. در این جامعه میل به بندگی و قرب وجود ندارد که دستگاه محاسباتی او نیز برای رسیدن بهاین طلب محاسبهای انجام دهد.
در ادامه باید بهاین نکته نیز توجه داشت که برای هدایت جامعهای که در فضای ظلمانی میاندیشد ابتدا باید بسترهای اجتماعی اصلاح شود لذا انبیاء الهی علیهم السلام از طریق مبارزه با کفر ابتدا این فضای ظلمانی را کنار میزدند و سپس امر و نهی میکردند. یعنی ابتدا زیباشناسی جامعه را تغییر میدادند و معروف و منکرهای اجتماعی را اصلاح میکردند و سپس به آن امر میکردند. بنابراین مرحله امر و نهی بعد از مرحله عقل عملی و شکلگیری میل و نفرتهای اجتماعی است. اگر میل به پرستش دنیا تبدیل به میل به پرستش خدای متعال نشود، امر به صلاة و صوم و امثال آن ممکن نمیشود. انبیاء الهی نیز برای هدایت جامعه صرفا امر و نهی نمیکنند بلکه قبل از آن با ایجاد بسترهای اجتماعی زمینه پرستش خدای متعال را فراهم میکنند و در این بستر امر و نهی را انشاء یا ابلاغ میکنند.
یکی از موانع و حجب ظلمانی بندگی خدای متعال دستگاه فراعنه و طاغوت و مستکبرین است و انبیاء الهی برای تحقق بندگی در عالم با این دستگاه مبارزه میکنند، نه اینکه صرفا امر و نهی الهی را بیان کنند. به اندازهای که فضای جامعه از سیطره اولیاء طاغوت بیرون بیاید، حجت تمام شده و امر و نهی الهی ابلاغ میشود؛ و الا در فضایی که عقل عملی انسان -و بلکه عقل نظری ایشان- در محاصره دستگاه شیاطین باشد ممکن است ابلاغ فرمان الهی مؤثر واقع نشود.
بررسی یکی از وجوه نیازمندی بهاعمال مولویت در احکام
همانطور که گفته شد ارتباط وثیقی بین تحلیل اختیار انسان و تحلیل حکم وجود دارد؛ و در این تحلیل از اراده که فرآیند آن از تصور و تصدیق به فایده شروع میشود، حکم علت معده برای اراده انسان میشود؛ نکته دیگری که در این راستا باید توجه داشت این است که در نگاه اصولیین برای إعداد دستگاه شناختی انسان نسبت به منافع و مضار او، گاهی إخبار به مصلحت و مفسده میشود و گاهی علاوه بر إخبار -که در همهاوامر و نواهی به دلالت التزامیچنین إخباری وجود دارد- إعمال مولویت هم میشود، و امر و نهی الهی فقط خلاصه در إخبار نمیشود بلکه در اوامر و نواهی اعمال مولویت نیز وجود دارد. این إعمال مولویت بهاین جهت است که علاوه بر رغبتی کهاز طریق تصدیق به ملاکات اوامر حاصل میشود، رغبتی هم از ناحیه صدور فرمان الهی حاصل شود.
این نگاه تحلیل از امر و نهی -که در اوامر و نواهی علاوه بر إخبار، إعمال مولویت نیز وجود دارد- علاوه بر اینکه برآمده از زاویه دید خاصی نسبت به ملاکات احکام است که آن را بریده از بندگی خدای متعال میداند؛ در این صورت است که ممکن است از تصدیق به ملاک خاصی برای انسان داعویت ایجاد نشود؛ اما همانطور که در جلسه گذشته مطرح شد، اگر ملاکات احکام را به مصلحت قرب و بندگی بازگردانیم، دیگر این اعمال مولویت به این جهت نخواهد بود که اگر برای کسی از طریق إخبار به مصلحت، داعی ایجاد نشد از طریق اعمال مولویت ایجاد داعی شود؛ زیرا مصلحت همان مصلحت بندگی است و اگر کسی این مصلحت را تصدیق کرد و برای او داعویتی نداشته، اعمال مولویت هم برای او ایجاد داعویتی نخواهد کرد؛ بنابراین طبق این دیدگاه اعمال مولویتی که در اوامر و نواهی وجود دارد نمیتواند به این جهت باشد بلکه تحلیل دیگری دارد که باید در جای خود به آن پرداخته شود.
تحلیل معارفی از حکم با تکیه بر پیش فرضهای جدید فلسفی و انسانشناسی
چنانچه گفته شد در دیدگاه اصولیین اختیار مراحل خاصی دارد و حکم الهی هم به منزله علت معده برای برخی از این مراحل صدور فعل محسوب میشود؛ در این نگاه معنا ندارد که اراده الهی در اراده انسان جاری شود و معنا ندارد که انسان اراده خودش را مجرای جریان اراده اولیاء الهی قرار دهد. اما ممکن است این پیشفرضها را به صورت دیگری نیز مطرح کرد.
از معارف استفاده میشود که فرمان الهی که از عالم بالا صادر میشود، امری اعتباری نیست بلکه حقیقتی است که از عالم بالا نازل میشود و از بستر اراده اولیاء الهی عبور میکند و به اراده انسان میرسد؛ حال اگر انسان در مقابل این امر تسلیم شد، اراده انسان هم مجرای جریان اراده الهی در قوای خود میشود؛ لذا فرمانی که انسان به قوای خود میدهد که با این فرمان اوامر خدای متعال را اتیان میکند، همان فرمان الهی است که در قوای او جاری شدهاست و نورانی به نور فرمان الهی شده است.
به همین دلیل است که شخصی که مجرای اوامر الهی میشود، مزلتی از امر را پیدا میکند که در آیه شریفه میفرماید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» یعنی رشته پیوندی که بین مومنین ایجاد میشود ذیل ولایت امام علیهالسلام است و با تسلیم بودن در مقابل فرمان امام علیهالسلام است؛ و این تسلیم بودن است که باعث جریان امر شده و مومن را به نسبتی صاحب امر میکند که میتواند به دیگری امر و نهی کند، و امر الهی را در ارادههای مومنین دیگر نیز جریان دهد. در نتیجه نظام امری تشکیل میشود که از فرمان خدای متعال آغاز شده و از طریق اراده انبیاء و اوصیاء الهی علیهم السلام در امتها جریان پیدا میکند و نظام اطاعت از فرمان شکل میگیرد.
البته باید توجه داشت که این تحلیل از فرمان به معنای انکار اعتبار نیست بلکه توجه به این نکته است که امر و فرمان الهی حقیقتی است که از عوالم بالا نازل میشود نه اینکه خدای متعال امری را اعتبار کرده باشد. همچنین باید توجه داشت که حقیقتی که نازل میشود صرفا اشتیاقی نیست که در نفس نبوی و ولوی علیهما و آلهما السلام شکل میگیرد، -چنانچه مرحوم آخوند فرمودهاند؛- بلکه حقیقت فرمان است که نازل میشود و نظام پیدا میکند.