بسمالله الرحمن الرحیم
تقریر فلسفه اصول، جلسه 116 – دوشنبه 30-07-1403
استاد میرباقری
مقدماتی برای ارتقاء مفهوم حکم
مقدمه
همانطور که گفته شد امر خدای متعال صرفا یک اعتبار نیست که واصل به عباد میشود؛ بلکه حقیقت امر جریان هدایت الهی است که از محضر خدای متعال نازل شده و از ارادههای انبیاء و اوصیاء علیهم السلام عبور میکند و به ما میرسد. این امر در سطح هدایت تاریخی جریان حق و در سطح هدایت اجتماعی هر امتی تبدیل به نظام امر میشود؛ بلکه این امر در سطح هدایت فردی نیز تبدیل به نظام امری میشود که موجب رشد و هدایت قوای مختلف فرد میشود. بنابراین باطن اوامر الهی جریان نور و جریان هدایت الهی است که از عالم بالا نازل میشود و تبدیل به نظام امر تاریخی و اجتماعی و فردی میشود.
در حاشیه مطلب قبل باید به این نکته توجه داشت که اگر پذیرفته شود که امر به صورت نظام امر نازل میشود، پس امتثال برخی از اوامر که فرعی هستند وابسته به امتثال اوامر اصلی است. مثلا وقتی شخصی امر به توحید که اصل در سایر اوامر است را امتثال نکرده باشد، نمیتواند اوامر دیگر که فرع آن هستند را امتثال کند؛ زیرا این اوامر فرع برای آن اصل هستند و وقتی او اصل را نمیپذیرد نمیتواند متمسک به فروع آن اصل شود.
حامل ملاک بودن امر الهی
بر اساس این تحلیل از فرمان الهی وقتی به بحث ملاکات نگریسته میشود نیز تفاوتهایی با تحلیلهای گذشته ایجاد میشود. توضیح این مطلب این است که در بحث ملاکات، اشاعره قائل شدهاند که قبل از امر مولی ملاکی در ذات متعلق وجود ندارد و وقتی مولی امر میکند، مصلحت ایجاد میشود؛ اما عدلیه قائلاند که مصلحت در متعلق امر وجود دارد و مولی به موضوعی امر میکند که دارای ملاک است. در این نگاه اوامر الهی برای استیفای ملاکاتی است که در متعلق امر وجود دارد.
اما بر اساس تحلیلی که از معارف استفاده میشود علاوه بر ملاکی که در متعلق نهاده شده است، خود امر نیز حامل ملاک است؛ نه به این معنا که وقتی امر صادر شد ملاک استیفاء شده باشد چنانچه در اوامر امتحانیه به این صورت است؛ بلکه به این معنا که امر حامل هدایتی است که از عالم بالا نازل میشود و این اساس ملاک و مصلحت در همین هدایت است؛ لذا خود امر نیز حامل ملاک خواهد بود.[1]
این مبنا که علاوه بر متعلق، امر نیز حامل ملاک باشد، در نقاط متعددی با این مبنا که تمام ملاک در متعلق است متفاوت میشود؛ مثلا اگر امر حامل ملاک نباشد، هر شخصی که متعلق را اتیان کند مصلحت را استیفاء کرده است، اما وقتی امر خودش حامل ملاک باشد وقتی مصلحت استیفاء میشود که ذیل تولی به امر و فرمان الهی اتیان شده باشد. یعنی دستگاه انبیاء و ائمه علیهم السلام باب الله و وجه الله و سبیل الله هستند و هدایت و نوری را از عالم بالا نازل میکنند که اصل ملاک همین نور و هدایت است؛ نه اینکه تمام مصلحت در مادون باشد و انبیاء علیهم السلام هم صرفا برای استیفای مصالحی که در متعلق وجود دارد ارسال شده باشند؛ البته نسبتی بین این هدایت و متعلق وجود دارد که باعث میشود که مولی به هر متعلقی امر نکند، اما این نسبت به این معنا نیست تمام ملاک در متعلق باشد.
اگر امر را اعتباری بدانیم و آن را جاری در اختیار انسان ندانیم بلکه صرفا معدّ و بسترساز برای اختیار انسان بدانیم، ملاک داشتن امر به این معنی خواهد شد که با صدور امر ملاک استیفاء میشود؛ اما اگر بگوییم امر حقیقتی است که جریان پیدا میکند و در قوای انسان جاری میشود، حامل ملاک بودن آن به این معنا نیست که با صدور امر ملاک استیفاء میشود؛ بلکه برای استیفای ملاک باید مکلف تولی به امر پیدا کند و آن را امتثال کند تا انوار هدایت در قوای او جاری شود.
اینکه میفرماید: «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» به همین معناست که با کتاب و رسول اخراج از ظلمات واقع میشود؛ نه اینکه همه مصلحت در متعلق باشد و امر صرفا برای استیفای آن مصلحت اعتبار شده باشد. همچنین اینکه در روایت نورانی امام رضا علیه السلام میفرماید: «الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَيْثُ الْهَاطِلُ وَ الشَّمْسُ الْمُضِيئَةُ وَ السَّمَاءُ الظَّلِيلَةُ وَ الْأَرْضُ الْبَسِيطَةُ وَ الْعَيْنُ الْغَزِيرَةُ وَ الْغَدِيرُ وَ الرَّوْضَةُ» به همین معناست که وادی ولایت امام علیه السلام وادی حیات است؛ نه اینکه همه چیز در متعلق باشد و امر صرفا برای هدایت انسان به مصلحت متعلق باشد.
البته همانطور که در لابلای بحث بیان شد، معنای اینکه امر حامل ملاک باشد این نیست که متعلق دارای ملاک نباشد؛ بلکه حتما متعلق هم ملاک دارد؛ یعنی عالم امر و خلق دو عالم هماهنگ هستند؛ لذا وقتی خدای متعال عالم را خلق میکند، اقتضائاتی برای پرستش خدای متعال در آنها جعل میکند و آنگاه به آن امر میکند؛ اما اینکه عالم خلق نسبت به پرستش خدای متعال دارای اقتضاء است به این معنا نیست که کل ملاک در متعلق باشد. یعنی حتما آب و خمر یکسان نیستند؛ بلکه یکی اقتضاء قرب دارد و دیگری مقتضی این است که انسان را در حجاب ظلمانی قرار دهد؛ لذا شارع مقدس یکی را حلال کرده و دیگری را حرام میکند؛ اما این اقتضاء به این معنا نیست که تمام ملاک در آب و خمر باشد.
بنابراین استیفای ملاک از تقوّم بین «هدایت الهی» با «ملاک متعلق» و «تولی مکلف» حاصل میشود. مثل اینکه رویش گیاه از دانه گندم محصول تقوم بین ریزش باران و تابیدن آفتاب و اقتضای بذر گندم است. به عبارت دیگر بین اقتضائی که در متعلق وجود دارد با هدایتی که نازل میشود تناسبی وجود دارد ولی این تناسب به این معنا نیست که تمام الخیر در متعلق باشد؛ چنانچه در رویش گندم هم اقتضائی در گندم وجود دارد اما در عین حال به صرف این اقتضاء رویش واقع نمیشود.
بازگشت ملاک در متعلق به تولی به ولایت حق و باطل
نکته مهم دیگری که لازم است به آن توجه شود این است که ملاکی که در موضوع است، فقط بازگشت به مقام ذات و صقع موضوع نمیکند؛ بلکه این ملاک تنزل همان جریان هدایت و اضلال است؛ یعنی موضوعات یا با تقاضای نبی اکرم صلی الله علیه و آله خلق شده و یا با تقاضای ابلیس خلق شده است. به عبارت دیگر بسیاری از موضوعات برای توسعه فاعلیت نبی اکرم صلی الله علیه و آله خلق شده و بعضی هم برای توسعه شیطنت شیطان خلق شده است؛ لذا در روایات میفرماید که وقتی حضرت نوح علی نبینا و آله و علیه السلام انگور -یا خرما- را غرس میکردند، ابلیس سهم خواهی کرد و طوری غرس شد که بتوان با آن شراب نیز درست کرد؛ وگرنه خدای متعلق میتوانست انگور را طوری خلق کند که اصلا امکان درست کردن شراب با انگور وجود نداشته باشد.
البته حکمتی در خلق قوای ابلیس وجود دارد؛ چنانچه در خلق خود او نیز حکمتی وجود دارد؛ لکن باید توجه داشت که برخی از موضوعات برای او خلق شده است. مثلا صفات رذیلهای که در حدیث عقل و جهل به خلقت آن اشاره شده است از همین دست هستند؛ یعنی حسد و جبن و امثال آن برای ابلیس خلق شده است.
بنابراین نکته اول این است که ملاکاتی که در متعلق وجود دارد نیز بازگشت به تناسبات پرستش و شیطنت دارد؛ یعنی یا موضوع تناسب با پرستش خدای متعال و ولایت اولیاء الهی دارد و یا تناسب با شیطنت و ولایت اولیاء طاغوت دارد. یعنی برخی از موضوعات با ولایت اولیاء الهی تناسب دارد و برخی با ولایت طاغوت تناسب دارد و خدای متعال نیز به یکی امر میکند و از دیگری نهی میکند.
نکته دوم این است که نمیتوان ذات نگری را مطلق دانست بهگونهای که کل حقیقت هر شیء تنها بازگشت به ذات او داشته باشد؛ بلکه حقیقت اشیاء در عین اینکه ارتباط به ذات آنها دارد، به فاعلیت آنها نیز بازمیگردد؛ یعنی حتی صفاتی مثل حسد هم دارای فاعلیت هستند؛ لذا میفرماید: «الحسد يفسد الإيمان كما يفسد الصّبر العسل» یعنی حسد هم به تبع انسان دارای فاعلیت است. لذا هر موضوعی در تولی به ولایت حق و باطل خلق میشود و ملاکی که در او وجود دارد نیز بازگشت به همین نکته دارد. یعنی از معنای اینکه حضرت میفرماید «بِنَا عُبِدَ اللَّه» این است که موضوعاتی -مثل رضا، توکل، یقین و امثال آن- با تقاضای حضرت و در تولی به ایشان خلق میشود تا بندگی خدای متعال را بسط دهند و انسانها با این موضوعات خدای متعال را عبادت کنند. در واقع وقتی این صفات در قوای انسان جاری میشود، این نبی اکرم صلی الله علیه و آله هستند که از طریق عبد خدای متعال را عبادت میکنند؛ یعنی چشم و گوش انسان، چشم و گوش حضرت میشود و ایشان از طریق چشم مومن خدای متعال را عبادت میکند؛ چنانچه انسان از طریق قوای خود بر خدای متعال سجده میکند.
بنابراین ملاکات اشیاء نیز در ذات اشیاء نیست بلکه ملاک در متعلق نیز بازگشت به جریان ولایت حق و باطل دارد؛ زیرا خلقت خدای متعال با تقاضای ولی حق و باطل و برای امداد این دو دستگاه ولایت است؛ لذا صفات حمیده اقتضاء ولایت اولیاء الهی و صفات رذیله اقتضاء شیطنت شیطان است. برای تشبیه میتوان این مثال را بیان کرد که در بدن انسان میلیاردها موجود زنده در حال فعالیت هستند که هریک حیات و مرگ و توالد و بلکه جنگ و دفاع دارند، اما همگی برای روح انسان خلق شده و به تقاضای روح انسان ظلمانی و نورانی میشوند. یعنی ممکن است ایمان شخص به جایی برسد که همه ذرات بدن او نیز حامل ایمان شوند؛ لذا میفرماید: «فَرَضَ الْإِيمَانَ عَلَى جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ وَ قَسَّمَهُ عَلَيْهَا وَ فَرَّقَهُ فِيهَا فَلَيْسَ مِنْ جَوَارِحِهِ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ قَدْ وُكِّلَتْ مِنَ الْإِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا.»
در نتیجه در عالم خلق اقتضائی وجود دارد که خدای متعال با توجه به تقاضای ولی حق و باطل آن را خلق فرموده است و این اقتضائات تناسبات ولایت حق و باطل هستند و در عالم امر هم هدایتی نازل میشود که خود حامل ملاک است و استیفای ملاک از تقوم بین تولی و ملاک امر و ملاک متعلق حاصل میشود. جهنم در عالم قیامت و حیات الدنیا در عالم ارض به تقاضای اولیاء طاغوت خلق میشود و بهشت و حیات الآخره به تقاضای ولی حق، و انسان بین این دو ولایت امر به تناسبات ولایت حق و نهی از تناسبات ولایت باطل میشود. لذا ذیل آیه شریفه: «إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» میفرماید: «إِنَّ الْقُرْآنَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَجَمِيعُ مَا حَرَّمَ فِي الْكِتَابِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِكَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ وَ جَمِيعُ مَا أَحَلَّ مِنَ الْكِتَابِ وَ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِكَ أَئِمَّةُ الْحَقِّ.» یعنی اقتضائات نیز مربوط به ذات اشیاء نیست بلکه مرتبط با ولایت حق و باطل است.
نکته دیگری که در جلسه آینده به آن پرداخته خواهد شد این است که ملاک موضوعات در نسبتهای مختلف، متفاوت میشوند؛ یعنی حتی کذب هم در نسبت خاصی که قرار میگیرد واجب و دارای ملاک میشود و نماز هم در نسبت خاصی که قرار میگیرد حرام و دارای مفسده میشود. البته باید توجه داشت که این نسبیت مطلق نیست زیرا در این صورت موضوعات بعد از خلق هم هیچ اقتضائی نخواهند داشت، و در نسبت با دیگران واجد مقتضی میشوند؛ لذا این نکته مهم باید تحلیل شود که از طرفی موضوعات فی نسفه دارای اقتضاء خاصی هستند و از طرفی حقیقتا با موضوعات دیگر ارتباطی دارند که باعث می شود وقتی در نسبت های مختلفی با آنها قرار می گیرند اقتضائات آنها تحت تاثیر قرار می گیرد.
[1] باید توجه داشت که محل نزاع اشاعره و عدلیه در مصلحت متعلق است؛ یعنی اشاعره قائلند که قبل از امر مصلحتی در متعلق وجود ندارد و عدلیه قائلند که قبل از امر مصلحت وجود دارد؛ اما در این نگاه نکته دیگری دنبال میشود و آن اینکه آیا نفس امر نیز حامل ملاکی هست که به مکلف برسد یا تمام ملاک و مصلحت در متعلق است؟ خواه ملاک متعلق قبل از امر ایجاد شده باشد یا بعد از امر.