بسم الله الرحمن الرحیم
تقریر درس خارج فقه کتاب الزکات
آیه الله سید محمد مهدی میرباقری
جلسه شماره 13 به تاریخ یک شنبه 30 / 07 / 1402
بررسی ضرورت اقرار به معاد در کنار اقرار به شهادتین ـ بررسی حکم منکر ضروری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در جلسات قبل روایاتی که در مورد اسلام به عنوان موضوع احکام هست خوانده شد.
فی الجمله گفته شد که اسلام دارای ظاهر و باطن است. ورود به وادی اسلام و مرحله ظاهر اسلام با اقرار به شهادتین حاصل می شود. در این میان روایاتی وجود دارد که می فرماید اقرار لازم نیست. اگر کسی جحود و انکار نکند محکوم به احکام اسلام است. این روایات را از قول مرحوم حاج آقا رضا همدانی نقل کردیم. گفتیم که جمع های مختلفی برای این دسته از روایات بیان شده که شاید بهترین آنها این است که این روایات مربوط به کسانی است که اقرار کرده اند یا به صورت فطری مسلمان هستند یعنی از پدر و مادر مسلمان متولد شده اند. اینها با شک، از اسلام خارج نمی شوند و تا زمانی که جحود و انکار نکنند محکوم به احکام اسلام می باشند. دو دسته روایت هم بود که به ظاهر با روایات دیگر تعارض داشت آنها را هم تقدیم کردیم:
یکی روایت سفیان بن سمط بود که در آن در مورد تعریف اسلام، علاوه بر اقرار به شهادتین، عمل به ارکان اربعه اسلام هم اخذ شده بود. (الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِي عَلَيْهِ النَّاسُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ وَ حِجُّ الْبَيْتِ‏ وَ صِيَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَهَذَا الْإِسْلَام‏ ) . در مورد این روایت گفتیم که قرینه داخلیه وجود دارد که مقصود از مسلمان کسی است که ارکان اربعه اسلام را قبول دارد و به آنها اقرار می کند. (فَإِنْ أَقَرَّ بِهَا وَ لَمْ يَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ كَانَ مُسْلِماً ) شاید اخذ اقرار به این ارکان در تعریف اسلام به خاطر این باشد که این ها از واضحات اسلام هستند. اگر کسی انکار بکند در واقع انکار رسالت کرده است. لذا این روایت با روایاتی که فرمود: (الْإِسْلَامُ إِقْرَارٌ بِلَا عَمَل‏ ) یا روایاتی که فقط اقرار به شهادتین را در تعریف اسلام اخذ کرده اند، قابل جمع است. به عبارت دیگر همه این روایات می فرماید که مسلمان باید ظاهر اسلام را داشته باشد. ظاهر اسلام هم اقرار به شهادتین است و این ارکان اربعه هم از مسلّمات می باشد و باید این ها را هم قبول داشته باشید.
دسته دوم، روایاتی بود که می فرمود: (الْإِسْلَامُ مَا ظَهَرَ مِنْ‏ قَوْلٍ‏ أَوْ فِعْل‏ ). گفته شد که مقصود این روایت این است که اسلام همان مرحله ظاهر و اقرار به شهادتین است. این اقرار یا از قول استظهار می شود یا از فعل. مثلا کسی که در بین مسلمان ها زندگی می کند و ظاهر احکام اسلام را رعایت می کند علی القاعده محکوم به اسلام است. پس این روایت هم همان اقرار به شهادتین است و چیزی اضافه بر اقرار به شهادتین ندارد.
در مجموع آنچه که برای تحقق اسلام ظاهری کافی است اقرار به شهادتین و پذیرش ظاهر اسلام است و اینکه بعد الاقرار جحود و انکاری اتفاق نیفتد. جحود و انکار هم ممکن است با قول یا فعل محقق شود. علاوه بر اینکه قبل از اقرار به شهادتین کسی محکوم به اسلام نمی شود. مگر اینکه اسلام فطری داشته باشد یعنی پدر و مادرش مسلمان باشند. مسلمان فطری تا جحود نکند از اسلام بیرون نمی رود اما ابتدائا برای ورود به اسلام اقرار به شهادتین لازم است.
این جمع بین روایات بود که در جلسات قبل بیان شد. نظر اکثر فقها هم همین است که اقرار به الوهیت و توحید و رسالت یعنی همان اقرار به شهادتین، شرط ورود به اسلام است. اما برخی از فقها یک یا دو چیز را به این تعریف اضافه کرده اند. مثلا مرحوم آیت الله خویی تصریح می کنند که در کنار اقرار به شهادتین اقرار به معاد هم از ارکان اسلام است و اگر کسی اقرار به معاد نکند مسلمان نیست. البته معنایش این نیست که چون عدم اقرار به معاد، به انکار رسالت منتهی می شود پس مسلمان نیست. ایشان می فرماید: اقرار به معاد لازم است، فرقی ندارد که عدم اقرار به معاد منتهی به انکار رسالت بشود یا نشود. اگر انکار معاد کند، قطعا مسلمان نیست. اما اگر اقرار نکند ولو اینکه انکار هم نکرده باشد، این شخص مسلمان نیست چون اقرار به معاد در کنار اقرار به شهادتین شرط ورود به اسلام است. ایشان به آیاتی تمسک می کنند و می فرمایند مثل این آیات فراوان است. آیاتی که در کنار اقرار به توحید و ایمان بالله، ایمان به معاد را هم ذکر کرده است.
به نظر می آید این استظهار از آیه صرفا کافی نیست. گاهی خصوصیتی در آیه وجود دارد که از این خصوصیت استظهار می شود که اقرار به معاد از مقومات اسلام است. یا از مقومات اقرار به توحید است. یعنی اگر کسی اقرار به معاد نکند مقرّ به توحید نیست. اگر ایشان این طور می فرمودند درست بود اما ایشان می فرماید در آیات مختلف قرآن مکررا ایمان به توحید و معاد در کنار هم ذکر شده اند. این استدلال تمام نیست. چون موارد دیگری غیر از معاد هم در این آیات همراه با ایمان به توحید ذکر شده اند و شما آنها را از مقومات اسلام نمی دانید. مثلا در آیه 285 سوره مبارکه بقره می فرماید: (وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِه). یعنی در کنار ایمان بالله، ایمان به ملائکه و کتب و رسل هم بیان شده است. شما نمی فرمایید که اقرار به اینها هم شرط ورود به اسلام است. بنابر این استدلال ایشان تمام نیست. آیاتی هم که ذکر کرده اند خصوصیتی ندارند که بتوان استظهار کرد که اقرار به معاد از ارکان اسلام است. آیه دیگری که ایشان به عنوان دلیل مطرح کرده اند آیه 59 سوره مبارکه نساء می باشد. (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر) دستور به اطاعت از خدا و رسول و اولی الامر آمده است. بعد میفرماید اگر دچار تنازع شدید آن را به خدا و رسول رد کنید. بعد می فرماید: اگر ایمان بالله و معاد دارید.
از کجای این آیه استفاده می شود که اقرار به معاد از ارکان اسلام است و بدون این اقرار اسلام محقق نمی شود؟! این آیه می فرماید: در منازعات کسی که مومن به خدا و معاد است باید به خدا و رسول رجوع کند. نباید مخالف این ها حکم کند. کانه ایمان به یوم الاخر سبب انگیزه در انسان می شود که در منازعات ولو نزاع در مورد امامت باشد، حکم خدا و رسول را معیار قرار دهد. منافقین، در امر امامت، رجوع به حکم خدا و رسول نکردند. از این آیه استفاده می شود که منافقین ایمان به خدا و یوم الاخر ندارند. اما بیان مرحوم آیت الله خویی از این آیه استظهار نمی شود.
آیه بعدی که ایشان مطرح کرده اند آیه 177 سوره مبارکه بقره می باشد: (لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السَّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون‏) کسانی را که خدای متعال به عنوان اهل صدق و اهل تقوا معرفی می کند، در این آیه با چند خصوصیت معرفی فرموده است. مرحوم آیت الله خویی می فرماید: در کنار ایمان به خدای متعال ایمان به معاد هم ذکر شده است. می گوییم در کنار ایمان به خدای متعال و معاد خصوصیات متعدد دیگری هم ذکر شده است اما شما هیچکدام را از ارکان اسلام نمی دانید. در آیه می فرماید آنچه که موجب ورود انسان به وادی تقوا است و انسان را از صادقین قرار می دهد ایمان به این موارد متعدد است که در آیه شمرده شده اند. می فرماید این دسته از انسان ها با این ویژگی ها عین حقیقت برّ هستند. این هم نکته لطیفی در آیه است که نمی گوید ابرار این ها هستند. می گوید حقیقت برّ اینها هستند. به هر حال از این آیه هم اصلا استظهار نمی شود که ایمان به معاد از ارکان اسلام است.
آیه بعدی که ایشان مطرح کرده اند آیه 228 سوره مبارکه بقره است. (وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ) در مورد عده طلاق است. (وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ في‏ أَرْحامِهِنَّ) وقتی طلاق گرفتند، اگر فرزندی در رحم دارند نباید آن را پنهان کنند. (إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر) اگر ایمان به خدا و یوم الاخر دارند. این یک تهدید است. یعنی اگر آخرت را قبول دارید این کار آخرت شما را به هم میزند. کسی که ایمان به آخرت دارد این کار را نکند. در این آیه هم نکته اضافه ای وجود ندارد. صرف مقارنه است. مقارنه هم دلیل بر این نیست که ایمان به معاد از ارکان اسلام است. چون موارد متعدد دیگری هم، همراه با ایمان به خدای متعال ذکر شده اند و خود ایشان هیچ کدام از اینها را از ارکان اسلام نمی دانند.
آیه دیگری که ایشان مطرح کرده اند آیه 232 سوره مبارکه بقره است. (وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ) این زنان مطلقه وقتی عده شان تمام شد و تصمیم به ازدواج گرفتند، اگر نحوه ازدواج مجدد آنها معروف است، مانع ازدواج شان نشوید. شما حق ندارید که مانع شوید. (ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر) موعظه الهی برای کسانی است که مومن به خدای متعال و معاد هستند. خلاصه می فرماید: اگر از کسانی هستید که از روی تعصب های بیجا مانع این نوع ازدواج ها می شدند، اگر ایمان به خدا و معاد دارید این موعظه ای برای شماست.
از مقارنه ای که در این آیه هست، مثل آیات قبل استظهار نمی شود که ایمان به معاد هم از ارکان اسلام است. چون خصوصیتی غیر از مقارنه در این آیات وجود ندارد. مقارنه هم دلیل نمی شود. چون موضوعات متعددی در کنار ایمان به خدای متعال در آیات ذکر شده اند. و هیچ کس معتقد نیست که این موضوعات متعدد از ارکان اسلام هستند. در نتیجه کلام مشهور فقها را می پذیریم. نظر مشهور بر خلاف مرحوم آیت الله خویی این بود که معاد از ارکان اسلام نیست. اقرار به شهادتین و عدم انکار چیزی که منتهی به انکار رسالت می شود، از ارکان اسلام می باشد. این انکار هم ممکن است از قول انسان فهمیده شود و ممکن است از فعل او برداشت گردد.
مطلب دیگری که بسیاری از فقها به آن اشاره کرده اند این است که منکر ضروری از اسلام خارج می شود. منکر ضروری کافر است. این کفر به معنای عدم ملکه است. یعنی منکر ضروری ملکه اسلام را ندارد. این بحث از مباحثی نیست که قدما صراحتا به آن پرداخته باشند. به نظر می آید که این مساله بعد از صاحب شرایع مطرح شده است. پس در این مساله اجماع قدمایی نداریم. البته ممکن است که بین متاخرین یک شهرتی نسبت به این مساله محقق شده باشد.
ضروری یعنی اموری که برای همه روشن است که اینها از اسلام هستند. یعنی بین مسلمانان بدیهی است. مثل نماز. هیچ مسلمانی نیست که نداند یکی از دستورات اسلام، نماز خواندن است.
انکار ضروری به دو صورت است:
1. گاهی انکار ضروری به انکار رسالت منتهی می شود. این از بحث ما خارج است. قبلا گفتیم که انکار هر چیزی، چه ضروری باشد و چه غیر ضروری، اگر به انکار رسالت منتهی شود سبب خروج از اسلام است.
2. گاهی انکار ضروری به انکار رسالت منتهی نمی شود. مثلا کسی که تازه مسلمان شده است به خاطر شبهاتی که در ذهن خود دارد وجوب نماز را انکار می کند. این طور نیست که برایش واضح باشد که نماز از ارکان اسلام است و بعد آن را انکار کند. محل نزاع اینجاست. منظور از کافر بودن منکر ضروری اینها هستند. به عبارت دیگر این ها کسانی هستند که همه ارکان اسلام را قبول دارند اما در عین حال به دلایلی منکر یکی از ضروریات اسلام مثل نماز می شوند.
در مورد حکم منکر ضروری سه قول مطرح است:
1. انکار ضروری تا زمانی که به انکار رسالت منتهی نشود سبب کفر نیست.
2. انکار ضروری سبب کفر است. فرقی ندارد که به انکار رسالت منتهی بشود یا نشود.
3. معیار خروج از اسلام، انکار رسالت است. اما در مقام اثبات، انکار ضروری اماره است. پس اگر یقین داشته باشیم این شخص از روی شبهه، ضروری را انکار می کند، در این صورت چون به انکار رسالت ختم نمی شود این شخص مسلمان است. اگر یقین نداشته باشیم که از روی شبهه ضروری را انکار می کند، انکار ضروری اماریت دارد بر اینکه این شخص انکار رسالت می کند و در نتیجه از اسلام خارج است.
کدام یک از این سه قول صحیح است؟ برای پاسخ به این سوال باید به ادله مراجعه کنیم. گفتیم که در این باب اجماع قدمایی یا حتی شهرت بین متاخرین هم وجود ندارد. بین محشین عروه فقط مرحوم نائینی می فرماید که انکار معاد از باب انکار ضروری سبب کفر است. مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی می فرماید: منکر معاد، اگراز روی شبهه انکار کند و انکار معاد منتهی به انکار رسالت نشود، بنابر احتیاط واجب، احکام اسلام در مورد او جاری نمی شود. التبه ایشان این مطلب را ذیل ضروری مطرح کرده اند و این برداشت می شود که این همان مطلب آیت الله خویی می باشد. بنا بر این اجماع و حتی شهرت در این مساله وجود ندارد پس باید به آیات و روایات مراجعه کنیم. ذیل نظر آیت الله خویی گفتیم که آیاتی که برای این مطلب به عنوان دلیل مطرح شده اند دلالت بر مدعا ندارند. پس عمده دلیلی که باقی می ماند روایات است.
از بیان مرحوم حاج آقا رضا همدانی و مرحوم آیت الله حکیم، این برداشت می شود که لسان این روایات به سه دسته تقسیم می شوند. مرحوم آیت الله خویی به این تقسیم تصریح می کنند.
دسته اول روایات
(عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَدْنَى مَا يَكُونُ الْعَبْدُ بِهِ مُشْرِكاً) از حضرت پرسید: کمترین چیزی که سبب می شود عبد مشرک شود چیست؟ (قَالَ فَقَالَ مَنْ قَالَ لِلنَّوَاةِ إِنَّهَا حَصَاةٌ وَ لِلْحَصَاةِ إِنَّهَا نَوَاةٌ ثُمَّ دَانَ بِه ‏) حضرت فرمود: اگر کسی به یک حبه خرما بگوید این ریگ است و یا برعکس به یک ریگ بگوید این حبه خرما است. یعنی انقدر یک چیز را تغییر بدهد، بعد هم این را دین خودش قرار دهد، این شخص مشرک می شود.
در بعضی روایات آمده که گاهی این شخص نسبت به این اعتقاد، تولی و تبری پیدا می کند، یعنی می گوید هر کسی که اعتقاد من را قبول دارد من با او هم مسلک هستم و اگر قبول نداشته باشد من از او تبری می جویم. در روایت می فرماید: اگر کسی این طور شد، مشرک می شود.
در روایتی ابی محمود می گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم که عامه برخی از فضایل شما را نقل می کنند اما در مدحی که از شما می نمایند، متفرد هستند، آیا کلامشان را بپذیریم؟ حضرت ابتدا هشدار سنگینی به او دادند. فرمودند: (يَا ابْنَ أَبِي مَحْمُودٍ لَقَدْ أَخْبَرَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ‏ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنْ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ) اگر کسی به حرف کسی گوش کند و حرفش را بپذیرد، در حقیقت دارد او را عبادت می کند. پس یا عبادت ابلیس می شود و یا عبادت خدای متعال. ( ثُمَّ قَالَ الرِّضَا يَا ابْنَ أَبِي مَحْمُودٍ إِنَّ مُخَالِفِينَا وَضَعُوا أَخْبَاراً فِي فَضَائِلِنَا وَ جَعَلُوهَا عَلَى ثَلَاثَةِ أَقْسَامٍ) بعد حضرت فرمود: عامه در فضائل ما سه دسته روایت وضع کرده اند. (أَحَدُهَا الْغُلُوُّ وَ ثَانِيهَا التَّقْصِيرُ فِي أَمْرِنَا وَ ثَالِثُهَا التَّصْرِيحُ بِمَثَالِبِ‏ أَعْدَائِنَا) دسته اول روایاتی است که در مورد ما غلو می کند. دسته دوم روایاتی است که در مدح ما ست اما در حقیقت تنقیص ما می باشد. دسته سوم مطاعن صریحی است که در مورد ما بیان کرده اند تا زبان خودشان برای طعن باز شود. بنابر این اگر متفرد در نقل هستند از آنها قبول نکنید. بعد حضرت مطالبی ذکر می کنند تا اینجا که می فرمایند: (يَا ابْنَ أَبِي مَحْمُودٍ إِذَا أَخَذَ النَّاسُ يَمِيناً وَ شِمَالًا فَالْزَمْ طَرِيقَتَنَا فَإِنَّهُ مَنْ لَزِمَنَا لَزِمْنَاهُ وَ مَنْ فَارَقَنَا فَارَقْنَاهُ) در اعتقادات خود، از ما جدا نشوید. بعد می فرمایند: (إِنَّ أَدْنَى مَا يَخْرُجُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْإِيمَانِ أَنْ يَقُولَ لِلْحَصَاةِ هَذِهِ نَوَاةٌ ثُمَّ يَدِينَ بِذَلِكَ وَ يَبْرَأَ مِمَّنْ خَالَفَهُ) کمترین چیزی که انسان را از ایمان خارج می کند این است که به ریگ بگویی این حبه خرما است، یعنی چنین تغییر بزرگی نسبت به یک حقیقت بدهی و بعد این را دین خود قرار دهی. بنا بر این حضرت می فرمایند: روایاتی که عامه در آن متفرد هستند را قبول نکنید چون آنها یا غلو می کنند یا تنقیص می کنند یا طعن می زنند. اگر به روایات آنها گوش کنید و قبول کنید و این دین شما بشود از ایمان خارج شده اید. به عبارت دیگر، حضرت هشدار می دهند که کم و زیاد کردن و بعد هم اعتقاد به آن، سبب خروج از ایمان می شود.
این مفاد روایات دسته اول است. آیا معنای این روایات این است که منکر ضروری هم کافر است؟ استدلال این است که وقتی تغییر در اعتقاد و کم و زیاد کردن آن و بعد هم دین داری نسبت به آن، سبب شرک می باشد، به طریق اولی اگر کسی ضروری دین را ولو عن شبهه انکار کند، از اسلام خارج شده است.
مرحوم آیت الله خویی به این روایات اینگونه پاسخ می دهند که: بحث ما در مورد مشرک شدن و خروج از وادی ایمان نیست. بحث ما در مورد خروج از اسلام است. ایشان مواردی از آیات ذکر می کنند. مثلا آیه 110 سوره مبارکه کهف می فرماید: (فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا) این به شرک خفی تطبیق شده است. یعنی اگر کسی میخواهد به لقاء رب برسد باید از شرک خفی هم منزه باشد. در آیه 106 سوره مبارکه یوسف می فرماید: (وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون‏) در روایات ذیل این آیه می فرماید مقصود شرک در اعتقاد نیست بلکه شرک در طاعت است. یعنی این شخص مومن بالله است اما در طاعت مشرک است. یک جاهایی به جای اینکه از خدای متعال اطاعت کند از شیطان اطاعت می کند. پس این شخص با اینکه مومن است مشرک هم هست یعنی با شرک، حتی از دایره ایمان هم خارج نمی شود.
مرحوم شهید صدر می فرماید: در این روایت صرف این نیست که کسی از روی شبهه چیزی را انکار می کند، بلکه در این روایت می فرماید این شخص یک چیزهایی را نسبت به دین کم و زیاد می کند. به عبارت دیگر ایشان می فرماید این شخص چیز هایی را در دین تشریع می کند. به نظر ما روایت ظهور در تشریع ندارد. (دان به) یعنی خودش به این امر معتقد می شود نه اینکه با کم و زیاد کردن، بخواهد چیزی را در دین تشریع کند.
البته ممکن است کسی ادعا کند که این روایت اطلاق دارد. یعنی فرقی ندارد که عن جهل این شخص ادعا کند یا عن علم. به نظر ما حتما این روایات تخصیص خورده اند. جاهل قاصر ذیل این روایات قرار نمی گیرد. و الا فقیهی که اجتهاد می کند و نتیجه اجتهادش خلاف واقع است آیا این مشرک است؟ این روایت چنین اطلاقی ندارد. اگر کسی بر اساس حجت چیزی را به دین نسبت داد که در واقع این چنین نبود، نمی توان به این روایت برای حکم به مشرک بودن این شخص استدلال کرد. آنچه که این روایت به آن ناظر است، کسانی هستند که مقصرند.
خلاصه این دسته از روایات دلالت دارد بر این که این شخص مشرک می شود. یعنی کسی که انکار ضروری می کند از اخلاص خارج می گردد و وارد وادی شرک می شود. اما مشرک شدن با خروج از اسلام متفاوت است. پس این روایات دلالت بر خروج از اسلام ندارند. بحث ما در مورد نجاست کافر است. در نتیجه این روایت ربطی به بحث ما ندارد.
مرحوم آیت الله خویی دو دسته روایت دیگر بیان کرده اند. این روایات در ابواب مختلفی آمده اند. مرحوم شیخ حر اکثر این روایات را در ابواب مقدمات باب دوم آورده اند. لذا در جلسات بعد روایات باب دوم را تقدیم خواهیم کرد.
و الحمد لله رب العالمین…

پیمایش به بالا