بسم الله الرحمن الرحیم
تقریر درس شرح کتاب الحجه اصول کافی
آیةالله سیدمحمدمهدی میرباقری
جلسه شماره 134 به تاریخ 7/12/1401
بررسی اولیه روایات باب طاعت و مفترض الطاعه بودن امام
صحیحه زراره بن اعین
روایت اول باب صحیحه زراره است. فرموده: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْيَاءِ وَ رِضَا الرَّحْمَنِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً» که پنج امر بزرگ را به طاعت الهی و بعد به طاعت امام مرتبط کرده است. کلید آن طاعت الهی است و این در طاعت امام است و این طوع تبعیت همراه با معرفت است.
مرحوم مجلسی و مرحوم صدرا «ذروه الامر و سنامه» را به قله و نقطه اشرف و اعلی یک شیء معنا کرده اند. و «امر» را به دین و ایمان معنا کرده اند. البته مرحوم مجلسی جمیع امور دینیه بلکه اعم از دین و دنیا را محتمل دانسته اند.
اما در مورد «مفتاحه» مرحوم مجلسی فرمودند: «ما يفتح و يعلم به سائر أمور الدين» یعنی کلید رسیدن به علم است. شناخت بقیه امور مربوط به دین از طریق طاعت الامام حاصل می شود. البته این خیلی روشن نیست و باید توضیح داده شود که معرفت به امور دینی چه ارتباطی به طاعت دارد. نیز مرحوم ملاصدرا فرموده «مفتاح خزائن الرحمة و المنفعة» ایشان کانه مرجع ضمیر را در «مفتاحه» عوض کرده اند و به رحمت و منفعت زده اند. درحالیکه دو فراز قبل را با دین معنا کرده اند. هرچند این دو را می شود به نحوی به هم معنا کرد.
اما در مورد «باب الاشیاء» مرحوم مجلسی فرمودند: «سبب علمها أو ما ينبغي أن يعلم قبل الدخول فيها، أو ما يصير سببا للدخول في منازل الإيمان» کانه ایشان کل اشیاء معنا کرده اند و بعد به منازل ایمان احتمال داده اند. نیز مرحوم صدرا هم به «باب معرفة الاشياء» معنا کرده اند.
ما عرض کردیم که این امر در ابتدای روایت مقصود، امری است که از جانب خدا نازل می شود و با تدبیر الهی واقع می شود. همین امر الهی است که دین و ایمان را با خود همراه دارد و اعلی و اشرف در این امر، رسیدن به مقام طاعت الهی و طاعت امام است. و مفتاح این امر هم مقصود راه رسیدن به همین فرمان الهی و معرفت به آن است. و «اشیاء» هم در تعبیر روایت شاید به این معنا باشد که متعلق امر الهی باشد. چیزی که متعلق امر و فرمان خداست. باب رسیدن و بهره مندی از این امور الهی، طاعت امام است.
صحیحه ابوالصباح کنانی
حدیث دوم این باب صحیحه ابوالصباح کنانی است. فرموده: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ، قَالَ: أَشْهَدُ أَنِّي سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً إِمَامٌ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ الْحَسَنَ إِمَامٌ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ الْحُسَيْنَ إِمَامٌ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ إِمَامٌ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ إِمَامٌ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ»
مرحوم مجلسی سند این روایت را ضعیف شمرده است و شاید بخاطر ابان بن عثمان باشد که عده ای او را فاسد المذهب معرفی کرده اند. یا شاید بخاطر ابی الصباح باشد که توثیق روشنی در مورد او یافت نشود. ولی بنظر ما هیچ کدام اینها مشکلی ندارند و ابان بن عثمان از اصحاب اجماع است و مشکلی در روایت اصحاب از او نیست. نیز ابوالصباح نیز مشکلی ندارد و در عین اینکه عده ای او را توثیق کرده اند مدح او نیز فی الجمله در ادله وجود دارد.
دلالت این روایت بر عنوانی که مرحوم کلینی از این دسته از روایات استظهار کرده اند روشن است. البته پیداست این اختصاص به این پنج امامی که ذکر شده ندارد و امام به این مقام اهل بیت قبل خودشان اشاره فرمودند که امام بعدی خود معترف به چنین مقامی است و کانه در ادامه طرح آنها کار می کند. این شهادت تفصیلی خود امر مهمی است که از ارکان اعتقادی مومن است و موضوعیت دارد. چنین شهادت تفصیلی در بعضی زیارات هم وجود دارد؛ مثل زیارت آل یاسین.
معتبره بشیر عطار
اما روایت سومی باب معتبره بشیر عطار است که فرموده: «وَ بِهذَا الْإِسْنَادِ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ عُثْمَانَ، عَنْ بَشِيرٍ الْعَطَّارِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ: نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا، وَ أَنْتُمْ تَأْتَمُّونَ بِمَنْ لَا يُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِهِ»
سند روایت البته از جهت بررسی رجالی مخدوش است زیرا بشیر عطار توثیق ندارد و مرحوم مجلسی و صدرا هم همین را فرمودند. البته این فرد با عنوان «بشیر دهان» یا «بشیر کناسی» معروف است لذا مجهول نیست ولی توثیق هم ندارد. لکن بنظر ما این روایت قابل تصحیح است. زیرا اولا این روایت در کافی نقل شده است و مثل این روایات مشکلی خاصی ندارد که طرح شود. ثانیا این روایت شهرت در نقل دارد و افراد مختلفی این مضمون را نقل کرده اند. نیز به سند دیگری در همین باب این روایت از ابوسلمه نقل شده است.
از جهت دلالی که مضمون ابتدایی روایت بحثی ندارد. و روشن است که «نحن» اشاره به حضرات معصومین دارد. البته سوال اصلی در این مسئله این است که دایره این طاعت و امر الهی کجاست؟ آیا در امر آخرت است یا امر معاش و دنیای انسان را هم شامل است.
ذیل روایت فرموده این شما هستید که ائتمام پیدا کردید؛ امام خود را شناختید و دنبال او راه افتادید. این امامی که باید معرفت پیدا کنید و طاعت او را داشته باشید، کسی است که انسان نمی تواند بعداً در درگاه الهی اعتذار کند که من این فرد را نشناختم. یعنی باید دنبال کند و جهل عذر نیست. اینطور نیست که اگر کسی جاهل به امام باشد با مومن یکی باشد. بله ممکن است به مشیت الهی مورد رحمت واقع شود ولی با مومن فرق می کند.
روایت یازدهمی باب، معنای این روایت را روشن تر می کند. در معتبره ابوسلمه نیز فرموده: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِي سَلَمَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ نَحْنُ الَّذِينَ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا لَا يَسَعُ النَّاسَ إِلَّا مَعْرِفَتُنَا وَ لَا يُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِنَا مَنْ عَرَفَنَا كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَنَا كَانَ كَافِراً وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنَا وَ لَمْ يُنْكِرْنَا كَانَ ضَالًّا حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى الْهُدَى الَّذِي افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ طَاعَتِنَا الْوَاجِبَةِ فَإِنْ يَمُتْ عَلَى ضَلَالَتِهِ يَفْعَلِ اللَّهُ بِهِ مَا يَشَاءُ»
این روایت دلالت دارد که معرفت الامام و طاعت الامام بر همه واجب است. کسانی هم که دنبال این امر نروند؛ یا منکر هستند و یا اینکه منکر نیستند و اتمام حجت نشده و ضال هستند. اینها بعید نیست گفته شود همان کسانی اند که به عنوان مستضعفین در آیات قرآن معرفی شده اند. کسانیکه اگر به این حالت از دنیا بروند در وادی ضلالت هستند و عاقبت شان به امر و مشیت الهی رقم خواهد خورد. این بحث را مفصل بعداً بررسی می کنیم.
نکته: توجه کنید که اطاعت از خدا و رسول و امام از این روایات بدست می آید که خدا این را واجب کرده است. «فرض الله طاعته علینا» این جلوی این بحث ها را می گیرد که امر به اطاعت از خدا و رسول و امام ارشادی باشد. معلوم است مقام طوع نسبت به حضرات را خدا واجب کرده است. صرف بحث امر نیست که بگوییم ارشادی است بلکه این روایات اخبار می کند که چنین وجوبی را خدا برای طوع نسبت به امام قرار داده است.
البته ما بعد در مورد این بحث خواهیم کرد که مفاد آیه شریفه «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» چیست. آیا امر مولوی است یا ارشادی؟ آیا عقل اگر حرفی هم دارد طریق اثبات برای وجوب شرعی اطاعت است یا اینکه اصلاً وجوب طاعت امر مولوی نیست بلکه وجوب عقلی است و لذا چیزی بجز امر شرعی و مولوی مثلاً «أَقِمِ الصَّلاة» در کار نیست. اینها را بحث خواهیم کرد.
خلاصه در این دو روایت بیان کرده است که جهل به امامت و در مقام طوع بودن، عذر نیست و کسی که حتی منکر نباشد، این معذور نیست بلکه ضال است و مشیت الهی باید شامل حالش شود تا نجات پیدا کند. و شاید هم مقصود روایت این است که نوع مردم آن زمان جهل شان «عن تقصیر» بوده است و اینها واقعاً معذور نبودند. اینهایی که دستگاه بنی امیه را می دیدند و با این حال به سمت بنی امیه گرایش پیدا کردند و نسبت به امر امامت جاهل ماندند. روایت می فرماید این ها معذور نیستند و به راحتی نمی شود اینها را معذور دانست.
معتبره حسین بن مختار
روایت چهارم باب معتبره حسین بن مختار است که فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً قَالَ الطَّاعَةُ الْمَفْرُوضَةُ»
سند این روایت در ظاهر مرسل است. لکن این روایت از حسین بن مختار در بصائر و کتب دیگر از ابوبصیر نقل شده است و خیلی بعید است که فرد مذکور در کافی فرد دیگری باشد. لذا روایت معتبره بلکه صحیحه است.
این روایت ذیل سوره مبارکه نساء و آیه ملک عظیم است. ابتدا اشاره ای به این آیات می کنیم. ابتدا فرموده: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً * أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيراً * أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقيراً * أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيما»
آیات در مورد اهل کتاب است که به دشمنان نبی اکرم ایمان دارند و اینها را بهتر برای طرح خود می بینند. اینها می دانند که طرح نبی اکرم جلو می رود و برای مقابله با او در یک مرحله با مشرکین و در مرحله دیگر منافقین پیوند می خورند و در دامنه مبارزه آنها با حضرت درگیر می شوند. اینها کسانی هستند که مشمول لعن الهی می شوند و بنظر است که لعن صرف دوری از رحمت نیست بلکه اضلال بزرگ الهی و گرفتار شدن آنهاست.
بعد نکته اصلی است که فرموده آیا اینها ملکی از جانب خدا به ایشان داده شده است و کار حضرت را منافی آن می بینند یا اینکه حسادت دارند. و اگر اینها ملکی خدا به ایشان می داد دستگیر مردم نمی شدند. ملک الهی به کسی داده می شود که دستش برای دستگیری از مردم باز باشد و بدنبال دنیا نباشد. معلوم است که آیات بیان می کند که اینها مشکل شان حسادت با نبی اکرم و حضرات است. قبول نمی کنند که خدا ملک را به آنها داده باشد. منظور از فضل، مقام امامت است. و این حسادت به خاطر آن چیزی است که خدای متعال از فضلش به اینها عنایت فرموده است.
در سوره مبارکه جمعه به این اشاره شده است که یهود سخنشان این بود که باید نبوت در بین ما باشد. خدای متعال در سوره مبارکه جمعه می فرماید: «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيم» این فضل عظیم خداست و به هرکسی که خدا بخواهد تعلق می گیرد. اینطور نیست که اگر میل نبوت در شما باشد، نبوت در جمع شما بیاید. بعد هم خدای متعال اینها را توبیخ می کند: «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفارا». مثال نسبت شما با کتب آسمانی قدیمی، مثال تحمل کتاب نیست. بلکه مثال حمار و کتاب است. چطور می خواهید قرآن را هم به شما عطا کنیم؟ بعد هم می فرماید: شما تعلق به دنیا دارید. کسی که تعلق به دنیا دارد نمی تواند دیگران را از دنیا عبور دهد. «قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين» شما کسانی هستید که تعلق به دنیا دارید. شما که نمی توانید پیامبر باشید.
خلاصه جریان ملک و فرمانروایی و مقام حکمرانی است. ولی جریان ملک الهی از جنس ملک دنیا نیست که بشود نشست و بر سر آن بازی کرد و تقسیم بندی انجام داد. یعنی حسادت در امری ورزیدند که قابل تقسیم نبود؛ دیگران هیچ سهمی در آن ندارند مگر اینکه با تولی به امام به آن برسند. اگر فقط مقام پادشاهی بود شاید می توانستند آن را با حضرت امیر علیه السلام تقسیم کنند و حسادت و درگیری پیش نمی آمد. مثلاً بگویند تو امیر باش و ما وزیر و… ولی آن چیزی که قابل تقسیم نیست آن ملک عظیم است. ملک عظیم مخصوص امام است و به هیچ کسی غیر از امام تعلق نمی گیرد. این ملک الهی است که به امام تفویض می شود.
ظاهر آیه شریفه این است که جریان حسادت اعداء با اولیاء الهی است؛ و موضوع این حسادت هم همین مقامات بوده است. همین که در ادامه فرموده: «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيما» اینها فضل الهی است و خدا به هرکس خواهد دهد. کسی حق حسادت ندارد. اینها مقامات الهی است و در آل ابراهیم بشکل خاصی تنظیم شده است. اینجاست که روایت می گوید در کنار کتاب و حکمت یک امر دیگری وجود دارد که آن ملک عظیم است. امر بزرگی که در اختیار عده ای از آل ابراهیم قرار داده است و روایت این را به مقام طاعت معنا کرده است. ملک، ریاست و عهده داری سیاسی و سرپرستی است؛ ملک عظیم، نوعی فرمان روایی عظیم است. این امری که در اختیارشان قرار می گیرد این امر و این فرماندهی یک ملک بزرگی را برایشان فراهم کرده است. شیطان امکانات متعددی داشت. اما آنچه که احساس می کرد برای اوست و به او داده نشده مقام ریاست بود. آن مقام بود که محسود شیطان بود.
نکته: حسادت را باید یک جریان ببینیم تا درست معنا شود. اصل جریان حسادت برای ابلیس و سران جبهه کفر است. گرچه ذیل آنها یک دستگاه حسادت درست می شود. واقعا تمام کسانی که ذیل سقیفه حرکت می کنند بوی حسادت از کلماتشان نسبت به معصومین فهمیده می شود. از جمله ذیل همین آیه ببینید که عده ای از مفسرین عامه چه کرده اند. در همین آیه هم حسادتشان معلوم است. البته حسادت اصلی برای اینها نیست. اینها کسانی نیستند که طرف حسادت با اهل بیت باشند. کما اینکه طلبه ای که صرف میر می خواند هیچ وقت به آقای بروجردی حسادت نمی کند. اگر حسادتی باشد برای اقران آقای بروجردی است. کسانی که در خودشان احساس می کنند که جایگاهی که آقای بروجردی دارد برای ایشان است. اینها طرف حسادت هستند.
دیگران اگر حسادتی درشان هست، آن حسادت را بزرگان شان ایجاد می کنند. اینها تعلق به بزرگشان دارند و می خواهند این مقامات مال بزرگ خودشان باشد. لذا آن حسادت اصلی با تولی جاری شده و در واقع اقامه حسادت می شود. امام حسود، امت حسود تربیت می کند. این حسادت در درجه اول حسادت نسبت به امام مومنین است و بعد حسادت نسبت به مومنین هم جاری می شود. یک جبهه ای به یک جبهه دیگر حسادت می کنند. ولی اصلش حسادت ائمه جور نسبت به ائمه هدی است. والحمدلله…