جــلــســه صدوپنجاه‌وشش
روایت انس بن محمد و موثقه ابن فضال (روایت سوم و چهارم)
شنبه 24-3-99
ادامه بررسی روایت سوم و چهارم
همانطور که گفته شد روایت سوم سند تمامی ندارد اما سند روایت چهارم قابل قبول است و اما به لحاظ دلالت، روایت چهارم نکته ای اضافه از دلالت روایت سوم ندارد لکن در روایت سوم استناد به آیه شده است که باعث میشود دلالت اضافه پیدا کند، لذا روایت سوم نیاز به شرح مستقل ندارد.
در این روایت شریفه آمده است که حضرت عبدالمطلب علیه السلام سنت هایی پایه گذاری کردند که در اسلام امضا شد. اولین نکته ای که باید بررسی کرد این است که سنت به چه معناست؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که سنت معمولا در جایی استعمال میشود که شخصی کاری انجام دهد و دیگران هم به او اقتدا کنند اما اگر دیگران از او پیروی نکنند به آن سنت نمیگویند.
البته حتما لازم نیست سنتی که پایه گذاری میشود طریق خیری باشد لذا در روایات هم آمده است «مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة»، اما حتما سنت در صورتی استعمال میشود که عده ای عملی را بپسندند و از آن پیروری کنند تا سنت شود.
نکته دیگر قصد سنت گذاری توسط مبدع آن است که صحیح این است که قصد در آن شرط نشده است گرچه در مجمع قصد هم لازم دانسته شده اما این صحیح نیست و لغویین دیگر هم این قید را ندارند. بنابراین در صدق سنت مهم این است که فعلی باشد که بالفعل از او تبعیت میشود یا در مقامی باشد که از او تبعیت خواهد شد مثل اینکه رهبر جامعه کاری کند که معلوم باشد که مردم از او پیروری خواهند کرد.
نکته دیگر این است که در این سنتی که حضرت پایه گذاری کردند احتمالاتی وجود دارد یکی اینکه حضرت یک فعل در بین افعال مباح را برگزیده اند، یعنی حضرت از بین افعال مباح یکی را انتخاب کرده اند و تبدیل به سنت شده است.
این احتمال اولا با بعض مصادیق مثل حرمت زنان پدران بر فرزندان قابل تطبیق نیست چراکه این موارد مباح نبوده اند که حضرت این سیره را برگزیده باشند و ثانیا ظاهر «سنّ سنة» و «حرم» در این است که حضرت یک منع اجتماعی درست کرده اند نه اینکه یک فعل شخصی برای خود حضرت بوده است. گرچه ممکن هم هست که بنای شخصی بوده است ولی موقف اجتماعی خاص وی باعث شد که دنباله اجتماعی پیدا کند و تبدیل به سنت شود.
احتمال دیگر که بعضی نیز فرموده اند این است که حضرت از اوصیاء بوده اند و حق ولایت و تشریع داشته اند، یا اینکه موقف و شأن خاصی از ولایت داشته اند که میتوانستند سنتی را پایه گذارند؛ و احتمال سوم هم که مرحوم مجلسی بیان کرده اند این است که اینها در سنت حضرت ابراهیم علیه السلام بوده و فراموش شده بوده است و حضرت عبدالمطلب علیه السلام آن را احیاء کرده اند.
در بررسی این احتمالات باید گفت که سنت ظهور در این دارد که برای اولین بار این کار را انجام دادند نه اینکه فعلی بوده که قبل از ایشان هم انجام میشده است، لکن در بعض موارد هم روایاتی وجود دارد که این سنت سابقا نیز برقرار بوده است همانند هفت شوط که روایاتی که در باب طواف است دلالت دارد که هفت شوط قبل از ایشان نیز بوده است. برای حل این اشکال ممکن است گفته شود که در روایت دارد که سنّ فی الجاهلیه یعنی گرچه این افعال از قبل بوده است ولی در جامعه جاهلیت ایشان سنت گذاشته اند.
نکته دیگری که باید لحاظ کرد این است که گرچه ظاهر سنت و حرم این است که حضرت یک بنای اجتماعی نهاده اند و لکن ظاهر «وجد کنز فاخرج منه الخمس» این است که حضرت برای خودشان سنت گذاشتند نه اینکه سنت اجتماعی الزامی پایه گذاری کرده باشند.
از این مطالب میتوان اثبات کرد که در هریک از موارد پنج گانه به گونه ای بوده است و حتما لازم نیست که گفته شود که همه این سنت ها به یک صورت بوده است. یعنی سنت در اعم از این احتمالات استعمال شده است و هریک از موارد به گونه ای خاص بوده است. مثلا در مورد خمس کنز فعل شخصی ایشان بوده که دنباله اجتماعی پیدا کرده و در طواف امضای سنت پیامبران گذشته علیهم السلام بوده است و در حرمت نساء آباء بر ابناء فعل محرمی بوده است اما در بقیه موارد فعل مباح یا دارای حسنی بوده است.
1-استفاده وجوب خمس در کنز
برای اثبات وجوب خمس از این روایت شریفه دو استدلال آورده شده است یکی سیاق این روایت شریفه، یعنی وقتی در موارد دیگری که در این روایت شریفه آمده است سنت الزامی بوده است لذا این مورد هم حمل بر سنت الزامی میشود لکن این دلیل ناتمام است چراکه اولا موارد دیگر سنت الزامی نیستند مگر در حرمت نساء آباء بر ابناء و دیه، لکن سه مورد دیگر را نمیتوان اثبات کرد سنت الزامی بوده اند.
استدلال دومی که برای اثبات وجوب بیان شده است این است که برای امضای سنت حضرت عبدالمطلب علیه السلام به آیه خمس استشهاد شده است و این آیه دال بر وجوب است. ممکن است گفته شود که این استدلال ناتمام است چراکه آیه شریفه دلالت بر وجوب دارد نه این روایت شریفه. نکته ای که برای بررسی این استدلال باید توجه شود این است که آیا اصلا تطبیق آیه شریفه ارتباطی به خمس کنز دارد یا اینکه صرفا به دلیل سنت خمس این آیه شریفه استشهاد شده است. به عبارت دیگر آیا از این تطبیق میتوان استفاده کرد که غنیمت در آیه شریفه شامل خمس در کنز هم میشود یا آیه شامل آن نمیشود و فقط آیه به دلیل اصل ثبوت خمس در اینجا تطبیق شده است.
در بحث از مفهوم غینمت در آیه شریفه که در ابتدای مباحث خمس بیان شد این نکته بررسی شد و گفته شد که ظاهر این روایت شریفه این است که این تطبیق به این دلیل است که آیه شامل آن نیز میشود و الا اینکه حضرت عبدالمطلب علیه السلام در موضوعی خمس داده اند و شارع مقدس در موضوع دیگری آن خمس را جعل کرده باشند که امضای همان سنت نیست لذا ظهور روایت شریفه در همین است که آیه شریفه شامل خمس کنز نیز میشود، اما مرحوم شاهرودی فرموده اند تطبیق این آیه شریفه دال بر شمول نیست بلکه صرفا به دلیل وجوب خمس است که به دلیل نکته ای که بیان شد این کلام ایشان خلاف ظاهر روایت شریفه است.
ممکن است گفته شود که سند روایت شریفه ای که آیه مبارکه در آن آمده است که موثق نیست و روایت چهارم که سند تمامی دارد، این آیه شریفه در آن نیامد است.
در حل این اشکال میتوان گفت که اولا این روایت شریفه قرینه بر صدق دارد و همین که از طرفی در روایت چهارم هم آمده است که سنتی است که اجراها الله و از طرف دیگر هم تنها آیه ای که دال بر خمس است همین آیه شریفه است لذا همین با همین آیه سنت حضرت عبدالمطلب اجرا شده است. در نتیجه آیه شریفه باید شامل وجوب خمس در کنز نیز باشد.

پیمایش به بالا