بسمالله الرحمن الرحیم
تقریر فلسفه اصول، جلسه 92 – دوشنبه 20-09-1402
استاد میرباقری
بیان چند مقدمه در تحلیل حکم
بیان چند مقدمه برای تحلیل حکم
مقدمه اول
در تحلیل ماهیت حکم چند مقدمه بیان شد؛ مقدمه اول این بود که دین ابزار سرپرستی تکامل ارادههای انسانی است. خدای متعال که ربّ عالم است عالم را ربوبیت میکند تا به رشد برسد؛ این سرپرستیِ نسبت به اختیارات انسان از طریق دین و ارسال رسل واقع میشود؛ لذا دین ابزار سرپرستی رشد اختیارات عباد است. به لحاظ زمانی هم رشد این اختیارات محدود به عالم ارض نیست بلکه این رشد تا دامنه قیامت ادامه پیدا میکند.
اگر این مقدمه پذیرفته شود که دین برای سرپرستی رشد عباد نازل میشود، پس باید تفقه در دین هم در همین مقیاس صورت پذیرد.
مقدمه دوم
نکته دیگری که باید در الهیات حکم روشن شود این است که آیا دین بالاصاله موضوعات را سرپرستی میکند و ارادههای مکلفین به تبع آن رشد پیدا میکند یا رشد اراده در مسیر قرب اصل است و موضوعات به تبع مطرح میشوند؟
به نظر میرسد که در سرپرستی شارع مقدس اصل با انسان است نه موضوعات. در این سرپرستی نیز فقط اراده تبعی انسان هدایت نمیشود بلکه اراده تصرفی انسان نیز هدایت میشود؛ یعنی اراده انسان صرفاً برای موضعگیری در مقابل موضوعات موجود هدایت نمیشود بلکه در ساخت موضوعات جدید و به تعبیر کلانتر در ساخت کل تمدن هم اراده انسان را هدایت میکند.
به عبارت دیگر خدای متعال توسط دین ظرفیت اراده انسان را بسط مکانی و زمانی میدهد؛ یعنی هم نحوه نفوذ ارادهها در یکدیگر و بسط مکانی آن را سرپرستی میکند تا خانواده و جامعه ایمانی تشکیل شود و هم ارتقای ظرفیت ارادهها در طول تاریخ که بسط زمانی اراده است را سرپرستی میکند تا ظرفیتهای بالاتری از اراده در مسیر قرب به خدای متعال شکل بگیرد.
به عبارت سوم دین عهدهدار و متکفل ایجاد قرب برای فرد و جامعه است و به تبع این قرب و پرستش، نظم خاصی هم در جامعه حاکم میشود؛ نه اینکه دین متکفل ایجاد نظم در جامعه باشد و پرستش را ذیل آن نظم دنبال کند.
اگر این مقدمه نیز پذیرفته شد و در کلام ثابت شد که دین عهدهدار سرپرستی قرب است، پس طبیعتاً باید تفقه در دین هم در همین مقیاس دنبال شود؛ لذا در تفقه در دین باید به دنبال احکام سرپرستی رشد اراده بود.
برایناساس دین ابزار سرپرستی تمام شؤون اراده فردی و جمعی انسان در مسیر تقرب حداکثری خدای متعال است تا به عصر ظهور، رجعت و قیامت برسد که منزلت مختلفی از پرستش و قرب به خدای متعال در آنها شکل میگیرد.
اینکه در روایات آمده است که وقتی حضرت ظهور میکنند عقول کامل میشود و قلوب اصلاح میشود و بیست و پنج حرف از بیست و هفت حرف علم در این زمان ظاهر میشود به همین معناست که سرپرستی قرب به صورتی محقق میشود که مقیاس پرستش خدای متعال رشد پیدا میکند و به این درجات میرسد.
مقدمه سوم
نکته دیگری که در این جلسه دنبال میشود این است که احکام با الوهیت و ولایت خدای متعال و ولایت تاریخی معصومین علیهم السلام و در گام بعد با ولایت اجتماعی فقیه چه نسبتی دارد؟ به تعبیر دیگر آیا الوهیت و ولایت اصل در احکام هستند یا احکام اصل نسبت به ولایت هستند؟ به تعبیر سوم آیا ملاکات و مقتضیاتی مستقل از الوهیت خدای متعال وجود دارد تا انسان را به سمت آن هدایت کند یا مقتضیات احکام ذیل الوهیت خدای متعال جا پیدا میکنند؟
اگر گفته شود که حکم برای تأمین مصالح و مفاسدی است که در ذات اشیاء نهفته شده و خدای متعال برای رشد انسان او را به سمت مصالح و مفاسد هدایت میکند، در واقع احکام تابع حدود الوهیت خدای متعال نیستند بلکه الوهیت خدای متعال در مسیر رسیدن انسان به مصالح احکام خواهد بود و خدای متعال مبلّغ و مجری این ملاکات خواهد شد، که هیچ فقیهی ملتزم به این مطلب نمیشود؛ اما اگر گفته شود که خدای متعال انسان را به سمت قرب و پرستش خودش هدایت میکند، حکم تابع الوهیت خواهد شد. البته این به معنای عدم ملاک در حکم نیست بلکه به این معناست که مصالح و مفاسد، تناسبات الوهیت خدای متعال و تناسبات سرپرستی رشد قرب به خدای متعال است.
کسی که بر مدار قرب خدای متعال رشد کند باید صفات و نیازمندیها و فهم و زندگی خاصی داشته باشد که متناسب با همین مسیر است، لذا معنای اینکه احکام تابع مصالح و مفاسد ذاتی نیستند بلکه تابع تناسبات پرستش خدای متعال هستند، این نیست که احکام تابع ملاکات نیستند بلکه معنایش این است که ملاکات ذیل توحید و ربوبیت خدای متعال معنی پیدا میکند.
بنابراین اصل و اساس مصلحت انسان، در عبودیت خدای متعال و اصل و اساس مفسده در استکبار در برابر خدای متعال است؛ لذا مدار مصالح و مفاسد به ذات اشیاء بازنمیگردد بلکه مدار آنها به عبودیت و استکبار بازگشت میکند.
مقدمه چهارم
نکته دیگر این است که باتوجه به اینکه در مقدمه قبل گفته شد، دین ابزار سرپرستی رشد تقرب است، باید گفت که مصالح و مفاسدی هم که احکام از آنها تبعیت میکنند نمیتواند ثابت و ایستا باشد بلکه احکام باید تابع تناسبات رشد عبودیت باشد.
در این نگاه مصبّ اصلی حسن و قبح از عدل و ظلم به عبودیت و استکبار تغییر پیدا میکند و عدل و ظلم هم ذیل عبودیت و استکبار معنی پیدا میکند؛ لذا عدالت در مراحل مختلف عبودیت خدای متعال شکل خاصی پیدا میکند نه اینکه یک عدالت ثابت و ایستا وجود داشته باشد که ذیل آن بندگی محقق شود. به عبارت دیگر عالم بر اساس فضل خدای متعال شکل گرفته و رشد میکند؛ تناسبات این فضل در مراحل مختلف، عدالت در آن مقطع و مرحله را شکل میدهد؛ لذا عدل و ظلم ذیل تناسبات ربوبیت خدای متعال شکل میگیرد.
به همین دلیل روابط اجتماعی در جامعه مؤمنین در زمان غیبت به صورتی خاص و در زمان ظهور به صورتی کاملتر محقق میشود؛ اینکه در روایات آمده است که باید مؤمنین به مقام جمع المال برسند و یا اینکه در زمان ظهور تصرفات حضرت ولی عصر اروحنا فداه در اراضی متفاوت با زمان غیبت است و امثال آن به همین دلیل است که در مراحل مختلف رشد، روابط متفاوتی شکل میگیرد؛ نه اینکه یک ساختار مشخصی وجود دارد که همان باید عیناً در خارج موجود شود.
البته این به معنای عدم وجود اصول ثابت در رشد و تکامل نیست؛ مثلاً تواضع در مقابل خدای متعال و ذکر خدای متعال و امثال آن در همه مراحل مطلوب است و امام علیه السلام بر اساس قواعد ثابتی عالم را اداره میکنند ولی قوانین ثابت برای رشد انسان است نه اینکه قوانین ثابت مخصوص یک وضعیت ثابت در انسان باشد.
مقدمه پنجم
در مقدمه سوم گفته شد که احکام فرع ربوبیت هستند؛ نکته دیگری که در این مقدمه باید بیان شود این است که ربوبیت خدای متعال در عالم از طریق امام علیه السلام جاری میشود، لذا امام علیه السلام محور شریعت و دین است و احکام شرعی فرع این محور هستند. برایناساس در عالم دو شجره وجود دارد یکی شجره طیبه است که همان امام علیه السلام است و دیگری شجره خبیثه است که طاغوت است. این شجرهها شاخ و برگی دارند که همان مناسک این دو جریان هستند.
البته امام علیه السلام هم بر اساس اصولی جریان مؤمنین را تحت سرپرستی قرار میدهد؛ لذا میفرماید: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَینا بَعْضَ الْأَقاویل * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمین * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتین»؛ لکن اراده ایشان مجرای تنزل حقیقت عبودیت است و اصل در احکام است؛ لذا میفرماید: «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَک وَ تَعَالَی».