بسمالله الرحمن الرحیم
تقریر فلسفه اصول، جلسه 93 – سه شنبه 21-09-1402
استاد میرباقری
بیان چند مقدمه در تحلیل حکم
مقدمه
کلام در مقدماتی بود که برای تحلیل ماهیت حکم باید به آنها پرداخته شود. یکی از مقدماتی که بیان شد مقصد و غایت حکم بود که آیا غایت حکم ایجاد نظم و عدالت است یا ایجاد رشد و تقرب است که در این صورت عدالت تناسبات تقرب خواهد بود نه اینکه نسبت به آن اصالت داشته باشد.
نسبت حکم و ولایت
مقدمه دیگر این بود که نسبت این احکام با توحید و ولایت چیست؟ در نسبت احکام و توحید بیان شد که احکام، تناسبات جریان ربوبیت حضرت حق در عالم است. همچنین اجمالاً به این نکته پرداخته شد که ربوبیت خدای متعال از طریق ولایت امام علیه السلام واقع میشود، لذا احکام، تناسبات و ابزار جریان ولایت هستند؛ نه اینکه احکام مسیر جریان ربوبیت باشند و امام علیه السلام صرفاً مبلّغ و مجری آن باشد.
به عبارت دیگر در یک نگاه احکام مجرای جریان پرستش هستند و شأن رسول خدا صلی الله علیه و آله ابلاغ و اجرای احکام است؛ و در نگاه دیگر احکام فریضه نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله هم اصالت دارد ولی ایشان علاوه بر ابلاغ و اجرای این احکام، شأن تشریع هم دارند که سنن النبی صلی الله علیه و آله محسوب میشوند؛ اما در نگاه مختار هر دو دسته حکم فریضه و سنت ذیل ولایت نبی اکرم صلی الله علیه و آله قرار میگیرند و اراده ایشان است که مجرای تقرب به خدای متعال است؛ لذا مسیر هدایت، اراده نبی اکرم صلی الله علیه و آله است، نه اینکه صرفاً احکامی را ابلاغ کنند و شرایط اجرای آن را محقق کنند. در واقع دین در منزلت شریعت نازله وجود امام علیه السلام است و در مرتبه بالاتر خود وجود امام علیه السلام است.
اینکه در روایات متعدد و مکرری دین و اسلام به امام علیه السلام تفسیر شده و فروع ذیل امام علیه السلام قرار گرفته است نشان از این دارد که اراده امام اصل است و حکم در قوای امام جاری و نازل میشود نه اینکه اعتباری صورت گرفته باشد و این امر اعتباری مجرای پرستش باشد. به عنوان مثال در روایتی در روضه کافی آمده است: «نَحْنُ أَصْلُ کلِّ خَیرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا کلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِیدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّیامُ» این روایت نشان از این دارد که جریان توحید و همه فروعات در عالم فرع بر امام علیه السلام است و پرستش و موحد شدن دیگران هم از مسیر امام علیه السلام میگذرد؛ نه اینکه توحید حقیقتی مستقل از امام علیه السلام داشته باشد و ایشان صرفاً به آن ارشاد میکنند.
همچنین اینکه در روایات متعددی آمده است که اگر کسی در بین رکن و مقام شبها شبزندهداری و روزها روزهداری کند، -یا اینکه اگر کسی آنقدر سجده کند که گردن او جدا شود،- اما ولایت نداشته باشد مقبول درگاه حق واقع نمیشود، به همین معناست که وقتی او در وادی ولایت امام علیه السلام نیست پس اصلاً عبادتی توسط چنین شخصی محقق نمیشود نه اینکه نماز او محقق میشود ولی مقبول نیست؛ همچنین اینکه میفرماید «نَحْنُ الصَّلَاةُ فِی کتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» به این معناست که اگر نماز از ساحت وجودی امام علیه السلام تنزل پیدا کند، صلاه محقق میشود ولی اگر این مناسک ذیل ولایت دیگری محقق شود دیگر حقیقتاً صلاتی محقق نشده است، ولو عنوان صلاة هم بر آن صادق باشد.
البته خدای متعال مناسکی برای پرستش جعل میکند، لذا اینکه احکام فروع امام علیه السلام است به این معنا نیست که خدای متعال حکمی جعل نمیکند؛ لکن جریان این مناسک از طریق امام علیه السلام است و اراده او از طریق این احکام در اراده دیگران نفوذ پیدا کرده و آن را در جهت قرب به خدای متعال توسعه میدهد.
روشن است که در این صورت که احکام تناسبات ولایت امام علیه السلام هستند دیگر احکام صرف اعتبار نخواهد بود، بلکه ولایت الهیه و ولایت ائمه علیهم السلام از طریق این احکام جریان پیدا میکنند و این احکام حدود توحید و ولایت خداوند هستند.
برخی با شعار «حسبنا کتاب الله» ولایت را از دین حذف کرده و دین را از حقیقت خود تهی کردند. دین در این نگاه به مثابه آدرس است و رسولالله صلیاللهعلیهوآله هم به مثابه نامهرسانی هستند که این نامه و آدرس را به دست دیگران برسانند؛ درحالی که نه قرآن صرفاً یک نامه و آدرس است و نه حضرت صرفاً نامهرسان و ابلاغ کننده؛ بلکه قرآن حقیقتی است که در قلب حضرت نازل شده است نه اینکه صرفاً مرکّبی بر روی کاغذ باشد؛ و امام علیه السلام هم مجرای حقیقت قرآن است؛ لذا نسبت قرآن و امام علیه السلام هم اصل و فرع است.
بنابراین اصلیترین عبادت و پرستشی که انسان انجام میدهد که همه عبادتهای دیگر ذیل آن معنی پیدا میکنند و فرعی از فروع آن هستند، تولی به اولیاء الهی است. اگر انسان تولی به ولایت الهی پیدا کند صفات حمیده در او شکل میگیرد؛ زیرا صفات حمیده قوای عقل هستند که ذیل عبودیت به حضرت عطا شده است تا بندگی را در عالم بسط بدهد لذا این صفات فرع بر ولایت حضرت هستند نه اینکه در عرض امام علیهالسلام موضوعیت داشته باشد و امام صرفاً ارشاد به آنها کند.
همچنین فاصله گرفتن از شرک و استکبار هم ابتداءً با تبری از اولیاء طاغوت پیدا میشود و در ذیل این تبری فاصله گرفتن از همه محرمات معنی پیدا میکند. وقتی از کسانی که محور اقامه باطل و محور صفات رذیله در عالم هستند تبری جست و این تبری در وجود انسان جریان پیدا کرد میتواند از از صفات رذیله منقی شود. لذا تولی و تبری اصل در اخلاق، صفات و اعتقادات و… خواهد بود.
به تعبیر دیگر قوس نزول جریان عبادت جریان الوهیت و ولایت است و در قوس صعود جریان تواضع و عبودیت در مقابل خدای متعال و تولی به اولیاء الهی است؛ و قوس صعود انسان باید از طریق همان قوس نزول باشد؛ لذا اگر انسان از این مسیر و صراط سیر نکند هیچ عبادتی محقق نمیشود؛ نه اینکه صرفاً شرط قبولی عبادت باشد. البته این ادبیات مربوط به اهل عرفان است و در اینجا برای تفاهم از این ادبیات استفاده شده است؛ لکن با ادبیات روایات میتوان گفت که مسیر تولی انسان همان مسیر جریان ولایت اولیاء الهی است لذا اگر همه عبادات و مناسک از طریق ولایت جاری میشود پس تنها طریق تحقق آن طریق تولی به اولیاء الهی است.
یکی از نتایج این بحث این است که ملاکات احکام مقید به ولایت امام علیه السلام خواهد بود؛ یعنی صلات وقتی ملاک دارد که از طریق ولایت حق در عالم جریان پیدا کرده باشد؛ نه اینکه ملاک مستقلی از امام علیه السلام داشته باشد و خدای متعال هم به این ملاک امر کرده و امام علیه السلام هم امر الهی را ابلاغ کنند. یعنی همانطور که نماز بدون توحید محقق نمیشود، بدون ولایت هم نماز محقق نخواهد شد؛ لذا نماز جماعتی که به امامت معاویه برگزار شود اصلاً نماز نیست؛ نه اینکه نماز باشد و مقبول واقع نشود.
در دنیای مدرن هم -که انبیاء علیهم السلام را انسانهای منفعتطلبی میدانند که از این طریق دنبال منافع خود بودهاند،- اگر احکام قصاص و دیات اسلام را در دنیا جاری کنند، عمل به احکام اسلام نخواهد بود؛ چنانچه نماز معقل که -از طرف دستگاه ابن زیاد به دنبال حضرت مسلم علیه السلام بود و- برای به دست آوردن آدرس اقامتگاه حضرت مسلم علیه السلام تا صبح در مسجد کوفه عبادت کرد و بعد از مردم آدرس او را سؤال کرد، هیچ ارزشی ندارد.
البته گاهی ائمه علیهم السلام برای پیشبرد اسلام طوری فضای اجتماعی را طراحی میکنند که جبهه باطل هم مجبور میشود که در ظاهر هم که شده ملتزم به اخلاق و احکام بشود ولی این به معنای ارزشمندی اخلاق و احکام در جبهه باطل نیست. خدا رحمت کند مرحوم آیت الله مصباح را که میفرمودند این ادبیات ابن زیاد که به حضرت زینب سلام الله علیها عرضه میدارد «کیف رایت صنع الله بأخیک» اصلاً ادبیات ابن زیاد نیست؛ لکن در طرح بزرگ ائمه علیهم السلام مجبور است به این صورت با حضرت زینب سلام الله علیها سخن بگوید.
تحقق دین در جامعه از مسیر تحقق ولایت امام علیه السلام
مقدمه دیگر این است که دینداری در عالم چه مسیری دارد؟ آیا مسیر آن صرفاً اجرای احکام است یا باید ابتدا توحید در عالم محقق شود؟ از آنچه گذشت روشن میشود که اصل در دینداری عالم ولایت است. جریان سقیفه ظلمات را در همه لایههای انسانها بردهاند، حال برای زدودن این آلودگیها ابتدا باید ولایت در جامعه تبدیل شود و به صرف اقامه کردن فروع شرعیه توحید در عالم محقق نخواهد شد.
اینکه سیدالشهدا علیه السلام میفرمایند «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی» به همین دلیل است که ولایت در جامعه باید تبدیل بشود وگرنه در همان زمان به فروع بسیاری عمل میشد. در وضعیت کنونی جهان هم اینکه جبهه استکبار در مقابل جریان فلسطین به این صورت مقابله میکند به این دلیل است که ذیل جریان انقلاب اسلامی حرکت میکند؛ اگر جریانات سیاسی فلسطین ذیل ترکیه و قطر عمل کند، جبهه استکبار هم میتواند با آنها کنار بیاید.
البته فروعات در شریعت جایگاه مهمی دارند و احدی قبول نمیکند که اسلام یک معنویت مبهم باشد و ائمه علیهم السلام هم در زمان حضور خود با این انحرافات امثال ابوالخطاب که فروع باید کنار گذاشته شود به شدت مقابله کردهاند؛ لکن کلام در این است که نسبت این احکام با ولایت چیست؟ اگر فروع، فرع ولایت هستند پس برای تحقق دین در عالم هم ابتدا باید ولایت در جامعه محقق شود. لذا امام صادق علیه السلام در عین اینکه با انحرافاتی که احکام شرعی را کنار میگذاشتند مقابله میکردند، در پاسخ به سؤال راوی از وجود افعال خوب در جبهه باطل و عدم وجود آن در جبهه حق میفرمایند: «لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَایةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیسَ مِنَ اللَّهِ وَ لَا عَتْبَ عَلَی مَنْ دَانَ بِوَلَایةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ قُلْتُ لَا دِینَ لِأُولَئِک وَ لَا عَتْبَ عَلَی هَؤُلَاءِ قَالَ نَعَمْ لَا دِینَ لِأُولَئِک وَ لَا عَتْبَ عَلَی هَؤُلَاءِ ثُمَّ قَالَ أَ لَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ اللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ یعْنِی مِنْ ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إِلَی نُورِ التَّوْبَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ لِوَلَایتِهِمْ کلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ»
بنابراین نمیتوان به صرف عمل به فروع در مقابل جبهه باطل که طرح توسعه پایدار را ذیل ولایت اولیای طاغوت درانداختهاند و جریان نیاز و ارضا را هدایت میکنند و علم و فلسفه و دانش و ساختار را متناسب با اهداف خود ایجاد میکنند، مقابله کرد.
نسبت ولایت باطنی امام علیه السلام با ولایت اجتماعی ایشان
مقدمه دیگر این است که آیا ولایت معصومین علیهم السلام میتواند بدون حکومت اجتماعی محقق شود؟ مرحوم امام میفرمایند در جریان غدیر همین ولایت سیاسی امیرالمؤمنین علیه السلام جعل شده است؛ زیرا اصل ولایت ایشان که قبلاً هم مجعول بوده است. البته به نظر میرسد جریان غدیر بیش از ولایت اجتماعی باشد ولی به هرحال این نکته باید مورد دقت قرار بگیرد که نسبت این دو ولایت چیست؟
البته ائمه علهیم السلام بر تاریخ هم ولایت دارند و هر شخصی میتواند ذیل این ولایت خداپرستی کند، اما این ولایت اگر بخواهد در عرصه حیات اجتماعی جاری شود، متوقف بر این است که ایشان ولایت اجتماعی نیز داشته باشند.
اگر قرار است که ارادهها، هم در رشد ظرفیت و هم در تقوم به همدیگر و ایجاد یک اراده بزرگ اجتماعی حول امام علیه السلام خداپرستی کنند، علاوه بر ولایت تاریخی که در عالم تثبیت شده است، حتماً نیازمند ولایت سیاسی و اجتماعی نیز هست.
علاوه بر نسبت بین ولایت تاریخی و اجتماعی باید به نسبت بین ولایت سیاسی و احکام نیز روشن شود؛ در این بخش نیز باید این نکته بررسی شود که وظیفه اصلی حکومت اقامه توحید و ولایت است یا وظیفه اصلی او اجرای احکام است. البته اقامه توحید بدون احکام و فروع ممکن نیست ولی بحث این است که اصل و اساس ولایت است و احکام فرع این ولایت و حکومت هستند.
اینکه مرحوم امام میفرمایند: «باید عرض کنم حکومت، که شعبهای از ولایت مطلقه رسول الله – صلی الله علیه وآله و سلم – است، یکی از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز و روزه و حج است…. آنچه گفته شده است که شایع است، مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحاً عرض میکنم که فرضاً چنین باشد، این از اختیارات حکومت است. و بالاتر از آن هم مسائلی است، که مزاحمت نمیکنم» به همین معناست که این احکام نسبت به تحقق حکومت تابع هستند؛ لذا ایشان هیچ گاه نمیفرمایند که فرضاً توحید یا ولایت یا برتری قدرت اسلام در جهان از بین برود بلکه میفرمایند که فرضاً مزارعه -که از فروع است- تعطیل شود، بنابراین این کلام مرحوم امام به معنای ترک شریعت یا حاکم کردن مصلحت عرفی بر دین نیست بلکه به این معناست که حکومت نسبت به احکام اصالت دارد. وانگهی مأموریت حکومت هم صرفاً اجرای احکام نیست بلکه حکومت علاوه بر اجرای احکام، مأموریتهای دیگری هم دارد که نسبت خاصی بین این مأموریتها و احکام واقع میشود.