نسخه آزمایشی
جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri, 26 Apr 2024

جلسه سی و نهم شرح کتاب الحجه کافی/ صحیحه یونس بن یعقوب و تبیین جایگاه قلب در قوای انسان – امام قلب عالم

متن زیر تقریر جلسه سی­ و نهم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 6 اسفندماه 99 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث روایت هشام بن حکم و مناظره معروف او با عمرو بن لبید بیان می کنند که قلب در قوای انسان در مقام ریاست و تدبیر است و بقیه قوای انسان ذیل او عمل می کند. ایشان با اشاره به تعدادی از روایات این مسئله بیان کردند که تحلیل نسبت قلب و قوای ادراکی انسان باید در جای خود مفصل بررسی شود. ولی نکته مهم در روایت این است که معرفت در عالم با امام حاصل می شود و امام در مقام قلب عالم است. روایاتی این نکته قلب الله بودن امام را بیان کرده است. ایشان در ادامه اصل نکته محتوایی روایت را قدری توضیح می دهند که معرفت و یقین با امام حاصل می شود و انسان بدون امام هرکاری بکند از ضلالت و تحیر و شک خارج نمی شود...

صحیحه یونس ین یعقوب و مسئله نسبت قلب و قوای انسان

بحث در صحیحه دیگر یونس ین یعقوب است که روایت سومی باب اضطرار به حجت است. در این روایت مناظره هشام بن حکم با عمرو بن عبید بود و به امر امام صادق هشام این محتوی را در محضر حضرت و اصحاب نقل می کند و حضرت هم این حرف را تایید می کنند و بیان می کنند که این محتوی در صحف حضرت ابراهیم و موسی علیهم السلام نقل شده است. هرچند عرض کردیم روشن نیست که مَثَل روایت به این کیفیت و دقت در صحف بوده است.

در بیان استدلال و سوال و جواب هشام و عالم عامی آمده بود: «قَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَكَّتْ فِي شَيْ ءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ رَدَّتْهُ إِلَى الْقَلْبِ فَيَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ وَ يُبْطِلُ الشَّكَّ قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِحِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ لَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ تَسْتَيْقِنِ الْجَوَارِحُ قَالَ نَعَمْ. فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا مَرْوَانَ فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ قَالَ فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ لِي شَيْئا»(1)

در این مناظره یک مثل ذکر شده بود و یک ممثل. مثل نسبت بین معرفت قوای حسی و نقش قلب بود و بیان شد که نقش قلب نسبت به این قوا، برای تمییز و رفع شک و حیرت و اختلاف آنهاست. ممثل هم این بود که همانطور که قلب در قوای معرفتی چنین نقشی را بازی می کند در عالم انسان ها و معرفت آنها هم باید امامی باشد که همین نقش را دارد که ایجاد معرفت و رفع شک و تحیر و اختلاف با او خواهد بود.

در مورد مثال که نسبت بین قلب و قوای ادراکی انسان هست، بحث هایی در شروح هست. مثلاً در مکتب «مشاء» گفته شده است که درک تصوری، توسط قوای حسی است و این درک مادی است. ولی درک تصدیقی در انسان به واسطه قلب یا همان عقل است که درک مجرد است. اما عده دیگری مثل مرحوم صدرا فرمودند درک مطلقا مجرد است و کار حواس نیست بلکه حواس انسان معد هستند. درک جزئیات با قوه واهمه انسان است و درک کلیات هم کار قوای عاقله است. اما مسئله شک هم می گویند این مربوط به خود حس نیست بلکه این عقل یا وهم مشوب به حس است که شک می کند. یعنی خود چشم که شک نمی کند بلکه قوای واهمه و عاقله مشوب به حس است که شک می کند. اما آن قوه ای که شک را برطرف می کند، قوه ناطقه و روح انسان است که از طریق قوه عاقله عمل می کند.

کانه فرمودند ما همانطور که قوای ادراکی ظاهری داریم قوای ادراکی حقیقی داریم که آنها هستند که می بینند و می شنوند. ما بغیر از چشم و گوش یک قوه باصره و سامعه داریم که مادی نیست ولو موطن و تعلق آن در بدن به قوای ظاهری مربوط است. قوه باصره متعلق به چشم و قوه سامعه متعلق به گوش است. و یک قوه عاقله هم هست که به قلب انسان معطوف است. همانطور که قلب بدن مادی را مدیریت می کند،(2) این قوای عاقله است که قوای دیگر بدن را مدیریت می کند و یکی از کارهای آن رفع شک و تحیر و اختلاف این قواست و آنها را به هماهنگی می رساند.

معتبره عمرو بن زبیری در نسبت قلب و قوای انسان

در ابتدا یک روایت در مورد همین مسئله قلب و نسبت با قوای انسان تقدیم می کنیم. این روایت بسیار مهمی است که در کتاب ایمان و کفرِ کافی شریف نقل شده است. در معتبره ابوعمرو زبیری(3) فرموده: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَيْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الزُّبَيْرِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَيُّهَا الْعَالِمُ أَخْبِرْنِي أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ قَالَ مَا لَا يَقْبَلُ  اللَّهُ  شَيْئاً إِلَّا بِهِ  قُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَعْلَى الْأَعْمَالِ دَرَجَةً وَ أَشْرَفُهَا مَنْزِلَةً وَ أَسْنَاهَا حَظّاً قَالَ قُلْتُ أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنِ الْإِيمَانِ أَ قَوْلٌ هُوَ وَ عَمَلٌ أَمْ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ فَقَالَ الْإِيمَانُ عَمَلٌ كُلُّهُ وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذَلِكَ الْعَمَلِ بِفَرْضٍ مِنَ اللَّهِ بَيَّنَ فِي كِتَابِهِ وَاضِحٍ نُورُهُ  ثَابِتَةٍ حُجَّتُهُ يَشْهَدُ لَهُ بِهِ الْكِتَابُ  وَ يَدْعُوهُ إِلَيْهِ»(4)

در این روایت راوی از مهمترین عمل انسان سوال می کند و حضرت می فرمایند ایمان به خدا مهمترین عمل است که بدون آن هیچ عملی قبول نمی شود. راوی سوال می کند که ایمان قول است یا قول و عمل با هم؟ حضرت می فرمایند ایمان کلش عمل است و قول انسان هم قسمتی از عمل ایمانی اوست.

در ادامه روایت راوی سوال می کند که ایمان را برای من توصیف کنید: «قَالَ قُلْتُ صِفْهُ لِي جُعِلْتُ فِدَاكَ حَتَّى أَفْهَمَهُ قَالَ الْإِيمَانُ  حَالاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَى تَمَامُهُ وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْبَيِّنُ نُقْصَانُهُ وَ مِنْهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجْحَانُهُ قُلْتُ إِنَّ الْإِيمَانَ لَيَتِمُّ وَ يَنْقُصُ وَ يَزِيدُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ كَيْفَ ذَلِكَ قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَرَضَ الْإِيمَانَ عَلَى جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ وَ قَسَّمَهُ عَلَيْهَا وَ فَرَّقَهُ فِيهَا فَلَيْسَ مِنْ جَوَارِحِهِ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ قَدْ وُكِّلَتْ مِنَ الْإِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِي بِهِ يَعْقِلُ وَ يَفْقَهُ وَ يَفْهَمُ وَ هُوَ أَمِيرُ بَدَنِهِ الَّذِي لَا تَرِدُ الْجَوَارِحُ وَ لَا تَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْيِهِ وَ أَمْرِه »

حضرت در جواب سوال تعریف ایمان، می فرمایند حقیقت ایمان صاحب درجات و نقصان و تمام است. ایمان باید بر همه وجود انسان منتشر شود و همه قوای انسان باید مومن شود. ایمان یک امر بسیط نیست بلکه منتشر بر همه قوای انسان می شود و ایمان هر یک از جوارح انسان با دیگری متفاوت است. بعد حضرت «قلب» را در ابتدای همه قوای انسان نام می برند که باید مومن شود. در توضیح کار قلب حضرت می فرمایند: با قلب است که انسان تعقل و تفقه و تفهم می کند که این عبارات در جای خود باید توضیح داده شود. این قلب است که امیر بدن و قوای دیگر انسان است و تمام قوا به امر اوست. این نکته اصلی مورد نظر ماست که قلب در نقطه امارت بقیه قواست.

در ادامه روایت هم حضرت ایمان و فریضه قلب را اینطور توضیح می دهند: «فَأَمَّا مَا فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِيمَانِ فَالْإِقْرَارُ وَ الْمَعْرِفَةُ وَ الْعَقْدُ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ بِأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ إِلَهاً وَاحِداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ نَبِيٍّ أَوْ كِتَابٍ فَذَلِكَ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِقْرَارِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ هُوَ عَمَلُهُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ  عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ  وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ  وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً وَ قَالَ  أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ  وَ قَالَ الَّذِينَ آمَنُوا بِأَفْوَاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ  وَ قَالَ  إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ  أَوْ تُخْفُوهُ  يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ  فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ فَذَلِكَ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِقْرَارِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ هُوَ عَمَلُهُ وَ هُوَ رَأْسُ الْإِيمَان » یعنی وظیفه قلب اقرار و معرفت و عقد و رضا و تسلیم است. اینها شئون قلب در انسان است که باید اقرار و معرفت و عقد و گره خوردن به حقیقت توحید داشته باشد و به رضا و تسلیم هم برسد. اینها امر ذهنی هم نیست بلکه امر پیچیده تری از یک امر ذهنی و نظری است.

پس از این روایت بدست می آید که امیر وجود انسان قلب اوست و نسبت امارت نسبت به بقیه قوا دارد. باید توجه کرد که توضیحاتی که در طبیعیات قدیم در مورد نسبت قلب و بدن و... داده شده است خیلی با روایات ما همخوانی ندارد و بعضاً از جای دیگری گرفته شده است. اما اینکه نسبت معرفتی قوای دیگر با قلب چطور است، بحث دیگری است که ما اینجا قصد بررسی نداریم. البته در این بحث هم اقوالی هست و اینکه چقدر هم این بحث ها برخواسته از معارف دین است، جای دقت دارد.

ولی اصل مسئله ما در این روایت این نکته نیست و ما کاری به کیفیت و تبیین های این مسئله نداریم. این مهم است که قوای معرفتی انسان نیاز به رهبر و امامی دارد که معرفت بر محور او شکل می گیرد و او شک و تحیر و اختلاف معرفتی را برمی دارد. و نکته اصلی در روایت این است که در عالم امامی هست که همین کار را در معرفت های انسانی انجام می دهد. بحث ما این نکته است و باید قدری آن را تبیین کنیم.

روایات مکمل در قلب بودن امام

اما در جلسه قبل روایاتی را هم اشاره کردیم که امام را در جایگاه قلب عالم معرفی می کند. در معتبره ابن ابی یعفور نقل شده: «عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ أَحَدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِيَّةِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ خَلَقَ خَلْقاً فَفَوَّضَ إِلَيْهِمْ أَمْرَ دِينِهِ فَنَحْنُ هُمْ يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ  فِي عِبَادِهِ وَ شُهَدَاؤُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى وَحْيِهِ وَ خُزَّانُهُ عَلَى عِلْمِهِ وَ وَجْهُهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ عَيْنُهُ فِي بَرِيَّتِهِ وَ لِسَانُهُ النَّاطِقُ وَ قَلْبُهُ  الْوَاعِي  وَ بَابُهُ الَّذِي يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ نَحْنُ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِهِ وَ الدَّاعُونَ إِلَى سَبِيلِهِ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ نَحْنُ الْأَدِلَّاءُ عَلَى اللَّهِ وَ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّه»(5) که امام را به قلب واعی معرفی کرده است و روایات دیگری نیز با همین مضمون موجود است که به همین میزان بسنده می کنیم.

در روایت دیگری که در کتاب شریف معانی الاخبار نقل شده است امیرالمومنین در ضمن خطبه ای به معرفی خود می پردازند: «حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى الْجَلُودِيُّ بِالْبَصْرَةِ قَالَ حَدَّثَنِي الْمُغِيرَةُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا رَجَاءُ بْنُ سَلَمَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنَ عَلِيٍّ ع قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ص بِالْكُوفَةِ بَعْدَ مُنْصَرَفِهِ مِنَ النَّهْرَوَانِ وَ بَلَغَهُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ يَسُبُّهُ وَ يَلْعَنُهُ وَ يَقْتُلُ أَصْحَابَهُ فَقَامَ خَطِيبا.... وَ إِنِّي مَخْصُوصٌ فِي الْقُرْآنِ بِأَسْمَاءٍ احْذَرُوا أَنْ تَغْلِبُوا عَلَيْهَا فَتَضِلُّوا فِي دِينِكُمْ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ  وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ  أَنَا ذَلِكَ الصَّادِقُ وَ أَنَا الْمُؤَذِّنُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ أَنَا ذَلِكَ الْمُؤَذِّنُ وَ قَالَ  وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ  فَأَنَا ذَلِكَ الْأَذَانُ وَ أَنَا الْمُحْسِنُ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ  إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ  وَ أَنَا ذُو الْقَلْبِ  فَيَقُولُ اللَّهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى  لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ  وَ أَنَا الذَّاكِرُ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى  جُنُوبِهِمْ  وَ نَحْنُ أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ أَنَا وَ عَمِّي وَ أَخِي وَ ابْنُ عَمِّي وَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى لَا يَلِجُ النَّارَ لَنَا مُحِبٌّ وَ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ لَنَا مُبْغِضٌ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ  وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ  وَ أَنَا الصِّهْرُ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ أَنَا الْأُذُنُ  الْوَاعِيَةُ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ  وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ وَ أَنَا السَّلَمُ لِرَسُولِهِ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ  وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُل »(6)

در این روایت هم حضرت خود را به «ذوالقلب» معرفی می کنند. این فرد صاحب قلب است که کلام وحی را از رسول خواهد گرفت و خودش در مقام قلب و امارت و امامت این عالم قرار می گیرد. آن کلمه ذکری که در عالم با رسول نازل شده است به یک چنین قلبی خواهد رسید. قلب واعی معنایش همین است. تعبیر «قلب الله الواعی» تعبیر ویژه­ای است که امام به قلب خدا معنا شده است. روشن است که خداوند، قلب به این معنی که ما قلب داریم ندارد ولی اگر حقیقتی در عالم هست که علم و ذکر الهی در آن خواهد بود و امامت عالم از آن نقطه سرازیر می شود، این جایگاه قلب الهی است. همانطور که امام نسبت خاصی با خدا دارد که ید الله می شود، همانطور قلب خدا هم می شود و بارها گفتیم که این تعابیر مجاز نیست. هرچند فهم دقیق نسبت امام و حجت الهی با خدا از طور فهم ما بیرون است.

تبیین احتجاج نیاز به امام برای رفع شک و تحیر

اما مسئله اصلی ما در روایت، ممثل است که می گوید اگر امام در عالم نباشد رفع شک و تحیر و اختلاف نمی شود. در توضیح این مسئله ابتدا باید دقت کرد که این مسئله یک معنای ساده و عرفی ابتدایی دارد که معنای روشنی است و این عالم سنی هم این را درک کرده و تصدیق هم کرده است. ما بدون امام در شک و تحیر و اختلاف هستیم. این خیلی حرف روشنی است که ما در اندیشه و علوم مان دچار اختلاف و شک های متعددی در عالم هستیم و با هم اختلاف هم داریم. بسیاری از سوالات برای ما بی جواب است و در آنجا که جوابی هم برای مسئله هست، جواب های مختلفی داده شده است.

هرچند ادعا شده است که ما با ابزارهای مختلف ادراکی، مثل حس و عقل خود علوم یقینی بدست می آوریم و با ابزار منطق هم جلوی خطای معرفتی را می گیریم و فرق حق و باطل معلوم شده و اختلاف ها برطرف می شود. ولی وجداناً روشن است که در بسیاری از امور این مشکل حل نشده است. یعنی انسان در طول قرن ها و با تجمیع تلاش های خود و همه آنچه ابزار خود می دانسته، تلاش کرده است ولی این مشکل برطرف نشده است؛ بلکه روز بروز بدتر هم شده است. تقریباً در هیچ مسئله فلسفی نیست الا اینکه قیل و قال و اختلاف هست. این افراد هم عقل داشتند و خوب هم منطق می دانند ولی باز مشکل پابرجاست. این فرد یعنی عمرو بن عبید هم هیچ تلاشی نکرده است که جوابی به این حرف بدهد زیرا حرف بسیار روشنی است.

این بحث از مهمترین بحث های نظری است که معرفت چطور ایجاد می شود و آیا یقین ایجاد می کند یا خیر؟ گفته شده است که مسیر معرفت در انسان اینطور است که ما ابتدا یک محسوساتی داریم و بعد کم کم این درک ها، در ذهن انسان تبدیل به صور کلی می شود و ترکیب می شوند و علم تولید می شود. در این ترکیب سازی هم اگر سیر از بدیهی به نظری باشد، این تکثیرِ منطقی و صحیحِ علم و معرفت است.(7) لذا ما قوایی داریم که اگر درست بکار بگیریم می توانیم معرفت درست و یقینی بدست آوریم و از شک بیرون آمده و اختلاف را برطرف کنیم.

لکن جواب روشنی هست اگر این ابزارها مکفی است چرا ما شک مان برطرف نمی شود و بلکه در اموری که قبلاً واضح و یقینی می دانستیم امروز شک می کنیم؟! حتی اگر ادعا شود که این قوای انسان تحت تعلیم معلمانی مثل فلاسفه قرار گیرند این مشکل برطرف می شود، باز هم جواب داده می شود که قرن هاست که فلاسفه اندیشه ها را بدنبال خود حرکت داده اند ولی این مشکل باز حل نشده است. این همان مضمونی است که در روایت مناظره هشام با شامی بود که خدا اگر دلسوز ماست، حجتی که برای معرفت و رفع شک و اختلاف قرار داده است چیست؟! جواب داد کتاب و سنت؛ و نه حتی عقل. هشام جواب می دهد پس چرا با اینکه ما متولی به کتاب و سنت هم هستیم این مشکل حل نشده است؟!

پس اینکه گفته شود که این استدلال هشام با عالم عامی یک جدل بلکه یک مغالطه است و فقط آن فرد قدرت پاسخ به این حرف های هشام را نداشته است، حرف تمامی نیست. کانه عمرو بن عبید دقیق نبوده است و الا باید می گفت بله خدا باید امری قرار دهد که شک و اختلاف با او برطرف شود، ولی آن امر، امام حق و نور هدایت انبیاء نیست، بلکه ما قوای ادراکی و منطقی داریم و با همان شک برطرف شده و اختلاف ها رفع می شود. ولی این حرف بنظر ما خیلی روشن است که حرف باطلی است و استدلال هشام هم همانطور که امام تایید کرده اند، حرف بسیار دقیقی است. ما قوای ادراکی داریم ولی همه قوای ما برای این مسئله کافی نیست. ما اگر قوای عاقله نداشتیم معرفت و فهم حاصل نمی شد، ولی این برای حل مشکل کافی نیست.

بررسی نگاه تمدن مادی در معرفت و رفع اختلاف

در کنار این ادعا که علوم عقلی و منطقی رفع شک و اختلاف کرده است، علم تجربی بشر و تمدن مادی امروز هم شبیه همین ادعا را کرده است که با یک روش تحقیقات خاص در عالم، ادعای علم و معرفت می کنند و می گویند ما عالم را شناخته ایم و این فهم را هم با اعمال ولایت خود در عالم یکسان می کنند. اتفاقاً می گویند دین وقتی حاکم بوده است جلوی دانش و معرفت را گرفته بود و وقتی که از دین آزاد شدند، باب معرفت و علم باز شد و عالم را شناختند. دین نگاه خدای رخنه پوش است که چیزهایی که نمی دانستند را –العیاذبالله- به موجود خیالی بنام خدا نسبت می دادند. هرچه علم جلو رفته و عالم را کشف کرده است، دامنه تصرف این خدا و اعتقاد به او هم کمتر شده است.

در مقام عملی هم یک وحدت رویه در عالم ایجاد کرده اند و همه را به یک سمت و غایت و یک مسیر حرکت می دهند. می بینید که الگوی زندگی انسان ها، به هم نزدیک شده و با توسعه ارتباطات، دنیا یک دهکده شده است و یک روال پیدا می کند؛ الگوی زندگی مادی از خوراک و پوشاک و تفریح و... تا غایات و تعلقات را یکی کرده است و اتفاقا همین توسعه علم و ابزار مدرن مادی، عالم را به سمت وحدت برده است و ائتلاف علمی و عملی ایجاد کرده است. یعنی ولایت اجتماعی ولات، این مسیر علمی و عملی را طراحی کرده است و به همگرایی رسانده است. اینها یک غایت در عالم ایجاد کرده اند که باید به سمت رفاه و معیشت و زندگی راحت در دنیا و لذت از نعمت دنیا حرکت کرد و در این غایت مسیر واحد برای همه طراحی کرده و علم و ابزار آن را هم تولید می کنند. یعنی با این تعلق واحد و اعمال ولایت متحد، یک مسیر علمی و عملی بدست آمده است. پس چرا می گویید اینها متحیر و مختلف هستند؟!

در مقابل این حرف هم باز می گوییم که با همه این تلاشی که انجام شده است و کاروان بظاهر علمی که راه انداخته اند و وحدت رویه و غایتی که ادعا کرده اند باز هم بشر در شک است و تحیر بشریت رفع نشده؛ بلکه اتفاقا در بسترهای علمی و جایی که در مورد مسائل فکر می شود، اختلاف برطرف نشده است، بلکه در بین نظریه های مختلف یک نظریه اختیار می شود و همان را در اجتماع حاکم می کنند؛ نه اینکه علم و معرفت در عالم ایجاد شده است. شاهد هم این است که هر چند وقت یکبار، کل نظریات زیر سوال می رود و یک جریان دیگری را شروع می کنند. لذا این خیلی روشن است که ما تحیرمان برطرف نشده، بلکه بشریت در این مسیر تحیر بیشتری پیدا می کند. اما در وحدت رویه و انسجام اجتماعی آنها هم اصلاً اینطور نیست بلکه انسان ها متفرق شده اند که توضیح این مسئله در مباحث آینده مفصلاً خواهد آمد.

تبیین تحلیلی نیاز به امام در معرفت و رفع شک و اختلاف

لکن این جوابی که تابحال در این مسئله دادیم جواب ابتدایی است و این حرف نیاز به تعمیق جدی دارد. و بنظر ما باید برای تحلیل این مسئله و یافتن ریشه های آن به معارف دینی رجوع کنیم. در ادبیات دین، دو عالم برای ما تصویر می شود؛ یکی عالم توحید و بندگی خداست و دیگری عالم استکبار و کفر به خدا. این دو جهان، ساحت هدایت و ضلالت است؛ دو عالم نور و ظلمت است؛ دو عالم رشد و غی است؛ دو عالم حیات و موت است؛ دو عالم بصیرت و کوری و عمایه است؛ دو عالم سمیع بودن و کر بودن است. در سوره مبارکه فاطر فرمود: «وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى  وَ الْبَصيرُ * وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ * وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ * وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور»(فاطر/19-22) و به تعبیر دیگر این دو وادی حیات دنیا و آخرت است.

البته هردو عالم ذیل ربوبیت خداست و خدا وعده داده است که هردو وادی را امداد می کند. «كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُورا»(اسراء/20) اینطور نیست که جریان کفر هیچ معرفت و اقدامی ندارند. بلکه متناسب با عالم خودشان معرفت داده می شوند و در دنیا تمتع و بهره مندی هم خواهند داشت. «مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ  في  حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصيب »(شوری/20) ولی اینکه هردو امداد می شوند، دلیل نمی شود که هردو نورانی باشند. یکی عالم ظلمات و شک و حیرت است و دیگری عالم نور و یقین.

اینطور نیست که چون در وادی ظلمت هستند، قوه درک و عقل انسان کار نمی کند؛ اینطور نیست که جلوی تصرفات آنها در دنیا گرفته می شود؛ اینها از دنیا تقاضا می کنند و خدا هم به آنها می دهد؛ «مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها» حرف می زنند و فلسفه درست می کنند و درکی پیچیده از این دنیا ارائه خواهند کرد ولی همه این دستگاه در ظلمات و حیرت است.

اینکه در مسائل مختلف ادعا علم هم می کنند، باز هم از وادی ظلمات خارج نشده اند و خبری از یقین نیست. حتی گزاره های ساده ما هم نیاز تحلیل دارد که این از چه حقیقتی خبر می دهد. بحث بر سر کارآمدی نیست که آثاری می بینیم و در جهت مقاصد استفاده می کنیم، بلکه معرفت به حقیقت عالم است که اینها در هیچ جا چنین معرفتی پیدا نمی کنند. اما اینکه ما به اختیار خودمان فهمی در عالم متولد می کنیم و بعد در ادامه هم به جزمیت هایی برسیم، این یقین نیست. انسان کافر با کل این دستگاه معرفتی و جزمیت هایی که دارد، در وادی حیرت است. البته این بحث نیاز به توضیحات دقیق تری دارد که بعداً عرض خواهیم کرد.

البته روشن است جریان باطل باید مزجی از حق ارائه کند تا حرف او صورت حق پیدا کند و الا که کسی حرف او را قبول نخواهد کرد. در صحیحه محمد بن مسلم فرمود: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ جَمِيعاً عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ النَّاسَ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ  وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ  فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى»(8) تعبیر این روایت هم دقیق است. حضرت فرمودند حق اگر خالص شود که کسی در آن اختلاف نمی کند. یعنی اختلاف ریشه در همین دارد که حق محض نیست. ریشه این خلط هم تبعیت از هوی است.

عرض ما یک کلمه است که اگر آن نور الهی در عالم نازل نشود، این عالم ظلمات است و معرفت های ما هم در همین وادی متولد می شود؛ وادی ظلمات هم عدم معرفت نیست، بلکه معرفتی است که در وادی جهل و ظلمت شکل می گیرد ولو در این عالم هم جزمیت هایی برای انسان بوجود بیاید. در این دستگاه کل معرفت انسان جهل است. تا نور امام در عالم طلوع نکند، مشکل ما حل نمی شود.

در معتبره اباخالد کابلی فرمود: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مِرْدَاسٍ قَالَ حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ يَحْيَى وَ الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا فَقَالَ يَا أَبَا خَالِدٍ النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ  الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُم »(9) تا نور امام به قلب انسان نتابد، انسان از ظلمت خارج نمی شود و حتماً درک و معرفت او ظلمانی است. همین است که در انسان شک و حیرت ایجاد می کند. تا با نور امام عالم رویت نشود، انسان یقین پیدا نمی کند.

این بیان قرآن و روایات حرف مهمی است که قوای ما برای نورانی شدن عالم و رویت حقیقت عالم کافی نیست. ما تا هدایت الهی را دریافت نکنیم نمی توانیم خبردار عالم شویم. این حرف، انکار و تحقیر عقل و قوای انسان نیست بلکه دفاع از عقل است.(10) اینکه یک فیلسوف یا اندیشمند بیاید و قرن ها عقول انسان ها را بدنبال خود را راه بیاندازد، این عقل و معرفت نیست و مشکل شک را هم برطرف نمی کند. اینکه می بینید با این همه تلاش در ایجاد علم و وحدت رویه در عمل، این شک و تحیر و تشطط در انسان برطرف نشده است، ریشه در همین مسئله دارد. این بحث توضیح بیشتری می خواهد که در جلسه آینده ادامه می دهیم. والحمدلله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 169.

(2) در طبیعیات این بحث توضیح داده می شود که انسان ارواحی دارد و یک روح بخاری دارد که از قلب نشات می گیرد و با خون در همه قوای ظاهری انسان جاری است و آنها را زنده نگه می دارد. این بحث ها مفصل در طبیعیات هست و می توانید به کتاب شفاء رجوع کنید.

(3) این روایت از جهت سندی ممکن است مورد مناقشه باشد زیرا ابوعمرو زبیری توثیق خاص ندارد ولی بنظر ما مشکلی نیست زیرا اولا در کافی نقل شده است. ثانیا این مضمون خیلی بعید است از غیر امام جعل شده باشد. ثالثا روایت دیگری نیز در کافی هست که به احتمال زیاد همین روایت است و مشابهت زیادی دارد و سند کاملا فرق می کند و موید این نقل می شود ولو آن نقل هم درش مجاهیل هست.

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 34

(5) التوحيد (للصدوق)، ص: 152.

(6) معاني الأخبار، النص، ص: 60

(7) برای دیدن مفصل این بحث رجوع کنید به مقاله کثرت در ادراکات؛ مقاله پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم.

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 54

(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 194

(10) هیچ کسی به اندازه انبیاء از عقل دفاع نکرده است. آنچه که در منطق و فلسفه و طبیعیات می گویند که عقل نیست. عقلی که منوط به اصلاح هوش است و یا مدرک کلیات است و امثال این حرف ها، تعریف عقل نیست بلکه تحقیر آن است.