نسخه آزمایشی
دوشنبه, 10 ارديبهشت 1403 - Mon, 29 Apr 2024

جلسه هفتاد و نهم شرح کتاب الحجه کافی/ بررسی ابتلائات الهی به کلمات عظیم - معنای کلمه در لغت و اصلاحات

متن زیر تقریر جلسه هفتاد و نهم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 12 دی ماه سال 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث بررسی مقام امامت اشاره می کنند که رسیدن کسی مانند جناب ابراهیم به مقام امامت مبتلی شدن به مقامات اهل بیت است و در این مستوی باید مبتلی شوند و ماموریت بگیرند. در ادامه بحث به مسئله ابتلاء به کلمه می رسد و باید بررسی شود که ابتلاء به کلمه چه معنایی دارد. برای این مسئله ایشان بحث کلمه را در ادبیات قرآنی دنبال می کنند...

مقام امامت در بستر ابتلاء به امام

بحث در روایات باب طبقات(1) و تنقیح مقام امامت بود؛ در آیه شریفه سوره بقره اشاره کردیم که امامت حضرت ابراهیم که مقام بزرگ و عرض وسیعی دارد، این با ابتلائاتی بوده است که ظاهر و باطنی هم داشته است، باطن این ابتلائات عهدهایی بوده است که ایشان نسبت به نبی اکرم و اهل بیت تا امام زمان سپرده اند. و توضیح دادیم که شاید ریشه این ابتلائات و عهدها در این است که کسی که می خواهد مسئولیت؛ تبلیغ یا بالاتر مقام امری در نظام توحیدی داشته باشد، در واقع باید در طرح نبی اکرم و اهل بیت حرکت کند و امر و فرمانی که به او تفویض می شود، ذیل فرمان کلیه است که به حضرت داده خواهد شد.

به تعبیر دیگر امر در عالم نظامی دارد و با این تعهد است که در نظام امر فرد محترم می شود و دست امینی پیدا می کند و امانت الهی به او سپرده می شود. ایشان محور امامت در عالم نیست بلکه امامت کل در اختیار نبی اکرم و اهل بیت است لذا ماموریت ایشان هرچه که باشد ذیل آنهاست و صحنه های مختلف حیات ایشان عهد نسبت به حضرات است. هرچند مکرر عرض کردیم که این ابتلائات و ماموریت ها ظاهر و باطنی دارد.

تعبیر به کلمه در آیه شریفه

اما سوال بعدی در این بحث این است که چرا خداوند در مورد این صحنه های بزرگی که محل ابتلاء ایشان بوده است تعبیر به «کلمه» کرده است؟ و نیز اگر این ابتلائات در واقع امتحان به مقامات اهل بیت و عهد در مقابل آنها بوده است، چرا از تعبیر کلمه استفاده شده است؟ روشن است که در امتحان الهی به نحوی امر و نهی الهی و فرمان خداست ولی باز این سوال هست که چرا اینجا کلمه تعبیر شده است؟

مرحوم علامه فرموده اند که کلمه همه جا به معنی قول است و در اینجا هم مقصود فرمان هایی از جانب خداست و در واقع کلمه را به قول معنا کرده و بحث هم نکردند چرا امتحان به فرمان الهی را اینطور تعبیر کرده است. روشن است که کلمه و مواجهه انسان با او تکلیف ایجاد می کند و اگر در کلمه یا مواجهه ما با او تکلیفی نباشد که بلائی رخ نمیدهد؛ ولی نسبت کلمه الهی با دستورات و ابتلائات چیست؟

از جهت لغوی بحث جدی روی «کلمه» نشده است. معنای تکلم و کلمه را نوعا امری واضح و معهود می دانند. عده ای آنرا افشای ما فی الضمیر گفته اند. مقاییس گفته اصل معنای آن «نطق مفهم » است هرچند معنای زخم و جراحت هم با همین ریشه گفته شده است ولی این مشترک لفظی است. مفردات گفته: «التأثير المدرك بإحدى الحاسّتين  فالكلام مدرك بحاسّة السمع و الكلم بحاسّة البصر. و كلمته: جرحته جراحة بان تأثيرها» یعنی نکته تاثیرگذاری را وارد معنا کرده است به نحوی که این اثرگذاری قابل درک باشد. ولی این مقدار از توضیح برای تبیین آیه کافی نیست.

ما برای نزدیک شدن به این بحث مهم که در آیات و روایات هم ردپا دارد، ابتدا اشاره می کنیم که خداوند تکلم دارد و با کلمات خود در عالم کاری می کند. در آیاتی از قرآن کریم و روایات به بعضی از این کلمات الهی اشاره شده است. مثلا در جایی بحث از «کلمه التقوی» شده؛ در جای دیگر بحث از «کلمه الفصل» شده؛ یا در آیاتی بحث از «کلمه العذاب» هست.

تبادر ابتدایی از مجموع آثار روایی و بحث لغوی این است که خداوند با تکلم خود کلمه ای خلق می کند که اثرگذاری با او واقع شود و در واقع آن کلمه، واسطه انتقال و اثرگذاری و انتشار و بسط است. کلمه التقوی آن حقیقتی است که تقوی با او در عالم منتقل می شود؛ آن حقیقت تقوی و ایمانی که خدا نازل می کند و انسان ها را نورانی به آن می کند از دریچه این کلمه و با او منتقل می شود. البته شکل انتقال این حقیقت به ما با یک مواجهه و عهد و امتحانی واقع می شود.  کلمه التقوی یک مواجهه ای با ما دارد و با تسلیم و خضوع در مقابل این کلمه الهی، تقوی به انسان داده می شود. یعنی مواجهه و انتشار آن حقیقت در موجود مختار، با خضوع و پذیرش آن حقیقت واقع می شود و این در بستر ایمان ها و عهدسپاری ها و ابتلائات ایجاد می شود.(2)

بررسی کلمه التقوی در سوره فتح

مناسب است برای تحکیم و تثبیت این بحث نگاهی به چند آیه از این بحث بیندازیم. در سوره مبارکه فتح فرموده: «إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في  قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى  رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى  وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليما»(فتح/26) در این آیات که در بحث صلح حدیبیه و تا فاصله فتح مکه است فرموده که اینها بخاطر این حمیت جاهلیتی که داشتند مستحق عذاب الهی بودند ولی خدا بخاطر مومنینی که در مکه بودند، جریان فتح مکه را با یک فتح قریب همراه کرده و بدون خونریزی قرار داده است؛ این مسئله نیاز به یک تقوی سنگین داشت لذا خدا مومنین را ملازم کلمه تقوی قرار داد که باید صبری در مقابل حمیت های دشمن کنند، تا طرح الهی به موقع و صلاح انجام پذیرد.

لذا روشن می شود که در همین صحنه بود که بخاطر بیعت ها و معیت های با نبی اکرم، تقوی الهی به مومنین داده شده است؛ همانطور که سکینه به آنها داده شده است. لکن تعبیر شده است که ما این مومنین را ملازم کلمه تقوی قرار دادیم. این یک حقیقتی است که با ملازم شدن به آن این حقیقت به ما هم سرایت می کند. این عهد ما با این کلمه است که ما را متقی می کند. این حقیقت در واقع دریچه تقوای الهی برای ماست. البته روشن است که مومن در این آیه شریفه، متقی هم بوده است لکن یک ملازمت دیگری با کلمه تقوی پیدا می کند و درجه دیگری از تقوی اعطاء می شود.

در صحیحه جمیل در کافی شریف فرموده: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ جَمِيلٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ هُوَ الْإِيمَانُ قَالَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ قَالَ هُوَ الْإِيمَانُ وَ عَنْ قَوْلِهِ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى  قَالَ هُوَ الْإِيمَانُ»(3) در این روایت حضرت کلمه التقوی را به حقیقت ایمان معنا می کنند. ایمان یک حقیقت و کلمه ای دارد که اگر ملازم با او شویم، تقوی هم از آثار اوست.

نیز در روایاتی بیان شده است که کلمه التقوی امیرالمومنین هستند. در معانی الاخبار فرموده: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْحَافِظُ بِمَدِينَةِ السَّلَامِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ زَكَرِيَّا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ السَّلُولِيُّ قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ السَّلُولِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا صَالِحُ بْنُ أَبِي الْأَسْوَدِ عَنْ أَبِي الْمُظَفَّرِ الْمَدِينِيِ  عَنْ سَلَّامٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ عَنْ أَبِي بُرْدَةَ عَنِ النَّبِيِّ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَهِدَ إِلَيَّ فِي عَلِيٍّ عَهْداً قُلْتُ يَا رَبِّ بَيِّنْهُ لِي قَالَ اسْتَمِعْ  قُلْتُ قَدْ سَمِعْتُ قَالَ إِنَّ عَلِيّاً رَايَةُ الْهُدَى وَ إِمَامُ أَوْلِيَائِي وَ نُورُ مَنْ أَطَاعَنِي وَ هُوَ الْكَلِمَةُ الَّتِي  أَلْزَمْتُهَا الْمُتَّقِينَ  مَنْ أَحَبَّهُ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَطَاعَهُ أَطَاعَنِي»(4) در این روایت خود امیرالمومنین را به عنوان کلمه تقوی معرفی کرده است. حقیقت ایمانی که به انسان داده می شود و در روایت قبل اشاره شده است به خود حضرت در این روایت تفسیر شده است. در بعض روایات نیز این کلمه تقوی به محیط ولایت حضرت تفسیر شده است.(5)

بررسی کلمه باقیه در سوره زخرف

آیه دیگری که بحث از کلمه الهی مهمی را مطرح کرده است بحث «کلمه باقیه» در سوره زخرف است که مورد حضرت ابراهیم است. فرموده: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ لِأَبيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّني  بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ * إِلاَّ الَّذي فَطَرَني  فَإِنَّهُ سَيَهْدينِ * وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في  عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»(زخرف/26-28) ظاهر این آیات از طریقه و شکل خاص برخورد ایشان با کفار و جریان شرک بحث کرده است که ایشان اعلام برائت کرد و به خدایی که فاطر اوست و هدایت ما بدست اوست، متوجه شده است. این توحید و حنیفیت و اخلاص خاص ایشان است. بعد فرموده است که این حقیقت و مسیر او را ما کلمه باقیه در عقب او قرار دادیم و در نسل ایشان این حقیقت باقی ماند. در روایات به این بقاء مسیر و آیین ایشان امامت تعبیر شده است کانه چیزی به ایشان داده شد که حقیقت امامت بود و این امامت هم در ذریه ایشان باقی می ماند.

در صحیحه مفضل که چند بار به آن اشاره کردیم فرموده: «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ  وَ إِذِ ابْتَلى  إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَ  مَا هَذِهِ الْكَلِمَاتُ قَالَ هِيَ الْكَلِمَاتُ الَّتِي تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ هُوَ أَنَّهُ قَالَ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ إِلَّا تُبْتَ عَلَيَّ فَتَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ  إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ  فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا يَعْنِي عَزَّ وَ جَلَّ بِقَوْلِهِ  فَأَتَمَّهُنَ  قَالَ يَعْنِي فَأَتَمَّهُنَّ إِلَى الْقَائِمِ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَاماً تِسْعَةً مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ  وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ   قَالَ يَعْنِي بِذَلِكَ الْإِمَامَةَ جَعَلَهَا اللَّهُ تَعَالَى فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة الحدیث»(6) در این روایت از کلمات و مبتلی شدن حضرت ابراهیم به مقامات اهل بیت بحث شده است.

بعد مفضل سوال می کند و از این آیه می پرسد که «جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ» چه معنایی دارد؟! شاید اینکه او این سوال را کرده است بخاطر این است که در آیه سوره بقره بحث از بقاء این حقیقت امامت در ذریه ایشان است و در سوره زخرف هم همین نکته دارد بیان می شود. حضرت در جواب این سوال از باطن آیه خبر می دهند که این امامت در نسل اهل پیامبر است و به امام حسین از نسل امیرالمومنین داده شد نه امام حسن. این سرّی است که در ادامه روایت توضیحاتی داده می شود.

در این روایت شریف نکته مهم همین است که این امامت را کلمه باقیه تفسیر کرده است. این کلمه بود که باقی بود و در ذریه حضرت ابراهیم بود و به نبی اکرم منتقل شده است و از ایشان به اهل بیت رسیده است. در روایات مکرر دیگری نیز این معنا وارد شده است.

مثلاً در روایت ابابصیر در معانی الاخبار فرموده: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الشَّيْبَانِيُ  رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ النَّخَعِيُّ عَنْ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ النَّوْفَلِيِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ  قَالَ هِيَ الْإِمَامَةُ جَعَلَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ بَاقِيَةً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»(7) در این روایت هم معنای باطنی و تاویلی آیه بیان شده است که حقیقت امامت در ذریه سیدالشهداء قرار گرفت همانطور که به جناب ابراهیم و ذریه ایشان داده شد.

در تاویل الآیات روایت مهمی است که فرموده: «قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْأَكْفَانِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ  خَرَجَ عَلَيْنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ نَحْنُ فِي الْمَسْجِدِ فَاحْتَوَشْنَاهُ  فَقَالَ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي سَلُونِي عَنِ الْقُرْآنِ فَإِنَّ فِي الْقُرْآنِ عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمْ يَدَعْ لِقَائِلٍ مَقَالًا وَ لَا يَعْلَمُ  تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ  وَ لَيْسُوا بِوَاحِدٍ وَ رَسُولُ اللَّهِ كَانَ وَاحِداً مِنْهُمْ عَلَّمَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ إِيَّاهُ وَ عَلَّمَنِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ثُمَّ لَا يَزَالُ فِي عَقِبِهِ إِلَى يَوْمِ تَقُومُ السَّاعَةُ ثُمَّ قَرَأَ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى  وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ فَأَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا النُّبُوَّةَ وَ الْعِلْمُ فِي عَقِبِنَا إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ ثُمَّ قَرَأَ وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ  ثُمَّ قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ عَقِبَ إِبْرَاهِيمَ وَ نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ عَقِبُ إِبْرَاهِيمَ وَ عَقِبُ مُحَمَّد»(8)

در این روایت حضرت آن حقیقت باقیه در نسل و ذریه نبی اکرم، را علم الهی معرفی می کند که با وحی اعطاء شده و نبی اکرم آن را به امیرالمومنین منتقل کرده است؛ این حقیقتی است که در اهل بیت باقی می ماند. لذا اگر در روایات دیگر به امامت هم تفسیر شده است حتماً نسبت بسیار ویژه ای با علم امام دارد.

در روایت دیگری نیز که در بحار آمده است فرموده: «قال بُرَيْدَةُ قَالَ النَّبِيُّ  إِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ خَيَّرَنِي فَاسْتَنْظَرْتُهُ إِلَى نُزُولِ جَبْرَئِيلَ فَتَجَلَّى ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ الْغَشْيُ فَقَالَ لَهَا يَا بِنْتِي احْفَظِي عَلَيْكِ فَإِنَّكِ وَ بَعْلَكِ وَ ابْنَيْكِ مَعِي فِي الْجَنَّةِ. بُشِّرَتْ مَرْيَمُ  بِوَلَدِهَا إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ وَ بُشِّرَتْ فَاطِمَةُ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فِي الْحَدِيثِ أَنَّ النَّبِيَّ بَشَّرَهَا عِنْدَ وِلَادَةِ كُلٍّ مِنْهُمَا بِأَنْ يَقُولَ لَهَا لِيَهْنِئْكِ  أَنْ وَلَدْتِ إِمَاماً يَسُودُ أَهْلَ الْجَنَّةِ وَ أَكْمَلَ اللَّهُ تَعَالَى ذَلِكِ فِي عَقِبِهَا قَوْلُهُ  وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ  يَعْنِي عَلِيّا»(9) در این روایت حضرت فرمودند جناب مریم بشارت به کلمه ای داده شد و به شما و امیرالمومنین کلمه باقیه داده شده است. در ذریه امیرالمومنین از شماست که این حقیقت خواهد بود تا روز قیامت. این روایت بیان نکرده است که این کلمه چیست ولی بعید نیست بگوییم کلمه امامت است که در روایات قبل آمده بود.

بررسی کلمه فصل در سوره شوری

آیه دیگر در سوره شوری فرموده: «أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم »(شوری/21) ظاهر آیه این است که کلمه فصلی وجود دارد و این است که کار اینها یکسره نمی شود و الا خدا بساط این کفار را جمع می کرد.

در معتبره ابوحمزه ثمالی در کافی فرمود: «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَر... فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ  قَالَ اخْتَلَفُوا كَمَا اخْتَلَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ فِي الْكِتَابِ وَ سَيَخْتَلِفُونَ فِي الْكِتَابِ الَّذِي مَعَ الْقَائِمِ الَّذِي يَأْتِيهِمْ بِهِ حَتَّى يُنْكِرُهُ نَاسٌ كَثِيرٌ فَيُقَدِّمُهُمْ فَيَضْرِبُ أَعْنَاقَهُمْ وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ  لَقُضِيَ  بَيْنَهُمْ  وَ إِنَ  الظَّالِمِينَ  لَهُمْ  عَذابٌ  أَلِيمٌ  قَالَ لَوْ لَا مَا تَقَدَّمَ فِيهِمْ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَبْقَى الْقَائِمُ مِنْهُمْ وَاحِدا الحدیث»(10) اگر نبود آنچه که از جانب خداوند در مورد آنها قرار داده شده است، کار دشمن تمام بود و امام زمان بساط اینها را جمع می کرد.

در تفسیر قمی نیز اینطور آمده است: «قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ  الْمَالُ وَ الْبَنُونَ حَرْثُ الدُّنْيَا وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ حَرْثُ الْآخِرَةِ وَ قَدْ يَجْمَعُهُمَا اللَّهُ لِأَقْوَامٍ  و قوله: وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ  قال الكلمة الإمام و الدليل على ذلك قوله  وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ  يعني الإمامة ثم قال  وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ  يعني الذين ظلموا هذه الكلمة لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ  ثم قال  تَرَى الظَّالِمِينَ  يعني الذين ظلموا آل محمد حقهم  مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا أي خائفين مما ارتكبوا و عملوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ  أي ما يخافونه ثم ذكر الله الذين  آمنوا بالكلمة و اتبعوها فقال: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِي رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ  إلى قوله  يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا بهذه الكلمة وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ  مما أمروا به »(11) که بیان کرده است کلمه الفصل همان امام است. والحمدالله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 175

(2) کانه استاد می فرمایند کلمه آن چیزی است که با قدرت تکلم ساخته می شود و بعد از تکلم این کلمه است که کار می کند و اثر متکلم از دریچه کلمات او دیده می شود. کلام عرفی ما هم همین است. لذا هر مخلوقی کلام نیست. اگر به جناب عیسی کلمه الله گفته شده است چون حقیقتی را خدا با کلام خود ایجاد کرد که با ایشان منتقل می شود.

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 15

(4) معاني الأخبار، ص: 126. این روایت و مضمون آن در روایات مکرری وارد شده است که استفاضه دارد و مستغنی از سند می کند.

(5) در روایت فرمود: «عَنْ مَالِكِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ  قُلْتُ لِمَوْلَايَ الرِّضَا قَوْلُهُ تَعَالَى  وَ أَلْزَمَهُمْ  كَلِمَةَ التَّقْوى  وَ كانُوا أَحَقَ  بِها وَ أَهْلَها قَالَ هِيَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين» تأويل الآيات، ص: 577

(6) كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 359

(7) معاني الأخبار، ص: 132

(8) تأويل الآيات، ص: 540

(9) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 48

(10) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 8، ص: 287

(11) تفسير القمي، ج 2، ص: 275. محتمل است ذیل تعبیر روایت نبوده و تفسیر خود علی بن ابراهیم باشد.