نسخه آزمایشی
دوشنبه, 17 ارديبهشت 1403 - Mon, 6 May 2024

جلسه هشتاد و هشتم شرح کتاب الحجه کافی/ روایات باب معرفت الامام در نسبت بین معرفت و قوای اختیاری انسان

متن زیر تقریر جلسه هشتاد و هشتم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 17 بهمن ماه سال 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه به باب معرفت الامام ورود کرده اند که بحث مهمی است. ایشان ابتدا به چند روایت از باب اشاره می کنند که رکن و اصل بودن معرفت امام را بیان کرده است. ایشان در میانه بحث به این اشاره می کنند که معرفت در این روایات امری اختیاری است نه یک امر جبری ذهنی. معرفت نیاز به تسلیم و تصدیق دارد و مساوق حقیقت ایمان است...

نکته نهایی در مقام تحدیث امام

بحث در روایات باب فرق بین نبی و رسول و محدث بود.(1) تفصیل مباحث علم امام و مقام تحدیث و کیفیت آن را ان شاء الله در بحث های آینده و ابواب علوم امام دنبال می کنیم. ولی از روایات روشن می شود که امام شان بزرگ تحدیث دارد که مرتبط با روح القدس هم هست. و این شان هم یک شان واقعی است نه صوری. در عین اینکه کل علم الکتاب در اختیار امام هست ولی یک طریق تحدیث هم وجود دارد که جریان علم امام در ساحت امامت و هدایت امت است.

عرض کردیم که چطور قرآن در عین اینکه در یک منزلت با نزول دفعی در اختیار نبی اکرم هست ولی به ایشان دستور داده شده است که تا آن نزول تدریجی رخ نداده است ایشان عجله نکند؛ «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ  قَبْلِ  أَنْ  يُقْضى  إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْني  عِلْما»(طه / 114) این جریان نزول تدریجی کیفیت و آثار خودش را دارد و رسول در مقام تحقق وحی و قرآن از این ساحت از وحی تبعیت می کند. در مورد امام هم حقیقت علم الکتاب هست و عالم به کان و ما یکون و ما هو کائن است؛ ولی یک منزلت دیگری از نزول علم و تحدیث برای ایشان هست که برای تحقق و ماموریت خود از این تحدیث تبعیت می کند.

کما اینکه در بحث شب قدر هم در روایات بیان می شود که قرآنی که نازل می شود در واقع برنامه سال این عالم است. این یک نزول دیگری از قرآن بر امام است که مسیر حرکت ایشان در سال را تبیین می کند. در عین اینکه علم الکتاب در نزد ایشان بود. این جریان قرآن و علم الهی در عالم است. لذا این شان تحدیث امام واقعی و حقیقی است و یک امر صوری و تقیه و... نیست. تا اینجا بحث طبقات حجت و مقام محدث در این طبقات را تمام شده تلقی می کنیم و به باب معرفت می رویم.

صحیحه ابوحمزه ثمالی؛ باب معرفت

این باب معرفه الامام از ابواب بسیار مهم کتاب الحجه است که کم کم روایات آن بررسی می شود و اهمیت آن روشن خواهد شد. در روایت اول که صحیحه ابوحمزه ثمالی است فرموده: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ إِنَّمَا يَعْبُدُ اللَّهَ مَنْ يَعْرِفُ اللَّهَ فَأَمَّا مَنْ لَا يَعْرِفُ اللَّهَ فَإِنَّمَا يَعْبُدُهُ هَكَذَا ضَلَالًا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ تَصْدِيقُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَصْدِيقُ رَسُولِهِ وَ مُوَالاةُ عَلِيٍّ وَ الِائْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ هَكَذَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»(2)

در این روایت حضرت فرمودند فقط کسی می تواند خدا را عبادت کند که معرفت به او داشته باشد. اینکه ما برای عبادت و بندگی خدا خلق شده ایم امر روشنی است. «وَ ما خَلَقْتُ  الْجِنَ  وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»(ذاریات / 56) نیز این امر وعده و لطف بزرگ خداست که امکان بندگی خود را برای ما فراهم کرده است. و معنای این حرف هم این است که خودش مسیر و امکان این بندگی را برای ما فراهم کرده است. از فطرت و قوای انسانی برای اینکار تا ارسال رسل و تنظیم همه عالم با این غرض و هدف بزرگ.

در ادامه حضرت می فرمایند کسانیکه معرفت الله ندارند عبادت آنها در وادی ضلال و گمراهی و تاریکی است و به جایی هم خواهد رسید. وقتی جهل به خدا دارد در همان وادی جهل عبادت او واقع می شود. این تعبیر نشان می دهد که مقصود از این عدم معرفت بحث نشناختن اصل وجود خدا نیست بلکه مربوط به کسانی است که ظاهرا معرفتی به خدا دارند ولی واقعا معرفت الله ندارند و عبادت انها هم در وادی ضلال است. در ادامه روایت این مسئله روشن تر خواهد شد.

ابوحمزه سوال می کند که این معرفت اللهی که شما می گویید که اگر نباشد عبادت در گمراهی واقع می شود چیست؟ حضرت فرمودند کسی معرفت الله دارد که اولا خدا و رسول را تصدیق کند و بعد هم ولایت امیرالمومنین را قبول کند و ایشان را امام خود بداند و از دشمنان ایشان هم برائت داشته باشد و خلط در امامت نباشد. معرفه خدا این است. این تعبیر نیاز به توضیح دارد که چطور در معرفت الله این امور دخیل هستند و چطور با دستگاه مشهور معرفت شناسی قابل جمع است که در این دستگاه معرفت خدا ربطی به برائت از دشمنان اهل بیت ندارد.

صحیحه جابر بن یزید بن جعفی

در صحیحه جابر بن یزید که در همین باب نقل شده است شبیه همین مضمون بیان شده است. فرموده: «عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ يَقُولُ  إِنَّمَا يَعْرِفُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَعْبُدُهُ مَنْ عَرَفَ اللَّهَ وَ عَرَفَ إِمَامَهُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ مَنْ لَا يَعْرِفِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا يَعْرِفِ الْإِمَامَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنَّمَا يَعْرِفُ وَ يَعْبُدُ غَيْرَ اللَّهِ هَكَذَا وَ اللَّهِ ضَلَالًا»(3) در این روایت نیز حضرت فرمودند کسی خدا را شناخته و عبادت می کند که خدا را بشناسد و نیز امام زمان خود را بشناسد. اگر کسی به امام خود معرفت نداشته باشد خدا را در ضلال عبادت می کند. این همان مضمونی است که در روایت قبل به تفصیل بیان شده بود.

شبیه همین محتوی در باب بندگی در وادی ضلال در صحیحه محمد بن مسلم است که در همین باب آمده است و بعد بررس خواهیم کرد. عبارت مربوطه این است: «كُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ  لِأَعْمَالِهِ» یعنی عده ای هستند که دین ورزی نسبت به خدا دارند و عبادتی انجام می دهند و خود را به رنج هم می افکنند ولی ذیل امام از جانب خدا نیستند؛ اینها سعی و عبادت شان مقبول نیست و در وادی ضلال هستند. اینها گم گشته ها و متحیرها هستند و خدا از اعمال آنها بیزار است و آنها و اعمال شان را از خود دور می کند.

صحیحه عمر بن اذینه

در روایت دومی باب؛ صحیحه عمر بن اذینه فرموده: «الْحُسَيْنُ عَنْ مُعَلًّى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ قَالَ حَدَّثَنَا غَيْرُ وَاحِدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا أَنَّهُ قَالَ: لَا يَكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّى يَعْرِفَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ كُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ وَ يَرُدَّ إِلَيْهِ وَ يُسَلِّمَ لَهُ ثُمَّ قَالَ كَيْفَ يَعْرِفُ الْآخِرَ وَ هُوَ يَجْهَلُ الْأَوَّلَ»(4) در این روایت حضرت فرمودند ایمان انسان منوط به این است که معرفت خدا و رسول و امام داشته باشد و باید این معرفت الامام را هم تا امام زمان خود داشته باشد. و نیز باید امور خود را به امام رد کند و تسلیم او باشد. اینطور است که انسان مومن می شود.

در روایت قبلی حضرت بندگی را به معرفت الله و معرفت امام گره می زنند. در این روایت ایمان را حضرت به معرفت الامام پیوند می زنند. بعد هم فرمودند چطور ممکن است کسی معرفت امام آخر را داشته باشد ولی امام اولی را نشناخته است و به تعبیری مومن به او نبوده و او را قبول نداشته است. این جمله خود باید توضیح داده شود که مقصود چیست؟! عده ای فرمودند مقصود این است که معرف امام بعدی از طریق معرفی امام قبلی حاصل می شود و راهش فقط تنصیص است. باید دید این عبارت همین را می گوید یا بحث های دیگری هم هست.

در این روایت بحث تسلیم و رد به امام هم مطرح شده است که این شرط ایمان انسان است. در روایت دیگری در این باب نیز به این بحث اشاره شده است. فرموده: «إِنَّكُمْ لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعْرِفُوا وَ لَا تَعْرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتَّى تُسَلِّمُوا أَبْوَاباً أَرْبَعَةً لَا يَصْلُحُ أَوَّلُهَا إِلَّا بِآخِرِهَا ضَلَّ أَصْحَابُ الثَّلَاثَةِ وَ تَاهُوا تَيْهاً بَعِيداً»(5) یعنی انسان وقتی به مقام صلاح و عمل صالح می رسد که قبلش به معرفت برسد و از روایت روشن می شود که مقصود از این عرفت، معرفت خدا و امام است. ولی قبل از این معرفت تسلیم و تصدیق لازم دارد. انسان بدون تسلیم و تصدیق به معرفت نمی رسد. معرفت امر ساده ای نیست که به همین راحتی به انسان داده شود. خداشناس شدن و معرفت الله داشتن در این روایات اینطور توضیح داده شده است. بدون تسلیم امام بودن معرفتی در کار نیست. این با دستگاه مشهور معرفت شناسی امروز خیلی همخوان نیست و باید فرق اینها توضیح داده شود.

معتبره مقرن از ابن کواء

اما روایت دیگر که معتبره مقرن است و در کتب دیگر حدیثی نیز به اختلافی کمی در تعابیر نقل شده است، فرموده: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ عَنْ مُقَرِّنٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ  جَاءَ ابْنُ الْكَوَّاءِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ  يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ  فَقَالَ نَحْنُ عَلَى الْأَعْرَافِ نَعْرِفُ أَنْصَارَنَا بِسِيمَاهُمْ وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِي لَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ يُعَرِّفُنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ فَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى»

در این روایت راوی سوال می کند که مقام اعراف چیست و رجالی که بر این مقام مشرف هستند چه کسانی هستند؟ حضرت فرمایند آن رجال ما هستیم که شیعیان و انصار خود را از سیمای شان می شناسیم. بعد حضرت فرمودند مقام اعراف باطنش خود ما هستیم که راه شناخت خدا هستیم. در واقع مقام اعراف، مقام معرفت الله است که یک سبیلی هم دارد که معرفت امام است. این تعبیر قابل دقت است که امام سبیل معرفت الله است. اگر کسی به معرفت امام نرسد به معرفت خدا نخواهد رسید. مقام اعراف جایی است که انسان باید معرفت الهی و معرفت امام داشته باشد تا بتواند عبور کند و الا از صراط به جهنم سقوط خواهد کرد. مقام اعراف در واقع عبور از وادی صراط است و مجوز عبور از صراط معرفه الامام است. امام در آن وادی معرفی می شود و کسانیکه امام را بشناسند نجات پیدا می کنند. و کسانیکه امام را انکار کنند سقوط می کنند. دقت کنید که مقابل معرفت در انکار و جحود قرار دارد.

بعد در ادامه این تعبیر مهم است که فرموده: «لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَإِنَّهُمْ  عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ» یعنی اگر خدا می خواست راه معرفت خود را مستقیم قرار می داد و برای معرفت الله خودش با هرکدام از عباد مستقیم ارتباط برقرار می کرد. کانه همه پیامبر و نبی می شدند. لکن ما را ابواب و صراط و سبیل و وجه خود قرار داده است که از طریق ما ارتباط و اتصال برقرار می شود و لذا معرفت به ما راه معرفت الله است. هرکسی که از ولایت ما اهل بیت خارج شود در وادی صراط که باید معرفت داشته باشد، سقوط می کند.

در ادامه حضرت فرمودند: «فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ  وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ»(6) یعنی پس مردم دو دسته هستند و با هم یکی نیستند. یک دسته معتصم به این صراط و سبیل و وجه هستند و در راه خدا و معرفت و بندگی او قدم برمی دارند. عده ای هم در غیر آن هستند؛ اهل معرفت امام و معرفت خدا نیستند و در این دنیا در صراط نبودند و در عوالم بعدی هم از صراط امکان عبور ندارند. حضرت در این ذیل مقایسه ای می کنند که دسته اول به چشمه صافی و زلال دسترسی پیدا کرده اند که به منبع الهی وصل است و همیشه جاری است. ولی دسته دوم به سراغ چشمه های کدر و مغشوشی رفته اند که بجایی وصل نیست و فقط از چاله ای به چاله دیگر منتقل می شود و به منبع الهی متصل نیست.

کلام مرحوم صدرا در باب معرفت

قبل از اینکه بحث تفصیلی در باب معرفت داشته باشیم از همین مقدار روایات این نکته به ذهن می رسد که معرفت یک امری است اختیاری که در مقابل انکار است. یعنی انسان با اختیار خود به معرفت می رسد نه اینکه یک جبری باشد.

اینکه بسیاری فرمودند که معرفت از تصور و تصدیق، یک فرِآیند علّی است که در اختیار انسان نیست و اگر مقدمات آن ایجاد شود، معرفت حاصل می شود، با این روایات سازگاری ندارد. در باب تصور فرمودند مواجهه حسی درک حسی ایجاد می کند و این خود تبدیل به تصورهای عقلی خواهد شد. در باب تصدیق و استدلال هم وقتی مقدمات برهانی در صورت درست کنار هم قرار گیرد معرفت ایجاد می کند و این فرآیندها کاری به اختیار انسان ندارد. البته قبول دارند فرد ممکن است در مقابل این معرفت انکار کند و قبول نکند ولی معرفت حاصل می شود. ولی این روایات به ظاهرش بیان می کند که کسی که انکار می کند معرفتی ندارد و روز قیامت هم در مقام اعراف معرفت خدا و رسول و امام را ندارد.

مرحوم صدرا در همین شرح روایات این باب معرفت همینطور توضیح داده اند که معرفت به خدا از طریق برهان و استدلال عقلی اصل می شود. بعد از شناخت اصل وجود خدا انسان به شناخت اسماء و صفات الهی می رسد و به توحید افعالی خواهد رسید. همه عالم را فعل الهی در نظام احسن می بیند و حضور اسباب را در نظام اسباب منتسب به خدا می داند و لذا در قوص نزول جریان خدایی خدا را با ملائکه و انبیاء و اولیاء الهی درک می کند. از طرف دیگر هم در قوص صعود می بیند که بندگی و طاعت خدا از طریق و هدایت انبیاء و اولیاء الهی است.

این یک نظام یقین است که شناخت ذات شروع می شود و به نظام احسن الهی منجر می شود. البته اجمال و تفصیل آن در مورد عالم و عامی فرق می کند ولی اصل مسئله همین است. و این مجموعه در واقع معرفت الله است و لذا اگر این نظام از معرفت را نداشته باشد و در قوص نزول و صعود انبیاء الهی را بویژه نبیند این خداشناسی او ناقص است. لذا روایات فرموده بدون این معرفت و شناخت انبیاء، معرفت به خدا نخواهد بود.

اما تصدیق خداوند و نبی اکرم و ائتمام به امام و تسلیم آنها بودن، اینها معرفت نیست بلکه آثار معرفت خواهد بود. و اینکه در روایت فرموده عبادت بدون بندگی واقع نمی شود هم روشن است. عبادت وقتی واقع می شود انسان خدا را با این اسماء و صفات بشناسد و نظام احسن را ببیند و در مقابل این خدا بندگی و اطاعت و خضوع کند. و الا اگر درکی از این خدا نداشته باشد حتماً بندگی واقع نمی شود. در واقع بیان ایشان ربطی به این روایت هم ندارد و نظام فکری و معرفتی خود را در باب خداشناسی و بندگی بر همین روایت تطبیق کرده اند.

نگاه اجمالی به معرفت در روایات

ولی بنظر ما این روایات این روال و جریان معرفتی را بیان نکرده است بلکه از اختیار انسان در مواجهه با خدا و رسول و امام بحث کرده است و همین را به معرفت نسبت می دهد و برای معرفت هم یک مسیر خاصی ترسیم می کند که از تسلیم و تصدیق عبور می کند. در مقابل این مسیر معرفتی هم جحود و انکار و کفر انسان است. این مواضع انسان و اختیار اوست که منجر به ایمان و معرفت یا کفر و جهل و ضلال می شود.

ما منکر نیاز ما در جایی به استدلال نیستیم ولی معرفت همان استدلال یا حتی ثمره استدلال نیست. استدلال و قوای فکری انسان باید در یک فضایی قرار گیرد که منجر به معرفت شود. بدون موالات و تسلیم که انسان به معرفت نمی رسد. یک مناسباتی در عالم هست که انسان در درون آن مناسبات به معرفت و اندیشه می رسد. به تعبیر دیگر دو دستگاه حق و باطل وجود دارد و قوای انسان در دستگاه ولایت حقه که قرار می گیرد منجر به معرفت می شود. تا موالات و ائتمام و برائت از دستگاه ولایت جور و باطل اگر نباشد، انسان به معرفت نمی رسد.

حتی همین برائتی که در روایت ذکر شده است فقط برائت قلبی نیست بلکه اعمال انسان و حتی یک لقمه بیجا از دستگاه آنها که شجره خبیثه و زقوم است، انسان را گرفتار می کند و به همان میزان از طعم شجره طیبه و طوبی بی بهره می شود. به میزانی که انسان به دستگاه جور و باطل آلوده شود، از وادی یقین و لقاء دور می شود. علم و معرفت با صرف استدلال به کسی داده نمی شود. در مقابل هم ائتمام همینطور است و صرف محبت و ایمان قلبی به دستگاه ولایت الهیه نیست بلکه فروعات این دستگاه و اعمال انسان در فضای معرفتی انسان اثر خواهد داشت.

در آیه شریفه شجره طیبه فرموده: «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ * تُؤْتي  أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»(ابراهیم / 13ـ14) و روایات مکرری ذیل این آیه از میوه این شجره به علم تعبیر کرده است. در روایتی از عمربن یزید نقل شده است: «حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ الْخَزَّازِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى  أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهِ جَذْرُهَا وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ذِرْوُهَا وَ فَاطِمَةُ فَرْعُهَا وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِهَا أَغْصَانُهَا وَ عِلْمُ الْأَئِمَّةِ ثَمَرُهَا وَ شِيعَتُهُمْ وَرَقُهَا فَهَلْ تَرَى فِيهِمْ فَضْلًا فَقُلْتُ لَا فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَمُوتُ فَتَسْقُطُ وَرَقَةٌ مِنْ تِلْكَ الشَّجَرَةِ وَ إِنَّهُ لَيُولَدُ فَتُورَقُ وَرَقَةٌ فِيهَا فَقُلْتُ قَوْلُهُ  تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها فَقَالَ مَا يَخْرُجُ إِلَى النَّاسِ مِنْ عِلْمِ الْإِمَامِ فِي كُلِّ حِينٍ يُسْئَلُ عَنْهُ»(7) این علم با تمسک به این درخت بدست خواهد آمد؛ به میزانی که انسان با امام حرکت کند به او معرفت و علم داده می شود؛ علمی که در روایات به نور تفسیر شده است.

البته باز تذکر می دهیم ما منکر اثربخشی اجمالی استدلال و امور یقینی و... در فرآیند فکری انسان نیستیم ولی اینکه یقین و معرفت صرف استدلال و برهان باشد، این حرف تمامی نیست. حتی اگر معرفت در این روایت را بخواهیم با معرفت حضوری و شهود هم معنا کنیم، که حضور مجرد در نزد مجرد است؛ باز با تعابیر این روایت نمی سازد. این معرفت در این روایات امر دیگری است که صرف حضور شیء در نزد شیء دیگر نیست. حقیقتی است که با تصدیق و تسلیم و ائتمام و برائت بدست می آید. لذا برای معنا کردن این روایات از دستگاه خودمان زود نباید استفاده کنیم. والحمدالله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 176

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 180

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 181

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 180. در سند روایت عائذ بن حبیب هست که توثیق خاص ندارد ولی مروی عنه ابن ابی عمیر است که همین برای توثیق او کافی است. نیز در روایت غیر واحد من اصحاب دارد که این نشان دهنده این است که این روایت از چند نفر از اصحاب نقل شده است لذا معلوم نبودن راوی روایت مهم نیست. بلکه این تعبیر نشان دهنده شهرت این روایت است.

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 182

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 184

(7) بصائر الدرجات، ج 1، ص: 60. در روایات باب مربوطه و بصائر و سائر کتب این مطلب مکرر بیان شده است.