نسخه آزمایشی
دوشنبه, 17 ارديبهشت 1403 - Mon, 6 May 2024

جلسه هشتاد و نهم شرح کتاب الحجه کافی/ بررسی ارتباط معرفت الله و مسئله ائتمام به امام و توضیح مرحوم مجلسی

متن زیر تقریر جلسه هشتاد و نهم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 18 بهمن ماه سال 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث معرفت الامام ابتدا به اختیاری بودن آن اشاره می کنند و نظریه مرحوم مجلسی را ذیل این روایات بیان کرده اند. ایشان با رد نگاه مشهور و حتی نظریه مرحوم مجلسی بیان می کنند که معرفت حاصل تسلیم و خضوع انسان در مقابل نور و هدایت الهی است و با استکبار انسان به معرفت نمی رسد بلکه درک و فهم دیگری برای انسان حاصل می شود که جهل است...

صحیحه ابوحمزه ثمالی؛ معرفت و عبادت

بحث در روایات باب معرفت الامام بود(1) و بعض روایات این باب را اشاره کردیم. در صحیحه ابوحمزه فرموده بود: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ إِنَّمَا يَعْبُدُ اللَّهَ مَنْ يَعْرِفُ اللَّهَ فَأَمَّا مَنْ لَا يَعْرِفُ اللَّهَ فَإِنَّمَا يَعْبُدُهُ هَكَذَا ضَلَالًا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ تَصْدِيقُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَصْدِيقُ رَسُولِهِ وَ مُوَالاةُ عَلِيٍّ وَ الِائْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ هَكَذَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ» که در مورد مضمون آن مختصری اشاره کردیم.

نکته اول در این روایت این بود که عبادت خداوند را به معرفت پیوند زده است. مرحوم مجلسی این را معنای روشنی گرفته اند که معلوم است که تا کسی خدا را نشناسد نمی تواند او را بندگی و عبادت کند. ولی از ذیل روایت روشن می شود که مقصود از این معرفت، شناخت عرفی و مصطلح نیست بلکه معرفت الله، امر خاصی است که با تصدیق خدا و رسول و ائتمام به امام و برائت از دشمنان بدست می آید. چنین چیزی اگر باشد انسان معرفت دارد و بندگی می کند.

این معرفت است که شرط عبادت است. این معرفت یک تعریف خاص از معرفت و نیز یک شرط خاص برای بندگی است. و الا کسانیکه دریافت اجمالی از خدا هم دارند چرا بگوییم عبادت آنها در ضلال است؟! همین مضمون در صحیحه جابر بن یزید هم بیان شده بود؛ «مَنْ لَا يَعْرِفِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا يَعْرِفِ الْإِمَامَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنَّمَا يَعْرِفُ وَ يَعْبُدُ غَيْرَ اللَّهِ هَكَذَا وَ اللَّهِ ضَلَالًا»(2) اینکه شرط معرفت و عبادت انسان، تصدیق و ائتمام را لازم دارد باید توضیح داده شود. این شرط تصدیق و ائتمام هم شرط خارج نیست بلکه حقیقتاً عبادت بدون اینها واقع نمی شود؛ این توضیح می خواهد.

در صحیحه محمد بن مسلم در همین باب فرموده بود: «كُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ  لِأَعْمَالِهِ»(3) یعنی دین داری و عبادت این جور افراد که ذیل ولایت امام حق نیستند، این عبادت مقبول نیست و مورد بغض و ابعاد خداست. اینها عبادت در وادی ضلال دارند. روشن است که این روایت در مورد عبادت مسلمان غیر مومن است که ظاهراً دین دارد و عبادت هم می کند ولی عملش بجایی نمی رسد. باید توضیح داده شود که مگر معرفت و درکی ولو اجمالاً از خدا ندارند که عبادت آنها مورد قبول نیست؟! اینها نشان می دهد که معنای مصطلح قوم از شناخت در این روایت مقصود نیست.

قبل از اینکه این بحث را تکمیل کنیم اشاره می کنیم که بنظر می رسد این بحث نه فقط در مورد امت نبی اکرم است بلکه در مورد همه امت های قبل هم همینطور بوده است که بدون معرفت به وصی بعد از نبی آن قوم، معرفت خدا و عبادت واقع نمی شده است. کسانیکه با حضرت موسی سیر کرده اند برای داشتن معرفت و رسیدن به عبادت حقیقی باید ذیل اوصیاء ایشان می بودند و از دشمنان آنها تبری بجویند و الا عبادت در ضلال واقع می شده است. بلکه تصدیق و تولی انبیاء و اوصیاء گذشته به نحوی، تصدیق نبی اکرم و ائتمام به امیرالمومنین بوده است زیرا انبیاء و اوصیاء گذشته در واقع شیعیان حضرت و حامل نور نبی اکرم بوده اند. لذا این محتوی در روایت قاعده عام در مورد همه ادوار است.

بیان مرحوم مجلسی در نسبت بین معرفت خدا و تصدیق و ائتمام

مرحوم مجلسی برای تبیین ذیل روایت اصلاً بحث از تصدیق الله را توضیح نداده اند. کانه روشن است که معرفت به خدا تصدیق درش هست. معرفت را کانه تصدیق به وجود می دانند. ولی بنظر می رسد باید این مسئله تبیین شود که حتی اگر تصدیق الله همان تصدیق اصل وجود ذات الهی باشد، این تصدیق فرآیند علّی است که با مقدمات برهان حاصل می شود یا اینکه امری است اختیاری که انسان انجام می دهد و قبول می کند که خدایی هست. در ضمن باید دقت شود که تصدیق فقط، تصدیق ذات است یا تصدیق همه آنچه در شناخت خدا از اسماء و صفات و... لازم است.

اما در مورد تصدیق رسول و ائتمام و... فرمودند: «و إنما أدخل التصديق بالرسول و موالاة الأئمة و البراءة من أعدائهم في معرفة الله تعالى لاشتراط قبول معرفته سبحانه بها» یعنی اگر کسی رسول را تصدیق نکند و موالات امام نداشته باشد خدا این معرفت را از او قبول نمی کند. این کانه یک شرط خارج لازم است که حقیقتاً ربطی به معرفت الله ندارد ولی خدا برای قبولی این معرفت، این امور را شرط کرده است.

بعد فرمودند: «أو لأن من لم يصدق بتلك الأمور لم يعرف الله بصفاته الكمالية، من اللطف و الحكمة و الرحمة كما لا يخفى على من تأمل فيما أسلفنا في الأبواب السالفة، و موالاة الأئمة متابعتهم بتسليم الأمر إليهم بالإمامة و اتخاذهم أئمة و الاقتداء بهم و الانقياد لهم، و البراءة من أعدائهم المفارقة عنهم اعتقادا قلبا و لسانا و إطاعة» این بیان شبیه بیان مرحوم صدراست که در جلسه قبل اشاره کردیم. یعنی معرف خدا امر بسیطی نیست بلکه معرفت به ذات است که بعد تبدیل به معرفت به اسماء و صفات می شود و افعال الهی و درک نظام احسن و خصوصاً هدایت الهی در قوص نزول (وحی و ملائکه) و عبادت انسان در قوص صعود (نبوت و امامت) و شناخت معاد و... هم شامل این معرفت است.(4)

بیان مختار استاد در بحث معرفت الله

آنچه ما در جلسه قبل اشاره کردیم این بود که این روایت در مورد گستره معرفت الله در جمیع اسماء و صفات نیست بلکه معرفت الله را به معرفه امام گره زده است. همان محتوایی که در زیارات مکرر آمده است: «مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ و مَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ اللَّه »(5) یا در تعبیر دیگری که باز مکرر روایت شده فرمودند: «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّه »(6) اینها غیر از مسئله شناخت خدا به اسماء و صفات است. این بحثی در مورد ارتباط معرف الله با معرفه الامام است.

در روایت مقرن از ابن کواء که جلسه قبل نیز اشاره کردیم همین محتوی بیان شده است؛ فرموده بود: «نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِي لَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ يُعَرِّفُنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ فَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى. لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ» این روایات بیان می کند معرفه الله با سبیل و صراط الهی واقع می شود. اگر کسی صراط و سبیل را معرفت پیدا نکند، معرفه الله به او داده نمی شود.

روشن است که معرفت در انسان توسط انتقال مفاهیم و استدلال و دخالت عقلانیت انسان ایجاد می شود. نیز معرفت نیاز به یک قوای قلبی هم دارد که رویت و شهود و.. ایجاد می کند. حضرت فرمودند: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه ...لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ  الْإِيمَان »(7) ولی باید توجه کرد که این قوای انسان باید در یک محیطی قرار گیرد که درست عمل کند. یعنی اینطور نیست که قوای عقلی و قلبی انسان، بدون نیاز به انبیاء حرکت می کند و به معرفت الله می رسد. به مقداری که از تولی انسان خارج شود حتماً در حرف او غیر از حق هم خواهد آمد.

این حدی که در حرف حکماء هم هست این یک ترکیب است که با دلالت انبیاء به وجود آمده است؛ یعنی اینطور نیست که هیچ حرف حقی در کلام شان نیست ولی با حرف ها خودمان ترکیب شده است. فرمود: «فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعا»(8) همین خلط است که کار را مشکل می کند و ضلال را وارد معرفت می کند. دستگاهی که معصوم نیست وقتی خود بنیاد عمل کند، حتماً خطا می کند. با اتکاء به دستگاه عصمت است که اندیشه و قلب انسان حفظ می شود. اینکه معیار خود عصمت را به برهان بگردانیم، خطایی بالاتر است. یعنی منهای اتکاء به خدا می خواهد معرفت ایجاد کند! با ریاضت قلبی خودش می خواهد به شهود برسد! اگر اینها ضلال نیست، پس ضلال چیست؟!

در روایت اول باب مسئله همین بود که ما با خداوند ارتباطی نداریم و باید کسی از جانب خداوند ارسال شود که دریچه اتصال ما باشد. اینکه ما اتصال و ارتباطی نداریم این فقط مربوط به احکام فرعیه نیست بلکه همه قوای ما هیچ ارتباطی ندارد. حس ما و عقل و شهود ما همه و همه روی هم ارتباطی در هیچ ساحتی از معرفت با خدا ندارد. لذا با استدلال و شهود مستقل ما به خدا و معرفت او نمی رسیدیم. و در این مسئله بین خواص و عوام فرقی نیست.

معنای جمله «لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ» همین است که خداوند اینطور ما را خلق نکرده است که به تنهایی و بدون رسل و انبیاء معرفت الله حاصل کنیم. حجج الهی کسانی هستند که در ساحت اتصال هستند ولو ساحت بشری هم دارند. همین دو جنبه داشتن است که امکان اتصال ما را فراهم می کند. اصلاً بدون هدایت انبیاء، قوای معرفتی ما در وادی ضلال است. در وادی ولایت شیطان عمل خواهد کرد. اینطور نیست که ما در خلأ باشیم. لذا قوای معرفتی ما باید در همین صراط و سبیل قرار بگیرد تا معرفت بدست آید. این است که اهل بیت صاحب مقام اعراف هستند.

تبیین نظریه مختار با آیه نور و ظلمت

به تعبیر دیگر دستگاه معرفتی انسان باید محیط نور الهی واقع شود تا معرفت پیدا کند. معرفت الهی از دریچه نور الهی که خود او این دریچه را در عالم باز می کند حاصل می شود. در روایت ذیل آیه نور که فرموده: «اللَّهُ  نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في  زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّي »(نور / 35) فرموده است که این آیه از هدایت الهی حرف می زند. در معتبره عباس بن هلال فرموده: «عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا عَنْ قَوْلِ اللَّهِ  اللَّهُ  نُورُ السَّماواتِ  وَ الْأَرْضِ  فَقَالَ هَادٍ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ هَادٍ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ فِي رِوَايَةِ الْبَرْقِيِّ هُدَى مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ هُدَى مَنْ فِي الْأَرْض »(9) یعنی این آیه از جریان هدایت الهی خبر می دهد. این هدایت نوری است که از جانب خدا می آید و به قوای انسان برخورد کرده و آنها را فعال می کند. این نور از دستگاه ولایت و هدایت اهل بیت به ما می رسد که در روایات ذیل همین آیه بیان کرده است. ما خیال کرده ایم که قوای عقلی و قلبی مان نیاز به این نور ندارد و خودش مستقل بدون نیاز به امام به معرفت الله می رسد.

اگر هم قوای معرفتی ما در این وادی قرار نگیرد، وادی ظلمات است و انسان در ظلمت دارد قوای خود را حرکت می دهد و ابتدایی ترین قوای خود را هم بدست نمی آورد. در مقابل این آیه نور، آیه ظلمت است که وادی ولایت دشمنان اهل بیت است. اگر در مقابل این دستگاه کسی انکار و برائت نداشته باشد، گرفتار می شود. ما فکر مستقل نداریم بلکه اگر از امام جدا شد ذیل دستگاه طاغوت و در ظلمات آنها دارد می اندیشد و فکر و تعقل انسان هم ظلمانی است. فرمود: «أَوْ كَظُلُماتٍ في  بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»(نور/40) در روایت حضرت فرمودند مومن در ظلمات اینها اگر گرفتار شود دست و قوای خود را پیدا نمی کند. کسی که نور الهی را نداشته باشد نوری برای او نخواهد بود. در روایت فرمود: «إِذا أَخْرَجَ  يَدَهُ  الْمُؤْمِنُ فِي ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ لَمْ  يَكَدْ يَراها وَ مَنْ  لَمْ  يَجْعَلِ  اللَّهُ  لَهُ  نُوراً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ فَما لَهُ  مِنْ  نُورٍ إِمَامٍ يَوْمَ الْقِيَامَة»(10) یعنی اگر ذیل ولایت امامی از ولد فاطمه نباشد، نوری نخواهد داشت.

با این نکته بدست می آید که چرا معرفت الله به جمیع شئونش بدون ائتمام و موالات به امام حق و از طرف دیگر برائت و دوری از دستگاه باطل و اولیاء باطل ایجاد نمی شود. لذا می بینید فلاسفه غرب با همین ابزار فکر و تعقل بجایی نرسیدند. به جایی می رسند که جز توهم و تحیر و انکار خدا و هدایت الهی چیزی نیست. اگر هم فلاسفه مسلمان با اندیشه به خدا رسیده اند چون به میزانی تحت تولی خدا و رسول بوده اند. ولی منطقاً نباید این فرآیند را سکولار و بی نیاز از وحی معنا کرد.

همانطور که چشم وگوش و زبان و... مناسک و آداب دارد که در واقع حدود الله هستند، فکر و قلب انسان هم مناسک دارد و ذیل امام باید قرار گیرد و الا سیر در ظلمت خواهد کرد. همانطور که تولی به امام را در مقام عبادت ما خالص می کنیم، در ساحت فکر و اندیشه و قلب هم همین است. عبادت انسان هم همینطور است و بندگی انسان ذیل امامت امام واقع می شود. کسی از ولی الهی جدا شود متصل به خدا نیست و بندگی او در وادی ضلال است. به میزانی که کسی تولی به امام داشته باشد، عبادت او خالص می شود و اگر جایی از امام جدا شود ولو در یک فرع فقهی برای خود مسیر و حدود تعیین کند این عبادت الهی نیست بلکه عنانیت نفس است. بندگی هوای خود است. ریاضتی که شیطان در مقابل سجده بر حضرت آدم برای خود درست کند، این بندگی نیست بلکه شیطنت است.

کسی اگر خیال می کند که من برهانی از جانب خودم درست می کنم که کسی تابحال نگفته است، این بیراهه رفته است. برهان هم ذیل برهان انبیاء ارزش دارد و الا معرفت زا نخواهد بود و مشکلی را حل نمی کند. از آنجایی که انسان «خودم» را وسط می آورد دیگر تولی نیست. باید مراقب بود که استکبار در مقابل انبیاء تا اینجاها ادامه خواهد داشت و صرف اطاعت نکردن در فروعات فقهی نیست. لذا خلاصه عرض ما این بود که سرچشمه معرفت الهی رسول اکرم و اهل بیت ایشان هستند و با تولی به آنها معرفت الله حاصل می شود.

در واقع معرفت و بندگی انسان، انوار معرفت و بندگی حضرات است که به انسان می رسد. جریان نور معنایش همین است. مشکاه نور بودن نبی اکرم و اهل بیت تا نزول در بیوت معنایش همین است. انسان با تولی قوای نورانی امام را در ساحات مختلف وجود دریافت می کند؛ و یکی از ساحات وجود انسان هم فکر و اندیشه است که با تولی به امام قوای فکری انسان هم نورانی می شود و درست حرکت کرده و به معرفت می رسد. معرفت الامام از آثار یا یکی از شئون معرفت الله نیست بلکه معرفت به سبیل و صراط الهی است که از آن دریچه به ما معرفت خدا داده می شود. اصلاً بدون این معرفت و انکار دشمنان آنها معرفتی به انسان داده نمی شود. والحمدالله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 180

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 181

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 183

(4) مرآة العقول، ج 2، ص: 301. البته مرحوم صدرا فرمودند ائتمام و برائت اینها آثار معرفت است ولی ظاهراً بیان مرحوم مجلسی ایندو را آثار نگرفته اند بلکه اینها را امور اعتقادی گرفته اند و قسمتی از معرفت الله می دانند. بنظر می رسد این بیان بهتر از بیان مرحوم صدراست. ظاهر روایت این است که این امور خود قسمتی از معرفت الله است. یک قیل دیگری هم در بیان مرحوم مجلسی هست که استاد بیان نکردند.

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 4، ص: 579

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 145

(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 98

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 54

(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 115. این مضمون در روایات مکرری وارد شده است و نیاز به سند در مثل اینگونه محتوایی نیست. فراجع به روایات ذیل آیه شریفه در کتاب شریف البرهان.

(10) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 195