نسخه آزمایشی
دوشنبه, 17 ارديبهشت 1403 - Mon, 6 May 2024

جلسه نود شرح کتاب الحجه کافی/ معرفت الامام راه رسیدن به معرفه الله - اهمیت تصدیق الله و الرسول در مسیر معرفت الله

متن زیر تقریر جلسه نود درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 23 بهمن ماه سال 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث معرفت الامام ذیل روایت اول باب که صحیحه ابوحمزه ثمالی بود ایشان اصل بحث خود را بیان می کنند که جایگاه معرفت الامام در نظام معرفتی انسان کجاست و چطور به مسئله معرفت الله پیوند می خورد. چرا در روایات گفته شده است اگر کسی امام زمان خود را نشناسد این خدا شناس نیست. در ادامه ایشان معنای تصدیق در روایات را بیان می کنند که سیر از تسلیم به تصدیق چطور می رسد. اما روایت بعد صحیحه عمر بن اذینه است که در این روایت بحث معرفت الامام را به ایمان مرتبط کرده است..

جمع بندی بحث معرفت الامام و معرفت الله

بحث در روایات باب معرفت الامام بود و صحیحه ابوحمزه ثمالی را بررسی می کردیم که فرموده بود: «عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ إِنَّمَا يَعْبُدُ اللَّهَ مَنْ يَعْرِفُ اللَّهَ فَأَمَّا مَنْ لَا يَعْرِفُ اللَّهَ فَإِنَّمَا يَعْبُدُهُ هَكَذَا ضَلَالًا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ تَصْدِيقُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَصْدِيقُ رَسُولِهِ وَ مُوَالاةُ عَلِيٍّ وَ الِائْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ هَكَذَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»(1) در مورد مفاد این روایت نظر مرحوم صدرا و مرحوم مجلسی را اشاره و قدری بررسی کردیم.

اشاره کردیم که معرفت الله یک امری تصوری صرفاً نیست که با استدلال در ذهن نقش می بندد. این نگاه سبب شده است که بزرگان تولی و تبری در روایت را از معرفت الله بیرون کنند و از آثار و لوازم معنا می کنند. معرفت را استدلال و رسیدن به یقین به ذات و صفات گرفته اند ولی بنظر ما این روایت این را بیان نکرده است. بلکه بیان می کند که معرفت الله امری است که با تولی به اولیاء الهی بدست می آید و یک امر تصور ذهنی صرفاً نیست که با استدلال منطقی حاصل شود. معرفت امری است که از جانب خدا اعطاء می شود و طریق این معرفت هم تولی به امام است. امام صاحب مقام اعراف است که طریق معرفه الله است. امام است که صراط و سبیل و باب و وجه الهی است و با توجه به او انسان متوجه به خدا می شود و معرفت به او داده می شود. اینکه در روایات رکن معرفت الله را معرفه الامام می داند بنظر میرسد این مقصود است.

در طرف دیگر هم دستگاه ظلمات و کفر و شرک است که انسان اگر تبری از آن دستگاه پیدا نکند قوای معرفتی انسان را هم دچار مشکل می کند. اینطور نیست که قوای فکری و قلبی را انسان در وادی ظلمات حرکت دهد و به معرفت برسد. ولو دستگاه طرف مقابل استدلال و شهود و... هم برای خود دارد.

بررسی معنای تصدیق در روایت

اما تصدیق که در روایت آمده است به چه معناست؟ اینکه بعض بزرگان تصدیق را اینجا به معنای تصدیق منطقی گرفته اند که حاصل برهان است، این تمام نیست. اینکه فرمودند با تصدیق و رسیدن به معرفت به خدا از راه برهان انسان در گام بعد با تصور اسماء و صفات الهی به یقین به نبوت و رسالت حضرت می رسد، این بنظر ما حرف تمامی نیست. بنظر ما تصدیق الله و الرسول یعنی انسان در مواجهه با او، معرفت او، فرمان و دستور او، کلام او ذره ای شک در او نداشته باشد. صدق را رسول را در همه جا قبول داشته باشد.

لذا در روایات ما شک در خدا و رسول و امام و دین را امر مذمومی شمرده است. این شک صرفاً امر نظری نیست بلکه ترکیب خاصی از عقل عمل و نظر است. تعلقات انسان مانع از قبول و تصدیق می شود. در واقعه حق آب زبیر که حق با زبیر بود نبی اکرم حکمی کردند و طرف مقابل پشت سر حضرت می گفت که به نفع فامیل خود حکم کرد! این مواجهه ناشی از همین سوء ظن و شک به حضرت است. نمی تواند تصدیق کند زیرا منافعش درگیر است. تا قلب انسان سالم نباشد و در مواجهه به حضرت تعلقات دیگر داشته باشد، ممکن است تصدیق نکند. قلبی که در آن پر از سروصداهای دیگر است که به این راحتی نمی تواند تصدیق کند. در مناجات خمسه عشر فرموده: «فَإِنَّ الشُّكُوكَ وَ الظُّنُونَ لَوَاقِحُ الْفِتَن »(2) شک و ظن در وجود انسان فتنه ایجاد می کند.

تصدیق یک امر اختیاری است که حتماً ساحت فکری و ذهنی هم دارد ولی حتماً متفوم به امر قلبی و دیگر شئون انسان هم هست. اینکه در زیارت حضرت اباالفضل می خوانیم: «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَل »(3) امر ذهنی و استدلال صرفاً نیست بلکه امر قلبی و اختیاری انسان است.

لذا در روایات دیگر بیان شده است که تصدیق بعد از تسلیم ایجاد می شود. یک فرآیند علّی نیست که از برهان حاصل شود. بلکه مواجهه درونی انسان با خدا و حجج الهی است که اختیاری است و بعد از تسلیم حاصل می شود. تصدیق امر ساده و صرفاً نظری نیست. اگر حقیقت وجود انسان تسلیم نباشد، تصدیق نخواهد کرد. درحالیکه با توجه به توضیح بزرگان تسلیم بعد از تصدیق خواهد بود. وقتی یقین حاصل شود که او هست، انسان خود را تسلیم می کند. درحالیکه روایت عکس این را فرموده است.(4)

خلاصه اینکه در روایت حضرت فرمودند برای معرفت الله انسان باید تصدیق خدا و رسول کند و در مرحله بعد ائتمام به امام و دوری از دستگاه ولایت جور داشته باشد. همه این امور اگر در انسان باشد، انسان معرفه الله دارد. کسی که نمی تواند خدا و رسول را تصدیق کند، معرفت الله ندارد و حتماً به ائتمام به امام هم نمی رسد. این بحثی است که در روایات بعد دنبال می کنیم. مسیر ائتمام معرفت و تصدیق خدا و رسول است. اینها متقوم به هم هستند و انکار اولی و نبود تسلیم وتصدیق خدا و رسول، انکار آخری و عدم ائتمام خواهد بود و از طرف دیگر انکار آخری و عدم ولایت امام، نبود تصدیق الله و الرسول است.

اما در مورد نسبت بین معرفت و عبادت در روایت هم یک سطح از بحث این است که تا معرفتی در کار نباشد که انسان نمی تواند خدا را بندگی کند. این یک معنای ابتدایی روشنی است ولی این روایت وقتی معرفت را تا معرفت الامام و ائتمام به اهل بیت و برائت از دشمنان آنها جلو می برد، حتماً سطح دیگری از معنای برای قبولی عبادت انسان باید بیان شود. عبادتی که ذیل معرفه الامام باید واقع شود و الا صحیح نیست. این بحث هایی مهمی است که در روایات مکرری بیان شده است و در روایات بعدی مفصل به آن خواهیم پرداخت.

صحیحه عمر بن اذینه؛ ایمان و معرفت الامام

اما روایت بعدی صحیحه عمر بن اذینه است که فرموده: «الْحُسَيْنُ عَنْ مُعَلًّى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ قَالَ حَدَّثَنَا غَيْرُ وَاحِدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا أَنَّهُ قَالَ: لَا يَكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّى يَعْرِفَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ كُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ وَ يَرُدَّ إِلَيْهِ وَ يُسَلِّمَ لَهُ ثُمَّ قَالَ كَيْفَ يَعْرِفُ الْآخِرَ وَ هُوَ يَجْهَلُ الْأَوَّلَ»(5)

در این روایت چند نکته بیان شده است. نکته اول این است که ایمان به خدا مبتنی بر معرفت به خدا و رسول و ائمه است. اگر کسی این معرفت را تا اینجا نداشته باشد، این مومن به خدا نخواهد بود. نکته دوم در روایت رابطه ایمان و تسلیم به خدا و رسول و امام است. اگر این تسلیم و رد امور به آنها نباشد، باز هم ایمان نیست. نکته سوم اینکه معرفت اول به آخری مربوط و نیزمعرفت آخری به اولی مربوط است. این سه نکته باید توضیح داده شود.

در مورد ایمان ما تعاریف و شاخصه های متعددی در روایات داریم. گاهی در روایات از وجود ساحت ایمان در عوالم قبل بحث کرده است که ایمان از آنجا شروع شده است. گاهی در روایت ارکان ایمان را توضیح می دهد؛ در موثقه سکونی فرموده: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ(6) قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ  الْإِيمَانُ لَهُ أَرْكَانٌ  أَرْبَعَةٌ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ تَفْوِيضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» یعنی ایمان بر توکل و تفویض و رضا و تسلیم مبتنی است. گاهی باطن ایمان در روایات توضیح داده شده است که حقیقت نور یا معرفت است. گاهی ایمان به موطن آن که قلب است و شکل انتشار آن همه وجود توضیح داده شده است. گاهی نیز ایمان را با لوازم و ارتباط آن با قوای و صفات دیگر توحیدی توضیح داده اند. برای رسیدن به توضیح درست باید همه اینها دیده شود.

اما آنچه باید دنبال کنیم که در این روایت در کنار روایات مختلف ایمان چطور معنا شده است؟! اینکه در اینجا ایمان را با معرفت به خدا و رسول و امام معنا می کند و بحث تسلیم را مطرح کرده است چطور باید تبیین شود؟ خصوصاً باید توجه شود که شبیه لسان این روایت در آیه شریفه سوره نساء آمده است که فرموده: «فَلا وَ رَبِّكَ  لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في  أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما»(نساء/65) در این آیه ایمان مطلق که ایمان بالله است را با توجه به رسول و حاکمیت ایشان بطور مطلق و تسلیم محض بودن معنا کرده است. ان شاء الله این بحث را ادامه می دهیم. والحمدالله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 180

(2) مناجات مطیعین از مناجات خمسه عشر

(3) كامل الزيارات، النص، ص: 256

(4) استاد در این جلسه قدری به مطالب جلسه قبل اشاره می کنند که بحث از رسیدن به معرفت غیر از استدلال نظری است که در فضای برهان و فلسفه می گویند. این بحث را قدری توضیح میدهند که به دلیل اینکه جلسه قبل به این بحث پرداختند دیگر این مطالب تقریر نشد.

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 180

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 47