نسخه آزمایشی
شنبه, 08 ارديبهشت 1403 - Sat, 27 Apr 2024

جلسه نود و دوم شرح کتاب الحجه کافی/ جمع بندی بحث معرفت الامام و بحث فطرت انسان – روایات تسلیم و ایمان

متن زیر تقریر جلسه نود و دوم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 1 اسفندماه سال 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث معرفت الامام و اینکه معرفت الله تا اینجا کشیده شده است بحث کرده اند و بیان می کنند که این همان مطلبی است که در روایات فطرت بیان شده است. در ادامه بحث ایشان به مسئله ایمان و تسلیم می پردازند و روایات مهمی که در این بحث وجود دارد را اشاره می کنند...

صحیحه ابوحمزه؛ معرفت امام و معرفت الله

بحث در روایات باب معرفت الامام بود که باب بسیار مهمی است و بحث های کلیدی از نسبت بین توحید و ولایت را بیان کرده است. مرحوم کلینی روایات دیگری هم در باب معرفه الله یا معرفه الامام جاهای دیگری در کافی دارند ولی اینجا ظاهراً بدنبال این بودند بحث معرفه الامام را مطرح کنند و در نسبت با معرفه الله و توحید و ایمان آن را توضیح دهند. هرچند واقعاً برای تنقیح بهتر این بحث باید روایات دیگر هم ضمیمه شود.

در روایات نکات مشترکی بعضاً در روایات هست ولی هر روایت هم نکات خاص خود را دارد. لذا روش حرکت ما در روایات این باب و بررسی آنها اینگونه است که هر روایت را می خوانیم و بعد از ترجمه و بررسی های اولیه، نکات کلیدی که در این روایت باید بحث شود را بیشتر بحث می کنیم. مثلا بحث تصدیق را در روایت اول خیلی بحث نمی کنیم چون در دیگر روایات این باب بهتر مطرح شده و آنجا باید بیشتر دقت شود. البته بعد از پایان باب نکات مشترک و اصلی روایات باب را جمع بندی خواهیم کرد.

اما روایت اول صحیحه ابوحمزه بود: «عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ إِنَّمَا يَعْبُدُ اللَّهَ مَنْ يَعْرِفُ اللَّهَ فَأَمَّا مَنْ لَا يَعْرِفُ اللَّهَ فَإِنَّمَا يَعْبُدُهُ هَكَذَا ضَلَالًا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ تَصْدِيقُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَصْدِيقُ رَسُولِهِ وَ مُوَالاةُ عَلِيٍّ وَ الِائْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ هَكَذَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»(1) عرض کردیم که نکته اولی که در این روایات و بعض روایات دیگر بیان شده است این است که معرفت الله تا معرفت الامام و موالات به امام و برائت دشمنان ادامه دارد و کسی که اینطور معرفتی ندارد این معرفه الله نیست. کسی که ائتمام به امام و تسلیم حضرت نیست و قوای خود را در دستگاه ظلمه قرار داده است این معرفت الله ندارد. وادی ضلال همین است که انسان معرفت الله نداشته باشد و در گمراهی باشد.

نیز عرض کردیم که در این روایت اینطور بیان کرده است که برای معرفه الله انسان باید تصدیق خدا و رسول کند و موالات امام داشته باشد و خود را تسلیم او کند. این نشان می دهد که معرفت، صرف امر ذهنی و استدلال نیست بلکه بعد از اتمام حجت ها، انسان باید تصدیق خدا و رسول کند و اقرار قلبی به صدق آنها داشته باشد و تا موالات امیرالمومنین و اهل بیت این را ادامه دهد و از دشمنان حضرت خود را جدا کند. در مورد تصدیق بحث کردیم هرچند در ادامه در روایات دیگر مفصل تر باید بحث شود.

صحیحه عمربن اذینه؛ معرفت امام و بحث فطرت انسان

اما روایت بعدی صحیحه عمر بن اذینه بود که فرموده: «عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ قَالَ حَدَّثَنَا غَيْرُ وَاحِدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا أَنَّهُ قَالَ: لَا يَكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّى يَعْرِفَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ كُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ وَ يَرُدَّ إِلَيْهِ وَ يُسَلِّمَ لَهُ ثُمَّ قَالَ كَيْفَ يَعْرِفُ الْآخِرَ وَ هُوَ يَجْهَلُ الْأَوَّلَ»(2) در این روایت هم فرموده ایمان به خدا مبتنی بر معرفت به خدا و رسول و ائمه است. اگر کسی این معرفت را تا اینجا نداشته باشد، این مومن به خدا نخواهد بود. در ضمن این ایمان نیاز به تسلیم و رد همه امور به امام دارد. باید امام مرجع او در تمام امور باشد.

در این روایت ایمان بالله را تا معرفت امام جلو آورده است. روایت قبلی خود معرفه الله را تا ولایت امام و ائتمام جلوآورده بود. لذا عرض شد که لسان اینها بهم نزدیک است و بعید نیست یک مطلب را با دو حیث بیان می کند. ایمان بالله و معرفت به خدا در تعابیر نزدیک به هم استفاده می شود.

این تعبیر به نحوی دیگر در روایات باب فطرت بیان شده است. ذیل آیه شریفه: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي  فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»(روم/30) که بحث از فطرت انسان مطرح شده است در روایات متعددی فرموده این آیه ناظر به فطرت توحیدی انسان هاست. در صحیحه زراره فرمود: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِطْرَتَ  اللَّهِ  الَّتِي  فَطَرَ النَّاسَ  عَلَيْها قَالَ فَطَرَهُمْ جَمِيعاً عَلَى التَّوْحِيدِ»(3) یعنی گوهر تعلق و حب و ایمان به خدا در انسان هست. اگر خداوند متعال ما را به توحید و ایمان و معرفت به خودش دعوت کرده است این را در فطرت ما هم قرار داده است. اگر این دعوت با اقتضاء وجود ما تناسب نداشته باشد که دعوت اثربخش نمی شود. تمام دعوت الهی توحید است و این حقیقت در وجود انسان پایگاه دارد. یعنی دعوت توحید است و فطرت هم توحیدی.

در روایت دیگری که در تفسیر قمی نقل کرده است از هیثم بن عبدالله نقل شده است: «حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ زَكَرِيَّا قَالَ حَدَّثَنَا الْهَيْثَمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الرُّمَّانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ  فِي قَوْلِهِ  فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها قَالَ هُوَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيُّ اللَّهِ إِلَى هَاهُنَا التَّوْحِيد»(4) یعنی این فطرت حقیقت توحید است ولی این امری کشیده شده تا نبوت نبی اکرم و ولایت اهل بیت است. فطرت توحیدی یک چنین باطنی دارد و تا انتهای آن هم حقیقت توحید است. نه اینکه فطرت مرکب است و سه چیز در آن هست. فطرت فقط توحیدی است ولی این توحید تفصیل تا ولایت امام پیدا می کند. اینها هم از هم جداشدنی نیست. ظاهر و باطن یک حقیقت است.

عرض ما این است که معرفت الله و توحید هم در ساحت دعوت و هم در ساحت فطرت با ولایت امام گره خورده است. لذا در مورد دین در آیه شریفه هم همین بحث هست. حقیقت دین چیزی جز توحید نیست. آن نوری که در عالم نازل شده است، حقیقت دین است. ولی همین دین در روایات به ولایت معنا می شود. این دین و فطرت با هم هماهنگ است. هردو حقیقت توحید است که تا نبوت و امامت کشیده شده است.

لذا در صحیحه عمربن اذینه هم فرموده ایمان به خدا و موحد شدن انسان بدون ایمان و معرفت به رسول و امام نمی شود. حقیقت ایمان به خدا با ایمان به رسول و امام و ولایت آنها محقق می شود. لذا بدون ولایت و ائتمام و تسلیم امام بودن کسی موحد نمی شود؛ معرفت الله پیدا نمی کند؛ مومن نیست؛ و البته عبادت او در وادی ضلال است و مورد قبول نیست که این نکته اخیر را بعد مفصل باید بحث کنیم.(5)

بررسی روایات تسلیم به امام و ایمان بالله

اما بحثی که جلسه قبل شروع کردیم این بود که در صحیحه عمربن اذینه بحث ایمان بالله را با تسلیم به امام بودن گره زده است. در جلسه قبل بحث از آیه شریفه سوره مبارکه نساء را کردیم و صحیحه عبدالله بن یحیی الکاهلی را اشاره کردیم که حضرت فرمودند معرفت و ایمان به خدا با تسلیم بدست می آید؛ فرموده بود: «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْكَاهِلِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَيْ ءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِي صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَلا وَ رَبِّكَ  لا يُؤْمِنُونَ  حَتَّى يُحَكِّمُوكَ  فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ  ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ  وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّه عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ»(6) وقتی کسی قلبش تسلیم امام نیست و تعلق دیگری دارد این از حقیقت شرک خبر می دهد؛ اعتراض به دستور و حکم خدا و رسول از عدم ایمان به خدا خبر می دهد.

در معتبره نصر بن صاعد در کافی شریف فرموده: «الكافي عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ نَصْرِ بْنِ صَاعِدٍ مَوْلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ  مُذِيعُ السِّرِّ شَاكٌّ وَ قَائِلُهُ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ كَافِرٌ وَ مَنْ تَمَسَّكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى فَهُوَ نَاجٍ قُلْتُ مَا هُوَ قَالَ التَّسْلِيم »(7) حضرت در مقام بیان معارف خود به اصحاب می فرمایند که مخالفت با دستور ما نکنید و اگر می گوییم جایی چیزی را نگویید و اسرار را فاش نکنید، دنبال ما باشید. بعد حضرت فرمودند کسی اگر به عروه الوثقی تمسک کند نجات پیدا می کند. سوال شد این تمسک چیست؟ حضرت فرمودند تسلیم بودن است. عروه الوثقی در روایات متعددی به دین و ولایت و امام تفسیر می شود و تمسک در این روایت به تسلیم معنا شده است. لذا راه رسیدن به دین و عروه الوثقی، تسلیم بودن است. اگر کسی بخواهد مومن باشد باید تسلیم امام باشد.

در روایت دیگری که در کتب متعددی مثل معانی الاخبار و امالی شیخ صدوق و شیخ طوسی نقل شده است فرموده: «فِي خَبَرِ الشَّيْخِ الشَّامِيِ  أَنَّهُ سَأَلَ زَيْدُ بْنُ صُوحَانَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَيُّ الْأَعْمَالِ أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ التَّسْلِيمُ وَ الْوَرَعُ»(8) تسلیم خدا و رسول بودن و ورع و نگهداری در این حرکت اعظم اعمال انسان است. شاید این ورع ناظر به همین مقام است. اگر انسان ورع نداشته باشد، از مقام تسلیم خارج می شود و قلب او مشغول خواهد شد.

در صحیحه سدیر در کافی هم فرموده: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ إِنِّي تَرَكْتُ مَوَالِيَكَ مُخْتَلِفِينَ يَتَبَرَّأُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ قَالَ فَقَالَ وَ مَا أَنْتَ وَ ذَاكَ إِنَّمَا كُلِّفَ النَّاسُ ثَلَاثَةً مَعْرِفَةَ الْأَئِمَّةِ وَ التَّسْلِيمَ لَهُمْ فِيمَا وَرَدَ عَلَيْهِمْ وَ الرَّدَّ إِلَيْهِمْ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ»(9) سدیر عرضه می دارد که شیعیان شما هم در معارف دین خصوصاً شناخت مقامات امام با هم اختلاف دارند و کار بجایی می رسد که از یکدیگر اعلام برائت می کنند. حضرت در جواب می فرمایند شما به این مسئله کاری نداشته باشید. وظیفه شما مشخص است. آنچه از شما خواسته شده سه چیز است. معرفت الامام؛ تسلیم امام بودن؛ ردکردن امور در اختلافات به امام. شاید بدست بیاید که چانه زدن بی خود بین شیعه هم وجهی ندارد. مهم این تسلیم آنهاست. جایی هم که اختلاف دارند به امام رد کنند.

در موثقه ابابصیر هم در کافی شریف فرموده: «أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ  إِلَى آخِرِ الْآيَةِ قَالَ هُمُ الْمُسَلِّمُونَ لآِلِ مُحَمَّدٍ الَّذِينَ إِذَا سَمِعُوا الْحَدِيثَ لَمْ يَزِيدُوا فِيهِ وَ لَمْ يَنْقُصُوا مِنْهُ جَاءُوا بِهِ كَمَا سَمِعُوهُ»(10) در این روایت حضرت فرمودند کسانیکه اولوالالباب هستند به مقام تسلیم امام می رسند و یکی از آثار آن در فضای نقل حدیث است که به بهترین شکل آن را نقل می کنند؛ نه چیزی به آن اضافه می کنند و نه کم می کنند.

این حد از تسلیم در مقابل امام خواسته شده که در تک تک کلمات امام دقت کنید و کم و زیاد نکنید. نقل به مضمون ولو فی الجمله جائز بوده است ولی هرچه بادقت بیشتر انسان کلمات امام را نقل کند، حتماً امر دقیق تری منتقل می شود. ما گاهی تصرفاتی در کلمات امام می کنیم که خیال می کنیم کار مناسبی است یا خیلی فرقی بین ایندو جور نقل نیست ولی واقعاً اینطور نیست. بدتر اینکه گاهی انسان روایت را می شنود یا می خواند و احساس می کند این معنا که نمی تواند درست باشد؛ خودش چیزی به روایت کم و زیاد می کند تا معنایش را درست کند. اینها خلاف تسلیم در مقام نقل حدیث بوده است. والحمدالله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 180

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 180

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 12

(4) تفسير القمي، ج 2، ص: 155. از جهت سندی این روایت صحیحه نیست زیرا حسین بن علی و هیثم بن عبدالله توثیق نشده اند. لکن به مضمون این روایت روایات دیگری هم هست که با اعتماد بر آنها این مضمون کاملاً مورد قبول است. در صحیحه ابابصیر در کافی فرموده: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ  أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى  فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ  حَنِيفاً قَالَ هِيَ الْوَلَايَةُ» الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 419. این روایت ولو فطرت را معنا نکرده است ولی در مورد همان دینی صحبت می کند که فطرت در ذیل آیه منطبق با اوست. لذا فطرت هم تا ولایت امام کشیده شده است. نیز در روایت دیگری در بصائر فرموده: «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ  فِطْرَتَ  اللَّهِ  الَّتِي  فَطَرَ النَّاسَ  عَلَيْها قَالَ فَقَالَ عَلَى التَّوْحِيدِ وَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ» بصائر الدرجات، ج 1، ص: 78

(5) استاد می فرمودند حتی در امم سابقه هم مسئله همین بوده و باطن ایمان اقوام به پیامبران خود در واقع به نور نبی اکرم و امیرالمومنین بوده است و آنها هم با تصدیق رسول الله و ائمه هداه موحد و مومن بودند. اینکه روایات می گوید انبیاء حتی انبیاء اولوالعزم شیعیان امیرالمومنین بودند همین نکته را بیان کرده است. در ضمن انبیاء گذشته نسبت به نبی اکرم و اهل بیت ایشان خبر می دادند و از قوم خود میثاق می گرفتند.

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 390

(7)  الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 371. این روایت در محاسن برقی هم بشکل مرفوعه آمده است. راهی برای تصحیح رجالی این روایت نیست الا اینکه مبنای استاد این است که روایات کتاب شریف کافی اگر مشکل خاصی نداشته باشد صحیح معنای قدمائی است.

(8) معاني الأخبار، النص، ص: 199. روایت طولانی است و سند روایت این است: « حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهَمَدَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ الْقَاسِمِ قِرَاءَةً قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْمُعَلَّى قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بَكْرٍ الْمُرَادِيُّ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ  أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: بَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين...»

(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 390

(10) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 392