نسخه آزمایشی
دوشنبه, 17 ارديبهشت 1403 - Mon, 6 May 2024

جلسه یازدهم آموزش کلیات اندیشه اسلامی / جامعه پردازی ولایی، تنها راه تشدید و توسعه عبودیت

متن زیر جلسه یازدهم از سلسله جلسات آموزش کلیات اعتقادات و معارف اسلامی در مرکز تربیت مدرس حوزه علمیه است که به تاریخ 20 اردیبهشت ماه سال 88 برگزار شده است. جناب آیت الله میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم در این جلسه در ادامه مباحث مربوط به ولایت و جوانب آن به بحث جامعه پردازی ولایی پرداختند. ایشان در ابتدا توضیح دادند که انگیزه انسان ها از اجتماع و تشکیل جامعه امور متفاوتی است. آن چه معمولا مطرح است نظریه تسخیر است که بر اساس آن انسان ها برای تامین نیازهای مادی خود یکدیگر را به خدمت می گیرند و دور هم جمع می شوند. جوامع بر اساس انگیزه اجتماع قابل تقسیم هستند. جامعه ها دو قسم عمده دارند؛ برخی از آنها برای تامین و توسعه تمنیات و لذایذ نفسانی شکل می گیرند. برخی دیگر بر اساس پرستش خدای متعال ایجاد می شود. تنها را اصلاح فرد و جامعه، تشکیل جامعه بر محور ولی خداست. تنها در جامعه ای که ولایت محور تمام ارتباطات است، تشدید عبودیت و توسعه مراتب پرستش از فرد تا جامعه و از جامعه تا تاریخ امکان پذیر است.

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صل الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین. تا اینجا اجمالا چند نکته را اشاره کردیم. یکی نسبت بین توحید و ولایت اولیاء معصوم بود. دوم نسبت بین ولایت و شریعت، اعم از اخلاق و اعتقادات و احکام و به اصطلاح آداب. گفتیم ولایت اولیاء الهی طریق جریان ولایت خدای متعال و طریق جریان توحید در عالم و طبیعتاً اصل دینِ خدای متعال است و باطن همه اخلاق حمیده و احکام، ولایت خدای متعال و الوهیت او است که از طریق ولایت اولیاء معصوم جاری می شود. این یک قدم بود که بیان کردیم.

نسبت بین ولایت و اخلاق را هم بر اساس حدیث نورانی عقل و جهل اجمالا این طور توضیح دادیم که صفات حمیده همه از جنود عقل هستند و صفات رذیله همه از جنود جهل و شرط برخورداری از صفات نورانی نبی اکرم و صفات حمیده، تحمل ولایت است. لذا آن کسانی که حامل ولایت هستند، حامل همه صفات حمیده هستند و بقیه ی مومنین، به اندازه ایمان و تولی شان از صفات حمیده برخوردارند و باید به استکمال در ایمان برسند تا همه صفات حمیده به آنها عنایت بشود و از جهل منقّا شوند.

ذیل حدیث مبارک جنود عقل وجهل امام صادق علیه السلام فرمودند: «إِنَّمَا يُدْرَكُ الْفَوْزُ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ جُنُودِهِ وَ مُجَانَبَةِ الْجَهْلِ‏ وَ جُنُودِه‏» رسیدن به کمال اخلاقی حاصلش معرفت عقل و مجانبت جهل است که این معرفت غیر از آن معرفتی است که در اول حدیث آمده است. در اول فرمود «اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا»(1) معرفت عقل و جهل، مبدأ پیدایش هدایت و درک هدایت الهی است. این معرفت، نسبت به جهل هم اطلاق شده است. ولی در ذیل حدیث معرفت در مقابل اعراض است که در روایات هم کثیراً دیدید «معرفت» در مقابلِ «انکار» قرار می گیرد مثلاً «فَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ‏ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ‏ وَ لَايَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاه‏»(2) در مقابل معرفت، انکار قرار می گیرد. انکار یعنی اعراض. پس «معرفه العقل و مجانبه الجهل» یعنی پذیرش عقل که این پذیرش، مقدمه پیدایش معرفت است. این معرفت، متأخر از تسلیم و تصدیق است «إِنَّكُمْ لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعْرِفُوا وَ لَا تَعْرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتَّى‏ تُسَلِّمُوا»(3) حاصل اینکه «وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا» از جمله بحث هایی که عرض کردیم نسبت بین اخلاق و ولایت و نسبت بین احکام و ولایت بود که عرض کردیم احکامی که در شریعت تشریع شده، همه ملاک دارند، اما ملاکش تناسبات ولایت حق و باطل است. تناسبات ولایت باطل تحریم شده و تناسبات ولایت حق تجویز یا واجب شده است.

بحث دیگری که اشاره کردیم این بود که ولایتی که طریق جریان توحید و باطن دین الهی است، باطن همه اخلاق حمیده و احکام و مناسک است، این ولایت دامنه اش اعم از فرد و جامعه و تاریخ هست. یعنی این ­طور نیست که ولایت به صورت جزایر مستقل فقط بر باطن افراد باشد، بلکه روابط اجتماعی و حیات اجتماعی هم باید تابع این ولایت قرار بگیرد، بلکه محور شکل گیری تاریخی ایمان هم، همین ولایت حق است. به تعبیر دیگر ولایت اولیاء معصوم، هم باید بر حیات فردی انسان جاری بشود، هم بر حیات اجتماعی انسان و هم بر حیات تاریخی انسان. یعنی محور هویت فردی، اجتماعی و تاریخی باید ولایت معصوم باشد. لذا اشاره کردیم که هم این ولایت دامنه اش همه حیات اجتماعی و تاریخی را در بر می گیرد و هم موضوعش سرپرستی قرب و تکامل است، نه این که موضوعش سرپرستی رفاه و مانند آن باشد، البته عدل و فلاح و امنیت و همه اینها از آثار این ولایت است که در روایات آمده است . اگر کسی به ولایت رسید به همه این امور دست پیدا می کند، جامعه ای که در مسیر ولایت حق قرار می گیرد همه این حقایق به او عنایت می شود ولی خود موضوع ولایت، سرپرستی قرب و کمال است. اگر جامعه ای در مسیر سرپرستی ولایت الهی قرار گرفت و متقرب به خدای متعال شد، آثاری برایش ظاهر می شد که همان آثار ولایت در باطن انسان و جامعه و تاریخ است.

اقسام جوامع بر اساس انگیزه اجتماع افراد

اگر آن چه تا کنون گفته شد پذیرفته شود نکته ای که در این جلسه باید بیان شود این است که بنابراین جامعه پردازی باید حول ولایت ولی حق شکل بگیرد؛ یعنی برای این که جامعه درست کنیم، باید ارواحمان با همدیگر ارتباط برقرار کند، افکارمان، قوایمان و افعالمان هم باید با هم مرتبط بشود. جامعه از ارتباط ارواح و افکار و قوای انسان به دست می آید، یعنی جامعه حاصل همدلی، همفکری و همکاری انسان ها است. دغدغه های مشترک، تفکر و عقلانیت مشترک و مهارت های مشترک و همکاری های مشترک، اینها جامعه را شکل می دهند.

انگیزه شکل گیری جامعه می تواند انگیزه مادی باشد. یعنی انسانها برای توسعه لذات، برای توسعه ابتهاج مادی و بهره مندی مادی و دفع مخاطرات مادی دور هم جمع بشوند. آنهایی که منکر انبیاء هستند هم جامعه، زندگی اجتماعی و همکاری دارند. این زندگی اجتماعی برای توسعه تقرب نیست، بلکه برای ارضاء نیازهای مادی و تأمین بهتر نیازهای مادی است، آنها برای این که مخاطرات مادی دفع بشود، رو به زندگی اجتماعی می آورند. انگیزه حیات اجتماعی می تواند، مادی باشد.

اگر انگیزه مادی شد، روابط بر محور نفسانیات شکل می گیرد و طبیعتا در چنین جامعه ای رابطه بین افراد نمی تواند بر اساس ایثار، فداکاری و محبت باشد بلکه رابطه به عکس است و همه افراد دنبال این هستند که منافع خودشان را تأمین بکنند و به دیگران به عنوان نردبان تأمین منافع خودشان نگاه می کنند.

نظریه استخدام را که مرحوم علامه بزرگوار طباطبایی در مقاله ششم روش رئالیسم بیان کردند و در ذیل تفسیر آیه «كانَ‏ النَّاسُ‏ أُمَّةً واحِدَة»(بقره/213) به آن اشاره کردند و فکر می کنم نظر مبارک خود ایشان هم همین است، نسبت به جوامعی است که بر محور انگیزه های طبیعی شکل می گیرند. در این جوامع انگیزه شکل گیری اجتماع بهره وری مادی است و انسانها برای این که بهره وری خودشان را حداکثر بکنند، رو به حیات اجتماعی می آورند و طبیعتاً نگاهشان به دیگران نگاه استخدامی است، یعنی می خواهند برای به حداکثر رساندن منافع خودشان دیگران را در خدمت خود بگیرند، منتها چون همه افراد چنین انگیزه ای دارند، این انگیزه ها در برخورد با هم به یک اعتدالی می رسد. بنابراین در چنین جامعه ای هرگز ایثار و محبت و فداکاری شکل نمی گیرد، اگر هم داد و ستدی باشد، در واقع تجارت است. یعنی اگر انسان خدمتی می کند، در مقابل خدمتی است که می خواهد بگیرد و در واقع معامله و تجارت می کند و سود و زیان خودش را در نظر می گیرد. ولی اگر اساس شکل گیری جامعه، محبت خدای متعال و بندگی خدای متعال و توسعه پرستش باشد، مبنای روابط تغییر می کند، روابط بر پایه محبت و ایثار شکل می گیرد.

بنابراین ممکن است جامعه بر محور انگیزه های مادی شکل بگیرد. همدلی و دغدغه مشترکی انسان دارند و آنها را دور هم جمع می کند، انگیزه هایشان را با هم همراه می کند، کم کم مهارت ها و دانش لازم را برای رسیدن به دغدغه های مشترک ایجاد می کنند و کم کم توانایی های لازم را کسب می کنند و به سمت تأمین آن دغدغه های مشترک حرکت می کنند و از مسیر این حرکت اجتماعی، تمدن ساخته می شود؛ این تمدن، تمدنی است که بنیانش بر انگیزه های مادی است و تجسد تمنیات و نیازهای مادی انسان است.

یک جامعه دیگری داریم که از آغاز، انگیزه شکل گرفتن و همدلی ای موجود در آن، پرستش بیشتر و تقرب بیشتر به خدای متعال است. در این جامعه افراد برای گسترش پرستش و گسترش تقرب، به زندگی اجتماعی رو می آورند. انبیا الهی دنبال سامان دادن چنین جامعه ای هستند، جامعه ای که از آغاز، انگیزه پیدایشش الهی است، و آرام آرام انگیزه های اجتماعی را تهذیب می کند. یعنی انگیزه هایی که انسان ها را به هم گره می زند و دور هم جمع می کند، آن انگیزه ها را تهذیب می کنند و انگیره همکاری شان دیگر حرص به دنیا و حسد نیست، بلکه انگیزه ای که این ها را به هم نزدیک می کند تقرب به خدای متعال، میل به پرستش بیشتر و قرب بیشتر و معرفت بیشتر است.

طبیعتاً برای این که این نیازمندی ها در روابط اجتماعی تأمین بشوند، به عقلانیت و دانش و مهارت های لازم خودش احتیاج است. آرام آرام همکاری ها شکل می گیرد و در این مسیر هم یک تمدن ساخته می شود اما تمدنی که تجسدِ توسعه پرستش است.

محور اجتماع در جامعه الهی

قبلا اشاره کردیم که انسانها ممکن است پرستش فردی داشته باشند و ممکن است پرستش جمعی و مشاع داشته باشند. در پرستش مشاع، همه در عبادت همدیگر شریک هستند. انگیزه شکل گیری جامعه، توسعه پرستش است. در چنین جامعه ای اگر خوب دقت بشود، در واقع انگیزه محوری ای که وجود دارد، خضوع و خشوع در مقابل خدای متعال یا به تعبیر دیگر محبت خدای متعال است. این محبت است که انسانها را دور هم جمع می کند. طبیعتاً رابطه انسانها با همدیگر هم از محور محبت خدای متعال عبور می کند. در جامعه الهی، همه انگیزه ها آرام آرام بر محور محبت و بندگی خدای متعال تهذیب می شود لذا نه فقط نیات فردی ارتقاء پیدا می کند بلکه انگیزه ای که نفوس و ارواح را به هم پیوند می دهد گره می زند و یک وحدت اجتماعی درست می کند، آن انگیزه آرام آرام تهذیب می شود، ارتقاء پیدا می کند و به بهترین انگیزه ها و نیات می رسد. آن نیت، محبت خدای متعال است. همه در محبت خدای متعال، به یکدیگر تعلق پیدا می کنند و همدلی شان برای گسترش محبت، گسترش تقرب، گسترش عبادت و توسعه عبادت الهی است.

در چنین جامعه ای، محور عبادت اجتماعی، عبادت ولی خدا است و همه از طریق تعلق به ولی خدا، عبادت اجتماعی می کنند. تا این جا را قبلا اشاره کردیم که انسان ها به صورت جزائر مستقل و مستقل از ولی خدا نمی توانند بندگی و پرستش بکنند. ولایت، طریق و صراط پرستش خدای متعال و وجه معرفت الله است. بدون او نه به معرفت می شود رسید و نه به عبودیت. این را اشاره کردیم.

توسعه مراتب پرستش خداوند با جامعه پردازی بر محور ولی خدا

نکته ای که اضافه می کنم اين است که انسان ها برای پرستش بیشتر، باید حول محور ولی خدا و ولایت و محبت او جامعه پردازی بکنند؛ یعنی دغدغه، فکر و همکاری مشترک پیدا بکنند و جامعه ای درست بکنند که ، نور ولایت حق و ولایت الهی و سرپرستی ولی خدا در آن جاری است، نه این که فقط به صورت جزایر مستقل و سلول های از هم گسسته، با ولی خدا مرتبط باشند. بنابراین برای توسعه پرستش، جامعه ای پیدا می شود که آن جامعه بنیانش بر انگیزه پرستش و تقرب است. انگیزه تقرب هم آرام آرام ارتقاء پیدا می کند. چون ممکن است انگیزه و نیت پرستش، رسیدن به ثواب باشد، ممکن است نجات از عقوبت ها باشد، این ها هم پرستش خدای متعال است. در جوامع مادی، انگیزه ای که قلوب را به هم نزدیک می کند و انسان ها را دور هم جمع می کند، تأمین امنیت از مخاطرات این جهانی و مادی و رسیدن به نیازهای این دنیایی است؛ حال اگر انسان ها ارتقاء در فهم و نیت پیدا کنند، نیاتشان از دنیا بزرگتر می شود؛ همین­طور که مخاطرات و لذات این دنیا را می فهمند و براي این که به لذات بیشتر برسند و از مخاطرات در امان باشند، زندگی اجتماعی تشکیل می دهند، همدلی و همفکری و همکاری می کنند به همین صورت برای این که از مخاطرات و عقوبات اخروی که پیش رویشان هست نجات پیدا بکنند و به درجات ثواب آخروی برسند و آن لذات را درک بکنند ممکن است دور هم جمع بشوند. این اولین مرتبه جامعه الهی است که ارتباطشان از بستر ایمان به آخرت عبور می کند. ثواب اخروی و عقوبت اخروی مبدأ همکاری، همفکری و همدلی آنها است، دغدغه مشترکشان رسیدن به ثواب و أمنیت از عقوبت است. این یک مرتبه است.

مرتبه بالاتر این است که آرام آرام به جایی که می رسند انگیزه شان محبت خدای متعال می شود، یعنی انبیاء و اولیاء الهی انگیزه های اجتماعی را هم تهذیب می کنند. همین طوری که ممکن است فرد در عبادت خودش اول اسیر دنیا و اسیر نفس باشد و بعد در قدم بعدی وقتی در نیت رشد کرد، با عالم غیب و آخرت انس پیدا می کند و ثواب و عقاب اخروی برایش مطرح می شود و نیتش در حد ثواب و عقاب اخروی، جهنم و بهشت ارتقاء پیدا می کند. ولی تدریجا نیت انسان ارتقاء پیدا می کند تا جایی که محبت خدای متعال و لطف و قهر الهی معیار حرکت او می شود و قلبش با مهر و قهر الهی حرکت می کند.

در فرد بر محور ولایت ولی خدا به تدریج تهذیب نفس و ارتقاء نیت پیدا می شود و به اندازه ای که انسان تسلیم می شود تدریجا نورانی شده، ارتقاء در نیت و اخلاق پیدا می کند و خلقش کامل می شود در جامعه هم همین­طور است. این که ما دور هم جمع می شویم، جامعه درست می کنیم، با هم دیگر همکاری مشترک می کنیم ـ از مثلا کوچکترین واحد جامعه که خانواده است تا جامعه بزرگ تر و تا جامعه بزرگ جهانی مومنین ـ چه انگیزه ای ما را به همدیگر نزدیک می کند و حول آن محور به هم تعلق پیدا می کنیم، نفرت مشترک پیدا می کنیم، محبت مشترک پیدا می کنیم؟ میل و نفرت مشترک ما چیست؟ محبت مشترک ما، دغدغه های مشترک ما که ما را به هم گره می زند و یک جامعه واحد با اعتقادات واحد، با نیات واحد و اهداف واحد ، با ارزش های مشترک و انگیزه های مشترک درست می کند، چیست؟ این مشترکات می تواند در درجه اول، همان نیات مادی باشد. یعنی انسان هایی که دور هم جمع می شوند، دغدغه شان توسعه لذت و تأمین امنیت در مقابل مخاطراتی است که در این جهان آنها را تهدید می کند، از مخاطرات طبیعی و غیر طبیعی؛ سیل، زلزله، طوفان، بیماری ها، تهدیدهای اجتماعی و یا تهدیدهای دیگری که در جهان هست. قومی به یک قوم دیگری حمله می کنند، برای دفاع از خودشان قوم مشترک درست می کنند. بنابراین این دغدغه ها گاهی ممکن است تأمین نیازهای مشترک و لذت بیشتر یا دفع مخاطرات باشد. این جامعه مثل همان انسانی است که انگیزه تحرکش در دنیا لذاتش است؛ خوف و طمعش در دنیا خلاصه می شود؛ مخاطراتی که احساس می کند، مادی است؛ بیم و امیدش مادی است یعنی امیدش به طبیعت و لذات طبیعی است، می خواهد از دنیا کامجویی بیشتر پیدا بکند و احساسش هم این است که دنیا آدم را اداره می کند، رو به اسباب مادی می آورد؛ بیمش هم از مخاطرات مادی است.

انبیاء آرام آرام این فرد را رشد می دهند، تهذیب می کنند، نیتش را ارتقاء می بخشند، بصیرت به او می دهند، عوالم دیگری را برایش مطرح می کنند، ارتباط و احساس روحی نسبت به آن عالم در او ایجاد می کنند و کم کم انگیزه هایش را ارتقاء می بخشند. او دیگر برای دنیا کار نمی کند، بیم و امیدش از دنیا بزرگتر می شود؛ او کم کم موحد می شود، همه بیم و امیدش در خدای متعال خلاصه می شود. فرد به این جا که رسید همه رفتارش الهی و ملکوتی می شود.

رشد معنوی جامعه هم همین­طور مرحله به مرحله است. یعنی ارتباط ارواح، افکار و افعال ما و وحدت اجتماعی مان می تواند حول محور دنیا باشد و می شود حول محور آخرت باشد ممکن است حول محور خدای متعال باشد. انبیاء و اولیاء الهی در نیات و انگیزه های اجتماعی ارتقاء ایجاد می کنند، ، همکاری و حیات اجتماعی انسان ها را ارتقاء می دهند ، از فضای دنیا منتقل می کنند به فضای عالم آخرت و بعد تا مرحله جامعه ای که همه رفتار اجتماعی­اش، پرستش خدای متعال باشد جامعه را پیش می برند یعنی جامعه ای هماهنگ که فقط یک کار می­کنند و آن هم عبادت است، سجده، ذکر و اشتغال بالله است و به غیر خدای متعال اشتغالی ندارند؛ همه حیاتشان می شود ذکرالله، عبادت خدای متعال و اشتغال و پرستش؛ همه بهجتی که برایشان حاصل می شود، بهجت از قرب و رضوان و پرستش خدای متعال است. همه مخاطراتی که آنها را تهدید می کند، قهر و عقوبت خدای متعال است که آن قهر و عقوبت در قالب عذاب دنیایی و عذاب اخروی ممکن است ظهور پیدا بکند. عذاب و بُعد از رحمت و محبت و هجران هم مراتب و درجاتی دارد.

ولایت حق، تنها راه اصلاح فرد و جامعه

ممکن است وحدت اجتماعی­ جامعه حول محور پرستش خدای متعال شکل بگیرد. چنین جامعه ای همه همدلی ها و دغدغه های مشترک بر محور ولی خدا است. همین­طور که فرد در تهذیب فردی و ارتقاء نیت خودش نیاز به ولی خدا داشت و در واقع جز به اصلاح ولایت اصلاح نمی شد؛ یعنی ولیِّ او باید تغییر کند. کسی که ولی­اش، باطل است، او ظلمانی است. کسی که ولی­اش حق است، او در نور سیر می کند و نورانی است. جامعه هم همین­طور است. جامعه هم ممکن است حول محور ولی حق یا حول محور ولی باطل شکل بگیرد. اگر ولی باطل و طاغوت بودند، همه همدلی ها ظلمانی می شود؛ نفسانیات می شود اصل. در حقیقت همین اهواء نفسانیِ ولی است و ولایت می کند و دیگران را حول محور نفسانیات و هوای خودشان جمع می کنند. آنها همه انگیزه های الهی را در انگیزه های مادی منحل می کنند اما ولی خدا انگیزه های مادی را در انگیزه های الهی منحل می کند «يَعْطِفُ الْهَوَى عَلَى الْهُدَى إِذَا عَطَفُوا الْهُدَى‏ عَلَى‏ الْهَوَى‏»(4) همین طور که در اصلاح فرد، اصل ولایتی است که می پذیرد، که یا ولایت الله است یا ولایت اولیاء طاغوت و شیاطین انس و جن؛ در تهذیب جامعه هم اصل ولایتی است که می پذیرد. اگر جامعه حول محور پرستش خدای متعال بخواهد شکل بگیرد، باید همه جامعه حول محور ولی خدا باشد. یعنی همه روابط شان از بستر محبت خدای متعال و بستر ارتباط با ولی خدا عبور بکند.

تمسک به ولی خدا و ارتباط با او درجاتی دارد. گاهی انسان به مرتبه ای از ولایت ولی خدا رو می آورد که در آن مرتبه از تولی آخرت برایش اصل می شود، بهشت و جهنم برایش اصل می شود. این خوب است و پرستش خدای متعال و تولی به ولایتِ ولی الله هم هست. کسی که دنبال اولیاء طاغوت می رود، انگیزه اش از دنیا بزرگتر نمی شود. این مقدار که انسان آخرت را بفهمد، ایمان به آخرت بیاورد، دنبال تأمین منافع اخروی و سعادت اخروی باشد، از عقوبت اخروی اجتناب بکند و آخرت برایش جدی بشود جز با انبیاء و اولیاء ممکن نیست. در این حالت مرتبه ای از نورانیتِ ولایت انبیا است که در قلب جاری می شود و انسان را از مرتبه تعلق به دنیا بالاتر می برد و مرتبه ای از نور ولایت الله است که در قلب مومن جاری می شود.

اگر ایمان کامل تر شد، انسان از خوف و طمع اخروی هم فاصله می گیرد «وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ، فَتِلْكَ‏ عِبَادَةُ الْأَحْرَار»(5) این گروه دیگر از سر خوف و طمع عبادت نمی کند. این کمال نیت است «وَ انْتَهِ بِنِيَّتِي إِلَى‏ أَحْسَنِ‏ النِّيَّاتِ‏»(6) این ارتقاء، تابع درجات تحمل ولایت و تابع درجات ایمان به ولایت الله و پذیرش ولایت است؛ تابع درجات اعراض و تبری از ولایت اولیاء طاغوت است. آنهایی که شدت در اعراض از ولایت اولیاء طاغوت دارند و هیچ گردی از ولایت طاغوت بر دلشان نمی نشیند و همه وجودشان مستغرق در ولایت ولی خدا است، به درجه ای می رسند که خوف و طمع شان در خدای متعال فانی می شود؛ خوف و طمع الهی پیدا می کنند؛ به ثواب ها، معرفت ها و حقایقی دست پیدا می کنند که عند الله است؛ رغبت فیما عند الله و رهبت از قهر الهی پیدا می کنند. جامعه هم این طوری است.

این اصل کلی در جای خودش روشن است که «تهذیب» چیزی جز جاری شدن نور ولایت خدای متعال نیست. درجات تهذیب تابع درجات تلقی و پذیرش ولایت است. منتها وقتی نور ولایت می خواهد جاری بشود، خدای متعال ما را مجبور نکرده است: «لا اکراه فی الدین»(بقره/256). دین حقیقت ولایت الله است، گوهری نیست که خدای متعال ما را به پذیرش آن مجبور بکند بلکه ما باید دنبال آن گوهر برویم «مَثَلُ‏ الْإِمَامِ‏ مَثَلُ‏ الْكَعْبَةِ إِذْ تُؤْتَى وَ لَا تَأْتِي‏»(7) خدای متعال اين قدر برای این حقیقت ارزش قائل است که به زور به کسی تحمیل نمی کند «لا اکراه فی الدین». این دین که همان ولایت الله است همه صلاح و رشد و همه نورانیت به آن بر می گردد و نورانی شدن انسان، تابع درجات دین است. انسان به اندازه ای که به درجات و باطن دین راه پیدا می کند، نورانی می شود.

اول درجه متدین شدن، همین است که آدم ایمان به خدای متعال، به انبیاء و به آخرت بیاورید و برای آخرت کار بکند. درجه بالاتر دین این است که انسان مومن بالله می شود و فقط برای خدای متعال کار می کند، همه وجودش حول محبت خدا شکل می گیرد که توضیح دادیم. همه این درجات هم سیر در درجات ولایت است. به اندازه ای که انسان در درجات دین و ولایت سیر پیدا می کند و به این دین ایمان می آورد، انوار ولایت در او جاری می شود و به معرفت و اخلاص می رسد.

ممکن است عده ای مراتب این راه را به تدریج طی کنند و ممکن است استثنائاتی هم وجود داشته باشد که از همان اول به مراتب بالای ایمان دست بیابند مثل معصومان ع یعنی این­طور نیست که این راه حتما باید به اصطلاح منزل به منزل طی بشود. راه ایمان منحصر در آن منازل السائرین یا آن مسیری که برای اخلاق گفتند، نیست. آن مسیرها هم هست، ممکن است عده ای از آن مسیرهای طولانی بروند. روایت معروفی هست که حضرت طریق محبت را یاد می دهند ـ ان ­شاء الله اگر فرصتی بود، بايد یک موقعی آن حدیث را بخوانیم ـ بنابراین راه میان بر هم وجود دارد که انسان همه این مراحل را با سرعت بیشتری طی بکند.

روشن است که باید در درجات دین و ولایت سیر کرد. این سیر، درجه به درجه است. هر درجه از این ولایت به ما عرضه شود، باید بپذیریم؛ اگر آن مرتبه ای را که به ما عرضه می شود بپذیریم، مرتبه بالاتر عرضه می شود. و اگر آن را پذیرفتیم، مرتبه بالاتر عرضه می شود. به هر میزان و درجه که کفران کردیم، محروم می شویم و به محیط ظلمت بر می گردیم. به هر میزانی که بپذیریم، آن حقیقت در وجود ما جاری می شود. جریان آن حقیقت در وجود ما یعنی دینداری؛ نورانی شدن، به جریان دین است. سیر ما این طور است. اصلِ نور و اصل هدایت از عالم بالا است. اصل تهذیب و توحید از عالم الوهی است که جاری می شود. این جریان هم از طریق ولایت الله و اولیاء الهی است، به اندازه ای که حقیقت ولایت آنها در انسان جریان پیدا می کند، انسان رشد و ارتقاء پیدا می کند. به اندازه ای که درجات باطنی دین در انسان ظهور پیدا می کند، متدین می شود. منتها ظهور آن حقایق منوط به تحمل ما است.

مومن بالله شدن، تابع پذيرش ولایت است و این پذیرش منوط به این است که ما سیره ائمه را اعم از فعل و گفتار بپذیریم و الگوپذیری داشته باشیم. این ها هست، ولی فوق اینها هم هست. پذیرش، یک مرحله اش همین است که انسان تسلیم باشد؛ فرمانی که می آید، زیر بار فرمان برود. به من می گویند دروغ نگو، نگویم، تسلیم باشم. این حداقل است. از این بالاتر هم هست. بعد از این که انسان تسلیم شد، باید یک تصرفاتی از طرف خدای متعال در انسان اتفاق بیافتد تا ظرفیت پیدا بشود و آن حقیقت در وجود انسان تجلی کند.

لذت مطلوب و نامطلوب از عبادت

گاهی افراد نه از سر خوف یا طمع بلکه به خاطر لذتی که از عبادت می برند، عبادت می کنند. اگر انسان از حالات خود لذت ببرد، این لذت عُجب می آورد و انسان را متوقف می کند. انسان از حال خودش نباید لذت ببرد. امام اگر از رضای خدای متعال و از این که خدای متعال می پسندد لذت می برد و بهجت دارد اشکالی ندارد. اگر انسان بخواهد از حال خودش عبور بکند، باید دنبال مقام رضوان باشد. یعنی رضای او را بخواهد و اگر لذتی می برد، لذت از رضوان او باشد. بد نیست! این هم عبادت است حتما هم این عبادت صحیح است. یعنی کسی که نماز می خواند و از نماز خواندنش لذت می برد و از نماز سیر نمی شود، نمازش درست است. هیچ فقیهی نمی گوید این نماز باطل است. از نظر فقهی حتما درست است. کسی که از جهنم می ترسد نماز می خواند، این حتما نماز خوبي است. مقام خیلی بالایی است که آدم از جهنم بترسد. مگر ترس از جهنم در دل هر کسی پیدا می شود؟! بعضی ها این مقامات را تحقیر می کنند بدون این که درکش کرده باشند. خوف از جهنم خیلی مقام بالایی است، رغبت در بهشت خیلی مقام بالایی است. ما هنوز رغباتمان اسیر دنیا است.

عالمی فرموده بودند که بعد از مرگم همه نمازهای من را قضا کنید. چون من از اینها لذت می بردم و من می ترسم این نماز با اخلاص منافات داشته باشد. از نظر فقهی آن نماز درست است. ایشان دنبال یک مرتبه کاملتری بود و باید به ایشان گفت آن کسی هم که عوض شما می خواند، به همین اندازه هم نمی خواند. آن کسی که عوض شما نماز می خواند، اجیر می شود و برای پول نماز می خواند، فقها هم فتوا دادند درست است. گفتند آن داعی بر داعی است. پول می گیرد اجیر می شود. وقتی اجیر شد بر او واجب است که نماز را به قصد قربت بخواند.

عبور از این مرتبه که انسان به حالات خودش معجَب نشود و اسیر حالات خودش هم نگردد ممکن است. و الا در این حال می ماند و بالاتر از آن دیگر گیرش نمی آید. باید از این وضعیت عبور کند آن وقت مقامات بالاتر پیدا می شود. در آن مقامات بالاتر هم، او را بخواهد نه این که باز او را برای لذت خودش بخواهد. البته همه لذت در خواستن او است. یعنی بالاترین لذت مال کسانی است که جز او را نمی خواهند. آنها به لذت رضوان می رسند. ولی معنایش این نیست که او را می خواهد برای این که لذت ببرد. نه، از لذت رها شده، او را می خواهد. و البته لذت یعنی همین. هیچ لذتی بالاتر از خواستن او نیست. می شود از اینها آزاد شد.

معنای صراط بودن ولی خدا

انسان به هر درجه ای بخواهد برسد، سیر در درجات ولایت است. من چیزی ندارم. ما که دستمان خالی است. همه درجات از آن طرف عطا می شود. آیا خدا مستقلاً به من معرفت را؟ محبت را؟ نیت را؟ اخلاص را؟ صفات حمیده را عطا می کند ؟ یا نه، همه را به نبی اکرم داد، نبی اکرم ولی خدا هستند و تقسیم می کنند. درجات متناسب با تحمل ولایت، عطا می شود. بنابراین درجات ما، درجات نزول ولایت در ما است. به اندازه ای که حقیقت ولایت در ما جاری می شود، ما رشد می کنیم. معنی صراط بودن ولی خدا این است. معنی وجه بودنش این است. به اندازه ای که آن وجه در ما تجلی می کند، ما به معرفت می رسیم. آن وجه باید در ما حضور پیدا کند تا ما عارف بشویم. عنایت کردید و الا خب ما چه معرفتی خودمان داریم ؟! معرفتی نداریم. معرفت به حضور وجه در ما است، به تجلی وجه در ما است. معرفت به حضور ولایت در ما است.

درجات دین باید در ما جاری بشود تا ما رشد بکنیم. اگر به باطنش رسیدید، باز باطن هم باطنی دارد، آن باطن هم باطنی دیگر دارد. این که می گویند «قرآن هفتاد بطن دارد» معنایش این است که شما اگر سیر کردید به مرتبه ای از نورانیت باطنی قرآن رسیدید، دیگر قرآن آنجا تمام نمی شود و سیر شما ادامه دارد. مرحله بعدی چيست؟ باطن همین باطن است. تا می رسید به بطن های بعدی، «اقرء و ارق»(8) درجات ولایت هم همین­طور است. ولایت ظاهر و باطنی دارد، باطنش باطنی دارد تا می رسد به اسرار ولایت. هرچه هم جلو بروید، این درجات و باطن ها ادامه دارد. «إِنَّهُ لَا يَسْتَكْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى يَعْرِفَنِي كُنْهَ‏ مَعْرِفَتِي‏ بِالنُّورَانِيَّةِ فَإِذَا عَرَفَنِي بِهَذِهِ الْمَعْرِفَةِ فَقَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَ صَارَ عَارِفاً مُسْتَبْصِرا»(9) این درجات باید ادامه پیدا کند.

حقیقت صراط و درجات عبودیت

ما اخلاق ، رشد و تهذیب را این طور تعریف می کنیم که انسان ها که باید به معرفت ، اخلاق و عبودیت برسند، صراط و وجهشان امام است. سیر در درجات صراط و وجه است که درجات عبودیت و معرفت را می آورد. سیر در درجات صراط، درجات طاعت و عبودیت را می آورد، سیر در درجات وجه، درجات معرفت را می آورد. به تعبیر دیگر سیر در تحقق حقیقت صراط و وجه در انسان، درجات معرفت و عبودیت انسان، را شکل می دهد. به اندازه ای که آن حقیقت در انسان جاری و متحقق می شود و وجه در ما تجلی پیدا می کند و صراط در ما ظهور پیدا می کند به همان اندازه، ما به معرفت و عبودیت می رسیم. ظهور صراط، ظهور عبودیت است و ظهور وجه، ظهور معرفت است. به تعبیر دیگر به اندازه ای که خود ما وجه و صراط می شویم ملحق و عارف می شویم.

تشدید عبودیت با شکل گیری جامعه حول ولی خدا

این وجه و صراط، باطنی دارد و باطنش هم باطنی دارد الی ما لا نهایه. ممکن است بخواهید این معرفت را گسترش بدهید؛ کما این که بهجت های مادی و ارضاء و بهره وری از همین نعم مادی برای اهل دنیا مراتبی دارد و برای گسترش، تنوع و شدتش به حیات اجتماعی روی می آورند و دائما سعی می کنند لذات جدید تعریف کنند ـ دقت فرمودید ـ و با همکاری به آن برسند چون فردی نمی توانند به آن برسند. اگر بنا بود ما فردی زندگی بکنیم، الان از این چیزهایی که مواهب تمدن می نامند - موهبت بودنش محل تردید است. ما شک داریم. چون ممکن است این ها تجسد شیطان باشد- خبری نبود. کما این که اگر آدم فردی زندگی می کرد، هیچ وقت به این لذات از مواهب تمدن مادی نمی رسید و این تنوع از لذت حاصل نمی شد. درست است!؟

 کي ما می توانستیم به صورت فردی تخیلات را اين­قدر تحریک کنیم و از سرعت تخیلاتمان لذت ببریم؟ این فیلم هایی که درست می کنند همین است. شما ببینید قدیم ها رمان بود؛ رمان را باید می نوشتی، نوشته را می خواندی و مثلا کل یک صفحه را می خواندی به اندازه صحنه تصویر یک ثانیه ای داخلش مطلب القاء نمی شد و احساس ایجاد نمی شد. حالا این ها را درست کرده اند بعد هم تصویر را چند بُعدی کردند و... تیم هایی با هم کار می کنند. انواع تخصص ها در هم ضرب می شود و تخیلات ما را تحریک و ارضاء می کنند. این مراتب از تخیل لذت مادی جز با همکاری جمعی ممکن نیست. چرا غربی ها دور هم مثلاً صد هزار نفره جمع می شوند و مجالس لذت دسته جمعی درست می کنند؟! چون یک بهجت های مادی در ارتباط و انس ارواح به صورت جمعی با هم پیدا می شود. تکی در خانه اش بنشیند، این لذت حاصل نمی شود. آن بهجت های مادی که در پرستش نفس و شیطان حاصل می شود، وقتی ضرب در هم می شود تنوع و شدت پیدا می کند؛ بهجت های ناشی از قرب و حضور و رضوان و ... هم همین طور است.

ما باید کاری کنیم برای شدت پرستش، شدت عبودیت و اشتداد قرب، ارواح به هم گره بخورند. این جا باید جامعه حول ولی خدا شکل بگیرد، یعنی اولین انگیزه ای که باید تهذیب بشود، این است که انگیزه همکاری مان باید بر محور ولایت خدا رشد کند. وقتی رشد می کند، اول از دنیا به طرف آخرت می رسد. کسانی که برای آخرت با هم همکاری می کنند، از بستر ولایت ولی خدا دارند عبور می کنند. ولایت ولی خدا وقتی جامعه پردازی می کند، انگیزه همکاری را بالا می برد می گوید خدا را بپرستید، به فکر آخرت باشید. تا کم کم به جایی می رسد که محبت ولی خدا محور می شود. یعنی انگیزه را تهذیب می شود، محبت ولی خدا اصل قرار می گیرد. یعنی اگر در خانواده که کوچکترین واحد جمع است نگاه بکنید، ارتباط همسر با همسر از بستر ارتباط با ولی­اش عبور می کند. اگر ولی طاغوت باشد، رابطه شان ظلمانی و نفسانیست چون در این همکاری نفسشان را می خواهند. اگر رابطه از بستر ولی خدا عبور کرد، حداقلش این است که افراد دنبال آخرتشان هستند. وقتی افراد دنبال آخرت باشند، به فداکاری در دنیا می رسند. به فداکاری در دنیا می رسد برای چی؟ برای این که بهشت برود، جهنم نرود.

این حداقل است. انگیزه تا به جایی می رسد که محبت ولی خدا اصل می شود. یعنی انسان در محبت ولی خدا، همسر خودش را دوست می دارد، برای او فداکاری می کند؛ فرزند خودش را دوست می دارد، برای او فداکاری می­کند. مادر خودش را دوست می دارد، برای او فداکاری می کند. ارحام خودش را دوست می­دارد، فداکاری می کند، تا می رسيد به جامعه اقوام و ارحام، بعد می رسيد به جامعه بزرگتر مومنین. همه همدلی ها، حول محور محبت ولی است، یعنی اشتداد محبت ولی خدا واقع می شود.

من گاهی تشبیه کردم همین­طور که ما الان از طریق شبکه های الکترونیکی و ماهواره ای با هم ارتباط برقرار می کنیم، ممکن است وقتی با هم صحبت کنیم ولی در دو تا اتاق کنار هم هستیم ارتباط از طریق شبکه و سیستم مرکزی است و از آنجا ارتباطمان تنظیم می شود. درست است؟ اگر از آنجا قطع بشود، رابطه ما هم قطع می شود. ارتباط ما با همدیگر باید از محور ارتباط ولی مان عبور کند. دائما اشتداد محبت ولی خدا پیدا بشود و این اشتداد محبت، در همه روابط اجتماعی ما تزریق بشود. اگر این­طوری شد، همه ارتباطات ما بهجت از حضور، بهجت از ولایت حق و بهجت از محبت آنها می شود.

عصر ظهور، یک چنین عصری است، اصلا مقیاس لذت ها عوض می شود، مقیاس عبادت عوض می شود. مومنین در یک مقیاس دیگری خدا را عبادت می کنند. اصلا عبادت اجتماعی آن موقع معنی دار می شود. یعنی همه روابط ما با همدیگر از محور رابطه با ولی مان می گذرد. حالا حداقل ارتباط با ولی این است که در ما انگیزه آخرت ایجاد می شود. در مرتبه بالاتر، حب ولی و حب الله ایجاد می شود. حب ولی که همان حب الله است «من احبکم فقد احب الله»

ولایت، محور تمام ارتباطات

گاهی راحت برای یک کسی می توانیم فداکاری کنیم ولی برای یک کس دیگری نمی توانیم یا با یک کسی خیلی راحت انس و الفت را برقرار می کنیم ولی با دیگری نمی توانیم چون ارتباط، سطوح پیچیده ای دارد. گاهی برمی­گردد به فعل نفس. نفس، خیلی پیچیده عمل می کند. نفسمان یکی را می پسندد، دیگری را نمی پسندد. یعنی دستگاه شیطان دارد رابطه ما را تنظیم می کند. اما، گاهی رابطه بر محور ولایت است منتها بر محور ولایت هم روابط خیلی پنهانی است و ما به راحتی نمی توانیم آن ها را کشف بکنیم «الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَة»(10) خدای متعال برای مومنین در دل مومنین دیگر و در قلوب اهل الله وُدّ و محبت قرار داده است. بنابراین خیلی پیچیده است. تشخیصش هم به این سادگی نیست.

ولی کاری که ما باید کنیم این است همه روابطمان ـ هم فکری مان، همکاری مان، همدلی مان ـ ظهور پذیرش ولایت ولی خدا، ظهور محبت او، ظهور تسلیم بودن به او باشد. اگر این­طوری شد، آن چیزی که دائما در جامعه جاری می شود ، محبت ولی خدا، ولایت و پذیرش اوست، و آن ولایت این­طوری در روابط ما جاری می شود. اگر من در ارتباط با شما و شما در ارتباط با بنده و اساساً اگر در یک جامعه مومنین ارتباط افراد با هم دیگر از بستر ارتباط با ولی شان عبور نکند؛ این ارتباط نورانی نیست. در غیر این صورت این ارتباط لابد از بستر ولایت شیطان عبورمی کند. حتی یک نگاه، یک استماع، یک تحول قلب در ارتباط با دیگری، مثل فرزند آدم، همسر آدم، دوست انسان، ارحام انسان، مومنین دیگر؛ این ارتباط اگر از بستر نورانی ارتباط با ولی خدا عبور نکرد یعنی آن رابطه ارتباط با ولایت الله، ارتباط با هدایت خدای متعال، ارتباط با دین الله، ارتباط با خود خدای متعال ندارد. چون ارتباط با خدای متعال از این طریق واقع می شود. اگر رابطه از این مسیر عبور نکرد، حتما این رابطه تحت ولایت شیطان، ولایت نفس و پرستش نفس است و ظلماني است.

زیارت عاشورا، تبیین کننده مسیر تشکیل جامعه مومنین

ولی خدا در همین رابطه ها شیعه را تهذیب می کند، نه تنها تهذیب فردی، بلکه حیات اجتماعی­ شیعیان را هم تهذیب می کند. به اندازه ای جامعه که تهذیب می شود، نور ولایت در او جاری می شود؛ به جایی می رسند که همه روابطشان حول محبت ولی و حول محبت الله است که فوق مسئله بهشت و جهنم است. حول عاشورا، چنین چیزی باید اتفاق بیافتد. جامعه مومنین باید حول محور بلاء ولی خدا و عبادت حضرت در عاشورا و سجده عظیم حضرت، شکل بگیرد و زیارت عاشورا، مسیر شکل گرفتن این جامعه را بیان می کند تا باید به برائت کامل و به محبت کامل برسند تا این برائت و محبت به روابط اجتماعی تبدیل بشود.«وَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ ثُمَّ إِلَيْكُمْ بِمُوَالاتِكُمْ وَ مُوَالاةِ وَلِيِّكُمْ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ النَّاصِبِينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَشْيَاعِهِمْ وَ أَتْبَاعِهِمْ إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ وَ وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ‏ عَادَاكُم‏»

ببینید طریق تقرب موالات رسول، موالات اهل بیت و موالات اولیاء آنها است. اگر موالات اولیاء آنها برای نفس باشد تقرب نمی آورد. یعنی این موالات موالاتی است که از بستر محبت ولی خدا می گذرد. دشمنی ها، بغض ها، نفرت ها، شدت ها، غضب ها، همه از بستر ارتباط با ولی خدا می گذرد. رحمت ها و محبت ها و عطوفت ها، همه از بستر ارتباط با ولی خدا عبور می کند. جامعه مومنین این گونه است. من یک آدرسی می دهم خود شما مراجعه کنید.

ممکن است دو نفر که مثلاً خودشان را ولايي مي دانند و سعی می کنند در این خط باشند اما نسبت به هم نمی توانند این الفت را داشته باشند، ریشه یابی این مساله یک مسیر طولانی را می طلبد ولی اجمالش این است که اگر کسی در محبت ولی خدا تهذیب پیدا کرد، باید این محبت در رابطه با دوستان حضرت «لحبهم» ظهور پیدا کند، نه به خاطر چیزهای دیگر و دشمنی با دشمنانشان بلکه به خاطر محبت اهل بیت. اگر اهل بیت ع درجه محبت شان به مومنین متفاوت بود به خاطر درجات درجات حبشان است، «ان اکرمکم عندالله اتقیکم»(حجرات/13) خود خدای متعال هم همین طوری است. تقوا به چيست؟ محترم ترین آدم نزد خدای متعال کسی است که بیش از همه ولایت الله را قبول دارد.

ما باید در ارتباط اجتماعی مان هم رابطه را تهذیب کنیم. حقیقت تهذیب به جریان ولایت است. یعنی رابطه من با شما هم باید تحمل ولایت باشد تا ولایت در آن جاری بشود. این که «امرنا صعب مستصعب»(11) یعنی همین. یعنی من در همه شئون حیاتم، تحمل ولایت کنم و آن ولایت جاری بشود. اگر محبت به محور محبت به خدا برگردد ، هرکسی را به اندازه خودش باید دوست داشت. به ابراهیم خلیل خدای متعال مي­فرمايد خودت را بیشتر دوست داری یا پیغمبر آخر الزمان را؟ عرضه می دارد پیغمبر آخرالزمان، او را باید بیشتر از خودش دوست بدارد. چون خلیل الله است. محبتش فانی در خدای متعال است. در باره بغض هم ما باید بغضمان را تهذیب کنیم. «أَوْثَقُ‏ عُرَى‏ الْإِيمَانِ‏ الْحُبُّ فِي اللَّهِ، وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ، وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ، وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّه‏»(12)

انعکاس محوریت ولی خدا بر روابط اجتماعی در ابواب کتاب اصول کافی

باب الحب والبغض را با این نگاه ملاحظه کنید، ببینید چه چیزهایی به دست تان می آید. بسیاری از ابواب روایات با نگاه خواصی تنظیم شده است، مرحوم کلینی انصافا روایات را خوب جمع کردند منتها باید معنا بشود. روایات ما می خواهد همه ارتباطات را به محور ولایت برگرداند. من برخی از ابوابش را نام می برم، شما ابوابش را ملاحظه بفرمایید. ببینید آیا این روایات بدون این نگاه اصلا معنا می شود؟ بحث صله الرحم، البر بالوالدین، الاهتمام بامور المسلمین، اجلال الکبیر، اخوه المومنین بعضهم لبعض، فیما یوجب الحق لمن انتحل الإيمان و ينقصه‏، حق المومن علی اخیه و اداء حقه، باب التراحم و التعاطف‏، زیاره الاخوان، المصافحه، المعانقه، التقبیل، تذاكر الاخوان، ادخال السرور علی المومنین، قضاء حاجه المومن، السعی فی حاجه المومن، تفریج کرب المومن. یعنی همه اینها به خاطر ایمان است، یعنی می گوید همه روابط تان را به رابطه با ولی خدا برگردانید. اطعام المومنین، من کسا مومنا، فی إلطاف المومن و اکرامه، فی خدمته، باب نصیحه المومن، الاصلاح بین الناس، فی احیاء المومن، فی الدعاء لأهل الایمان، این ابواب را ببینید.

در مقابلش هم ابوابی قرار دارد. مقابلش چيست؟ هجرت، قطیعه الرحم، عقوق، من اذی المسلمین احتقرهم، باب من طلب عثرات المؤمنين و عوراتهم‏ (یعنی پی جویی عیوب مومنین را کردن) التعییر(سرزنش مومن)، الغيبة و البهت‏، الروایه علی المومنین، الشماتت، السباب، التهمه و سوء الظن، من لم یناصح اخاه المومنین، خلف الوعد (طبیعتا عمدتا منظور در باره مومنین است)، من حجب اخاه المومن (نگذارد برادر مومنش به دیدنش بیاید و حاجب ایجاد کند)، باب من استعان به أخوه فلم يعنه‏، باب من أخاف مؤمنا، النمیمه والاذاعه. همه این ابواب از همین طریق اند. یعنی ابوابی هستند که می خواهد روابط اجتماعی ما را بر محور توحید و ولایت تنظیم بکند.

حالا من یکی دو تا روایت را به عنوان نمونه می خوانم. مثلا باب زیاره الاخوان را ببینید. حضرت چطوری زیاره الاخوان را توضیح می دهند. حضرت می فرمایند «أَبْلِغْ مَنْ تَرَى مِنْ مَوَالِينَا السَّلَامَ وَ أَوْصِهِمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الْعَظِيمِ وَ أَنْ يَعُودَ غَنِيُّهُمْ عَلَى فَقِيرِهِمْ وَ قَوِيُّهُمْ عَلَى ضَعِيفِهِمْ» می فرماید به موالی ما سلام برسانید بگو این­طوری باشند، دوستان ما، با هم این­طوری ارتباط داشته باشند و «أَنْ يَشْهَدَ حَيُّهُمْ جِنَازَةَ مَيِّتِهِمْ» یعنی حتی به میت خودتان هم به خاطر ما احترام بگذارید و «أَنْ يَتَلَاقَوْا فِي بُيُوتِهِمْ فَإِنَّ لُقِيَّا بَعْضِهِمْ بَعْضاً حَيَاةٌ لِأَمْرِنَا رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا» دیدارتان احیاء ولایت است.(13)

ما باید جامعه را حول ولی شکل بدهيم، تا پرستش به صورت اجتماعی واقع بشود. به تعبیر دیگر باید حیات اجتماعی ما هم حول ولایت تهذیب بشود. این هم درجاتی دارد. عرض کردم تهذیب به این است که ارتباطات مان از بستر دنیا ارتقاء پیدا کند و به بستر آخرت برسد ، به بستر حب الله و حب ولی الله برسد. می روم به دیدن کسی، چون او مومن است. رعایت این نکته خیلی فرق ایجاد می کند. خیلی خوب است آدم انفاق کند؛ یک موقع شکم گرسنه را می بیند، پای برهنه را می بیند، بدن عریان را می بیند. حتما او ثواب می برد. اما یک موقع دیگر دل بیمار شده می گوید، من می خواهم انفاق کنم تا محبت ولی خدا در دل پیدا بشود. عنایت فرمودید. یعنی جوری انفاق می کند که قلب طرف را طرف امام می آورد. اين دو با هم ديگر خیلی فرق می کند. یعنی همه ارتباطات ما باید تهذیب بشود. انفاقمان، محبتمان، کمک به همسرمان، کمک به استادمان، به شاگردمان، به دوستان، به جامعه مومنین در هر کجای عالم که هستند، بر محور ولی برگردد.

حالا این بعد در حولش هویت درست مي­شود. هویت اصلی مومن، هویت ولایت است. یعنی درکی که از خودش دارد این است که من شیعه ام، نه این که من ایرانیم، من آذریم، من عربم! اصلا این حرفها نیست. مومنی آن طرف دنیا باشد، می گوید برادر من است. کافری در خانه خودش باشد، می­گوید اهل تو نیست «إِنَّهُ‏ لَيْسَ‏ مِنْ‏ أَهْلِكَ‏ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح‏»(هود/46). در خانه با برادر خودش اگر مومن نباشد، ارتباط روحی ندارد. ولی یک مومنی آن طرف عالم در لبنان است مي­گويد او برادر من است. رنج او این را به رنج می آورد. این کار می شود تهذیب ارتباط و شکل دادن جامعه حول ولی که مفصل باید بحث بکنیم. ببینیم آثارش چه چیزی است. تفاوت آثار جامعه در حول ولی، با آثار جامعه ای که حول دنیاست چیست. ان­ شاء الله خدای متعال توفیق داد، آثار ولایت را یک مقداری در جلسات بعد خدمتتان عرض می کنم. والحمدلله رب العالمین.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 21

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 184

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 181

(4) نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص 195

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 84

(6) صحیفه سجادیه، ص92

(7) كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 199

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 606

(9) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏26، ص: 1

(10) من لایحضره الفقیه، ج4، ص380

(11) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 26

(12) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 125

(13) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 176