نسخه آزمایشی
چهارشنبه, 12 ارديبهشت 1403 - Wed, 1 May 2024

در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات اجتماعي / تحلیل غرب و مدرنیته، مواجهه انقلاب اسلامی با توسعه تمدن غرب

متن زیر سخنرانی جناب حجت الاسلام المسلمین میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم می باشد که به تاریخ 24 بهمن ماه 91 در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات اجتماعي جهاد دانشگاهي ایراد شده است. ایشان در این بحث ابتدا با اشاره به بحث فلسفه تاریخ بر محور قرآن و تفسیر جریان حق و باطل بیان می کنند که جریان ظلمت و طغیان در تطور تاریخی با بسط و گسترش خودش خود را به جریان مدرنیته امروز رسانده است و درگیری سخت و سد مقاوم روبروی آن جریان اسلام و حرکت انقلاب است. ایشان در ادامه رمز پیروزی و بسط تمدن امروز غرب را ریشه یابی کرده و دوره این تفکر را پایان یافته قلمداد می کند و آمدن اسلام به میدان و انقلاب ایران را مایه زیرسوال رفتن مبانی آنها و باعث معکوس شدن جریان تحقیر اسلام برشمردند.

مقدمه

نکته ای را که ابتدا خارج از بحث عرض می کنم اين است كه در فضای انقلاب اسلامی و در جمهوری اسلامی ایران مرزهای دانش مدرن شکسته شده است. مقصود من تنها این نیست که ما توانستیم در حوزه های بعضی از دانش های تخصّصی به قلّه این دانش نزدیک شویم و يا دسترسی پیدا کنیم. بلکه مقصود فراتری دارم و آن این است که پارادایم های تفکّر شکسته شده و اندیشه و خردورزی و تفکّر و تحقیق و پژوهش در یک چارچوب و پارادايم جدید آغاز شده است. و اين سرآغاز یک تحقیق جدّی در حوزه دانش است و راهي براي برون رفت از تك صدايي است كه در حوزه دانش در جهان وجود دارد. اميدوارم كه اين پژوهشكده فخيم و ارزشمند هم بتواند در اين مسير گام هاي جدّي بردارد و شما اساتيد و پژوهشگران عزيز اين فضاي جديد را مغتنم بشماريد و به نوآوري هاي جدّي در اين چارچوب برسيد. انتظاراتي كه در آينده جامعه جهاني از محقّقين و نخبگان دارد اين است كه يك راه جديدي را مبتني بر انديشه جديد پيش روي جامعه جهاني بگذارند كه بتواند رابطه بين اعتقادات معنوي و زندگي اجتماعي بشر را در يك شكل كارآمد ترسيم كند. يعني الآن آن دو گانه هايي كه غرب در طول چند قرن ايجاد كرده بود و به آن دامن مي زند مثل دوگانگي بين علم و دين، بين دين داري و عدالت ورزي، بين آزادي و دين داري و امثال اين ها تقريباً طلسم آن و طلسم دانش مدرن هم شكسته شده و بشريت دنبال راهي می گردد كه هم از ارتباط با عالم معنا و هم از بستر عدالت عبور كند. هم به رفاه بينديشد و معيشت، هم به سعادت بشر؛ و بي شك نخبگان نسل جديد بايد اين راه را به صورت يك راه كارآمد و عملياتي پيش روي جامعه جهاني قرار دهند. همين طور كه كسي باور نمي كرد و الآن هم اگر كساني كه مثلاً دهه 50 از دنيا رفته اند برگردند باور نمی كنند ماركسيسم تمام شده باشد. از نظر تاريخي جريان ليبرال دموكراسي و نظام سرمايه داري نيز همين طور است. بنابراين توقّع از شما اساتيد عزيز است نسبت به نسل آينده نه فقط كشور ما بلكه جامعه جهاني بالا است؛ شما بايد بتوانيد اين راه را هموار كنيد.

1- مبانی کلی فلسفه تاريخ اسلامی

چارچوب عنوان بحث پايان مدرنيته و استمرار صيرورت اسلامي است. از زواياي مختلفي می توان در اين موضوع بحث كرد. آن زاويه اي كه در اين فرصت تقديم عزيزان مي كنم منظر فلسفه تاريخ است. عنايت داريد وقتي وارد يك تحقيق مي شويم بايد واحد مطالعه با موضوع تحقيق و مقصد هماهنگ باشد. به فرض وقتي شما راجع به تحوّلات اجتماعي يك جامعه تحقيق مي كنيد واحد مطالعه شما فرد نيست، بنابراين هر چقدر در حوزه روانشناسي بحث را بسط دهيد، و يا گرايش هاي جديد را ايجاد كنيد نمي توانيد پاسخ اين مسئله اجتماعي را به دست بياوريد بلكه بايد واحد مطالعه شما جامعه باشد. دانش هاي اجتماعي را موضوع بحث خود قرار دهيد و از جامعه شناسي و فروعات جامعه شناسي استفاده كنيد. وقتي بحث ما در باب برنامه ريزي براي كلّ جامعه جهاني است و مي خواهيم كلّ اين جامعه را در مسير خاصي هدايت كنيم حتماً ديگر واحد مطالعه ما جامعه نيست بلكه واحد مطالعه ما تاريخ اجتماعي بشر است و دليل شكل گيري فلسفه تاريخ و رشد آن در دوران اخير هم همين مطلب است. همچنين وقتي مي خواهيم راجع به يك تمدّن نظر بدهيم كه سابقه تاريخي دارد، به خصوص تمدّني كه در يك شكل فراگير تأثير جدّي بر جامعه جهاني داشته و كمابيش سبك زندگي مشتركي را در لايه هايي از زندگي جهاني ايجاد كرده است حتماً واحد مطالعه ما بايد تاريخ اجتماعي باشد. در فلسفه تاريخ كليّت تاريخ اجتماعي بشر به عنوان يك مجموعه در حال تحوّل موضوع بحث قرار مي گيرد و از عللي كه در اين فرآيند دخالت داشتند بحث مي شود.

ابتدا بحث مختصري را در باب فلسفه تاريخ از منظر فرهنگ اديان، به خصوص فرهنگ اسلام و مكتب اهل بيت (ع) خدمت شما تقديم مي كنم چون گرايش هاي متفاوتی در فلسفه تاريخ وجود دارد. تقريباً معروف ترين انديشه فلسفه تاريخي كه در قالب يك مجموعه هماهنگ با فلسفه نظري خودشان و علوم اجتماعي و امثال آن در دوره هاي گذشته ارائه شده همين ماترياليسم تاريخي يا فلسفه تاريخ برآمده از ماركسيسم است. فلسفه هاي تاريخي ديگر هم داريم كه من نمی خواهم آن ها را موضوع بحث قرار بدهم. يك رويكرد قرآني و كلامي تقديم مي كنم و بر آن اساس يك تطبيقي بين انقلاب اسلامي و جريان مدرنيته نيز خواهم داشت. از منظر معارف ما تاريخ اجتماعي بشر برآمده از تكامل مادّه نيست. يعني اين گونه نيست كه مادّه براساس يك حركت درون جوش، منتهي به پيدايش حيات و انسان شده باشد و بعد تعامل بين انسان و جهان طبيعت، تكامل تاريخ اجتماعي انسان را شكل داده باشد. ديالكتيك بين انسان و طبيعت نيست كه تاريخ بشر را ساخته است بلكه از منظر تعاليم الهي انسان مثل ساير نظام خلقت آفريده خداي متعال است و تكامل كلّ عالم از جمله حيات اجتماعي انسان نيز بر محور خالقيّت و ربوبيّت خداي متعال به وجود آمده است. همين طور كه او تمام هستي را آفريده به سمت كمال نيز هدايت مي كند؛ انسان و حيات اجتماعي انسان و تكامل اين حيات اجتماعي هم بر محور خالقيّت و ربوبيّت خداي متعال است.

نكته دوّم قابل توجّه اين است كه در اين مسير رو به پيش يك جبر الهي بر رفتار انسان حاكم نيست؛ نه جبر مادّي و تاريخي و نه جبر الهي اين طور نيست كه خداي متعال ما را مجبور مطلق آفريده باشد و براساس يك نقشه اي كه ما بازيگر در آن نيستيم با يك جبر مطلق به سمت يك مقصدي حركت كنيم. انديشه فلسفي تاريخي اديان اين نيست. بلكه خود ما انسان ها هم سهم تأثيري در مسير رو به پيش تاريخ داريم. هم آحاد و هم جوامع مؤثّر هستند. حتّي اين طور نيست كه فقط جوامع ما تأثير داشته باشند و اراده هاي آحاد منحلّ در اراده هاي اجتماعي باشد بلكه آحاد جامعه بشري تأثيرگذار بر تحوّلات تاريخي هستند. اين هم نكته دوم كه سهم تأثير اراده هاي انساني در شكل گيري تاريخ اجتماعي و پيدايش و زوال تمدّن ها است. گر چه اين هم مسلّم است كه سهم تأثير اراده هاي ما در پيدايش تمدّن ها و تكامل آن و افول آن يكسان نيست. بعضي اراده هاي اراده هايي هستند كه سهم تأثير آن ها سهم تأثير اساسي و محوري است بعضي هم يك سهم تبعي تبعي دارند سهم آن ها سهم بسيار كمي است ولي همه اراده ها تأثير دارند.

نكته سوم اين است كه خداي متعال كه خالق و اله همه هستي است ما انسان ها را در حوزه اختيار و مسئوليتي كه به ما داده در حوزه توانايي و قدرت و حول و قوّه و متناسب با آن تكليف و مسئوليت مجبور به پذيرش الوهيت خود نكرده است. حتّي نسبت به پذيرش توحيد نيز ما جبر باطني نداريم. همه شما عزيزان با آيات نوراني آية الكرسي آشنا هستيد. در آية الكرسي كه جزء غرر آيات قرآن و آيات فوق العاده اي است بحث توحيد است. توحيد را خداوند متعال با يك بيان بسيار نوراني بيان مي فرمايد. «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم» تا «وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيم» بعد از تبيين توحيد مي فرمايد «لا إِكْراهَ فِي الدِّين» ولي اين دين الهي كه الوهيت حضرت حق است اين امر اكراهي نيست كه كسي را به پذيرش آن مجبور كند. باطناً همه آزاد هستند ولو يك جبر اجتماعي هم در يك دوره اي باشد آن جبر اجتماعي اختيار باطني انسان ها را سلب نمي كند. خداي متعال به همه ما اختيار پذيرش الوهيت خود را داده است «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي ». مي فرمايد مسير رشد و غي را ما مبيّن و واضح كرديم و شما را بين اين دو راه آزاد گذاشتيم. مي توانيد مسير رشد را انتخاب كنيد كه مسير توحيد و پذيرش الوهيت است مي توانيد هم مسير غي را انتخاب كنيد. بعد از اين كه مسير توحيد را توضيح می دهد می فرمايد «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا»؛ اگر شما پذيرفتيد مسير توحيد و الوهيت حضرت حق را و در حوزه اي كه به شما اختيار و توانايي و قدرت و حول و قوه داديم الوهيت حضرت حق را قبول كرديد خداي متعال هم ولايت شما را به خصوص مي پذيرد و شما را سرپرستي مي كند و در سرپرستي خداي متعال، شما در مقابل الوهيت او متواضع و خاضع و ساجد هستيد و خداي متعال هم شما را سرپرستي خاص مي كند «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» سير شما در عالم سير از ظلمات به سمت نور است كه «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» و اگر هم در حيات خود نپذيرفتيد در حوزه اختيارات خود ترديد نكنيد كه شما به صورت جزيره اي در اين عالم زندگي نمي كنيد «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» بنابراين از نظر قرآن ما مجبور در پذيرش الوهيت و توحيد نيستيم. جبر باطني وجود ندارد و مي شود انسان طريق خشوع و خضوع و بندگي و پرستش خداي متعال را در عرصه حيات خود انتخاب كند و مي شود هم مسير محوريت نفس و استكبار بر خداوند متعال را انتخاب كند. اين دو مسير است و اين دو مسير هم هر دو در عالم امداد مي شود. يكي با ولايت الله «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا» يكي هم با ولايت اولياء طاغوت و خداوند متعال هر دو را هم امداد مي كند. خداوند در قرآن مي فرمايد «كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاء وَ هؤُلاء»(اسراء/20) اين طور نيست كه ما فقط آن ها كه راه حق را انتخاب می كنند امداد كنيم اما کسانی كه اختيارشان در مسير ديگر قرار مي گيرد را امداد نكنيم. البتّه اين امداد الهي در مسير يك حكمت است كه با آن عالم را به سمت هدف پيش می برد. بيرون از حكمت نيست ولي در چارچوب آن حكمت هر دو دستگاه حمايت می شوند.

نكته چهارم اين است كه بر همين اساس ما دو نوع اختيار انساني و دو نوع اراده انساني در زندگي اجتماعي و تاريخي بشر داريم. يك سلسله اراده هايي است كه زندگي خود را، حيات خود را بر محور پذيرش دين و توحيد و الوهيت قرار داده اند و مدار زندگي آن ها توحيد و الوهيت حضرت حق است. يعني همه زندگي آن ها آهنگ تبعيّت، پذيرش، تسليم، عبوديّت و بندگي حضرت حق را دارد و گروهي هم هستند كه از مدار اين پرستش حق خارج هستند زندگي می كنند، در اين دنيا معيشت دارند، تدبير مي كنند، تصميم مي گيرند ولي بر مدار عبوديّت و بندگي نيست؛ بلكه بر مدار نفس و خواسته خود آن ها است و از اين گاهي در قرآن به استكبار بر خداي متعال تعبير مي شود. هر كدام از اين دو گروه ايجاد جامعه مي كنند. جامعه اي كه بر محور اراده معطوف به پرستش خداي متعال شكل مي گيرد و جامعه اي كه بر محور اراده پرستش نفس و تمنيّات و تقاضاهاي نفس است. يعني اراده هاي اجتماعي براي اين كه راه خود را در اين جهان هموار كنند به سمت مقصدي كه دارند حول هم جمع مي شوند و يك وحدت اراده پيدا مي شود؛ همدلي، همفكري و همكاري شكل مي گيرد. نتيجه آن اين است كه ما دو نوع جامعه در تاريخ داريم همين طور كه دو نوع اراده فردي داريم و انسان ها در اين عالم طبيعت و دنيا مجبور نيستند كه هميشه در يك خط حركت كنند مي توانند در دو خط حركت كنند دو نوع جامعه هم داريم. يك جامعه كه اراده هاي انساني دور هم جمع شدند، دغدغه مشترك دارند، اين دغدغه ها همدلي و طبيعتاً همفكري و همكاري مشترك براي حلّ دغدغه هاي مشترك ايجاد مي كند ولي محور همه اين دغدغه ها و مشكلات و آسيب شناسي ها توسعه عبادت و بندگي و پرستش و توحيد است. يك طرف ديگر هم انسان هايي هستند كه همدلي دارند، همفكري دارند، همكاري دارند ولي محور هماهنگي آن ها نفسانيّت آن ها است. براي رسيدن به تمنّيات نفس خود همكاري و همفكري مي كنند و طبيعتاً در طول اين همفكري و همكاري اين اراده ها وقتي با هم هماهنگ شدند طبيعت را هم تسخير می كنند.

خداي متعال بخش عمده اي از نظام طبيعت را مسخّر اراده هاي ما قرار داده است. اراده هاي ما در لايه هايي از اين طبيعت نفوذ مي كند و آن ها را در اختيار خود قرار مي دهد و با آن به سمت اهداف خود، تأمين نيازمند هاي خود و ارضاء نيازمندي هاي خود حركت می كند و مي دانيد اين لايه ها متفاوت است. براي مثال اين خوردني هايي كه ما از آن ها استفاده مي كنيم و نيازهاي طبيعي خود را تأمين مي كنيم يك نوع مسخّر ما هستند. اين غذايي كه جذب بدن ما می شود و هضم مي شود و در اختيار ما قرار مي گيرد با آن سمّي كه براي ما مضر است تفاوت دارد سمّ مسخّر ما نيست. يا لايه هايي از طبيعت را ما تسخير مي كنيم مثل انرژي هسته اي ولي لايه هايي از توانايي و قدرت هم وجود دارد كه در جهان مسخّر ما واقع نمی شوند.

مقدّمه ديگر اين است كه از منظر فلسفه تاريخ قرآني و با توجّه به معارف اهل بيت (عليهم السّلام) اگر ما بخواهيم اصلي ترين نيروهايي را كه اثرگذار بر نيروهاي تاريخ هستند و تكامل تاريخ را رقم مي زنند و تاريخ اجتماعي بشر را شكل مي دهند در نظر بگيريم اين نيروها اراده هاي انساني هستند. يعني در جوامع انساني ما يك سلسله اراده هايي داريم كه محور اراده هاي اجتماعي قرار مي گيرند و در واقع هماهنگ كننده اراده اجتماعي بشر هستند و اراده ها اگر با يكديگر تعامل مي كنند و حول محور يك سلسله اراده هاي برتر، همدلي و همفكري و همكاري ايجاد مي كنند اراده هاي شديدتر، اثرگذارتر سامان پيدا مي كنند؛ از نظر قرآن اين را هم در جبهه حق داريم و هم در جبهه باطل. در جبهه حق تعبير قرآن اين است كه انبياء و اولياء محور جوامع ايماني هستند. نقطه مقابل آن هم «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن»(انعام/112) مقابل هر پيغمبري يك انس و جن هستند. آن ها هم جامعه پردازي مي كنند و محور يك سلسله اراده ها مي شوند. بنابراين اراده هاي اجتماعي حول محور اراده هاي برتر، اراده هاي اثرگذارتر و انسان هايي كه ظرفيّت اداره يك جامعه و مديريت يك جامعه و ظرفيّت پردازش اجتماعي را دارند جمع مي شوند و اين ها هم در دستگاه حق هستند و هم در دستگاه باطل؛ و به تعبير ديگر اراده هايي كه محور اراده هاي جامعه ايماني قرار مي گيرند شديدترين اراده ها در پرستش خداي متعال هستند و قوي ترين اراده ها در بندگي و اراده هايي هم كه محور جامعه باطل قرار مي گيرند شديدترين اراده ها نسبت به دنيا هستند. آن هايي كه نسبت به دنيا شديدتر هستند محور تمدّن هاي مادّي، محور بسط دنيا پرستي و پرستش دنيا قرار مي گيرند و آن اراده هايي هم كه شديدتر نسبت به عالم آخرت و عالم غيب هستند آن اراده ها هم محور جامعه ايماني قرار مي گيرند. در طول تاريخ هم به سادگي اين محوريت قابل اثبات است. آن نيروهايي هم كه محور جوامع قرار می گيرند متفاوت هستند. مثلاً بعضي نيروهاي فرهنگي هستند. بعضي نيروهاي سياسي هستند. بعضي نيروهاي اقتصادي هستند.

فرض كنيد در جامعه موساي كليم مقابل ايشان هم فرعون است هم بلعم باعورا و هم قارون كه هر كدام نماد يك ضلع جامعه هستند. يكي نماد وحدت سياسي جامعه است، يكي نماد وحدت اقتصادي و يكي هم علمي. يعني تفرعن سياسي، فرهنگي، اقتصادي هر سه وجود دارد ولي معمولاً اين طور نيست كه اين سه از هم جدا عمل كنند يك اراده است كه محور هماهنگي كلّ اراده هاي اجتماعي قرار مي گيرد. بنابراين اگر بگويند وحدت اجتماعي بر چه محوري شكل مي گيرد؟ به نظر مي آيد بر محور شديدترين اراده و قوي ترين اراده اي كه مي تواند اين تمايلات اجتماعي را اراده بكند و فرآيند تكامل اجتماعي و سرپرستي اين جامعه را به دست بگيرد بر محور او شكل مي گيرد. بر اساس همين تحليل جامعه يك حقيقت واقعي است. اين طور نيست كه جامعه يك امر اعتباري باشد. و يا فقط آحاد حقيقت داشته و جامعه اعتباري و قراردادي و توهّمي باشد بلكه حقيقتاً چيزي به نام جامعه، وجود دارد. اراده هاي انساني به هم پيوند برقرار مي كنند، روابط حقيقي بين ارواح و بين افكار برقرار مي شود و از تعامل بين اين ها حول يك اراده برتر يك جامعه حقيقي شكل مي گيرد. نكته بعدي قابل توجّه اين است كه در اين نگرش همين طور كه جامعه واقعيّتي فراتر از افراد دارد اين طور نيست كه اراده هاي آحاد انسان به صورت جزاير مستقل از هم واقعيّت داشته باشد و ارتباط اراده هاي اجتماعي اعتباري باشد. حقيقتاً اراده هاي اجتماعي با هم ارتباط پيدا مي كنند و جامعه داراي يك واقعيّت و يك ساختار حقيقي است كه در علوم اجتماعي موضوع بحث قرار مي گيرد. اين طور نيست كه روانشناسي معطوف به يك واقعيّت حقيقي است ولي علوم اجتماعي ناظر بر يك واقعيّت وهمي و اعتباري است آن نيز از يك واقعيّت بحث مي كند.

همين طور كلّ تاريخ اجتماعي بشر هم داراي يك وحدت است. يعني اگر شما به اين دو قطب تاريخ توجّه كنيد اين دو قطب تاريخ هر كدام داراي يك وحدت تاريخي هستند. يعني جامعه مؤمنين واقعاً داراي يك وحدت حقيقي تاريخي است و در اين وحدت حقيقي تاريخي همه ارواح و افكار با يكديگر تعامل و ارتباط حقيقي و هم افزايي دارند و به تعبير كلامي داراي پرستش مشترك و داراي ثواب و عقاب مشترك هستند. همين طور كه ما پرستش فردي و عصيان فردي داريم پرستش و عصيان اجتماعي و تاريخي هم داريم. مجموعه افرادي كه درون يك لشكر با يكديگر همكاري می كنند فعلشان به يك منتجه و برآيندي ختم مي شود و همه آن ها به نحوي در آن منتجه به نحو مشاع شريك هستند. لذا همه در عبادت همديگر و معصيت يكديگر شريك هستند. اين فقط در جامعه نيست در مسير تاريخ هم اگر خوب دقّت بكنيم تاريخ انبيا و تاريخ جبهه مقابل دو جامعه تاريخي است كه هر كدام داراي يك وحدت هستند البته متقوّم به يكديگر و در يكديگر حاضر نيز هستند. يعني به عنوان مثال عرض مي كنم الآن عبادتي كه شما انجام مي دهيد و نمازي كه مي خوانيد حقيقتاً حول پرستش نبيّ اكرم (ص) است. قرارداد نيست؛ يعني اگر شما تصرّف حضرت را برداريد هيچ كدام از ما مسلمان نيستيم. هيچ كدام از ما اين منزلت از ايماني فعلي را نداريم. هم چنين اگر پرچمداران تمدّن مادّي را از تاريخ حذف كنيد هيچ كدام از ما اين شكل تمدّني كنوني را نمي داشتيم و در اين شرايط و اين سبك زندگي، زيست نمي كرديم. بنابراين يك ارتباط واقعي و حقيقي (كه نمي خواهم از آن تعبير به ارتباط علّت و معلولي در فلسفه بكنم، چون فراتر از اين است) در مسير تاريخ بين اين دو قطب تاريخ وجود دارد؛ لذا بر اين اساس وجود مقدّس نبيّ اكرم(ص) محور كلّ جامعه مؤمنين است. يعني هر كجا عبادتي در طول تاريخ اجتماعي بشر بوده بر محور عبادت ايشان است. اين كه در معارف است: «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّه، َ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّهُ» معناي آن همين است. البتّه اين بايد توضيح داده بشود چون ارتباط عالم ما با عوالم بالاتر هم بايد تحليل شود كه آن هم سخن ديگري است كه شما تاريخ اجتماعي بشر را بايد در طول عوالم تكوين تفسير كنيد. نمی شود رويكرد فلسفي تاريخي شما جداي از فلسفه تكوين شما باشد. حتماً بايد درون فلسفه تكوين فلسفه تاريخ خود را شكل دهيد. براساس فلسفه تاريخ اجتماعي ما تا این جا آنچه كه قابل ادّعا است البتّه تك تك اين ها را هم بايد استناد بدهيم؛ از نظر عقلي هم بايد اثبات بشوند؛ از نظر عقلي هم اين مباحث قابل اثبات هستند. با مطالعات ميداني هم مي شود شواهد تاريخي آن را بيان كرد. بنابراين اگر شما دو قطب در تاريخ داريد يك قطب بر محور پذيرش توحيد و دين الهي و يك قطب هم بر محور تمنّيات مادي و تقاضاي نفس، بنابراين شما يك نظام اراده هاي تاريخي داريد كه اين نظام اراده هاي تاريخي تاريخ اجتماعي بشر را می سازند. تاریخ اجتماعی بشر یک مجمع الجزایری از اراده ها و اختیار و افکار و منویّات و فعّالیّت های بشر نیست بلکه این فعّالیّت ها، افکار، حالات و اراده ها یک هم افزایی دارند و در یک نظام بزرگ تاریخی و بر محور یک اراده عظیم تاریخی شکل می گیرند.

نکته قابل تأمّل دیگر در این رویکرد فلسفه تاریخی این است که دو قطب اراده تاریخی طوری است که به صورت موازی و در عرض هم و با یک تفاهم و تسالم تاریخی زندگی کنند. این دو قطب، دو قطب درگیر هستند به خاطر این که جهت تاریخی آن ها با هم متفاوت است و امکان تفاهم این دو قطب با حفظ جهت تاریخی آن ها ممکن نیست یا باید جهت یکی به نفع دیگری منحل بشود و یا باید یکی حذف شود. مادامی که این دو وجود دارند درگیری هم وجود دارد. یعنی براساس این نگرش، جنگ از ضرورت های حتمی تاریخ اجتماعی بشر است و قابل حذف نیست. نمی خواهم تشبیه کنم این تشبیه خیلی ناروا است چطور در ماتریالیسم تاریخی قطب های مختلفی که بر محور روابط تولیدی و تولید شکل می گیرند حتماً دو قطب متضاد هستند که براساس منطق دیالکتیک در یک تضادّ دیالکتیکی پيوسته در حال جنگ هستند و این تز و آنتی تز است که سنتز را تولید می کند و مسیر تکامل تاریخ از این مسیر عبور می کند؛ چطور آن ها می گویند روابط تولید و تولیدی ایجاد قطب های متضاد می کند که به لحاظ سبک زندگی، منش، تفکّر، تمنّیات، آرزوها کاملاً متضاد هستند و این تضاد تبدیل به یک درگیری به جنگ اجتماعی می شود از دل این جنگ یک سنتر تولید می شود؛ چطور آن جا به راحتی قبول می کردند از این منظر اگر نگاه کنید این دو قطب اجتماعی چون دو نوع پرستش دارند یکی بر محور پرستش حق است یکی بر محور پرستش نفس و هر دو هم دنبال گسترش و شدّت هستند. یک جامعه تاریخی دنبال تکامل اجتماعی پرستش خدا است می خواهد خداپرستی به یک تمدّن فراگیر رو به پیش تبديل شود. همین معنا در دعای کمیل اشاره شده است که: «حَتَّى تَكُونَ أَعْمَالِي وَ أَوْرَادِي كُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً وَ حَالِي فِي خِدْمَتِكَ سَرْمَدا» یعنی یک طرف هم می خواهد انسان در مسیر رسیدن به تمنیات نفسانی خود به یک هم افزایی به شدّت دائم التّزاید بپردازد که از آن تعبیر به توسعه می شود. توسعه تعبیر خوبی است برای هم افزایی دائم التّزاید نسبت به گرایش به دنیا و ارضاء تمنّیات مادّی و فرایند نیاز انسان مادّه.

این دو قطب محال است با هم درگیر نشوند. امکان ندارد چون هر دو دنبال جهت خود هستند، دنبال شدّت و تکامل جهت خود هستند و در جهت خود هم با هم هیچ تفاهمی ندارند؛ و جنگ ضروری است. همین طوری که طبق ماتریالیسم تاریخي جنگ بین طبقات اقتصادی اجتناب ناپذیر است و اصولاً تکامل تاریخ از بستر اين جنگ عبور می کند. جنگ بین ایمان و کفر از منظر فلسفه تاریخ ادیان الهی یک امر قطعی، ضروری و اجتناب ناپذیر است و این جنگ هم به همه لایه های اجتماعی کشیده می شود. یعنی اگر شما برای جامعه لایه های مختلفی قائل باشید همه لایه های اجتماعی موضوع این درگیری هستند. چون اراده های انسانی در همه لایه های خود دو جهت دارند. آن اراده ای که توحید و دین الهی را می پذیرد در همه لایه های وجودی خود می پذیرد. این دو اراده در همه ابعاد با هم درگیر هستند. این که می بینید حضرت بعد از آن جهاد فرمود: «عَلَيکُم بالْجِهَادُ الْأَكْبَر» این جنگ کوچک بود. گفتند آقا این جهاد اصغر است جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد نفس. معنای آن همین است. همین درگیری که بین حق و باطل در لایه ظاهری است در لایه های باطنی جامعه هم وجود دارد بلكه این درگیری در آن جا بسیار شدیدتر از درگیری در لایه های ظاهری است و اصلاً سرنوشت این درگیری در آن لایه مشخّص می شود. لذا این هم نکته قابل تأمّلی است که این دو قطب تاریخ دو قطب درگیر هستند و درگیری آن ها هم در همه لایه های تاریخ وجود دارد و در مسیر همین درگیری است که در جبهه حق نقطه اوج و شکوفایی و رشد خود می رسد و بستر رشد جبهه حق از همین درگیری تاریخی عبور می کند. ارتقاء وجدان تاریخی بشر و رسیدن به نقطه کمال انسانی بشر از بستر همین درگیری بین هوی و عقل و از بستر درگیری ایمان و کفر و از بستر درگیری بین حق و باطل بین انبیاء و فراعنه که این ها مظاهر مختلف این درگیری هستند حاصل می شود. از منظر قرآنی این دو جریانی که در تاریخ وجود دارد از یکی به جریان نور و از ديگري به جریان ظلمت تعبیر می شود. یک جریان هدایت و یکی جریان ظلالت است و آن اراده انسانی فائقه ای که محور این دو جریان هستند یا ائمّه نور و یا ائمّه ظلمت و ائمّه کفر هستند: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم»(اسراء/71) هر جامعه ای امامی دارد که آن امام، محور هماهنگی این جامعه است. وقتی قرآن از دو جریان بحث می کند هر دو را دارای دامنه های بسیار عظیم و وسیعی می داند. بیان قرآن بسیار بیان متقن و بسیار کوتاه و مجمل است. خدا رحمت کند علّامه طباطبایی را. یکی از شاگردان نزدیک ایشان می گفت به ایشان عرض کردم شما چرا این قدر موجز می نویسید؟ ایشان گفت حکیم باید مختصر بگوید دیگران باید بفهمند. کلام الهی، کلامی که می خواهد همه عالم را در یک کتاب خلاصه کند و همه خطّ مشی زندگی تاریخی بشر را در یک کتاب خلاصه کند بسیار موجز ولی در عین حال متقن و گویا است.

دو آیه در سوره مبارکه نور وجود دارد که این دو آیه از آیه های فوق العاده هستند و حتماً تأمّل طولانی در این آیه و توسّل به این دو آیه در سرنوشت انسان خیلی پراثر است. و البته کثرت تلاوت آن. یکی به آیه نور معروف است یکی آیه ظلمات. در آیه نور خدای متعال جریان هدایت خود را برای آن کسانی که دین الهی و هدایت الهی را می پذیرند توضیح می دهد «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي» در آیه بعد هم آن جریان ظلمانی است که دین الهی و ولایت الهی را نمی پذیرند؛ آن ها که دین را می پذیرند «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» آن هایی که نمی پذیرند «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» همین دو جریان، جریان فلسفه تاریخ ما است. جریان حق و باطل است. جریان عقل و جهل است. جریان نفس و عقل است. جریان انبیاء و فراعنه در تاریخ همین دو جریان است. امام رضا (ارواحنا فداه) فرمودند: «هُدَى مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ هُدَى مَنْ فِي الْأَرْض»(1) جریان هدایت همه عوالم خلقت با نور الهی است «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» این نور هدایت الهی که عوالم خلقت را هدایت می کند نور خدای متعال است بعد توضیح می دهند. «مَثَلُ نُورِه»(نور/35) این نور یک در یک مسئله متمثّل شده است. تشبیه می شود به چراغ دانی که در دل این چراغ دان یک نوری افروخته شده است تا آخر آیه بعد توضیح می دهند که این جریان هدایت الهی و نور در یک بیوتی تنزّل پیدا کرده است که بیت نبوّت و خانه های نبوّت هستند از نوع خانه های گلی هم نیستند؛ یعنی یک خانه فرهنگی است که حول انبیاء شکل می گیرد و مؤمنین در این فضا و شهر فرهنگی و خانه فرهنگی زیست می کنند، موحّدانه زیست می کنند. حالا آن روایت مفصّل است. فرمودند این مَثَل نور نبیّ اکرم (ص) هستند که همه انوار هدایت الهی در ایشان متمثّل شده است. اگر بخواهید خود این نبیّ اکرم را تشبیه کنید مثل یک چراغ دانی است که در متن این چراغ دان یک چراغی روشن شده است: «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ» فرمود این مثل نور الهی مثل یک چرا غ دانی است که این چراغ دان قلب نبیّ اکرم(ص) است. آن چراغی که روشن کرده است آن معرفت و نبوّتی است که خدای متعال از عالم غیب در وجود حضرت گذاشته که معنای نبوّت همین است نبوّت یعنی آن ارتباط با عالم غیب، همه اخبار عالم غیب الهی به قلب نبی می رسد بعد نبی این هدایت را به امّت خود می رساند. پس این یک جریان است.

یک جریان دیگر هم آیه ظلمات است «أَوْ كَظُلُمات»(نور/40) وقتی از آن جریان ضلالت صحبت می شود می فرماید جریان ضلالت هم در تاریخ اجتماعی شما این گونه است. مثل یک ظلماتی است در ته یک دریای عمیق موّاج «أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّي». شما یک دریای عمیق را در نظر بگیرید. ظلماتی که تحت این دریا است «أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّي يَغْشاهُ مَوْج» دریای ظلمانی که موّاج است. موج ها روی هم می غلطتند. چون می دانید یک موقع دریای عمیق آرام است یک موقع طوفانی است. این طوفان ها غیر از تاریکی بحران ساز هم هستند. این سونامی ها همین طوفان های پنهانی هستند که گاهی آشکار می شوند. یک آدمی ته یک دریای عمیق موّاج طوفانی «أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْج» امواج روی هم می غلطند و «مِنْ فَوْقِهِ سَحاب » در ورای این دریا هم یک ابر تیره و تاریکی است «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض» این هم جریان ائمّه نار و ظلمت است. جریان ائمّه ظلمت ولایت آن ها ظلمات متراکم است که انسان هایی که تحت آن ولایت زندگی می کنند «يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» بعد می فرماید: «إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها» این انسان با همه امکاناتی که دارد که با این امکانات باید تا بی نهایت برود وقتی در این فضای ظلمانی قرار می گیرد خود را هم نمی بیند.

داستان انسان امروز این است. یعنی خود را در حدّ غرایز و دست و دهان 60 سال و 70 سال می بیند. آن راه نامتناهی خود و استعدادها و توانایی های خود و کاروان وجودی خود که از عوالم قبل آمده و تا عوالم بعد دارد می رود این را محصور در همین 60 سال و 70 سال و در حد غرایز خود در حدّ دامن خود می بیند. خود را یک حیوان پیچیده تر شده می بیند یک تک سلّولی که پیچیده شده است. غرایز او پیچیده شده. خود را بیش از این نمی بیند. این برای همین فضای ظلمانی است. پس یک جریان نور است که وقتی ما در ساحت نور قرار می گیریم هم خود ما و هم عوالم خود را می بینیم. شما نگاه کنید در همین عالم مادّه ما، ما اوّل نور را می بینیم بعد حتّی جسم خود را می بینیم. با نور بقیه عالم را می بینیم. در عالم باطن هم همین طور است اگر در فضای ظلمانی قرار گرفتیم داشته های خود و عوالم خود را دیگر نمی توانیم ببینیم. گذشته، حال، عوالم وجودی خود را نمی توانیم ببینیم مثل یک انسان در ظلمات هستیم. پس ببینید قرآن این جریان دستگاه باطل را وقتی توضیح می دهد یک جریان کوچکی نیست. یک ظلمات فراگیر در ته یک دریای موّاج است کأنّه جریان باطل، جریان ولات جرم، ائمّه ظلمت، ائمّه نار، ائمّه ضلال یک جریان پیچیده ای است که ما را تحت اشراف ظلمت خود قرار می دهند و فضای زیست ما را به حدّی ظلمانی می کنند که ما از دست خود، از دست داشته های خود، از مقدورات خود غافل می شویم: «مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور» در این فضای ظلمانی دیگر این توانایی های ما راهگشا نیست. چراغ عقل جواب نمی دهد باید یک نور دیگری بیاید لذا حضرت امام صادق (علیه السّلام) در کافی فرموده اند «أیّ إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَة»(2) امامی از نسل نبی اکرم(ص) که این ها انوار الهی هستند اگر خداوند براي اين نور را قرار ندهد این ظلمات متراکم قابل شکافتن و فرق نیست. این روایات ما ناظر بر همین مثل اهل بیت (ع) است «مَثَلَ أَهْلِ بَيْتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوح»(3) همین را می خواهد بیان کند که واقعاً جریان ظلمت و ضلال جریانی است که دریای موّاج طوفانی و تاریک است. این که «إِنَّ الْحُسَيْنِ مِصْبَاحُ الْهَدْيِ» این همین معارف هستند. تک تک ما اگر در ساحت آن فضای ظلمانی قرار بگیریم «لَمْ يَكَدْ يَراها» از داشته های خود، عوالم خود، راه خود، توانایی های خود فارق می شویم و غافل هستیم و در حجاب قرار می گیریم.

نکته آخر این است که با همه این گستردگی که در طول تاریخ و کشش تاریخی که این دو جبهه پیدا کرده اند و جنگ دائمی این دو جبهه که دائمی هم هست و تعطیل بردار هم نبوده و همه ساحت های حیات را هم می پوشاند یعنی یک جنگ تمام عیار سیاسی ـ فرهنگی ـ اقتصادی است و همه لایه های ظاهری و باطنی را می پوشاند با همه این ها قرآن وقتی در یک نگاه فرانگرانه و کلان این دو جریان را با هم مقایسه می کند یکی را در قالب یک آب زلال جاری بیان می کند و يكي را كف روي آب به حساب مي آورد؛ می فرماید حقیقتی از عالم بالا جاری شده است: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِيا»(رعد/17) هر وادی به اندازه خود از این آب سیراب شده و بر روي این سیلاب حقیقت که جاری است کفی هم قرار گرفته است «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاء» این کف روی آب زائل می شود «وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْض» آنچه ماندگار می شود چیزی است که به نفع مردم است. این جریان ضلال در بیان قرآن مانند کف روی آب است درست مثل یک سلّولی که در این حباب زندگی می کند همه عمر تاریخی خود در این حباب است ولی کلّ این حباب نسبت به این جریان آب کف روی آب است و بعد از بین می رود و آب می ماند.

یا در یک تعبیر دیگر قرآنی وقتی قرآن مسیر کلّ تاریخ را توضیح می دهد و جریان حق و باطل در تاریخ را معرفي می فرماید کلمه حق نور الهی است و کلّ دستگاه باطل با همه وسعتی که دارد که بر محور ابلیس شکل می گیرد را يك باز دم به حساب مي آورد. می دانید ابلیس یک قوّه خیلی عظیمی در عالم است. حضرت در نهج البلاغه فرمود فقط 6 هزار سال عبادت کرده که «لَا يُدْرَى أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَة»(4) این موجود 6 هزار سال عبادت این گونه دارد. دو رکعت نماز 4 هزار ساله دارد. خیلی قوای عظیمی در عالم دارد. این جریان با همه وسعت و گستردگی که دارد که وقتی ما را با آن مقایسه می کنند می گویند یک دریای موّاج عمیق ظلمانی است که شما در ته این دریا هستید. فقط نور الهی می تواند شما را نجات دهد. اما وقتی آن را با جریان حق مقایسه می کند می فرماید: «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِه وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»(صف/8) جریان حق را نور الله تفسیر می کند و کلّ دستگاه باطل و تلاش ابلیس را یک بازدم که خدای متعال نور خود را تمام می کند و لو این که کفّار نپسندند. پس این نور با این بازدم خاموش نمی شود بلکه به مرحله تمام خود می رسد؛

وقتی توضیح می دهد در روایات می فرماید «لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ» این نور الله همان ولایت الله است «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا» آن جریان ولایت که ولایت نور است آن نور الله است که در تعابیر ما گاهی گفته می شود که ولایت امیر المؤمنین(ع) یا نبی اکرم(ص) این ولایت همان ولایت الله است چون در روایات است كه «وَلَايَتَنَا وَلَايَةُ اللَّه»(5) اصلاً دوئیّتی نیست و إلّا شرک پیش می آید. محیط ولایت الله همان ولایت نبی اکرم(ص) است. «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ» نور الهی که «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا» ولایت الهی که محیط نور است که همان ولایت معصوم است در جامعه تاریخی ما آن ولایت را می خواهند با «اَفْواهِهِمْ» خاموش کنند. «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِه» فرمود این نور که نور امامت و ولایت الهی است این نور به مرحله تمام خود می رسد.

یک تعبیر دیگری که باز در قرآن در مقایسه کلّ جریان حق و باطل بیان می کند این است. این تعبیر هم گویا و هم کوتاه است. می فرماید: «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى * وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى»(لیل/1-2) یک شبی دارید که غشاء نور خورشید است، حجاب شده است. وقتی ما در شب قرار می گیریم و تاریکی شب می آید دیگر از ما کاری ساخته نیست. مگر یک دستی بیاید این غشاء شب و حجاب شب را کنار بزند. «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى» فرمود این غشاء همان دولت باطلی است که حجاب کلمه حق در عالم است. حجاب توحید و ولایت نبی اکرم. «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى» همان روزی است که در آن ولایت نبی اکرم(ص) تجلّی می کند. دین نبی اکرم تجلّی می کند. اسلام تجلّی می کند. پس حقیقت اسلامی که به نبی اکرم داده اند آن حقیقتی است که همه حیات تاریخی بشر را روشن می کند و در نهایت هم بر این فضای ظلمانی غلبه می کند. پس ببینید از نگاه فلسفه تاریخی قرآن این دو جریان اراده انسانی که در حیات اجتماعی بشر وجود دارند و هر کدام دارای یک کشش تاریخی و هم افزایی تاریخی هستند و در یک جنگ دائمی هستند این دو جریان، دو جریان درگیر هستند که هیچ وقت به وحدت و تفاهم و این که یکی شوند نمی رسند. دو تا اراده هستند. یکی توحید را انتخاب کرده و ديگري به توحيد پشت كرده است، هر چند به غلبه دین داری و کلمه توحید ختم می شود. چیزی است که از کلمات نورانی قرآن استفاده می شود و محور تکامل تاریخ هم آنچه که تاریخ اجتماعی بشر را تکامل می دهد از درون دل جامعه نیست. در فلسفه تاریخ های مادّی، تکامل تاریخ از باطن است ولی آن باطنی که جوشش پیدا می کند و می جوشد و در حیات اجتماعی ما ظهور پیدا می کند باطن مادّه است. باطن مادّه تجسّم و ظهور پیدا می کند مثل ماتریالیسم تاریخی. در یک دیالکتیک بین انسان و طبیعت روابط تولیدی و تولید تکامل پیدا می کند و جامعه انسانی متکامل می شود. یعنی مبدأ تکامل مادّه است. مادّه است که در تحوّلات تاریخ اجتماعی بشر در یک مرتبه پیچیده تری ظاهر می شود. ولی در نگاه الهی این گونه نیست. تکامل تاریخ اجتماعی بشر ناشی از امدادهای غیبی به ظهور غیب در عالم شهود است. این ظهور غیب در عالم شهود بر محور ولات، در جبهه حق انسان های کاملي هستند که مبدأ تکامل دین داری و تمدّن دینی هستند؛ آن طرف هم انسان های پیچیده هستند که مبدأ تکامل تاریخ مادّی مي باشند. من نمی خواهم بگویم مارکسیست ها این را می گفتند این ساده انگاری در بیان فلسفه تاریخ آن ها است. چطور مارکسیست ها می گفتند وقتی بیل می شود گاوآهن همه جوامع بشری متحوّل می شود. ابزار تولید وقتی تغییر می کند روابط تولیدی تغییر می کند به تبع آن کلّ روابط اجتماعی و فرهنگ و ساختار متحوّل می شوند. یعنی وقتی ابزار کامل شد، بیل که یک ابزار ساده است تبدیل به یک ابزار پیچیده تر مثل گاوآهن يا تراکتور شد روابط توليدي نيز تكامل مي يابد. مثال می زنم. اگر مراحل تکامل صنعتی را دنبال کنید مي گويند تکامل صنعت در دستگاه مادّی محور تکامل تاریخ می شود و روابط تولیدی را تغییر می دهد و به تبع آن همه روابط اجتماعی عوض می شوند از نگاه آن ها تعامل بین انسان و طبیعت منتهی به پیدایش ابزار می شود. ابزار در واقع سنتز است. این سنتز باز در فرآیند تز می شود، با ضد خود مي جنگد نتيجه سنتز بالاتر يا ابزار برتر مي شود. ابزار برتر ظهور پیچیده تر مادّه در یک دیالکتیک بین انسان و مادّه است. اما در این فلسفه تاریخ انسانی که متولّی به عالم غیب است این انسان وقتی تکامل پیدا کرد وقتی نبی اکرم (ص) جای موسای کلیم و حضرت عیسی آمد دین داری تکامل پیدا می کند و تمدّن دینی کامل می شود. هم چنين وقتی یک فرعون پیچیده تر و شدیدتر و غلیظ تری می آید تمدّن مادّی پیچیده تر می شود. یعنی شدّت روانی به خدای متعال یا شدّت روانی به دنیا این دو محور تکامل تاریخی هستند نه ابزار نه روابط تولید و تولیدی و سایر شئونی که می گویند. حتّی اگر در فلسفه تاریخ فیلسوفان سرمایه داری هم بیشتر مطالعه کرده باشید ابزار به یک معنا محور تکامل است. ادوار تکامل صنعتی را بیان می کنند مثلاً چه موقع آتش پیدا شده؟ کجا چرخ پیدا شده این ها را محور تکامل اجتماعی می دانند. اما این از منظر ادیان الهی باطل است. یعنی این طور نیست كه تکامل ما تابع تکامل ابزار باشد. تکامل ابزار تابع تکامل انسان است. اگر شدّت روانی انسان مادّی بود ابزار او هم تکامل مادّی می شود. یعنی تکامل فلسفه و انقلاب علمی و صنعتی تابع انسان است نه انسان تابع انقلاب صنعتی است. اگر انسان الهی بود صنعت او صنعت الهی خواهد شد علم او علم الهی خواهد شد فلسفه او فلسفه الهی خواهد شد. تمدّن او تمدّن الهی خواهد شد. نه این که ابزار به ما دیکته می کنند چه تمدّنی داشته باشیم. پس تکامل تاریخ نه ناشی از جبر مادّه است نه ناشی از تکامل دیالکتیک بین انسان و مادّه. بلکه ناشی از تعامل انسان با غیب الهی است. در این تعامل هم انسان آزاد است. «لا إِكْراهَ فِي الدِّين » عدّه ای می پذیرند تکامل جریان نور برای ایشان واقع می شود. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا» عدّه ای نمی پذیرند «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» آن جا هم «يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» دائماً فضای ظلمانی و تمدّن پیچیده تری پیدا می شود ولی این تمدّن تمدّنی کاملاً ظلمانی است.

2-  نسبت مدرنيته و انقلاب اسلامی از منظر فلسفه تاریخ

حالا از منظر اين فلسفه تاريخي نسبت بین مدرنیته و انقلاب اسلامی را تعبیر کنیم. مدرنیته یک پدیده سطحی و یا تک ساحتی نیست بلکه فرآیند پیچیده ای است که همه ساحت های حیات انسان را منظور نظر دارد و مدّعی تمدّن فراگیر در مقیاس جامعه جهانی و همه ساحت های حیات اجتماعی بشر است. حتّی الآن برای ساحت خصوصی هم حرف دارند. یک زمان می گفتند دین برای ساحت خصوصی است و ساحت حیات اجتماعی به عقلانیّت خودبنیاد واگذار بشود الآن برای دین هم کالای جانشین درست کرده اند مثل گرایش های مختلف روانشناسی. بنابراین اوّلاً مدرنیته تمدّنی است تمام عیار و ناظر به همه ساحت های اجتماعی و حتّی حیات فردی است و برای همه دوران 60-70 ساله زندگی انسان از قبل از تولّد تا بعد از این که متولّد بشود در مهد کودک چگونه درس بخواند، در دبیرستان و دانشگاهی چه بخواند، در کدام پژوهشگاه تحقیق کند، بعد کجا برود کار کند، بعد کدام خانه سالمندان و بعد کدام اطاق ایزوله در بیمارستان برای همه 70 سال برنامه ریزی کرده اند. همه ساحت های حیات انسان و همه تاریخ حیات 70 ساله انسان را تدبیر می کنند؛ همه لایه های باطنی حیات اجتماعی را هم تدبیر می کنند. بعضی ممکن است خیال کنند مدرنیته فقط تکنولوژی است، اما این طور نیست. فرهنگ است، سیاست است، اقتصاد است همه با هم است.

دوم اينكه فقط پدیده های ظاهری نیست یعنی مدرنیته تنها بنز و مرسدس بنز و فست فود و بزم خیابانی و فروشگاه های زنجیره ای و مترو نیست. این ها سطحی ترین لایه مدرنیته است. نظم اداری و ساختارهای پیچیده اجتماعی، این ها لایه رویین مدرنیته هستند که عدّه ای محو تماشای این لایه می شوند و فریفته می شوند. لایه عمیق تر آن دانش است و به تعبیری می شود بگوییم صنعت مدرن، فناوری و تکنولوژی مدرن، دانش مدرن، فلسفه های مدرن، عقلانیت مدرن و عمیق تر از آن به نظر من ایدئولوژی مدرن است که البتّه ایدئولوژی به معنایی که غرب می گویند چون آنها به خاطر خلأ دین ایدئولوژی ایجاد کرده اند. آن ایدئولوژی های غرب عمیق ترین لایه های تجدّد هستند. یعنی اگر به من بگویند روح تجدّد و جان جان تجدّد چیست می گویم سکولاریسم. سکولاریسم را بگویند توضیح بده، می گویم اومانیسم، راسيوناليسم، لیبرالیسم. کلّ تجدّد چیزی فراتر از این نیست.

امانیسم یعنی خود انسان محور حق است. این امانیسم به معنای کرامت انسانی در دین نیست. کرامت انسانی ادیان یک حرف دیگری است. «لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم»(اسراء/70) و «أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّه»(حجرات/13) این نیست. امانیسم در یک کلام یعنی خود انسان مدار حق است. باید و نباید به انسان برمی گردد. اگر دین محترم است به تبع من محترم است. لذا از منظر امانیسم احترام بت پرستی و خداپرستی یکی است. این هم که می گویند ادیان محترم هستند جزء منشور ملل است. اين احترام به عقیده به معنی این است که هیچ عقیده ای احترام ذاتی ندارد. گاوپرستی هم محترم است. خداپرستی هم محترم است، بقیه دین های بشری هم محترم است. امانیسم یعنی خود انسان محور ارزش است. و هیچ ارزشی نباید فراتر از انسان قرار بگیرد. انسان می تواند خدا را قبول کند می تواند قبول نکند. اگر قبول کرد خدا می شود اله من می شوم بنده. من نقشم سجده است او هم برای من ولایت می کند. می شود هم بگویی نه خود من محور هستم. خدای متعال آدم را مجبور نکرده باطناً که ولایت او را قبول کنی. انسان می تواند خودمدار باشد. روح امانیسم این است که خود انسان محور ارزش ها است و همه ارزش ها بر مدار انسان شکل می گیرد و هیچ ارزشی فراتر از انسان نیست نه این که هست و لازم نیست به آن ملتزم بشویم محور مدار حقّانیّت انسان است. لذا چه نوع زندگی حق است؟ آن نوعی که خود می پسندی. در حوزه خصوصی پسند شخص در حوزه اجتماعی قرارداد اجتماعی. بر مبنای قرارداد اجتماعی شکل می گیرد. اگر خود من مدار ارزش شدم مدار خواسته ها شدم می خواهم به خواسته های خود برسم. نیاز دارم به یک نقشه راه. نقشه راه کجا تولید می شود؟ راسیونالیسم، عقلانیّت خودبنیاد بشر. براي رسيدن به نقشه راه مقاصد هیچ نیازی به انبیا و تعالیم قدسی و آموزه های فرارتر نیست. خود انسان است که باید این کار را کند. تجارب هم افزای تاریخی بشر است که راه رسیدن به تمایلات و تمنّیات آن را برای او فراهم می کند. سه لیبرالیسم، آزادی های فردی. آزادي از هر گونه ارزش. البته بعد این آزادی های فردی را به قانون و سپس به توسعه مقیّد کردند. آخرین قیدی که در سندهای بین المللی می زنند آزادی را به توسعه قید می زنند. تعریفی که آن ها از توسعه می کنند باید بر تکامل تاریخ حاکم شود؛ بنابراین نمی شود آزاد از توسعه بود، آزادی انسان در چارچوب توسعه است.

این ایدئولوژی به برنامه ریزی و مدیریت اجتماعی و یک ایدئولوژی محقّق در متن روح جامعه غربی تبديل شده است. یعنی انسان غربی این را پذیرفت و خیلی هم طول کشید تا این را پذیرفت. کلام جدید محصول این دوره است. دین داری اجتماعی را به گونه ای تراش بدهد که هیچ چالشی با این ایدئولوژی مدرنیته نداشته باشد. هم مذهبی باشی هم ایدئولوژی مدرنیته را قبول کرده باشی این مهم است! آن چیزی که در دوره اصلاحات در کشور ما در همان مسیر دنبال می شد همین بود که کلام جدید غرب بیاید و این دین داری را بتراشد به گونه ای که با تجدّد هماهنگ بشود چون طرّاحی آن ها مدرنیزاسیون با اصلاح قرائت دینی بود. اصلاحات قرائت دینی از بستر کلام جدید بود. این تراش دادن به اعتقادات مذهبی به گونه ای که هم بافت با ایدئولوژی مدرنیته بشود. یعنی انسان درون خود احساس چالش و دوگانگی نکند یا دین نداشته باشد و یا اگر دین دارد بین این دین داری و ایدئولوژی و مدرنیته هماهنگی ببیند. و لذا بتواند در مسیر تجدّد حرکت کند. اصلی ترین نقطه عزیمت شکل گیری جریان تجدّد همین جا است. یعنی هم بافت کردن همه معتقدات جامعه غربی با ایدئولوژی مدرنیته که اگر به من هم بگویند اصول آن را بگو به نظر من همین سه است: امانیسم، راسیونالیسم، لیبرالیسم. که سکولاریسم جامع همه این ها است. یعنی زمینی کردن و انسانی کردن به همان معنایی که گفتم نه انسانی به معنایی که کرامت انسان در آن ملحوظ باشد. انسانی کردن حیات تمدّن اجتماعی و بریدن این حیات اجتماعی از فرآیندهای آسمانی و قدسی و زمین کردن، عرفی کردن. این یک دوره بود.

بعد از این دوره کلام جدید شکل گرفت، بعد هم فلسفه ها شکل گرفت. فلسفه هایی که بتواند عقلانیّت بنیادی متناسب با این ایدئولوژی را هموار بکند مثل فلسفه کانت و قبل از آن فلسفه دکارت بعد هم فلسفه هگل و بعد هم فلسفه های نوظهورتر. این فلسفه ها به خصوص قبل از انقلاب علمی مثل فلسفه دکارت و کانت است و بعد انقلاب علمی است. بعد رشد فناوری و تکنولوژیک و انقلاب صنعتی است بعد هم گسترش محصولات صنعتی و بسط تمدّن غرب که تمدّن غرب در ورود خود از محصولات صنعتی شروع کرده به عکس ورود خود شکل گیری آن از تعمیق ایدئولوژی مدرنیته است. ولی انتقال آن به فرهنگ های دیگر از محصولات آن است. چون آن ایدئولوژی در این محصول پنهان است. مثلاً کسی رابطه بین سلاح های جنگی با ایدئولوژی مدرنیته را نمی داند. اصلاً در ایران نقطه شروع از همین جا بوده است. وقتی در جنگ با روس ها شکست خوردند به اين فکر افتادند که بروند صنایع نظامی اروپا را بیاورند. قرارداد بستند آوردند دیدند نشد این ارتش ما را کلاسیک نکرد. رفتند به سمت دار الفنون ها. بعد از آمدن دار الفنون، انقلاب مشروطه است. ببینید صدور آن به کشورهای دیگر معکوس است. از محصولات صنعتی شروع می شود بعد انتقال صنعت است، بعد انتقال دانش است، بعد انتقال فرهنگ و آرام آرام لایه های عمیق تر آن مي آيد. جنگی که در دوره مشروطه بین ملّی-مذهبی ها و بین سکولارهای شکل گرفته بود همین بود. آن ها می خواستند مشروطه تمام عیار را بیاورند انتقال سلطنت و استبداد به مشروطه و بعد از آن به جمهوری دموکراتیک برسند. این طرف هم تحوّل خواه بودند امّا می خواستند این تحوّل بشود تحوّل مشروطه مشروعه بعد از آن هم به نظر من جمهوری اسلامی بعد هم یک لایه عمیق تر. تمدّن غربی چنین تمدّنی است. این تمدّن نرم افزار خود، بعد سخت افزار خود، سپس ساختار اجتماعی خود را طرّاحی کرده و در آخر از طریق محصولات صنعتی نفوذ کرده است. به دنبال خود دار الفنون ها، دانشگاه ها بعد انتقال ساختار سیاسی، انتقال فرهنگ، متّحد الشکل کردن لباس، متّحد الشّکل کردن لباس، سنن این کاری بوده است که یک جاهایی با جبر فیزیکی یک جاهایی با جبر اجتماعی طرّاحی کردند و آرام آرام فرهنگ خود را در جامعه جهانی نفوذ دادند.

حالا این جریان تجدّد در نقطه اوج خود است. اگر محوری ترین شعار يك تمدن مورد پذیرش جامعه جهانی قرار گرفت این تمدّن در نقطه اوج خود است. هرگاه شعار محوری تمدّن از پذیرش اجتماعی افول کرد بدانید غروب آن تمدّن فرارسيده است. منتها تمدّن ها همان طوری که طلوع آن ها طولانی و زمان مند است غروب آن ها هم طولانی و زمان مند است. نقطه اوج این تمدّن مدرن دوره ای است که می گفتند اصل خدا ناشی از جهالت شما است. هم نظام سرمایه داری می گفت هم نظام سوسیالیسم و مارکسیسم و کمونیسم. یعنی فقط نظام کمونیسم نبود که این حرف را می زد هر دو نظام می گفتند دین درگیر با علم است، دین با عقلانیت نمی سازد، دین ناشی از دوره جهالت است. هم در علوم و ادبیات اجتماعی می گفتند و هم در ادبیات روانشناسی. بعضی از آن ها می گفتند حالت دین یک حالت روانی است که با روانگردان می شود آن را عوض کرد. یعنی می شود با داروی شیمیایی میزان ایمان را بالا و پایین کرد. ایمان ناشی از ترشّح غدد است! فعل و انفعالات فیزیکی و شیمیایی است. در علوم اجتماعی همين را می گفتند. کتب جامعه شناسی مارکسیست ها را ببینید، البته فقط مارکسیسیت ها هم نیستند. جامعه شناسی سرمایه داری هم همین طور است. ببینید تحلیل آن ها از دین چیست! مارکسیت ها صریح می گفتند دین افیون ملّت ها است در کنار دولت و سرمایه است. يك ضلع مثلّث تیغ و طلا و تسبیح است حالا همان ضرب المثل جامعه شناسی مارکسیست ها است. یعنی پشت مثلث تیغ و طلا و تسبیح یک فلسفه تاریخ است. پشت سر آن فلسفه ماتریالیسم-فلسفی است. تمدّن مادّی به نقطه رسیده است که خود را فائق می بیند، در آغاز می گفتند تا به حال احساس می کردیم یک خدای فائقی است باید طبق مشیّت او زندگی کرد اما اومانیسم می گوید خود تو هر گونه که می خواهی زندگی کن. يا مي گويد من جهان را آن چنان که می خواهم می سازم. خدای متعال هم آن ها را امداد کرد. به آن ها فلسفه داد، علم داد، تکنولوژی داد تا جهان را ساختند. رسیدند به نقطه ای که گفتند: «أنَا رَبَّکُمُ الأعلَی»! خدا افیون ملّت ها است. خدا ناشی از جهل بشر است، ناشی از عقده های فروخورده است. حرف فروید که دیگر زشت ترین نوع حرف ها است. وقتی غرائض جنسی ارضا نمی شوند به عقده تبدیل می شوند. تبدیل به تفکّر و ایده و رفتار مذهبی می شوند. این نگاه آن ها نسبت به خدا است كه دین را تحقیر می کردند. دین داری را تحقیر می كردند. چه در اردوگاه لیبرال دموکراسی چه در اردوگاه سوسیالیسم و کمونیسم. در همین دانشگاه تهران سر کلاس جامعه شناسي دانشجو گفته بود بروم بیرون. گفته بود چرا؟ گفته بود خر بودم روزه گرفتم می خواهم بروم روزه ام را بخورم! درست تحقیر می شد. با حجاب می رفتند بی حجاب با مینی ژوپ بیرون می آمدند. فرهنگ مذهبی تحقیر می شد. در همه دنیا همین طور بود مسلمان ها می رفتند کشورهای اروپایی نمی گفتند ما مسلمان هستیم. خجالت می کشیدند. کمونیست ها سر خود را بالا می گرفتند می گفتند کمونیست هستیم. این فرآیند نقطه اوج این تمدّن بود.

یکی از مهم ترین شاخصه هایی که من شاخص پایان عمر مدرنیته می دانم این است كه این شعار دیگر طرفدار ندارد؛ به ویژه بعد از انقلاب اسلامی. احدی نیست که جرأت کند دهان خود را باز کند بگوید دین افیون ملّت ها است سر خود را هم بالا بگیرد و یا اگر گفت یک جوان مسلمان سر خود را زیر بیندازد احساس تحقیر کند. این طور نیست. بعد از پيروزي انقلاب اسلامی همه مذهبیّون جهان احساس عزت می کنند. این یک تحلیل اجمالی از مدرنیته بود. به این که شعار محوری افول كرد؛ نقطه غروب تمدّن غرب از نیمه قرن بیستم است که دیگر شعار خدا افیون ملّت ها است، خدا زاییده جهالت است کم کم ضعیف می شود و با انقلاب اسلامی دوران این حرف تمام شد. این قسمت اوّل عرض بنده که البتّه تحلیل من از مدرنیته هنوز ناتمام مانده است. می خواهم مبتنی بر آن نگرش تاریخی یک تحلیل جامع از مدرنیته بدهیم که واقعا مدرنیته چيست؟ ما راجع به چه چیزی داریم بحث می کنیم. یک مجموعه به هم پیوسته فراگیر که در جامعه جهانی سایه افکنده است. الآن ما هم در فضای مدرنیته زندگی می کنیم. الآن حرف زدن ما با يكدیگر هم با ابزار مدرنیته است. لباس پوشیدن مان را نگاه کنید. آمدند ما را متّحد الشّکل کنند خانم ها را نتوانستند ولی مردهای ما را متّحدالشّکل کردند. لباس ما، بخشي از ادبیّات ما، روابط اجتماعی ما، تکنولوژی ما... این تمدّن فراگیر چیست؟ این تمدّن فراگیر که دارای لایه های مختلفی است را چگونه بايد تحلیل كرد؟

این تمدّن که از چند قرن قبل شکل گرفته است ایده های آن در اروپا به وجود آمده است. در امریکا به نحو کامل بازسازی شده بعد به كل جهان منتقل شده و هر کجا رفته فرهنگ هاي مقابل خود را شکست داده است. این مدرنیته در پيشروي خود به یک سدّی به نام مکتب اسلام از دل آن انقلاب اسلامی بیرون آمده برخورد كرده است و تبدیل به موج معکوس شده است. تلقّی من این است که این تمدّن، تمدّن رو به پیشی نیست. در حال غروب کردن است گر چه غروب آن زمان بر است. از روزی که ما اشغال لانه جاسوسی را انجام دادیم معلوم بود مارکسیست دارد شکست می خورد. فروپاشی شوروی قطعی بود چرا؟ چون پرچم عدالت خواهی جا به جا شد. آن ها می گفتند یا طرفدار دین باشید یا عدالت. امام گفت ما طرفدار دین و عدالت با هم هستیم. پس از آن انقلاب ها زیر چتر اسلام آمد. سال 58 به بعد، بعد از اشغال لانه جاسوسی شما یک مبارزه مارکسیستی مطرح در جهان ندارید. در حالی که تا سال 56 هر کجا مبارزه هست یا مارکسیست هستند یا التقاطی هستند. در ایران هم گروه هایی که مبارزه می کردند بيشتر همين گونه بودند. اما وقتي پرچم مبارزه اسلامي به اهتزاز درآمد قدرت سیاسی شوروی و کمونیسم شکسته شد. و بعد از آن فروپاشی آن ها شروع شد. هر چند قریب به یک دهه طول کشید. الآن هم به گمان من تمدّن غرب و دموکراسی تمام شده است منتها زمان می برد. انشاءالله در جلسه آینده نظرات تکمیلی خود را هم در باب این که چرا مدرنیته تمام شده است می گوییم و می گوییم چرا انقلاب اسلامی آغاز راه است. به چه دلیل این چه ادّعایی است که دارید می کنید؟ و من این را خیلی برای فضای روشنفکری خودمان مضر می دانم. چند سال قبل یک همایشی بین المللی برای نقیب العطّاس گرفته بودند من در آنجا حرفی زدم كه يكي از اين روشنفكرهاي وابسته خیلی ناراحت شده و گفته بود چه کسی او را راه داده است؟ من آن جا گفتم جریان روشنفکری ما چند دهه عقب است. اصلاً فلسفه تاریخ ندارد. اصلاً متوجّه نیست در جهان چه اتّفاقی افتاده است؟ فردای انقلاب اسلامی کسینجر دست و پای خود را گم می کند. می گوید یک زلزله در عالم اتّفاق افتاده است. ولی روشنفکرهای ما اصلاً متوجّه نیستند و این خیلی مایه تأسّف است. یعنی یک حقیقتی در جهان واقع می شود، این جا هم واقع می شود اما خود ما نمی رویم از بیرون آن را نگاه کنیم. فوکویاما یک فیلسوف اجتماعی غربی است ببینید راجع به انقلاب اسلامی چه می گوید! هانتیگتون نظریه برخورد تمدّن ها را چرا می دهد؟ چرا می گوید به منطقه اردوکشی کنید. می فهمد یک اتّفاق عظیم در راه است. از فروپاشی شوروی درس گرفته است. می گوید پیش دستی کنید و إلّا سنگر بعدی شما هستید. اما نمی دانم چرا گاهی روشنفکران ما احساس نمی کنند؟ این خیلی بد است که فضای روشنفکری کشور ما از تحوّلات عظیم و عمق جامعه جهانی غافل باشند. من نگاه خود را می گویم إن شاءالله از فرمایشات و بیانات اساتید هم استفاده می کنم و حرف خود را اصلاح می کنم اگر جایی هم ضعف داشت از اصلاح استقبال می کنم برای این که کاستی های حرف کمتر شود إن شاءالله. و السَّلامُ عَلَیکُم وَ رَحمَۀُ اللهِ وَ بَرَکاتُه.

پی نوشت ها:

(1) التوحيد (للصدوق) ص: 155

(2) الكافي، ج 1، ص 195.

(3) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 297

(4) نهج البلاغة ، ص 287.

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 437