نسخه آزمایشی
دوشنبه, 10 ارديبهشت 1403 - Mon, 29 Apr 2024

دودستگی انسان ها در ایمان و کفر با امتحان به ولایت در عوالم قبل ذیل آیات سوره تغابن

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 26 آذر ماه 99 است، که در حسینیه حضرت زهرا سلام الله علیها ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ روایتی ذیل آیه شریفه سوره مبارکه تغابن است که خدای متعال می فرماید: او شما را آفرید ولی شما دو دسته می شوید یک دسته کافر و یک دسته مومن. با فرض این که او براساس یک حکمتی آفرید و فعل او خالی از نقص و عیب است، شما یک عده تان کافر می شوید و یک عده تان مومن، اما خدای متعال نسبت به عملی که شما انجام می دهید بصیر و بیناست. موضوع ایمان و کفر این است که یک عده ای نسبت به امر ولایت کافرند و یک عده نسبت به امر ولایت مومن. اما اینها کجا مومن و کافر شدند؟ در عالم میثاق. البته کفر آنها نسبت به توحید آشکار نشد. پس معرفی ایمان و کفر توسط خدای متعال یعنی حواستان باشد مردم در صورت یکسان هستند و با یک ظاهری در این عالم آمدند که این یک حکمتی داشته و الا خدای متعال می توانست منافق را طوری خلق کند که همه او را بشناسند. نکته دیگر اینکه در بعضی روایات آمده که می فرماید در آن عالم حجت و رسولی بوده، بعد به واسطه او ما امتحان شدیم، کما این که در این عالم اگر خدای متعال رسول نفرستد امتحان معنا ندارد! نکته بعد هم این است که علاوه بر این دو دسته، یک عده هم هستند که مستضعف اند، یعنی کسانی که هنوز تعیین تکلیف نشدند. اینها نه آنقدر عمل انجام داده اند که بهشتی شوند و نه جهنمی که البته به واسطه اهل بیت نجات پیدا می کنند.

تفسیر ظاهری آیات

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . در باب «فیه نکت و نتف» از کتاب شریف روایاتی ذیل آیات قرآن بین شده است، یکی از آنها در حدیث چهارم این باب و بعد به نحو کامل در ضمن حدیث 74 کامل می شود را تقدیم می کنم و دو سه نکته ذیل آن می گویم.

روایت ذیل آیه شریفه سوره مبارکه تغابن است که خدای متعال می فرماید: «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِن »(تغابن/2)، ذیل این آیه شریفه یک روایتی وارد شده که هم این آیه را معنا کرده و هم آیه دوازدهم سوره را «وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى  رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ»(تغابن/12). این آیات را ترجمه کنم بعد روایت را تقدیم می کنم.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى  كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ * هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير»(تغابن/1-2)، این خدایی که در آیه اول  معرفی شد همه شما را آفریده، «فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ». همه مخلوق اند و آن کسی که آفریده آن کسی است که تمام سماوات و ارض او را تسبیح می کنند. ملک برای اوست، حمد منحصر به اوست و تمام خیرات به او برمیگردد. او خدایی است که بر هر کار تواناست، او شما را آفریده و کارش هم سراسر همراه با حکمت و تنزیه و تقدس است. او شما را آفرید ولی شما دو دسته می شوید یک دسته کافر و یک دسته مومن، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير» و خدای متعال به آنچه شما عمل می کنید بصیر و آگاه است.

معنای ظاهری آیه را عرض می کنم؛ همینطور که مرحوم علامه بزرگوار طباطبایی هم در همین وزان معنا کردند که خدای متعال شما را آفریده ولی شما با افعال خودتان دو دسته می شوید، اینطور نیست که در خلقت، شما یک دسته کافر خلق شده اید و یک دسته مومن. «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ» ممکن است کسی بگوید یعنی خدای متعال شما را دو جور آفریده یک عده را کافر آفریده و یک عده را مومن اما این آیه بیانش این نیست. می فرماید این حضرت حق و خدایی که در آیه قبل معرفی شد، شما را آفرید ولی «فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ».

با فرض این که او براساس یک حکمتی آفرید و فعل او خالی از نقص و عیب است ولی شما یک عده تان کافر می شوید و یک عده تان مومن، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير» خدای متعال هم نسبت به عملی که شما انجام می دهید بصیر و بیناست، اعم از اینکه این عمل عمل ظاهری باشد یا عمل باطنی، ظاهر عمل باشد یا باطن عمل. چون هر عملی که ما انجام می دهیم یک باطنی هم دارد و همیشه باطن گناه طغیان در مقابل خدای متعال است. باطن عبادات سجده در مقابل خدای متعال است. صورتش هم همین اعمالی است که می بینید. بنابراین اعمال مومن یک ظاهری دارد و یک باطنی، کافر هم همینطور است عملش باطنی دارد و ظاهری، یک نگاهی که می کند یک لقمه ای که در دهان می گذارد این عملی که انجام می دهد ظاهرش همین کاری است که انجام می دهد ولی باطنش عصیان و طغیان و خروج از عبودیت و ولایت الله است.

خود عمل هم دو جور است یک اعمالی داریم که اعمال با قوای ظاهری است، یک اعمالی هم داریم که با قوای باطنی انسان انجام می شود؛ چرا که انسان فعل قلبی هم دارد. بنابراین خدای متعال به آنچه شما عمل می کنید بصیر و آگاه است، کانه خدای متعال  میفرماید که این کفر و ایمان ناشی از عمل شماست نه این که خدای متعال یک عده ای را مومن آفریده و یک عده ای را کافر و اینطور هم نیست که این خلقتی که خدای متعال آفریده یک عده ای مومن می شوند و یک عده ای کافر. اگر اینطور باشد این خلقت موجب می شود که نظام آفرینش لغو باشد، لذا می فرماید: «هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَق »(انعام/73)، خدای متعال آسمان و زمین را بالحق آفریده و اینطور نیست که خدای متعال لغو آفریده و چون عالم لغو آفریده شده در آن گناه و معصیت اتفاق می افتد.

خلقت الهی معطوف به یک مقصد حقی است ولی با این که خدای متعال برای یک مقصد حقی شما را آفریده در عین حال اجازه داده که «فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ»، این منافات با آن مقصد حق ندارد. پس شاید اینطوری است که خدای متعال که منزه است «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي  الْأَرْضِ  لَهُ  الْمُلْكُ  وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى  كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِير»، عاجز نبوده و از سر عجز اینطوری نیافریده. این خدای متعال شما را آفرید ولی یک عده مومن می شوید و یک عده هم کافر. این ایمان و کفری هم که اتفاق می افتد ریشه اش در عمل شماست اعم از ظاهر و باطن عملتان و اعمال ظاهری و باطنی تان. این هم معنایش این نیست که نظام خلقت نظام لغوی است بلکه «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَق ».

معنایش این هم نیست که خدای متعال شما را بطوری آفرید که در خلقت او ضعف و نقص و عیب بود. «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُم »(تغابن/3)، او شما را صورتگری کرد که این صورتگری غیر از خلق است و صورت تان را هم به بهترین وجه آفرید «وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ»، و این عالم آفرینش هم به سمت خدای متعال به سمت یک مقصدی حرکت می کند. «يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُور»(تغابن/4) خدای متعال نسبت به همه سماوات و ارض واقف است و نسبت به سر و علن شما، پس به باطن شما هم خدای متعال عالم است.

در هر صورت این خدایی که شما را آفریده «فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ». او آسمان و زمین را به حق آفرید و در صورتگری شما بهترین صورت را به شما داد. تمام نظام آفرینش دارای یک غایت حقی است که تحت علم و اشراف اوست. آنچه در ظاهر و باطن انجام می دهید از علم او خارج نیست ولی در عین حال «فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ».

شاید بشود این احتمال را داد «وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُم»  یعنی خدای متعال این صورتی که برای شما قرار داده صورت و چهره بسیار زیبایی است. در باطن این چهره زیبا شما می توانید نفاق و کفر داشت باشید و لذا این هم یک نوع حکمتی است در آفرینش که بطوری آفریده که مومن و کافر به حسب ظاهر در این دنیا یک صورت دارند ولو این که در باطن با هم دیگری کاملا متفاوت اند. لذا روز قیامت که پرده ها کنار می رود «فَتَأْتُونَ أَفْواجاً»(نبأ/18) فرمود با چهره های مختلفی در قیامت آشکار می شوند، به صورت وحوش و حیوانات مختلف، ولی در اینجا همه یک صورت دارند.

ممکن است «وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُم»  معنایش این باشد که این خدایی که یک ظاهر زیبایی به همه شما داده، «يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ» به اسرار شما هم آگاه است و اینطور نیست که فقط ظاهر عملتان را می بیند. آنچه در باطن شما واقع می شود از علم الهی خارج نیست.

علی ای حال این آیه ای که عرض کردیم که خدای متعال در آغاز سوره می فرماید که او شما را آفرید و شما به دو دسته می شوید، یک دسته کافرند و یک دسته مومن و اضافه این ایمان و کفر هم ایمان و کفری است که ناشی از فعل شماست «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير».

این ایمان و کفری که در سوره از او بحث می شود و سوره ذیل او شکل می گیرد و یکی از مفاهیم کلیدی تفسیر سوره است، یک معنای ظاهری آن همین است که خدای متعال شما را آفریده، او با این که خالق شماست و فعل او حکیمانه است ولی به شما اختیار داده، پس عده ای از شما نسبت به خالق خود کفر می ورزید و یک عده دیگر مومن می شوید. با اینکه شما مخلوق و تحت خلقت و ربوبیت او هستید اما در عین حال دو دسته می شوید «فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ».

مقصود از کفر و ایمان

یکی از روایاتی که ذیل این آیه آمده که می تواند کلید تفسیر سوره باشد و بقیه آیات را هم با او معنا کنیم، همین روایتی است که عرض کردم؛ مرحوم کلینی در این باب نقل کردند. روایت این است «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِهِ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ  فَقَالَ عَرَفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِيمَانَهُمْ بِمُوَالاتِنَا وَ كُفْرَهُمْ بِهَا»(1) از امام صادق علیه السلام سوال کردم: این که خدای متعال می فرماید یک عده ای از شما کافرید و یک عده ای مومنین، مقصود از این کفر و ایمانی که خدا واقف به اوست چیست؟ حضرت بیان کردند خدای متعال عارف و عالم به ایمان و کفر آنهاست، اما مقصود از این ایمان و کفر، ایمان و کفر نسبت به امر ولایت ماست. خدای متعال کافر و مومن نسبت به امر ولایت را می شناسد و اینها معروف عندالله اند.

«يَوْمَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاق » در آن روزی که خدای متعال از آن ها عهد می گرفت که گویا ما یک عهدهایی با خدا بستیم که با آن عهدها در عالم دنیا آمدیم. یک قرارهایی با خدا بستیم که بیاییم در عالم و با آن قرارها زندگی کنیم البته ممکن است الان هم یادمان رفته باشد چرا که ما عالم طفولیت و رحم خودمان هم یادمان نیست، آن عوالم هم همینطور است و ممکن است فراموش کرده باشیم که فراموش هم کردیم. می فرماید «يَوْمَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاق »، شما آن موقع که ذراتی بودید در عالم میثاق و آن ذرات هم فی صلب آدم بودند، آن روز خدای متعال میثاق را می گرفت که میثاق توحید و نبوت و ولایت بود، در آن روز مومن و کافر از هم جدا شدند. پس یک عده ای میثاق ولایت ما را پذیرفتند و یک عده ای میثاق ولایت ما را نپذیرفتند؛ پس مومن و کافر، مومن و کافر نسبت به میثاق ولایت اند.

این همان امتحان به توحید است، منتها امتحان به توحید به تدریج متعین می شود. وقتی متعین می شود آرام آرام مومن و کافر از هم جدا می شوند. از بعضی روایات دیگر این نکته استفاده می شود که خدای متعال وقتی اصحاب یمین و اصحاب شمال را آفرید آتش به پا شد. پس به اصحاب یمین و شمال فرمود بروید در آتش، اصحاب یمین رفتند اما اصحاب شمال نرفتند. بعد خدای متعال فرمود «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى  أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ»(اعراف/172)، آنجا اقرار به ربوبیت گرفت و همه گفتند: «قالُوا بَلى ».

ولی یک روایتی هست که در علل الشرایع مرحوم صدوق نقل شده، آنجا می فرماید یک عده ای کُرهاً گفتند بلی و یک عده ای طوعاَ گفتند. مومنین همه آنجا نسبت به ربوبیت حضرت حق اقرار کردند ولی همه یکسان نبودند، یک عده ای از سر رغبت به ربوبیت اقرار کردند و حقیقت را پذیرفتند که او رب باشد و تدبیر کند و آنها ذیل تدبیر او در عالم زندگی کنند، یک عده ای هم کرها پذیرفتند. یعنی آنجا وقتی آن صحنه را مشاهده کردند گفتند: «قالُوا بَلى »، یعنی امتحان به گونه ای بود که همه اقرار کردند.

حضرت امیر در خطبه قاسعه فرمودند وقتی خدای متعال می خواست ملائکه را به توحید امتحان کند به تواضع در مقابل کبریایی خودش و تذلل در مقابل عزت خودش، فرمود من شما را امتحان می کنم به خلقت آدم، «إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ * فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِين »(ص/71-72)؛ پس امتحان، امتحان توحید است ولی متعین می شود. می گوید من خلیفه و یک بشری از گل خلق می کنم که البته آن هم مراحلی دارد، پس وقتی خلقتش تمام شد از کلمه روح خودم در آن دمیدم، آن وقت همه باید بر او سجده کنید، «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِيس »(ص/73-74). بعد آنجا حضرت چندین نکته را می فرمایند: یکی این که امتحان در مقابل کبریای الهی بود نه این که سجده در مقابل آدم، یعنی چیزی در عرض سجده بر خداوند نبود. دعوت به شرک نبود بلکه دعوت به توحید بود، البته این هم باید توضیح داده بشود که چطور تواضع در مقابل خلیفه الهی عین عبادت خداست.

بعد حضرت می فرمایند که این مسجود حقیقی هم کلمه روح بود نه جسم، «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِين » ولی این روح در پوشش جسم قرار گرفت آن هم جسمی که از گل آفریده شد و مراحلی را طی کرد در مقابل همین ملائکه، لذا وقتی به شیطان می گویند چرا سجده نمی کنی، می گوید: «قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون!»(حجر/33) من چطوری سجده کنم در مقابل یک بشری که جلوی چشم خودم از یک گل مانده که بوی خوشی هم نداشته و مراحلی را پشت سر گذاشته ساخته شده است؟!

حضرت می فرمایند: اگر خدای متعال می خواست جسم آدم را از یک نوری بیافریند که همه عقول حیران بشوند، بوی خوشی به آن بدهد که در مقابل آن بوی خوش همه تواضع کنند، این کار را می کرد و اگر این کار را می کرد امتحان ملائکه آسان می شد ولی ابتلاء واقع نمی شد و صف ها از هم جدا نمی شد! لذا در یک جایی وقتی ائمه تجلی کردند در مقام نوری خودشان، همه ملائکه در مقابل خدا سجده کردند. حتی در بعضی جاها دارد وقتی آن عوالم نوری ما را دیدند نزدیک بود ما را عبادت کنند، پس ما برای این که به اشتباه نیافتند شروع کردیم به تحلیل و تسبیح و بندگی کردن و آنها از ما یاد گرفتند.

بنابراین در یک مرحله ای ممکن است طوعا او کرها همه ایمان بیاورند که هنوز امتحان واقع نشده است. پس خدای متعال برای این که حقیقتا آنهایی که بنده هستند را جدا کند و برای این که استکبار از انسان دور شود، امتحان تعین پیدا می کند و امتحان به توحید تبدیل می شود به امتحان سجده کردن در مقابل خلیفه الهی. بعد این خلیفه را هم بطوری خلق نمی کند که آن عظمت نور الهی و کلمه روح را ببینند و الا همه سجده می کردند و امتحانی واقع نمی شد، «وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلَائِكَةِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ أَصْلَهُ تَمْيِيزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْياً لِلِاسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُيَلَاءِ مِنْهُم »(2)، آن سه غرض وقتی حاصل می شود و وقتی صف ها از هم جدا می شوند که امتحان به مجهولات باشد.

لذا خدای متعال یک امتحانی بعد از این که انسان را آفریده گرفته و آن نار را بر اهل یمین و یسار عرضه کرده، اصحاب یمین وارد آن آتش شدند اما اصحاب یسار وارد نشدند. آنجا هم وقتی مقام ربوبیت حضرت حق را مشاهده کردند «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى  أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى »، ولی هنوز اینجا کفر و ایمان از هم گویا متمایز نشدند، برای همین هم حضرت می فرمایند یک عده ای طوعا گفتند بلی و یک عده ای کرها گفتند بلی. لذا این امتحان در آن عالم امتداد پیدا کرد تا امتحان به امر ولایت و آنجا کافر و مومن از هم جدا شدند. پس آنهایی که در واقع کافر بودند به امتحان ولایت که رسیدند زیر بار نرفتند. می فرماید درست است که در قبلش هم یک امتحانی شده بودند و وقتی گفته شد «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» طوعا و کرها همه اقرار کردند، اما این اقرار کرها به درد نمی خورد. زیرا آنهایی که کرها گفتند یا باید حقیقتا مومن بشوند یا صفشان جدا شود.

پس خدای متعال امتحان را متعین کرد و آنها امتحان شدند در همان عالم و نسبت به نبوت و ولایت عهد گرفته شد که اینجا صف کفار جدا شد، لذا خدای متعال در این آیه مبارکه سوره یونس می فرماید: «ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلى  قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ»(یونس/74)، روایات این آیه را اینطوری معنا کرده و می فرماید: ما انبیاء را برای امم فرستادیم ولی آن چیزی را که از قبل تکذیب کرده بودند دیگر آنطور نبود که بتوانند به آن ایمان بیاورند «فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ». شخصیتشان یک جوری نبود که ایمان بیاورند به آن چه از قبل تکذیب کردند. روایت وقتی این آیه را توضیح می دهد حمل به همان عوالم قبل می کند و می فرماید: در عوالم قبل وقتی به آنها عرضه شد کفر ورزیدند برای همین دیگر ایمان نمی آورند.

بحث ایمان و کفر به توحید است؛ «فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ» پس یک عده ای نسبت به خدای متعال کافرند و یک عده ای نسبت به خدای متعال مومن اند. این که در روایت حضرت می فرماید: «فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ» کانه خدای متعال  می فرماید من شما را در این عالم آفریدم، ولی می دانم یک دسته کافرید و یک دسته مومن. از کی این کفر و ایمان شروع شده؟ از عالم میثاق و آنجایی که ولایت ما به آنها عرضه شد. پس مرحله قبل که توحید عرضه شد چه بود؟ آنجا همه گفتند بله اما طوعا او کرها پس خدای متعال امتحان به ولایت را مطرح کرد که همان امتحان به توحید است اما متعین می شود.

توانایی امتحان دادن در عوالم قبل

حالا سوال این است که خدای متعال در آنجا تکلیف و امتحان مان کرد که آیا ولایت را می پذیرید و به خدا قول می دهید با این عهد در عالم زندگی بکنید یا خیر. آیا واقعا در آن عالم ذر ما می توانستیم امتحان بدهیم؟! آیا ما در آنجا شعور، فهم و اراده داشتیم، چون امتحان دادن این امکانات را می خواهد؟! حضرت فرمود: بله، در آن عالم امکاناتی که برای امتحان بود داده بودند.

پس ما وقتی می آییم در این عالم همان عهدی که بستیم تفصیل پیدا می کند. به ما گفتند که ما می خواهیم به شما امکانات فراوانی بدهیم اما این همه قوایی که به ما دادند که در عالم میثاق نبوده! ما یک قولی دادیم و گفتیم حالا می آییم بندگی می کنیم، آنها امکانات به ما دادند، قوا دادند؛ چشم و گوش و زبان و قلب به ما دادند اما این قوا در آن عالم نبوده! ما عهد بستیم و براساس آن عهد یک امکاناتی به ما دادند که در این عالم زندگی کنیم. می فرماید: من شما را خلق کردم و در این عالم آوردم و لوازم زندگی در این عالم را به شما دادم ولی می دانم یک عده تان کافرید و یک عده تان مومن. پس خدای متعال دارد هشدار می دهد. می فرماید از شما اقرار گرفتم، شما هم قول دادید و آمدید در این عالم ولی از همان عالم من می دانم که یک عده تان کافرید و یک عده تان مومن.

بازگشت کفر و ایمان به اعمال انسان

شما یک عوالمی را پشت سر گذاشتید و من هم در این عالم لوازم زندگی را هم به کافر می دهم و هم به مومن، اما در عین حال یک عده ای مومنید و یک عده ای کافر. این کفر و ایمان هم ناشی از فعل خودتان است. من کسی را کافر خلق نکردم تا بعد بگویم حالا کافر خلقت کردم و عذابت می کنم. این ناشی از عمل شماست ولی من می دانم یک عده ای تان الان هم که خلقتان کردم «فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ». البته شاید این هشدارهایی که قرآن می دهد می خواهد بفرماید در این عالم برگردید و اصلاح کنید چرا که می شود در این عالم اصلاح بشوید.

پس این یک نکته در باب آیه شریفه که ما وقتی وارد عالم اجسام شدیم و در این عالم خلق شدیم «فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ» ، این کفر و ایمان هم برمیگردد به عمل خود ما. حضرت فرمودند: این کفر و ایمانی که خدای متعال دارد از او خبر می دهد و عارف به اوست و یا حتی دارد معرفی می کند و می گوید بدانید که یک عده کافرند و یک عده مومن.

این اخبار خدای متعال از کدام ایمان و کفر است؟ «فَقَالَ عَرَفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِيمَانَهُمْ بِمُوَالاتِنَا وَ كُفْرَهُمْ بِهَا»، خداوند دارد ایمان و کفر را معرفی می کند، یعنی حواستان باشد اینهایی که صورتشان یکسان است و با یک ظاهری در این عالم آمدند که این یک حکمتی داشته و الا خدای متعال می توانست منافق را یک جوری خلقش کند که همه او را بشناسند.

«وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُم »(محمد/29) اگر می خواستیم یک جوری می کردیم که ظاهر منافق و مومن دو تا بشود ولی «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْل »(محمد/30) ولی به شما یک عنایتی شده که در لحن القول منافق را از کافر می شناسید. دیده اید کسی پشت پرده حرف بزند ما می فهمیم این مرد است یا زن، جوان است یا پیر، این لحن قول است، ولی نمی فهمیم اینکه می گوید منافق است یا مومن. اما حضرت در لحن قول می فهمند منافق است یا مومن.

خداوند به حضرت می فرماید ما می توانستیم در سیما اینها را به تو معرفی کنیم تا چهره شان را هم ببینید ولی در چهره این کار را نکردیم. شاید معنای «احسن صورکم» که در اینجا هست معنایش همین است. ولی این آدم هایی که همه شان یک ظاهر دارند و کنار حضرت هم هستند، حواستان باشد که نسبت به ولایت امام یک عده مومن و یک عده کافرند.

این هشدار به مومنین و کفار است. موضوع این ایمان و کفر هم این است که یک عده ای نسبت به امر ولایت کافرند و یک عده نسبت به امر ولایت مومن. خدای متعال که مومن و کافر را معرفی می کند یعنی مومن و کافر نسبت به امر ولایت را معرفی می کند اما اینها کجا مومن و کافر شدند؟ در عالم میثاق. پس خدای متعال علم فعلی به کفر و نفاق آنها پیدا کرده که آن کفر و ایمان عالم میثاق است. نسبت به چه امری کفرشان آشکار شد؟ نسبت به توحید نه، چرا که «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى »، طوعا او کرها همه گفتند بلی، ولی نسبت به میثاق ولایت که رسید کافر و مومن از هم جدا شدند.

لذا اینهایی که آمدند یک لباس و یک سیما دارند، حتی ممکن است بعد هم ادعای ایمان کنند و صف اول جماعت هم بیایند، ممکن است جزو صحابی حضرت هم باشد اما «فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ». این کفر به چیست؟ کفر به ولایت است که در حقیقت همان کفر به توحید است که این هم در تفصیل امتحان به توحید در عالم میثاق آشکار شده است.

سیر انسان در عوالم مختلف

یک نکته دیگر که راجع به عالم میثاق عرض کنم. ما عوالم مختلفی داشتیم، عالم اظله هست، عالم میثاق هست، عالم ذر هست، درباره خود عالم ذر مرحوم ملاصالح مازندرانی ذیل شرح همین حدیث می گویند: بعید نیست ما از روایات استفاده کنیم که امتحان در عالم ذر هم سه مرحله داشته، یعنی آن موقعی که خدای متعال اصل این گِل ها را برداشت، آن موقع که جسم حضرت آدم را آفرید و آن موقع که روح در آدم دمیده شد. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى  أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى »(اعراف/172)، می گویند شاید خود عالم ذر هم سه مرحله داشته آن موقع که ما ذراتی بودیم و امتحان شدیم به توحید و ولایت خودش سه مرحله است، یکی قبل از آن که از آن گل جسم آدم آفریده بشود، دوم بعد از آن که در جسم آدم قرار گرفتند و سوم بعد از این که روح در آدم دمیده شد و آن ذرات از جسم جدا شدند. حالا آن یک بحثی است که باید توضیح داده شود.

بنابراین حضرت می خواهند بفرمایند که خدای متعال ما را در این عالم آفریده و می فرماید من که شما را آفریدم بدانید یک عده کافرید و یک عده مومن و من هم این ایمان و کفرتان را می دانم، این کفر و ایمان هم ریشه در عمل شما دارد و من اعمالتان را از عالم قبل می دانم. «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى »(نجم/32)، نمی خواهد پیش خدا سجاده پهن کنید چرا که خدا می داند چه کسانی از عالم قبل در وادی تقوا بودند که وادی ولایت الله است. خداوند متقی و غیر متقی را میشناسد پس نخواهید خدا را هم گول بزنید. چون آدم گاهی اوقات هوس می کند خدا را هم فریب بدهد، این کار را سر خدا نخواهید بیاورید «هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى ».

پس این یک نکته که خداوند می فرماید: اینهایی که من در این عالم خلقشان کردم دو دسته اند مومن و کافر، نه این که من مومن خلق کردم یا کافر، ولی دو دسته هستند. این عمل قبل از این عالم شروع شده و در این عالم هم که آمدیم یا با کفر مان آمدیم و یا با ایمانمان. حالا ممکن است توبه کنیم، ممکن است کافر توبه کند و این از بعضی روایات استفاده می شود البته مومن را خدا حفظش می کند که دیگر در عالم کفر وارد نشود.

این دو دسته که کلید فهم سوره هم هست، ایمان و کفر در موضوع ولایت است که تعین امتحان به توحید است. امتحان به توحید وقتی می خواهد معین و محقق بشود در این قالب واقع می شود. اینجاست که یک عده ای زیربار نمی روند. این که می آمدند و به حضرت عرض می کردند که این فرمایش خود شماست یا فرمایش خداست، برای همین بوده است. مثلا حضرت غنایم جنگ طائف را وقتی تقسیم کردند، انصار آمدند و گفتند که خودت این کار را کردی یا خدا فرمود؟! خیلی حرف عجیبی است، این معنایش همین است که اگر بگوید خودم گفتم دیگر نمی پذیرد. اگر امتحان متعین می شود امتحان به رسول اکرم دیگر زیربار نمی رود اما مگر رسول اکرم چیزی غیر از حرف خدا را می گوید؟! مگر ایشان مشیتی غیر از مشیت الله دارد؟! در امر غدیر هم همینطور است، گفتند خودت گفتی یا خدا فرمود! این یعنی اگر از خودت باشد ما قبول نداریم!

این همان جایی است که «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»(نساء/65)، مومن آن کسی است که تسلیم تو باشد، خودت گفتی یا خدا گفته، یعنی چه؟! مگر این پیغمبر حرفی از طرف خودش می زند؟! پس امتحان به حضرت که می شوند این امتحان به توحید است. «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّه»(آل عمران/31)  آنهایی که در مقام محبت هم هستند و می خواهند عبادت حبی بکنند و می خواهند این پیامبر را اطاعت کنند، باید مقام طوع او را داشته باشند تا عبادت حبی واقع بشود. دیگر بالاتر از عبادت حبی که نداریم! طریق عبادت حبی هم طوع در مقابل این وجود مقدس است، یعنی ایشان یک چنین شخصی است.

«إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى  نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى  بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيما»(فتح/10)، بیعت او بیعت با خداست، نقض با او نقض با خداست؛ بنابراین خدای متعال وقتی می خواهد ببیند با او دست بیعت می دهد یا نه پیامبرش را فرستاد تا بگوید بیعت کنید چرا که اگر نقض کردید با خدا نقض بیعت کردید. وقتی خدا می فرماید: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُم » همه می گویند: بله، اما وقتی می گوید حالا این پیامبرمان را قبول دارید؟ می گویند: نه! این هرچه بگوید قبول نیست چون این هم یکی مثل خود ماست. پس در این موضوع صف ها جدا می شود.

پس این یک نکته که در عالم میثاق امتحانی اتفاق افتاده، البته اینکه عالم میثاق بوده، عالم ذر بوده یا عالم اظله بوده، باید توضیح داده بشود. همچنین اینکه این امتحان در عالم ذر قبل از این بوده که در صلب آدم قرار بگیریم یا بعد از نفخ روح، اینها تفصیلات بحث است که باید توضیح داده شود، ولی در آن عالم امتحانی که ما شدیم امتحان به توحید است، به نبوت و به ولایت است.

بعثت پیامبر در عوالم قبل

نکته دیگر اینکه در بعضی روایات می فرماید در آن عالم یک بعثی بوده است؛ یعنی اینطوری نبوده که به ما بگویند بیا امتحان بده بدون این که برای ما حجت و رسولی بفرستند که این امر خیلی عجیب است. پس در آن عالم هم حجت و رسولی بوده، بعد به واسطه او ما امتحان شدیم، کما این که در این عالم اگر خدای متعال رسول نفرستد که امتحان معنا ندارد! «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا»(انسان/3)، وقتی امام و حجت الهی می آید امتحان به توحید معنا پیدا می کند، اطاعت او می شود اطاعت خدا و فرمان او می شود فرمان خدای متعال.

ذیل این دو آیه ملاحظه بفرمایید، یکی ذیل آیه مبارکه سوره نجم است که در باب نبی اکرم می فرماید: «هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى »(نجم/56) این پیامبر یکی از نذیرهای عالم قبل است. ذیل این آیه روایتی در بصائر الدرجات است که می فرماید: «حَدَّثَنَا بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْمَرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى  يَعْنِي مُحَمَّداً حَيْثُ دَعَاهُمْ بِالْإِقْرَارِ بِاللَّهِ فِي الذَّرِّ الْأَوَّلِ»(3)؛ این نذیر یعنی وجود مقدس نبی اکرم اما این انذار اولی و این انذار در عالم اول کجا بوده؟ فرمود: آن کسی که در آن عالم هم ما را دعوت کرده به اقرار و توحید او بوده است.

آن جایی که میثاق گرفتند و همه گفتند: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُم » واسطه ایشان بوده و ایشان دعوت کرده به اقرار، حالا یک عده ای طوعا اقرار کردند و یک عده ای کرها. پس یک عالمی بوده که در آن عالم هم حضرت مبعوث به ما بوده و ما را دعوت به توحید کرده، یک عده ای ایمان آوردند و یک عده کفر ورزیدند.

یک حدیث دیگر از مختصر البصائر بخوانم «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى  قَالَ خَلَقَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ الْخَلْقَ وَ هُمْ أَظِلَّة»(4) خداوند مخلوقات را آفرید در حالی که آن موقع هنوز اظله و سایه هایی بودند که البته این باید توضیح داده بشود. «فَأَرْسَلَ رَسُولَ اللَّهِ إِلَيْهِم » حضرت را ارسال کرد لذا حضرت بر عالم انبیاء که بعثت خاصی داشتند. «فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ بِه » بعد یک عده ایمان آوردند و یک عده کفر ورزیدند، «ثُمَّ بَعَثَهُ فِي الْخَلْقِ الْآخَر» بعد در خلقت بعدی هم حضرت را مبعوث کرده که آن بعثت مناسب با خودش است کما این که بعثت در اینجا متناسب با خودش است. «فَآمَنَ بِهِ مَنْ كَانَ آمَنَ بِهِ فِي الْأَظِلَّة» آنهایی که آنجا ایمان آوردند اینجا هم ایمان می آورند. «وَ جَحَدَ بِهِ مَنْ جَحَدَ بِهِ يَوْمَئِذ» این ذیل این آیه است: «فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْل » آن چیزی که قبلا تکذیب کردند دیگر به آن ایمان نمی آورند.

پس این هم یک نکته که در عالم میثاق بعثی بوده، رسولی بوده، امتحان امتحان توحید بوده ولی این امتحان به توحید تا مرحله امتحان به ولایت تفصیل پیدا کرده است. البته پیداست تفصیلات این عالم را نداشته است. اگر در این عالم می خواهید امتحان به ولایت بشوید این همه پیچیدگی دارد، چرا که همه قوای ما هست و هر روز داریم امتحان می شویم. پس انسان همه قوای خودش را یا می برد تحت طاعت یا بیرون می برد، لذا وقتی این همه قوای تفصیلی پیدا می شود، امر ولایت تفصیل پیدا می کند به شریعت و این همه احکام و شرایع پیدا می شود. این همان امتحان به توحید و امتحان به ولایت است. این است که در روایات باطن همه حلال ها ولایت ماست و باطن همه حرام ها ولایت دشمنان ماست. یعنی همه ابتلائات، ابتلاء به ولایت و ابتلاء به توحید است، ابتلاء به استکبار و تواضع در مقابل خدای متعال است، اما در این عالم که می آییم تفصیل پیدا می کند.

وقتی حضرت مبعوث شدند یک شریعت گسترده ای آوردند، آنجا هم مبعوث بودند اما تکلیف آنجا محدود بوده  چون ظرفیت قوا و امکانات ما آنجا محدود بوده، ولی بعثتی بوده، دعوتی بوده و حضرت دعوت کردند. پس ما اگر آنجا اقرار کردیم همینطوری نبوده است! ولی با فرض این که حضرت آمدند یک عده ای در مرحله اقرار به توحید کرها گفتند و یک عده ای طوعا، وقتی هم تفصیل پیدا کرد به امتحان ولایت زیر بار نرفتند.

مستضعفین، دسته سوم از انسان ها

نکته دیگر این که آیا فقط همین دو دسته هستند یا نه؟ ذیل همین آیه روایاتی هست که می فرماید یک عده هم هستند که مستضعفند، یعنی کسانی که هنوز تعیین تکلیف نشدند. این هم روایات متعددی دارد که خیلی عجیب است و باید مفصل بحث بشود. این روایت را کافی نقل کرده و طرف خطاب هم زراره است. خیلی روایت عجیب است. حضرت به زراره می فرمایند: زراره به نظر تو فقط مردم دو دسته اند یا مومن و یا کافر؟ می گوید: بله، همین است و سوم ندارد. حضرت می گویند: اینطوری نیست! می گوید: آقا، این آیه پس یعنی چه که «خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِن لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ لَيْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَا كَافِر»(5) سوم ندارد! یا مومن است یا کافر. به تعبیر دیگر یا شما را قبول دارد یا قبول ندارد، نمی شود امام را قبول داشته باشد و نداشته باشد!

حضرت فرمود «فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ قَوْلُ اللَّهِ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِكَ يَا زُرَارَةُ أَ رَأَيْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِم »، یک عده ای هستند که عمل خوب و بد را قاطی کردند، پس امید است که خدا اینها را ببخشد و رجوع به آنها بکند. این حرف خداست و با حرف تو فرق می کند. «فَلَمَّا قَالَ عَسَى فَقُلْتُ مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِين »، می فرماید: زراره برگشت و فرمود بالاخره اینها یا مومن اند یا کافرند دیگر و از دو حال خارج نیست!

پس حضرت فرمود: «فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا إِلَى الْإِيمَان »، پس این آیه را چه می کنید؟! اینهایی که خدای متعال می فرماید مستضعف اند و چاره ای ندارند! اینها در یک شرایطی هستند که راه ایمان به رویشان باز نیست. زراره دوباره گفت: «فَقُلْتُ مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِين ».

حضرت یک آیه دیگر خواندند «فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي أَصْحَابِ الْأَعْرَاف ». دو دسته در اعراف هستند، یکی «وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُم »(اعراف/43) که ائمه اند. ذیل ائمه انبیاء هستند که مومن و کافر را می شناسند و در وادی اعراف کارشان شفاعت است. دسته دوم کسانی هستند، بعد از این که بهشتی ها وارد بهشت و جهنمی ها وارد جهنم می شوند یک عده ای هنوز در اعراف اند که این غیر از اصحاب الاعراف که ائمه هستند، هست. آنها یک گفتگوهایی دارند با جهنمی ها و بهشتی ها و آن دسته اینجا مقصودند.

لذا در اعراف یکی «ائمۀ الاعراف» اند، یک عده هم هستند که جهنمی نیستند ولی راه بهشت هم به رویشان بسته است. آنها در این وادی اعراف که یک مقامی از مقامات ولایت اهل بیت است گیرند که در آخرت در قالب اعراف ظهور پیدا می کند. حالا تعبیر شده به یک ریگزار و وادی ای که بر روی پل صراط است و باید از آنجا عبور کنند.

حضرت فرمود راجع به اینهایی که روی اعراف اند چه کار کنیم که نه بهشت رفتند و نه جهنم؟ پس به بهشتی ها که نگاه می کنند امیدوارند که وارد بهشت می شوند، جهنمی ها را هم که می بینند می گویند خدایا ما را با آنها قرار نده! این دسته وسط چه کسانی اند که علی الاعراف اند؟ زراره باز گفت: «فَقُلْتُ مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِين » بالاخره آنها هم یا می روند در بهشت پس مومن اند یا می روند در جهنم پس کافرند! همیشه که در اعراف نمی مانند و بساط اعراف جمع می شود «إِنْ دَخَلُوا الْجَنَّةَ فَهُمْ مُؤْمِنُونَ وَ إِنْ دَخَلُوا النَّارَ فَهُمْ كَافِرُون ».

حضرت فرمودند: «فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ وَ لَوْ كَانُوا مُؤْمِنِينَ لَدَخَلُوا الْجَنَّةَ كَمَا دَخَلَهَا الْمُؤْمِنُونَ»، اگر مومن بودند که قبلا رفته بودند در بهشت چرا که وقتی قرآن احوال مومنین را توضیح می دهد می فرماید آنها به بهشت رفتند. «وَ لَوْ كَانُوا كَافِرِينَ لَدَخَلُوا النَّارَ كَمَا دَخَلَهَا الْكَافِرُونَ» کفار هم که به جهنم رفتند، اما هنوز یک عده ای روی اعراف مانده اند «وَ لَكِنَّهُمْ قَوْمٌ قَدِ اسْتَوَتْ حَسَنَاتُهُمْ وَ سَيِّئَاتُهُمْ فَقَصُرَتْ بِهِمُ الْأَعْمَالُ»، پس اگر کافر بودند که با کفار جهنم رفته بودند، اگر هم مومن بودند با مومنین در بهشت رفته بودند اما اینها از آن قومی هستند که حسنات و اعمالشان یکسان است و عملشان برای اینکه بروند در بهشت، کافی نیست. البته مقصود صرفا عمل ظاهری نیست، بلکه اعم از اعمال ظاهری و باطنی است.

لذا در یک روایتی در تفسیر امام حسن عسگری علیه السلام است که در روز قیامت صدا می زنند مثلا محبّین حضرت امیر برخیزند. یک عده ای بلند می شوند که جزو صدر مومنین و محبین اند، پس به آنها می گویند بروید بهشت و هر کسی هم می خواهید ببرید چون حق شفاعت دارند. دوباره صدا می زنند، پس یک دسته دیگر بلند می شوند، به اینها می گویند خودتان بروید بهشت و درجاتشان را هم بهشان می دهند، ثواب هایشان هم بیش از توقعشان بهشان می دهند. بعد یک عده ای می مانند اما اینها پیداست که خودشان می فهمند مخاطب نیستند. یک عده دیگری هم ته اینها می مانند که اهل گناه اند. پس دوباره صدا می زنند که محبین حضرت بروند بهشت و ایندفعه چون کسی دیگر نمانده در محشر می فهمند مقصود اینها هستند، پس اینها هم بلند می شوند تا به بهشت بروند.

بعد آمده که هزار تا از دشمنان را می برند جهنم تا یکی از اینها را بهشت ببرند. چون آن هزار نفر ریشه گناه این یک نفرند! مومن که نمی خواهد گناه کند، اگر آلوده شده آن هزار نفر نقشه کشیدند که یک نفر را جهنمی کرده اند. الان دوستان اهل بیت که گناه می کنند هزار نفر آن طرف عالم نقشه می کشند تا یک نفر این طرف گناه کند، پس آن هزار نفر را می برند جهنم تا این یکی را آزاد کنند. علی ای حال غرضم این بود که آن دسته ای که روی اعراف اند در وادی اعراف گیر کردند. بعد آن وقت دارد که اهل بیت این عده را هم عبور می دهند.

در این روایت دارد که زراره باز هم اصرار کرد و قانع نشد که حضرت به او فرمودند: بزرگ می شوی می فهمی، بعدا می فهمی! آخرش همین است، بعدا وقتی بزرگ شدیم می فهمیم. در حالی که زراره از کسانی است که در روایت در «کشی» دارد جزو السابقون السابقون است.

پس این روایت کلید فهم این سوره است. خدای متعال می فرماید من شما را آفریدم و می دانم یک عده تان کافرید و یک عده تان مومن. اینها که همه شان در قالب بشر خلق شدند را من کافر خلق نکردم بلکه عمل خودشان است. من عالم را باطل خلق نکردم چون این که اینها کافرند که عالم باطل نمی شود! همه عالم به حق آفریده شده و غایت حق دارد ولی یک عده مومن اند و یک عده کافر؛ حالا این روایت ادامه ای هم دارد که آیه دوازدهم را معنا کرده که آن هم خیلی عجیب است.

مراد از اطاعت خدا و رسول

حسین بن نعیم صحاف که سوال اول را از امام صادق علیه السلام کرد دوباره سوال کرد که «وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى  رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ»(6) از خدا و رسول اطاعت کنید، اگر رو برگرداندید، بدانید که رسول ما موظف بود این را به شما برساند و ابلاغ آشکار هم کند که این کار را هم کرد. حضرت فرمودند مراد از اینکه اطاعت خدا و رسول را کنید باز در امر ولایت ماست.

 «فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ مَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ حَتَّى يَقُوم  قَائِمُنَا إِلَّا فِي تَرْكِ وَلَايَتِنَا وَ جُحُودِ حَقِّنَا » پس پیشینیان شما تا زمان وجود مقدس حضرت بقیه الله و تا قیامت هلاک می شوند اگر اطاعت نکنند. این آیه همین را می خواهد بگوید، می خواهد بگوید پیامبر خدا ابلاغ مبین کرده پس اطاعت کنید، اگر اطاعت نکردید پیامبر ما کار خودش را انجام داده. «وَ مَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى أَلْزَمَ رِقَابَ هَذِهِ الْأُمَّةِ حَقَّنَا وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى  صِراطٍ مُسْتَقِيم » حضرت از این دنیا نرفتند تا حق ما را بر عهده این امت گذاشتند. اینطور نبود که از حق ما نگویند بنابراین شما دیگر خودتان می دانید. تمام هبوط و سقوط هم همینجاست چرا که صراط مستقیم، صراط توحید و ولایت است و خدا هر کس را بخواهد هدایت می کند. البته مشیت خدا هم به حساب و کتاب است.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 413

(2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 286

(3) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 84

(4) مختصر البصائر، ص: 423

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 403

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 426