نسخه آزمایشی
چهارشنبه, 19 ارديبهشت 1403 - Wed, 8 May 2024

جلسه سی و دوم شرح کتاب الحجه کافی/ معنای متعدد بحث معرفة الله بالله و بیان طریقیت انبیاء در معارف عقلی

متن زیر تقریر جلسه سی­ و دوم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 13 بهمن ماه 99 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث صحیحه منصور بن حازم بحث معرفت الله بالله را جمع بندی کرده و کلمات مرحوم صدوق را در این رابطه بررسی کرده و عدم نیاز در شناخت خدا به انبیاء را رد کرده اند. شاهد مهم اینکه کسانیکه حرف از استغناء عقل می زنند دستگاه بزرگ تربیت و شاگرد پروری در فلسفه و... دارند ولی اگر بگوییم عقل را باید انبیاء پرورش دهند قبول نمی کنند. البته روشن است که نیاز به وحی در معارف عقلی به معنای نقلی کردن این دسته معارف نیست و روش خودش را دارد...

معانی محتمله در بحث معرفة الله بالله

بحث در صحیحه منصور بن حازم بود و در مورد این عبارت بحث می کردیم که فرمود: «عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ قَالَ صَدَقْتَ»(1) و عرض شد که چند معنا در این جمله محتمل است. یک معنا این بود که معرفت، صنع خداست و مخلوقات ایجاد معرفت نمی کنند بلکه خداست که معرفت را اعطاء می کند. مخلوقات مُعِدّات هستند و معرفت از جانب خدا افاضه می شود.

معنای دیگری که به این معنا نزدیک است و معنایی بهتر است این بود که کسی چیزی ندارد که بخواهد معرفت ایجاد کند. این بحث معدات نیست بلکه مخلوق بما هو مخلوق چیزی ندارد که بخواهد معرفت ایجاد کند. بله اگر خداوند چیزی را آیه خودش قرار دهد می تواند طریق معرفة الله واقع شود.

معنای دیگری که ذکر شد این بود که مخلوق نمی تواند سبب معرفت شود زیرا با دیدن مخلوق، ما صفات مخلوق را می بینیم و خداوند متباین و غیرمسانخ با مخلوقات است لذا صفات مخلوقات قابل سرایت به خالق نیست. باید خدا خودش خود را معرفی کند.

معنای چهارمی هم که احتمال دادیم (که اوفق به ذیل روایت و مشابه مضمونی با روایت هشام بن حکم بود) این بود که خدا اجل و اکرم است از اینکه مخلوق دستش به معرفت او برسد و خودش باید راهی را برای معرفت باز کند که آن وحی است و اگر کسی وحی ندارد باید از رسل استفاده کند که در متن روایت همین نکته مورد توجه قرار گرفته است. شناخت خدا به خدا معنایش نفی رسول نیست بلکه یعنی بدون وحی شما دست تان به معرفت الهی نمی رسد.

تبیین کلام مرحوم صدوق در کتاب توحید

مرحوم صدوق ذیل این باب «أنه عز و جل لا يعرف  إلا به »(2) چندین روایات قرار داده و بعد نظر خود را در جمع بندی معنایی این روایات ارائه می کند. ایشان فرموده: «قال مصنف هذا الكتاب القول الصواب في هذا الباب هو أن يقال عرفنا الله بالله لأنا إن عرفناه بعقولنا فهو عز و جل واهبها و إن عرفناه عز و جل بأنبيائه و رسله و حججه فهو عز و جل باعثهم و مرسلهم و متخذهم حججا و إن عرفناه بأنفسنا فهو عز و جل محدثها فبه عرفناه » ظاهر این بیان این است که ما خداوند را ولو از طریق مخلوقات باشد ولی از طریق خودش می شناسیم و معرفت خدا از جانب خود اوست. مخلوقات خودشان بما هو مخلوق امکان معرفت ایجاد کردن برای کسی ندارند. این خداست که از طریق وحی یا عقل یا شهود خود را معرفی کرده است.

بعد ایشان نکته ای را اضافه می کند: «وَ قَدْ قَالَ الصَّادِقُ لَوْ لَا اللَّهُ مَا عُرِفْنَا وَ لَوْ لَا نَحْنُ مَا عُرِفَ اللَّهُ. و معناه لو لا الحجج ما عرف الله حق معرفته و لو لا الله ما عرف الحجج » یعنی در روایات بیان شده است که البته عقل و شهود بدون دلالت انبیاء به معرفت الهی نمی رسند. وقتی که انوار وحی به عقل و قلب انسان بتابد معرفت عقلی و ایمانی(3) رخ می دهد ولی اینکه فکر کنیم عقل و قلب انسان بدون انبیاء رویش می کند، این حرف تمامی نیست.(4) این همان معنای چهارمی بود که در روایت ما احتمال دادیم که اجل و اکرم بودن خدا معنایش همین است که دست کسی به معرفت الهی (به جمیع شئون از اصل وجود تا معرفت به اسماء و صفات و...) نمی رسد الا اینکه از جانب خدا اتفاقی بیافتد و آیات و وحی نازل شود که در ادامه روایت همین معنا بیان شده است.

در واقع مرحوم صدوق ابتدا بیان کرده اند که معرفت را خدا ایجاد می کند و معرفت به خدا چه از طریق وحی یا عقل یا قلب، این به وسیله خدا حاصل می شود و اوست که خود را معرفی کرده است. بعد فرموده با توجه با روایات بدست می آید ما هر معرفتی هم از خدا بدست می آوریم این به وساطت حجج الهی واقع می شود. در عین اینکه شناخت خود حجج به خدا واقع می شود و اوست که مسیری را برای شناخت حجج فراهم می کند، ولی در عین حال معرفت به خود خداوند هم از طریق حجج واقع می شود.

در ادامه ایشان مسئله «حی بن یقظان» را مطرح کرده است که فرض انسانی است که تنها در یک جای دور افتاده است و هیچ ارتباطی با حجج و مسیر هدایت الهی و اخبار آنها نداشته باشد، آیا چنین فردی به خدا دلالت می شود؟ ایشان فرموده اینطور نیست. «و قد سمعت بعض أهل الكلام يقول لو أن رجلا ولد في فلاة من الأرض و لم ير أحدا يهديه و يرشده حتى كبر و عقل و نظر إلى السماء و الأرض لدله ذلك على أن لهما صانعا و محدثا فقلت إن هذا شي ء لم يكن و هو إخبار بما لم يكن أن لو كان كيف كان يكون و لو كان ذلك لكان لا يكون ذلك الرجل إلا حجة الله تعالى ذكره على نفسه كما في الأنبياء منهم من بعث إلى نفسه و منهم من بعث إلى أهله و ولده و منهم من بعث إلى أهل محلته و منهم من بعث إلى أهل بلده و منهم من بعث إلى الناس كافة» خلاصه کسی بدون هدایت وحی، هدایت به معرفت الهی نمی شود و این ادعایی است بیهوده و چنین فرضی واقع نشده است.

بعد ایشان فرموده نفرمایید که جناب ابراهیم علیه السلام با همین رویت شمس و قمر و نجوم به رب العالمین رسیده است؛ زیرا جواب می دهیم که ایشان پیامبر الهی بوده است و این سیر در آفاق را از جانب خداوند داشته است و این شکل از استدلال را هم برای امت خودش بیان کرده است و در واقع استدلالی است که ایشان در نفوس زنده و ایجاد کرده است. در نهایت هم ایشان فرموده واقعاً اگر ما در معرفت الهی مستغنی بودیم چرا این همه آیات در مورد وجود خدا و اسماء و صفات او در قرآن ذکر شده است؟!

جمع بندی بحث در معرفة الله بالله

بنظر ما هم این فرمایش ایشان قابل دفاع و تمام است و ادله معرفة الله بالله نمی خواهد بگوید انبیاء در معرفت الهی واسطه نیستند بلکه می گوید از جناب خدا یک اتفاقی باید بیافتد و آیات خود را نازل کند و اصل این آیه الهی، حجج هستند و بقیه آیات هم در پرتو آنها آیه می شوند. عقل در مواجهه با آیات الهی است که شکوفا می شود و خودش به تنهایی راه به معرفت الهی ندارد.

اینکه می بینید فلاسفه مسلمان سعی می کنند با یک استدلال عقلی به ظاهر بی ارتباط به وحی، خدا را اثبات کنند، اینها حل کردن معما بعد از حل شدن آن توسط غیر است. اصل حرف هایی که در استدلال فلاسفه مسلمان هست از انبیاء گرفته شده است نه اینکه عقل مستقل خودش به اینها دلالت شده است. تازه با این همه تلاش انبیاء باز هم نیمی از دنیا ملحد و کافر هستند و ابداً به خدا دلالت نشده اند. اینکه فرض کنیم انسان بدون انبیاء به خالق و صانع و بلکه به رب العالمین دلالت می شود، واقعاً حرف عجیبی است!

البته روشن است که مقصود از این حرف نقلی شدن، طریق اثبات خدا نیست. بحث این نیست که بگوییم چرا خدا اثبات می شود؟ چون انبیاء این را فرموده اند! اینکه دور روشنی دارد. بلکه بحث این است که نور انبیاء به عقل می خورد و عقل را شکوفا می کند. این تعالیم و تلاش انبیاء بوده است که این عقل شکوفا شده است و حالا برای اثبات خدا حرفی برای زدن دارد. «أَنَارَ فِي الْفِكْرَةِ مَعْقُولُهَا»(5) نور وحی و حقیقت توحید از بالا نازل می شود و بدست انبیاء در عالم جاری می شود. هیچ حدی از حدود توحید نیست الا اینکه بدست آنها در عالم جاری شده است.(6) بلکه فقط معرفت عقلی نیست و بالاتر معرفت شهودی و ایمانی شما با انبیاء عطا می شود، ولی اینها در سایه سیر با حجت الهی است. یعنی انبیاء الهی با هر قوه انسان متناسب با آن اتمام حجت می کنند.

در آیه نور هم همین مسئله اشاره شده است که همه هدایت انسان در پرتو نور الهی واقع می شود و این نور به انسان نمی رسد الا اینکه از دریچه مشکاتی که در عالم برای این نور قرار داده شده است. «اللَّهُ  نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاة» که این مشکاه در بعض روایات ما به وجود مقدس نبی اکرم معنا شده است. این نور تنزلی در عالم خواهد داشت تا به بیوت برسد؛ «في  بُيُوتٍ  أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ»(نور/35-36) این بیوت در روایت به بیوت انبیاء معرفی شده است و اگر کسی به این بیت که محیط ولایت آنهاست راه پیدا کند، از این نور بهره مند می شود و هدایت می شود.

نیز در آیه شریفه که فرموده: «رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ  وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيما»(نساء/165) معنایش همین است که قبل از بعث رسل حجت بر خلائق تمام نمی شود و می توانند بعداً اعتراض کنند که باب هدایت برای ما باز نشده است. این آیه فقط در مورد فروعات فقهی نیست که بدون انبیاء حجت در آن ساحت تمام نمی شود، بلکه اصل معرفتی که باید حجت در آن تمام شود اثبات خالق و صانع و رب العالمین است. درحالیکه طبق بیانی که عقل را در این ساحت، مستقل فرض می کنیم، معنایش اتمام حجت قبل از بعث رسل است. لذا روشن می شود که عقل و فطرت خودش به معرفت الهی نمی رسد الا اینکه بعث انبیاء بشود.

و بدانید اگر راه معرفت مستقل را باز کردید، فقط به اثبات اصل خالق بسنده نمی شود (کمااینکه در کلمات اهل معقول می بینید) و تا پیدا کردن صفات الهی و تصویر علم خدا و... جلو خواهد آمد. بلکه نسبت به عقل عملی هم همینطور است و اگر قبول کردیم که ما یک قوه دراکه مستقل از وحی در درک خوبی و بدی داریم، علم اخلاق بلکه سیاست منزل و اجتماع را هم برای شما تنظیم خواهد کرد. درحالیکه همین روایت بیان می کند که برای رسیدن به رضا و سخط الهی ما نیاز وحی داریم. کسانیکه عقل نظر و عمل را در سیر معرفتی خود، مستقل معنا می کنند، چیزی برای انبیاء هم باقی می گذارند؟! فقط می ماند یکسری احکام تعبدی بسیار خاص و دیگر معلوم نیست که نیاز به انبیاء برای چیست.

شاهد مهم در نیاز عقل به تعلیم و شکوفایی

عجیب این است که ادعا می شود که عقل برای رسیدن به حق و معرفت نیاز به وحی ندارد، ولی خود جریان فلسفه و حکمتِ مصطلح، یک دستگاه فکری و عقلی بزرگی ساخته اند و استدلال های خود را به بقیه آموزش می دهند. سوال این است که اگر عقل مستقل در درک است شما پس چه کار می کنید؟! اگر قبول دارید که عقل برای شکوفایی و رسیدن به معارف، نیاز به تعلیم دارد، چرا این معلم، انبیاء نباشند؟! اگر این حرف که خیلی حرف روشنی هم هست مورد قبول واقع شود، معنایش این است که در ساخت حکمت و فلسفه شما نیازمند به انبیاء و تعالیم آنها هستید؛ هرچند روشن است که جنس کار علمی و حرکت در اینجا مانند فقه نیست که تعبدی باشد ولی عقل باید بدنبال تولی به هدایت انبیاء باشد و این معنای تابع شدن فلسفه از وحی است.

بعضاً گفته می شود که استدلال های انبیاء هم نیاز به صغری و کبری دارد و این یعنی شما از یک ساختار عقلی استفاده می کنید. جواب این است که مگر ما منکر این هستیم که ساختار ذهنی انسان شکل خاصی دارد، لکن بحث در این است که این ذهن در اختیار یک فیلسوف اصاله الوجودی می افتد، شاگردان خود را مانند خود می کند؛ دست یک فیلسوف اصاله الماهوی می افتد، در طرف مقابل استدلال می کند و شاگردان او شبیه استاد می شوند الا شذ و ندر. فیلسوف مادی هم شاگردان خود را با همین ذهن مادیگرا و ملحد می کند. این نشان می دهد که این یک ظرفیت ابتدایی است که قرار است مورد تعلیم قرار گیرد. و حتماً معلم توحید، انبیاء هستند.

البته روشن است که در تولی معرفتی انسان نسبت به انبیاء ما هیچ کدام معصوم نیستیم و به میزان تولی، انسان از معرفت توحید، بهره مند می شود. لذا این حرف معنایش، نفی تنوع در آراء و امکان خطا نیست. کما اینکه در دستگاه معقول مستقل هم تنوع و خطا هست. ولی بحث در این است که کدام مسیر برای ما حجت است و این خطای در فهم بر ما معذور دانسته شده است. اگر دستگاه فکری و تولی به امام در معقولات هم حجت باشد، اختلاف آن هم پذیرفته است ولی اگر روش حجت نباشد، تنوع و اختلاف باشد یا نباشد، حجت نیست. هرچند مساله ای در معقول نیست الا اینکه در آن اختلاف هست. از اصل اصاله الوجود و معانی که برای آن شده است تا فروعات و نتایج آن.

البته انصاف این است که فلاسفه و حکماء شیعه مانند مرحوم صدرا متعبد به وحی هستند و لذا عده ای به این بزرگواران اشکال کرده اند که اینها واقعاً فیلسوف نیستند بلکه متکلم هستند. علت همین است که دو کار در روش آنها موجود است؛ اول اینکه در اصول معرفتی خود متاثر از وحی هستند و هماهنگی دارند. در فروعات معرفت خود هم مخالفت قطعیه با شریعت و معارف وحی را مراقبت می کنند. لکن عرض ما این است که این مقدار برای تولی به وحی کافی نیست و باید در منطق و در روش و محتوای کار عقلی، موافقت حداکثری با وحی، میزان قرار گیرد.

روایت سلمان فارسی در معرفت الهی

روایت مهمی در همین باب معرفة الله بالله در کتاب توحید صدوق هست که اشاره به آن در اینجا مناسب است. فرمود: «حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْفَارِسِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ أَبُو سَعِيدٍ النَّسَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الصُّغْدِيُّ بِمَرْوَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ بْنِ الْحَكَمِ الْعَسْكَرِيُّ وَ أَخُوهُ مُعَاذُ بْنُ يَعْقُوبَ قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ الْحَنْظَلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَاصِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ قَيْسٍ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الرُّمَّانِيِّ عَنْ زَاذَانَ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ  يَذْكُرُ فِيهِ قُدُومَ الْجَاثِلِيقِ الْمَدِينَةَ مَعَ مِائَةٍ مِنَ النَّصَارَى وَ مَا سَأَلَ عَنْهُ أَبَا بَكْرٍ فَلَمْ يُجِبْهُ ثُمَّ أُرْشِدَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَسَأَلَهُ عَنْ  مَسَائِلَ فَأَجَابَهُ عَنْهَا وَ كَانَ فِيمَا سَأَلَهُ أَنْ قَالَ لَهُ أَخْبِرْنِي عَرَفْتَ اللَّهَ بِمُحَمَّدٍ أَمْ عَرَفْتَ  مُحَمَّداً بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مَا عَرَفْتُ اللَّهَ بِمُحَمَّدٍ وَ لَكِنْ عَرَفْتُ  مُحَمَّداً بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حِينَ خَلَقَهُ وَ أَحْدَثَ فِيهِ الْحُدُودَ مِنْ طُولٍ وَ عَرْضٍ فَعَرَفْتُ أَنَّهُ مُدَبَّرٌ مَصْنُوعٌ بِاسْتِدلَالٍ وَ إِلْهَامٍ مِنْهُ وَ إِرَادَةٍ كَمَا أَلْهَمَ الْمَلَائِكَةَ طَاعَتَهُ وَ عَرَّفَهُمْ نَفْسَهُ بِلَا شِبْهٍ وَ لَا كَيْف »(7)

در این روایت راوی که عالم اهل کتاب است از امیرالمومنین سوال می کند که خدا را به محمد(ص) شناختی یا او را به خدا؟ امیرالمومنین جواب می دهند که او را به خدا شناختم. وقتی او را موجود محدود و دارای صفات مخلوق دیدم، این معرفت حاصل می شود که او مدبَر و مصنوع است.

بعید نیست اینکه ذیل روایت فرموده به استدلال و الهام این معرفت حاصل می شود یعنی من از جانب خدا معرفتی دارم و در پرتو این معرفت است که این نگاه در عالم ایجاد می شود که حتی رسول را با ویژگی های مخلوق و مدبَر می بینم. و الا کسی که این نگاه توحیدی را نداشته باشد، رسول را که می بیند این چنین معرفتی برای او حاصل نمی شود. ولو این رسول خودش اسم اعظم الهی باشد ولی آثار مخلوق بودن در او هست. این نگاه حضرت امیر است که آثار صنع الهی را در رسول می بیند. لذا کسی که چنین الهامی را ندارد، باید از دست کسی بگیرد که این الهام را دارد.

این جنس جوابی که حضرت داده اند یک حرف عقلی نیست که ما مستقل از وحی و انبیاء بتوانیم، بزنیم. لذا جاثلیق سراغ بقیه رفته است و کسی پاسخگوی سوالات او نبوده است و او را ارجاع به امیرالمومنین داده اند. این حرف حضرت در واقع تعلیم به ماست که یا خود حضرت به الهام از خدا دریافت کرده است و یا الهامی است که با رسول به ایشان منتقل شده است. لذا حضرت بیان می کنند که معرفت به خدا از جانب خود او در عالم منتشر می شود و بلکه شناخت رسول هم در پرتو همین وحی روشن می شود. والحمدلله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 169

(2) التوحيد (للصدوق)، ص: 285

(3) استاد بیان می کردند که معرفت شهودی را باید به دیدن انوار الهی در پرتو ایمان تعریف کرد. در روایت فرمود: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: حَضَرْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِجِ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا جَعْفَرٍ أَيَّ شَيْ ءٍ تَعْبُدُ قَالَ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ رَأَيْتَهُ قَالَ بَلْ لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ  الْإِيمَانِ  لَا يُعْرَفُ بِالْقِيَاسِ وَ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يُشَبَّهُ بِالنَّاسِ مَوْصُوفٌ بِالْآيَاتِ مَعْرُوفٌ بِالْعَلَامَاتِ لَا يَجُورُ فِي حُكْمِهِ ذَلِكَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ قَالَ فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه » الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 97

(4) استاد اشاره فرمودند بلکه اگر معرفت از جنس ایمان و بستر آن باشد، این جز از طریق وحی در عالم نازل نشده است. در آیه شریفه فرمود: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ  تَدْري  مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى  صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» سوره مبارکه شوری آیه 52. حقیقت ایمان و هدایت در همین وحی قرار داده شده و انسان ها در همه ساحت های وجودی خود از عقل و قلب و بقیه قوا اگر مومن می شوند، این نور وحی است که به قوای آنها تابیده است.

(5) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 1، ص: 98

(6) استاد اشاره کردند به آیه شریفه: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ  يُوحى  إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» سوره مبارکه کهف آیه 110. در این آیه شریفه همان حقیقت وحی و توحید که نازل شده است را بیان کرده است که بدست حضرت است و با تبعیت از وحی است که معرفت و توحید اعطاء می شود. در روایات این آیه به شرک در ولایت هم تاویل شده است که اگر سرپرستی حجج الهی مورد پذیرش واقع نشود، توحیدی واقع نمی شود. فرمود: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي قَوْلِهِ: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ  قَالَ يَعْنِي فِي الْخَلْقِ أَنَّهُ مِثْلُهُمْ مَخْلُوقٌ  يُوحى  إِلَيَ  إِلَى قَوْلِهِ  بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً قَالَ لَا يَتَّخِذْ مَعَ وَلَايَةِ آلِ مُحَمَّدِ وَلَايَةَ غَيْرِهِمْ وَ وَلَايَتُهُمُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ فَمَنْ أَشْرَكَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ فَقَدْ أَشْرَكَ بِوَلَايَتِنَا وَ كَفَرَ بِهَا وَ جَحَدَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حَقَّهُ وَ وَلَايَتَه » تفسير القمي، ج 2، ص: 47

(7) التوحيد (للصدوق)، ص: 287