نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 13 ارديبهشت 1403 - Thu, 2 May 2024

جلسه هفدهم خارج فقه انفال/ ارض موات و خراب - تکمله ادله ارض موات و اطلاق آنها در موات بالعرض

متن زیر تقریر جلسه هفدهم بحث درس خارج فقه انفال آیت الله میرباقری است که به تاریخ 22 خرداد ماه 1401 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث انفال و بحث ارض موات به مسئله موات بالعرض می پردازند که روایاتی در این بحث هست و اطلاق ارض خربه شامل این می شود. لکن دو دسته دیگر در روایات هست که باید بررسی شود. دسته اول روایاتی است که می گوید اگر مالک سابق آمد باید حق او داده شود. دسته دوم هم می گوید اگر زمین موات شد فرد دیگر حق دارد آن را احیاء کند...

ادامه بررسی اراضی موات

مورد اولی که برشمرده شد سرزمینی بود که بدون درگیری فتح شده است که منقولات این سرزمین ها نیز ملحق به آنها می شود. مورد دومی که در جلسه گذشته بیان شد اراضی موات بود. در روایات چند تعبیر برای این قسم بیان شده است؛ همانند: «کل ارض خربه» «کل ارض خربة قد باد اهلها» «کل قریة یهلک اهلها او یجلون عنها» و «کل ارض جلا اهلها من غیر ان یحمل علیها بخیل و لا رکاب» و «ما کان من الارضین باد اهلها»؛ همچنین عنوان «موات» هم در بعض روایات آمده است که سند روشنی ندارد اما چون در کلمات فقها آمده است می توان گفت که سند آن جبران می شود. علاوه بر اینها دو عنوان «کل ارض میتة لا رب لها» و «کل ارض لا رب لها» نیز در روایات آمده است.

جزو مسلمات است که ارض موات از انفال است و این عنوان در کلمات فقها آمده و اجماعی است ولی در روایات معتبره کمتر آمده و در کلمات فقها هم معنای مصطلح خاصی ندارد، بلکه مراد ارضی است که تعطیل است و آبادانی ندارد و برای اینکه آباد شود باید کارهایی برای آن انجام داد؛ مثلا قناتی کشید و چاه آبی را ایجاد کرد و نهر هایی درست کرد و امثال آن.

اما اراضی موات بالعرض دو دسته هستند یکی اینکه مالک معینی نداشته باشد و دوم اینکه مالک معین داشته باشد. قسم اول مسلما از انفال است اما قسم دوم محل اختلاف است. بعضی به عوم روایات «کل ارض خربة» تمسک کرده و فرموده اند این اراضی هم انفال هستند ولی بعضی فرموده اند قیودی همانند «باد اهلها» و «انجلی اهلها» یا «یهلک اهلها» در روایات دیگر آمده است که عموم «کل ارض خربه» را مقید می کند.

اگر صرف همین عام و خاص درکار باشد می توان گفت که این دو متوافقین هستند و لذا مقید یکدیگر نیستند و اینکه روایات در مقام تحدید است فلذا مفهوم دارد و این مفهوم چون لسان نفی دارد با روایات عام متنافی خواهد بود نیز در جلسات گذشته پاسخ داده شد که حصر در این روایات حصر اضافی است فلذا مفهوم ندارد. ضمن اینکه این تعدد عناوین در قیود نشان از این دارد که اینها قید غالبی هستند یعنی غالبا خرابی به دلیل هلاک و انجلاء بوده است و ملاک اصلی همین است که خراب شده باشد.

بررسی روایات ارض موات بالعرض

لکن علاوه بر این عموم و خصوص دلیل دیگری در باب احیاء وجود دارد که مشکل را به نحوی حل می کند. مرحوم شیخ حر در کتاب الاحیاء بابی دراند تحت این عنوان: «بَابُ أَنَّ مَنْ أَحْيَا أَرْضاً ثُمَّ تَرَكَهَا حَتَّى خَرِبَتْ زَالَ مِلْكُهُ عَنْهَا وَ تَكُونُ لِمَنْ أَحْيَاهَا وَ إِنْ كَانَتْ مِلْكاً لَهُ بِوَجْهٍ آخَرَ فَعَلَى مَنْ أَحْيَاهَا أَنْ يُؤَدِّيَ إِلَيْهِ أُجْرَتَهَا» یعنی اگر زمینی موات بالعرض باشد شخص ثالث می تواند آن را احیاء کند، لکن اگر مالک اول این زمین را با احیاء مالک شده است که هیچ حقی ندارد ولی اگر از طریق دیگری مالک شده باشد باید حق او به وی پرداخت شود.

مستند بخش اول کلام ایشان دو روایت صحیحه در این باب است و مستند بخش دوم کلام ایشان صحیحه سلیمان بن خالد است که با مرحوم شیخ در تهذیب با دو سند صحیح آن را نقل کرده اند؛ در این روایت می فرماید: «عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَأْتِي الْأَرْضَ الْخَرِبَةَ فَيَسْتَخْرِجُهَا وَ يُجْرِي أَنْهَارَهَا وَ يَعْمُرُهَا وَ يَزْرَعُهَا مَا ذَا عَلَيْهِ قَالَ الصَّدَقَةُ قُلْتُ فَإِنْ كَانَ يَعْرِفُ صَاحِبَهَا قَالَ فَلْيُؤَدِّ إِلَيْهِ حَقَّهُ»

این روایت دلالت بر این دارد که اگر زمین خرابی که مالک آن معلوم است را شخصی آباد کند، باید حق صاحب زمین را به او بپردازد. مرحوم شیخ حر این حق را به اجاره معنی کرده اند ولی معمول فقها می فرمایند این زمین ملک اوست و باید به او بازگردانده شود.

بنابراین صحیحه سلیمان بن خالد دلالت بر این دارد که اگر زمینی مالک معین داشته باشد حتی بعد از خراب شدن هم جزو انفال نمی شود بلکه تحت ملک او باقی خواهد ماند؛ البته در این روایت نیامده است که مالک اول از طریق احیاء مالک شده یا از طریق دیگری مالک شده باشد. لکن مرحوم شیخ حر به دلیل جمع با دو روایت دیگری که در این باب است، این روایت را حمل بر صورتی کرده اند که به غیر احیاء مالک شده باشد.

روایات دال بر انفال بودن ارض موات بالعرض

اما دو روایت صحیحه دیگری که در این باب است از این قرار است: در صحیحه معاویة بن وهب آمده است: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ أَيُّمَا رَجُلٍ أَتَى خَرِبَةً بَائِرَةً فَاسْتَخْرَجَهَا وَ كَرَى أَنْهَارَهَا وَ عَمَرَهَا فَإِنَّ عَلَيْهِ فِيهَا الصَّدَقَةَ فَإِنْ كَانَتْ أَرْضٌ لِرَجُلٍ قَبْلَهُ فَغَابَ عَنْهَا وَ تَرَكَهَا فَأَخْرَبَهَا ثُمَّ جَاءَ بَعْدُ يَطْلُبُهَا فَإِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ عَمَرَهَا.»

این روایت دلالت بر این دارد که اگر کسی زمین را رها کند تا خراب شود، ملکیت او زائل می شود و اشخاص دیگر می توانند آن را احیاء کنند. این صحیحه با صحیحه قبل منافات دارد که دلالت بر این داشت که حق مالک باید پرداخت شود، لکن فقها این روایت را به دلیل صحیحه ابی خالد کابلی که در ادامه خواهد آمد حمل بر صورتی کرده اند که مالک اول با احیاء مالک شده باشد؛ در این صورت تنافی از بین خواهد رفت زیرا این روایت که دلالت دارد که اگر شخص با احیاء مالک شد و زمین را رها کرد تا خراب شد هیچ حقی ندارد، مقید صحیحه سلیمان بن خالد خواهد شد که دلالت دارد که مالک قبلی ذی حق است و باعث می شود صحیحه سلیمان بن خالد مخصوص به صورتی شود که مالک اول به غیر احیاء مالک شده است.

در صحیحه ابی خالد کابلی آمده است: «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ وَجَدْنَا فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِي  الَّذِينَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ وَ نَحْنُ الْمُتَّقُونَ وَ الْأَرْضُ كُلُّهَا لَنَا فَمَنْ أَحْيَا أَرْضاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَلْيَعْمُرْهَا وَ لْيُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ لَهُ مَا أَكَلَ مِنْهَا فَإِنْ تَرَكَهَا وَ أَخْرَبَهَا فَأَخَذَهَا رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِهِ فَعَمَرَهَا وَ أَحْيَاهَا فَهُوَ أَحَقُّ بِهَا مِنَ الَّذِي تَرَكَهَا فَلْيُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ لَهُ مَا أَكَلَ مِنْهَا حَتَّى يَظْهَرَ الْقَائِمُ ع مِنْ أَهْلِ بَيْتِي بِالسَّيْفِ فَيَحْوِيَهَا وَ يَمْنَعَهَا وَ يُخْرِجَهُمْ مِنْهَا كَمَا حَوَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ مَنَعَهَا إِلَّا مَا كَانَ فِي أَيْدِي شِيعَتِنَا فَإِنَّهُ يُقَاطِعُهُمْ عَلَى مَا فِي أَيْدِيهِمْ وَ يَتْرُكُ الْأَرْضَ فِي أَيْدِيهِمْ.» این روایت دلالت بر این دارد که مالک اول که با احیاء مالک شده است، بعد از اینکه زمین را رها کرد و خراب شد دیگر حقی بر این زمین ندارد و افراد دیگر می توانند این زمین را احیاء کرده و مالک شوند.

همانطور که گفته شد بعضی این روایت را وجه رفع تعارض بین دو روایت گذشته دانسته اند و روایات را اینطور جمع کرده اند که اگر شخصی بالاحیاء مالک شد و زمین را رها کرد تا خراب شد دیگر حقی بر این زمین ندارد اما اگر به غیر احیاء مالک شده باشد، همچنان حقی بر این زمین دارد. در این صورت باعث می شود که ارض خراب که در روایات انفال عمومیت دارد و شامل هر نوع ارض خرابی می شود مقید شود به صورتی که شخصی به غیر احیاء مالک زمین شده باشد؛ در این صورت حتی بعد از رها کردن زمین و خراب شدن آن، این زمین جزو انفال نخواهد شد اما اگر با احیاء مالک شده باشد، بعد از خراب شدن زمین، این زمین بازگشت به انفال پیدا می کند.