نسخه آزمایشی
یکشنبه, 16 ارديبهشت 1403 - Sun, 5 May 2024

جلسه اول حسینیه حق شناس/ شرحی بر اخلاص و الحاد در مقدمه خطبه فدکیه

متن زیر سخنان جلسه اول آیت الله میرباقری به تاریخ 26 دی ماه سال 99 است، که به مناسبت ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها در حسینیه مرحوم آیت الله حق شناس ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ حضرت فاطمه زهرا سلام علیها در فرازهای ابتدائي خطبه فدکیه، از توحید و تأویل آن سخن می گویند. این بیانات اهمیت ویژه ای در خطبه حضرت دارند، چراکه بدون این ها، مابقی خطبه، درک شدنی نیست. عبارت «لا اله الا الله» که حضرت در این فرازها به آن می پردازد، بیان کننده مقام الوهیت خدای متعال است. مقام الوهیت یعنی مقام دارا بودن تمام اسماء حسنی؛ لذا وقتی ما می گوییم الهی جز الله نیست، پس کسی غیر از خدا وجود ندارد که این اسماء حسنی را داشته باشد. طبق این تفاسیر، الحاد در اسماء حسنی، شرک به خدای متعال است. لذا اگر انسان می خواهد که به مقام اخلاص برسد، باید الحاد در اسماء نداشته باشد و این اسماء را در جای دیگری نبیند. خود اخلاص در وجود انسان مراتبی دارد؛ یکی از مراتب، مرتبه نورانیت قلب و دیگری مرتبه پیوند با قلب است.

اهمیت مقدمات خطبه فدکیه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. خطبه نورانی فدکیه که از حضرت زهرا سلام الله علیها نقل شده است، مضامین بسیار بلندی دارد؛ این خطبه با مقدماتی آغاز می شود که سراسر آن، پر از معارف توحیدی است و در ادامه هم به حقیقت نبوت و رسالت می پردازد. این مقدمه، اساس خطبه است؛ یعنی اگر ما این مقدمات را نپذیریم، دیگر بقیه خطبه برای ما معنایی نخواهد داشت. این طور نیست که مطالبی که حضرت در آن مقدمه گفته اند، صرفاً به عنوان تبرک باشد؛ بلکه اگر کسی از این مطالب، درکی نداشته باشد، دیگر نمی تواند بقیه خطبه را تفسیر کند و بفهمد.

وصیت نامه سید الشهداء هم همینطور است. وصیت نامه ای که سیدالشهداء خطاب به برادرشان نوشته اند هم با همین مضامین اعتقادی آغاز می شود. حضرت در آغاز وصیت نامه می فرمایند: «أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»(1)؛ حضرت اول به یگانگی خدا و نبوت و معاد شهادت می دهند، بعد می فرمایند: «أَنِّي لَمْ  أَخْرُجْ  أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً»؛ حضرت بعد از شهادت دادن می فرمایند من برای این چهار هدف خروج نکرده ام و اهداف خودشان را معرفی می کنند؛ «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي ». نفی آن چهار هدف و اثبات این چهار هدف زمانی معنی پیدا می کند که مقدماتی که حضرت فرموده اند، پذیرفته بشود؛ بدون آن مقدمات، این اهداف اصلاً معنایی ندارند.

خطبه فدکیه هم همین طور است؛ مابقی خطبه بدون در نظر گرفتن مقدمات، معنای خاصی ندارد؛ در واقع اساس بیان ایشان، همین مقدمات است. حالا یکی از فرازهای این مقدمه که جزو غرر و مسائل اساسی خطبه است را تقدیمتان کنم. حضرت می فرماید «وَ أَشْهَدُ أَنَّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ كَلِمَةٌ جُعِلَ  الْإِخْلَاصُ  تَأْوِيلَهَا وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِي الْفِكْرَةِ مَعْقُولُهَا»(2) حضرت بعد از شهادت به توحید می فرمایند، «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» کلمه ای است که تأویل و باطن آن، اخلاص است. این حقیقت توحید، یک پیوندی با قلوب انسان ها دارد و یک ظهوری در عقول انسان ها. به عبارت دیگر حقیقت توحید، یک مرتبه معقول دارد که انسان با تفکر خودش آن را فهم می کند و یک مرتبه ای دارد که در آن مرحله، توحید با قلب انسان پیوند می خورد. مرتبه اول مرتبه نورانیت عقل و مرتبه دوم نورانیت قلب است.

مقام الوهیت

در همین عبارت کوتاه، چند نکته وجود دارد. نکته اول این است که خود کلمه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ»، الوهیت را از غیر خدای متعال نفی می کند و آن را برای خدا اثبات می کند؛ یعنی هم نفی در آن است و هم اثبات. ذکر «لا اله الا الله» به قدری پر فضیلت است که مرحوم صدوق، کتاب توحید خود را با بحث فضیلت «لا اله الا الله» آغاز می کند. یکی از روایاتی که در آن کتاب نقل شده است این است که اگر کسی هر روز، صد مرتبه ذکر «لا اله الا الله» را بگوید، هیچکس در عبادت از او سبقت نمی گیرد، مگر این که بیش از او این ذکر را گفته باشد.

الوهیت مقامی است که اگر کسی در آن مقام باشد، اله عالم می شود و همه مخلوقات، باید به او متأله باشند؛ یعنی نسبت به او فقیر و مضطر باشند. این مقام، مقام کسی است که همه اسماء حسنی را داشته باشد. اسماء حسنی، اسمائی هستند که خدای متعال، در قرآن کریم برای خودش بیان فرموده است و خودش را با آن اسماء توصیف کرده است؛ بعد هم فرموده «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى  فَادْعُوهُ بِها»(اعراف/180) خدای متعال، صاحب اسماء حسنایی است و ما باید خدا را از طریق این اسماء عبادت کنیم.

در ادامه هم می فرماید: «وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في  أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» ما نباید در این اسماء حسنی، انحراف داشته باشیم. انحراف در اسماء، یعنی نسبت دادن این اسماء حسنی به غیر خدا. الله تبارک و تعالی، آن حقیقتی است که صاحب اسماء حسنی است و فقط او مقام الوهیت را دارد.

مقام الوهیت، از همه اسماء حسنی رفیع تر است؛ یعنی تمام اسماء حسنی، ذیل مقام الوهیت قرار می گیرند. مرحوم علامه طباطبایی، نزدیک صد اسمی که خدای متعال برای خودش در قرآن کریم استفاده کرده بود را از قرآن استخراج کرده بودند؛ همه این اسماء حسنی، ذیل الوهیت خدای متعال قرار می گیرند؛ اسمائی مانند صمد، احد، حی، قیوم، علیم، خبیر، سمیع، بصیر، ملک، قدوس، سلام، مؤمن، مهیمن، عزیز، جبار و متکبر. خدای متعال این اسماء و امثال این ها را برای خودش بیان فرموده و به ما دستور داده است که او را از طریق این اسماء عبادت کنیم، «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى  فَادْعُوهُ بِها». همه اسماء هم ذیل مقام الوهیت خدای متعال هستند.

مقام الوهیت، مقام واجدیت همه این اسماء است؛ لذا «لا اله الا الله» یعنی تنها کسی که صاحب این اسماء است، الله تبارک و تعالی است و غیر از او، ذاتی وجود ندارد که واجد این اسماء باشد. تنها خدای متعال است که حی است و غیر از او، ذاتی نیست که حی باشد؛ همه میت اند؛ «أَنْتَ  الْحَيُ  وَ أَنَا الْمَيِّتُ ». تنها خدای متعال است که قادر است و ما بقی، همه عاجز اند. ما دیگری را نمی توانیم به عنوان اله بدانیم؛ چون هیچکس دیگری وجود ندارد که این اسماء را داشته باشد.

خدای متعال در قرآن کریم هم می فرماید «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى » این اسماء از آن خداست؛ حالا که این اسماء برای خداست، «فَادْعُوهُ بِها» پس خدا را با این اسماء عبادت کنید. فقط هم خدای متعال این اسماء را دارد؛ «لا اله الا الله»؛ هیچ موجودی وجود ندارد که واجد این اسماء باشد. هیچکس جز خدا دارای مقام صمدیت و احدیت و حیات و دوام نیست؛ فقط او این اسماء را دارد و بقیه خلائق، محتاج و مضطر به این اسماء هستند. خود ما هم می فهمیم که واقعا این اسماء را نداریم؛ «أَنْتَ  الْحَيُ  وَ أَنَا الْمَيِّتُ» ما میت بودیم، هستیم و خواهیم بود؛ فقط اوست که حی است و اگر هم ما حیاتی داریم، از او داریم.

پس ما این اسماء را نداریم و نسبت به آنها هم مضطریم. خدای متعال فطرت ما را این طور آفریده است که به او مضطر باشیم و محبت خودش را هم در فطرت ما قرار داده است. اگر خدای متعال، فطرت ما را اینگونه خلق نمی کرد، دیگر دعوت کردن ما به توحید معنا نمی داشت؛ اگر میل به توحید در فطرت ما نبود، دیگر دعوت انبیاء الهی به توحید، روی ما اثری نمی گذاشت و خاصیتی نداشت. حقیقت توحید باید در فطرت ما وجود داشته باشد که انبیاء بیایند و آن را رشد بدهند. بدون وجود بذر اولیه که چیزی شکوفا نمی شود. لذا اگر از ما انتظار می رود که به قله توحید برسیم، به این خاطر است که بذر توحید در فطرت ما وجود دارد.

پس «لا اله الا الله» یعنی آن ذات اقدسی که صاحب همه اسماء حسناست، یکی بیشتر نیست؛ بنابراین اگر کسی این اسماء حسنی را در جای دیگری ببیند، مشرک است. به تعبیر دیگر اگر کسی احساس کرد که حیات در جای دیگری هم وجود دارد، یا کسی غیر از خدای متعال، دارای قدرت است و می شود به او تکیه کرد، مشرک می شود. هیچ سمیع و بصیر و قدیری جز خدای متعال وجود ندارد.

الحاد در اسماء و شرک به خدا

خدای متعال در سوره مبارکه یوسف، خطاب به پیامبر می فرماید: «وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ»(یوسف/103) یعنی هر چقدر هم که شما سعی و تلاش کنید و حرص بخورید، باز هم اکثر مردم مؤمن نمی شوند. چند آیه بعد هم در مورد کسانی که ایمان می آورند می فرماید، «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»(یوسف/106) اکثر این هایی که ایمان می آورند هم مشرک اند.

روایاتی ذیل این آیه شریفه آمده است که این شرک را معنای کرده اند. یک دسته از روایات می فرمایند که این شرک، شرک در طاعت است. شرک در طاعت یعنی انسان خدای متعال را قبول دارد و از او هم اطاعت می کند، ولی گاهی اوقات به حرف شیطان هم گوش می دهد. یعنی اینجا شخص کسی غیر از خدا را عبادت نمی کند، ولی در مقام عمل و اطاعت، از دیگران هم پیروی می کند. این یکی از معانی آيه شریفه «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» است.

یک معنای دیگری که برای شرک، ذیل این آیه نقل شده است، همان الحاد در اسماء است. قرآن کریم می فرماید: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى  فَادْعُوهُ بِها»؛ علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل این آیه شریفه فرموده اند که در این جا، مقصود از دعا، عبادت است. یعنی خدای متعال در این آيه می فرماید خدا را با این اسماء حسنی عبادت کنید. در ادامه هم می فرماید: «وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في  أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» آن هایی که در اسماء خدا الحاد می ورزند و در اسماء الهی انحراف ایجاد می کنند را رها کنید؛ این ها «سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» مجازات عمل خودشان را خواهند دید. «ذَرُوا» شما دنبال این ها حرکت نکنید و رهایشان کنید.

در روایتی که ذیل این آیه کریمه آمده است، حضرت می فرماید حتی اگر این الحاد، آگاهانه هم نباشد، یعنی «جَهْلًا بِغَيْرِ عِلْمٍ »(3) باشد هم شرک است. اگر انسان از روی جهل، موجود دیگری را سمیع و بصیر بداند، در اصل او را در این اسماء، شریک خدای متعال کرده است. لذا کسانی شرک ندارند که علم و قدرت و بصر و سمع را جز برای خدا نمی بینند. بنابراین کسانی که حوادثی که پیش می آید را به نظام کیهانی نسبت می دهند، دچار شرک شده اند؛ سختی ها و خوشی ها و نعمت های ما که دست نظام کیهانی نیست. مؤمنین نباید اینطور باشند. موحد حقیقی کسی است که علم و قدرت و حیات را در جای دیگر نمی بیند.

لذا یکی از معانی توحید این است که انسان این اسماء و صفات را در غیر خدا نبیند و بفهمد که همه فاقد این اسماء حسنی هستند؛ انسان باید «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ» را درک کند و بفهمد که کسی در الوهیت، شریک خدا نیست. شریک در الوهیت یعنی شریک در اسماء حسنی؛ لذا اگر کسی شریک در الوهیت نیست، پس شریک در اسماء حسنی هم نیست.

خدای متعال وقتی بت ها و آلهه های مشرکین را با خودش در قرآن کریم مقایسه می کند می فرماید این هایی که شما به آن ها دل بسته اید و از آن ها درخواست کمک و به آن ها اعلام فقر می کنید، خودشان دستشان خالی است؛ «إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ»(اعراف/194) این ها مثل خودتان هستند و دستشان خالی است. در جای دیگر می فرماید: «ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ»(حج/73) این هایی که شما می پرستید، حتی دسته جمعی هم نمی توانند یک پشه خلق بکنند؛ حتی بالا تر از آن، «وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» اگر پشه ای چیزی را از آن ها سلب کند، این ها نمی توانند از آن پشه، آن چیز را پس بگیرند. خدای متعال با بیان این آیات می خواهد بگوید این ها این اسماء حسنی را ندارند و فقط اوست که دارای این اسماء حسناست؛ لذا فقط او اله عالم و شایسته پرستش است.

لذا می فرماید: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»(فاطر/15) شما نسبت به خدای متعال فقیر هستید؛ تنها اوست که غنی است و ما بقی، همه نسبت به او فقیر اند. این جزو افتخارات ماست که فقیر خدای متعال هستیم؛ واقعا فقر نسبت به خدای متعال، جزو بهترین شرافت هاست. لذا فرموده اند: «الْفَقْرُ فَخْرِي »(4). بنابراین فقط خدای متعال است که غنی است و همگی ما فقیریم. لذا یکی از نمودهای شرک این است که انسان، غنا را در جای دیگری ببیند. انسان زمانی خدای متعال را تنها غنی عالم می بیند که، دیگران در چشم او فقیر باشند؛ این هم زمانی اتفاق می افتد که انسان، همه اسماء حسنی را در وجود خدای متعال ببیند، نه جای دیگر.

اگر انسان به این نقطه برسد، همه خلائق برای او فقیر می شوند و وقتی که فقیر شدند، دیگر قابل پرستش نیستند. وقتی انسان به اینجا می رسد، متوجه می شود آن موجودی که فقط او را باید پرستید و فقط باید از او درخواست کرد و به او تکیه کرد، خدای متعال است؛ تنها خدای متعال است که تمام این اسماء حسنی را دارد و این عالم را با اسماء حسنایش اداره می کند. در این نقطه است که انسان می فهمد که همه مخلوقات عالم، بر سر سفره این اسماء حسنی نشسته اند، قدرت خود را از قدرت او، شنوایی خود را از سمع او و حیات خود را از حیات او می گیرند. انسان به اینجا که می رسد می فهمد باقی الهه ها اله نیستند، بلکه «أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ»(یوسف/40) اسمائی هستند که خود ما بر روی آن ها گذاشته ایم و هیچ حجت و برهانی پشت آن نیست که انسان آن ها را بپرستد. این نظام کیهانی با همه گستردگی اش، خودش فقیر خدای متعال است.

نکته دیگر این است که هر یک از این اسماء حسنی، یک قسمتی از پرستش را محقق می کنند. یعنی پرستش حقیقی وقتی اتفاق می افتد که انسان، همه این اسماء حسنی را در یک جا ببیند. اگر کسی همه اسماء حسنی، به جز یکی از آن ها، مانند رحمت، قدرت، علم، حکمت، سمع و عزت را داشته باشد، دیگر اله نمی شود؛ اگر حتی یکی از این اسماء حسنی در وجود کسی نباشد، او دیگر اله نیست. اگر کسی سمیع نباشد، یا سمیع باشد ولی مجیب نباشد، یا مجیب باشد ولی قادر نباشد، یا قادر باشد ولی عزیز نباشد و تحت سلطه دیگری باشد، چرا من باید او را صدا بزنم؟

بنابراین اگر حتی یک اسم از اسماء حسنی، در کسی وجود نداشته باشد، او دیگر اله نیست. «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى » خدای متعال تمام اسماء حسنی را دارد؛ شخص دیگری هم وجود ندارد که این اسماء حسنی را داشته باشد؛ اگر دیگری این اسماء حسنی را داشت، او هم اله می شد، ولی واقعا کسی وجود ندارد. لذا اینطور نیست که اله دیگری وجود داشته باشد، ولی ما اجازه پرستش او را نداشته باشیم؛ بلکه اصلا اله دیگری وجود ندارد که بشود او را پرستید. لذا قرآن کریم می فرماید: «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»(انبیاء/22).

مراتب اخلاص

بنابراین زمانی حقیقت «لا اله الا الله» درون انسان محقق می شود که انسان، این اسماء حسنا را در جای دیگری نبیند. مرتبه موصول قلب این کلمه، مرحله ای است که انسان در مرتبه قلب خودش شهود کند که هیچکس دیگری نیست که این اسماء را داشته باشد؛ «ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا». آدم باید در قلبش شهود کند که علم، قدرت، حکمت و تمام این اسماء حسنی که ما به آن ها علاقه داریم، فقط از جانب خدای متعال است. علاوه بر این، در این مرحله انسان باید شهود کند که بقیه افراد و موجودات، هیچی ندارند. پس اولاً خدای متعال همه اسماء را دارد و ثانیا دیگران چیزی ندارند. این مرتبه قلبی توحید است.

مرتبه دیگر توحید، مرتبه تفکر است. این مرحله همان طور که مشخص است، با تفکر به دست می آید؛ البته هر کسی به این مرحله نمی رسد. در مرتبه تفکر، فکر انسان با انبیاء الهی همراه می شود؛ لذا فکر انسان نورانی می شود و می فهمد که همه اسماء حسنی برای خداست و واقعاً الهی جز او نیست. بنابراین انسان هم می تواند با شهود به این برسد که تمام اسماء حسنی، فقط برای خداست و هم می تواند با تفکر به این برسد. اگر انسان با تفکر به این نتیجه برسد، به مرحله نورانیت فکر و اگر با شهود به این نتیجه برسد، به مرحله نورانیت قلب رسیده است.

مرتبه نورانیت تعقل، مرتبه ای است که برای خیلی از افراد قابل دسترسی است. یعنی اگر به ما بگویند که اسماء حسنی برای خداست و واقعاً کسی جز او، این اسماء را ندارد، همه ما درک می کنیم و می گوییم این حرف درست است؛ واقعا علیم و خبیر و سمیع و بصیری جز او نیست. حتی انبیائی که اسم اعظم داشتند و حتی معصومین، علم و قدرت و کمالات خود را از خدای متعال دارند. اکثر ما در مرحله تفکر و تعقل، این را خوب متوجه می شویم و می دانیم که نباید سراغ دیگران رفت و بقیه نسبت به خدا فقیر اند. ما «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى  فَادْعُوهُ بِها» را در این مرحله درک می کنیم.

اما مرتبه ای که رسیدن به آن سخت تر است، مرحله قلبی توحید است. انسان در این مرحله، حقیقت وجودش متصل به سرچشمه توحید می شود و همه حقائق را شهود می کند. اگر انسان به این مرتبه برسد و برایش این اتفاق بیفتد، به مقام اخلاص رسیده است. مقام اخلاص یعنی انسان واقعاً کسی را به عنوان اله، نبیند؛ یعنی نه تنها در مرتبه تفکر به این برسد، بلکه در مرحله شهود قلبی هم این را متوجه بشود که همه عالم فقیر و ضعیف و عاجزند و فقط خدای متعال است که تواناست و اسماء حسنی را دارد. انسان وقتی به این نقطه برسد، دیگر شرک در طاعت نخواهد داشت و تمام وجودش برای خدای متعال می شود. انسانی که به اینجا برسد، دیگر نه از غیر می ترسد، نه از غیر کمک می خواهد، نه حتی به غیر توجه می کند؛ دیگر تطمیع و تهدید دیگران روی او اثر نمی گذارد. بنابراین اگر قلب به این حقیقت پیوند بخورد که تنها کسی که اله عالم است، خدای متعال است، به مقام اخلاص میرسد.

عرض شد که مقام الوهیت، مقام حکومت بر همه اسماء حسنی است. لذا حقیقت «لا اله الا الله» این است که هیچ کسی جز خدا، این اسماء حسنی را ندارد. به همین خاطر است که بعضی ها گفته اند که این ذکر سنگین است و انسان را دچار ابتلا می کند؛ البته این ابتلا هم ابتلای بدی نیست. اگر کسی این ذکر را بگوید، خدای متعال او را امتحان می کند تا او به این مرحله برسد و دیگران را از زندگی خود کنار بگذارد. در اصل این ابتلائات، تعلق انسان به دیگران را کم می کند. وقتی این تعلقات و حجاب ها کنار برود، آن حقیقت در قلب انسان ظاهر می شود و انسان به مرتبه موصول قلب می رسد. البته رفع این حجاب ها هم برای انسان سختی دارد و به آسانی انجام نمی شود؛ لذا ابتلائات سختی برای انسان پیش می آید، ولی باطن این ابتلائات، راحتی است؛ «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»(شرح/5).

لذا این ذکر که می گویند سنگین است، به خاطر این است که اگر انسان با اخلاص بگوید «لا اله الا الله»، خدای متعال شروع می کند به شکستن تعلقات او و بت های او را می شکند؛ این شکستن هم بالاخره یک رنجی دارد. البته این رنج، خیلی رنج خوبی است، چون رنج عبور از غیر و توجه به خدای متعال است؛ این رنج، رنج رسیدن به اخلاص و آسایش باطنی است. بنابراین تأویل کلمه «لا اله الا الله» اخلاص است؛ یعنی این کلمه وقتی واقع می شود که انسان در مقام اخلاص باشد و از دیگران نفی الوهیت کند و به آنها توجه نکند. انسان باید بفهمد که همه چیز مخلوق خدای متعال و آیه او هستند. این حرف هم به معنی وحدت وجود نیست، بلکه به معنای این است که همه نسبت به او فقیرند؛ «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ».

پس تأویل «لا اله الا الله» این است که انسان به اخلاص برسد. یکی از مقامات اخلاص این است که انسان از غیر خدا چیزی نخواهد و حتی آنها را نبیند و فقط خدا را ببیند. تا وقتی که انسان به اینجا نرسیده است که بفهمد علم، قدرت، حیات و ما بقی اسماء حسنی، در جای دیگری نیست و فقط ذات اقدس الهی است که این اسماء را دارد، به مرتبه اخلاص نمی رسد. لذا حضرت فرمود حتی اگر کسی بدون علم و از سر جهل، این اسماء را در جای دیگری دید، دچار الحاد در اسماء شده است. این معنای همان آیه «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» است. پس یکی از مقامات اخلاص این است که انسان، این اسماء و صفات را در جای دیگری نبیند. اگر انسان به این مرحله برسد، دیگر چیزی از غیر خدا نمی خواهد و از دیگران نمی ترسد و تکیه اش جز به خدا نخواهد بود. اما از آن طرف اگر الحاد در اسماء و صفات واقع بشود ، انسان ناخودآگاه به غیر تکیه می کند.

این حقیقت اخلاص، یک جایگاهی در قلب انسان دارد که خدای متعال آن جایگاه را با حقیقت توحید همراه کرده است، «ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا» و یک منزلتی هم در فکر انسان دارد، «أَنَارَ فِي الْفِكْرَةِ مَعْقُولُهَا» که خدای متعال با نورانیت فکر، آن را به انسان عطا می کند؛ یعنی زمانی که فکر انسان نورانی بشود، متوجه می شود که جز خدا، همه فقیرند و الهی جز او نیست؛ در این مرحله انسان می فهمد که نمی شود روی موج، خانه ساخت و به باد تکیه کرد.

اول خطبه حضرت با این بیانات حول محور توحید آغاز می شود. اگر ما این تفاسیر را داشته باشیم، می توانیم بقیه خطبه و آن جریان نفاقی که حضرت توضیح می دهند را متوجه شویم و بفهمیم که چه ماجرایی در سقیفه رخ داد و الحاد در اسمائی که سقیفه انجام می دهد چیست. اما این بیان حضرت یک معانی باطنی تر هم دارد که ان شاء الله در آینده از آن بحث خواهیم کرد.

پی نوشت ها:

(1) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 44، ص: 329

(2) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 1، ص: 98

(3) التوحيد (للصدوق)، ص: 324

(4) جامع الأخبار(للشعيري)، ص: 111