جلسه چهل و نهم فلسفه اصول فقه نظریه مرحوم حسینی و تبیین نظریه عقلانیت دینی در مسیر ولایت اجتماعی
متن زیر تقریر جلسه چهل و نهم بحث فلسفه اصول آیت الله میرباقری است که به تاریخ ۲۴ آبان ماه ۱۴۰۱ برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث نظریه مرحوم حسینی اشاره می کنند با توجه به مباحث گذشته روشن می شود که ما نیاز به فقه سرپرستی داریم که نیازمندی ما را در سیر در مسیر بندگی الهی به معنای حداکثری فراهم کند. این نیازمند یک عقلانیت دینی است که در لایه های مختلف استنباط و استحصال شود…
ضرورت ایجاد عقلانیت اسلامی برای سرپرستی تکامل اجتماعی در درگیری با مدرنیته
نظریه مرحوم سید منیرالدین حسینی الهاشمی (ره) در ضرورت ارتقای تفقه بیان شد و گفته شد که در نگاه ایشان جامعه برای پرستش شکل میگیرد؛ ارادههایی که مدار پرستش خاصی را انتخاب کردهاند، حول یک محور جمع میشوند تا پرستش اجتماعی کنند. این پرستش هم حتماً بر محور یک امام و ولی شکل میگیرد؛ لذا موضوع سرپرستی اجتماعی سرپرستی امر پرستش است. موضوع ولایت و سرپرستی امام جامعه هم صرفاً حفظ ساختار نیست بلکه رشد آن است. اگر رشد پرستش ایجاد نشود، ولایت و سرپرستی محقق نمیشود.
نکته دوم این است که سرپرستی رشد در شرایط درگیری با دستگاه کفر است، لذا حکومتی که سرپرستی رشد را به عهده دارد باید دائماً تلاش کند که جبهه مؤمنین در موازنه، قدرت برتر را داشته باشند. به همین دلیل امنیت اجتماعی اعم از امنیت در برابر مخاطرات نظامی است؛ زیرا دشمن دائماً در تلاش برای نفوذ و تغییر وضعیت جامعه مؤمنین به نفع خود است؛ لذا مأموریت حکومت صیانت جامعه در مقابل نفوذ «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» است که این مهم با برتری قدرت در موازنه حاصل میشود. یعنی اگر جبهه ایمان به برتری برسد، موازنه به نفع آنها مثبت میشود و جبهه ایمان دائماً در دشمن نفوذ «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» میکند. بنابراین مأموریت حکومت سرپرستی رشد جامعه در شرایط درگیری و حفظ برتری در موازنه قدرت است. شاید یک معنای «
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ
» نیز همین باشد که باید این برتری در موازنه ایجاد شود.
نکته سوم هم این است که امروزه درگیری بین تمدن مادی و تمدن اسلامی یک پیچیدگی و عمق خاص پیدا کرده است. امروزه جبهه تمدن مادی یک برنامهریزی هماهنگ در مقیاس توسعه پایدار جهانی دارد؛ لذا درگیری جبهه ایمان با کفر هم باید در همین مقیاس باشد تا بتواند برتری در موازنه پیدا کند. این بدان معنا نیست که مؤمنین باید از دشمن نسخهبرداری کنند بلکه به این معناست که چون درگیری دائمی است پس جبهه دشمن شرایط ابتلای مؤمنین است و به همین دلیل باید برای غلبه بر این شرایط تدبیر شود.
ظرفیت عقلانیتی که جامعه ایمانی به آن احتیاج دارد متناسب با شرایط و ابتلائی است که به جبهه دشمن دارند؛ لذا در زمان گذشته غلبه جبهه ایمان بر جریان کفر به محاسبات پیچیده امروزی نیاز نداشت، همانطور که در درگیریهای نظامی هم این محاسبات و ساختارهای پیچیده وجود نداشت. اما در دنیای امروز که دشمن وارد عرصههای جدیدی -مثل جنگ نرم و جنگ شناختی- برای غلبه بر جریان حق شده است، جریان حق هم نیاز به این دارد که در این عرصه توانایی داشته باشد تا بتواند در مقیاسی محاسبه کند که بر دشمن غلبه یابد و یا لااقل جلوی غلبه او را بگیرد.
در زمان ما تمدن مادی با مجموع ظرفیتهایی که ایجاد کرده است در جامعه مؤمنین نفوذ زیادی دارد؛ مثلاً در الگوی اقتصادی، از برنامه ریزیهای کلان تا الگوهای خوراک، پوشاک، مسکن و… را مدیریت میکند؛ در الگوی فرهنگی هم از لایههای علوم پایه تا علوم انسانی و امثال آن را مدیریت میکند. به صورت کلی میتوان گفت که در جامعه ما که نقطه کانونی و مرکز ثقل جبهه مقاومت و درگیری با تمدن کفر است، «مفاهیم، ساختارها و محصولات» به نسبتی تحت نفوذ جریان باطل قرار گرفته است و باید سعی شود که موازنه به نفع جریان حق برگردد و جریان حق در همه این امور غلبه پیدا کند.
به عبارت دیگر زنجیره مدیریتی دنیای غرب در دنیای اسلام نفوذ پیدا کرده و از سبک زندگی که لایه روئین جامعه است تا لایههای عمیق جامعه را مدیریت میکند و مأموریت حکومت دینی این است که با تغییر موازنه جلوی این نفوذ دشمن را بگیرد و بلکه با برتری در موازنه، در جبهه دشمن نفوذ کند.
نتیجه این سه نکته این است که سرپرستی دینی جامعه در دنیای امروز نیازمند تفقهی است که رشد پرستش را طوری سرپرستی کند که جریان حق بر جریان باطل غلبه یابد. لذا اگر با تمدنی مواجه هستیم که دارای لایههای مختلفی از عقلانیت برای سرپرستی توسعه اجتماعی است، باید تفقه دینی در چنین شرایطی و در مقابل با آن یک قدرت محاسبه در مقیاس سرپرستی توسعه همه جانبه تعبد ایجاد کند؛ زیرا اگر در این مقیاس نتوان محاسبه کرد، علی القاعده جبهه رقیب بر جبهه حق غلبه پیدا میکند.
یکی از لوازم ورود سرپرستی به مقیاسی که دشمن در این زمان مدیریت میکند، این است که عقلانیتی که جامعه را با آن اداره میکنند، دینی شود. اگر نتوان در این مقیاس برنامهریزی کرد، برنامه دشمن محقق شده و سرپرستی او در جامعه جاری میشود. بنابراین باید عقلانیت جامعه مادی که در جهت پرستش دنیاست -و در واقع عقلانیت نیست بلکه نکراء و جهالت است- تغییر کند و عقلانیت جامعه مؤمنین حاکم شود.
به عبارت دیگر اگر موضوع جامعه پرستش باشد، دو عقلانیت شکل میگیرد که یکی عقل و دیگری نکراء است و بناهای عقلائیه هم در دو مسیر شکل میگیرد که یکی بناهای عقلائی است و دیگری بناهایی که بر اساس نکراء است. لذا در دنیای امروز که محاسبات و عقلانیت پیچیده شده و مقیاس آن تغییر کرده است، در دنیای اسلام هم باید عقلانیت ایمانی وارد همین مقیاس شود تا بتواند تکامل و رشد اجتماعی را سرپرستی کند.
نباید گمان شود که میتوانیم از همان عقلانیت و دستگاه محاسبه استفاده کرده و اهداف اسلام را جاری کنیم؛ زیرا این عقلانیت ایدئولوژیک و بر اساس دنیاپرستی شکل گرفته است و دین مادی در آن جاری است؛ لذا نمیتوان خروجی آن را به نفع اسلام بکار گرفت و -اگر کسی هم نپذیرد که دین دنیاپرستی در این عقلانیت جاری است- لااقل با اسلام کاری ندارد و دین اسلام در فرآیند تولید آن حضور ندارد.
همچنین نباید گمان شود که این سطح از تصرفات مربوط به دوران ظهور است و ما در دوران غیبت مکلف به این سطح از تفقه نیستیم. زیرا اولاً لازمه این نگاه این است که در دوران طولانی غیبت ذیل ولایت کفار زندگی کنیم و بسترهایی که برای پرستش دنیا ایجاد شده است را بپذیریم که این قطعاً باطل است. ثانیاً در دوران ظهور، بعد از غلبه حق بر باطل، جهان دیگری ساخته میشود که متفاوت با جهان ماست. مرحوم علامه ذیل آیه ۲۱۰ سوره بقره -که ظاهر آن مربوط به قیامت است و در روایات تأویل به ظهور و رجعت شده است،- میفرمایند بیش از صد روایت وجود دارد که آیات مربوط به قیامت را تأویل به ظهور یا رجعت کرده است؛ ایشان بعد از بیان نظریات مختلف راجع به این روایات میفرمایند: از این ادله میتوان استفاده کرد که ظهور منزلتی از قیامت است؛ لذا تمام آیات قیامت به یک معنا ناظر به دوران ظهور هم هستند و منزلتی از آنها در دوران ظهور محقق میشود. بنابراین وظیفه ما در زمان غیبت این است که برتری در موازنه پیدا کنیم و الا در زمان ظهور که امر کلاً متفاوت است.
چیستی و چگونگی تحقق عقلانیت دینی
تا اینجا اثبات شد که باید برای سرپرستی اجتماعی بر اساس دین، عقلانیتی که جامعه با آن اداره میشود اسلامی باشد؛ این عقلانیت دینی به معنای تعطیلی علوم نظری و تجربی و امثال آن نیست، بلکه به این معناست که باید بُعد اصلی عقلانیت دینی تولی به وحی یا همان تفقه دینی باشد و سایر دانشها و الگوهای برنامهریزی هم ابعاد فرعی وتبعی عقلانیت باشند. یعنی عقلانیتی که میتواند با عقلانیت مدرن رقابت کند و سرپرستی جامعه را به سمت دینیتر شدن به عهده بگیرد، یک عقلانیت سه بُعدی و ترکیبی از «استنباط، علوم و برنامه» است.
باید توجه داشت که «استنباط، علم و برنامه» سه جزء عقلانیت نیستند؛ بلکه سه بُعد برای عقلانیت است که به یکدیگر تقوّم دارند و به تعبیر مرحوم امام (رض) باید حوزه که نظری است و دانشگاه که تجربی است دریکدیگر ذوب شوند. یعنی در نگاه ایشان باید یک ترکیب (به معنای شیمیایی آن) بین حوزه و دانشگاه واقع شود تا خروجی آن عقلانیت اسلامی باشد.
بله! اگر کسی قائل شد که علم کشف فعل تکوینی خدای متعال است پس این علوم هم که کشف حقیقت میکنند علوم صحیحی هستند لکن چون خداپرست نیستند از وسط کار شروع کردهاند، لذا باید یک سری مبانی به این علوم ضمیمه شود؛ مثلاً طبیعیات، در دانشگاه علوم تولید میشود، و در حوزه هم باید نگاه قرآن به طبیعت عالم استنباط شود. اما اگر گفته شد که ایدئولوژیها در علوم حضور دارند و علوم جهتدار هستند، دیگر نمیتوان گفت که این علوم در کنار نگاه قرآن به طبیعیات کفایت میکند؛ بلکه باید استنباط، بُعد علم و برنامه شود تا دین در علوم و برنامهها جریان پیدا کرده و عقلانیت اسلامی شکل بگیرد.
نکته دیگر این است که برای اینکه «استنباط، علم و برنامه» در یکدیگر ذوب شود و بُعد هم باشند باید روش تحقیق و منطق آنها درهم ذوب شود تا محصولات تحقیقات آنها هم در هم ذوب شود. نه اینکه شخصیتهای حقیقی در هم ذوب شود یا اینکه یک جلد استنباط در کنار یک جلد علم قرار بگیرد؛ بلکه باید شخصیت حقوقی آنها در هم ذوب شود. به عبارت دیگر درهم تنیدهشدن «استنباط، علم و برنامه» نیازمند یک نرم افزاری است که این سه حوزه را هماهنگ کند. اگر روش تحقیق (یا منطق یا نرم افزار) در این سه حوزه مستقل از هم باشد نمیتوان خروجی آنها را هماهنگ کرد و نتیجه آن همین وضعیتی است که امروز در کشور ما واقع شده است.
اینجا همان نقطهای است که مرحوم استاد حسینی از اندیشه مرحوم شهید صدر نیز عبور کرده و اندیشه ایشان را نیز ارتقاء دادهاند؛ مرحوم شهید صدر میپذیرند که حوزه مباحث نظری، حوزه منطق استنتاج یا همان منطق ارسطویی است و حوزه مباحث تجربی را هم حوزه منطق حساب احتمالات میدانند و آن را به حجیت میرسانند و حوزه مباحث دینی هم حوزه منطق استنباط است و هماهنگی این سه حوزه هم قهری است؛ لکن مرحوم سید منیرالدین حسینی میفرمایند عقلانیت سه لایه دارد؛ یکی استنباط است که حکم شرعی را نتیجه میدهد و دیگری علوم است که معادات را تحویل میدهد و سوم برنامه است که الگوهای اجرائی را تحویل میدهد و این سه لایه هم باید بُعد هم باشند و متقوم به یکدیگر شوند و برای اینکه بُعد یکدیگر باشند باید نرم افزار و منطق تولید آنها هماهنگ شود.
نکته دیگر در هماهنگی سه حوزه «استنباط، علم و برنامه» این است که علاوه بر اینکه باید نزم افزار و روش تحقیق مشترک بین این سه حوزه تولید شود و این سه باهم هماهنگ شوند، باید یک شبکه تحقیقات گستردهای ایجاد شود که همه تحقیقات «حوزوی، دانشگاهی و اجرائی» درون این شبکه تحقیقات انجام شود و دائماً تحقیقاتِ در حوزههای دینی با عرصههای علم و برنامه را باهم گره بزند و آنها را همافزا کند.
البته همانطور که گفته شد، تقوّم و به هم پیوستگی سه حوزه «استنباط، علم و برنامه» به این صورت است که حوزه علم و برنامه باید تابع حوزه استنباط باشد؛ یعنی شبکه تحقیقات باید بر محور تفقه دینی باشد. برای اینکه استنباط بتواند محور علم و برنامه شود باید در مقیاسی ارتقاء پیدا کند که بتواند آنها را نیز تغذیه کرده و علم دینی و برنامه ریزی اسلامی تولید کند. این کلام دقیقاً نقطه مقابل نظریه قبض و بسط است که میگوید استنباط باید هماهنگ با علوم شود و تفقه چارهای جز این ندارد که محوریت علوم را پذیرفته و خود را با آن هماهنگ کند. معنای نظریه قبض و بسط این است که دائماً تفقه در هماهنگی با علوم، عرفیتر شود و معنای نظریه مرحوم استاد حسینی این است که دائماً علوم در هماهنگی با تفقه، ایمانیتر شود.
بنابراین در نگاه مرحوم حسینی برای ایجاد عقلانیت اسلامی و حضور دین در فرآیند عقلانیت، باید از طرفی سه حوزه «استنباط، علم و برنامه» از طریق نرمافزار با یکدیگر هماهنگ شوند و از طرف دیگر هم یک شبکه تحقیقات گسترده ایجاد شود که محصولات این سه حوزه را به هم عرضه کرده و باهم همافزا کند. ایشان میفرمایند آنچه این «نرم افزار» و این «شبکه» را تولید میکند فلسفه شدن اسلامی است که مسئول هماهنگ سازی نرم افزار و شبکه تحقیقات در سه عرصه «استنباط، علم و برنامه» است.
در واقع ایشان عقلانیت تفقه تشیع را که تعبد به وحی است، در همه عرصههای دیگر جاری کردهاند و میفرمایند تعبد به وحی علاوه بر تفقه، باید در فلسفه، عرفان، علوم پایه، علوم طبیعی و سایر علوم و برنامهها جاری شود. ایشان این مهم را از طریق معرفت شناسی دنبال کرده و فرمودهاند چون اختیار در کیف معرفت دخیل است پس هر معرفتی ممکن است به نسبتی مؤمنانه یا کافرانه باشد، لذا باید منطق تولید ایمانی علوم تولید بشود.
در پایان میتوان گفت که آن سؤال اصلی که در ضرورت پرداختن به فلسفه اصول به دنبال پاسخ آن بودیم ( برنامهریزی برای رشد و تکامل اجتماعی نیازمند چه سطحی از تفقه است و آیا تفقه کنونی کفایت از این امر میکند یا خیر؟ به عبارت دیگر اگر تفقه بخواهد معطوف به شرایط موازنه، جامعه ایمانی را سرپرستی کند، باید چه اتفاقی بیفتد؟) این پاسخ را یافت که تفقه باید به گونهای ارتقاء پیدا کند که علم و برنامه هم دینی شوند و در این صورت است که عقلانیت دینی برای سرپرستی اجتماعی ایجاد شده است.