حکومت دینی راهکار جریان دین در دنیای جدید تبیین نظریات مختلف در باب رابطه دین و دنیای امروز
متن زیر سخنرانی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که در سال ۱۳۷۸ ارائه شده است و در آن برخي از نگرش هاي سکولار در باب نسبت دين و حکومت نقد مي شود.
مقدمه : ضرورت تفاهم در مفاهیم بنیادین
در ابتدا بايد توجه شود كه در بازسازي فرهنگي نظام، نياز به بررسي سلسله مفاهيم بنيادي است. و در باب مفاهيمي كه به نظر مي آيد بسيار بديهي و حل شده هستند مي بايست به يك تفاهم و توافقي بين اهل حل و عقد و انديشمندان رسيد؛ تا اين توافق به عنوان پايه و سند رسمي، مبناي گام هاي بعدي شود. از اين مهم در بسياري از اوقات غفلت شده است؛ لذا معمولاً برنامه ريزي براي فرهنگ سازي از لايه هاي رويي و از طبقات بالا شروع مي شود بدون اينكه توليد زير ساخت مناسب آن آغاز شده باشد. يكي از مفاهيم بسيار مهم كه وفاق بر سر آن در برنامه ريزي فرهنگي و حتي در عرصه ي سياست و اقتصاد تأثيرگذار است، مسأله ي نسبت بين دين و دنياي جديد و به تعبير ديگر نسبت بين دين و تجدد يا دنياي مدرن است. تلقي هاي مختلفي در اين زمينه وجود داردكه هر يك از آنها در برنامه ريزي براي بازسازي يك نظام تأثيرگذارند؛ و اين موضوع از مسائل بسيار جدي است. و تنها به ايران اختصاص ندارد، بلکه كل دنياي اسلام بايد نسبت بين فرهنگ و معيشت اسلامي خود را با فضاهاي مدرني كه از غرب نشأت گرفته اند و به دنياي اسلام سرازير شده اند، مشخص كند.
۱ـ نظریات پیرامون رابطه دین و دنیای جدید
نظريه هايي كه در اين زمينه وجود دارد را در يك دسته بندي عام مي توان به سه دسته تقسيم كرد.
۱/۱ـ جمع بین اقتضائات دین و دنیای جدید
تلقی رایجي که از ديرباز سرآغاز تعامل بين غرب مدرن و دنياي اسلام و مورد توجه انديشمندان قرار گرفته، آن است كه مي توانيم دنياي جديد و اقتضائات آن را با دين، جمع كنيم؛ يعني مي توان هم ديندار بود و هم براساس اقتضائات جديد زندگي كرد؛ و اين مخصوص زندگي فردي انسان نيست؛ در عرصه ي حيات اجتماعي هم دنياي اسلام چه در عرصه ي سياست، و چه فرهنگ و اقتصاد مي تواند بين معيشت ديني و مدرن را جمع كند. انديشه ي غالب در اين نگاه اين است كه دنياي جديد و اقتضائات آن و به تعبير ديگر مدرنيزم مجموعه اي نيست كه بتوان يك جا درباره ي آن قضاوت كرد و همه ي آن را پذيرفت و يا همه ي آن را رها كرد؛ بلكه بايد اين مجموعه را تجزيه كرد و در باب هر جزء از دنياي مدرن و جديد حكم خاص خودش را داد. بخشي از اقتضائات مدرن با فرهنگ اسلام قابل جمع نيست كه ناچار بايد آن بخش را حذف كرد؛ اما ساير ابعاد و زواياي دنياي جديد كه در مسير توسعه ي زندگي اجتماعي بشر طراحي شده اند و ره آورد آنها امنيت، رفاه، بهداشت و امثال آنهاست، ثمرات مطلوبي است كه براي توسعه ذكر مي كنند. بنابراین مي توان اين ابعاد و اضلاع دنياي مدرن را با اسلام جمع كرد؛ حتي گروهي ادعا كرده اند كه بنيان اصلي اين پيشرفت ها بر مفاهيم اسلامي است. حتي بعضي تلاش كرده اند كه ادبيات وحي را هم بر اين ادبيات مدرن منطبق كنند؛ بخشي از روشنفكران ديني ما در سده ي گذشته تمام تلاششان اين بوده است كه به گونه ای مفاهيم مدرن و مفاهيم مذهبي را جمع كنند. تلقّی سيد قطب و امثال آنها در دنياي اهل سنت و حتي سيد جمال در دنياي تشيّع همين بوده است. اين جمله ي معروف سيدجمال كه “آنها مسلمان زندگي مي كنند در حالي كه مسلمان نيستند و من آنجا اسلام ديدم و مسلماني نديدم و اينجا مسلماني ديدم و اسلام نديدم” گوياي همين معنا است. تلقّی بسياري از اين انديشمندان اين بوده است كه آن چه در تجدد مثبت است از فرهنگ اسلام برآمده و دنياي غرب اين آموزه ها را از اسلام گرفته و به آنها عمل كرده است. طبيعي است براساس اين نگاه ما بايد به سمتي حركت كنيم كه آن جنبه هاي مثبت دنياي مدرن و دنياي جديد را با فرهنگ اسلام در هم بياميزيم و بر مبناي اين تعامل، يك تمدن معنوي مدرن بسازيم كه من آن را به مدرنيته اسلامي تعبير مي كنم؛ البته مدرنيته اسلامي اصطلاحات متعددي دارد، يك اصطلاح همين است كه دنياي مدرن و مدرنيته را با آموزه هاي اسلامي تركيب كنيم؛ (گرچه الآن بعضي از فيلسوفان اجتماعي غرب پيشنهاد مدرنيته هاي جديدي را مي دهند، مدرنيته هايي كه يكي از آنها مي تواند مدرنيته ي اسلامي باشد. اما اين مدرنيته غير از آن مدرنيته ي اسلامي است كه بيان شد.) مفهومي از مدرنيته كه در آن كاملاً اقتضائات مدرن، مثل: علم، تكنولوژي، ساختارهاي مدرن اجتماعي، ساختارهاي دموكراتيك و غيره … به رسميت شناخته شود، مثلاً در بعد سياست يك جامعه ي مدني به گونه اي بازسازي شود كه آموزه هاي ديني هم در آن باشد؛ البته با اين شرط كه اقتضائات جامعه ي مدني در آن اصل باشد كه من آن را مدرنيته ي اسلامي مي خوانم؛ اين نگاه، نگاه غالبي است كه شايد مبناي برنامه ريزي در سال هاي بازسازي و اصلاحات در كشور بود. در دوره ي قبل از بازسازي و اصلاحات، فضاي كشور فضاي جبهه و جنگ و انقلاب بود ولي در دوره ي بازسازي و اصلاحات، اين انديشه، انديشه مبنايي براي بازسازي و اصلاحات در كشور شد.
۲/۱ـ نگاه نظام مند به دین و دنیای جدید
نگاه دوم نگاه كساني است كه مدرنيته را با دو شاخصه اصلي مي شناسند. نخست نگاه نظام مند و سيستمي آنها به دنياي جديد و اقتضائات آن است ؛ يعني مجموعه ي آنچه را كه در غرب اتفاق افتاده يك مجموعه ي به هم پيوسته اي مي بينند كه داراي يك مبنا و هدف است عناصر هماهنگي كه يك هدف را تعقيب مي كنند و يك برآيند مجموعه اي دارند. اين نگاه آنها به دنياي مدرن است يعني اينكه براساس اين نگاه نمي توان بين اقتصاد، سياست و فرهنگ در دنياي مدرن تفكيك قائل شد و گفت سياست آن را مي پذيريم ولي فرهنگ آن را نمي پذيريم و يا بالعكس، اقتضائات اقتصادي را قبول مي كنيم ولي روش ها و ساختارهاي سياسي آن را نمي پذيريم؛ اين ها مجموعه اي به هم پيوسته و اجزاي يك سيستم هستند و گاهي هم بالاتر، به صورت ابعاد يك پديده به هم پيوند مي خورند. ممكن است اجزاي يك سيستم را آناليز كنيم اما ابعاد آنها به راحتي قابل تجزيه شدن از هم نيستند، بر هر نقطه ا ي از جسم كه دست بگذاريم طول، عرض، ارتفاع، وزن و حجم با هم آميخته هستند. وزن و حجم دو بعد يك جسم به حساب آمده، نمي توانيم آنها را از هم تفكيك كنيم و كاملاً بر يكديگر تأثيرگذار هستند.
براساس اين نگاه، لايه هايي از تمدن مدرن و اقتضائات دنياي جديد به صورت ابعاد يك مجموعه به هم پيوسته هستند و مابقي هم رابطه اجزاء يك سيستم را دارند و به راحتي نمي توان اين اجزاء را تجزيه كرد و اقتضائات و تناسبات آنها را با ساير اجزاي سيستم ناديده گرفت. به عنوان مثال در يك سيستم ساده ي مكانيكي اتومبيل، مي بينيم كه به راحتي نمي توان نسبت بين زير سيستم ها (مثلاً سوخت رساني و برق رساني و خنك كننده) را ناديده بگيريم. ما به هيچ وجه نمي توانيم به راحتي فرض كنيم در يك اتومبيل برقي از سيستم سوخت رساني اتومبيلي كه با سوخت فسيلي كار مي كند استفاده كنيم، اگر بخواهيم سوخت را تغيير دهيم بايد همه ي اجزاي ديگر آن حتي بدنه، قدرت و مقاومت بدنه، متناسب با سرعت و تحركي كه پيدا مي كند، تغيير كند. اين طور نيست كه در يك سيستم به راحتي بتوان اقتضائات اين مجموعه را ناديده گرفت و به راحتي آن را تجزيه كرد. در دهه هاي اخير كه بحث توسعه ي جامع و پايدار و در يكي دو دهه ي اخير بحث جهاني سازي و توسعه ي جهاني بر محور ليبرال دموكراسي مطرح شد معتقدند آنچه اتفاق مي افتد يك تحول هماهنگ و همه جانبه در حوزه ي سياست و فرهنگ و اقتصاد است كه بايد تناسبات اين تحولات مورد توجه قرار گيرد. پس اولين شاخصه ي نگاه دوم در شناخت غرب و دنياي جديد اين است كه دنياي جديد را به صورت يك سيستم مطالعه مي كند.
دومين شاخصه ي اين تفكر اين است كه دنياي جديد را داراي لايه هايي مي بيند كه همه لايه هاي آن را تا اعماق مي كاوند و بررسي مي كنند، اين تمدن، تمدني نيست كه در تكنولوژي و محصولات صنعتي خلاصه شودساختارهای اجتماعی در ماهواره، کارخانه، ماشین یا جاده و خیابان خلاصه نمی شود، بلکه بنيان هاي عميق تري دارد. تحولات عميق تري در جامعه ي غرب اتفاق افتاده كه در نتیجه آن تغييرات ساختاري و تغيير در نوع زيست اتفاق افتاده است. انديشه و نيازهاي انسان غربي دگرگون شده است كه لايه هاي آن را بايد كاويد.
ـ تحولات فرهنگی غرب
فرهنگ غرب به خصوص در تعامل بين عقلانيت و دين؛ انسان و دين؛ و انسان و خداي متعال دستخوش تحول شده است، و بعد بر اساس اين تحولات فرهنگ سازي شده است. بر اين اساس فرهنگ غرب در بعضی موضوعات دستخوش تحولی جدي شده است، كه به بعضي از اين موضوعات اشاره مي كنم؛ ظاهراً اصلي ترين تحولي كه در لايه هاي عميق فرهنگي در دنياي غرب اتفاق افتاده كه شالوده هاي دنياي مدرن را براساس اين نگاه تشكيل مي دهند، سه تحول است؛ اول تحول در نگاه انسان، نسبت به جايگاه انسان در جهان است، كه در انديشه هاي اومانيستي مطرح شده است. انديشه هاي اومانيستي يك انديشه ي اجتماعي است. اگر بحث تحليل هاي فلسفي را هم كنار بگذاريم، انديشه اي است كه انسان را محور بايسته هاي اجتماعي قرار مي دهد. يعني مي گويد هيچ چيز نبايد براي انسان در معيشت دنياي او تعيين تكليف كند، بلكه خود انسان است كه محور تعيين ارزش ها است. حق و ارزش به درون انسان برمي گردد؛ طرح حقوق طبيعي انسان در غرب از همين جا ناشي مي شود و انسان را حتي در مقابل خداي متعال، صاحب حق مي دانند و مي گويند حقوق او طبيعي است، نه اين كه خداي متعال به انسان تفويض كرده باشد. مي گويد وقتي خداي متعال انسان را آفريد، از همان ابتدا داراي يك سلسله حقوق طبيعي از جمله حق تعيين سرنوشت خود بود. در اين دنيا، که از حقوق طبيعي انسان است، نه از حقوق تفويضي، انسان حق دارد كه سرنوشت خود و نوع معيشت خود را تعيين كند. اين انديشه هاي اومانيستي كه انسان را محور تعيين بايسته ها و ارزش هاي اجتماعي قرار مي دهد، يكي از اساسي ترين انديشه هايي هستند كه در غرب شكل گرفته اند و تأثيرگذار بر فضاي مدرن بوده اند و بعد هم به دنبال آن، انديشه هاي ليبراليستي، كه آزادي فرد را به معني آزادي از قدسيات، معنويات و جبر اجتماعي، منظور نظر قرار داده است.
دیگر خصوصيت این فرهنگ، راسيوناليسم (عقل گرايي) و تكيه به عقلانيت خود بنياد است كه البته اين مفهوم از عقلانيت، غير از آن مفهوم عقلانيتي است كه در آموزه هاي اسلامي به شدت بر آن تأكيد شده است. اين عقلانيت به معناي جايگزين شدن عقلانيت بشر و استغناي عقلانيت بشر از آموزه هاي قدسي و وحياني است.
ـ غیر قدسی شدن زندگی بشر و تولید فلسفه غرب، نتیجه تحولات غرب
طبيعي است که نتيجه اين خصوصيات، عرفي شدن و به تعبيري ديگر غير قدسي شدن و زميني شدن زندگي بشر بوده است. انسان غربي طي يك يا دو قرن تلاش كرده كه اين آموزه ها، تبديل به يك فرهنگ و احساس اجتماعي شود. يعني همگان احساس كنند كه مبناي ارزشهاست و خود را مقيد به آموزه هاي قدسي در حيات اجتماعي خود نبينند. احساس كنند كه فارغ از تعاليم و آموزه هاي وحياني، بايد دنياي خود را بسازند. اين ايجاد احساس و هويت جديد در انسان غربي عميق ترين لايه هاي تجدد را مي سازد و سپس بر پايه ي اين آموزه ها يكي دو قرن تلاش شده است تا فلسفه غربي توليد شود. به طور مثال كانت و هيوم در روبناهاي تمدن جديد حرف چنداني نداشتند. دكارت تصور اين تكنولوژي امروز غرب را هم نمي كرد، در عين حال ما او را جزء معماران تمدن غرب و از بنيانگذاران اصلي اين تمدن مي شناسيم. او در لايه هاي باطني اين تمدن تأثيرگذار بوده است؛ يعني بر پايه اين آموزه ها فلسفه اي را ساخته است كه امكان فعال شدن آن آموزه ها و لايه هاي باطني اين تمدن را به وجود آورد. آن لايه ي معنايي يا ايدئولوژيك تمدن كه گاهي از آن به لايه ي معنوي تعبير مي شود امكان جاري شدن در حيات اجتماعي بشر را فراهم كرده است، بنابراين مثل هيوم و كانت و امثال اينها كساني هستندكه فلسفه ي واسطه ي بين آن لايه ي معنايي و حيات اجتماعي را توليد كردند و از طريق آن، توليد عقلانيت و امكان جاري شدن آن ايدئولوژي در حيات بشر فراهم شده است، پس بر اساس اين نگاه آنچه ما به عنوان دنياي جديد مي شناسيم، چيزي عميق تر از اين عرصه هاي ظاهري است؛ تكنولوژي، روابط اجتماعي و ساختارها، همه محصول آن تحولات بنيادي هستند. يك مجموعه ي به هم پيوسته ، داراي لايه هاي تو در تويي است كه يك سيستم منسجم و نظام واحد را شكل مي دهد.
ـ تحول انسا
ن،
بستر توسعه
بر اساس اين نگاه به راحتي نمي توان اين نظام را تجزيه و از لايه هاي رويين، كار را شروع كرد، به همين علت مي گفتند در دوره ي بازسازي خواسته ايد كه از لايه هاي روئين، بازسازي كشور را شروع كنيد و به تعبيري ساختن برج را از طبقات بالايي شروع كرده ايد، بدون اينكه يك زيرساختي را براي آن درست كرده باشيد. اين كه در آغاز اصلاحات هم مي گفتند توسعه ي سياسي مقدم بر توسعه ي اقتصادي است مقصود همين بود؛ يعني مي خواستند بگويند توسعه ي سياسي زيرساخت توسعه ي اقتصادي است، تا نگاه انسان به نگاه مدرن تبديل نشده و انديشه هاي مدرن در يك جامعه جاري نشود و انسان؛ انسان مدرن نگردد، تكنولوژي جديد جامعه ي مدرن درست نمي كند؛ اگر تكنولوژي ژاپن را به بوركينافاسو ببريم، آيا آنجا توسعه يافته مي شود؟ نقطه آغازین توسعه يافتگي، توسعه يافتگي انسان است، انسان بايد انسان ديگري بشود، (البته اين مفاهيم، مفاهيم لغزاني هستند). توسعه ي انساني يعني تعقل در اعماق وجودي انسان از روح تا انديشه و رفتار، اين مسائل بنيانهاي دنياي مدرن را مي سازند، و توسعه بدون آنها اتفاق نمي افتد. تا زماني كه بافت انساني تغيير نكند، توسعه نمي تواند نيازي- متناسب با بافت تكنولوژي مدرن- را ارضاء نمايد، تا زماني كه انسان قدرت تصرف و مهار اين تكنولوژي را نداشته باشد، توسعه اتفاق نمي افتد؛ صرف اين كه اين تكنولوژي مدرن در داخل كشور وجود داشته باشد، بدون اينكه بافت انساني جامعه، به لحاظ احساس نياز، فرهنگ و قدرت كنترل تكنولوژي، تغيير كند، نمي توان به توسعه رسيد. لذا در دوره اصلاحات، اين امور مورد توجه قرار گرفت. بر اساس اين نگاه، صاحبان اين انديشه مي گويند كه، ديگران مدرنيته را از لايه هاي رويين آن شناسايي كرده اند و بعد هم مي خواهند از همان جا از آن كپي برداري كنند.
ـ درهم تنیدگی تکنولوژی و فرهنگ
گاهی تلقي ما اين است كه به راحتي مي توانيم فرهنگ و تکنولوژی را تجزيه كنيم يعني اينكه تكنولوژي را بياوريم و فرهنگ آن را نياوريم؛ اما تكنولوژي وقتي وارد مي شود فرهنگ مربوط به خود را هم با خود مي آورد، كالا وقتي وارد مي شود، اخلاق مختص خود را هم با خود مي آورد، وقتي يك كشتي كالا وارد مي شود، در واقع يك كشتي فرهنگ، اخلاق و روابط اجتماعي نيز وارد شده است. اين روابط خود را به ما تحميل مي كنند. اين طور نيست كه فيلم سازي را از فرهنگي بيگانه اخذ كنيم و تصور كنيم كه اين تكنولوژي ابزاري مرده و خنثي است و هيچ پيامدي ندارد و هر طوري كه بخواهيم مي توانيم خود را بر آن تحميل نمائيم. البته درست است كه در مقابل آن بي اراده ي مطلق نيستيم اما در واقع تكنولوژي ادامه ي پيكره ي اجتماعي انسان است. انسان اجتماعي يك بدن اجتماعي براي اعمال قدرت، تصرف در طبيعت و توسعه ي ارتباطات درست می کند، كه تكنولوژي مدرن را شكل مي دهد. تجسد اراده انسان تبلور انگيزه هاست؛ نمي توانيم اقتدار آن را خنثي كنيم، لذا وقتي رسانه وارد مي شود، جاذبه هاي مادي نيز جزيي از هنر و بخشي از ابزار ارتباط مي شود. وقتي اين تكنولوژي وارد مي شود اين طور نيست كه يك بدنه ي بي اقتضايي باشد كه ما بتوانيم خودمان را هر طور که خواستيم به آن تحميل كنيم، بلکه آن به شدت خود را به ما تحميل مي كند و اقتضائات اين رسانه، فرهنگ جامعه ي ما را تغيير مي دهد، حتي در بعضي از سريال هاي معنوي كه در آنها آموزه هاي عميق معنوي، تاريخي و تحليلي وجود دارد، در عين حال مواردي از جذابيت هاي مادي در كنار آموزه هاي معنوي حضور پيدا مي كنند؛ پس هم ما خودمان را به آن تحميل مي كنيم و هم او خودش را به ما تحميل مي كند؛ بنابراين به راحتي نمي توان آن را تجزيه كرد، تكنولوژي مجموعه ا ي به هم پيوسته است، يا بايد مجموعه ي لوازم آن را قبول كرد و يا آن را رها نمود، البته اين مجموعه در فرآيند توسعه ي خود يك مسير اصلاحات را طي مي كند، اما اصلاحات آن در درون خودش اتفاق مي افتد. يعني مدرنيته در دوره پست مدرن به اصلاحات خود مي رسد و پست مدرن ادامه همين مسير است؛ مسير و ايدئولوژي ديگري نيست؛ لايه ي معنوي آن و همچنين ساز و كارهاي عميق فلسفي آن، در مبنا مشترك است ولو اينكه آن را نقد مي كند و به بازسازي و اصلاح دروني آن مي پردازد. بر اين اساس اگر مي خواهيم مدرنيزم را بپذيريم، بايد آن را به عنوان يك سيستم بپذيريم. به راحتي نمي توان آن را تجزيه كرد، بايد از عميق ترين لايه ها آن را پذيرفت و اصلاحات اجتماعي را از لايه هاي بنيادي و عميق آن شروع كرد، اينكه انديشه تساهل و تسامح، تكثرگرايي و انسان گرايي، به شدت مورد بحث قرار گرفته و وارد فضاي فرهنگ روشن فكري و صحنه فرهنگ عمومي جامعه ما شده (به اصطلاح داخل سبد كالاهاي فرهنگي جامعه ي ما قرار گرفته)، به همین خاطر است. مي گوييد بايد نگاه انسان را عوض كرد، انساني كه جزميت فرهنگي دارد و حق را در درون ايدئولوژي خودش مي بيند، نمي تواند زندگي مدرن و اقتضائات آن را بپذيرد، پس نسخه اي كه این نگاه براي جامعه مي دهد اين است: مدرنيزم بايد به عنوان يك مجموعه منسجم به رسميت شناخته شود.
ـ تعامل با دین در نگاه پذیرش مدرنیزم
با فرض اين شرائط دين را چه بايد كرد؟ دين اقتضائاتي دارد از اين رو قرائت ديني جامعه را بايد عوض كرد يعني تلقي آنها را از دينداري تغيير داد، مثل انسان غربي كه به راحتي احساس مي كند موحد است و هفته اي يك روز كليسا مي رود و بعد هم به راحتی خود را با اين دنياي جديد هماهنگ كرده است. يعني هم به راحتي احساس مي كند كه موحد است و هم احساس هويت خودي و احساس اومانيستي دارد؛ در تصميم گيري براي حيات اجتماعي، خود را محور مي داند، در عين حال هم احساس مي كند مي تواند موحد باشد و زيست موحدانه را با زيست مدرن جمع كند. بر اين اساس انساني كه نمي تواند فضاي مدرن را با تلقي خود از حيات ديني و معنوي جمع كند و به راحتي نمي تواند با دنياي مدرن كنار بيايد ، مهمترين مانع تحقق همه جانبه ي مدرنيزم در كشور مي باشد.
اما در حقيقت يكي از اصلي ترين ريشه هاي چالش در جامعه ي ما اين است كه الگوي سرمايه داري را به كار مي گيريم در حالي كه اين الگو در جامعه ي ما جواب نمي دهد، چون متناسب با جامعه ي غربي است؛ ما در كشور گستاخي انقلابي ايجاد كرده ايم، فرهنگ انقلاب، هويتي ايجاد كرده است كه تحقير از سوی نظام سرمايه داري را نمي پذيرد. ما نه ميليون كارگر خويش فرما داريم كه به فرمان كسي نيستند؛ در كارخانه و اداره كار نمي كنند اينها تحقير نظام سرمايه داري را نمي پذيرند كه مي گويند تو كارگر ساده هستي و حق مصرف شما محدود است؛ حق نداريد يخچال فريزر داشته باشيد، حداكثر مي توانيد يخدان داشته باشيد؛ بنابراين دستمزدي را كه براي او در نظام سرمايه داري انتخاب مي كنند، نمي پذيرد ولو به قيمت بيكار شدن باشد. او همراه با بالا رفتن حقوق مديران ارشد، دستمزد خود را بالا مي برد. يعني اين مطلب را كه وجود طبقات در نظام سرمايه داري ابزار و لازمه چرخش اقتصادي است قبول نمي كند. يعني فرهنگ سرمايه داري با فرهنگ انقلاب قابل جمع نيست. آنها در نظام سرمايه داري طبقات مصرفي درست مي كنند و طبقات پايين حق مصرفي را كه نظام سرمايه داري تعريف مي كند قبول مي كنند و تبديل به فرهنگ مي شود. يعني تحقير را قبول مي كنند. در نظام ما با وجود گستاخي انقلابي، به خصوص در ۸ سال اول انقلاب كه الگوهاي سوسياليستي هم پياده شد، سبد مصرف كالاي جامعه تغيير كرده است. ما براي اينكه به سوي دنياي مدرن بياييم بايد تمام اقتضائات دنياي مدرن را بپذيريم، تلقي جامعه را از دينداري تغيير دهيم، درك از معاد، دركي نباشد كه با توسعه ي اقتصادي ناسازگار باشد، درك از عفاف و رابطه اقشار، دركي نباشد كه با حضور بانوان در محيط كار به عنوان نيمي از نيروي كار به شكل غربي و مدرن ناسازگار باشد، يعني خيال نكنيم كلوپ ها، كاباره ها و باشگاه ها در غرب از توسعه اقتصادي جدا است بلکه دقيقاً يك الگوي به هم پيوسته است که در آنجا انگيزش ايجاد مي كند تا نظم اقتصادي بوجود آید. اگر در غرب كار مفيد بالاي ۷ ساعت است، يكي از عوامل آن اين است كه آنها انگيزش مادي ايجاد مي كنند كه تقواي مادي درست شود. براساس اين تقواي مادي، طبيعي است كه نظم مادي هم ايجاد مي شود. اين انگيزش در همان دو روز آخر هفته بوجود می آید. پنج روز كار، دو روز لذت مادي. اينكه مي بينيد جاذبه هاي جنسي را در ميدان وسيع اجتماعي در لايه هاي مختلف مطرح مي كنند، از ايجاد انگيزه مصرف تا ساير کارها، ريشه ي آن همين است. از اين رو بايد انگيزش ايجاد شود تا توسعه به وجود آيد. پس تلقي بر اساس اين نگاه اين است كه اگر دنياي مدرن را مي خواهيد، بايد اقتضائات سيستمي آن را هم قبول كنيد و ما با مجموعه اي مواجه هستيم که به راحتي نمي توانیم خودمان را به آن تحميل كنيم. ممكن است به نسبتي آن را با سنت خودمان همراه كنيم، ولي اين طور نيست كه بتوانيم يك تغيير جدي در آن داده و لايه هاي عميق آن را به هم زنيم. اگر اين عمل صورت پذيرد، همه ي روبناهاي آن هم بهم مي خورد. بين گرايش به معنويت، انديشه خدا محوري و توسعه ي مدرن، جمع شدني نيست، نمي توانيم جامعه ي مدرن را با اصل بودن خدا جمع كنيم.
ـ راهکار تناسب دین و تکنولوژی در نگاه دوم
براساس اين نگاه پيشنهاد مي شود که دنياي اسلام بايد دنياي جديد و اقتضائات آن را بپذيرد و سعي كند فهم خود را از دين هم اصلاح كند. به همين علت منطق فهم جديد از دين را براساس اقتضائات مدرن توليد كرده اند كه گرايش هاي مختلف هرمنوتيكي، همه رويكردهاي مختلف نسبت به اين منطق است كه يكي از آنها” نظريه ي قبض و بسط” است که در واقع ارائه ي يك منطق براي هم بافت كردن فهم دين از عميق ترين لايه هاي فهم اعم از فهم تخصصي تا فهم عمومي با اقتضائات مدرن است؛ سخن آنها اين است كه معرفت هاي غير ديني و بشري، معرفت هاي ديني را شكل مي دهد، در ديالوگ بين معرفت ها، معرفت هاي علمي متغير اصلي و معرفت هاي ديني متغير تبعي هستند. معرفت ها چگونه شكل مي گيرند؟ مي گويند تكامل نيازمندي ، تكامل اخلاق اجتماعي و تكامل علوم را در بردارد و تكامل علوم، توسعه ي معرفت ديني را به دنبال مي آورد و تلقي از دين دائماً به روز مي شود؛ گرچه نام اين نظريه را احياي معرفت ديني گذاشته اند ولي چيزي جز تحريف معرفت ديني نيست؛ يعني توسعه ي نياز، جداي از مديريت دين و ولايت انبياء شكل مي گيرد، اقتضائات خود را در دنياي علم بروز مي دهد و بعد فرهنگ مدرن و معرفت هاي جديد بشري، معرفت هاي ديني را تحت تأثير قرار مي دهند؛ در اين چرخه، اقتضائات مدرن اصل و معرفت دين تابع مي با شد؛ نمي توان روي دين خط كشيد، دين يك واقعيت است، حتي در دنياي غرب، هم سوسياليست ها و كمونيست ها نتوانستند روي دين به طور مطلق خط بكشند، دین به اصطلاح يك پديده اجتماعي است كه بايد آن را كنترل كرد. براساس اين نگاه، راه صحيحي كه پيش روي دنياي اسلام از جمله جامعه ي ايران قرار دارد، مدرنيزاسيون و اصلاح قرائت ديني است؛ اصلاح قرائت هاي ديني باید تا لايه ها ي منطق پيش رود و بدون اينكه اين بافت هاي عميق تجدد در جامعه و در ارواح انسان هايي كه در جامعه ي زندگي مي كنند، ايجاد شود، اين روبناها، ثبت شدني نيست. ريشه ي مدرنيزم در اعماق روح انسان غربي است، هويت انسان غربي تغييركرده است زیرا كه در دامن آن تمدن رشد نموده است.
۳/۱ـ نگاه سوم
، نگاه مبتني بر تحليل فلسفه تاريخي مدرنيزم
نظريه و نگاه سومي نيز وجود دارد كه معتقد است مدرنيزم در نگاه دوم دو ويژگي دارد: هم مجموعه اي نظام مند و سيستمي واحد است وهم داراي لايه هاي عميق است. اما ويژگي ديگري كه بايد به تحليل مدرنيزم، اضافه مي شود و به لايه هاي عميق تري از تجدد توجه مي کند، نگاه و انديشه ي فلسفه تاريخي است. بـراساس ايـن نگاه، علاوه بر اينكه تمدن غرب و اقتضائات مدرن و مجموعه مدرنيته يك نظام بهم پيوسته و داراي لايه هاي باطني است، يك ارگانيزم زنده و مرحله اي از مراحل سير تاريخي بشر است كه در يك انـديشه فلسفه تاريخي تحليل مي شود؛ بر اين اساس انـديشه و احساس انسان غـربي عوض شده است و بر پايه ي اين احساس و هويت جديد، فلسفه ي جديد، علم جديد و بعد هم صنعت جديد را ايجاد كرده است؛ از دوره ي انقلاب صنعتي كه محصول آن تحولات بزرگ بود زندگي بشر وارد عرصه هاي جديد شد و سه خصوصيت سرعت، دقت و انضباط به شدت بالا گرفت. به نظر مي آيد كه تحليل مدرنيزم از نيمه ي راه شروع شده و رابطه ي انسان غربي با جهان و تاريخ مطالعه نشده است. چه تحولي اتفاق افتاد كه يك باره انسان غربي اين گونه شد و انسان چه نسبتي با طبیعت و تاريخ برقرار كرد، بايد عميق مطالعه شود جامعه ي انساني جداي از جهان و تاريخ نيست اگر ما تاريخ را مادي تحليل كنيم، طبيعي است كه تكامل ماده به حيات و انسان ختم شده و بايد تكامل اين انسان را تحليل كرد. به عنوان مثال: ماركسيست ها مي گويند كه: «تكامل روابط اقتصادي است كه به تكامل حيات بشر ختم مي شود». اگر به آنها بگوييم كه اين تحول چگونه اتفاق افتاد؟ مي گويند: روابط اقتصادي عوض شد و بعد به عنوان نماد از تغيير روابط اقتصادي ياد مي كنند، ابزار توليد را نشان مي دهند و مي گويند: فرض كنيد گاو آهن به عنوان نماد، به كارخانه، كمباين و تراكتور تبديل شده؛ روابط اقتصادي عوض شده است كه دنياي مدرن بوجود آمده است. حالا ما هم بايد همين پديده را تحليل كنيم .
۲ـ اختيار انسان، منشأ جريان حق و باطل در تاريخ
انسان از آغاز خلقت داراي قدرت نسبي تصميم گيري بوده است. يعني اگر انسان را مجبور مطلق فرض كنيم، چه جبر اجتماعي، تاريخي، تكويني و حتي عرفاني ترين جبرها، نقايص زير را در بر دارد:
اولاً: با اديان سازگار نيست و ثانياً همه ي اين بحث هاي ديگر رها و بي معنا مي گردد، جريان جبري عليت است كه واقع مي شود و كاري هم در مقابل آن نمي توان انجام داد، يعني بحث كنيم يا نكنيم، هيچ تفاوتي نمي كند چون جريان جبري است. از ضروريات همه ي اديان توحيدي اين است كه انسان صاحب اختيار، (اختيار در اين جا غير از انتخاب است) حتي نسبت به ـ پروردگار و ربّ خود، مجبور مطلق خلق نشده است؛ مي تواند استكبار و یا عبوديت داشته باشد، مي تواند مؤمن باشد و يا نباشد، مي تواند ولايت و سرپرستي او را قبول كند و اراده اي كه حوزه ي مسؤوليت او را مي سازد، به اراده ي مولاي خود يعني خداوند متعال تسليم كند يا نكند.
جريان تاريخ از استكبار و ايمان و از عبوديت و تعزّز در مقابل خداي متعال آغاز مي شود. اين دو گرايش در تاريخ بشري شكل يافته و دو مسير شده اند كه اصلي ترين مسير حركت تاريخ، مسير ايمان و كفر است؛ اصلي ترين تحولات تاريخ به جنگهاي سياسي يا جنگهاي اقتصادي بازنمي گردد. انسان كه مي تواند عبوديت يا استكبار داشته باشد، در مسير عبوديت و استكبار خود، به حضور و تجمع اراده ها در يكديگر و ايجاد يك اراده ي بزرگتر، كه ما آن را اراده ي اجتماعي مي ناميم، روي آورده است؛ يعني هم مؤمنين و هم فراعنه درطول تاريخ به دنبال ايجاد جامعه بوده اند و جوامع نيز بر محور آنها شكل گرفته است. در ادبيات قرآن محور اراده هايي كه استكبار مي كنند اولياي طاغوت هستند و محور اراده هايي كه بندگي مي كنند انبياء و اوصياء آنان مي باشند. جريان ايمان حول محور انبياء شكل گرفته و جامعه ي مؤمنين به وجود آمده است و جريان كفر حول محور طواغيت شكل گرفته و جامعه ي فراعنه درست شده است. و اينها نيز براي دو هدف مهم تلاش كرده اند، توسعه ي قرب به خداوند و توسعه ي ابتهاج به ماده؛ يعني توسعه انانيت نفس، خودبيني و ارضاء خود از طريق ارتباط با طبيعت و يا توسعه ي عبوديت و احساس خضوع و قرب و ابتهاج به قرب؛ اين دو مسيري است كه در تاريخ به وجود آمده است. اين دو مسير از انسان ها شروع شده و حول محور انبياء و فراعنه شكل گرفته است و سياست، اقتصاد و فرهنگ دوگانه اي را شكل داده اند و بعد هم طبيعت را تسخير، ابزارسازي و تمدن سازي كرده اند. كعبه، نماد تمدن ديني است و اهرام مصر، نماد تمدن فراعنه مصر است، اين دو تمدن موازي يكديگر هستند؛ اين دو تمدن با هم سر آشتي نداشته و ندارند؛ براساس اين نگاه، وقتي انسان ها دستخوش تحول مي شوند، نمي توانيم تحول انسان را ببينيم الاّ اينكه جهت اين انسان را با خدا تعريف كنيم، اولين حركتِ اختيار و اراده ي انسان، تعيين جهت با خدا است؛ بعد بر اساس اين تعيين جهت است كه اخلاق، فرهنگ، سياست و تمدن شكل مي گيرد، بنابراين وقتي مي خواهيم تمدن غرب را تحليل كنيم، بايد بگوييم انسان غربي وقتي تغيير جهت مي دهد و وارد فضاي جديد می شود، انديشه هاي اومانيستي، ليبراليستي، راسيوناليستي و به دنبال اين انديشه ها سكولاريسم رشد می كند، حال جاي اين سؤال باقي است كه اين انديشه ها جهتي را كه با خدا معين كرده اند، چه بوده است؟
۱/۲ـ استكبار بر خداوند، روح اصلي تمدن غرب
عميق ترين لايه ي تمدن غرب، تغيير جهت نسبت به خداي متعال بوده است كه جان مايه و روح اصلي تمدن غربي است. اگر بگويند عميق ترين لايه ي تمدن مدرن چيست؟ مي گويم: استكبار اراده ي انساني بر خداوند متعال. گرچه نمي خواهيم بگوئيم همه ي آنچه در غرب وجود دارد استكبار است، روشن است که در غرب انسان هاي موحدي نيز مي زيسته اند كه ممكن است از موحدين بزرگ باشند، كما اينكه خداي متعال همسر فرعون را كه در كاخ فرعون و در سيطره ي فرهنگ فرعوني و تفرعن او زندگي مي كرده، جزء نمادهاي موحدين مي داند. “ضربَ اللهُ مثلاً إمرأﺓَ نوحٍ و امرأﺓَ فرعونَ” او نمادهاي توحيد است. بنابراين نمي خواهيم بگوييم هيچ انسان موحدي در غرب زندگي نمي كرده است و هيچ عنصر مثبتي در اين تمدن وجود ندارد. اما به طور كلي تمدن كه شكل مي گيرد، از لايه ي معنوي يا معنايي شروع مي شود. البته كفر خالص و ايمان خالص، در تمدن هاي بشري كمتر به چشم مي خورد. ايمان خالص، نبي اكرم(ص)، اهل بيت(ع)، انبياء و اوصياء آنها هستند و كفر خالص، فراعنه تاريخ مي باشند. وقتي مي گوئيم التقاط است و تركيبي از اين دو وجود دارد، نمي خواهيم بگوييم هيچ نقطه ي مثبتي در آن نيست. در تمدن غرب لايه اي محصولات، مفاهيم و روابط اجتماعي است؛ يك لايه جلوتر اراده هاي انساني است كه موضع خود را با حق و تاريخ تعريف مي كنند؛ يعني اراده هاي انساني دور هم جمع مي شوند جامعه مي سازند، بعد جامعه ها با هم ارتباط طولي پيدا مي كنند و تاريخ ساخته مي شود؛ يعني تاريخ گذشته ي ما، در جامعه ي ما حضور دارد. بر اساس اين نگاه، تمدن غرب يك مجموعه ي به هم پيوسته است كه لايه هاي عميقي دارد؛ يك ارگانيزم زنده است كه تجسّد و تبلور اراده هاي انساني است. اراده هاي انساني به صورت اجتماعي و تاريخي در هم گره خورده اند و تمدن تاريخي را ساخته اند و اين ادامه تمدن انبياء است، ممكن است آموزه هايي از تمدن انبياء در غرب هم حضور داشته باشد اما جهت گيري آن، توسعه ي عبوديت و توسعه ي قرب نیست؛ هر چند اين گونه نيست كه به طور كلي آموزه ي معنوي در آن حضور پيدا نكرده است. دستگاه فراعنه تاريخ هم تحت تأثير انبياء قرار گرفته است. ابن زياد هم در مجلسي كه سر مطهر سيدالشهداء (ع) را جلوي خود گذاشت ـ بالاترين كفر و تاريكي مجسم ـ به زينب كبري «سلام الله عليها» مي گويد: «
كيف رأيت صنع الله بأخيك و أهل بيتك
»، «ديدي خدا با برادر تو چه كرد؟» او كه نه خدا را مي شناسد و نه صنع ا… را قبول دارد، اين ادبيات نفاق است، اين ادبيات خود او نيست، اين ادبيات نبي اكرم(ص) است كه بر زبان او جاري مي شود، نمي تواند در جامعه ي ديني، با غير از ادبيات ديني حرف بزند؛ بنابراين تمدن هاي مادي هم، جبراً تحت تأثير تمدن انبياء بوده اند يعني نمي توانسته اند خودشان را خالص كنند، حركت به طرف خلوص به كندي صورت گرفته است، بنابراين تمدن غرب، يك تمدن سيستمي و لايه هاي باطني دارد، عميق ترين لايه ي آن، تفرعن اراده هاي انساني به خداوند بود. اين تفرعن، تمدن و ادبيات ساخته و فرهنگ توليد كرده است.
۲/۲ـ ولايت، حقيقت دين
نگاه به دين هم، براساس اين نگاه فرق مي كند، دين را نبايد در حد اخلاق، اعتقاد و احكام تعريف كرد، اين موارد رويين ترين لايه هاي دين هستند اگر بخواهيم از هستي شناسي دين بحث كنيم- نه از منابع معرفت شناسي دين- حقيقت دين جريان ولايت خداست خداي متعال ولايت خود را براي سرپرستي انسان به سمت قرب و كمال، جاري مي كند. براساس اين نگاه، دين جريان ولايت خداست و باطن دينداري، پذيرش ولايت خداوند متعال است؛ خضوع و خشوع كه بالاترين سطح آن عصمت است سطحي است كه با رضا، اراده ي خود را صددرصد تسليم اراده خداوند متعال مي كند. اين انسانها در مقام مشیت الهي هستند يعني كساني هستند كه با تمام ظرفيت و اراده اي كه دارند هيچ فعلي از آنها سر نمي زند كه انانيت در آن حضور داشته باشد، اراده آنها فاني در اراده حق است ؛اگر فنايي را داشته باشيم اين فنا، فناي اراده ي انسان در اراده ي حضرت حق است كه مرز كمال آن عصمت مي شود، پس دينداري تولي تام و تبري تام از غير، يعني از دستگاه استكبار است.
با اين نگاه به بيان آيه الكرسي مي پردازم: “لا اكراهَ في الدّينِ قَدْ تَبيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَيِّ فَمَنْ يكفُرْ بِالطّاغوتِ” يعني اعراض از پذيرش ولايت و مديريت خداوند و “يُؤْمنْ باللهِ” يعني ولايت حضرت حق را بپذيرند. “فَقَدْ اسْتَمْسَكَ بِالعُروهِ الوُثقي”، “عروه الوثقي” همان جريان ولايت خداوند متعال است؛ دينداري تبرّي از غير و توّلي به ولايت خداوند متعال است. ” لا انفصامَ لها و اللهُ سميعٌ عليمٌ” اين جريان ولايت، رشته ي متصلي است كه ما را تا قرب پيش مي برد. نتيجه ي آن چيست؟ البته “لا اكراه” بعد از “تَبَيَّن الرشد من الغي” بعد از اينكه اين دو مسير از درون و بيرون كاملاً آشكار است، بعد از آن “اللهُ وليُّ الّذينَ آمنوا يُخرِجُهُم من الظلمات الي النور” در اينجا دو سير وجود دارد، سير به طرف نور و سير به طرف ظلمات؛ “و الذين كفروا” انسانهايي هستند كه به ولايت خداوند متعال كفر مي ورزند. اين طور نيست كه انسان ها در عالم رها باشند. يعني وقتي مي گوئيم كه رها هستيم رابطه هاي باطني خودمان را مي بُريم و ناديده مي گيريم؛ “والذين كفروا اولياءُهم الطاغوت” دستگاه ابليس و طغيان، دستگاهي كه استكبار را رهبري مي كند، ولايت پيدا مي كند؛ اين دستگاه هم “يُخرجونَهم من النور الي الظلمات” سير اخراج از ظلمات به نور با ولايت حضرت حق و اخراج از نور به ظلمات با ولايت اولياء طاغوت است، نتيجه ي آن چيست؟ “اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون” پس دو سير وجود دارد:
۱ ـ سير در ولايت حضرت حق كه سير در درجات رحمت است ۲ـ سير در ولايت اولياي طاغوت كه سير در دركات عذاب است و راه سومي وجود ندارد. در دنيا و آخرت هم همين طور است. درجات ولايت الهي درجات نعيم است كه البته مي دانيد؛ “ولايتنا ولايت الله التي لم يبعث نبيٌ قط الّا بها”، يك طرف ولايت نبي اكرم (ص) است كه سرچشمه ي همه ي ولايت هاي الهي است و مسير جريان ولايت حق است. چون معاد و مشيت الله هم در حد عصمت مطلق است. يك طرف هم دستگاه اولياي طاغوت است. “فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروه الوثقي” اين “عروه الوثقي” همان جريان ولايت خداست؛ اين روايت را، فريقين (اهل سنت و شيعه ) نقل كرده اند “من اراد ان يستمسك بالعروه الوثقي التي لاانفصام لها فليستمسك بولايه علي بن ابي طالب استمسك بِحُبِّ علي بن ابي طالب” كه مجراي جريان ولايت خداست پس جريان حق و باطل در تاريخ وجود دارد.
دين جريان ولايت خدا براي هدايت مؤمنين است و به ميزاني كه انسان تولي پيدا كند هدايت مي شود. مناسك عمل؛ فقه تكليف، مناسك اخلاق؛ فقه ارزشها ـ يعني عقايد ـ اخلاق و احكام همه لايه هاي روئين و مناسك دين را تشكيل مي دهند. دين جريان ولايت خداي متعال است و دينداري يعني تولّي به ولايت الله و تبرّي از غير كه اين عين توحيد است. حقيقت توحيد يعني پذيرش ولايت خداي متعال تا بالاترين حد آن كه حد كمال رضاست، انسان هم اين ولايت را بپذيرد و هم رضاي مطلق به خداي متعال داشته باشد، اين بالاترين درجه تسليم انسان است؛ معني توحيد هم همين است. لذا اگر بر همين اساس دين را معنا كرديم، دين يك حقيقت حداكثري است. يعني هيچ حوزه اي را نمي توانيم پيدا كنيم كه انسان در آن از ولايت خداوند خارج شود؛ بر اين اساس معناي اومانيسم از بنياد زده و قطع مي شود؛ اينكه انسان خودش مبناي ارزش باشد، حذف مي شود. البته انسان هيچ مجبور نيست ولي بايد بدانيم “والذين كفروا اولياءهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات”، آن سير در ظلمات است. بر اساس اين نگاه، دين هيچ زاويه اي را خالي باقي نمي گذارد؛ دين يعني توحيد، توحيد هم فقط به معني پذيرش ولايت خداي متعال است؛ هيچ چيز در مقابل ولايت خداوند مطرح نيست؛ كدام يك از اديان توحيدي، شرك خفي و اخفي را حتي به اندازه ي خيلي كم مجاز دانسته اند؟ اطلاق توحيد همه ي حيات بشر را مي پوشاند؛ اگر گفته شود انسان حق طبيعي دارد كه زندگي خود را هر طور كه بخواهد تنظيم كند، يعني حق طبيعي دارد كه از دايره ي توحيد بيرون رود، در برابر تمنّي خودش خضوع كند و بر مبناي تمنيات خودش بايدها و ارزش ها را تعريف كند. پس دين جريان ولايت خداي متعال است و دينداري يعني پذيرش ولايت خداي متعال كه همه ي حيات بشر را اعم از حيات فردي و اجتماعي مي پوشاند. كجاي فرهنگ ديني ما اين اجازه را مي دهد كه در معيشت اجتماعي مان بت پرست باشيم یعنی نفس خودمان را بپرستيم؟ اين كه مي گويند دين كاري با معيشت ندارد چون دين را تنها به احكام تفسير مي كنند و احكام را در حد اخلاق و معرفت كنوني نسبت به اعتقادات و اخلاق مي بينند؛ بلي اين دين ممكن است همه زواياي اجتماعي را نپوشاند ولي اگر دين جريان ولايت خداست، باید همه ي ابعاد حيات بشر را بپوشاند؛ آيه “لا اكراه” بعد از “آيه الكرسي” از توحيدي ترين آيات قرآن است و خداوند را به صورت منحصر به فرد توصيف مي كند: “لا اكره في الدين قد تبين الرشد من الغي…”.
ما مجبور نيستيم ولايت دين خدا را قبول كنيم، اما اگر قبول كرديم او هم ولايت ما را قبول مي كند “الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور”، اگر قبول كرديم سير ما تا قيامت و بعد از قيامت در عالم انوار مي شود لذا در قيامت هم همين طور هست، قرآن مي فرمايد كه: “يوم تري المؤمنين و المؤمنات يسعي نورهم بين ايديهم و بايمانهم ” و “يوم يقولُ المنافقون و المنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم ” منافقان آنجا هم نور ندارند، مؤمنين هم در اين دنيا و هم در دنياي آخرت در نور هستند، سير در انوار است. كه اگر ما تحت ولايت رفتيم جايي نيست كه بگوئيم اينجا ما را رهبري نمي كند، و يا بگوييم شأن ولايت خداي متعال، رهبري در امر معاش نيست. ولايت خداي متعال نقص ندارد كه بگوئيم اينجا را شامل نمي شود، اگر كسي اين چنين بيان كند توحيد او نقص دارد، لذا اختلاف ما با طرفداران دين حداقلي بر سر مفهوم توحيد است آنها توحيد را حداقلي تعريف مي كنند. معنای توحید در بیان آنها این نیست که تو خدا نیستی، چرا که خدا بودن را شیطان هم قبول داشت اما از کافرین شد، بلکه توحيد يعني اينكه فقط ولايت خدا را بپذيریم از ولايت نفس و غير، بيرون رویم و صددرصد تا حد رضاء تسليم ولايت او باشيم، اين توحيد است. پس اختلاف بر سر تفسير توحيد و دين است، ما دين را جريان ولايت خداي متعال مي دانيم و دينداري، پذيرش و تولي از اين ولايت است. اما اگر ما تحت ولايت خداي متعال نرفتيم، خداي متعال هم ولايت ما را به عهده نمي گيرد، لذا ربوبيت خداي متعال در قرآن عام است، “رب العالمين” است ولي ولايت خداي متعال مختص به مؤمنين است. “إنَّ الكافرين لا مولي لهم”.
۳/۲ـ تعارض دین و مدرنیته
مدرنيته و دين را اگر به اين معنا كه گذشت تعبير كرديم بين اين دو آشتي نخواهد بود و نمي توانيم اين دو را با هم جمع كنيم، پس به راحتي نمي توان مدرنيته را اسلامي كرد. آنها كه مي خواستند مدرنيته را اسلامي اسلام را هم مدرن كردند، در اين فرآيند تحولي آن چه كه اتفاق افتاد مدرن شدن قرائت از اسلام است .
۳ـ ضرورت تغییر ادبیات مدرنیزم
اگر بر روي مدرن شدن قرائت از اسلام واژه اي نو مي گذاريم مفهومي ارزشي شده است مثل مفهوم توسعه پس مي گوئيم كه چه اشكال دارد اسلام نو بشود؟ در واقع اين مفاهيم بايد بازنگري شوند اين توسعه، تجدد و پيشرفت نيست و در تجدد هم مفهوم اخلاقي نيست. آقاي دكتر رضا داوري اردكاني در كتاب خود مي گويد: “مفهوم تجدد، مفهوم ارزشي است و در تطبيق اين مفهوم بر اين فرايند كه در غرب اتفاق افتاده بايد تجديد نظر شود، چون همين مفهوم تجدد كه بيان مي شود، زماني كه انسانی تجدد را قبول نكرد تبديل به ضد تجدد مي شود و از اول هم حكم آ ن داده شده است”.
بايد اين مفهوم ارزشي تغيير كند، كما اينكه بر اساس تعريف توسعه و پيشرفت، مي گوئيم اين كشور توسعه يافته و كشور ديگر توسعه نيافته است. وقتي كه مي گوئيم پيشرفته، توسعه يافته، متجدّد و مدرن، به غیر اينها هم مي گوئيم عقب افتاده، تكليف را روشن كرده ايم و لذا من به شدت با اين ادبيات مخالفم و از به كارگيري آن خيلي هم نگران مي شوم. گاهي در واژگان بعضي از افراد سرشناس هم مي بينيم كه مي گويند: بايد عقب افتادگي خود را جبران كنيم. قبول داريم كه عقب افتادگي داريم اما عقب افتادگي ما از توحيد است، از دستگاه انبياء عقب افتاده ايم. غلط است كه خيال شود چون آنها فروشگاههاي متمركز زنجيره اي و ابزار الكترونيكي دارند، پس پيشرفته هستند و ما عقب افتاده ايم و بنابراين بايد بدويم تا به آنها برسيم. از كجا اين عناوين بيان شده است ؟ منحط ترين دوره ي تمدن بشر، از نظر ما تمدن كنوني غرب است. اين كه مي گويم اين نگاه تلخ است همين جاست. همه ي شاخصه هايي كه براي توسعه بيان مي كنند، مانند رفاه که مي گويند افزايش پيدا كرده است، از نظر ما دروغ است؛ رفاه كاذب افزايش پيدا كرده است نه رفاه طبيعي؛ توسعه بهداشت از نظر ما اين گونه نيست، مگر اقتضائات مدرن و آلودگي محيط زيست و غير قابل مسكوني شدن كره زمين تا يك قرن آينده را نمي بينند كه مي گويند بهداشت پيشرفت كرده است، اگر مي ديدند كه اين حرف را نمي زدند. آيا آزادي اجتماعي توسعه پيدا كرده است. اگر برده داري مدرن و ارگانيزه شدن و مكانيزه شدن آن را مي ديدند نمي گفتند آزادي اجتماعي توسعه پيدا كرده است، بله وقتي انسان چشم خود را نسبت به برده داري ارگانيزه شده ببندد، كه تدريجاً به سمت بازسازي انسان از طريق مهندسي ژنتيك مي رود و مي خواهد نسلي مهندسي شده سركار بياورد مثل اينكه نسل كشاورزي گذشته نابود شده و به طرف اين مي رود كه انسان را مهندسي بكند و اگر لازم شد اين نسل را نابود كند؛ مي گويند ما در كشاورزي حشره کش و مواد سمي مي زنيم و حشرات موذي را مي كشيم. انسان هايي كه مفيد نيستند را هم بايد از بين برد. توجیه فنی ارائه می دهند مي گويند مردم آفريقا كه منابع زير پايشان را هم نمي توانند استخراج كنند چرا ديگران استخراج كنند و اينها بخورند؛ مي گويند آدمي كه مفيد نيست كار هم برايش توليد كنيم كار غير مفيد است و خودش هم خسته مي شود.
پس دين جريان ولايت خداي متعال و مطلق است؛ دين حداكثري است و هيچ چيزي موازي دين نيست. بله عقلانيت هست، آن هم عقلانيتی که تحت هدايت وحي است، اگر تحت هدايت وحي نرفت “والذين كفروا اولياء هم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات” همين قوه، ظلماني مي شود. بنابراين بي ترديد، نمي توان مدرنيته را اسلامي كرد؛ اگر ما معرفت ديني جامعه را به روز و مدرن كنيم و براساس اقتضائات مدرن، دينداري جامعه را تحريف كنيم، دين تحريف می شود. چگونه؟ دين که تحريف شدني نيست؛ از دستبرد و تصرف ما خارج است؛ آن ولايت خداي متعال است، لکن دينداري جامعه را نبايد دستخوش تحريف كرد و ايمان مردم مؤمن را نبايد به نفع تجدد از بين برد. مثل آن كاري كه در حدود ۷ و ۸ سال پيش در بازسازي كشور انجام دادند و دينداري جامعه را به نفع مدرنيسم، تضعيف كردند؛ يعني ايمان جامعه را گرفتند، شدت رواني جامعه را به طرف كلمه ي توحيد گرفتند كه با فضاي مادي و مدرن جامعه هم بافت شود. قصد داشتند بافت انساني جامعه را مدرن كنند، البته اين تعابير به معني قضاوت سياسي نيست به معني قضاوت فرهنگي است.
۴ـ جمع بندی
براساس این نگاه در يك جمع بندي بسيار كوتاه بايد گفت حتماً مي بايست عقلانيت توسعه يافته اي را در دنياي اسلام ايجاد كنيم كه اين عقلانيت بر مبناي دين باشد و اين عقلانيت توسعه يافته، ساز وكارهاي منطقي و مفهومي جديد را بر مبناي ديني توليد كند. يعني يك انقلاب فرهنگي بر پايه اين عقلانيت اتفاق بيفتد. بايد گرايش به ايمان را توسعه داد، جبهه ي مقابل ما دو كار انجام مي دهد: ۱ـ گرايش به دين را تضعيف مي كند. ۲ـ گرايش به مدرنيسم و باطن آن يعني عقلانيت خود بنياد و احساسات اومانيستي را توسعه مي دهد. ما در نقطه ي مقابل آن بايد عمل كنيم، در اين زمينه هم بايد فرهنگ سازي كنيم؛ يعني دستگاه هاي فرهنگي اين رسالت را دارند، كه روي تغيير تلقي از دين، فرهنگ سازي كنند. آنها دارند تلقي از دين را تغییر مي دهند و آن را در نگاه جامعه به امري حداقلي تبديل مي كنند و مي گويند دين شريعت و ايدئولوژي ندارد؛ يك معنويت مبهم فردي بين ارتباط من و خدا است؛ اگر تلقي جامعه از دين اين شد و بعد هم دين امر تكثربردار شد؛ حق بردار نيست چرا كه همه براي خودشان حق هستند!! اين دين ديگر در مقابل تجدد خنثي مي شود و هيچ اقتضائي ندارد، به تعبير امام اسلام آمريكايي است. اسلامي است كه به راحتي جهاني شدن ليبرال دموكراسي را مي پذيرد، زير سقف كوتاه ليبرال دموكراسي زندگي مي كند و افتخار هم مي كند كه مسلمان است. واقعاً تعجب مي كنم از افرادي كه زير سقف كوتاه سوئد، آمريكا، انگليس و امثال اينها زندگي مي كنند و بعد سر خود را بالا مي گيرند و مي گويند شيعه اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) هستيم، يا اينها بويي از تشيع نبرده اند يا واقعاً اروپايي ها خوب شيعه شده اند. براساس اين نگاه بايد فرهنگ دينداري جامعه را كاملاً توسعه داد، يعني تلقي آنها را از دين تغيير داد، خيال نشود دين يعني فقط اخلاق، احكام و اعتقادات، اينها مناسك دينداري است، آن هم در يك مرتبه اي از دينداري، مناسك همه ي مراحل دينداري نيست. دينداري تولّي و تبري است، اعراض از ولايت غير و تولّي تام به ولايت خداي متعال در همه ي حوزه هاي اراده، از باطن باطن تا ظاهر ظاهر در حوزه ي حيات فردي، جمعي و تاريخي است؛ دين جريان ولايت خداي متعال است. بايد تلقي از دين را عوض كنيم تا روي آن فرهنگ سازي شود اين رسالت بر عهده سازمان ها و رسانه هاي ماست، و هم چنين محتاج به توليد مفهوم در حوزه هاي مختلف است؛ اين از مفاهيم بنيادي است و به نظر مي آيد كه تعريف دين و مدرنيسم هم روشن است، پس بايد ديد نسبت بين اين دو چيست؟ اینکه خيلي راحت گفته شود اين دو را مي توان با هم جمع كرد؛ كنار علم و تكنولوژي غربي اخلاق اسلامي را مي گذاريم، تبديل به تمدن اسلامي مي شود. به اين علت است كه بازكاوي در اين مفاهيم اصلي و پايه نمي كنيم؛ عده اي خيال مي كنند اين مفاهيم، مفاهیم ثابت و روشني هستند؛ دين چيست تا ببينيم با مدرنيته جمع مي شود و يا نمي شود، اگر معرفت ديني من فقط همين اخلاق، احكام و اعتقادات باشد پس مي شود اين را عوض كرد و با مدرنيته جمع كرد اما اگر دين، جريان ولايت خداست آنچه در غرب اتفاق افتاده است تبلورِ تفرعن بر خدا است و روشن است كه با هم جمع نمي شود. پس بايد از ابتدا براي اين مفاهيم بنيادي فرهنگ سازي كنيم. البته نگاه جامعه را هم نبايد فراموش كرد كما اينكه آنها تلاش مي كنند نگاه به دين را عوض كنند، يك دين حداقلي درست كنند تا نگاه به تجدد را تغيير دهند و از تجدد، يك مفهوم پذيرفتني و زيبا ارائه كنند، تجدد، عقلانيت خود بنياد، اومانيزم، راسيوناليسم، سكولاريسم، تكثرگرايي و پلوراليزم را مي خواهند زيبا جلوه بدهند، ما هم برعكس بايد باطن ظلماني تجدد را نشان دهيم و به اصطلاح حجاب تجدد را برداريم تا لايه ي باطني آن ديده شود. جريان استكباري كه الآن براساس همان فرهنگ در عالم جاري مي شود، جرياني است كه انسان را در حد امكان به نفع توسعه ي سرمايه داري تغيير داده است؛ حتي عواطف انسان و اخلاق را مثل سوخت فسيلي در اختيار توسعه ي سرمايه داري قرار مي دهد، مي گويد من براي شما آدم مدرن متناسب با كارخانه مي سازم، نمي گويد كارخانه را متناسب با انسان مي سازم، مي گويد متناسب با سودآوري كارخانه، كارگراني براي آن تربيت مي كنم.
پس بايد در بحث فرهنگ سازي دو كار انجام دهيم، بايد فرهنگ دينداري را توسعه دهيم، بايد تلقي جامعه از دينداري را رشد دهيم و بايد نگاه به دين را به سمت ديني كه حداكثري است تغيير بدهيم و هم چنين بايد تلقي ها را از دنياي مدرن به طرفي ببريم كه باطن تاريك آن ديده شود، اگر اين كار را انجام دهيم، بسيار موفق بوده ايم. بايد احساس ما عوض شود آنها ادبيات ايجاد كرده اند و ما را با اين ادبيات به دنبال خود مي كشانند، خود را قبله ما كرده اند مي خواهد مثلاً ژاپن قبله باشد. مي گويند آیا توسعه اجتماعي و تمدن نمي خواهيد؟ آيا مي خواهيد به ما قبل صنعت برگرديد؟ خير! حتماً توسعه و تمدن، عقلانيت و علم مدرن مي خواهيم، اما عقلانيت و علم ديني، تكنولوژي ديني؛ ما IT اسلامي مي خواهيم آيا در ارتباطات، توسعه ي ارتباط با ماده است كه سازوكار پيدا مي كند يا توسعه ي ارتباط با خداي متعال است. ما در دنياي نو و به تعبير ديگر، دوره گذاري هستيم و در فضاي مدرنيته زندگي مي كنيم و در آن فضا نفس مي كشيم و با آن فضا مأنوس هستيم، آن فرهنگ در زواياي زندگي ما رسوخ كرده است، براي بيرون رفتن از آن فضا چه بايد كرد؟ بايد فرآيندي را ترسيم كنيم كه در اين فرايند عقلانيت ديني توليد شود و به تبع آن علم ديني و مدل هاي اجرايي ديني توليد شود كه اين عقلانيت در تمدن سازي بسیار مهم است. بايد دكترين مهدويت را در حوزه هاي سياست، فرهنگ و اقتصاد ارائه كنيم، چطور آن ها آرمان شهر را تعريف مي كنند و بعد هم سازوكار حركت به سوي آن را ايجاد مي كنند. جامعه آرماني و ايده آل ما، خيالي هم نيست، واقعي است، موعود همه ي انبياست، خداوند وعده ي آن را بشارت داده است كه اين جامعه ي امام زمان (عج) است. نظام ما بايد براساس دكترين مهدويت برنامه ريزي دوره گذار داشته باشد؛ براي منحل كردن تمدن مادي در تمدن اسلامي، در اين دوره گذار برنامه داشته باشد، بايد در هر سه حوزه ي فرهنگ بنيادي، تخصصي و عمومي كار كنيم و اين حوزه ها را به سوي دين حداكثري و عقلانيت متعبد و محدود كردن عقلانيت سكولار پيش ببريم. يعني در حوزه ي فرهنگ عمومي، در حوزه ي علوم تخصصي و در حوزه ي فرهنگ بنيادي يعني فلسفه ي منطق ها، فلسفه ي روش ها و در معرفت شناسي، همه ي اين لايه ها ما را به سمتي ببرد كه به نفع اسلام، فرهنگ سازي شود. اين نگاه سوم را نگاه تمدن اسلامي مي دانيم نه مدرنيته اسلامي و نه مدرنيزاسيون، بلكه حركت به سمت تمدن اسلامي، كه البته سازوكار خودش را هم مي طلبد.
*****
آیات و روایات بحث:
۱-
كيف رأيت صنع الله بأخيك و أهل بيتك
– تسلیه المجالس و زینه المجالس الموسم ب«مقتل الحسین»، ج۲، ص۳۶۲