ظرفيت هاي انقلاب اسلامي براي عبور از پيچ تاريخي موجود در جهان و تغیییر مسیر به نفع معنویت و اسلام
متن زیر سخنرانی حجت الاسلام سید محمد مهدی میرباقری در دوازدهم مهرماه است که با حضوردر سلسله نشست های «مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر» پیرامون انقلاب اسلامی، به تبیین پیچ تاریخی انقلاب پرداختند. ایشان با نگاهی اجمالی به تمدن غرب و عمق ایدئولوژیک آن که به حذف دین منتهی می شود، ظهور انقلاب اسلامی با ادبیاتی نو در عرصه مبارزه با دنیای مادی را پیچ تغییر تاریخ و تعادل موازنه به نفع جبهه حق دانستند.
مقدمه
مفهوم شناسي پيچ تاريخي موجود، از يک طرف مربوط به تحليل انقلاب اسلامي و از طرفي مربوط به جهان و صف بندي هاي جامعه ي جهاني و از زاويه ي ديگر نيز با تحليل مسائل تاريخي مرتبط است؛ در حقيقت بدون يک نگرش فلسفي- تاريخي مشخص نمي توان ضررهاي تحولات اساسي تاريخ را شناخت و تبيين کرد؛ مانند همين سر فصلي که در دوران کنوني اتفاق افتاده و با انقلاب اسلامي آغاز شده است که رهبر معظم انقلاب از آن به پيچ تاريخي تعبير کرده اند.
براي تبيين نظر مبارک ايشان به بخشي از بياناتشان که از گوياترين بيانات در توضيح اين موقعيت تاريخي است اشاره مي كنم. البته بايد توجه داشت كه ما نيازمند پژوهش هاي جدي به منظور تئوريزه کردن انقلاب اسلامي و تحليل عميق مسير عملکرد انقلاب، عوامل و موانع حرکت آن و آينده نگري آن، مبتني بر انديشه ي فلسفه ي تاريخي به ويژه براي برنامه ريزي آينده هستيم. اين خلأ بايد توسط فضلا به ويژه پژوهشگران جوان با همت و جديت جبران شود. در حقيقت حق انقلاب اسلامي در اين زمينه ادا نشده است. دربارة انقلاب هايي مانند: انقلاب فرانسه، انقلاب روسيه و… کتاب هاي فراواني نوشته اند به دقت آنها را تئوريزي کرده اند و عوامل پيدايش و آينده آنها را پيگيري نموده اند؛ حتي براي ادامه ي مسير آنها دانش توليد کرده اند؛ يعني دانش هايي پشتيبان براي ادامه ي آن حرکت توليد شده است. اما انقلاب اسلامي از فقدان اين تئوري ها، نظريه پردازي ها و دانش هاي پشتيبان براي ادامه راه خود رنج مي برد. رفع اين خلأ وظيفه ي نخبگاني است که توانايي پيگيري اين کار را دارند.
ـ مراد مقام معظم رهبري (مدظله) از پيچ تاريخي
بخشي از بيانات رهبر معظم انقلاب نيز از جمله در مسير همين تئوريزه کردن انقلاب اسلامي و نگاه فرانگرانه اي به انقلاب اسلامي است. ايشان در بخشي از فرمايشاتشان مي فرمايند:
«بدانيد امروز تاريخ جهان، تاريخ بشريت، بر سر يك پيچ بزرگ تاريخى است. دوران جديدى در همه ى عالم دارد آغاز ميشود. نشانه ى بزرگ و واضح اين دوران عبارت است از توجه به خداى متعال و استمداد از قدرت لايزال الهى و تكيه ى به وحى. بشريت از مكاتب و ايدئولوژى هاى مادى عبور كرده است. امروز نه ماركسيسم جاذبه دارد، نه ليبرال دموكراسى غرب جاذبه دارد – مى بينيد در مهد ليبرال دموكراسى غرب، در آمريكا، در اروپا چه خبر است؛ اعتراف ميكنند به شكست – نه ناسيوناليستهاى سكولار جاذبه اى دارند. امروز در ميان امت اسلامى، بيشترين جاذبه متعلق است به اسلام، به قرآن، به مكتب وحى؛ كه خداى متعال وعده داده است كه مكتب الهى و وحى الهى و اسلام عزيز ميتواند بشر را سعادتمند كند. اين يك پديده ى بسيار مبارك و بسيار مهم و پرمعنائى است.
امروز در كشورهاى اسلامى عليه ديكتاتورى هاى وابسته قيام شده است؛ اين مقدمه اى است براى قيام عليه ديكتاتورى جهانى و ديكتاتورى بين المللى، كه عبارت است از ديكتاتورى شبكه ى فاسد و خبيث صهيونيستى و قدرتهاى استكبارى. امروز استبداد بين المللى و ديكتاتورى بين المللى متجسم است در ديكتاتورى آمريكا و پيروان آمريكا و شبكه ى شيطانى و خطرناك صهيونيستى. امروز اينها با روشهاى مختلف و با ابزارهاى گوناگون در همه ى دنيا دارند ديكتاتورى ميكنند. آنچه شما در مصر انجام داديد، در تونس انجام داديد، در ليبى انجام داديد، در يمن داريد انجام ميدهيد، در بحرين داريد انجام ميدهيد، در كشورهاى ديگر انگيزه ى آن بشدت به وجود آمده است، جزئى از مبارزه ى با اين ديكتاتورى خطرناك و مضرى است كه دو قرن است دارد بشريت را فشار ميدهد. اين پيچ تاريخى اى كه گفتم، عبارت است از تحول از سيطره ى چنين ديكتاتورى اى به آزادى ملتها و حاكميت ارزشهاى معنوى و الهى؛ اين پيش خواهد آمد؛ استبعاد نكنيد»(۱)
البته ايشان از اين دست بيانات به خصوص در چند سال اخير فراوان دارند اما به نظر مي رسد گوياترين آنها همين مطلب باشد. ايشان دو شاخصه براي اين مرحله تاريخي بيان كرده اند؛ يکي گرايش به مهدويت و دوم ايده هاي معنوي است که به مبارزه منتهي مي شود؛ البته مبارزات منطقه اي و بين المللي عليه جريان و نظام سکولاريستي حاکم بر جهان و مبارزه با ظلم يک پديده ي تاريخي است ولي آنچه که در اين مرحله به آن اشاره شده اين است که اين امر بر محور اسلام در حال تحقق است؛ معنويت در حال ظهور مجدد و دولت جهاني سکولار در حال فروپاشي است. به نظر مي رسد اين همان مفهوم پيچ تاريخي از نظر رهبر معظم انقلاب است.
معمار بزرگ انقلاب اسلامي در همان دوران آغاز انقلاب (به نقل از آقاي عسگري اولادي) فرموده بودند: «ما سه هدف را دنبال مي کنيم؛ ۱. ايجاد حکومت اسلامي در ايران، ۲. به تعبيري يک نوع بيداري اسلامي و هويت اسلامي در دنياي اسلام و ۳. بيداري معنوي در جهان و آمادگي براي فصل ظهور.
بنده بياناتي از ايشان با اين کيفيت در جاي ديگر نديده ام؛ فقط در همين يک مورد است که اين سه مرحله را در کنار هم بيان کرده اند. از نظر ايشان انقلاب اسلامي سه کار بزرگ را پياپي انجام مي دهد؛ ۱. ايجاد يک حکومت در ايران ۲. ايجاد يک بيداري و خيزش اسلامي در دنياي اسلام ۳. ايجاد معنويت و گرايش به معنويت و تحول معنوي در جهان که مقدمه اي براي ظهور است.
گرچه در ساير بيانات ايشان همين مطالب به صورت پراکنده آمده است؛ مانند اينكه مکرر فرموده اند که انقلاب ما مقدمه ي نهضت جهاني اسلام به دست حضرت بقية الله (عج) است که خداوند آن را در دوران ما قرار داده است. از اين دسته عبارات در بيانات نوراني امام رضوان الله تعالي عليه فراوان است. ولي چنين تعبيري در جاي ديگري از ايشان نديده ام. با اين نگاه، انقلاب اسلامي يک حرکت عظيم براي تغيير وضعيت جهان به سمت ظهور است.
ـ انقلاب اسلامي، عامل اصلي شكسته شدن تمدن مادي
وضعيت جهان در دوران معاصر که البته پيامد تحولات تاريخي طي قرن هاي گذشته است نشان مي دهد که تمدن مادي از مولد خود که همان غرب فرهنگي است بسط پيدا کرده و غرب، تقريبا کل دنياي اسلام و حتي کل جهان را تحت تأثير قرار داده است. اين تمدن براي ايجاد يک جامعه ي جهاني با يک ايدئولوژي و يک برنامه واحد و با هدف مديريت جهان برنامه ريزي مي کند. اين واقعيتي است که در حال اتفاق افتادن است و به ويژه بعد از رنسانس بخشهاي زيادي از آن اتفاق هم افتاده است.
گذشته از بررسي مراحل تحول تاريخ بعضي از غربي ها کل دوران تاريخ اجتماعي جامعه ي بشري را به سه دوره ي قرون اوليه، قرون وسطا و قرون جديد تقسيم و براي هر يك شاخصه هايي طرح مي کنند البته اين تقسيم بندي ها قابل دفاع نيست و براي اثبات آن يک نظريه ي مشخص و قابل دفاع وجود ندارد؛ گرچه محققين آن را پذيرفته و قصد دارند تئوريزه کنند. ولي به هر حال ترديدي نيست که آنچه بعد از رنسانس اتفاق افتاده يک تحول عميق، همه جانبه و فراگير است.
تمدن مادي غرب با توجه به سه خصوصيت به مديريت برنامه ي جهاني پرداخته است؛ ۱. ايجاد دگرگوني از اعماق جامعه: به عبارت ديگر تحولي که ايجاد مي کنند يک تحول ظاهري كه مظاهر جامعه ي بشري را تغيير دهد نيست بلكه به دنبال تحول در اعماق گرايشات اجتماعي و به عبارتي در پي يک تغيير ايدئولوژيک بوده اند؛ به نحوي كه ايدئولوژي جديدي در جايگاه ايدئولوژي عميق جهاني بر فرآيندهاي جهاني حاکم شود.
بنابراين تحولي که غرب به دنبال آن است از تحول ايدئولوژي گرفته تا فلسفه ها و ايجاد انقلاب علمي و صنعتي که هر يك به نوعي فرآورده هاي اجتماعي هستند را در برمي گيرد؛ البته اين مسير را در ادامه کامل کرده است. غرب تلاش مي كند مسير دوم را با اميد به تحولي همه جانبه كه فقط ناظر به يک زاويه از زواياي زندگي بشر نباشد، بلكه با هدف برنامه ريزي جامع براي همه زواياي زندگي انسان اعم از خوراک، پوشاک، مسکن، ازدواج، روابط اجتماعي و… بر اساس ايدئولوژي خود مديريت کند و بستر هاي لازم براي ايجاد اين تحول را فراهم نمايد. هدف بعدي يک تحول فراگير نسبت به جامعه ي جهاني است؛ بنابراين غرب مدعي است كه جامعه ي جهاني را بايد بر محور اين ايدئولوژي شکل داد. گرچه نظريه هاي توسعه از نوسازي تا توسعه ي فرهنگي كه آخرين مدل آن است، طي هفتاد ـ هشتاد سال گذشته دستخوش تحول شده اند، اما ترديدي نيست که در اين چهار دوره اي که توسعه را تعريف کرده اند، به دنبال ايجاد يک نظام واحد جهاني مبتني بر ايدئولوژي و فرهنگ مدرن بوده اند كه البته به اين هدف هم رسيده اند؛ يعني نرم افزار ها و سخت افزارهاي آن را ايجاد کرده اند؛ به ويژه در دو دهه ي اخير که رسانه ها و وسايل ارتباطات جديد ظهور کرده اند، اين کار آسان تر شده و بستر اين امر براي غرب فراهم شده است.
بنابراين غرب در قرون جديد تلاش كرده است با برنامه ريزي خود يک فرهنگ و يک ايدئولوژي خاص را بر جهان حاکم کند؛ گرچه گاهي رويکردهايشان تغيير کرده است. در دوره ي اخير وقتي بحث از توسعه ي فرهنگي مي کنند، به خرده فرهنگ ها، فرهنگ هاي بومي و محلي و حتي فرهنگ هاي مذهبي هم توجه دارند ولي با اين وجود به دنبال هماهنگ کردن اين فرهنگ ها بر محور يک فرهنگ واحد يا همان فرهنگ تجدد هستند؛ از نظر غرب فرهنگي، فرهنگ هاي ديگر بايد اقمار فرهنگ تجدد محسوب شوند و به پيروي از آن حريص گردند.
غرب براي رسيدن به اين هدف همه ي نرم افزارها و سخت افزار هاي عبور از مرزهاي فرهنگي خود و تسخير جغرافيايي جهان را ايجاد کرده اند؛ بنابراين تمدني ايجاد شده است که نتيجه آن بسط ايدئولوژي مدرن در جهان است. شاخصه ي اصلي اين ايدئولوژي، عرفي سازي يا سکولاريزاسيون است؛ يعني زندگي اجتماعي بشر را عاري از آموزه هاي ديني و مفاهيم قدسي که انبياء الهي بر آن تأکيد کردند، سامان مي دهد. اين تمدن حداکثر نقشي كه براي دين قائل مي شود در حوزه ي خصوصي فرد است؛ گرچه براي آن هم کالاي جايگزين توليد کرده است؛ براي مثال در بحث هاي خصوصي روان شناسي را به عنوان كالاي جايگزين مذهب در نظر گرفته است.
اين مجموعه در جهان شکل گرفته و با شعارهايي که مؤيد به دانش هاي پيچيده ي پشتيبان هستند مانند: دفاع از آزادي و ليبراليسم و… به دنبال تسخير جامعه ي جهاني است. آخرين مرحله ي آن هم جنگي جهاني است که عليه ايران به راه انداخته اند. جنگي همه جانبه که يک زاويه ي آن جنگ نظامي در منطقه ي خاورميانه است. اين جنگ دقيقاً يک جنگ ايدئولوژيک است؛ چنانچه جمعي از انديشمندان آمريکا در حمايت از بوش طي نامه اي تصديق كردند که اين جنگ براي بسط ايدئولوژيک آمريکايي در جهان و دنياي اسلام و به منظور تبديل فرهنگ اسلام به فرهنگ تبعي نسبت به فرهنگ غرب آغاز شده است.
پس از جنگ اول و دوم جهاني اين حرکت جهاني با قدرت تمام در حال پيش روي و تكميل سيطره ي قدرت هاي برنده ي جنگ جهاني است و تقريباً مسيري يک طرفه را در جهان ايجاد کرده تا همه ي جهان تسليم تمدن جديد و ايدئولوژي حاکم بر اين تمدن شوند. در مقابل اين جريان حرکت انقلاب اسلامي به وجود آمده است. انقلاب اسلامي يک هديه و عطيه ي الهي و قيام معنوي است که بر محور يکي از شخصيت هاي بزرگ تاريخ اسلام که در منصب نيابت وجود مقدس حضرت بقية الله بودند اتفاق افتاد. آنچه كه ايشان دنبال مي كردند دقيقاً همين تقابل بوده است.
امام راحل(ره) در بيانيه خود به روحانيون در اسفند ۱۳۶۷ اشاره مي كنند که قدرت هاي مادي استراتژي حاكم بر جهان را تعيين مي کنند؛ لذا ما نيز بايد در مقابل آنها استراتژي حاكم بر جهان را تعيين کنيم و در جاي ديگر مي فرمايند که نسل آينده ي جهان بايد در دست روحانيت و حوزه ها باشد. به تعبير بنده منظور ايشان اين است كه حوزه نه تنها بايد در مقابل حوادثي که تمدن مادي مي آفريند موضع بگيرد و به اصطلاح فقهي پاسخگو به مسائل مستحدثه باشد بلكه بايد نبض تحولات جهاني را در دست بگيرد. امام(ره) در عبارتي ديگر تأكيد مي كنند كه اسلام بايد قلل کليدي جهان را فتح کند و پرچم اسلام بايد در قلل رفيع جهان به اهتزاز در آيد.
يا در تعبير ديگري كه همان تذکرات فلسفي ـ تاريخي است مي فرمايند تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستيم؛ تا به اهتزاز در آمدن پرچم لا اله الا الله و محمد رسول الله (ص) نهضت ادامه دارد. البته به نظر بنده ايشان در مورد گفتن اشهد ان علي ولي الله در اين موارد تقيه مي کردند.
پس در يک طرف تمدن مادي و دستگاه شيطاني وجود دارد كه از منظر فلسفه ي تاريخ تلاقي و نقطه ي ظهور همه ي تفرعن هاي تاريخي است و بستري است براي همه ي شيطنت هاي تاريخي تا در واقعيت آخر الزمان تبلور پيدا مي کنند، اين تمدن کار را به جايي مي رساند که بدترين مرحله اتفاق مي افتد؛ زماني که ولايت باطل بر جهان حاکم شده و معروف، منکر و منکر، معروف مي شود. اين همان مرحله ي تحقق و بسط دولت باطل در جهان است. حالا چگونه بايد تغيير مسير جهان را اصلاح كرد؟
مسلم است كه اين تغيير نيز يک انقلاب عظيم است که به سرعت بايد از مرزهاي جغرافيايي خود عبور کند و جامعه ي جهاني را تحت تأثير قرار دهد. بي ترديد انقلاب اسلامي چنين پديده ي مبارکي بوده است که به سرعت از مرزهاي جغرافيايي و مرزهاي فرهنگي خود و نه حتي جغرافياي سياسي خود که ايران است بلكه از مرز دنياي اسلام عبور کرده و کل جامعه ي جهاني را تحت تأثير قرار داده است.
ـ ضرورت توليد ادبيات مبارزه در عرصه هاي مختلف اجتماعي
بنابراين اهداف سه گانه ي امام رضوان الله تعالي عليه يکي پس از ديگري تحقق پيدا کرده و در حال تحقق است. تشكيل دولت اسلامي در جمهوري اسلامي ايران که يک الگوي جديد سياسي در مقابل الگوهاي سكولار است. همه ي الگوهاي حكومت داري بر حکومت غير ديني تأكيد دارند؛ گرچه مدل مشروطه ي مشروعه هم که بزرگان دوره ي مشروطه بر آن تأکيد مي کردند، يک نوع حکومت تحت تأثير مذهب است که حکومت هاي سکولار آن را بر نمي تابند و نمي پذيرند که طبق آن، قوانين کشور تابع اسلام باشد.
براي مثال اردوغان و حزب عدالت اسلامي که قدرت را در ترکيه به دست گرفته اند و مدعي اسلام هستند، با صراحت مي گويند که قوانين ما قوانين شرعي نيستند. آنها آزادي مذهبي مي دهند ولي قوانينشان تابع شرع نيست؛ يعني دخالت دين در قوانين عادي را به نحوي که قوانين عادي کشور تحت تأثير مذهب و هماهنگ بر قوانين اسلام باشد نمي پذيرند. آنچه در جمهوري اسلامي و در نظام اسلامي و به دنبال انقلاب اسلامي اتفاق افتاده اين است که مذهب در قانون اساسي حضور پيدا کرده است؛ يعني در ساختار کلان قدرت براي دين حق دخالت قائل شده است؛ در واقع پذيرش ولايت فقيه در قانون اساسي و حاکميت ولايت فقيه بر سه قوه، به معني پذيرش دخالت دين در ساختار کلان قدرت است. بي ترديد اين يک الگوي نوپا است که بعد از صدر اسلام قطعاً نمونه اي نداشته است.
در گذشته پادشاهي شيعي و نظام هاي مدعي اسلام وجود داشته است ولي نظامي که در ساختار قدرت و در کنار حق رأي مردم، دين را دخالت دهد و دخالت آن را در ساختار کلان سازماندهي کند وجود نداشته است. اين يک الگوي جديد در مقابل غرب بوده است؛ الگويي در مقابل الگوهايي که از جريان تجدد برخاسته است؛ اعم از حکومت هاي حزبي و حکومت هاي پارلماني که غرب و شرق فرهنگي تعريف مي کردند. اين الگوي به سرعت موضوع خود را بسط داده است با تمدن مادي وارد جنگ شد و در اين جنگ با تمدن مادي مانند جنگ در دوران مبارزه با پهلوي، محور شرارت را هدف قرار دادند نه ديگران را.
در دوران مبارزه با پهلوي، عده اي شخص شاه را مستثني مي دانستند و به بدنه ها حمله مي کردند اما امام فقط محور را هدف قرار داد و مبارزه را به پايين تر از آن محور هم تقليل نداد و بعد از شاه هم در مرحله ي دوم امام با ادبياتي كه توليد كردند آمريکا را در فضاي سياسي جهان به عنوان محور شرارت، محور استکبار، پرچم دار کفر و شيطان بزرگ محور حمله قرار دادند و هرگز از اين سطح نيز کوتاه نيامدند. البته در اين مسير با ايشان مخالفت مي شد عده اي مي گفتند: ما توان مقابله با آمريکا را نداريم، و يا مي گفتند: کمونيست ها صريحاً خدا را انکار مي کنند و دشمنان اصلي آنها هستند.
اما امام(ره)، محور کفر، پرچم دار ظلم و مستکبر اصلي جهان را هدف گرفتند و مبارزه را در دنيا عليه او رهبري کردند. ايشان رهبري مبارزه را مبتني بر فرهنگ اسلام بر عهده گرفتند و ادبيات سياسي دوران مبارزه را تغيير دادند. ادبيات سياسي مبارزات در دوران قبل از انقلاب ادبياتي تقريباً مارکسيستي بود به ويژه وقتي بحث از تئوريزه کردن مبارزات مي شد، ادبيات کاملاً مارکسيستي بود؛ يعني مارکسيست فلسفي و مارکسيست فرهنگي کاملاً در ادبيات مبارزات حضور داشت؛ ادبياتي که با آن امپراتوري هاي مادي را تحليل و تحقير مي كردند؛ مانند: کاپيتاليسم، سوسياليسم، كمونيسم؛ امام(ره) اين ادبيات را تغيير دادند معني اول مبارزه همين است. ايشان ادبيات جديدي را که زبان و نمادهاي يک فرهنگ جديد و عميق بود را در مبارزات جهان ايجاد کردند؛ يعني به جاي امپرياليسم ، کاپيتاليسم، استکبار و به جاي پرولتر مستضعف را نهادند. از اقدامات مهم امام(ره) ايجاد ادبيات جديدي است که يک صف بندي و فرهنگ جديد را ادبيات جهان ايجاد كرد. به جاي اينکه آمريکا را امپرياليسم بنامند، شيطان بزرگ ناميدند؛ اصطلاحي که يک فرهنگ کاملاً شناخته شده بين همه ي مذاهب جهاني است. امام(ره) بدين ترتيب رهبري مبارزه ي جهاني عليه آمريکا را به دست گرفتند.
اين رهبري مبارزه، زير چتر شوروي هم نبود و با مبناي فرهنگ مادي هم اتفاق نمي افتاد. اين مبارزه يك مبارزه طبقاتي با تکيه بر دولت هاي شرقي عليه دولت غرب نبود بلكه يک مسير مبارزه ي جديد عليه محور کفر جهاني و همه ي حکومت هاي مادي ذيل آن از جمله شوروي بود كه که امام(ره) از آن به مثلث سرمايه داري، صهيونيسم و کمونيسم تعبير مي كردند. ايشان عليه اين مثلث، ادبيات مبارزه را توليد و به يک معني مبارزه را در سطح کلان آغاز کردند.
البته انقلاب اسلامي امروز براي توليد علم و فنون مبارزه اعم از مبارزه ي فرهنگي، سياسي، اقتصادي، ديپلماتيک و غير ديپلماتيک نيازمند دانش هاي پشتيبان است. اين يك خلأ علمي است که ادبيات ديپلماسي انقلاب يك ادبيات غربي است. کارد هرگز دسته ي خودش را نمي برد؛ يعني بايد توجه داشت که در مبارزه به روش ديپلماتيک و ديپلماسي توليد شده توسط غرب هرگز ابزاري براي محکوميت خودغرب نخواهد بود.
اگر هم بنا بر مبارزه ي ديپلماتيک است بايد يک ديپلماسي جديد تعريف شود؛ نکته مهم در برخورد با کفار، تحليل روحيه ها و چگونگي درگيري با آنهاست. چگونه بايد جنگ رواني را عليه آنها ايجاد کرد؟ اين اقدامات نيازمند دانش است. مارکسيست ها در مبارزات قبل از انقلاب بر علم مبارزه تأکيد مي کردند و مدعي بودند که فلسفه ي مبارزه را به دانش مبارزه تبديل كرده اند و مي توانند به وسيله آن مبارزه كنند و مجاهد مقاوم تربيت نمايند. انقلاب اسلامي هم بايد دانش متناسب با خود را توليد كند.
البته اين حركت ايجاد شده و انقلاب اسلامي توانسته است در يك حركت رو به پيش، نهضت هاي بيداري و آزادي بخش را در جهان ايجاد و ساماندهي كرده و شيوه ي مبارزه را تعليم دهد؛ چرا كه بعد از انقلاب اسلامي و اشغال لانه ي جاسوسي و جنگ با آمريکا، مبارزات منطقه اي، عمدتاً اسلامي هستند و نهضت ها شکل اسلامي گرفته اند. انقلاب اسلامي علاوه بر اينكه به اين نهضت هاي اسلامي سامان مي دهد، ادبيات مبارزه و ابزار مبارزه را نيز براي آنها ايجاد کرده است.
بنابراين انقلاب اسلامي قدم دوم را برداشته و مبارزه با نظام استکبار جهاني را بر محور آمريکا شروع کرده است. امام انگشت مبارزه ي خود را به سوي آمريکا نشانه رفتند و هرگز اين انگشت را بر نداشتند. ايشان هرگز با رها كردن آمريکا موافق نبودند همانگونه كه قبل از پيروزي انقلاب با رها كردن شاه موافق نبودند؛ چون آمريکا محور مبارزه است؛ واضح است كه هرگاه مبارزه از محور آن تنزل يابد، تحول جدي ايجاد نمي شود.
پس، تفاوت انقلاب اسلامي با ساير انقلاب ها اين است که موضوع شناسي امام(ره) با سايرين متفاوت بود. ايشان مأموريت ولي حاکم را ايجاد يک تحول جهاني مي دانستند؛ محور درگيري را درگيري با مديريت مادي مي دانستند و معتقد بودند همان طور كه آنها استراتژي جهان را تعيين مي کنند، ما هم بايد به دنبال تعيين استراتژي جهاني باشيم؛ مأموريت ولي حاكم تنها مربوط به مرزهاي جغرافيايي و حتي مرزهاي فرهنگي تعريف شده كشورش نيست. امام(ره) چنين اقدامي را انجام دادند و بر اثر آن انقلاب اسلامي به نقطه اي رسيد که به يک حقيقت اثرگذار بر مسائل جهاني تبديل شد و اين نظام سلطة جهاني و تمدن جديد را در همه ي زواياي آن به چالش کشيد.
امروز در چنين مرحله اي به سر مي ريم؛ يعني انقلاب اسلامي از مرزهاي خود عبور کرده، دنياي اسلام را تحت تأثير قرار داده، هويت اسلامي را احيا کرده، نهضت ها و بيداري اسلامي را ايجاد کرده است. در مورد عقب نشيني اندك بيداري اسلامي هم نبايد نگران بود. اين عقب نشيني براي اصلاح انقلابهاست. به نظر مي رسد اين عقب نشيني به تطهير اين انقلاب ها منتهي مي شود؛ ان شاء الله.
اين بيداري اسلامي و به عبارتي ظهور معنويت در جهان واقع شده و موازنه ي قدرت و به تعبير امام(ره) تعادل قوا با ورود اسلام در جهان در حال تغيير است؛ پايان کار هم که دوره ي ظهور و دوره ي غلبه ي مطلق حق و حذف تمدن مادي است. مسلم اين است كه صحنه به نفع اسلام در حال تغيير است. اگر امروز غرب در مقابل انقلاب اسلامي کوتاه مي آيد به دليل همين تغيير تعادل قوا است. در اين تغيير تعادل قوا از جمله آنچه که تغيير کرده، مفهوم و مؤلفه هاي قدرت است.
امروز ديگر قدرت تنها به مؤلفه هاي مادي يا به سلاح هاي استراتژيک تعريف نمي شود بلکه مؤلفه هاي جديدي براي قدرت پيدا شده است. با وجود اين مؤلفه هاي جديد حتي اگر فاقد قدرت اتمي باشيم باز هم ابر قدرت هستيم و مي توانيم قدرت خود را در جهان اعمال کنيم؛ البته نه به مفهوم غلط. اين حقيقت امروز در جهان محقق شده است. با اينکه آمريکا يك قدرت اتمي است و با تمام قوا و ظرفيت خود به ميدان مي آمده، انقلاب اسلامي توانسته است در مجامع بين المللي، غرب را پشت سر خود قرار دهد و او را مجبور كند به هر دليل در صف بندي ها و آرايش هاي منطقه اي انقلاب حركت كند؛ بدين ترتيب آرايش غرب را به هم زده و توانسته است يکي از صاحبان حق وتو را نيز تا حدودي با خود همراه كند. انقلاب اسلامي بدين شكل مسائل منطقه را به نفع اسلام تغيير داده و آمريکا را مجبور به عقب نشيني کرده است. اين نشانه ي اين حقيقت است که يک قدرت جديد در جهان ظهور پيدا کرده است.
اگر جز اين بود دشمن تا اين اندازه براي نابودي انقلاب سرمايه گذاري نمي کرد؛ غرب در يك سرمايه گذاري وسيع با امپراتوري خبري، سامانه هاي نظامي و تلاش هاي فرهنگي و سياسي خود را در مقياس هاي جهاني و حتي سازمان هاي بين المللي براي مبارزه با اين انقلاب آماده و به قول خودش جنگ چهارم جهاني را در منطقه آغاز كرده است. اين به معني ظهور يک قدرت جديد است. قدرتي كه در حال توسعه ي قدرت بوده و مفهوم قدرت را نيز تغيير داده است؛ چون در اينجا مفهوم قدرت به سلاح هاي اتمي و استراتژيک و… تعريف نمي شود. مي توان ابر قدرت بود بدون اينکه از اين سلاح ها در اختيار داشت. چنانچه رهبر بزرگوار انقلاب نيز فرمودند: ما احتياج به سلاح اتمي نداريم، چون معناي قدرت تغيير کرده است.
به تعبير ديگر، انقلاب اسلامي مفهوم قدرت را تغيير داده است. قدرت وقتي مؤلفه هاي جديد پيدا کرد با ابزار هاي جديد تحقق پيدا مي کند. پس اين همان پيچ تاريخي است که با آغاز انقلاب اسلامي، يک حرکت و قدرت رو به پيش عظيم معنوي در جهان به جريان افتاده است و باعث شده تا جامعه ي جهاني بار ديگر به سمت معنويت گرايش پيدا كند. بدين ترتيب تمدن غرب با همه ي پيچيدگي خود در مرحله اي که تصور مي کرد به پايان تاريخ رسيده و همه ي موانع را کنار زده است، با يک قدرت عظيم معنوي که مبدع يک تمدن معنوي است مواجه شده است.
ـ تغيير تئوري پايان تاريخ از ليبرال دموکراسي به عصر ظهور
معني پيچ جديد همان قدرت اثرگذار يا يک قدرت فعال، است. مسير تاريخ از مسيري که پرچم داران تجدد جهان تصور مي کردند تغيير كرده است. فيلسوفان اجتماعي غرب ادعا مي کردند که به پايان تاريخ رسيده اند البته نه از باب زمان بلكه به اين معني كه به آخرين مدل ممکن و بهترين الگوي زندگي که ليبرال دموکراسي است دست يافته اند. در مرحله ي پايان تاريخ و در دوره اي که تمدن غرب به اين نقطه رسيد، اين انفجار معنويت در جهان، مسير حرکت را به درستي تغيير داد و به سمت مسير پاياني حقيقي تاريخ که عصر ظهور است سوق داد؛ گرچه حرکت به سمت عصر ظهور در بطن جامعه بوده است. حركت باطني جامعه به سمت عصر ظهور بوده و اين حرکت در مقابل جريان مادي، مسير جامعه ي جهاني را به سمت آن هدف حقيقي برگردانده است. اكنون حرکت جامعه ي جهاني در آن مسير قرار دارد؛ قدرت هاي مادي هم تغيير كرده و اين تغيير را مشاهده كرده و مي فهمند؛ به عبارت ديگر ريشه ي بحران هاي بزرگ خود را مي فهمند، البته درک اين بحران ها آسان نيست.
اولين مأموريت ما اولاً درک همين موقعيت است. اگر کسي جمهوري اسلامي را يک ابرقدرت حقيقي و تمام عيار نداند، صلاحيت دخالت در مديريت كشور را ندارد؛ اگر کسي اين حقيقت را نپذيرد که انقلاب اسلامي يک ابر قدرت بر حق بوده كه به دنبال بسط معنويت در جهان است و يا از اين قدرت استفاده نكرده و در پي فتح قله هاي کليدي جهان نباشد و استراژي ادامه ي درگيري تا غلبه ي مطلق حق را دنبال نکند، بي ترديد اين مرحله ي تاريخي را درک نکرده است. البته مبارزه تاكتيك ها و شيوه هاي مختلفي دارد. به تعبير مقام معظم رهبري ممکن است در مرحله اي نرمش قهرمانانه لازم باشد که يکي از ابزارهاي پيشبرد مبارزه است. در نگاه فلسفي تاريخي ما صلح با کفر بي معنا و جنگ، ضروري است. اما مبارزه، شكل ها و ابزارها و ميدان هاي گوناگوني دارد كه در شرايط مختلف زماني و مكاني موضوعيت مي يابد.
ماركسيست ها هم كه خود را صاحب يك انديشه برتر تصور مي كردند مي گفتند تا امپرياليسم هست صلح بي معناست. به ادعاي آنها ضرورت حرکت تاريخي ايجاب مي کند كه درگيري بين طبقه ي کارگر و طبقه ي حاکمان به غلبه ي طبقه ي كارگر ختم شود.
ضرورت تکامل تاريخي اراده ها و مشيت هاي حاکم بر تاريخ، بشريت را به سمت اين درگيري اجتناب ناپذير هدايت مي کند. جهان ناگزير از اين درگيري است. مسير تاريخ، مسير درگيري حق و باطل تا پيروزي و غلبه ي حق است؛ اين يک استراتژي است البته در اين استراتژي مي توان تاکتيک هاي متفاوت داشت ولي حتماً بايد در چارچوب اين درگيري اتفاق بيفتد.
بايد تلاش كرد که بيداري معنوي ايجاد شده در جهان، حركت رو به پيش داشته باشد؛ بايد نيازمندي هاي امروز را شناخت و آن ها را تأمين كرد؛ مأموريت ويژه ي محققين، پژوهشگران و اساتيد حوزه اين است که خلأ تئوريک اين مسير را پر کنند. در اين مسير صورت مسئله هاي فراواني وجود دارد که بايد مورد تحقيق و کاوش قرار گيرد.
آنچه عرض شد فقط ترسيم يک افق اجمالي بود. از جمله نيازمندي هاي انقلاب، تئوريزه کردن اصل انقلاب مبتني بر فلسفه ي تاريخ و سپس توليد ادبيات مبارزه و ديپلماسي جديد براي دستگاه هاي ديپلماتيک كشور است. بنده يك نمونه از برخورد ديپلماتيك انقلابي را عرض مي کنم.
امام(ره) وقتي نماينده گورباچف براي ديدن ايشان به جماران آمد ۲۰ دقيقه او را معطل گذاشتند. بعد هم با لباس غير رسمي تشريف آوردند که معني آن قطعاً ابراز محبت نبود بلكه براي تحقير بود. امام(ره) گاهي در جلسات خصوصي خود با دولت با لباس ساده و غير رسمي مي آمدند اما آنجا به عنوان يک ملاقات رسمي عمداً لباس رسمي نپوشيدند نماينده گورباچف شروع کرد به خواندن بيانيه و نامه ي گورباچف. اما امام قبل از پايان نامه فرمودند: من مي خواستم دريچه اي از عالم بالا را بر روي ايشان باز کنم كه ايشان متوجه نشدند؛ بگوييد يک بار ديگر اين نامه را بخوانند. سپس برخاستند نماينده گورباچف دستپاچه شد؛ ايستاد تا با امام مصاحفه كند و نامه جوابيه را تحويل دهد اما امام دستشان را پشت کمرشان گرفتند و شروع کردند به قدم زدن در اتاق ملاقات تا ايشان كنار رفت و از اتاق خارج شد.
اين هم يک نوع برخورد و يک رفتار ديپلماتيک است؛ ولي از موضع قدرت و عزت. اين نوع رفتار نياز به يک ادبيات متفاوت دارد؛ ادبياتي كه نحوه ي مواجهه با روحيه ها، ايجاد اميد در جبهه ي خودي، ايجاد يأس در دل دشمن را شامل شود. ديپلماسي انقلاب اسلامي هرگز نبايد اجازه دهد که دشمن بتواند از زور استفاده کند و ضعف هاي خود را بپوشاند؛ مانند ضعفي که در جبهه ي سوريه داشت. نبايد بتواند با رفتار ديپلماتيک ما اين ضعف را بپوشاند. ديپلماسي انقلاب هرگز نبايد در جبهه ي خودي ايجاد يأس کند. بنابراين مي توان نرمش داشت ولي با يک ديپلماسي و ادبيات جديد. که انقلاب اسلامي بايد آن را توليد کند، محققين حوزه بايد اين مسير را دنبال کنند. در اين زمينه نيازهاي فراوان ديگري وجود دارد که انقلاب در اين مرحله در مقياس ملي و دنياي اسلامي و جهان در مواجهه با استکبار بايد آنها را رفع كند.
(۱) بيانات در ديدار شركت كنندگان در اجلاس جهاني «جوانان و بيدارى اسلامى» در تاریخ ۱۰ بهمن ماه سال ۹۰
*****
آیات و روایات بحث: