نسخه آزمایشی
شنبه, 15 ارديبهشت 1403 - Sat, 4 May 2024

بحث فقه حکومتی در موسسه «معنا» / لزوم تعالی فقه از یک فقه فردگرایانه به فقهِ سرپرستی در رشد فرد، جامعه و تاریخ

متن زیر مباحث آیت الله میرباقری در موسسه «معنا» می باشد که به تاریخ 18 مردادماه سال 97 ایراد شده است. ایشان در مورد فقه حکومتی به نگاه شهید صدر و علامه اشاره فرمودند. فرمودند شهید صدر متوجه شدند جنس مسئله مستحدثه زمان ما جنس قوانين نيست که شما بخواهيد با «فقه القوانين» آن را پاسخ بدهيد، بلکه از جنس ديگري است که فرادست قوانين است. لذا فرمودند نیاز به دستيابي به روش فقاهت جديد و علم اصول جديد است. ایشان تلاش کردند که قواعدي را براي دستيابي به مکتب ارائه بکنند که متفاوت با قواعد دستيابي به قواعد و احکام فرعي است. ما لااقل يک لايه مي توانيم تفکر شهید صدر را عميق   تر کنيم و آن لايه «نظام ولايت» است. يعني ايدئولوژي ها چگونه پيدا مي شوند که تأثيرگذار بر انديشه هاي فلسفي و بنيادين باشند و سپس بر ظهور مکاتب و ذيل آن بر قوانين تاثیر بگذارند. ايده ها چگونه پيدا مي شوند؟ ايده ها در مسير «ولايت و تولي» پيدا مي شوند؛ يعني سرپرستي هاي اجتماعي که البته نيازمند به تولي اجتماعي هستند که ايدئولوژي ها را توليد و ايجاد مي کنند. حال این تولیدات میتواند در تولی به شطان باشد یا در تولی به خدای متعال. پس ما از شأن تخاطب شارع بحث مي کنيم، اين شأن تخاطب شارع هم فلسفه فقه ما را سامان مي دهد؛ مي گويد حکمي که در فقه از آن بحث مي کنيد چيست، اضلاع اين حکم چيست، موضوعش چيست، مکلفش کيست. همين شأن تخاطب شارع مي گويد شما که با شارع تخاطب مي کنيد چگونه مي توانيد تفاهم کنيد، راه فهم مراد شارع چيست و چه نوع فهمي حجت است.

تبیین اندیشه «فقه نظامات» شهید صدر

خداي متعال را سپاسگذاري مي کنم از توفيق براي تشکيل اصل اين جنس و اين نوع از جلسات که ان شاء الله مقدمه رسيدن به يک نگرش جديد و رويکرد جديد نسبت به تفقه ديني است. ابتدائا بنده در باب «ضرورت فقه سرپرستي» بحث مي کنم و بعدا يک تعريفي هم ارائه خواهم کرد. ضرورت را از زواياي مختلفي مي شود بحث بکنيد، از همان منظري که علامه بزرگوار شهيد صدر «ضرورت فقه نظامات» را مطرح کردند، در قدم اول من از همان زاويه بحث را پيش مي برم. ملاحظه فرموديد مرحوم شهيد صدر رضوان الله تعالي عليه تفتني پيدا کردند که مبدأ نظريه ايشان شده و نوآوري اي براساس آن داشتند، اين است که مسئله مستحدثه ما که دستگاه فقاهت ما با آن مواجه شده مسئله نوپديد و جديدي است و آن جنسا متمايز با مسائل قبلي و مسائل مستحدثه قبلي است و ما بايد يک پاسخ روشن فقهي براي آن به دست بياوريم و آن نظاماتي است که طراحي شده و قوانين را تحت تأثير خودش قرار مي دهد.

دقيقا به اين نکته توجه کردند که شما هرچه از قوانين مدني به تعبير ايشان گفتگو بکنيد و بحث مثلاً معاملات و احکام معاملات و احکام اجتماعي اسلامي از اين دست را بگوييد، پاسخ به مسئله مستحدثه نظامات نيست. نظامات به يک معنا حاکم بر قوانين هستند و زيربناي قوانين مدني هستند از منظر ايشان، به طوري که اگر شما نظامي را پذيرفتيد هرچه هم تلاش بکنيد بر قوانين مدني خودتان پافشاري بکنيد، تحت تأثير آن نظام اين قوانين دگرگون خواهند شد. به خصوص ايشان در مواجهه اي که با مکتب مارکسيسم داشتند در فضايي که زندگي مي کردند و به تعبير خودشان باز با سوسياليسم عربي مواجه بودند که اين عربيت تأثيرچنداني در محتواي سوسياليسم نداشته و فقط به گمان اين بزرگوار يک انتخابي بوده براي اينکه آن تلخي نفوذ بيگانه را از طريق فرهنگ سوسياليسم در ذائقه جامعه عرب شيرين بکند و الا هيچ تحول محتوايي  اي در ماهيت سوسياليسم ايجاد نکرده است.

ايشان مواجه با سوسياليسم عربي بودند که نظامهاي سوسياليستي را پذيرفته بودند و مبناي نظام اقتصادي جامعه را بر مباني سوسياليسم طراحي مي کردند. ايشان عنايت پيدا کردند که اگر اين نظام سوسياليسم يا به بيان ديگر مکتب سوسياليسم پذيرفته بشود بعد ديگر چاره کار، احکام مدني اسلام نيست. بنابراين توجه پيدا کردند که ما به يک امر ديگري به نام نظام و يا مکتب نيازمند هستيم و بايد بتوانيم مکتب اقتصادي اسلام را و يا ساير مکاتب اسلامي را استنباط بکنيم و تلاش کردند که به سمت تعريف دقيق از مکتب و تمايز مکتب با قوانين مدني با علم، از جمله مثلاً علم اقتصاد يا علم سياست بپردازند و همچنين مفاهيم فرادستي مکتب را مثل نظام اعتقادات و يا حتي ايدئولوژي ها توضيح بدهند.

حالا آنچه که من در خاطرم هست مجموعا شايد چهار لايه را لااقل مي توان از بيانات ايشان استفاده کرد؛ که يکي قوانين هست که زيرمجموعه و تحت تأثير نظامات يا مکاتب هستند که مکاتب يک مفاهيم فرادستي اي هستند که از منظر ايشان بيشتر هم ناظر به عدالت اجتماعي اند و روشهاي تأمين عدالت اجتماعي از ديدگاه يک مکتب براي عرصه هاي مختلف حيات اند. و در فرادست او اعتقادات اند و در فرادست او ايده ها و ايدئولوژي ها هستند. کاملا به اين مسئله هم توجه دارند که مکاتب در بستر ايدئولوژي ها و اعتقادات است که اثرگذار هستند و اثربخش هستند و هماهنگي بين اينها نتيجه بخش است.

لذا گاهي به تحليل ايده هايي که در غرب پيدا شده و بعد تبديل به بنيانهاي فلسفي شده و سپس در قالب مکاتب ظهور پيدا کرده مي پردازند. مثل اين که فرض کنيد مثلاً انديشه -به يک معنا- فلسفي تنازع بقاء را، يا جدي ترش اگزيستانسياليسم را ارتباطش را با ايده ها و احساساتي که در جامعه غربي پيدا شده تبيين مي کنند و توضيح مي دهند که کدام انگيزه و نظام انگيزشي بود که تبديل به يا منتهي به پيدايش انديشه اگزيستانسياليسم و اين فلسفه شد. کدام احساسي بود که تبديل شد به بحث تنازع بقاء و بعد نشان مي دهند که در تربيت اسلامي جايي براي اين انديشه ها نيست. لااقل چهار لايه را من به ذهنم مي آيد يکي از ايده ها -که من تعبير مي کنم به ايدئولوژي ها- سخن گفتند.

و بعد سعي کردند نسبت بين اين ايده ها را با انديشه هاي فلسفي و اعتقادي توضيح بدهند و به عنوان زادگاه انديشه هاي فلسفي غرب از اين ايده ها صحبت کردند و چالشي هم با بعضي از فيلسوفان اجتماعي غرب در همين زمينه دارند. بعد از دل اينها مکاتب متولد شدند و منتهي به قواعد خاص اجتماعي مي شوند. بر همين اساس هم هست که توصيه مي فرمايند ما نمي توانيم و دنياي اسلام نمي تواند از مکاتب غربي براي تأمين عدالتي که دنبال مي کند و مصلحتي که براي جامعه خودش دنبال مي کند پيروي بکند و ناچار هست که بازگشت بکند به مکتب اسلام.

خب واقعا نوآوري اثرگذاري بوده ديگر، يعني توجه به اين که جنس مسئله مستحدثه ما جنس قوانين نيست که شما بخواهيد به تعبير نارساي ما با «فقه القوانين» آن را پاسخ بدهيد. بلکه از جنس ديگري است که فرادست قوانين است. لذا بعد هم توجه جدي به اين فرمودند که دستيابي به مکتب نياز به روش فقاهت جديد و علم اصول جديد دارد و تلاش کردند که قواعدي را براي دستيابي به مکتب ارائه بکنند که متفاوت با قواعد دستيابي به قواعد و احکام فرعي است. درست هم هست ديگر واقعا توجه پيدا کردند به اين که مسئله مستحدثه ما مسئله جديدي است.

شايد مرتبه اي از اين توجه را شما در دوران نهضت مشروطه در بعضي از فقهاي پيشين مثل مرحوم ميرزاي نائيني در «تنبيه الامه»شان مي بينيد که توجه پيدا کردند که جنس مسئله مستحدثه ما با مسائل قبلي متفاوت است. البته ايشان ارائه قواعد اصولي جديدي را نکردند براي دستيابي به پاسخ مسئله، ولي گمان مي کنم تفتن به اين که جنس مسئله کمي متفاوت با مسائل مبتلا به هست، در انديشه ميرزاي بزرگوار نائيني مشهود است. خب حالا اگر ما همين مسير را بخواهيم دنبال کنيم و ببينيم آيا مسئله مستحدثه ما فقط همين طراحي نظامات هست که ذيل اعتقادات و ايدئولوژي ها هستند يا کمي مي شود مسئله را توسعه داد.

مسئله مستحدثه زمان ما

حالا من همين جا يک نکته  اي را اشاره بکنم قبل از پاسخ به اين سوال و آن اين است که تلقي حقير اين است که ما لااقل يک لايه مي توانيم اين چهار مرتبه  اي که در بيان مرحوم شهيد صدر هست، عميق   تر کنيم و آن لايه «نظام ولايت» است. يعني ايدئولوژي ها چطوري پيدا مي شوند که تأثيرگذار بر انديشه هاي فلسفي و بنيادين و سپس بر ظهور مکاتب و ذيل آن قوانين هستند، چطوري ايده ها پيدا مي شوند، ايده ها در مسير «ولايت و تولي» پيدا مي شوند؛ يعني سرپرستي هاي اجتماعي که البته نيازمند به تولي اجتماعي هستند که ايدئولوژي ها را توليد مي کنند و ايجاد مي کنند.

اگر نظام ولايت يک جامعه  اي شيطاني بود، ايدئولوژي  ها و تربیت شيطاني شکل مي گيرد که حاصلش انديشه هاي بنيادين فلسفي و مکاتب و امثال اينهاست. اگر نظام ولايت و تولي الهي بود و تربيت الهي شکل گرفت، ايده  هاي الهي پيدا مي شود که در مسير پيشرفت خودش انديشه هاي بنيادين و انديشه هاي روبنايي را توليد خواهد کرد. البته فرآيند توليد اين فرآيند پيچيده اي است که نياز به گفتگو دارد. ولي لااقل اين يک لايه را به عنوان يک لايه عميقتر مي شود مورد توجه قرار داد که خب حالا چطوري ايده ها پيدا مي شوند. چطوري در يک جامعه اي اين احساس و اين انگيزه پيدا مي شود که انسان منفعت طلب يا لذت طلب مي شود و اين منفعت طلبي و سودجويي، بنيان شکل گيري انديشه هاي فلسفي هماهنگ با اين روحيه اجتماعي مي شود. چطوري اين روحيات پيدا مي شود يک قدم جلوتر برويم قاعدتا به نظام تولي و ولايت برمي گردد.

خب حالا بر همين اساس ما مي توانيم مسئله مستحدثه خودمان را کمي تعميق ببخشيم و بگوييم ما مواجه با يک مسئله مستحدثه ديگري هستيم که فراتر از طراحي نظامات است يک اتفاق ديگري هم در دنياي ما افتاده و جنس مسئله مستحدثه جديدي پيش روي ماست. اينطور نيست که فقط نظام اقتصادي طراحي مي شود، بانک و بيمه و بورس و نمي دانم امثال اينها، شرکت هاي تضامني و اينها شکل مي گيرند، شرکت هاي جديد. مسئله مستحدثه ما اگر کمي عميقتر بشويم «طراحي توسعه پايدار در مقياس جامعه جهاني» است. يعني مديريت کفر دنبال ايجاد يک تحول همه جانبه  در حيات اجتماعي بشر در مقياس جامعه جهاني است. در اين مديريت تحول، نظامات اجتماعي طراحي مي شوند، دستخوش تحول و دگرگوني مي شوند و به سمت غايات مطلوب حرکت مي کنند؛ يعني تحول نظامات اجتماعي و مديريت نظامات اجتماعي و ذيل او تحول قوانين اتفاق مي افتد.

حالا به تعبير نارواي خودشان تکامل در عرصه حيات اجتماعي از بستر تکامل در ايدئولوژي ها اتفاق مي افتد. در واقع مسئله مستحدثه ما به تعبيري که امام رضوان الله تعالي عليه بيان فرمودند اين است که مستکبرين استراتژي هاي حاکم بر جهان را طراحي مي کنند اين غير از طراحي نظامات است، ما بايد استراتژي هاي حاکم بر جهان را طراحي کنيم. پس فراتر از طراحي نظامات، طراحي تکامل اجتماعي و توسعه نظامات آن هم در مقياس جامعه جهاني است. يعني مبتني بر يک مفاهيم بنيادين، تحول در موضوعات و ساختارهاي اجتماعي ايجاد مي کنند.

بنابراين ما بايد بتوانيم در مقابل طراحي آنها مدل توسعه ارائه بکنيم، الگوي پيشرفت همه جانبه را عرضه بکنيم که حتما در يک لايه هايي طراحي نظامات هم از لوازم اوست. يعني غير از اين که موضوعات جديد و محصولات جديد پيش روي ما قرار مي گيرند، ساختارهاي جديدي طراحي مي شوند در حوزه «سياست و فرهنگ و اقتصاد»، تکامل اين ساختارها و تحول و دگرگوني در اين ساختارها هم مديريت مي شوند. اين مسئله مستحدثه ماست و بايد به او پاسخ بدهيم. نمي شود فقط در سطح طراحي نظامات متوقف بماند. بلکه بايد تفقه ما به تحول و تکامل نظامات هم بيانديشد که چگونه مي شود نظام سياسي را تکامل بخشيد. بعد عرض مي کنيم اين تحول چند ضلع دارد، تحول موضوعات هست يک طرف، تحول اراده هاي انساني است طرف مقابلش، اينها را بعد عرض مي کنيم.

ولي اجمالا مسئله مستحدثه ما کمي فراتر از نظامات است. يعني همين طور که نمي تواند بسنده کرد به موضوعات و از طريق استنباط قوانين جديد تمام مسائل مستحدثه را پاسخ گفت، نمي توان بسنده کرد به فقه نظامات و از طريق دستيابي به مکتب - به مفهومي که مرحوم شهيد صدر مي فرمايند که واسطه بين اعتقادات بنيادين و قوانين است- تمام مسئله مستحدثه روز را پاسخ گفت. مسئله مستحدثه مغفول عنهي باقي مي ماند و آن مديريت تکامل نظامات است که مسئله امروز ما هم هست. يعني اگر شما يک نظامي را هم طراحي کنيد و اقامه کنيد، دستگاه مستکبرين و کفار از طريق مديريت تحول او را دستخوش تحول خواهند کرد و در فرآيندهاي جهاني تلاش مي کنند او را استحاله کنند و تغيير بدهند. کاري که الان دشمن با شما دارد مي کند. شما فرض کنيد در مقياس قانون اساسي يک نظامي طراحي کرديد آنها مديريت تحول مي کنند. پس ما نياز به يک تفقهي داريم که در اين عرصه هم بتواند پاسخگو باشد.

البته همين ضرورت را از منظر ديگري هم مي شود بحث کرد که شايد بعد اشاره کنم و آن شأن شارع است، شأن تخاطب اوست که آيا شارع شأنش سرپرستي تکامل اراده هاي انساني است يا تنها مي خواهد براي اراده هاي فردي و جمعي ما تعيين تکليف بکند بدون اين که به تکامل اراده ها بپردازد. ما معتقديم که شأن شارع شأن سرپرستي تکامل اراده هاي انساني اعم از اراده هاي فردي و جمعي و تاريخي است. يعني شارع ظرفیت نظام اراده هاي اجتماعي را ارتقاء مي بخشد و تحول در آن ايجاد مي کند و اين طبيعتا منتهي به تحول نظامات اجتماعي هم خواهد شد.

خب اگر اين ضرورت را بپذيريم که ما يک خلائي داريم و آن خلأ فقدان طراحي فقهي است که بتواند سرپرستي تکامل اجتماعي را عهده دار بشود، اگر ما از اين معبر عبور کنيم به چه چيز خواهيم رسيد؟ براي سرپرستي جامعه و اداره اجتماعي انتظار ما چيست به کجا خواهيم رسيد؟ قاعدتا ما بايد با تحول در تفقه و شيوه تفقه -البته روشن است با تکيه بر حجيت و تأکيد بر حجيت- به جايي برسيم که بتوانيم به «مکتب جامع اسلام» و طبيعتاً به تعبير مرحوم شهيد صدر «نظام مکاتب» برسيم. مکتب سياسي اسلام، اقتصادي اسلام، فرهنگي اسلام، يا براساس بعضي از نگاه ها مکاتب تربيتي و اجتماعي اسلام، اينها را بايد بتوانيم به دست بياوريم که اين مکتبي که ما دنبالش هستيم و از آن بحث مي کنيم، مقصودمان چيزي در عرض قوانين نيست که بگوييم ما مکتب داريم و قوانين، بلکه اگر ما نظام مکاتب مضاف داشته باشيم مثل مکتب مضاف به اقتصاد مثلاً فرض بفرماييد به سياست، مکتب سياسي ما مجموعه معارفي است که در حوزه دين نسبت به اين موضوع وجود دارد که از چند زاويه بايد مورد توجه قرار بگيرد.

نظام مکاتب اسلام

یک: مکتبي را که اسلام ارائه مي کند ناظر به تکامل ابعاد مختلف حيات انسان و اراده انساني است. اينطور نيست که آنچه خطاب شارع عهده دار است و انجام مي دهد فقط تکامل و اصلاح رفتار ظاهري انسان باشد، بلکه خطاب شارع ناظر به ابعاد مختلف حيات انسان از جمله -حالا با يک تقسيم بندي- «روح و ذهن و حس» است. هم رفتار انسان و هدايت قواي حسي انسان را به عهده دارد، هم قواي معرفتي انسان را راهبري و مديريت مي کند. هم قواي معرفتي انسان که انسان را به يک معرفت خاصي هدايت مي کند و هم قواي روحي انسان را سرپرستي مي کند و به تهذيب روح و تصحيح ايمان انسان، حالا به تعبير نازلتر اخلاق مي پردازد.

به تصحيح تولي و تبري انسان مي پردازد. ظرفيت تولي و تبري انسان را و به تبع او اخلاق را رشد مي دهد، حب و بغض و ميل و نفرت را مديريت مي کند. احساسات انسان را مديريت مي کند روح انسان را مديريت مي کند، در يک کلمه رشد ايمان مي آورد و بعد هم سرپرستي انديشه انسان، آگاهي هاي انسان، علوم انسان که لايه هاي مختلفي هم دارد از اعتقادات بنيادي تا علوم، اينها را سرپرستي مي کند. حس انسان را هم سرپرستي مي کند.

لذا معارف دين اعم از معارف «تکليفي، توصيفي و اخلاقي» هستند، اعم از معارف «تکليفي، توصيفي و ارزشي» هستند. بنابراين اگر شما يک مکتبي را در باب اقتصاد ارائه مي کنيد اين مکتب بايد نظام انگيزشي اي که اسلام در حوزه اقتصاد مديريت مي کند آن نظام انگيزشي را هم تعريف بکنيد. مکتب اقتصادي يا به تعبيري عدالت اقتصاديِ جامع ناظر به نظام انگيزشي هم هست. نه اين که نظام انگيزشي در حوزه مباني يا زيربناي مفاهيم اساسي هستند و مفاهيم اساسي مکتب را فرآوري مي کنند! نظام انگيزشي را بايد تربيت بکنند. البته نظام انگيزشي عرصه هاي مختلفي دارد، انگيزش هاي اقتصادي را بايد مثلاً مديريت کنند. فرضا بايد حرص و طمع را مهار بکند.

بنابراين نظام مکاتب اسلامي يا نظام جامع اسلامي از يک منظر بسط پيدا مي کند به عرصه «حس، ذهن و روح» انسان، آگاهي هاي انسان، آگاهي هاي ذهني انسان و احساسات روحي انسان، حب و بغض انسان، ميل و نفرت انسان، ايمان انسان. اخلاق روحي انسان را، صفات انسان را مديريت و تربيت مي کند. لايه هاي مختلف، موضوعِ مکتب هستند.

دوم اين که مکتبي که ما دنبالش هستيم و معتقديم که از متن دين بايد فهم بشود و استنباط بشود، معطوف به اراده هاي انساني اعم از «فردي، جمعي و تاريخي» است. يعني انسان ها داراي يک اراده هاي اجتماعي و تاريخي هم هستند. که در تعاون اجتماعي و تاريخي فعلي را انجام مي دهند و فعل مشاع آنهاست. مکتب ناظر به او هم هست. به تعبير ديگر واحد مطالعه مکتب، واحد مطالعه ما در استنباط، خصوص فرد نيست که موضوع مطالعه ما فرد باشد تا ببينيم اسلام براي تربيت «روحي، ذهني و رفتاري» فرد چه مناسک و قواعد و بياناتي دارد و خطاب شارع چگونه فرد را سرپرستي مي کند. بلکه حقيقتا واحد مطالعه ما بايد ارتقاء پيدا کند به جامعه و بلکه تاريخ، حالا يک مقدار اين را بعد بيشتر توضيح خواهم داد، فقط مي خواهم اينجا اشاره کنم ان شاء الله بعد تبيين مي کنم.

و از يک زاويه ديگري موضوعاتي را هم که تفقه ديني و مکتب بايد ناظر به او باشد اعم از موضوعات «خرد و ساختارها و تکامل ساختارها»ست. پس هم اراده هايي که خطاب شارع ناظر به اوست اعم از اراده هاي «فردي، جمعي و تاريخي» اند که حالا بايد توضيح داده بشود، هم موضوعاتي که خطاب شارع ناظر به اوست اعم از موضوعات خرد و ساختارها و تحول در ساختارها و بهينه و تکامل ساختارهاست. پس ما نيازمنديم در نهايت به استنباط مکتب يا مکاتب مضاف که البته اين مکاتب و نظامات هم درون يک نظام شامل قرار مي گيرند، بريده از هم نيستند؛ نظام مثلاً تربيتي اسلام با نظام اقتصاديش هماهنگ است با نظام سياسي اش هماهنگ است.

اين مکاتب ناظر به اعم از موضوعات «خرد و کلان و توسعه» هستند، ناظر به اعم از اراده هاي «فردي جمعي و تاريخي» هستند، و ناظر به اعم از عرصه «حس و ذهن و روح» هستند، ابعاد مختلف حيات انسان را رهبري مي کنند. که همين روح و ذهن و حس را وقتي مي آييد در جامعه، ابعاد جامعه را مي بينيد مي شوند «سياست، فرهنگ، اقتصاد»، ناظر به اعم از بعد سياست و فرهنگ و اقتصاد هستند. خب، اين يک ارائه جزئي از آن هدفي است که ما بايد به آن دست بيابيم در تحول که طبيعي است کمي گسترده  تر از مکتبي است که شهيد بزرگوار صدر مي فرمودند. چون آن مطلب درست است ولي تمام مسئله نيست.

ابعاد مکمل هدایت اجتماعی

نکته ديگري که اينجا قابل توجه است و این هم يک مقداري محل چالش با شهيد بزرگوار صدر است، اين است که ما براي رسيدن به اداره اسلامي جامعه فراتر از مکتب به اين وسعتي که عرض کردم، نيازمند به علم و برنامه ريزي هستيم. سه ضلع «مکتب، علم و برنامه ريزي» مکمل هدايت اجتماعي هستند، ابعاد مکمل اند. ما طبيعتاً نياز به علم داريم و نياز به برنامه ريزي داريم که نظام افعال را در يک سازمان براي تحقق آرمانها و يک محتوا طراحي مي کنيم. چه اتفاقاتي بايد بيافتد تا اين هدف محقق بشود. اين غير از مکتب است. حالا در مرحله تشبيه -تشبيه نارساست- در طب يک مرحله اي داريم که مرحله نسخه نويسي است. اين غير از طب بهداشت و تعريف سلامت يا حتي طب تشخيص وضعيت و بيماري و آسيب شناسي است، طب نسخه نويسي است که شما برنامه مي دهيد که با چه افعالي با چه تصرفاتي در چه شيبي، وضعيت بهينه و اصلاح مي شود و به سمت مطلوب حرکت مي کند. شما نيازمند به فقه يا تفقه ديني، نيازمند به علم و برنامه ريزي هستيد و نکته مهم اين است که اين سه به يک «مبنا» بايد برگردند، نکته بسيار مهمي است.

مرحوم شهيد بزرگوار صدر معتقدند که اسلام مکتب اقتصادي دارد ولي علم اقتصاد ندارد، از «اگر، آنگاه ها» بحث نمي کند. گرچه به يک معنا معتقدند که مکتب بر علم اثرگذار است. خاطر مبارکتان هست مي فرمايند بعضی قوانين اقتصادي ناظر به طبيعت اند، مثل بازدهي نزولي يا صعودي، مثل اين که فرض کنيد اگر توليد متوقف بر منابع طبيعي شد، به اندازه اي که منابع طبيعي محدود مي شوند توليد هم محدود مي شود، اين يک قوانيني دارد، قوانينش هم کاملا ناظر به طبيعت است و میفرمایند اراده هاي انساني در آن دخيل نيست. مکتب در اين بخش از قواعد اقتصادي اثرگذار نيست.

اما آنجايي که شما مي خواهيد رفتار انسانها را شناسايي بکنيد که مثلاً آيا قانون «عرضه و تقاضا» صحيح است يا نه؛ هرگاه تقاضا افزايش پيدا کند يا عرضه کم بشود يا هردو هم تقضا افرایش یابد و هم عرضه کم بشود تأثير بر قيمت مي گذارد؛ در جامعه ای مي خواهيد اين را ارزيابي بکنيد حتما مکتب در آن اثر دارد. يعني جامعه اي که براساس مکتب سرمايه داري شکل مي گيرد، ممکن است قانون عرضه و تقاضا در آن فعال باشد. ولي جامعه اي که براساس مکتب الهي شکل مي گيرد ممکن است قانون عرضه و تقاضا در آن پاسخ ندهد. يعني مثلاً ممکن است در يک جامعه اي که ايثار و فداکاري هست هرچه عرضه کمتر  شود، تقاضا هم کم بشود، قيمت هم بيايد پايين.

بنابراين معتقدند که تحقق مکتب در يک جامعه اي منتهي مي شود به تنظيم رفتار خاص انساني. پس می شود قوانين حاکم بر رفتار -که البته با قوانين فيزيکي و طبيعي مرتبط اند ولي از منظر ايشان قابل شناسايي اند- انسان را کشف کرد، اين منتهي به جبر هم نمي شود. بيان ايشان را ملاحظه فرموديد. اين قوانين تحت تأثير مکتب اند. پس علم، علم اقتصاد يا علوم انساني که رفتار انساني انسانها را مي شناسند رفتار اجتماعي انسانها را مي شناسند و علل و عوامل آنها را بحث مي کنند اينها تحت تأثير مکتب متحول مي شوند.

اگر مکتبي در يک جامعه اي محقق شد و انسان آن مکتب تربيت شد و رفتار انساني آن متناسب با مکتب خواهد بود. بنابراين «اگر آنگاه ها» متفاوت اند و به همين دليل ايشان مي گويند که نظام اقتصادي غرب در جامعه اسلامي قابل پياده شدن نيست به هيچ وجه و اين قابل توجه براي امروز جامعه ما هم هست که اين براي پنجاه سال قبل ايشان اين مطلب را بيش از پنجاه سال مي گويند که به هيچ وجه نظامات غربي در جامعه اسلامي قابل تحقق نيستند. آنها در بستر خودشان محقق مي شوند. بنابراين به اين معنا قائل به تأثير مکتب بر علم اقتصاد هستند.

ولي به هيچ وجه به لحاظ منطقي و روش شناخت و محتواي شناخت معتقد نيستند که اسلام علم خاصي ارائه مي کند. منطق شناخت و منطق علوم، منطق خاصي است که با آن منطق عمل مي کند، معيار صحتش هم معيار صحت خاصي است؛ در اينها هيچ دخالتي نمي کنند. منتها بخشی از موضوع مطالعه علوم انساني حقيقت جامعه انساني است و اين حقيقت جامعه انساني تحت تأثير مکتب متحول مي شود. پس مکتب در موضوع علوم انساني اثر مي گذارد. ولي در روش تحقيق، در داوري نسبت به اين تحقيق، در شيوه گردآوري، تأثير جدي يا شايد هيچ تأثيري ندارد.

لذا مرحوم شهيد صدر گرچه دغدغه حجيت را داشتند و بيش از ميزان متعارفي که در فقه ما توجه شده به حجيت علم و کارشناسي ايشان توجه کردند؛ در فقه ما از حجيت کارشناسي بحث شده که فقيه فتوايش حجت است، شما در موضوعات به خصوص موضوعات مستنبطه اجتماعي رجوع مي کنيد به کارشناس. قول کارشناس به چه دليل حجت است؟ طبيبي به يک فرد مي گويد شما ماه رمضان روزه نگيريد برايتان ضرر دارد، به چه دليل قولش حجت است؟ يا پيش بيني مي کند که ما با يک بحران اقتصادي روبرو هستيم بنابراين شرايط، شرايط اضطرار است احکام ثانويه را اعمال بکنيد، به چه دليل تشخيص او صحيح است؟ بحث کردند ديگر، مي گويند از باب قول خِبره.

مرحوم شهيد صدر به اين اکتفا نکردند که اين خبره است. آمدند بگويند خود خبرويت خبره چرا حجت است. رفتند سر بحث منطق علوم، «الاسس المنطقيه» را براي اين نوشتند که آيا روش پژوهش دانشمندان حجت است؟ تا حالا اگر با آن روش کار کردند بعد بگوييم اين آدم ثقه هم هست پس قولش معتبر است. مي گوييد کافي نيست بگوييد طرف خبره است، حجیت خبرويت به کجا برميگردد؟ حجيت علم تجربي به کجا برمي گردد؟ اسس المنطقيه را براي همين نوشتند. دغدغه حجيتشان نسبت به علم خيلي دقيق  تر و بيش از فقهاي ديگر است.

لذا بيکار نبودند الاسس المنطقيه بنويسند. يک فقيه چه کار داشت به اسس المنطقيه؟! مي خواهد اثبات بکند آن ضلعي که ما به آن اعتماد مي کنيم در کنار استنباط مکتب و احکام فقهي که ضلع کارشناسي است به لحاظ منطق حجت است. حالا منطقا که حجت شد علم آنها علم معتبري است، وثاقت هم بايد داشته باشند تا از باب وثاقت هم قولشان تاييد بشود. صرف اين که خبره است کافي نمي داند. مي گويد خبرويتش از کجا حاصل شده، روشي که با آن روش به خبرويت رسيده آن روش معتبر است؟!

بنابراين ايشان خيلي عميق  تر بحث کردند. البته ببينيد در حوزه فلسفه ديگر نيامدند بحث بکنند تا ببينند منطق صوري هم حجت است يا نه، آن را بديهي مي گيرند! ولي در حوزه منطق علوم بحث کردند و من يادم نيست ايشان يک جايي از منطق صوري بحث کرده باشند که حجت است يا نه، يعني برهان حجت است يا حجت نيست. از حجيت استقراء بحث کردند ولي از حجيت برهان من نديدم جايي بحث کنند، گويا برايشان واضح بوده، آن هم جاي بحث دارد.

پس مرحوم شهيد صدر علم را حجت مي دانند به لحاظ روش، حتي علوم انساني را آنجايي که تجربي است حجت مي دانند و مي گويند دين در روش مطالعه او و در داوري دخالت نمي کند. البته دين ممکن است موضوع براي علوم انساني درست کند، وقتي مکتب اسلام، مکتب سياسي اسلام در يک جامعه اي پيدا شد رفتار سياسي جامعه متفاوت مي شود با رفتار يک جامعه مادي. بنابراين موضوع پژوهش دستخوش تحول مي شود. تا اينجا مرحوم شهيد صدر پيش رفتند و لذا معتقدند که اگر ما مکتب را استنباط بکنيم، علم هم حجيت دارد. ترکيب اين دوتا منتهي مي شود به سازوکارهايي که براساس آن سازوکارها جامعه اداره مي شود.

خدا رحمت کند استاد بزرگوار ما علامه حسيني را، ايشان در کنار علم و مکتب، برنامه ريزي را هم به آن اضافه مي کردند که خود برنامه ريزي يک نرم افزار دارد که اين غير از معادلات است. علوم از معادلات و «اگر آنگاه»ها بحث مي کنند. برنامه ريزي خودش يک نرم افزار ديگري دارد که البته ممکن است از علوم هم در آن استفاده بشود، ولي يک نرم افزار افزوني دارد. لذا مي گفتند در کنار مکتب و علم، نياز به مدل برنامه داريم که برنامه ريزي با چه مدلي بايد طراحي بشود. بر همين اساس برنامه هايي را نقد مي کردند، برنامه هاي مثلاً پنج ساله را براساس مدل برنامه نقد مي کردند نه براساس معادله. مي گفتند برنامه، مدل دارد و مدل برنامه برميگردد به مباني و از مباني، مدلها متفاوت اند. بنابراين ما مبتني بر مباني خودمان بايد مدلي طراحي کنيم.

پس يک نکته اي که کمي اختلاف پيدا مي شود با شهيد بزرگوار صدر اين است که آيا علم و مکتب کافي اند يا ما نياز به طراحي مدل برنامه هم داريم؟ که البته مدل برنامه وقتي مي خواهد اجرا بشود به شدت تحت تأثير مکتب و علم است؛ يعني خروجي مدل برنامه، ترکيب داده هاي مکتب و علم و مدل برنامه است. شما برنامه ريزي که براي يک کشور مي کنيد مثلاً در حوزه اقتصاد برنامه پنج ساله مي نويسيد. اين همينطوري که مستند به مدل برنامه هست، مستند به علم و معادلات و مدل هاي آماري و امثال اينها هم هست و مستند به مکتب هم هست. پس اين يک نکته که مدل برنامه را اضافه مي کردند.

نکته ديگر اين که مي فرمودند مکتب، علم و مدل برنامه يا برنامه ريزي بايد به يک مبنا برگردند. يک مدل شامل مي خواهند که اينها را اثبات بکند، حجيت اينها نمي شود به پايه هاي مختلف برگردد و در هر سه حجيت را به «تبعيت از وحي» برمي گرداندند و اين نکته بسيار مهمي است و امتياز اصلي است. يعني تا شما علم را به تبعيت از وحي برنگردانيد و همچنين مدل برنامه ريزي را، خروجي تان حجت نخواهد بود. يعني هرچند شما مکتب را استنباط بکنيد ولي اگر از علم مدرن استفاده بکنيد و از روش برنامه ريزي مدرن، خروجي تان حجت نخواهد بود. يعني آن دغدغه حجيتي که مرحوم شهيد صدر در باب علم و خبرويت داشتند مي گفتند صرف اين که خبره است به چه دليل حرفش حجت است. آمدند بررسي کردند که چگونه اثبات مي شود گفتند نه، روش استقراء معتبر است، روش تجربي معتبر است.

استاد بزرگوار ما مي فرمودند علوم تجربي حجيتش به روش استقراء برنميگردد. بايد به تبعيت از وحي برگردد و معتقد نبودند که علوم تجربي علوم يقيني هستند که براساس حجيت يقين معتبرند. مي گفتند بايد علوم، هم در روش تحقيق هم در معيار داوري تحت تأثير تعاليم وحي قرار بگيرند و بايد مديريت بشوند. به تعبيري اگر بخواهيم بگوييم ما همينطوري که مکتب مضاف به اقتصاد داريم، مکتب مضاف به روش علوم هم داريم. چطور اقتصاد بدون مکتب حجت نيست. روش علوم هم بدون مکتب حاکم بر آن حجت نيست. منتها مکتب روش علوم غير از مکتب اقتصادي است. مکتب روش که نظر دين در باب روش تحقيق چيست، در باب علم چيست، هر علمي حجت است، علم کشف واقع است -به مفهوم رئاليسم خام و الا در هر علمي نظارت به واقع هست- يا نه علم فراتر از اين است. بايد نظر دين در باب اینها ديده بشود صرف اين که جناب ارسطو فرموده است «بدان که آدمي را قوه اي است دراکه» که نمي شود حرف را تمامش کرد!

آقا آدم يک قوه اي دارد مثل آينه است جهان در او نقش مي بندد، جهاني است بنشسته در گوشه اي و إمّا تصور و إما تصديق، إما بديهي و إما نظري تا تمام شد! چهار تا حرف را اينجا زديم تا آخر اسلام رفتيم. مي دانيد اين چهار تا کلمه اي که در مقدمه فلسفه منطق به يک معنا مي گويند و بعد هم در باب برهان که برهان در ذاتيات به نتيجه مي رسد و سير در ذاتيات است، اين چهار تا کلمه کل عقلانيت فلسفي را حجت مي کند. به اندازه شک سه و چهار رويش کار نشده، همه قبولش کردند. حالا مي گويم مرحوم شهيد صدر باز روي روش استقراء کار مفصلي کردند. قبلا که اينطوري بود از باب خبرويت معتبرش مي کردند والسلام، قول خبره است.

بنابراين تفاوت ديگري که هست اين است که ما نياز به مکتب، علم و برنامه ريزي داريم (مدل برنامه ريزي) و هر سه بايد به حجيت برسند. همينطوري که استنباط مکتب بايد براساس يک روش پذيرفته شده و براساس حجيت و فقاهت باشد، يک روش فقاهت متقن، علومي هم که از آن استفاده مي کنيم بايد به حجيت برسند، مدل برنامه ريزي مان هم بايد به حجيت برسد و اين حجيت هم سه پايه نمي تواند داشته باشد بايد به يک مبنا برگردد. حجيت همه اينها به تبعيت از وحي است. حالا تبعيت در حوزه استنباط مکتب غير از فهم علمي يا طراحي مدل است، مدل برنامه ريزي. ولي بايد به حجيت برسد. عنايت کرديد تفاوت ها در کجاست.

بنابراين يک؛ مفهوم مکتب بايد توسعه پيدا کند، به لحاظ دامنه وجودي انسان به لحاظ واحد مطالعه که «فرد و جامعه و تاريخ» است؛ به لحاظ موضوع که موضوعش اعم از «محصولات و ساختارها و توسعه ساختارها» است. دو، اين که مکتب در کنار علم و مدل برنامه ريزي منتهي به تدبير اسلامي جامعه مي شوند و نمي شود به علم مدرن و شيوه هاي برنامه ريزي مدرن اعتماد کرد و آنها از حجيت برخوردار نيستند و صرف اين که مبتني بر استقراء شکل گرفتند براي حجيت آنها کفايت نمي کند. بلکه بايد علم و مدل برنامه ريزي هم به حجيت برسند و حجيت آنها نياز به يک منطقي دارد که حجيت روش علوم و روش برنامه ريزي را اثبات مي کند و همه اينها هم برميگردد به تبعيت از وحي.

حالا اينجا هم يک مطلبي را معترضه مي گويم عبور مي کنم؛ همين طوري که در اصول پايگاه حجيت را به يقين برميگردانند؛ لذا بعد يقين را تقسيم مي کنند؛ يا يقين به حکم واقعي است يا حکم ظاهري و حکم ظاهري هم يا مفاد اماره است يا اصل عملي. بعضي مانند ايرواني در حاشيه شان بر کفايه همين را تأکيد مي کنند مي گويند علم اصول دنبال قاعده مند کردن «يقين» نسبت به احکام است. بحث يقين و ظن و شک نيست. يقين است منتها يقين اعم از به حکم واقعي و حکم ظاهري؛ حکم ظاهري هم اعم از مفاد اماره و اصل. قاعدتا هم بايد همين درست باشد. چون وقتي پايگاه حجيت به يقين برميگردد، علم اصول بايد بحث بکند از اين که چگونه يقين به حکم پيدا مي شود، اعم از حکم واقعي و حکم ظاهري.

حالا اگر کسي قائل شد که يقين حجيت ذاتي ندارد، همينطوري که در تفقه ديني يقين حجيت ذاتي ندارد در علم و برنامه ريزي هم يقين حجيت ذاتي ندارد. پس مبناي حجيت علم هم به هم مي خورد. يقين حجيتش به تبعيت از شارع برميگردد حتي در علوم. يقين يک فيزيکدان هم بر او حجت نيست الا اين که در توليد اين يقين، تسليم به وحي باشد. حالا اين کلمه را نشنيده بگيريد.

حجیت علم و برنامه ریزی

بنابراين عنايت کرديد که يک تفاوت جدي اينجا پيدا مي شود و آن اين است که حجيت مکتب براي اسلاميت برنامه ريزي اجتماعي کافي نيست، بلکه خود علم و برنامه ريزي هم بايد به حجيت برسند و يقين تجربي هم مثل يقين در استنباط است. يقين در استنباط را گفتند يقين حجيت ذاتي ندارد، حتي بعضي به مرحوم آخوند هم نسبت مي دهند بعيد هم نيست که ايشان قائل به حجيت ذاتي يقين نيست. ولي در ساير عرصه ها اين بحث را نکردند. يقين فلسفي هم همينطور حجيت ذاتي ندارد. فيلسوف به يقين مي رسد، برسد. کما اين که يقين فقيه از هر راهي پيدا شد حجت نيست، يقين فيلسوف هم همينطور است، يقين دانشمند هم همينطور است.

حجيتش به کجا برمي گردد؟ به يک مبنا، حجيت فعل اختياري انسان به تسليم بودن به وحي است. يعني تحول در پايگاه حجيت از يقين به التزام به شارع. ما فعلي انجام مي دهيم که در عرصه فهم يک فعل اختياري است، جبري نيست. حجیت فهم و استنباط فعل اختياري به تبعيت [از وحی] برميگردد. لذا فلسفه هم همينطور است، علوم هم همينطورند حجيتشان به تبعيت از وحي برميگردد. اينها بحث هاي پردامنه اي است بايد بعضي هايش در فلسفه منطق و فلسفه علوم بحث بشود.

موضوع تصرف مکتب

پس اين اجمال دورنماي ضرورت و هدف بحث فقه حکومتي. اما يک مقداري محتوايش را مورد بحث قرار بدهيم و کمي هم به روش استنباطش بپردازيم. به لحاظ محتوا عرض کردم که فقه حکومت، اولا ناظر به حکم است، ولي مفهوم حکم بايد توسعه پيدا کند. حکم فقط حکم انشائي تکليفي نيست. احکام توصيفي و ارزشي هم احکام شارع هستند و اينها هم بايد موضوع تفقه قرار بگيرند و اينها تأثير دارند در برنامه ريزي عملي. توصيف هاي شارع هم در واقع مي خواهد گاهي به يک معنا مديريت کند. حالا اينها را در جاي خودش بايد بيشتر بحث کرد که احکام توصيفي و ارزشي يعني آنجايي که بحث از ارزشها و خير و شر و عدالت و ظلم و امثال اينهاست، اين مفاهيم چه تأثيري در برنامه ريزي دارند. فقط برنامه ريزي بازگشت به بايد و نبايد مي کند يا نه توسعه دارد.

مرحوم شهيد صدر وقتي بحث از مکتب مي کنند میگویند مکتب صرفا احکام تکليفي نيست، مکتب توصيه نيست، بايد و نبايد نيست. خيلي جاهايش توصيف است، خيلي جاهايش بيان ارزشهاست ولي اثر مي گذارند در برنامه ريزي. براساس يک مکتب برنامه ريزي مي شود. پس حکمي که ما مي گوييم بايد دنبال کرد و دين احکامي را بيان مي کند فقط احکام بايد و نبايد و اينها نيست. اين يک نکته، اعم از احکام توصيفي و ارزشي است.

موضوع تصرفش هم فقط رفتار ظاهری انسان نيست. رفتار ذهني و روحي انسان موضوع تصرف دين است، اينطور نيست که ما در رفتار ذهني مان مجبوريم در رفتار روحي مان مجبوريم فقط از طريق رفتار حسي روي آنها مي توانيم اثر بگذاريم. بعضي مي گويند فقط از طريق رفتار حسي مي شود عمل کرد، صفات که در اختيار ما نيست. پس علم اخلاق چه کار مي کند! تهذيب نفس چطوري واقع مي شود. «آمنوا» يعني چه؟ يعني يک رفتار ظاهري اي بکنيد که منتهي به ايمان بشود، يا نه در حوزه اختيار انسان است؟ حوزه اختيار انسان اعم از رفتار ظاهري و ذهني و روحي اش است. اين نکته مهمي است.

لذا اگر فقه داريد براي رفتار، فقه براي رفتار قلبي هم بايد داشته باشيد، فقه براي رفتار ذهني هم بايد داشته باشيد. همينطوري که مناسک داريد براي نگاه کردن و شنيدن بايد مناسک داشته باشيد براي فکرکردن در دين و داريد منتها مورد بحث قرار نگرفته! مناسک پژوهش بايد داشته باشيد؛ چگونه تحقيق کنيد چگونه بفهميد، نه فقط چه موضوعاتي را مورد پژوهش قرار بدهيد. گفتند علم موضوع پژوهش قرار مي دهد، مي گويد اين تحقيق حرام است اين از علوم محرمه است، نرويد دنبال سحر، نرويد دنبال کهانت، فقط اين نيست. در همانجايي هم که حلال است دين به آدم مي گويد چطوري فکر کن، چگونه بفهم، چگونه احساس کن جهان را، اين را هم دين به ما مي گويد و وظيفه براي قلب ما معين مي کند.

پس شأن تخاطب شارع که دامنه فقه را تعريف مي کند، گسترده  تر از تخاطب در عرصه تکاليف فردي است، يعني شارع که با ما تخاطب مي کند براي چه تخاطب مي کند؟ شارع با ما حرف زده، دين فرستاده، وحي فرستاده اعم از احکام. به قول آقايان خطابهايي که خطابهاي تشريع اند يا خطاب تبليغ اند، فرق نمي کند. چه آنجايي که شارع انشاء مي کند چه آنجايي که ابلاغ مي کند. اين خطاب شرعي شأنش چيست؟ چه کار مي خواهد بکند؟ مي خواهد فقط رفتار ظاهري ما را اصلاح بکند؟ ناظر به بخشي از زندگي ماست و بقيه اش را مي گويد خودتان برويد درست کنيد، من کاري با آن ندارم! هر طوري عمل کرديد اشکال ندارد!

بخشي است يا نه تمام عرصه اختيار ما را مي خواهد سرپرستي بکند و هدايت بکند. برنامه هدايت دين ناظر به بخشي از زندگي است، بقيه را مي گويد خودتان برويد ديگر احتياجي نيست! طبقات مرجع موازي در عرض انبياء را امضاء مي کند مي فرمايد فلاسفه يک طبقه مرجع، بخشي از تهذيب خودتان را از او بگيريد، علوم شهودي و صاحبانش عرفا يک طبقه مرجع مقابل انبياء برويد دنبال آنها براي تهذيب روح! بله بعضي از احکام را هم که آنها ملاکاتش را ديگر نمي توانند بفهمند که فقه اصغر هم هست، آنها را برويد از دين بگيريد. اينطوري است؟! يا نه، شأن تخاطب شارع سرپرستي همه عرصه هاي حيات است. به همان دليلي که عرصه رفتار ظاهري را هدايت مي کند اينجا هم هدايت مي کند. اين يک سوال.

سوال دوم، دين واحد مطالعه اش فرد است؟ يعني مي خواهد فرد را هدايت بکند يا نه واحد مطالعه اش اعم از فرد و جمع است؟ واحد سرپرستي اش واقعا جامعه را مي خواهد هدايت بکند و جامعه هم جمع کمي نيست. اينها بايد به دقت بحث بشوند وقتي ما مي خواهيم بگوييم فقه دامنه اش کجاست، بايد شأن تخاطب شارع را بحث بکند و در شأن تخاطب شارع همين مسائل را بايد مورد بحث قرار بدهيم. دين ناظر به اين است که انسان را به تقرب برساند يا فقط مي خواهد تأمين از عقوبت درست کند؟ اگر مي خواهد تقرب برساند تقرب يعني برنامه تحول دادن. اين هم يک سوال و سوالات فراوان ديگر.

سرپرستی رشد فرد، جامعه و تاریخ

گمان ما اين است که شأن شارع شأن سرپرستي تکامل است. حالا تعبير تکامل نکنيد بفرماييد رشد است «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي »(بقره/256) مي خواهد رشد ايجاد کند و موضوع تصرفش هم همه عرصه هاي اراده انسان و اختيار انسان است. هر کجا فعل اختياري هست تشريع است و اعم از فرد و جمع و تاريخ است.

حالا يک مقداري من اين قسمت را باز بکنم. به تعبير ديگر مکلفي را که دين با او بحث مي کند، مکلف خطاب شارع اعم از مکلف فردي و اجتماعي و بلکه اراده هاي تاريخي است. البته اين به معناي اين نيست که جامعه يک هويت صورت نوعيه اي در عرض افراد دارد، اين غلط است. من اشاره کنم گاهي بعضي خيال مي کنند حقيقي بودن جامعه به معناي اين است که جامعه حقيقي است. يعني چه؟ يعني يک صورت نوعيه اي مي آيد انسانها را تحت پوشش خودش قرار مي دهد و به يک وحدت به معناي صورت نوعي مي رسيم. اين مال ديدگاه اصالت ماهيت است. اگر شما اصالت ماهيتي بشويد، اصالت جامعه به معني صورت نوعيه واحد است. تا مواد در يک صورت نوعيه جديد قرار نگيرند حالا يا صورت قبلي شان را از دست مي دهند يا با حفظ صورت قبلي شان يک صورت نوعيه مي آيد عارض بر آنها مي شود، يک واقعيت حقيقي جديد اتفاق نخواهد افتاد.

اين نوع وحدت را هيچکس نبايد قائل باشد. وحدت که فقط منحصر به اين نيست. روابط اجتماعي بستر پيدايش وحدت اند، روابط حقيقي اند، وحدت حقيقي است، اين روابط اعم از روابط «روحي، ذهني و حسي» هستند اين روابط در نظام فاعليت شکل مي گيرند. انسان ها فاعل هاي مختاري هستند که روابط روحي، ذهني با هم برقرار مي کنند و نظام فاعليت شکل مي گيرد، راندمان نظام فاعليت جمع کمي افعال نيست. اين يک نوع وحدت است که در جاي خودش بايد بحث بشود. يعني بنيان هاي فلسفي اين حرف هم بايد روشن بشود که جامعه حقيقي است، يعني چه. تاريخ حقيقي است يعني چه. وقتي به سراغ فقه مي آييد مي شود تکليف؛ ما تکليف اجتماعي داريم يعني چه. واقعا جامعه مکلف است؟ بله حتما مکلف است نه به معناي اين که يک فردي در عرض افراد پيدا مي شود مکلف است ما به او بگوييم جامعه! واقعا جامعه مکلف است، ثواب و عقاب مشاع اجتماعي است. اين را بايد بحث کنيم.

حکمي را که ما در فقه مي خواهيم از آن بحث کنيم اعم از حکم ناظر به روح، ذهن و حس است. اعم از حکم ناظر به فرد، جامعه و بلکه تاريخ است. ما يک افعالي داريم که افعال اجتماعي است و مرکب است. اصلا فرد نمي تواند انجام بدهد. فقط به صورت اجتماعي انجام مي شود، واجب کفايي هم نيست که بگوييد بعضي از افراد بايد انجام بدهند. واجب اجتماعي است همه بايد انجام بدهند و يک کل را بسازند. وقتي گفته مي شود «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة»(انفال/60) اين واجب اجتماعي است. يعني هرکسي يک کاري بايد بکند، روي هم مي شود تحصيل قوت.

کما اين که در يک لشکر ده هزار نفر کار مي کنند هر کسي کار خودش را مي کند ولي اين کارها در يک نظام ترکيبي قرار مي گيرند. سطوحي از اراده شکل مي گيرد که در مجموع يک نظام اراده و نظام افعال است و آن نظام افعال يک راندماني دارد. افعال با هم ترکيب مي شوند، ترکيب افعال مي شود پيروزي و فتح، نه فقط افعال، افکار هم با هم هماهنگ مي شوند. يعني اگر فرض کنيد شما لشکري داشته باشيد که واحدهاي مختلفش براساس مباني مختلف کار بکنند، يک واحدش براساس مثلاً ارتش مدرن و کلاسيک کار مي کند يکي اش بر مبناي ارتش سنتي؛ نيروي زميني با اسب و شمشير مي جنگد نيروي هوايي با موشک و هواپيما و فلان، اين ارتش جواب مي دهد؟! يا بايد هماهنگ باشند. اگر سنتي است همه اش سنتي، مدرن است بايد همه اش مدرن باشد. آگاهي هايشان مهارت هايشان بايد هماهنگ باشد، حتي احساساتشان؛ ستون پنجم در لشکر مخل است. اسلحه هم دارد و واقعا مي جنگد ولي از نظر روحي هماهنگ با لشکر نيست. ولو منافقانه هم بجنگد، اين عامل شکست است. ریشه شکست جنگ احد چيست؟ ستون پنجمي ها هستند.

پس لشکر يک مجموعه اي است که يک وحدت ترکيبي به لحاظ احساسات، انديشه ها، ادراکات، مهارت ها و رفتارشان دارند و يک منظومه اي از رفتار را مي سازند که کل آن مي شود پيروزي. اين را مي شود بگوييم فرد انجام بدهد؟! اصلا معني ندارد فرد انجام بدهد. جمع بايد انجام بدهند. همه بايد يک کار بکنند؟ مثل نماز خواندن نيست که همه يک کار می کنند، هر کسي يک کار مي کند اما مجموع افعال، افکار، آگاهي ها مهارت ها با هم يک منظومه مي سازند؛ اين يک فعل جمعي است، اين عبادت جمعي است.

حتي ما عبادت تاريخي هم داريم، من به نظرم مي آيد انتظار فرج عبادت تاريخي است نه فقط جمعي. مجموع مسلمان ها، مجموع مومنين، جبهه انبياء از اول تا آخر اين عبادت را انجام مي دهند. چون انتظار به معناي انسان وقف بودن است؛ يعني در طرح جامع نبي اکرم از اول تا آخر همه عمل بکنند، هرکسي سر جاي خودش فقيه، کارشناس، کاسب امروز یا صد سال قبل یا هزار سال قبل در يک طرح عمل بکنند. مجموع اين افعال منتهي به ظهور مي شود.

البته سطوح هم دارد، محور اصلي آن امام است و مومنين هم با درجات ايمان. يک فعل تاريخي بزرگ و مشاع است. لذا آن کساني که فعل مشاء را انجام مي دهند، گويا در رکاب حضرت اند، گويا در کربلا هستند، گويا در خيمه گاه، اردوگاه خود حضرت هستند، ديده ايد روايتش را. اين فعل مشاع تاريخي است. ما فعل مشاع اجتماعي داريم، فعل مشاع تاريخي هم داریم. اين اراده هاي تاريخي و اجتماعي که ترکيب اراده ها در جامعه است و مکانيزم خود و قواعد خودش را دارد و ترکيب تاريخي آنهاست، نياز به مديريت دارد. ذيل انبياء و بر محور وجود مقدس نبي اکرم و اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين اداره مي شوند، اين محور ساماندهي اراده هاي تاريخي و اراده هاي اجتماعي است.

پس شأن خطاب شارع شأن هدايت اختيارات انساني و سرپرستي رشد آنهاست، اعم از آنجايي که حوزه تصميم گيري فردي است يا اجتماعي است يا تاريخي، اعم از اين که تصميم در حوزه افکار است يا رفتار است يا در حوزه انگيزه هاست. يعني براي فرهنگ جامعه براي نظام انگيزشي يا براي تولي جامعه، سياست جامعه، براي رفتار جامعه و اقتصاد اجتماعي، براي همه اش دين حکم و بيان دارد. شأن تخاطب شارع بيان همه اينهاست. اينطور نيست که علم را رها مي کند خودتان برويد پيدا کنيد من امضايش مي کنم! اينطوري نيست. پس اين شأن تخاطب شارع، حکم ناظر به همه اين عرصه هاست. ما دنبال استنباط چنين حکمي بايد باشيم.

از اين منظر -يک جمله معترضه بگويم بگذرم- شما هر موضوعي را هم اگر بخواهيد ببينيد حتي موضوعات جزئي، اينها از سه منظر قابل مطالعه اند، سه جنس حکم دارند. شما چه موضوعي را مي گوييد، مثلاً همين موضوعي که الان دارد ضبط مي کند اينجا؛ يک بار مي گوييد آقا اين دوربين حکمش چيست؟ مي گويم اين را به عنوان يک موضوع خارجي مي بينيد در عرض بقيه موضوعات، يک وسيله اي است با آن تصويربرداري مي کنند، اگر تصوير جايز باشد مباح و حلال است اشکال ندارد. ولي در يک نگاه ديگر مي گوييد خب من مي خواهم توليد دوربين کنم يا بخرم چند تا بخرم. مي گويم اينها را در موازنه اقتصادي بايد ببينيد، اين مي شود جزو خدمات فرهنگي، ببريد در کل تخصيص بودجه تان ببينيد، بعد معلوم مي شود امسال بايد اصلاً دوربين بخريد يا نبايد بخريد. حکم همين موضوع است.

همين دوربين جايز نيست خريدنش، چرا؟ چون در بهينه تخصيص، صرف بودجه در شرايط تحريم براي او جايز نيست. اين غير از اين است که اين تصوير ذي روح مي گيرد، تصوير ذي روح حرام است يا حلال است. اين را درون نظام موضوعات مي بينيد، موازنه مي بينيد. يک حکم ديگر هم دارد آقا ما مي خواهيم اين ابزاري را که ابزار خدمات فرهنگي است، بهينه کنيم. فرض کنيد يک موقعي دوربين هاي قديمي با آن فيلمهايي که داشت، شيشه ها مي رفتند پشت پرده، يک صدایی مي کردند مي آمدند بيرون، حالا شده دوربين ديجيتالي. مي گوييد نه اين بايد حذف بشود اين بايد تبديل بشود. مي گويد اين خودکار حکمش چيست؟ مي گويم اگر به عنوان موضوعي مي گوييد؟ مي گويم ابزار نوشتن است، ذووجهين است؛ خرید و فروشش حلال است اما اگر حرام بنويسي، کتاب ضاله بنويسي مي شود حرام، معارف اهل بيت بنويسي مستحب است و يک جاهايي واجب است. حکمش همين است. مي گويید حالا خودکار بخريم؟ مي گويم در نظام تخصيص وقتي مي خواهي ببيني بايد نسبت بسنجي، نظام تخصيص تعريف کني تا بگويي چند تا خودکار بخرم، اين هم حکم خودکار است. در نظام بهينه اش هم بگيري بايد تبديل بشود به قلم نوري، بايد اصلا حذف شود.سه تا «بايد» راجع به يک موضوع مي گويي.

در فلسفه فقه بايد همين را بحث کنيم، حکمي که موضوع اصلي فقه است چيست؟ حکم رفتار آحاد مکلفين است يا نه اعم از افکار و رفتار و احساس است؛ اعم از آحاد مکلفين و فرد و جامعه است. اين فعل مکلف در ارتباط با موضوعات جزئي است يا نه، در ارتباط با موضوعات کلان و تاريخي هم هست. پس فعلا از ناحيه فعل مکلف حکمي را که ما دنبال مي کنيم و در فلسفه فقه بايد بحث بکنيم از آن مربوط به شأن شارع است. شأن تخاطب شارع چيست؟ شارع براي چه با ما تخاطب مي کند؟ مي خواهد تکامل اراده ايجاد بکند؟ اراده هاي ما را به قرب برساند؟ تهذيب بکند؟ واحد حکمش چيست؟ حکمش فقط راجع به رفتار است يا نه، اعم از اوست؟ انتظار ما از فقه عوض مي شود. واحد حکمش تکليفش فرد است يا اعم از جامعه و تاريخ است؟ اينگونه انتظارات ما عوض مي شود.

«موضوع حکم چيست» طرف دیگری هم دارد؛ حکم يک طرفش فعل مکلف است طرف دیگر اين فعل تعلق به يک موضوعي مي گيرد. البته نمي خواهم بگويم همه افعال موضوع به اصطلاح فقهي اش دارند، موضوع در اینجا کمي متفاوت با اصطلاحی است که در فقه استفاده می شود. چون در اصطلاح فقه گاهي موضوع به خود مکلف مي گويند، گاهي به متعلق المتعلق مي گويند، گاهي به مجموعه شرايطي که براي فعليت يک تکليف لازم است مي گويند. من در آن اصطلاح خيلي بحث نمي کنم. ولي فعل يک موضوعي دارد، حتي به اين معنا ممکن است شما بگوييد افعال لازم مثل نماز خواندن هم يک موضوعي دارند، اتيان الصلاه است به يک معنا.

نظام موضوعات را ما بايد در فقه مورد توجه قرار بدهيم. همينطوري که حکم ناظر به فعل انسان است، اراده انسان تحت تأثير حکم قرار مي گيرد و حکم مي خواهد اراده انسان را سامان بدهد، موضوعاتي را هم که حکم الهي و خطاب شارع ناظر به اوست، اعم از موضوعات جزئي و کلان و توسعه در موضوعات است. يعني موضوعاتِ حکمِ شرعي را چرا فقط موضوعات جزئي متباين خارجي مي بينيد؟! چرا موضوعات را کلان نمي بينيد؟! شهيد صدر مي گويند يکي از موضوعات نظام است، ما بايد حکم نظام را بگوييم. يعني دارند موضوع را توسعه مي دهند و به تبع حکم را هم توسعه مي دهند. ما نظام موضوعات را بايد ببينيم. اين نظام موضوعات اعم از موضوعات جزئي تا ساختارهاي اجتماعي تا توسعه ساختارها، اينها موضوع اند، اينها موضوع فقه اند.

موضوع فقه فقط موضوعات جزئي انتزاعي نيستند. ساختارها هم جزء موضوع فقه اند، توسعه ساختارها هم موضوع فقه اند، موضوع خطاب شارع اند. چون شما حد فقه را در فلسفه فقه کجا مي بنديد؟ وقتي حکم شارع را تحليل مي کنيد هرچه دامنه حکم وسيع  تر بشود حد فقه بايد توسعه پيدا کند. حکم يک طرفش فعل مکلف است يک طرفش موضوع است. همينطوري که فعل مکلف بسط پيدا مي کند و ما انتظارمان از دين ـتعبير انتظار هم شايد دقيق نباشدـ تولي اي که به دين پيدا مي کنيم بسط پيدا مي کند از اين که فقط در افعال ظاهري مان تولي پيدا کنيم، بلکه در افعال باطني مان هم تولي پيدا مي کنيم. فقط در افعال فردي مان تولي پيدا کنيم؟ مي گوييد نه در افعال اجتماعي و تاريخي مان هم بايد تولي به دين پيدا کنيم و براساس دين عمل کنيم.

موضوع هم همينطور است؛ موضوعاتي که حکم شارع ناظر به اوست اعم از موضوعات جزئي و ساختارها و تحول ساختارهاست. اينها موضوع هستند و ما اين موضوعات را رها کرديم به عهده علم! الان دانش دارد راجع به ساختارها و تحول ساختارها برنامه ريزي مي کند و حکم مي دهد؛ مي گويد مثلاً در سند بيست سي جامعه جهاني به لحاظ ساختار تربيت نيروي انساني بايد در اين نقطه قرار بگيرد. یعنی راجع به ساختارها و تحول ساختارها دارد نظر مي دهد. منتها ما اين را به عهده علم مي گذاريم! بعد هم مي گوييم با خبرويت امضايش مي کنيم! دين مي شود ماشين امضاي برنامه ريزي مدرن! دين بايد راجع به اينها نظر بدهد.

نمي گويم ما مستغني از علم هستيم. عرض کردم علم و مدل برنامه سرجاي خودش، هماهنگي سرجاي خودش، ولي دين در اين عرصه ها بايد حرفي بزند. پس شأن تخاطب شارع ناظر به موضوعات خُرد نيست. اعم از موضوعات خرد و ساختارها و تکامل ساختارهاست. ناظر به فردِ مکلف نيست. ناظر به اعم از فرد، جمع و تاريخ است. حکم شارع ناظر به افعال ظاهري نيست، اعم از افعال ظاهري، روحي و فکري است. کل ابعاد وجودي انسان، اختيار انسان موضوع فقه است. پس حکم شرعي يک چنين حکم گسترده اي است.

بعضي موضوعات تاريخي اند و تحت تأثير ولات تاريخي پيدا مي شوند، چه در جبهه حق چه در جبهه باطل. روايت باب خمر و موسيقي در خاطرتان هست آنجا توضيح مي دهد که ابليس چطوري موسيقي و خمر را ايجاد کرد. آيه 90 و 91 سوره مبارکه مائده، اول از توليد موضوع بحث مي کند به نظر من، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ » اينها را شيطان ايجاد کرده. بله خداي متعال امدادش کرده خمر را ايجاد کرده است «فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون». ريشه اجتناب هم همين است، چون مصنوع شيطان اند تولي به شيطان در آن پيدا مي شود. او ولايت مي کند از طريق موضوع.

«إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ» حالا با اين موضوع مي خواهد چه کار کند «أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُون » موضوع درست کرده، از طريق موضوع تصرف مي کند. حکمش چيست؟ حکم ايجاد عداوت، بغضاء، عذاب و صد عن سبيل الله است.

بعضی موضوعات تاريخي اند و ولات تاريخي ايجاد مي کنند، به اين راحتي هم حذف نمي شود. مثل موضوعاتي که در عرصه پرستش وجود مقدس نبي اکرم ايجادش کردند، هيچ دوره اي اينها به هم نمي خورد. باطن احکام و موضوعات، ولات اند. این نکته در روايات فراوان است. اينها بحث هاي فلسفي حکم است و بايد در جاي خودش مفصل بحث بشود که حکم دامنه اش چيست باطنش چيست، ملاکاتش کجاست. ذيل اين آيه «إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَن »(اعراف/33) و شبيه اين آيه روايات را ديده ايد فرمود قرآن ظهر و بطن دارد، حلال در ظهر قرآن همين حلال هاست، در باطن، ولايت ماست. حرام در ظهر قرآن همين حرام هاست در باطن، ولايت ائمه جور است. يعني هر حرامي بازگشتش به آنجاست، مناسبات آن ولايت است. حکم طريق جريان ولايت است يا طريق صد جريان ولايت است. «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُون»، نهي، نهي از تولي به ابليس است. امر، امر تولي به نبي اکرم است. همه فروع به اين بازگشت مي کنند. اين بايد سر جاي خودش بحث بشود.

پس يکي از بحث هايي که بايد مطرح بشود شأن تخاطب شارع است. شأن تخاطب شارع، دامنه حکم و طبيعتا دامنه فقه را مطرح مي کند، موضوع اصلي فلسفه فقه است. حکم که محور فقه است، چيست؟ ما در فقه دنبال چه حکمي هستيم؟ الان دنبال احکام آحاد مکلفين در حد تنجز و تعذریم؛ تنجيز و تعذير نسبت به عقوبت. اين بايد توسعه پيدا کند و توسعه آن را عرض کردم. يک ضلع شأن خطاب شارع و حکم، موضوعات اند. موضوعات اعم از موضوعات فردي، تاريخي و اجتماعي اند. در تاریخ نظام موضوعات داريم، اين نظام موضوعات هم بايد مورد توجه قرار بگيرد. برای نظام موضوعات بايد حکم بدهيم. منظومه موضوعات حکمش چيست؟ وقتي هم بخواهد حکم بدهيد، موضوع را از سه زاويه بايد ببينيد؛ خود موضوع، نسبتش به نظام شامل و تکامل ساختارها.

اصل در حکم

نکته ديگر اینکه شما مي خواهيد حکم را توسعه بدهيد، اصل در حکم موضوع است يا فعل مکلف است يا نسبت بين فعل و موضوع است؟ گاهي ما موضوع را اصل مي بينيم مي گوييم يک موضوعاتي هستند ملاکات دارد. شارع براساس ملاکات و مصالح موضوعات حکم کرده، اينطوري است؟ موضوع تابع اراده پيدا مي شود يا اراده تابع موضوع؟ موضوع تابع اراده پيدا مي شود، حتي موضوعات تاريخي مثل خمر. علت حرمتش هم علت حرمت تولي به آن اراده است. آيه اش را خواندم. موضوعات تابع اراده هستند؟ اين نکته خيلي اثرگذار است. این بحث فلسفه فقه است. حکم ناظر به موضوع است بالاصاله؟ يعني ملاکات موضوعات مبدأ جعل حکم اند؟ يا حکم ناظر به تکامل اراده است و مي خواهد اراده من را رشد بدهد؟

اراده ها براي به حرکت آمدن موضوع مي خواهند متناسب با تقاضاي اراده ها، موضوع برايشان درست مي شود. ابليس تقاضا مي کند خمر خلق شود، امداد مي شود. الان جامعه بشري تقاضا کرده اين موضوعات پيدا شده دو قرن قبل نبود، درست است؟ موضوع براي تکامل اراده پيدا مي شود، نه اراده تابع تکامل موضوع است. ملاکات احکام در تکامل اراده است. تکامل اراده هم به تولي است. موضوعات طريق ولايت و تولي اند. ابليس از طريق خمر و ميسر «يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُون». اينطور نيست که ملاکات موضوعات مبناي جعل حکم اند. حکم معطوف به موضوع هم هست، يک ضلع حکم موضوع است يک ضلعش فعل است. اما اصل تکامل اراده هاست. براي تکامل اراده ها موضوع درست مي شود.

البته براي هر اراده اي هر موضوعي را خلق نمي کنند، هم در دستگاه باطل هم در دستگاه حق. در دستگاه باطل براي ابليس يک موضوعات تاريخي خلق مي شود، براي وجود مقدس نبي اکرم يک موضوعات دیگری خلق مي شود. به نظر من بهشت را براي اراده نبي اکرم خلق کردند، همه موضوعات اينطوري اند. حلال ها را براي نبي اکرم خلق کرده اند. موضوعات حلال براي پرستش نبي اکرم -نه پرستش شخصي خودشان، پرستش تاريخي و اجتماعي شان يعني شفاعتشان- خلق شده است. اين بحث ها جدي است.

اين نکته هم در بحث فلسفه حکم مهم است که در فلسفه فقه بحث مي کنيم. ما که مي گوييم فقه سرپرستي، عرضمان اين است که دين براي سرپرستي نظام اراده هاي انساني نازل شده، شأن تخاطب شارع شأن سرپرستي اراده هاي انسان در همه عرصه هاست. يک جا را سرپرستي مي کند يک جاي ديگرش را مي دهد به عقل و حس بشر، اينجا را فيلسوف ها ببرند آنجا را دانشمندان ببرند آنجايي که آنها نمي توانند دين ببرد. اين بازي و اين حرفها نيست. اينها آثار سقيفه است، دستگاه موازي براي معصوم درست کرده اند.

شأن دين سرپرستي همه جانبه حيات است. سرپرستي اراده ها و سرپرستي تحول موضوع هم هست، موضوع را هم متحول مي کند. کما اين که الان دستگاه شيطان همين کار را مي کند، موضوع درست مي کند براي شما، حادثه مي سازد براي شما، حادثه سياسي، حادثه اقتصادي، بانک درست مي کند، بيمه درست مي کند، شرکت هاي سهامي جديد درست مي کند. بانک مرکزي درست مي کند، پول درست مي کند، نظام پولي درست مي کند. شما مي خواهيد دنبالش بيافتيد پاسخ بدهيد يا به قول امام بزرگوار مي فرمود، بايد نبض زمان در اختيار حوزه باشد. پس هم تکامل اراده ها هم تکامل موضوعات، منتها تکامل موضوعات به تبع تکامل اراده هاست. تکامل اراده ها اصل است، نه اینکه بگوییم بايد موضوع تکامل پيدا کند پس اراده ها خودشان را بايد تطبيق به موضوع بدهند، اينطوري نيست.

تکامل اراده ها موضوع درست مي کند. موضوعِ واسطه پرستش اختيار انسان است. انسان از طريق نماز تکامل پيدا مي کند. انسان از طريق شرب خمر از خدا دور مي شود. اينها تابع اند. اگر خوب بخواهيد نگاه کنيد یک طرف احکام موضوعات است يک طرفش اراده هاست. نسبت بين اراده و موضوع، حکم درست مي کند، اين اراده به اين موضوع نبايد تعلق بگيرد. تکامل موضوعات اصل نيست تکامل اراده اصل است. البته موضوع هم يک ضلعش است، حتما موضوع درست مي شود و فعل موضوع مي خواهد. فعل بدون تعين که صادر نمي شود. آدم بايد يک کاري انجام بدهد چه در روح چه در ذهن چه در خارج تا کار متعين بشود.

لذا به يک معنا همه افعال موضوع مي خواهد، همه اراده ها موضوع مي خواهد تا تعين پيدا کند. اين موضوع هم موضوع نظر شارع است. موضوع را ثابت نمي گيرد حکمش را بدهد، حکم، تکامل موضوع را هم مديريت مي کند. نفس حکم منتهي به تحول موضوع مي شود. عرض کردم وقتي شما نگاه کنيد يک لايه حکم ناظر به تحول موضوع است؛ مي گويم بهینه این خودکار چگونه است؟ مي گويد اين بايد حذف شود و بشود قلم نوري، اين دوربين بايد تبديل بشود به دوربين ديجيتال و امثال اينها. چطور آنها حکمش را مي دهند، خداي متعال حکم نمي دهد! یعنی موضوعات ثابت يا ديگران متحولش کنند بعد او حکم بدهد، مي ايستد آنها حادثه ايجاد کنند.

پس هم تکامل اراده ها -که اراده وارد يک ظرفيت جديد مي شود- حکم جديد مي خواهد، هم تکامل موضوعات؛ اينها موضوع خطاب شارع است. موضوعات هم اعم از موضوعات خرد و توسعه است، عرض کردم «موضوعات، ساختارها، تکامل ساختارها»، اراده ها هم اعم از اراده هاي «فردي، جمعي و تاريخي»اند. اعم از اراده هاي ظاهري و باطني اند. اين متوقع ما از فقه است، فقه سرپرستي يعني اين.

علم چه مي شود؟ علم هم سرجاي خودش، دين که نمي گويد شما فهمتان را تعطيل کنيد، مي گويد چگونه بفهم تا صحيح بفهمي، تا خدا را پرستش کني. دين که نمي گويد برنامه ريزي نکن، مي گويد چگونه برنامه ريزي بکن. پس علوم عقلي و علوم تجربي و برنامه ريزي تعطيل نمي شود، اينها ذيل وحي قرار مي گيرد. فقه سرپرستي يعني اين. يعني مي خواهد تاريخ حيات فردي و اجتماعي انسان را، تکامل موضوعات را اعم از موضوعات «خرد و کلان و توسعه» را مديريت بکند و خطاب شارع ناظر به اين است، اين موضوع فقه است. اين حکم، موضوع فقه حکومتي است.

حجیت در تفاهم با شارع

اين ناظر به فلسفه فقه و حکمي که در فقه از آن بحث مي کنيم و توسعه فقه. اما چگونه بايد به اين تفقه رسيد، چگونه بايد به اين فقه دست يافت؟ تفقه ما چيست؟ اين بايد در فلسفه اصول بحث بشود. اصلش هم به فلسفه حجيت برميگردد. حجت در فهم از خطاب شارع چيست؟ يعني چگونه مي شود با شارع تفاهم کرد که اين تفاهم حجت باشد. مناسک تفاهم با شارع چيست. يک بحث، بحث تخاطب شارع بود، شارع تخاطبي دارد غرض اين تخاطب دامنه حکم و دامنه فقه را معين مي کند. شأن تخاطب دامنه فقه و حکم را معين مي کند. همين شأن تخاطب يک اثر ديگر هم دارد روي تفاهم اثر مي گذارد. چه تخاطبي مي خواهد کند تا بگويم قواعد تفاهمش چيست. اين سند را در روستا نوشتند براي انتقال يک ملک، هيچ وقت قواعد فهم اين سند اين نيست که ببرند در ديوان لاهه پنجاه تا حقوقدان بنشينند سند را معنا کنند. ولي يک سند بين المللي را وقتي مي خواهند معنا کنند مي برند در ديوان لاهه، قاعده دارد، کلمه اش معنا دارد.

شأن تخاطب، قواعد تفاهم را روشن مي کند. اگر شأن تخاطب شارع تکامل تاريخي است قواعد تفاهمش هم قواعد زبان عرب عرف زمان تخاطب نمي تواند باشد. عرف زمان تخاطب ظرفيتش ظرفيت فهم هدايت تاريخي نيست. شما نمي توانيد در آن روزنه تنگ اين همه حقيقت را بريزيد. هيچ فقيهي هم من نديدم ملتزم به فهم عرفي زمان تخاطب باشد. چون راهي براي به دست آوردنش ندارد. با استصحاب قهقرا که نمي شود کار کرد. کتب لغت ما چند قرن بعد از صدور روايت نوشته شده، ادبيات هم همينطور، معاني و بيان هم همينطور. شأن تخاطب شارع قواعد تفاهم را روشن مي کند و بحث هاي فراوان ديگري در قواعد تفاهم با شارع هست.

فهم چيست تا بگويم تفاهم چيست. حجيت فهم به کجا برميگردد، به کشف واقع برميگردد براساس برهان يا براساس حس و استقراء؟ يا حجيت فهم به تبعيت از شرع برميگردد. يقين حسي و عقلي و روحي حجت اند؟ يا نه يقين به خودي خود حجت نيست يقيني که ناشي از التزام به شرع باشد حجت است. يقين هاي از هم جدا حجت اند، يا بايد نظام هماهنگي يقين ايجاد کنيد تا حجت باشند. يقين هايي که جامعه با او کار مي کند، يقين ها متفاوت اند، يقين فلسفي غير از يقين علمي است. اين نظام يقيني که الان جامعه با اين نظام يقين دارد عمل مي کند، يقيني که در حوزه فيزيک، رياضيات، شيمي، طب با اين يقين ها دارد کار مي کند، اين نظام يقين حجيتش به کجا برمي گردد؟ بخشي از رفتارش براساس علوم پايه است، بخشي براساس علوم انساني است، بخشي براساس علوم تجربي است، بخشي براساس فلسفه است، اين يقين هايي که در جامعه دارند کار مي کنند و انسان با آنها کار مي کند، اينها حجت اند؟ يقين حجت است يا يقين مقيد حجت است؟ يقين انتزاعي حجت است يا نظام يقين حجت است؟ اينها بحث هايي است که بايد در فلسفه اصول بحث بشود.

حالا مي خواهيم به نظام يقين برسم، روش رسيدن به نظام يقين چيست که حجت هم باشد؟ قواعد «عرفي و عقلايي و عقلي» است که در علم اصول قاعده مند مي شوند؟ اين قواعد عرفي، عقلايي، عقلي تکامل پذيرند يا ثابت اند؟ تکامل شان حجت است يا حجت نيست؟ بايد بحث بشود ديگر و کثيري از اين مباحث.

جمع بندی

اگر بخواهيم جمع بندي کنيم؛ ما از شأن تخاطب شارع بحث مي کنيم، اين شأن تخاطب شارع هم فلسفه فقه ما را سامان مي دهد؛ مي گويد حکمي که در فقه از آن بحث مي کنيد چيست، اضلاع اين حکم چيست، موضوعش چيست، مکلفش کيست. همين شأن تخاطب شارع مي گويد شما که با شارع تخاطب مي کنيد چگونه مي توانيد تفاهم کنيد، راه فهم مراد شارع چيست، چه نوع فهمي حجت است. آيا ما بايد درک عرف زمان تخاطب را کشف کنيم، باستان شناسي کنيم؟ باستان شناسي مي کنند خطهاي ميخي را هم مي خوانند. ما اين کار را بايد بکنيم؟ فقيه اين کار را مي کند؟ مي رود باستان شناسي مي کند يا نه راهش باستان شناسي نيست. پس چطوري حجت است؟ هر تحولي حجت است؟ ولو اين تحول ذيل ولايت کفار واقع بشود؟! دستگاه عرفي، عقلايي را توسعه بخشيدن، ابزار عرفي و عقلايي را توسعه بخشيدن کما اين که در روشهاي هرمنوتيکي الان اين کار را مي کنند.

آن روش را به کار بگيري حجت است؟ يا نه، تکامل قواعد عرفي و عقلايي و عقلي ذيل ولايت شرع حجت است در تفاهم با شارع؟ هر قاعده عقلايي حجت است؟ يا نه قواعد عقلايي توسعه پيدا مي کنند ذيل ولايت باطل يا حق، قواعد عقلي هم همين طور است، قواعد عرفي هم همينطورند. حتي دستگاه هاي رياضي هم متحول مي شوند ذيل مديريت، حجت نيستند. پايگاه حجيت در تفاهم با شارع تسليم به شارع است. اين تسليم بايد بشود نظام يقين مقنن از طريق مقنن کردن قواعد عقلي، عقلايي، عرفي. مقنن کردن آن هم يعني تحول و توسعه اش را ببينيم، ثابت نبينيم اينها را و اين که چگونه تحول پيدا کنند که حجيت داشته باشند، اين را بايد بحث کنيم. ریشه تکامل قواعد اصولي در توسعه اصل مفهوم يقين است و بعد هم در ابزار دستيابي به نظام يقين که قواعد عرفي، عقلايي، عقلي است، که اين قواعد بايد توسعه پيدا کنند.