نسخه آزمایشی
یکشنبه, 09 ارديبهشت 1403 - Sun, 28 Apr 2024

جلسه اول هیات رزمندگان قم/ جایگاه حمد و ثناء الهی در بیانات اهل بیت در سختی ها و آسانی ها

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 29 بهمن ماه سال 96 است، که در ایام شهادت حضرت زهرا در هیات رزمندگان قم ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ برنامه شیاطین انس و جن برای از بین بردن امت نبی اکرم این بود که حلقه اصلی ولایت و سعادت یعنی امیرالمؤمنین را از جامعه حذف کنند. شخصی که از جانب خدا وظیفه داشت تا این نقشه را برملا کند حضرت زهرا سلام الله علیها بود و کسی جز ایشان توان اجرای این برنامه الهی را نداشت. حضرت زهرا با خطبه ای که قرائت کردند نشان دادند که حقیقت توحید و معارف نزد چه کسانی است و کسانی که قصد پوشش آن را دارند چه کسانی هستند. تمامی سخنان حضرت بر محور توحید بود چرا که بدون توحید عملی مورد قبول نیست. خدای متعال عملی را قبول می کند که نور توحید را داشته باشد و این نور توحید هم در تبعیت و تولی از اهل بیت و تبری از دشمنان ایشان به دست می آید.

اثر اقدام حضرت زهرا سلام الله علیها

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . خطبه ای که حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از غصب فدک قرائت فرمودند به تعبیری اولین قرائت رسمی است که ما بعد از سقیفه از اهل بیت علیهم السلام نسبت به توضیح این واقعه داریم که این بیان حضرت زهرا یک اختلاف بسیار جدی با آن قرائت رسمی اهل سنت دارد. آنها اصلا سقیفه را اینطور تصویر نمی کنند؛ تلقی آنها این است که وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای بعد از خودشان به عنوان خلیفه کسی را معین نکردند و این مسئله را به عهده مسلمانان گذاشتند.

این ادعایی است که خلاف شواهد قطعی روایات و آیات و شواهد تاریخی است، ولی مدعای آنها این است که حضرت کسی را برای بعد از خودشان معین نکردند و به عهده مسلمان ها گذاشتند و مسلمان ها هم بر شخصی اتفاق کردند و بعد هم مسیر خلافت با یک قواعدی شکل گرفت که بعد به وجود مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام رسید. ادعای دومشان که از این ادعای اول عجیب تر است این است که مدعی هستند که بین اهل بیت و مدعیان خلافت هیچ اختلافی نبوده است و واقعا امیرالمؤمنین علیه السلام با آنها زندگی مسالمت آمیز داشتند و با تفاهم زندگی می کردند و اصلا اختلاف جدی وجود نداشته و هرگز نزاعی بین اهل بیت و جریان سقیفه نبوده است. آنها اولا جریان سقیفه را یک جریان رسمی مشروع می دانند و ثانیا منکر هر نوع اختلاف بین اهل بیت علیهم السلام با جریان خلافت ناشی از سقیفه هستند.

حضرت زهرا سلام الله علیها در این خطبه یک بیان دیگری نسبت به واقعه دارند و آن را به طور دیگری توضیح می دهند. اگر بخواهید خاصیت این خطبه را در تاریخ ببینید این است که جامعه مؤمنین و جامعه شیعه و جمعی که با حضرت زهرا سلام الله علیها همراه شدند، همین قرائت را قبول کردند و اگر کسی بخواهد ببیند اقدامات حضرت چه اثری داشته است باید این گونه اثرش را ملاحظه کند. البته هنوز اثر کار حضرت ظاهر نشده و ادامه آثار شهادت حضرت در دوره ظهور و رجعت و قیامت معلوم خواهد شد ولی همین مقداری که این آثار ظاهر شده باعث قرائت صحیح عامه شیعه و درک صوابی است که از این واقعیت دارند و این ناشی از همین اقدام حضرت زهرا سلام الله علیهاست.

اولین قرائت رسمی که برای ما مانده، همین خطبه است. باید خطبه را یک مقدار بخوانیم و ترجمه کنیم که معلوم شود اصلا موضوع و نزاع بر سر چه بوده است و اتفاقی که افتاده چیست. حضرت این اتفاق را با مقدمات توضیح می دهند و بعد عواقب این حادثه را گوش زد می کنند. علت این که حضرت زهرا سلام الله علیها در این صحنه وارد میدان شدند و این اقدامات را خود حضرت به عهده گرفتند و امیرالمؤمنین علیه السلام و بزرگانی مانند سلمان و ابوذر و اینها در این دوران اقدام نکردند این است که تنها کسی که می تواند به میدان بیاید و این اتفاقی که در این مرحله افتاده را به نفع امیرالمؤمنین و وجود مقدس نبی اکرم تغییر دهد، فاطمه زهرا سلام الله علیهاست و هیچکس دیگری ظرفیت این کار را ندارد. یعنی اگر سلمان ها به شهادت می رسیدند اصلا همچین اتفاقی که با شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها در این دوران هفتاد و پنج روز افتاد، پیش نمی آمد.

البته بخشی از اقدامات حضرت در این هفتاد و پنج روز است و مابقی هم به واسطه ائمه ای است که از بیت حضرت آمدند و کار را جلو بردند. علتش هم این است که واقعه به حدی بزرگ است که اصلا جز حضرت زهرا سلام الله علیها شخص دیگری نمی تواند در این میدان بیاید و مقابله کند؛ چون آن چیزی که در مقابل حضرت صف آرایی کرده تمام جبهه ابلیس و تمام جبهه شیاطین انس است، یعنی وجود مقدس نبی اکرم عالم را به سمت توحید دعوت کردند ولی اینجا تمام شیاطین یک جا به میدان آمدند تا مسیر عالم را برگردانند و این یک کار بزرگی است.

میزان درگیری به بیان قرآن درگیری در مقیاس آیه نور و آیه ظلمات است؛ در این درگیری کسی که می تواند به میدان بیاید و این فضای ظلمانی که ایجاد شده را به نفع وجود مقدس امیرالمومنین فتح کند کسی است که مشکات نور الهی است، کسی است که چراغدان نور نبی اکرم در عالم است، کسی که خانه او بیت النور است؛ او می تواند مسیر عالم را نورانی کند. در درگیری در مقیاس عقل و جهل که در حدیث عقل و جهل توضیح داده شده است، وقتی وجود مقدس نبی اکرم با همه قوا و جهل و ابلیس و اصحاب سقیفه با همه قوای ظلمانی شان در عالم آمدند این مقیاس درگیری که عوالم را تحت تأثیر قرار داده است فقط با حضرت زهرا سلام الله علیها فتح می شود. لذا واضح است که چرا حضرت آمدند؛ حضرت آمدند به این دلیل که کار دیگری نیست و امیرالمومنین علیه السلام هم مأموریت های دیگری در عالم دارند که عجله ای ندارند و دنبال یک دولت مستعجل نیستند؛ می دانند که وقتی داستان سقیفه پیش آمد، دیگر باید دوران ها بگذرد تا برگردد به مدار خودش و لذا حضرت از نو شروع می کنند و جامعه مومنین را می سازند.

این بیست و پنج سال دوران حضرت خیلی باید مطالعه بشود که چه کاری کردند و در دوران پنج ساله نیز با ادامه سقیفه در سه جبهه وارد جنگ شدند «فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَة» کار را تمام کردند. ولی این دوران، دوران صبر حضرت است. دورانی است که حضرت با صبر، عالم را پیش می برند. یک برنامه دیگر نیز دارند که آن را انجام دادند. بنابراین خیلی واضح است که اصحابی مثل سلمان که نیامدند به این دلیل بود که مأمور نبودند؛ علت مأمور نبودنشان این بود که کاری از آن ها در این مقیاس ساخته نبود. امیرالمؤمنین علیه السلام یک نقشه و برنامه دیگری دارند. در این مرحله تدبیر این است که امت را از امیرالمؤمنین جدا کنند و کسی که باید امت را به امیرالمؤمنین متصل کند فاطمه زهرا سلام الله علیها است. طرح آن طرف نیز روشن است و یک کلمه بیشتر نیست. به تعبیر روایات بعد از آمدن وجود مقدس نبی اکرم، یک شخصیتی وجود دارد که حلقه اتصال امت با پیامبر است و او امیرالمؤمنین است. آن حلقه اتصال را می خواهند بردارند که دیگر دست امت به وجود مقدس نبی اکرم نرسد. امیرالمؤمنین حلقه اتصال اند.

برنامه دشمن برای نابودی امت نبی اکرم

این روایت ذیل آیه شریفه سوره رعد که خدای متعال می فرماید پیامبر! شما بر رسالت خودتان دو تا شاهد دارید «قُلْ كَفى  بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني  وَ بَيْنَكُم »(رعد/۴۳) یکی الله تبارک و تعالی و یکی «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب »؛ مقصود از آن وجود مقدسی که همه علم الکتاب در نزد اوست امیرالمؤمنین است که این را فریقین قبول دارند. موقع نزول آیه حضرت شانزده سالشان بود؛ در یک روایتی ذیل این آیه سلمان از امیرالمؤمنین سوال می کرد که مقصود از «من عنده علم الکتاب» آن کسی که همه علم الکتاب نزد اوست کیست؟ حضرت فرمودند من هستم؛ وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از خدای متعال درخواست کردند که کسی را قرار بده که وسیله من در امت باشد؛ امت به وسیله او به من متصل بشوند. ساحت مقدس حضرت خیلی رفیع هست. خدای متعال دعای حضرت را مستجاب کرد و من را وسیله قرار داد.

امیرالمؤمنین علیه السلام که همه علم الکتاب، که یک حرفش نزد آصف بن برخیا بوده، در نزد اوست، وسیله اتصال امت به نبی اکرم است. اگر مردم بخواهند با نبی اکرم راه بروند باید با امیرالمؤمنین راه بروند؛ ایشان حلقه اتصال و خلیفه حضرت در امت است؛ یعنی جایگزین حضرت در امت است و کار حضرت را در امت ادامه می دهند.

بنابراین دشمن درست فهمیده که باید حلقه اتصال بین نبی اکرم و امت را بردارد. بنابراین امت سردرگم می شوند و هر راهی بروند به نتیجه نمی رسند. وقتی راهی نباشد، هر کاری کنند در ضلالت و سردرگمی است. این تمرکز دشمن است که بیایند امت را از امیرالمؤمنین جدا کنند؛ ولی فاطمه زهرا سلام الله علیها به میدان آمدند که امت را به امیرالمؤمنین وصل کنند. آن کسی که ظرفیت دارد حلقه اتصال کل مؤمنین به وجود مقدس امام بشود و آنها را از موانع و عوارض تطهیر و از اغیار پاک و به امام متصل کند وجود مقدس فاطمه زهراست. چون اتصال به امام طهارت می خواهد؛ انسان تا به طهارت نرسد به امام نمی رسد؛ «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون »(واقعه/۷۹). آن کسی که ظرفیت دارد جامعه تاریخی مؤمنین را تطهیر کند و بعد از طهارت متصل به امام کند حضرت فاطمه سلام الله علیهاست؛ شخص دیگری این کار ازش ساخته نیست.

این مضمونی است که در آن زیارتی که از امام جواد علیه السلام نقل شده و مرحوم محدث قمی در مفاتیح در روز سوم جمادی در زیارت روز سوم نقل کردند که کمی تفاوت دارد با زیارت روز یک شنبه؛ زیارت روز سوم ماه جمادی زیارتی است که مرحوم شیخ در تهذیب از امام جواد علیه السلام نقلش می کنند. در ذیل آن روایت اینگونه است که ما وقتی به حضرت سلام می دهیم، از حضرت تقاضایی می کنیم که شما ما را به امیرالمؤمنین و وجود مقدس نبی اکرم صلوات الله علیه و آله ملحق کنید. شما به میدان آمدید که حلقه اتصال باشید و دست ما در دست شماست. ما به گمان خودمان با شما همراهی کردیم و از شما تقاضا می کنیم ما را متصل کنید به نبوت و ولایت، به این دو سرچشمه، امیرالمؤمنین و وجود مقدس رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم. «لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا» که ما به خودمان یک بشارتی بدهیم «بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوَلَايَتِك » با ولایت حضرت تطهیر بشویم و بعد از تطهیر متصل بشویم به امام.

پس ببینید اقدام حضرت و اقدام دشمن یک کلمه بیشتر نیست؛ دشمن تمام اقدامش این است که امت را از امام که حلقه اتصال به نبی اکرم و خدای متعال است جدا کنند و حضرت هم آمده اند مؤمنین را به امیرالمؤمنین متصل کنند و این کار، کار سلمان نیست، یعنی سلمان نمی تواند حلقه اتصال باشد. خود سلمان یکی از مؤمنین است و به واسطه حضرت زهرا سلام الله علیها به امیر المؤمنین علیه السلام متصل می شود. اگر اقدامات حضرت زهرا سلام الله علیها نبود معلوم نبود سلمان هم بتواند بماند. البته این ادعای بزرگی است ولی حلقه اتصال همه، وجود مقدس فاطمه زهرا سلام الله علیهاست.

این واضح است که حضرت به میدان آمدند. اقدامات حضرت برای این است که مدار را به جای خودش برگردانند و اهل تقوا و مؤمنینی را که می خواهند با خدا راه بیایند را به امام علیه السلام وصل کنند. حضرت در این کار موفق بودند، آثارش را هم شما می بینید. ممکن بود کسی در آن روزی که حضرت پشت در آمدند و ماجرای احراق بیت پیش آمد و خطبه خواندند و در کوچه آمدند، نفهمد که حضرت چه کار دارند می کنند اما حالا همه می فهمند؛ الان همه می فهمند که واقعا یک جریان نورانی و روشنی در تاریخ باقی مانده که متصل به امیرالمؤمنین است و با ایشان و اهل بیت دارد راه می رود. بنابراین یک اقدام مهم دشمن این بود که به دنبال القاء این قضیه بودند که حضرت ادامه وجودی ندارند. این که قرآن به شدت مقابله می کند «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر»(کوثر/۳)؛ آنها واقعا دنبال این بودند.

در احادیث آمده وجود مقدس فاطمه زهرا سلام الله علیها با این خطبه ای که خواندند کار را تمام کردند؛ یک مورد را اثبات کردند و یک مورد را تمام کردند؛ اثبات کردند که ایشان ادامه وجود نبی اکرم اند و وجود مقدس نبی اکرم از طریق ایشان ادامه پیدا می کند و دوم روی آن «حسبنا کتاب الله» خط کشیدند؛ این دو اتفاق با همین خطبه افتاد. اگر مضمون خطبه را ببینید روشن می شود.

تشریح توحید و اسرار شریعت در ابتدای خطبه

و اما آنچه در خطبه فرمودند غیر از آثار اقدامات حضرت است که هم داستان «حسبنا کتاب الله» و کنار گذاشتن امام را جمع و جور کرد و هم این داستانی که دنبال این بودند که بگویند نسل حضرت رسول ادامه ندارد. این توطئه با خطبه حضرت تمام شد. مضمون خطبه حضرت مقدمات بسیار عجیبی دارد که بزرگان هم کلمه به کلمه شرحش کردند و شروح متعدد دارد و قابل مطالعه است. نکته ای که وجود دارد این است که تحلیل ماجرای سقیفه از اول خطبه شروع می شود. اول خطبه حمد خدا و بعد بیان توحید است، بعد بیان اسرار خلقت و سپس بیان نبوت حضرت و بعد بیان جایگاه قرآن است و بعد بیان اسرار شریعت و به اصطلاح حکمت هایی که در شرایع است؛ صلات و حج و جهاد و صوم و اینها چه حکمت هایی دارند؛ بعد از حکمت های شرایع وارد نقش حضرت بعد از بعثت می شوند و بعد رحلت حضرت و بعد داستان سقیفه؛ بعضی ها داستان سقیفه را توضیح قصه می دانند ولی اینطور نیست؛ از اول خطبه توضیح واقعه است.

این را در باب وصیت نامه سیدالشهداء عرض کردم. حضرت وقتی می خواهند از مدینه بیرون بیایند، وصیت نامه ای نوشته و به محمد بن حنفیه دادند. وصیت نامه خدمت ایشان بود؛ امام حسین علیه السلام دارند وصیت می کنند و می خواهند بگویند من در این قیام چه کار می خواهم بکنم؛ حضرت از اینجا شروع می کنند «أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَه »(1) امام حسین علیه السلام شهادت می دهد که خدای متعال شریکی ندارد. «وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه » شهادت می دهند که وجود مقدس نبی اکرم عبد و فرستاده خدای متعال است؛ «جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَق » آنچه از محضر خدا آورده اند سراسر حق است. «وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَق » بهشت حق است، جهنم هم حق است؛ عالم به این دنیا ختم نمی شود.

«وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها» قیامت قطعی است. «وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُور» و خدای متعال همه مرده ها را برمی انگیزاند. من به خاطر گردن کشی و طغیان و ظلم و استکبار خروج نکردم؛ «وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِما» من برای این چهار هدف قیام نکردم ولی چهار هدف دیگر جایش می گذارم؛ «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي » می خواهم امت جدم را اصلاح کنم و «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ» امر به معروف کنم «وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي» می خواهم سیره جدم را احیا کنم.

بعضی تلقی شان این است که آن مقدمات اول متن که حضرت اول شهادت به توحید می دهند، بعد شهادت به رسالت و نبوت و بعد شهادت به معاد می دهند به عنوان تیمن و تبرک است و بعد می گویند علت قیام من چه بود و یک اهدافی را نفی می کنند و یک اهدافی را اثبات می کنند، لذا فلسفه قیام حضرت را از اینجا شروع می کنند «انی لم اخرج عشرا و لا بطرا»!

درصورتی که از اول خطبه بیان علت و فلسفه قیام حضرت است؛ از همانجایی که می گویند «ان الحسین یشهد ان لا اله الا الله» دارند توضیح می دهند که من چرا پا در میدان گذاشتم؛ اگر توحیدی نباشد دلیلی ندارد قیام کنم. اگر وجود مقدس نبی اکرم واقعا عبد و رسول خدا نیستند و اگر آنچه آورده اند در محضر خدا نیست، اگر عالم به همین دنیا ختم می شود و ادامه ای وجود ندارد و قیامتی نیست، قیام امام حسین علیه السلام معنی ندارد. هرکاری بکنی فسادی نیست و هر کاری هم بکنی صلاحی نیست. شما خدای متعال را بردارید، توحید نباشد، هرکسی هر کاری بکند فساد نیست. اگر واقعا نبی اکرم رسول خدای متعال نباشند اصلا امتی در کار نیست که بخواهند اصلاح کنند. اگر واقعا کسی این مبانی را قبول نداشته باشد «انما خرجت لطلب الاسلام فی امت جدی» مگر امتی وجود دارد و مگر فسادی اتفاق فتاده؟

وقتی این بیانات حضرت معنی دار می شود که مقدمات را بپذیرید و الا اگر توحیدی نباشد اصل این است که عالم ماده است و در اثر پیچیده تر شدن ماده حیات پیدا شده و ما آدم ها پیدا شدیم و دور هم زندگی اجتماعی می کنیم و یک روزی از دنیا می رویم و با از دنیا رفتن کار تمام می شود. اینگونه دیگر قیام امام حسین علیه السلام فلسفه ای ندارد؛ دیگر «لم اخرج ولا بطرا ولا مفسدا ولا ظالما و انما خرجت لطلب الاسلام» یعنی چه؟ امر به معروف یعنی چه؟ نهی منکر یعنی چه؟ وقتی اینها معنی دار می شود که شما آن مبانی را قبول کنید.

وجود مقدس فاطمه زهرا سلام الله علیها قبل از این که وارد توضیح صحنه بشوند هفت مطلب را بیان می کنند. اول نکته ای که حضرت بیان می کنند این است که وقتی خطبه را شروع می کنند، با حمد خدا شروع می کنند که آن هم حمد فوق العاده عجیبی است. «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَم »(2) به خاطر آن نعمت های فراوانی که عطا کرده؛ «علی ما انعم» حمد مختص به خدای متعال است؛ حالا این نعمت همین نعمت های عمومی است که به همه عالم داده یا علاوه بر آن آن نعمت خاصی مدنظر است که خدای متعال به اولیاء الهی داده و آن نعمت توحید و معرفت الله و حرکت در وادی توحید است؟ همه اینها می تواند باشد. خدای متعال را بر نعمت هایش حمد می کند؛ حمد مختص به اوست چرا که انعام او موجب می شود که حمد مختص به او باشد. «وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَى مَا أَلْهَم » شکر هم مختص به خداست به خاطر الهاماتی که فرموده؛ از آن الهامات عمومی که به همه فرموده؛ «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(شمس/8) راه را به ما نشان می دهد، خوب و بد را به ما می فهماند.

ذیل این آیه «أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه »(انفال/24) خدای متعال بین ما و قلبمان واسطه است، در روایات دارد که فرمود وقتی نیت گناه می کنید خدای متعال به شما می فهماند این بد است و این به شما الهام می شود. این کار را انجام ندهید، این کار را انجام بدهید، این الهامات موجب شکر است. این دقت می خواهد؛ منی که خیال می کنم فقط خوردنی ها و خوابیدنی ها و پوشیدنی ها نعمت است، اینها را نعمت ندانم؛ اینها را موجب حمد ندانم؛ حضرت افق نگاهشان این است «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَى مَا أَلْهَمَ» خدا را ستایش می کنم به خاطر آن نعمت هایی که مقدم کرده و پیشاپیش فرستاده؛ قبل از این که ما بیاییم همه چیز را آماده کرده؛ اینطور نیست که منتظر بوده ما بیاییم؛ «الثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ». واقعا این یک نگاه دیگری است که انسان نعمت های الهی را ببیند؛ آنچه پیشاپیش فرستاده شده را ببیند و دست جمال الهی و جمال صنع خدا را ببیند و خدای متعال را مدح بکند.

بعد می فرماید « وَ مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا» نعمت های عامی که خدای متعال آغازگرشان بوده؛ هیچ کس مستحق نبوده، قبل از استحقاق، خدای متعال این نعمت ها را آغاز کرده؛ قبل از این که ما باشیم و عبادتی کنیم و پاداشی بدهد، او نعمت را ابتدا کرده است. «وَ سُبُوغِ آلَاءٍ أَسْدَاهَا» آن نعمت های بزرگی که خدای متعال به ما عطا کرده؛ بنابراین خدای متعال یک نعمت های عامی را قبل از این که کسی استحقاق پیدا کند به ما داده و یک آلاء و نعمت های بزرگی است که آنها را هم در اختیار ما گذاشته است. «وَ تَمَامِ مِنَنٍ أَوْلَاهَا» یک منت هایی خدای متعال بر ما گذاشته است. نعم و آلاء و منن، این سه چیز با هم تفاوت هم دارد. حضرت خدا را حمد می کنند و با چنین حمدی می فرماید «جَمَّ عَنِ الْإِحْصَاءِ عَدَدُهَا» این نعمت هایی که خدای متعال به ما عطا کرده عددش از شمارش بیرون است. «وَ نَأَى عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا» آنقدر این نعمت ها به هم پیوسته است که امکان این که کسی جبران کند نیست.

در دعاها دیدید، در روایات هم آمده، که خدایا وقتی تو نعمتی به ما می دهی آنقدر این نعمت ها پیاپی می آیند که امکان شکر نیست. یکی دو تا نیست که ما بخواهیم شکر کنیم. نعمت ها پیاپی می آیند. علاوه بر این، اگر آدم شکر هم بکند، خود این شکر یک نعمت است و شکر بعدی می خواهد. حضرت می فرمایند آنقدر این نعمت ها پیاپی اند و امتداد دارند که دور از شکر گذاری و جزا دادن هستند؛ اصلا امکان این که انسان در مقابل این نعمت های ممتد الهی کاری بکند که جبران بشود نیست. «وَ تَفَاوَتَ عَنِ الْإِدْرَاكِ أَبَدُهَا» این نعمت ها محدود به یک روز و دو روز و ده روز نیستند بلکه آنقدر نعمت های خدای متعال ابدی هستند که به خاطر ابدی بودنشان اصلا با درک ما فاصله دارند. ما نمی توانیم ابدیت نعمت ها را درک بکنیم؛ هرچه هم بخواهیم تصور کنیم که خدای متعال نعمت های ابدی دارد، برای ما تقریبا درک ابد ممکن نیست.

«وَ نَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّكْرِ لِاتِّصَالِهَا» خدای متعال این نعمت ها و منت های عظیم و آلاء را به ما ارزانی داشته است. نعمت هایی که قابل شمارش نیست، قابل جبران نیست، قابل درک نیست، حتی خیلی از نعمت ها را هرچه هم انسان بخواهد بفهمد نمی تواند بفهمد. مثل اینکه بهشت چیست؟ بعد از بهشت چه می شود؟ آن نعمت هایی را خدای متعال در نظر گرفته که قابل فهم است؛ می فرمایند که بعد از این که خدای متعال این امکانات را قرار داد، برای این که این نعمت ها زیاد بشوند، خدای متعال راه ازدیاد نعمت را به ما یاد داده و آن راه شکر است. «لِاتِّصَالِهَا» تا این نعمت ها قطع نشود. برای این که این نعمت ها قطع نشود راه این که نعمت ها متصل باقی بماند و زیاد بشود شکر است؛ خدای متعال این را به ما تعلیم کرده.

امام سجاد علیه السلام در دعای وداع ماه رمضان بیان لطیفی دارند راجع به شکر که خدای متعال شکر را به ما تعلیم کرد و اگر تعلیم نمی کرد ما نمی توانستیم بفهمیم چه باید بکنیم. حضرت می فرمایند خدای متعال بعد از این که این نعمت های بی انتها را به ما داد برای این که این نعمت ها ادامه پیدا بکنند ما را دعوت به شکر کرد. این نعمات را شکر کنید تا مستمر بشود و متصلا به شما برسد و نعمت ها اضافه بشود.

«وَ اسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا» با فراوانی نعمت هایی که بر بندگان خودش فرو ریخت، آنها را به حمد خودش دعوت کرد که این حمد بالاتر از امکانات است. برای این که به حمد برسند و مقام حمد را پیدا بکنند، که حمد به تعبیر روایات نعمتی بالاتر از همه نعمت هاست، یعنی اگر کسی با نعمت ها به مقام حمد رسید مقام حمد از همه نعمت ها بالاتر است. مقام حمد غایت همه نعمت هاست. خدای متعال این نعمت های فراوان را عطا می کند که ما به مقام حمد برسیم. مقام حمد خدای متعال مقام درک نعمت است.

حمد چند رکن دارد؛ انسان غافل از نعمت نشود، نعمت را از خودش نبیند و نگوید این امکانات را خودم گردآوری کردم و معجب نشود. نعمت را از غیر نبیند و مشرک نشود. بعد از این که نعمت را دید و خودش و دیگران را هم ندید، نعمت را به خدای متعال منسوب کند؛ این قدم اول در وادی شکر است که بفهمد اوست که علی الدوام دارد انعام می کند. بعد از این که فهمید نعمت از اوست از شکر زبانی شروع کند تا برسد به اینجا؛ قدم پنجم این است بفهمد که خدای متعال نعمت ها را برای چه عطا کرده. قدم ششم این است که این نعمت ها را در راهی که خدای متعال فرموده خرج کند. این می شود حمد.

اگر کسی به این مقام رسید نعمت را از خدای متعال دید و آن را به خدای متعال برگرداند این می شود مقام حمد. حامدین کسانی هستند که دائما از خدای متعال می گیرند و به خدای متعال برمیگردانند. و در این داد و ستد خدا را پیدا می کنند. یعنی نعمت آنها را به خدای متعال می رساند. حامد پایان راهش رسیدن به خدای متعال است. حضرت می فرمایند که با فراوانی نعمت ها ما را به حمد خودش دعوت کرد. اصلا این نعمت هایی که به ما عطا می کند مقدمه رسیدن به مقام حمد است که پیدا کردن خود خدای متعال است. این نعمت ها نردبان سلوک ما تا رسیدن به حضرت حق و مقام حمد است.

«وَ نَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّكْرِ لِاتِّصَالِهَا» برای این که این نعمت ها پیاپی برسد و افزون بشود آنها را دعوت به شکر کرد که شاکر باشید؛ راه شکر را بهشان تعلیم کرد و آن قدر بر انسان ها نعمت فرو ریخت تا به مقام حمد برسند. نعمت ها را فراوان کرد برای این که اینها وارد وادی حمد بشوند تا از دل نعمات، توحید به دست بیاید و مقام حمد حاصل بشود.

«وَ ثَنَّى بِالنَّدْبِ إِلَى أَمْثَالِهَا» و ما را دعوت کرد که دنبال امثال این نعمت ها باشیم که مرحوم مجلسی و دیگران فرمودند که مقصود نعمت های قیامت است. یعنی به ما توجه بدهد که نعمت ها فقط نعمت های دنیایی نیست. ما را دعوت کرده به این که به نعمت های بعدی که مثل این عوالم نیست و خدای متعال برای ما در نظر گرفته راه پیدا کنیم. پس ببینید این حمدیست که حضرت خطبه را با آن شروع می کنند. این نوع حمد کردن حضرت زهرا سلام الله علیها مقدمه بیان واقعه است.

حضرت امام حسین علیه السلام شب عاشورا وقتی اصحابش را زیر خیمه جمع کرد و می خواست با آنها در میان بگذارد که من بیعت را برداشتم و بلند شوید بروید، در آن شرایط سخت که حضرت در محاضره دشمن اند می خواهند به اصحاب و اهل بیت بگویند شما بروید؛ به اصحاب و بنی هاشم بگویند شما تشریف ببرید و من را با این زن و بچه در این بیابان بگذارید تا کارم را انجام بدهم و به مقصد برسانم. حضرت آنجا یک خطبه ای دارند. وقتی اصحاب را شب عاشورا جمع کردند اینطوری شروع می کنند «أُثْنِي عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ الثَّنَاء»(3) بهترین ثناء را نسبت به خدای متعال انجام می دهند؛ خدا را ثناء می گویند به بهترین ثناء؛ ستایش می کنند به بهترین ستایش.

«وَ أَحْمَدُهُ» و خدا را من حمد می کنم «عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاء» همینطوری که خوشی ها نعمت است، سختی هایی که خدای متعال می فرستد نیز نعمت و زیبایی است. «اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ » شب عاشوراست، در آن بلای سنگین که همه عالم زمین گیر شدند می فرمایند خدایا من تو را حمد می کنم «عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ» ببینید نگاه را «وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِين» خدایا من تو را شکر می کنم، حمد می کنم برای این که به ما کرامت نبوت را عطا کردی، قرآن را به ما تعلیم کردی، ما را فقیه در دین قرار دادی، برای ما اسماع و ابصار قرار دادی، گوش و چشم به ما دادی. «فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً» من از شما بهتر سراغ ندارم ولی بیعتم را برداشتم.

این حمد معنایش چیست؟ حمدی که حضرت زهرا سلام الله علیها می کنند معنایش چیست؟ ببینید حادثه و فتنه ای پیش آمده که همه شرور عالم از او ناشی می شود. حضرت وقتی می خواهند داستان سقیفه، این فتنه عظیم و این کاری که شیطان و شیاطین انس و جن کردند و مسیر تاریخ را برای یک دوران طولانی منسد کردند را توضیح بدهند و از چیزی که اصل همه شرور است صحبت کنند، اول خدا را حمد می کنند آن هم چه حمدی؛ نه این که حمد به خاطر نعمتی که فقط به من دادی!

یک موقع آدم فقط خودش را می بیند و می گوید خدایا تو را شکر می کنم که به من چشم و گوش و زبان دادی و یک موقعی آدم خدا را حمد می کند به خاطر همه امکاناتی که برای همه عالم آفریده، این یک نگاه دیگری است. یعنی جمال صنع خدا را در همه عالم می بیند. وقتی یک پرنده هم نوک به زمین می زند و دانه برمیدارد می گوید الحمدلله؛ یک کرم هم در زیر خاک تغذیه می کند می گوید الحمدلله؛ یعنی همه جا جمال فعل خدا را می بیند. خورشید هم که طلوع می کند می گوید الحمدلله؛ غروب می کند می گوید الحمدلله.

حضرت در مقامی می خواهد از سقیفه حکایت کند که در متن سخت ترین بلاهاست ولی زیبایی کار خدا را در همه عرصه های هستی می بیند. اما نکته مهمتر این است حضرت وقتی می خواهند از زشتی جریان سقیفه بگویند، خدا را حمد می کنند به زیباترین حمدها. در مقابل همه نعمت هایی که «عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا» خدایا من تو را بر نعمت هایی که آغاز کردی و همه مخلوقات از آن نعمات دارند برخوردار می شوند حمد می کنم. هر گیاهی که می روید هر موجی که در دریاها وجود دارد در مقابل همه اینها من تو را حمد می کنم. این حمد واسع در مقابل الهامات و نعمت های خاصی که به اهل بیت داده که می تواند اینها معنایش باشد. الهاماتی که بهشان شده، نعمت هایی که به آنها عطا کرده، منت های بزرگی که به آنها ارزانی داشته است. پس نکته این است که اینطور نیست که حضرت در متن بلا از جمال صنع خدا غافل شده باشند، نه به هر طرف عالم نگاه می کنند خدا را حمد می کنند و جز نعمت نمی بینند و خود این بلا هم از آن نعمت هایی است که خدای متعال رقم زده و آن هم احتیاج به حمد دارد.

نکته لطیف تر ماجرا این است ببینید اگر این فتنه ای که پیش آمده است پای خدای متعال نوشته بشود، گردی از این شری که مبدأ همه شرور است بر ساحت قدس خدای متعال بنشیند، دیگر جای جبران ندارید؛ اصلا نمی شود درستش کنید. دیده اید ما وقتی گناه می کنیم به ما می گویند استغفار کنید تا خدا نعمت به شما بدهد. اگر شما گناه را گردن خدای متعال گذاشتید دیگر قابل اصلاح نیست. این که به ما می گویند بگویید «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين »(انبیاء/87) همین که در تاریکی قرار گرفتید و گناه، شما را برد در فضای ظلمانی و نور از شما گرفته شد بگویید «لا اله الا انت». اگر گفتید خدایا معبودی جز تو نیست و هر چه هست تو هستی، «سبحانک» تو منزه از هر عیب و نقصی هستی تو ظلم نمی کنی بدی از تو نیست «انی کنت من الظالمین» ظلمت از من است ظلم از من است، تاریکی از من است، این طوری قابل اصلاح است.

و الا اگر انسان در دل آلودگی ها العیاذ بالله به طریقی اینها را به خدای متعال نسبت دهد و ساحت قدس الهی را آلوده کند دیگر جایی برای طهارت باقی نمی ماند. اگر گناه را به خدا نسبت دادی دیگر قابل اصلاح است؟ بعضی توحید را اینطوری معنا می کنند و بدیها را هم پای خدای متعال می نویسند. می گوید ابن ملجم هم دست خدا بود؛ دست خدا بود که این ضربه را زد؛ باید این دست را بوسید. این دیگر جایی برای اصلاح باقی نمی گذارد. دیگر خیر و شری باقی نمی ماند و همه چیز با هم یکی می شوند. گناه و ثوابی باقی نمی ماند.

حضرت وقتی می خواهند از این فاجعه عظیم که همه عالم را آلوده و راه حق را سد کرده صحبت کنند، خدا را حمد می کنند. می گویند این صحنه غبارش هم به دامن قدس ربوبی نمی نشیند. اگر خدا را حمد نکنید لسان حمد نداشته باشید تحلیل واقعه بی معناست؛ یک جور دیگر باید واقعه را توضیح بدهید. اگر کسی نتواند جمال کار خدا را در همه این صحنه ها ببیند و بدی ها را پای خدای متعال بنویسد، یک جور دیگر صحنه را توضیح می دهد. اگر کسی خدای متعال را ستایش نکند در این مقامات و عیب را گردن خدای متعال بگذارد، واقعه را به صورتی دیگر تحلیل می کند. می گوید آقا دست خدا بود که از آستین بیرون آمد و سقیفه را به پا کرد؛ بعضی توحید را اینطوری معنا می کنند.

همین دو نکته را در حمد حضرت ببینید؛ یکی این حمدهای بزرگ که باید کلمه به کلمه معنا بشود که حضرت خدای متعال را بر منت ها، بر آلاء، بر نعمت ها شکر می کنند، حمد می کنند و ثناء می گویند. حمد و شکر و ثناء بر نعمت و آلاء و منت، اینها با هم متفاوت اند. نعمت هایی که خدای متعال بی مقدمه عطا کرده است و نعمت هایی که آنقدر اتصال و امتداد دارد که از شکر کردن خارج می شود امکان این که انسان جبران کند نیست؛ آنقدر این نعمت ها ادامه دارد که از فهم ما دیگر فاصله گرفته است. آن لطایفی که حضرت در حمد های شان دارند، آن نگاهی که حضرت به عالم می کنند و خدا را در برابر هر ذره ای که آفریده می بینند و حمد می کند را در نظر بگیرید. جایگاه این حمد در خطبه ای که حضرت آمدند برای بیان ماجرای سقیفه و کنار زدن پرده تزویر بخوانند کجاست؟

نکته اول این که این بزرگواری که در متن بزرگترین بلای عالم است، این بلا او را از حمد خدا غافل نمی کند. جز جمال در کار خدا نمی آورد «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا» و دوم این که این بدی ها را پای خدا نمی نویسند. خدای متعال همه کارهایش ستودنی است. داستان سقیفه با همه شرورش به ساحت قدس الهی عیبی وارد نمی کند زیرا عیب آنجا نیست. دامن خدای متعال را نمی گیرد. این مقدمه اولی است که حضرت دارند.

مقدمه دومی که حضرت دارند توضیح واقعه شهادتی است که حضرت بر توحید می دهند. «وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ كَلِمَةٌ جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِيلَهَا» واقعه را ببینید؛ چه اتفاقاتی افتاده. حضرت بعد از این که این واقعه را توضیح می دهند آن وقت شهادت بر توحید می دهند، من شهادت می دهم که الهی جز حضرت حق نیست هیچ شریکی ندارد.

«اله» یعنی آن حقیقتی که همه اسماء حسنا را داراست. «اله» جامع همه اسماء است. «اله» یعنی خالق، رازق، رب، حکیم، سمیع، بصیر. در قرآن وقتی الله توصیف می شود همه اسماء حسنا به الله توضیح داده می شود «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى »(اعراف/180)، «اله» یعنی آن وجود مقدسی که همه اسماء حسنی را داراست. «هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّر»(حشر/23) الله یعنی آن کسی که همه این اسماء را دارد خالق است، رازق است، مجیب است، سمیع است، قریب است، رحیم و رحمان است.

نکته دوم، الله تنها کسی است که این اسماء حسنا را دارد و مخلوقات فاقد این اسماء هستند. «أَنْتَ الْحَيُّ وَ أَنَا الْمَيِّت » او حی است ما میتیم، «انت الباقی و انا الفانی، انت الدائم و انا الزائد» او دائم است، ازلا و ابدا. ما میتیم اوحی او باقی است ما فانی. او دائم است و ما زائل. او ازلا و ابدا سمیع است ما سمیع نیستیم.

نکته سوم این است که این مخلوقاتی که فاقد اسماء حسنا هستند به آن اسماء مضطر هستند. «اله» آن ذات مقدسی است که همه مخلوقات فقیر اسماء حسنای او هستند «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه »(فاطر/15) نمی توانند اعلام استغناء بکنند. ما نمی توانیم بگوییم حیات نمی خواهیم، علم نمی خواهیم، بقاء نمی خواهیم، دوام نمی خواهیم؛ مخلوق نمی تواند فقیر نباشد. «اشهد ان لا اله الا الله». شهادت به این که الهی جز او نیست. آن موجود مقدسی که همه اسماء حسنا از اوست و همه عالم فقیر و مضطر به او هستند، بخواهند یا نخواهند الله است و هیچ شریکی ندارد. همه جا او کار می کند. «هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِله »(زخرف/84).

حضرت اینجا یک تعبیر دارند؛ «كَلِمَةٌ جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِيلَهَا» تأویل و بازگشت لا اله الا الله به اخلاص است. انسان اگر بخواهد پا در وادی «لا اله الا الله» بگذارد و به مقامی برسد که شهادت بدهد «لا اله الا الله»، تأویلش اخلاص محض است. انسانی که از غیر خدای متعال می ترسد بیخود می گوید «لا اله الا الله»؛ این انسان شهادتش شهادت درستی نیست. اگر الهی جز او نیست، اگر رحیم و مجیب و سمیع و ضار و نافع اوست، دیگران کاری ازشان ساخته نیست؛ چرا می ترسی و به دیگران دل می بندی؟ چرا دیگران را دوست داری؟ حقیقت «لا اله الا الله» وقتی درک می شود که انسان به اخلاص محض برسد. یعنی فقط او را دوست بدارد و فقط به او امیدوار باشد. فقط از او بترسد و فقط از او بخواهد. اخلاص یعنی همین؛ یعنی فقط در مقابل او سجده می کند. فقط نسبت به او فقیر است و از غیر مستغنی است.

تأویل شهادت بر توحید یک کلمه بیشتر نیست. آن تأویل این است انسان به مقام اخلاص محض برسد. انسان تا در مقام اخلاص محض نباشد به «لا اله الا الله» راه پیدا نکرده و تأویل این کلمه در او محقق نشده است. اگر واقعا اله اوست و جز او الهی نیست، همه فقیرند. «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد» اگر اوست که می شنود و اگر اوست که جواد است، بخشنده و کریم است پس از دیگران خواستن یعنی چه؟ تأویل «لا اله الا الله» اخلاص محض است.

«وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولُهَا» این توحیدی که خدای متعال از ما خواسته را در قلب ما قرار داده است؛ آن رشته اتصال به حقیقت توحید را خدای متعال در وجود ما گذاشته. اگر ما را دعوت به توحید کرده، در قلوب ما این توحید را تضمین کرده است. اگر این توحید و این «لا اله الا الله» را، این خضوع محض در مقابل خدای متعال را، این استغنای از غیر را، محبت خدای متعال را در وجود ما نمی گذاشت، دعوت کردن به توحید وجهی نداشت. شاید این بیان همان فطرت است. اگر توحید در فطرت ما نبود، دعوت به توحید بی معنا بود. خداوند حقیقت این توحید را در قلب ما تضمین کرده، و عقل ما را به اندازه امکان و ظرفیت عقل ما نورانی به نور توحید کرده و «لا اله الا الله» را در قلب ما قرار داده است.

یعنی چه خدای متعال عقل ما را نورانی کرده؟ «أَنَارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولُهَا» عقل ما را با آن حقیقتی از توحید که قابل تعقل است نورانی کرده. این خدایی که ما را دعوت به توحید فرموده، هم توحید را در قلب ما تضمین کرده و هم عقول ما را با آن مقداری از توحید که قابل درک عقلانی است نورانی کرده. انسانی که عقلش فقط به خدای متعال تعلق دارد، این عقل، عقل نظری نیست، عقل عملی است. عقل آن چیزی است که ما همه داریم و در هر لحظه هم به نسبت ازش استفاده می کنیم. وقتی شما می خواهید یک لقمه در دهانتان بگذارید عقلتان به کار می افتد و سبک سنگین می کنید؛ می گویید می ارزد یا نمی ارزد؛ انجام بدهم یا انجام ندهم. می گذارید در ترازو می گویید خوب نیست یا خوب است. روز ماه رمضان آدم گرسنه اش هم می شود، تشنه اش هم می شود و آب را تا دم دهانش هم می آورد یادش که می آید روزه است می گوید نه نمی ارزد؛ درست است تشنه هستم اما نباید بخورم. این عقل است.

عقل آن چیزی است که ترازو می کند؛ منتها این عقل انسان یک موقعی نورانی به نور توحید است و هرچه می خواهد ترازو بکند با محبت و رضای خدا می سنجد. می خواهد نگاه کند می گوید خدا راضی نیست. می خواهد قدم بردارد ترازویش را که به کار می گیرد می گوید خدای متعال راضی نیست؛ یا خدای متعال راضی است. عقل اگر نورانی به نور توحید شد، این ترازویی که انسان دائما با او کار دارد یک لحظه تعطیل نمی شود. اگر وزنه توحید سنگین شد «فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُه »(قارعه/6) اگر موازین انسان بر اساس توحید بود و حقیقت توحید در عقل انسان جاری شد، اگر عقل انسان نورانی به نور توحید شد، اگر نور «لا اله الا الله» در عقل انسان آمد، یعنی واقعا عقل انسان جز به حضرت حق تعلق نداشت و جز او را نمی خواست و جز به او امید نداشت و از کس دیگری نمی ترسید، این عقل هر چه را می خواهد وزن کند با توحید وزن می کند.

«أَنَارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولُهَا» خدای متعال نور توحید را در عقل انسان گذاشته است. انسان وقتی با عقلش تفکر می کند، با نور توحید تفکر می کند؛ لذا می فهمد. با نور توحید وزن می کند، لذا خیر و شر را درک می کند. این آن توحیدی است که خدای متعال در عقل انسان قرار داده. حب الله هم در فطرت انسان است هم در عقل انسان. خدای متعال عقل را با توحید نورانی کرده. این بیان حضرت در باب توحید است.

در ادامه حضرت صفات و افعال حضرت حق را می گویند و این که خدای متعال عالم را برای چه آفرید را بیان می کنند. ربط این بیان که حضرت در باب توحید دارند «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ كَلِمَةٌ جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِيلَهَا وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولُهَا» خدایی که «الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُه» خدایی که قابل دیدن با چشم نیست، خدایی که «وَ مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتُه » صفتش قابل به زبان آمدن نیست، ربط این توحید به شرح ماجرای سقیفه خیلی واضح است. اگر داستان توحید را شما نپذیرید اصلا نقد سقیفه معنا ندارد. این توحید است که حق و باطل را روشن می کند. این توحید است که موجب می شود بگویید مدار عالم باید بر مدار توحید باشد در حالی که سقیفه مدار عالم را بر مدار نفاق و کفر قرار داده است؛ تحلیل واقعه به جز با توحید معنا ندارد. اگر حضرت این درک لطیف از توحید را بیان نکنند، جایی برای نقد سقیفه باقی نمی ماند. حضرت با همین معیار سقیفه را نقد می کنند. دارند ترازوهایی می دهند که اگر شما با این ترازوها سقیفه را وصف کنید، همان می شود که حضرت فرمودند.

پی نوشت ها:

(1) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 44، ص: 329

(2) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 1، ص: 98

(3) الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص: 91