نسخه آزمایشی
چهارشنبه, 12 ارديبهشت 1403 - Wed, 1 May 2024

جلسه هشتم حرم مطهر قم/ وجوب معرفت نسبت به امام در عالم دنیا و رسیدن به صراط الهی

متن زیر سخنان جلسه هشتم آیت الله میرباقری به تاریخ 26 شهریورماه سال 97 است، که در حرم مطهر حضرت معصومه(س) ایراد فرمودند.  ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ خداوند اصل عبادت را در وجود انسان بصورت فطری قرار داده است. انسان مجبور به پرستش معبود است اما در انتخاب آن اختیار دارد. هر فرد در عالم، ناگزیر یا دستگاه خداوند را معبود خود قرار می دهد و یا دستگاه شیطان را. دست یابی به معرفت خداوند، نیاز به وسیله و واسطه ای دارد که خدای متعال به قرآن کریم به آن اشاره کرده است. مقدمه رسیدن به معرفت الله، معرفت امام است. به عبارتی دیگر مسیر و صراط و سبیلی که انسان را به معرفت خداوند می رساند، صراط امام علیه السلام است.

معنای «اعراف»

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. خداي متعال در قرآن، ائمه هدات معصومين را با خصوصياتي معرفي مي کند که شناخت ائمه با آن خصوصيات و معرفت به مقاماتي که در قرآن براي آنها بيان شده است، امکان همراهي با ائمه عليهم السلام و استضائه و استفاده از وجود مقدس آنها را براي ما فراهم مي کند. کما اين که خداي متعال در قرآن دشمنانشان و جبهه ائمه ضلال و ائمه نار و اولياء طاغوت را هم با عناويني معرفي کرده است که ما بايد با همان عناوين جبهه دشمن را بشناسيم. از عناويني که خداي متعال با آن عنوان ائمه هدات معصومين را را معرفي فرموده است، عنوان باب و سبيل و صراط و وجه است. پیش تر ائمه در قرآن به عنوان «هدي» و چراغ هدايت و به عنوان «ذکر» و به عنوان «آيات» الهي معرفي شدند. اما اين چهار عنوان باب و سبيل و صراط و وجه به هم مرتبط و پيوسته هستند.

حضرت امیرالمؤمنین فرمودند: «نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِي لَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا»(1) ما اعراف هستیم و خداي متعال از طريق معرفت ما شناخته مي شود؛ براي «اعراف» معاني متعددي ذکر شده؛ يک معنا که حضرت ذکر فرمودند اين است. حضرت فرمود اگر هدف از خلقت ما معرفت الله است، خداي متعال شناخته نمي  شود، «إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا». اين مسئله در روايات متعددي آمده است که ائمه فرمودند راه معرفت خدا معرفت ماست؛ یعنی بايد به معرفت ما برسيد تا به معرفت خداي متعال برسيد.

امام رضا علیه السلام فرمودند: «وَ مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّه »(2). خداي متعال مي فرمايد «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ * ما أُريدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُريدُ أَنْ يُطْعِمُون »(ذاریات/56-57)، یعنی من اين دو طايفه جن و انس را نيافريدم الا براي اين که من را عبادت کنند. اين خيلي بشارت بزرگي است که خداي متعال به ما ظرفيت عبوديت و مقام بندگي خودش را عنايت کرده است و این که ما ناچار نيستيم بنده دنيا و نفس و شيطان باشيم. اگر خداي متعال ما را جوري آفريده بود که اسير نفس و دنيا باشيم، فاجعه بود. خيلي بشارت بزرگي است.

همانگونه که بعضي از بزرگان فرمودند، ما در اصل عبادت مختار نيستيم. ما عبادت مي  کنيم اما در اين که چه کسي را بپرستيم و به چه کسي دل بدهيم و به چه کسي اميدوار باشيم و محبت چه کسي را داشته باشيم و از چه کسي خائف باشيم و بترسيم، مختاريم. ما مي  توانيم عبد نفس یا دنيا یا شيطان و به تعبير قرآن «عَبَد الطَّاغُوت »(مائده/60) باشيم و طغيان گران عالم را بپرستيم. يک عده  اي هم کارشان همين است و به تعبير قرآن عبد شيطان  و عبد نفس  و عبد اولياء طاغوت  اند و آنها را مي  پرستند. «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»(جاثیه/23) خداوند مي  فرمايد ديدي اله خودش را هواي نفس خودش قرار داده است و مثل اله در مقابل هواي نفس خودش سجده و خضوع مي کند.

در مورد شيطان هم همينطور است و خداي متعال مي  فرمايد «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبين وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيم »(یس/60) مگر من از شما بني آدم عهد نگرفته بودم که شيطان را عبادت نکنيد که او دشمن آشکار شماست. «وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً»(یس/62) شیطان شما  ها را گروه گروه گمراه کرده است. پيداست يک عده  اي شيطان را عبادت مي  کنند.

پس ما در اصل عبادت ناچاريم چون ما فقيريم و تکيه گاه مي  خواهيم. ما نياز به کسي داريم که از او کمک بخواهيم. در اين که چه کسي را معبود قرار بدهيم و چه کسي را بپرستيم آزاد و مختاريم «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي »(بقره/256). ما در پرستش و عبادت خداي متعال که همان دين است آزاديم. دين حق عبادت خداست و ما در اين مجبور نيستيم و خداي متعال ما را مجبور نکرده خدا را بپرستيم. ولي اگر خدا را نپرستيم، همانند کفار مبتلا به بت پرستي مي  شويم. خداي متعال در سوره کافرون مي  فرمايد «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ * لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ»(کافرون/1-3) ای پیامبر به کفار خطاب کن و بگو من خداي شما را نمي  پرستم و شما هم خداي من را نمي  پرستيد. پيداست آنها يک معبودي دارند و عبادتش مي  کنند. به خداي متعال کافرند اما به معبود خودشان کافر نيستند و دنيا را مي  پرستند.

نبی مکرم اسلام فرمود من دنياي شما را مي  پرستم. البته خداهاي شما دستخوش تحول مي  شوند و هر روز عوض مي  شوند. يک روز چوب و سنگ است و يک روز به وسعت دنياي امروز است. ولي خداي من يکي است «وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُد»(کافرون4-5)  من نه خداي الان شما را و نه خداي گذشته  هاي شما را عبادت نمي  کنم و از خداي خودم رو برنمي گردانم. «قُلْ هذِهِ سَبيلي  أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى  بَصيرَة أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني  وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكين »(یوسف/108)، یعنی پيغمبر ما، به مردم بگو راه من اين است، فقط دعوت به خدا مي کنم و نمي  گويم خدا و غير خدا یا خدا و دنيا. اين هم که فقط دعوت به خدا مي کنم و اينطور نيست که در تاريکي حرف بزنم بلکه حقايق را مي  بينم. خداي متعال منزه است از اين که شريکي داشته باشد. و من هم مشرک نيستم.

پس کفار هم عبادت مي  کنند و حضرت هم عبادت مي  کنند. گويا ما در اصل عبادت و در اصل دين داشتن اختياري نداريم و يک معبودي را انتخاب مي  کنيم و براي پرستش او هم يک قواعد و مناسکي مي  گذاريم. منتها يا دين دنيا پرستي است يا دين خداپرستي. «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دين »(کافرون/6) دين شما براي خودتان باشد و من دنبال شما حرکت نمي  کنم. اين مربوط به گذشته  ها نيست بلکه دنياي امروز هم همين است. در تمام آينده  هاي دنيا شما يک بت  هايي را مي  پرستيد. گذشته  هاي شما هم يک بت  هايي را پرستيده اند. پیغمبر می فرماید من نه بت  هاي گذشته  تان و نه خدايان آينده  تان را نمي  پرستم. دين شما براي خودتان و دين من براي خودم. من دنبال دين شما حرکت نمي  کنم.

البته «لَكُمْ دينُكُمْ» معنايش اين نيست که من کاري با دين شما ندارم. خداي متعال در يک جاي ديگري دستور مي دهد «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّه »(بقره/193)، یعنی آن قدر با اينها بجنگيد که دين فقط براي خدا باشد که در روايات ما دارد اين امر در عصر ظهور محقق مي  شود و بساط همه اديان جمع مي  شود. هر ديني محترم است اما این به معني احترام به دين کفار نيست زیرا که بت پرستي که محترم نيست. اين حرفي که در منشور سازمان ملل به تصويب رساندند و به آن هم افتخار مي  کنند که تمام عقايد محترم اند، يعني هيچ عقيده  اي محترم نيست. بت پرستي که محترم نيست. در اين سوره حضرت گفتند صفت را جدا کن بگو من دنبال خدايان شما نمي  آيم.

پس ما در اصل عبادت و در اصل اين که ديني داشته باشيم و مناسکي داشته باشيم و با اين مناسک بپرستيم، مختار نيستيم. اگر خداي متعال ما را آنقدر ذليل خلق ميکرد که بايد تماما اسير دنيا و نفس و شيطان و در دم چوگان دنيا باشيم و از دنيا بترسيم و به دنيا دلخوش باشيم و در مقابل دنيا سجده کنيم، چقدر بد بود! خداي متعال مي  فرمايد «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»، یعنی من جن و انس را خلق نکردم براي اين که عبد نفس و دنيا و شيطان بشوند. شيطان با تمام وسعت دستگاهش کوچکتر از آن است که مؤمن عبد او بشود. من شما را خلق کردم تا عبد خود من باشيد. این خيلي بشارت بزرگي است که ما مي  توانيم حتي از شرک خفي و شرک در طاعت و ريا نجات پيدا کنيم و خالص براي خدا باشيم و از بقيه بت ها و آلهه به سمت خداي متعال فرار کنيم.

اتفاقا اين آيه در سوره «و الذاريات» بعد از آياتي است که خداي متعال داستان اقوام کافر و مشرک و بت پرست و عذاب  هايي که بر آنها نازل شده است را توضيح مي دهد. بعد مي  فرمايد «فَفِرُّوا إِلَى اللَّه »(ذاریات/50) یعنی به طرف خدا فرار کنيد و مواظب باشيد مثل آنها گرفتار عذاب نشويد. آنها بت پرستيدند و دنبال دنيا و نفس و شيطان و اولياء طاغوت رفتند و دچار عذاب شدند. همه بت  هاي ديگر به يک بت برمي گردند و آن همان اولياء طاغوت است. آنها هستند که بت  ها را احياء مي  کنند و چوب و سنگ را جلوي مردم درست مي  کنند. این دستگاه نمرود است که بت کده  اي از چوب و سنگ درست مي کند و به مردم مي  گويد که در مقابل اين عبادت کنيد که اينها خداهاي شما هستند.

وقتي حضرت ابراهيم اينها را ويران مي  کنند، آنها يک بت کده جديد درست مي  کنند. وقتي مردم يک خرده رشيد شدند و فهميدند چوب و سنگ را نمي  شود عبادت کني، يک بتي به وسعت دنيا درست مي  کنند و مي  گويند تکنولوژي امروز را بپرستيد و در مقابلش خضوع کنيد. همه چيز به اولیاء طاغوت برميگردد. آنها هستند که می گویند اميدتان به اين باشد یا از اين بترسيد یا به اين دلخوش باشيد. شما مي  گوييد اينها اينقدر امکانات دارند که اگر يک دکمه بزنند کشور ما را زير و رو مي  کنند! خدا فرموده است اینگونه باشيد «وَ إِيَّايَ فَارْهَبُون »(بقره/40) یعنی از من بترسيد که اين عبادت است.

اين بت پرستي و پرستش قدرتهاي مادي است. اصل بت  ها را اولیاء طاغوت درست مي کنند و مردم را بت پرست مي  کنند. اگر يک بت را شکستي يک بت ديگر درست مي  کنند. اصل بت را شيطان درست مي کند لذا خداي متعال در سوره ياسين وقتي تقسيم بندي مي کند، به دو جناح تقسیم مي کند «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبين وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيم ». انسان يا عبد شيطان مي شود و شيطان را مي  پرستد. آدم گاهي مي  گويد مگر کسي شيطان و اولياء طاغوت را مي  پرستد! بله مي  پرستند! قرآن يک تعبير لطيف و عجيبي دارد و مي  فرمايد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّه »(بقره/165). يک عده  اي براي خدا شريک و هم عرض قرار مي  دهند و آنها را مثل خدا دوست مي  دارند و در روايات ما فرمود خونشان را پاي آنها مي  ريزند و جانشان را مي  دهند. آدم اینگونه است و کارش به جايي مي رسد که شيطان را مي پرستد.

معنای «عقبه»

ابان بن تغلب از حضرت امام صادق علیه السلام سوال کرد خداي متعال مي  فرمايد که «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَة»(بلد/11-13). خداوند ما را توبيخ مي کند مي  گويد من به شما امکانات داده بودم چرا از اين گردنه عبور نکرديد و چرا به اين مقامات ورود نکرديد. «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» سوال کرد که آقا اين عقبه چيست؟ البته در ظاهر قرآن توضيح داده «وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ فَكُّ رَقَبَة». در ظاهر عقبه اين است که يک گردني و يک رقبه  اي را آزاد بکني، يعني شما زحمت بکشيد و تلاش کنيد و امکانات بدست بياوريد و تلاش خودتان را خرج کنيد که يک آدمي آزاد بشود و برده نباشد. باطن آن هم معاني  اي دارد؛ يکي از آنها اين است که يک بنده  اي درحال رفتن به جهنم است و شما تلاش کنید که او جهنم نرود و از جهنم و عبادت شيطان آزادش کنيد. اين مي  شود «فَكُّ رَقَبَة».

چرا با اين همه امکاناتي که به شما دادند اين کار را انجام نداديد؛ «أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ * وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ * وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْن »(بلد/8-10) خداوند می فرماید همه چيز را من در خدمت شما قرار دادم و همه چيز آماده بود. چرا اين از این گردنه عبور نکرديد؟

به حضرت عرض کرد آقا اين عقبه چيست؟ حضرت فرمودند: «فَكُّ رَقَبَةٍ وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّ ذَلِكَ فَكُّ رَقَبَة»(3) یعنی عقبه همان ولايت ماست. مقصود اين آيه اين است که همه چيز فراهم بود؛ چرا قدم در وادي ولايت نگذاشتيد و چرا از سختي هاي راه ترسيديد؟ من به شما امکانش را داده بودم و مي توانستيد وارد اين وادي بشويد. سپس حضرت به ابان بن تغلب فرمودند: «أَ لَا أَزِيدُكَ فِيهَا حَرْفاً خَيْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا»(4)، یعنی می خواهی يک حرفي به تو بگويم که از همه دنيا و آنچه در اوست بهتر است؟ حضرت فرمود چرا از آيه بعد نپرسيدي؟ خداي متعال فرمود: «فَكُّ رَقَبَة» عقبه اين است که يک آدمي را آزاد کني؛ یعنی يک گردني را آزاد کنيد و او را از بردگي و بندگي نجات بدهيد. چرا از او سوال نکردي؟

حضرت فرمودند عقبه يعني ولايت ما. سوال خداوند در قيامت و در دنيا اين است که چرا وارد اين محيط ولايت نشديد؟ مگر من، اميرالمؤمنين را نفرستاده بودم؟ مگر من راه را براي شما باز نکرده بودم؟ چرا وارد وادي بندگي نشديد؟ حضرت امام صادق درباره «فَكُّ رَقَبَة» فرمودند: «النَّاسُ كُلُّهُمْ عَبِيدُ النَّار غَيْرَكَ وَ أَصْحَابِکَ فَإِنَّ اللَّهَ فَكَّ رِقَابَكُمْ مِنَ النَّارِ بِوَلَايَتِنَا أَهْلَ الْبَيْت »(5) فک رقبه يعني خودت را آزاد کني و آن عقبه  اي که بايد از آن عبور کني اين است که انسان بايد خودش را آزاد کند. انسان مي  تواند عبد و برده آتش باشد. حضرت فرمود «النَّاسُ كُلُّهُمْ عَبِيدُ النَّار»، یعنی آتش را مي  پرستند؛ «غَيْرَكَ وَ أَصْحَابِك» الا شما و اصحابت که خداي متعال بر شما منت گذاشته است و شما را به واسطه ولايت ما آزاد کرده است. کسي تا وارد وادي ولايت ما نشد، آزاد نشده است.

عقبه يعني ورود به ولايت و با ورود به اين ولايت است که انسان از عبادت نار آزاد مي  شود. همانگونه که حضرت امام صادق فرمود هر کسي وارد ولايت ما نشده است، آتش پرست است. آتش را مي  پرستد. گناه برای وادي جهنم و ناشي از ائمه نار است. حضرت فرمود اصل بهشت ما هستيم و اصل جهنم هم دشمن ماست و همه شعله  هاي جهنم از آنجا بر مي  خيزد. خداي متعال وقتي در سوره تحريم داستان توطئه داخل خانه حضرت نبی اکرم و همسران حضرت عليه حضرت را توضيح مي دهد، مي  فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَة»(تحریم/6) شما مؤمنين؛ حواستان را جمع کنيد و دچار توطئه آنها نشويد. دست خودتان و اهل بيتتان را بگيريد و از اين آتشي که آتش گیرنده اش ناس و مردم اند، فرار کنيد؛ يعني اينها يک آتشي بپا کردند که از گور خودشان بلند مي  شود و خودشان سوخت آن هستند.

آیا آن کسي که تحريک به گناه مي کند و مردم را وارد وادي گناه مي کند یا آن کساني که اقامه گناه مي کنند؛ جهنم از اينها ناشي نمي شود؟ اينها جهنم را در وجود مردم شعله ور نمي کنند؟ آیا آن کسي که نفسش ناپاک است، آتش گيرانه جهنم نيستند؟  آیا نفس کسی که به يک جوان مي  خورد و جوان را به گناه مي  اندازد، شعله جهنم نيست؟ گناه متعلق به جهنم است. منتها يک عده  اي گناه مي  کنند اما جهنم را قبول ندارند و يک جايي شيطان فريبشان مي دهد. شيطان، محيط ولايت جهنم است و محيط ولايت دشمنان اميرالمؤمنين است.

اين تعبير قرآن است که مي  فرمايد: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوار * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرار»(ابراهیم/28-29) پيغمبر ما، نديدي اين ها چه کردند؟ اینها اميرالمؤمنين را برداشتند و جايش کلمه کفر گذاشتند. امیرالمؤمنین فرمود نِعْمَتَ اللَّهِ يعني من که جايش کلمه کفر گذاشتند. پس از آن چه اتفاقی افتاد؟ «أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوار» مردم را از دنيا در جهنم بردند. «يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرار» آنها بعداً در قيامت يک ملاقات ديگري دارند و جهنم قرارگاهشان مي  شود و هميشه بايد در جهنم بمانند.

دستگاه دشمنان اميرالمؤمنين، بني اميه و بني عباس و ديگران و پيروانشان و در دنياي امروز، سردمداران کفر و مستکبرين، بساط شهوت راني درست مي  کنند. مؤمن دلش نمي  خواهد شهوت راني کند اما در گناه مي  افتد و مي  لغزد. اين فرد در آتش افتاده است ولي آتش پرست نيست اما يک عده  اي طوری جذب اولياء طاغوت مي  شوند که مي  گويند اصلا راه درست همين است. بعد شروع مي  کنند به اعتراض کردن به اسلام! مي گويند اين احکام چيست که اسلام قرار داده است؟ اين محدوديت  ها چيست؟ بگذاريد مردم آزاد باشند! چرا اينقدر مردم را محدود به شريعت مي  کنيد؟ اينها «عبد الطاغوت» هستند که گناه مي  کنند و گناه را هم مي  پرستند و آن ائمه  اي را که اين بساط گناه را برايشان به پا مي  کنند مي  پرستند و آنها را عبادت مي  کنند.

عبادت يعني چه؟ بساط شيطنت را در عالم به پا کرده بعد مي  گويند خيلي بساط خوبي است و لذت مي  برند از بساط گناهي که آنها درست کردند و سر مي  گذارند در دامن اين گناه. اين پرستش است ديگر! مگر عبد الطاغوت يعني چه؟ يعني او بساط گناه درست مي کند و من هم خوشم مي  آيد و دل مي  دهم. يک موقعي دل نمي  دهم و دلم هم نمي  خواهد گناه کنم اما او از آن طرف عالم بساط شيطنت و لهو و لعب به پا مي کند و جوان مؤمن در دام گناه مي  افتد و ناراحت هم هست. بعد هم سر سفره امام حسين مي  آيد و توبه مي کند و پاک مي  شود. اين عبد الطاغوت و یا عبادت آتش نيست. کسي که ولايت امام را دارد گناه را نمي  پسندد و ائمه  اي که گناه به پا مي  کنند را دوست نمي  دارد. از آنهايي که عالم را پر از گناه مي  کنند بدشان مي  آيد و کسانی که روابط معصيت را در عالم بنا مي  کنند و تمدن مادي بنا مي  کنند را نمي  پرستد.

لذا بعضي نقل کردند که مؤمن اگر ولايت امام را دارد، در حالي که گناه مي کند، تائب است زیرا از گناه خودش بدش مي  آيد. اين است که «كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا» است، چون ولايت با گناه جمع نمي  شود. مؤمن مي  لغزد اما از لغزش خودش بدش مي  آيد. مثل آدمي که شامه  اش سالم است و ممکن است يک جايي خودش هم بوي عرق بگيرد ولي از بوي عرق خودش بدش مي  آيد. اينطور نيست که از بوي عرقش خوشش مي  آيد. ناراحت است و مي رود شستشو مي کند. ولي يک عده  اي گناه را مي  پسندند و اوليائي که گناه را به پا مي  کنند را مي  پرستند و زير چتر آنها جمع مي  شوند و براي آنها کف و سوت مي  زنند و از تمدن مادي و از دستگاه فراعنه و فرعون  هاي گذشته و آينده تعريف مي  کنند. اينها عبد الطاغوت هستند.

پس حضرت امام صادق فرمود چرا راجع به آيه بعد از من نپرسيدي؟ خداي متعال مي  فرمايد «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ»، چرا وقتی به شما امکانات دادم، وارد اين گردنه نشديد؟ چرا مسیر را طي نکرديد تا برسيد؟ «وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَة»، عقبه اين است که خودتان را آزاد کنيد. خودمان را آزاد کنيم يعني چه؟ حضرت فرمود «النَّاسُ كُلُّهُمْ عَبِيدُ النَّار غَيْرَكَ وَ أَصْحَابِك »، آنهايي که دنبال اولياء طاغوت مي  روند، همه آتش پرست و دنيا پرستند. يک آتشي به پا شده که آتش گيرانه  اش خود اينها هستند. آتش گيرانه جهنم صفين کيست؟ آیا غير از عمروعاص و معاويه و اينها هستند؟ آنها خودشان آتش جهنم اند. در جمل اين آتش جهنم را چه کسی غير از طلحه و زبير به پا کرد؟ اينها آتش اين جهنم اند. آنهايي که مي  گويند طلحه درست مي گويد یا زبير درست مي  گويد و پيروي مي  کنند و دل مي  دهند و با اميرالمؤمنين وارد جنگ مي  شوند، آیا اينها عبد الطاغوت نيستند؟ اينها آتش پرست نيستند؟

وقتی طرفداران معاويه مي  آيند به جنگ با اميرالمؤمنين و مقابل حضرت صف مي کشند؛ معاویه جهنم را درست کرده است و اينها هم خوششان مي  آيد و مي آيند خونشان را پيش روي معاويه مي  دهند. آیا اينها جهنم پرست نيستند؟ آتش پرست نيستند؟ امام صادق فرمود «فَكَّ رِقَابَكُمْ مِنَ النَّارِ بِوَلَايَتِنَا أَهْلَ الْبَيْت»، خدا گردن  هاي شما را با ولايت ما آزاد کرد. انسان تا وارد محيط ولايت امام نشود، از دنيا پرستي و شيطان پرستي و نفس پرستي و آتش پرستي و جهنم پرستي آزاد نيست. کسانی آتش و گناه و شيطنت را مي پرستند. گاهی آدم مي  لغزد اما از گناه خوشش نمي  آيد. کسي که گناه را و ائمه نار را و آنهايي که گناه به پا مي  کنند را دوست مي  دارد، گناه پرست و آتش پرست است. آدم با رو به امام آوردن آزاد مي  شود.

پس ما در عالم در اصل پرستش مختار نيستيم. امر دائر است بين پرستش ابليس و شيطان و پرستش خداي متعال؛ بین پرستش دشمن «لَكُمْ عَدُوٌّ مُبين» و پرستش دوست. خداي متعال، رب و رحيم و مهربان و کريم است. شنواي مجيب و سميع و قريب و نزديک است. امر بين اين دو تاست. آن وقت خداي متعال يک بشارت بزرگ مي دهد. اول مي  فرمايد: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ  إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِين  * وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ»(ذاریات/50-51)، از اين بت ها فرار کنيد که جهنم شما همين  ها هستند. در کنار خدا الهي قرار ندهيد و غير از خدا و اولياء طاغوت و شيطان را نپرستيد. بعد مي  فرمايد «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ». من شما را براي عبادت خودم خلق کردم، يعني در شما ظرفيت بنده خودم شدن را قرار دادم. این خيلي مقام بالايي است! نمی ­توان بگويي که چه بشارتي است!

صراط امام

خداي متعال وقتي صحبت از معراج وجود مقدس نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم می­کند که حضرت را سير داده و تا جايي برده است که جبرئيل هم جا ماند. جبرئیل عرض کرد «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْت »(6) يک سر انگشت حق ندارم بيايم جلوتر و قبل از شما هيچ بشري یا ملکي اينجا پا نگذاشته است. وقتي خداوند مي  خواهد از اين سير صحبت کند، مي  فرمايد: «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى  بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى »(اسراء/1) آن کسي که شايسته بود من او را سير بدهم، یعنی اين اسراء برای عبد من است. چون عبد بود، سيرش دادم. این خيلي مقام بالايي است. خدای متعال مي  فرمايد من شما را براي عبادت خودم خلق کردم پس اسير نفس و دنيا و شيطان و کم و زياد دنيا نشويد. نگذاريد ديگران و شيطان شما را ببرد. انتخاب تان بين من و شيطان است و در انتخاب آزاديد. يا عبد شيطان مي شويد يا عبد من.

يک حديثي از وجود مقدس سيدالشهداء عليه السلام ذيل اين آيه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» نقل شده است که حضرت آيه را معنا کردند و فرمودند «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوه  فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاه »(7) یعنی خداوند متعال بندگانش را خلق نکرده الا اين که به مقام معرفت او برسند و نوراني به نور معرفت او بشوند، یعنی حجاب  ها کنار برود و حقيقت معرفت به آنها عطا بشود و همه قواي وجودشان نوراني به نور معرفه الله بشود و انوار معرفت الهي در وجودشان جاري بشود. به تعبير روايات مشکات انوار الهي بشوند و خودشان چراغدان بشوند و همه قوايشان نوراني به نور معرفت بشود و نور ايمان بشود. بعد فرمود «فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوه »، یعنی اگر مقام معرفت حاصل شد، حتما عبد مي  شوند. وقتي انسان الوهيت حضرت حق را و فقر خودش را ديد چرا عبد نباشد؟

اميرالمؤمنين عبد مطلق خداست و وقتي مي  خواهد علت بندگي را بيان کند، مي  فرمايد «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِكَ وَ لَكِنْ رَأَيْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك »(8) یعنی طمع در ثواب و يا خوف از عقاب موجب نشده تو را عبادت کنم. البته آن هم عبادت محترمي است ولي شأن اميرالمؤمنين بالاتر از اينهاست. در ادامه فرمود ديدم تو شايسته  اي که من عبد باشم و تو معبود. اميرالمؤمنينی اين را مي  فرمايد که پايش روي سر همه کائنات و عرش است. در روز قيامت يک عده معدودي روي عرش اند، يکي از آنها اميرالمؤمنين است. اين آقایی که پايش روي عرش خداست مي  گويد من ديدم شایسته است که تو معبود باشي و من عبد باشم. اين عبادت قيمت دارد.

پس امام حسین فرمود «فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوه »، یعنی اگر فهميدند، چرا بندگي نکنند؟ مني که براي يک لقمه یا براي يک ميز سر فرود مي آورم یا چهل سال دنبال يک دستگاهي و یا يک جرياني مي  دوم که يک روزي يک ميز به من بدهند، اگر مقام حضرت حق را شناختم عبد نمي  شوم؟ مي  شود ولي بايد معرفت بيايد. معرفت با حرف و حديث و کتاب و اينها نيست. وقتي انوار معرفت الهي آمد، آدم عبد مي  شود. بعد حضرت يک جمله اضافه کردند فرمودند «فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاه»، یعنی اگر کسي عبد خداي متعال شد و طعم بندگي خداي متعال را چشيد و به عزت عبادت خداي متعال رسيد، مقام استغناء پيدا مي کند و ديگر در مقابل احدي سر فرود نمي  آورد و اگر همه دنيا را به او بدهي تکان نمي  خورد.

اين جمله از حضرت اميرالمؤمنين ارواحنا فداه است، البته شأن حضرت فوق اينهاست ولي خودشان اينطوري فرمودند: «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا وَ اسْتُرِقَّ قُطَّانُهَا مُذْعِنَةً بِأَمْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا شَعِيرَةً فَأَلُوكَهَا مَا قَبِلْت ». کسي براي حضرت يک رشوه  اي آورده بود که حضرت به نفعش حکم کنند. حضرت فرمود «ثَكِلَتْكَ أُمُّك »، تو مي  خواهي من را فريب بدهي! اگر هفت اقليم و هرچه در اين هفت اقليم هست را به من بدهند تا در باب يک مورچه خدا را معصيت کنم و به نابحق پوست گندم از دهان يک مورچه بگيرم، اين کار را نمي  کنم. اين مي  شود عزت بنده و کسي که عزت بندگي خدا را درک کرد، حاضر نيست هفت اقليم را بگيرد و به حرف غير از خدا گوش بدهد «فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاه».

فردی یک سوالي از سيدالشهداء کرد و گفت آقا اين معرفه الله که اينقدر گران سنگ است و آدم را به عبوديت مي  رساند و از ديگران مستغني مي کند و فرد را خالص مي کند؛ اين معرفت چيست؟ حضرت فرمود: «مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُه  » معرفه الله يعني معرفه الامام. اگر مردم هر زمان به معرفت امامشان برسند، اينها به معرفه الله مي  رسند. اين بحث مقدمه ای براي يک نکته بود.

اميرالمؤمنين عليه السلام در حديث کافي فرمودند: «نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِي لَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا». معرفه الله جز از سبيلي که آن سبيل معرفت ماست، حاصل نمي  شود. بعد فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَه وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْه » خداي متعال عاجز از این نبود که مستقيماً معرفت خودش را به قلوب وارد بکند. حضرت فرمودند خدای متعال چهار خصوصيت را در ما قرار داده است و ما را اينطوري خلق کرده که اين چهار خصوصيت همان اعراف را و همان طريق معرفت را معنا مي کند «جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْه». خداي متعال ما را باب الله، سبيل الله، صراط الله و وجه الله قرار داده است. اين چهار عنوان براي امام مکرر آمده؛ معرفت الله از طريق باب و سبيل و صراط و وجه حاصل مي  شود.

اگر باب اللهي و بابي به سوي خداي متعال نبود، ما راهي براي معرفت نداشتيم. اگر خداي متعال باب معرفت و باب توحيد را مي  بست، دري به سوي خانه توحيد باز نمي  شد و کسي نمي  توانست وارد بشود. اگر باب را باز مي  کرد اما راه را مي  بست، باز هم کسي نمي  رسيد. اگر باب را باز کرده، سبيل را قرار داده، صراط را قرار داده اما وجه اللهي نبود که ما به او متوجه بشويم، چگونه مي  خواستيم معرفه الله را پيدا کنيم؟ اينها چهار خصوصيتي هستند که همه طرق معرفت اند و اين طرق معرفت ما را به خداي متعال مي  رساند.

صراط مستقيم، صراط عبوديت است؛ «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ» خداي متعال در يک عالمي از ما پيمان گرفته است و همه ما هم با خدا قرار بستيم و به خداي متعال التماس کرديم که ما را در اين دنيا بياور تا به قرارهايمان عمل بکنيم و مي  خواهيم بنده تو باشيم. قرار ما دو قسمت دارد؛ يک قسمت، نفي است؛ یعنی از ما قرار گرفتند که شيطان را نپرستيم و دنبال دشمن حرکت نکنیم «لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبين». قسمت دوم، یعنی این که من را عبادت کنيد «أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيم». اگر کسي ترک عبادت شيطان کرد، براي عبادت خداي متعال آماده مي  شود. صراط مستقيم که ما در سوره حمد از خداي متعال مي  خواهيم، همين صراط عبوديت است. این دعا، بهترين دعاست و فکر نمي  کنم دعايي به اين لطافت باشد.

در سوره حمد، اول خداي متعال را توصيف مي  کنيم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ * الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * مالِكِ يَوْمِ الدِّين »(فاتحه/2-4). بعد اقرار به عبوديت مي کنيم «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين »(فاتحه/5). بعد از اين، درخواستمان این است که خدايا، ما عبدها را ملازم صراط مستقيم قرار بده تا هميشه در راه مستقيم باشيم و جدا نشويم و تمام لحظات مان، سير در صراط مستقيم باشد «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم »(فاتحه/6). خدایا، ما را در صراط آن کساني قرار بدهد که سه خصوصيت براي آنها قرار دادي. به آنها نعمت خاصي دادي، بر آنها غضب نکردي و در عالم سردرگم و گمراه نشدند.

در مورد اين صراط مستقيم که صراط معرفت و صراط عبوديت است؛ حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند «هُوَ الطَّرِيقُ إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّه  ِعَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمَا صِرَاطَانِ صِرَاطٌ فِي الدُّنْيَا وَ صِرَاطٌ فِي الْآخِرَةِ وَ أَمَّا الصِّرَاطُ الَّذِي فِي الدُّنْيَا فَهُوَ الْإِمَامُ الْمُفْتَرَضُ الطَّاعَة»(9) اگر کسي مي خواهد در وادي معرفت قدم بگذارد، بايد در صراط مستقيم حرکت کند. با هر قدم در اين وادي، يک پرده کنار مي رود. آنهايي که در صراط مستقيم حرکت مي  کنند، لحظه به لحظه، معرفت جديدي از خداي متعال پيدا مي کنند. کسي که با امام حرکت کند، هر قدم سير جديدي دارد. پس حضرت فرمود «هُوَ الطَّرِيقُ إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّه ». بعد هم فرمود اين طريق در دنيا است و در آخرت هم ادامه پيدا مي کند و صراطي که در آخرت مي  گويند، همين است. اگر کسي در صراط معرفت بود، از جهنم رد مي  شود و اگر از صراط معرفت نبود، جهنمي مي  شود.

در همين دنيا هم همینگونه است و مردمي که به صراط بندگي و معرفت نمي  رسند، در جهنم  و در صراط شيطان اند. حضرت امام صادق فرمود که راه ورود به صراط معرفت دنياست و از اينجا بايد وارد بشويد. اگر کسي در دنيا از اين صراط جدا شد، در آخرت هم از صراط مي لغزد و زمين مي خورد و نمي  تواند در اين صراط راه برود. کسي در دنيا با امام راه رفت در آخرت هم با امام راه مي رود «عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُون »(مؤمنون/74). بعد فرمود خداي متعال، اين صراطی را که در عالم دنيا آورده است تا شما با اين صراط سير کنيد، امام است «فَهُوَ الْإِمَامُ». اين همان معرفه الله است که سيدالشهداء فرمودند. صراط معرفت و معرفه الله، معرفت الامام است. لذا حضرت امير فرمود خداي متعال ما را صراط قرار داد؛ يعني راه و وادي معرفت و ولايت، امام است و خداوند ما را سبيل قرار داده است. البته سبيل با صراط يک تفاوتي دارد.

آني که ما را به مقصد ميرساند، حرکت کردن در اين سبيل و صراط است. گويا هنگامی که آدم وارد اين صراط مي  شود، امام کفيل آدم مي  شود و دست آدم را مي  گيرد. يک تعبير لغوي در باب صراط گفته اند. همانطور که مي  دانيد، صراط با سين و صاد یک معنا دارد. سرط الطعام یعنی طعام را بلعيد. بعضي ها یک بعد لغوي گفتند که علت اين که به صراط مي گويند صراط، این است که گويا صراط، کسي که در آن حرکت مي کند را مي بلعد.

وقتي مؤمن اين طعام حلال را مي  خورد، این غذا به قواي بدنش تبديل مي  شود. بعد با آن نافله شب مي  خواند. وقتي مؤمن نافله شب می ­خواند، اين طعامي که خورده، از اراده مؤمن عبور مي کند و لطيف مي  شود و تعبير به نور بهشت مي  شود و مؤمن وارد بهشت مي  شود. امام اینگونه است. اين صراط يعني اگر ما با امام راه رفتيم، قواي ما در وادي امام هضم مي  شود، و با امام وارد بهشت مي  شويم. کسي که با امام رفت، امام کفيل اوست و او را مي برد. اين تعبير لغوي اي، خيلي قابل اتکاء نیست ولي از معارف اينطوري استفاده مي  شود که گويا کسي که در صراط مي رود، در خود صراط هضم مي  شود. لذا صراط اين طعامي است که مؤمن مي  خورد و از اراده او مي  گذرد و وارد وادي بهشت مي  شود. ما هم نسبت به امام اينطوري هستيم.

تعبيري که در زيارت سيدالشهداء آمده این است: «أَلْتَمِسُ كَمَالَ الْمَنْزِلَةِ عِنْدَ اللَّه وَ ثَبَاتَ الْقَدَمِ فِي الْهِجْرَةِ إِلَيْكَ وَ السَّبِيلَ الَّذِي لَا يُخْتَلَجُ دُونَكَ مِنَ الدُّخُولِ فِي كَفَالَتِكَ الَّتِي أُمِرْتَ بِهَا »(10) به سيدالشهداء عرض مي کند من آمدم محضر شما و آنچه ملتمسانه مي  خواهم، اين است به کمال منزلت در محضر خدا برسم. در هجرت به سوي تو، من مهاجر و زائر هستم و همه را پشت سر گذاشتم. زائر نبايد مسافر باشد. مسافر کسي است وطنش پشت سرش است، یعنی مي  خواهد برود و برگردد. زائر نبايد مسافر باشد. زائر بايد مهاجر باشد. رو به امام مي رود و ديگر نمي  خواهد برگردد.

به حضرت عرض کرد من به سوي شما هجرت کردم و از خدا مي خواهم به من ثبات قدم در هجرت بدهد. از خدا می خواهم وقتي از حرم شما برميگردم، دوباره به سمت دنيا برنگردم و ثبات قدم داشته باشم و دائم مهاجر باشم و به سوي شما هجرت کنم و از همه رو بردارم و رو به شما بياوريم. ثبات قدم به سوي شما، در آن سبيلي که من را به شما مي رساند، قطع نمي شود. التماس من اين است که من در هجرت به سوي شما ثابت قدم باشم و دوباره به سمت دنيا برنگردم و در سبيلي قدم بگذارم که اين سبيل من را به شما ميرساند.

این تعبیر «مِنَ الدُّخُولِ فِي كَفَالَتِكَ الَّتِي أُمِرْتَ بِهَا» خيلي تعبير عجيبي و بشارت بزرگي است. من از خداي متعال مي  خواهم که وقتی برای زيارت آمدم و وارد حرم شما شدم، من را وارد آن راهي کند که من را به شما مي رساند. آن راه چيست؟ سبيل يعني اين که من وارد کفالت شما بشوم و شما کفيل من بشوي. امام سبيل الله است؛ يعني امام کفيل است. «مِنَ الدُّخُولِ فِي كَفَالَتِكَ الَّتِي أُمِرْتَ بِهَا» شما ائمه، مأمور هستید که يک عده را به کفالت خودتان در بياوريد، یعنی خدا به شما امر کرده و شما به خاطر اطاعت از خداي متعال، يک عده  اي را در کفالت خودتان مي  بريد. التماس من به خدا اين است که شما سبيل من باشي و من در سبيل شما ثابت قدم باشم. این یعنی وارد در کفالت شما بشوم؛ یعنی من را ببري جزو کساني که کفيل شان هستي.

وقتي از حرم مي  خواهيد بيرون بياييد و وداع کنيد، يک جمله زيارت وداع اين است «اجْعَلُونِي مِنْ هَمِّكُمْ وَ اذْكُرُونِي عِنْدَ رَبِّكُمْ وَ كُونُوا عِصْمَتِي وَ صَيِّرُونِي مِنْ حِزْبِكُمْ وَ شَرِّفُونِي بِشَفَاعَتِكُم » من را جزو کساني قرار بدهيد که همت شما بر هدايت آنها قرار مي  گيرد و همت شما بر اين است که دست او را بگيريد و من را از آنها قرار بدهيد. در خلوت تان، بين خودتان و خداي خودتان من را ياد کنيد. مي  دانيد چقدر قيمت دارد که امام زمان در سحر آدم را ياد کند و یا سيدالشهداء در خلوت خودش از آدم ياد کند؟ امام سبيل است يعني امام کفيل است.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص 184

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 4، ص 579

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص 422

(4) تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 772

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 430

(6) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 1، ص: 179

(7) علل الشرائع، ج 1، ص: 9

(8) عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج 2، ص: 11

(9) معاني الأخبار، النص، ص: 32

(10) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 4، ص: 576