نسخه آزمایشی
سه شنبه, 29 اسفند 1402 - Tue, 19 Mar 2024

بحثی در باب فرهنگ در موسسه آینده روشن / فلسفه، فرهنگ و تمدن؛ بررسی شرایط و ویژگی تمدن عصر ظهور

متن زیر سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که در موسسه آینده روشن (مهدویت) به تاریخ 7 بهمن ماه 93، در باب فرهنگ و تمدن اسلامی گفتگو کرده اند. ایشان در این جلسه که به صورت پرسش و پاسخ برگزار شده است با مطرح کردن نظر مرحوم علامه طباطبایی درباره فرهنگ و تبیین آن، تمدن و فرهنگ را بر محور پرستش به دو نوع اسلامی و غیر اسلامی تقسیم کردند و به بیان تفاوت آن ها پرداختند و در ادامه به سؤالات درباره ویژگی های فرهنگ و تمدن اسلامی در عصر ظهور پاسخ دادند.

ماهیت فرهنگ در کلام علامه طباطبایی

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم. در حوزه فرهنگ، بحث فلسفه فرهنگ که در واقع در آن از ماهیت فرهنگ و عوامل پیدایش آن و تحولات و فرآیند تغیراتش و امثال این ها بحث می شود، در غرب سابقه طولانی دارد ولی در دنیای اسلام و در کشور ما و در حوزه علمیه قم بحث بی سابقه ای – نه کم سابقه – است. ما بحث فلسفه فرهنگ را نداشته ایم که در اینجا از فرهنگ بحث شده باشد و مباحث فرهنگی مورد دقت قرار گرفته باشند. اگر ما مثلا بحث از ادراکات اعتباری را یکی از ارکان بحث فرهنگ بدانیم که بعضی نیز اینطور تلقی کرده اند که در واقع فرهنگ، همان بحث از اعتباراتی است که علامه طباطبایی در مقاله ششم سر و صورتی به آن داده اند و شاید اول کسی که قالبی علمی به این بحث داده مرحوم علامه طباطبایی باشند با همان سوابقی که ایشان در طی کارشان هست که از استادشان محقق اصفهانی و قبل هم از مرحوم آخوند و دیگران استفاده کرده اند و آن سر و صورتی که به صورت یک مقاله علمی به بحث ارزیابی فرهنگ داده شده در کار ایشان است.

حال اگر این فرهنگ را اینطوری تعریف کنیم، مرحوم علامه طباطبایی بحثی که در واقع باز کرده اند در مقابل نسبیتی است که غربی ها مطرح کرده اند که قائل به نسبیت در معرفت شناسی هستند. ایشان بین معرفت های اعتباری و حقیقی تفکیک کرده اند و فرموده اند معرفت های اعتباری و کلا علوم اعتباری اعم از آنچه که به اعتبارات قبل الاجتماع می پردازد و اعتبارات بعد الاجتماع، علومی هستند که دستخوش تحول و دگرگونی می شوند و به نوعی نسبی هستند و علوم حقیقی علومی هستند که نسبیت پذیر نیستند و صدق و کذبشان، صدق و کذب مطلق است.

اگر ما این نگاه را نسبت به فرهنگ داشته باشیم و بگوییم فرهنگ عبارت است از مجموعه ادراکات اعتباری که در حیات فردی و اجتماعی انسان هست و برای زندگی انسان هم ضرورت دارد، مرحوم علامه طباطبایی اعتبار را تا حد یک امر ضروری برای صدور هر فعل اختیاری از انسان پیش می برند. ایشان می گویند رفتار اختیاری ما آنجایی که به اختیار تکیه می کند بدون اعتبار به انجام نمی رسد، ما هر کاری را که می خواهیم انجام دهیم حتی اگر یک لیوان آب را می خواهیم، بیاشامیم حتما باید در پایان، یک ادراک اعتباری دخالت کند و صرف ادراکات حقیقی که من بدانم این مثلا آب هست، خاصیتش چیست و آثارش چیست؟ برای تحقق فعل اختیاری کافی نیست بلکه در نهایت باید یک اعتباری اتفاق بیفتد که من یک نوع ضرورت بالغیر را بین خودم و این فعل اعتبار کنم و بگویم من باید آب بیاشامم.

لذا بحث به ضرورت بالغیر منتهی می شود و این ضرورت بالغیری که ما بین خودمان و فعل خودمان اعتبار می کنیم. اینکه ریشه این اعتبار در کجاست و این اعتبار چگونه با اعتبار حسن و قبح ارتباط برقرار می کند و بعد عینا همین را کأنه ایشان در روابط اجتماعی منعکس می کنند یعنی می گویند در حوزه اجتماع هم، افعال اختیاری اجتماع به سلسله اعتباراتی نیاز دارد که بدون آن اعتبارات افعال اختیاری اجتماع انجام نمی گیرند. بنابراین ادراکات اعتباری ضرورت های حیات فردی و جمعی ما هستند که ما ناچار هستیم از اینکه این ها را اعتبار کنیم. البته واضح است که ایشان اعتبارات را هم اعتبارات گتره (بیهوده) نمی دانند.

ایشان در حوزه ادراکات اجتماعی، مفاهیمی مثل عدالت و امثال این ها را جزو اعتباراتی می دانند که اساس اعتبارات اجتماعی است و به منافع شخصی بر می گردد یعنی ظاهرا ایشان می گویند هر شخصی به دنبال منافع خودش هست و برای تأمین منافع، اعتبارات اجتماعی را می پذیرد. بنابراین اعتبار عدالت که جزو اولین اعتبارات اجتماعی است، اعتباری است که برای تعادل نسبت بین اختیارات اجتماعی اتفاق می افتد و این اعتبار هم اعتباری است که ریشه اش در منافع شخصی انسان هست یعنی انسان ها دنبال منافع شخصی خودشان هستند و ناچار اعتبار جامعه می کنند و بعد از اعتبار جامعه هم اعتبارات مفاهیمی که مقوم حیات اجتماعی هستند.

 ایشان بحث های فراوان دیگری هم در بحث فرهنگ و در باب اعتباریات دارند. حدس من این است که اگر در باب فرهنگ دنبال کنیم بحث دیگری در پیشینه مباحث حوزوی ما به این معنا یافت نمی شود. نسبت به تمدن هم که باز همینطور است و من پیشینه ای بطور کلی در مباحث حوزوی نمی بینم و اگر بخواهیم کار کنیم، خودمان ابتدائا باید پژوهش را شروع کنیم که تمدن چیست و محصول چه عواملی است؟

تعریف تمدن و اقسام آن

ما تمدن را چه می دانیم و محصول چه عواملی می دانیم؟ ممکن است کسی ادعا کند که تمدن محصول اراده های انسانی و تعامل بین اراده های انسانی بر محور تولی به حضرت حق است که انسان ها متناسب با کیفیت تولی به حضرت حق، نوع خاصی از روابط تاریخی و اجتماعی را ایجاد می کنند. این روابط تاریخی و اجتماعی و روابط بین اراده ها، نوع خاصی از ارتباط با محیط و شرایط محیطی از جمله طبیعت را ایجاد می کند و در تعامل بین اراده انسان با نظام محیط و با ولایت حضرت حق، نیازمندی های انسان و تکامل نیازمندی های او یعنی تکامل نیاز و ارضا اتفاق می افتد. این تکامل نیاز و ارضا که در این بستر اتفاق می افتد به «تمدن» منتهی می شود.

بر همین اساس هم قاعدتا می شود ادعا کرد که ما علی الاصول حداقل دو نوع تمدن داریم؛ یک تمدنی که محور تعامل بین اراده ها و محور همکاری و همدلی و همفکری که در این تمدن اتفاق می افتد به تعبیر من پرستش اهوا و پرستش دنیا و پرستش غیر خدای متعال است و دیگر تمدنی که محورش پرستش خدای متعال است. به تعبیر دیگر از ساده ترین تشکل های اجتماعی تا نقطه ای که این تشکل های اجتماعی در ابعاد مختلف تجسد پیدا می کنند و تبدیل به یک تمدن می شوند، ما می توانیم دو خط تاریخی را تصویر کنیم؛ جوامعی که حول پرستش خدای متعال شکل می گیرند و جوامعی که حول پرستش غیر خدای متعال شکل می گیرند حال اعم از نفس و شیطان و دنیا و جلوه های دنیا.

پس ما دو تمدن داریم چرا؟ چون از اول محور تجمع اراده ها از دو امر خارج نیست؛ یعنی وقتی اراده ها حول هم جمع می شوند و روابط برقرار می کنند و تبدیل به اراده واحد می شوند و بعد این اراده ها در روابط بین خودشان و در روابط با طبیعت، تعین خاصی پیدا می کنند و خروجی این تعین عبارت است از یک تمدن که از دو حال خارج نیست یا انسان ها در تجمع حول خودشان دنبال پرستش خدای متعال هستند یا دنبال پرستش غیر خدای متعال. به تعبیر دیگر برخلاف آنچه که مثلا در علوم اجتماعی گفته می شود که انسان ها بر اساس نیازهای طبیعی شان دور هم جمع می شوند و می خواهند همه جوامع را به نیازهای طبیعی و ضرورت های طبیعی انسانی برگردانند، به نظر می آید که محور تجمع انسان ها، اله و پرستششان است.

 انسان - حالا اگر بخواهیم با ادبیات مرحوم آقای صفایی بگوییم - ناچار از پرستش است، ناچار از انتخاب محبوب است و نمی تواند و این جزو ضروریات انسان است که در اصل دلبستگی و محبوب داشتن و فداکاری بر سر محبوب و در راه محبوب، مختار نیست و اختیارش در انتخاب محبوب است. به تعبیر دیگر ما ناچار از حرکت هستیم و در حرکت خودمان حتما مقصدی را انتخاب می کنیم که در انتخاب آن مختار هستیم که به کجا سیر کنیم و این انتخاب مقصد هم همیشه به حب به نفس برنمی گردد یعنی بگویید چون انسان خودش را دوست دارد، بنابراین تکامل خودش را دوست دارد و در تعریفش از تکامل خودش دو نوع تعریف اتفاق می افتد نه اینطور نیست. انسان می تواند محبوبی بیرون از خودش انتخاب کند و اتفاقا اصلا معنی توحید همین است.

اگر انسان مفطور به حب نفس بود معنایش این است که تا آخرین قدم هم نمی توانست از حب نفس رها شود یعنی خدا را هم که می خواست پرستش کند، پرستش می کرد چون خودش را دوست دارد و کمال خودش را در پرستش خدای متعال می بیند. این معنایش این است که انسان علی الدوام نمی تواند از بت نفس و از حجاب نفس دوری کند. ممکن است اگر انسان با نفس خودش همراه شد دیگر همه آن را برای نفس خودش بخواهد ولی انسان می تواند مقصدی را که به یک معنا بیرون از خودش و واقعا غیر خودش هست، غیریت با خودش دارد این غیریت را - نمی خواهم بگویم تباین - انتخاب کند و به آن مقصد دل ببندد و برای آن مقصد هم کار کند. اتفاقا آنچه که در درون ما و در فطرت ما گذاشته شده همین حب الغیر است نه حب النفس.

ما مفطور به توحید هستیم یعنی مفطور به حب الله هستیم و محبت خدای متعال در دل ما هست. بعضی می گویند ما در راه سیر به طرف خدای متعال مختار هستیم و از بعضی بیانات علامه طباطبایی در تفسیر سوره حمد و جاهای دیگر استفاده می شود که همه در مسیر حضرت حق حرکت می کنند و در انتخاب مسیری که به خدای متعال ختم می شود با هم متفاوت هستند یا اینکه بگوییم نه ما می توانیم مقصدمان را غیر خدا قرار دهیم که شاید این قرائت دوم، قرائت اصحی باشد که ما حتما مقصدی داریم و در انتخاب مقصد آزاد هستیم و آن مقصد هم خود انسان نیست و می تواند لااقل خود انسان نباشد و مقصد انسان خود برتر خودش نباشد، ارضای نفس خودش، در یک مرتبه پیچیده تر مقصد خودش نباشد بلکه مقصد خدای متعال باشد. البته در این مسیر قرب و تعالی اتفاق می افتد ولی اصلا تعالی خود انسان مقصودِ انسان نیست، نه اینکه انسان مفطور است به حب به تعالی خودش که بشود حب نفس بلکه مفطور است به حب الله، به قرب خدای متعال، به سجود و تواضع و خشوع که البته در مسیر خشوع برای انسان هم یک نوع کمال اتفاق می افتد ولی انسان مفطور به حب کمال خودش نیست و مفطور به حب الله است.

فرق فرهنگ و تمدن اسلامی و غیر اسلامی

اگر این را ما فی الجمله بپذیریم که انسان به گونه ای آفریده شده که حرکت برایش ضروری است، به گونه ای آفریده شده که تعلق به مقصد برایش ضروری است. همینطور که در حرکت فردی خودش آن تعلق به مقصد حضور دارد، از اولین قدم که رو به جمع می آورد و دور هم جمع می شوند نیز آن تعلق به مقصد هست. حالا یا تعلق به مقصد، تعلق به خدای متعال است یا تعلق به خود انسان. اگر خود من موضوعیت دارم و می خواهم خودم را بپرستم و جمع را درست می کنم برای پرستش نفس، همه آنچه که حاصل این جمع هست که از جمله فرهنگ - فرهنگ را حالا طبق نظریه مرحوم علامه پیش برویم البته قرائت های دیگری هم وجود دارد و قابل اصلاح است - فرهنگ جمع هم تابع همان پرستش انسان اتفاق می افتد.

انسان فرهنگ را می سازد به عنوان یک راه برای رسیدن به معبود خودش، فرهنگ ها - حالا به نظر علامه - زاده اعتبارت انسانی هستند. اعتباراتی که در یک فرآیند بسیار پیچیده ای هم اتفاق می افتند و این بخش از فرهنگ است که برای رسیدن به مقصد و برای رسیدن به محبوب اتفاق می افتد. مقصد انسان می تواند خودش باشد که در مقاله ادراکات اعتباری به نظر می آید ایشان در همین حد بحث را بسته اند که البته بعد در رساله الولایه شان و بحث هایی که در قرآن ذیل آیات «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً» و جاهای دیگر دارند یک مقدار این را بسط داده اند و پیداست تکمله ای به این بحث زده اند ولی آنچه که در مقاله ادراکات اعتباری است، همین است که انسان، ادرکات اعتباری را برای منافع شخصی خودش ایجاد می کند یعنی عدالت را برای خودش، برای بقا و منافع خودش اعتبار می کند.

بنابراین جامعه می تواند از اولین مرحله تا مراحل پیچیده تر شدنش و رسیدن به یک بلوغ تمدنی بر بستر تمنیات نفسانی و اهواء انسانی اتفاق بیفتد. انسان دنبال پرستش نفس است و برای پرستش نفس، جامعه و فرهنگ را درست می کند و بعد ساختارهای اجتماعی و محصولات اجتماعی و امثال این ها شکل می گیرد. اگر فرهنگ را به مطلق مفاهیم توسعه دادید و گفتید اعم از مفاهیم اعتباری و غیر اعتباری باز هم همینطور است و مطلق ارتکازات، فرهنگ هستند و فرهنگ به وسیله انسان بر محور پرستش تولید می شود. حالا چون یک مقدار در ادراکات حقیقی آن کار دشوار است، ورود نمی کنم. اینجا بحث جهت داری علم می شود و ما معتقد هستیم که مطلق علوم بر محور پرستش شکل می گیرند؛ لذا ایمانی و غیر ایمانی دارند یعنی انسان برای چه دانش ریاضیات تولید می کند؟ دنبال یک مقصدی است و آن مقصد هم چیزی جز معبودش نیست. انسان برای پرستش، دانش تولید می کند و دنبال معشوق و محبوب خودش است، از مسیری که برای رسیدن به آن مقصد درست می کند، ما گاهی به فرهنگ تعبیر می کنیم و این فرهنگ اعم از فرهنگ ادراکات اعتباری و ادراکات حقیقی، فرهنگی است که برای معبود درست می شود.

خود تمدن هم همینطور است لذا تمدن ها یا صبغة الله دارند «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً...»(بقرة/ 138) یا صبغه شیطان و نفس دارند یعنی یا اسم الهی روی آن ها هست و با بسم الله آغاز می شوند و به پرستش خدای متعال ختم می شوند و یا به اسم دیگری شروع می شوند و نام و سمه دیگری به تعبیر روایات بر آن تمدن گذاشته می شود - همه این ها ممکن است محل بحث قرار بگیرند و اساتید نظر داشته باشند و نپذیرند ولی تلقی حقیر این است که - جوامع حول پرستش شکل می گیرند که پرستش یا پرستش توحیدی است یا پرستش غیر توحیدی.

لذا جوامعی که حول انبیاء شکل می گیرند، بر محور توحید شکل می گیرند. انبیاء از اول جامعه را برای پرستش و میل به قرب ایجاد می کنند و البته همه ظرفیت های وجودی انسان را هم در این مسیر فعال می کنند. اینطور نیست که بگویند انسان برای رسیدن به توحید دو ساحت دارد؛ یک ساحت وجودیش که ربطی به پرستش خدا ندارد و برای اداره زندگی طبیعیش است و یک ساحت وجودی هم خدای متعال به او داده است که با آن ساحت وجودی باید به قرب و سجود برسد و این دو ساحت را تفکیک کنید که این ساحت مدیریتش با انبیاء نیست و آن ساحت مدیریتش با انبیاء است. اینطور نیست همه ساحت های وجودی انسان می تواند در بستر توحید قرار بگیرد و می تواند در بستر بت پرستی قرار بگیرد.

سوال: این مبنای التقاط می شود؟

جواب: بله مبنای التقاط یا همان مبنایی که ما در فرهنگ خودمان منهای سکولارها داریم. سکولارها که به راحتی تفکیک می کنند و بعد هم آن حوزه باطنی را حوزه محدودی می کنند وآرام آرام حذفش هم می کنند یعنی برای آن حوزه هم کالای جایگزین به جای دین درست می کنند، درست است؟ روانشناسی و علوم انسانی و اجتماعی و... کالای جایگزین درست می کنند. یک نگاه دیگر وجود دارد که ما می گوییم ما دنیا و آخرت داریم، میعشت داریم و معاد و... این قسمت ها به عقل ما واگذار شده، به حس ما واگذار شده و جای حضور انبیاء نیست، این لبش این است که اینجا جای حضور توحید نیست. تلقی حقیر این است که جوامع تا نیل به تمدن، بر محور پرستش شکل می گیرند و این پرستش دائما متکامل است، پیچیده تر می شود ــ تعبیر پیچیدگی هم دقیق نیست به تعبیر امروزی ها ــ پیشرفت می کند تا به سمت آن مقصد، نزدیک تر شود و ساز و کارهای گسترده تر و امکانات بیشتر و عرصه های بیشتری را درگیر می کند. این بدین معناست که ظرفیت پرستش افزایش پیدا می کند؛ هم در دستگاه مادی اینطور است که شرح صدر در کفر پیدا می شود و پرستش دنیا شدت پیدا می کند و هم در پرستش خدای متعال، ظرفیت توحید و سجود در مقابل خدای متعال، کمال پیدا می کند و در کمال خودش به یک فضاهای نورانی تر و کامل تری دست پیدا می کند.

سوال: طبق آن بیانی که از فرهنگ و تمدن فرمودید حالا چه از ناحیه علامه یا آن تکمیل و تأییدی که از منظر فرهنگستان فرمودید یعنی به نوعی این دو مفهوم را به رسمیت شناختید. با توجه به آن وظیفه ای که ما برای دین قائلیم و آن مفهوم سازیه، ما این را مفروض گرفتیم که دین این دو مفهوم را به رسمیت می شناسد و اگر می شناسد چرا ما در متون معادلی را ما به ازای فرهنگ و تمدن نداشته ایم؟

جواب: ما نمی خواهیم بگوییم دین این دو را به رسمیت می شناسد، ما می خواهیم بگوییم این در حوزه ادبیات ما هست، چه تعاملی بین فرهنگ دین و این واقعیت باید ایجاد کنیم؟ ممکن است شما در یک تعامل برسید به اینکه مفهوم فرهنگ را در یک مفهوم دیگری منحل کنید، شما از آغاز، تعامل بین وضعیت موجود و دین را قطع نکنید یعنی دین وقتی می خواهد با جامعه حرف بزند چه با جامعه عوام و چه با جامعه تخصصی با زبان خودش حرف می زند. زبان دین نه زبان عرف عرب جاهلی است نه زبان مردم قرن بیست و یکم، زبان خود دین است، زبان سرپرستی تاریخی بشر است که یک طرفش فطرت انسان است و یک طرفش ولایت الله است یعنی خدای متعال می خواهد فطرت ها را سرپرستی کند، ادبیات سرپرستی تاریخ است. دین در تعامل قرار می گیرد هم با آحاد انسان ها و هم با جوامع حرف می زند، هم با جامعه قرن بیست و یکم حرف می زند و هم با جامعه بدوی حرف می زند. موضوعاتی که مبتلابه جامعه است منتفی نمی کند و روی آن خط نمی کشد بلکه آن ها را می آورد و در تفاهم خودش منحل می کند. کما اینکه ادبیات توسعه این کار را کرده است. مثلا اگر الان مردمی که یک قرن پیش از دنیا رفته اند، سربردارند نه اطبایشان می فهمند که طبیب های ما چه می گویند و نه مهندسین آن ها می فهمند که مهندسین ما چه می گویند. در خیلی از مواقع عوامشان هم نمی فهمند که عوام ما چه می گویند مثلا دو نفر دارند با همدیگر در مورد شبکه های مجازی صحبت می کنند که مبتلابه امروزشان است و اگر آن کسی که پنجاه سال پیش از دنیا رفته سربردارد، اصلا نمی فهمد که چه می گویند یعنی بسترهای نیاز و ارضای جدید، ادبیات جدید تولید کرده است البته با مدیریت خودش که این ادبیات در خیلی از موارد هم با ادبیات گذشته گسست دارد. دین ممکن است یک چنین کاری را بکند یعنی اگر شما حاکمیت دینی را بر ادبیات عمومی و تخصصی جامعه حاکم کنید - فرض می گویم - بر اساس دکترین مهدویت، فرهنگ را مدیریت کنید، ممکن است در پنجاه سال آینده یک ادبیاتی در حوزه تخصصی و در حوزه فرهنگ عمومی پیدا شود که با امروز بسیار فاصله دارد اما معنایش این نیست که این ادبیات را خط بکش و برو از صفر تولید کن.

سوال: پس دین با اصل خودش مفاهمه می کند؟

جواب: دین با فرهنگ، با تمدن مفاهمه اصلی می کند و نمی گوید روی فرهنگ و تمدن خط بکشید. چیزی به نام فرهنگ الان وجود دارد، به نام تمدن وجود دارد حالا ما چگونه می خواهیم مفاهمه کنیم و چگونه می خواهیم بستر اجتماعی را از این فضا عبور دهیم و به سمت یک فرهنگ دیگری ببریم؟

سوال: پس همیشه مفاهمه می کند یا اینکه بعضی اوقات هم ظاهرا می جنگد؟

جواب: نه خیلی جاها هم جنگ فرهنگی است یعنی دین همیشه یک طرفش مفاهمه است و یک طرفش هم جنگ است؛ یعنی شما حتما فرهنگ باطل هم دارید و دین که فرهنگ باطل را به رسمیت نمی شناسد.

سوال: اصلا دین ممکن است یک مفهومی را به رسمیت نشناسد؟

جواب: ممکن است یک فرهنگ را کلا به رسمیت نشناسد، بیش از یک مفهوم را می گویم یعنی ممکن است اصلا خود مفهوم و مصداقی هم که ما می کنیم، دین به رسمیت نشناسد یعنی اگر در فضای فرهنگی، فضای حاکمیت دینی پیدا شود ممکن است در فضای فلسفی شما هم یک مفهوم دیگری پیدا شود. اصلا ممکن است دانشی به نام فلسفه به یک دانش دیگری تبدیل شود. من نمی خواهم آن آینده ها را انکار کنم ولی بالاخره مسأله موجود است. چیزی به نام فرهنگ داریم، چیزی به نام تمدن داریم و ما می خواهیم بگوییم دین با این مسأله چگونه برخورد می کند.

تمدن عصر ظهور

لذا نکته ای را در باب عصر ظهور مکرر عرض کرده ام - و به عنوان درس در اینجا پس می دهم که آقایان تصحیح کنند که محل تصحیح بحث است - آنچه امام زمان علیه السلام می آورند، تمدن نیست و چیزی فوق تمدن است یعنی ببیند مثال می زنم آیا در بهشت یک تمدن اتفاق می افتد، به مفهوم امروزی؟ یا آنچه در بهشت اتفاق می افتد، جهان دیگری است و مقیاسش فوق تمدن است؟ در عصر ظهور هم چنین اتفاقی می افتد چون «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا»(زمر/69) عرض کنم «وَ النَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا»(شمس/3) یعنی در این عالم، تجلی حقیقیت واقع می شود و حجاب ها کنار می رود «وَ اللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا»(شمس/4) حضرت غشا را برمی دارد و حقیقت نوری نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و نبوت و دین ایشان تجسد پیدا می کند «أظهر به دین نبیک» و اصولا جهان، جهان دیگری می شود؛ هم فرهنگ عوض می شود و هم انسان ها تغییر می کنند و هم جهان بیرون تغییر می کند. ما خیال می کنیم که جهان بیرون، جهان ثابتی است؛ جهان بیرون در ارتباط با غیب است و به اندازه ای که غیب در آن تجلی می کند، جهان، جهان می شود لذا همین جهان وقتی عصر ظهور شد، جهان دیگری می شود.

سوال: فوق تمدن یعنی چه؟

جواب: یعنی اصلا عالم، عالم دیگری می شود. اگر اسمش را می خواهید تمدن بگذارید، ما با اشتراک لفظی مخالف نیستیم. حیات اجتماعی هست، زیست اجتماعی هست اما؛ نه انسان ها آنطور فکر می کنند، نه دنیا این دنیا است، نه انسان ها این انسان هستند، نه بستری که بستر ولایت است و ما در آن بستر زندگی و زیست می کنیم، بستر زندگی ما بهشت می شود. قرآن وقتی سقیفه را توضیح می دهد می فرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ، جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَارُ»)إبراهيم /28-29). این تفسیر قرآن از جهنم هست از حادثه سقیفه است. «بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ» در اصطلاح قرآن، امیرالمؤمنین علیه السلام می شود و کفر هم در اصطلاح قرآن می دانید کیست «کَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ...»(حجرات/7). وقتی نعمت تبدیل به کفر شد، وقتی مردم را زیر چتر ولایت این کفر می برید «أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ» می شود، محیط ولایت اولیای کفر دارالبوار است یعنی دار دایر نیست و این دارالبوار کجاست؟ جهنم است البته «يَصْلَوْنَهَا» یعنی در آینده هم در جهنم است ولی از الان محیط را محیط جهنم کرده اند. بنا است که این حجاب جهنم برداشته شود و حضرت جهنم را به بهشت تبدیل کنند و دیگر محیط، محیط نعمت الله می شود. پس اصلا جهان، جهان دیگری می شود و مناسبات عالم عوض می شود. لذا شاید در بعضی از آیات قرآن از آن تعبیر به جنت شده است، بعضی از آیات قرآن محتمل است و روایات هم گویاست که جنتی را که می گویند بعضی از جنات منظور جنت ظهور است نه جنت قیامت.

سوال: منظورتان تمدن برتر است؟

جواب: اصلا اسمش را تمدن بگذارید، عیبی ندارد ولی اینکه خیال کنیم ما هستیم و این مناسبات مادی و این انسان و این نظام احتیاجات و این تکنولوژی و این ابزار ارتباط با جهان و جهان با ما این نیست، اصلا نوع ارتباط ما با جهان عوض می شود.

سوال: مگر حضرت نمی خواهند حکومت کنند؟

جواب: مگر در بهشت حکومت نیست؟ ولایت الله تأیید می شود «الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ»(حج/56). عینا می خواهیم بگوییم طبق آن چیزی که از روایات استفاده می شود، مکانیسم عصر ظهور با الان متفاوت است.

سوال: تفاوت را می فهمم ولی این فوق تمدن را که می فرمایید حضرت می خواهد حکومت کند یعنی مناسبات؟

جواب: اصلا حکومت یعنی چه؟ یعنی ولایت بر قلوب می کند و قلوب را به سمت خدای متعال می برد، عقول را کامل می کند، از آن طرف عالم ملائکه را به عالم ما گره می زند، عالم شیاطین را از عالم ما دور می کند، فضا می شود فضایی ملکوتی، یک جهان دیگری معتبر می شود، ما در جهان دیگری، با نیازهای دیگری و با ولایت دیگری.

اگر تا اینجا ارتباط اجمالی تمدن را با توحید برقرار کنیم یعنی ما در جهانی زندگی می کنیم که ارتباط ما با جهان تابع ارتباط ما با خدا است که از آن تعبیر می کنیم: تابع پرستش ما است. انسان تابع ربطی که با خدای متعال برقرار می کند، با جهان مرتبط می شود و اگر ارتباط انسان با خدای متعال ارتباط بندگی بود، رابطه اش با جهان عوض می شود و رابطه جهان هم با او عوض می شود.

در قدم بعد می خواهم بگویم ارتباط انسان با خدا از بستر ارتباط با ولایت می گذرد و مورد سوم ندارد؛ یا ولایت حق است و یا ولایت باطل یعنی آن هایی که دنبال ولایت مادی هستند بر محور کسانی جمع می شوند که نسبت به دنیا و در استکبار شدیدتر هستند. ارواحی که شدیدتر هستند محور جوامع مادی می شوند، فیلسوفانشان شدیدتر به دنیا هستند، قارون هایشان و فراعنه شان یک مجموعه ای هستند که شدیدتر به دنیا هستند و بر محور شدیدترین ها تمدن مادی شکل می گیرد. بر محور بنده ترین ها هم تمدن الهی شکل می گیرد، انبیاء محور تمدن می شوند. محور بودن هم محور ساده ای نیست یعنی روح انبیاء در روح تمدن تجسد پیدا می کند؛ اصلا معنی این جمله را من اینگونه ترجمه می کنم که ائمه ارکان البلاد هستند یعنی همین؛ تمدن، تجسد روح ولات است که از بستر ارواح اجتماعی عبور می کند، یک وحدت اجتماعی ایجاد می کند و در فاعل های دیگر تصرف می کند که این فاعل ها فقط فاعل های تبعی مثل زمین و خورشید نیست - که حالا خورشید هم همینطور است و به یک معنایی مسخر است - اینطور نیست که فقط در بر و بحر تصرف می کند بلکه واسطه تصرف ما هم یا عالم شیاطین هستند یا عالم ملائکه.

نقش اراده های انسانی در تمدن سازی

سوال: مبنای تمدن طبق فرمایشات شما تعریف ویژه ای پیدا می کند و تمدنی شکل می گیرد، در واقع ظهور ظرفیت های تاریخی مبتنی بر این مبناست، پس اشکال ندارد بگوییم تمدن؟

جواب: اسمش را عیب ندارد بگوییم تمدن و من با این مخالف نیستم ولی ببینید دیگر تمدن خیلی صبغه مادی پیدا می کند، من می خواهم بگویم که وقتی حضرت ظهور پیدا می کنند، عالم یک عالم متعالی می شود. پس این نکته دوم بود که تمدن ها هم در بستر یک فرهنگ هایی شکل می گیرند و هم خودشان فرهنگ هایی را ایجاد می کنند و یک تعامل دو جانبه بین فرهنگ و تمدن وجود دارد و در مجموع اراده های انسانی بر محور پرستش، فرهنگ و تمدن را می سازد. این اراده های انسانی که بر محور پرستش حرکت می کنند؛ وقتی می گوییم بر محور پرستش یعنی حضور نوع پرستش ما، حضور الوهیت حضرت حق و ربوبیت حضرت حق را ما داریم و می بینیم، نمی خواهیم که بگوییم انسان ایجاد می کند یعنی انسان تابع نوع پرستشش مورد امداد خدای متعال قرار می گیرد «كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاَءِ وَ هَؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً»(إسراء/20)، تابع نوع پرستشش امداد می شود و بر اساس امدادی که می شود فاعل های مسخرش معلوم می شوند. اگر انسانی دنبال شیطنت بود، عالم ملائکه مسخر او نیست و عالم شیاطین مسخر او می شوند و بلکه گاهی عالم شیاطین بر او ولایت پیدا می کنند. اگر کسی است که دنبال بندگی خداست، عالم ملائکه همکارش می شوند و گاهی مسخرش می شوند. بنابراین جهانی که انسان در آن زندگی می کند حتی جهان فیزیکیش متفاوت می شود. این قند را مؤمن تناول می کند، از جهاز هاضمه اش عبور می کند و انرژی بدن او می شود و با آن نافله شب می خواند و وارد بهشت و انوار عالم ملکوت می شود. همین قند را یک کافر می خورد و وارد جهاز هاضمه اش می شود، آن های که باید دفع شود و سنخیت با کافر ندارد، بیرون می رود. لذا جهاز هاضمه هم به نظر من دو گونه هضم می کند؛ آن چیزی که مؤمن دفع می کند، غیر از آن چیزی است که کافر دفع می کند. بعد با این قند معصیت می کند و همین قند به جهنم می رود.

سوال: منظورتان در دنیا و در زمان حضرت هست؟

جواب: همین الان کسی که با این طعام نماز شب می خواند یا ذکر می گوید با کسی که دارد با این طعام معصیت می کند، فرق می کند و همین الان این طعام وارد محیط ظلمات و جهنم می شود و از بستر اراده انسان عبور می کند. تمدن هم اینگونه است، ما به آنچه مسخرمان هست رنگ می دهیم، صبغه اراده ما را پیدا می کند و اگر اراده ها ظلمانی بودند، ظلمانی می شود، می شود «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ...»(روم/41) حقیقتا ظلمت در آن جاری می شود و حقیقتا تمدن، نورانی و ظلمانی دارد. پس یک نکته این است که اراده های انسانی بر محور پرستش، جامعه سازی می کنند و قبل از این هم که جامعه سازی کنند خدا را می پرستند، با خدای خودشان و با جهان بیرون خودشان و حتی با خودشان، با روحشان، انسان ارتباطی با خودش دارد و اصلا معنی تهذیب همین است که من بتوانم نفس خودم را تهذیب کنم یعنی در ارتباط با خودم می توانم قوای خودم را تهذیب کنم و می توانم در ارتباط با خودم شیطنت کنم. اینکه به ما می گویند «آمنوا» ایمان که یک امر جبری نیست، اختیاری است و من می توانم خودم ایمان برای خودم ایجاد کنم منتها در یک فرآیند پیچیده ای، یقین و صفات نورانی ایجاد کنم و می توانم ظلمت در خودم ایجاد کنم.

اراده از آنجایی که در خودش تصرف می کند تا آنجایی که در بدنش تصرف می کند تا آنجایی که در محیطش تصرف می کند، حول پرستش است یعنی حول ارتباط با خدا است. انسانی که دنبال توحید است همه روابطش می شود نورانی، امدادی هم که می شود، امداد نورانی است. انسان همین که شروع به کار می کند - حالا من قبل از جامعه بگویم هنوز جامعه ای هم درست نکرده - ولو در وحدانیت خودش با یکی از دو عالم مرتبط می شود یا عالم نور یا عالم ظلمت. آدم که جزیره ای زندگی نمی کند، همین که نیتش با خدا بد شد در عالم شیاطین قرار می گیرد و اگر نیتش با خدا خوب شد در عالم ملائکه قرار می گیرد یعنی روابط ما با جهان بسیار پیچیده تر است و از بستر اراده های ما می گذرد و وقتی اراده ما در ارتباط با خدای متعال موضع گرفت، جهان در ارتباط با انسان موضع می گیرد. اگر اراده نورانی بود عالم ملائکه و اگر ظلمانی بود عالم شیاطین، امداد می کنند. موطن خودشان را پیدا می کنند یعنی همان هم افزایی شیاطین یا ملائکه و آن وقت سراغ مسخرات می آید. لایه هایی از این جهان را خدای متعال مسخر اراده های شیطانی می کند حتی تا انرژی هسته ای را، ولی لایه هایی از قوای این عالم مسخر کافر نمی شوند و این همانی است که در دوره ظهور ایمان ظاهر می شود و به اذن ولی الله هم ظاهر می شود که «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ...»(أعراف/96) یعنی لایه ای از حقایقی که در متن عالم است به هیچ وجه مسخر کافر نمی شود و مسخر نظام کفر هم نمی شود یعنی در این تصرف امداد نمی شود. در پیچیده ترین مرحله اش هم که مرحله امتلاء عالم از جور است و تمدن مادی به مرحله امتلاء می رسد، آنجا هم باز امداد، امداد محدودی است وهیچ وقت خدای متعال، شیطان را مثل نبی اکرم صلی الله علیه وآله امداد نمی کنند و عالم نور و بهشت را که برای او نیافریده اند.

پس بنابراین تمدن از اراده انسانی شروع می شود، این اراده انسانی وقتی جامعه پردازی می کند، حول چیست؟ حول بیشتر خوردن، بیشتر لذت بردن، نیازهای غریزی، ضرورت های... یا نه حول پرستش که اسمش را ما می گذاریم و می گوییم حول نیازهای غریزی. نیازهای غریزی انسان حول انتخاب معبود شکل می گیرند؛ اینکه من طعام می خورم، این طعام خوردن فرع بر پرستش من است و دارم یک چیزی را می پرستم، پرستش به طور مطلق تعطیل بردار نیست.

نکته دیگر این است که ولایت هم تعطیل بردار نیست. همینطور که توحید و ولایت حق تعطیل بردار نیست، بت پرستی و شرک و ولایت باطل هم تعطیل بردار نیست. انسان وقتی می خواهد رو به خدای متعال حرکت کند و زندگی اجتماعی کند، حتما حول یک ولایتی حرکت می کند و ما دو دسته ولات داریم؛ ارواح و اراده هایی که کاملا در پرستش حضرت حق هستند و اراده هایی که در استکبار پیچیده و ظلمانی هستند. آن ها محور جامعه حق و این ها محور جامعه باطل می شوند. محال است که کسی بگوید من می خواهم به طرف خدا بروم و کاری به اولیاء خدا ندارم. اینکه گاهی در نگاه های عرفانی هست که هر آدمی خودش راه می افتد و می رود به خدا می رسد و انبیاء آمده اند که حداکثر آدرس را نشان بدهند، نه اینطور نیست، اراده انبیاء بستر ولایت الله است و اولیاء طاغوت بستر ولایت باطل هستند. انسان در مسیر زندگی شخصی خودش یا زندگی اجتماعی اش تا آنجایی که به تمدن سازی می رسد حتما بر محور ولایتی پرستش می کند. پرستش بدون ولایت ممکن نیست کما اینکه بدون مناسک ممکن نیست که مناسکش می شود شریعت؛ شرایع، مناسک تولی هستند و تولی مناسک پرستش است. این آیات در قرآن مکرر آمده است که خدای متعال می فرماید: «قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ...»(أعراف/33). ذیل این آیه آمده که قرآن ظهر و بطن دارد، حرام در ظهر قرآن همان محرمات است و در بطن قرآن، ولایت ائمه جور است یعنی باطن محرمات، ولایت ائمه جور هستند و مناسبات ولایت آن ها می شود حرام و تولی به ولایت آن ها حرام است. حلال در بطن قرآن، ولایت ما است و در ظهر قرآن همین محرمات است یعنی کسی که راست می گوید متولی به امیرالمؤمنین علیه السلام است و کسی که دروغ می گوید متولی قوای شیطانی است. قوای شیطانی طریق جریانشان کذب و خیانت و دروغ و فجور است و... قوای رحمانی هم طریق جریانشان سجود و عبادت و صدق و صفات حمیده است و وقتی می خواهند در قلوب جاری شوند از طریق صفات حمیده خود جاری می شوند و وقتی جاری در رفتار می شوند از طریق رفتار حسنه و وقتی جاری در افکار می شوند از طریق افکار حمیده جاری می شوند. بنابراین فکر ما، قلب ما و رفتار ما حتما تحت ولایتی عمل می کند که یا حق است و یا باطل و سه هم ندارد «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ...»(بقره/257). اصل ایمان، ایمان به توحید است آیه اول آیة الکرسی توضیح الوهیت و توحید است اما «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»(بقره/256) شما نسبت به الوهیت حضرت حق مکرَه نیستید و اگر قبول کردید، ولایت بر شما اعمال می شود و اگر کفر به الوهیت ورزیدید، ولایت دیگری بر شما اعمال می شود «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»(بقره/257). طریق ولایت الله، ولایت اولیاء معصوم علیهم السلام است «وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ الَّتِي لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا»(1) بنابراین انسان وقتی حرکت می کند، حرکتش مناسک دارد و باطن مناسک تولی است که باطن تولی یا استکبار است یعنی پرستش نفس و شیطان و اولیاء طاغوت یا سجود است. طرفداران تمدن غرب به قانون عمل می کنند، این قانون چیست؟ قوانین اجتماعی است. قوانین اجتماعی تجسد اراده ها است، اراده ها برای رسیدن به مقاصدشان جاده درست کرده اند و برای حرکت اراده ها شبکه سازی کرده اند، قوانین ساختار حرکت اراده اجتماعی برای مقاصد است. این ساختار را چه کسی تولید کرده است؟ اراده ها. نظام اراده ها حول محور اولیاء باطل، متفکرین و ثروتمندان و سیاستمدارانشان و ولات باطل جامعه پردازی کرده اند، قانون درست کرده اند، فرهنگ درست کرده اند و صبغه آن ارواح در فرهنگ و قانون و همه جا هست.

بنابراین تمسک به قوانین و در چهارچوب قوانین آن ها حرکت کردن، پذیرش قوانین بین المللی و پذیرش ولایت اولیاء طاغوت است البته اگر آن ها قانون می گذارند. بنابراین قوانین که می شوند مناسک، این مناسک اعم از مناسک اخلاق، اعتقاد و رفتار هستند. برای تولید دانش قانونگذاری می کنند، سطح آن قانون با قانون راهنمایی و رانندگی متفاوت است. مثلا وزارت آموزش و پرورش برای آموزش قاعده می گذارد، برای تولید دانش هم قاعده می گذارد یعنی پژوهشگاه های آنها هم مدیریت می شود. قوانین سطوحی دارد، قوانین تجسد اراده هاست کدام اراده؟ اراده های اجتماعی بر محور ولات. بنابراین نظام قوانین می شوند شرایع. قوانین برای رفتار هست، برای اخلاق هست، برای افکار هست، قانون می گذارند. باطن این قوانین چیست؟ ولایت است یعنی جریان ولایت از طریق قانون واقع می شود یعنی الان غرب که می خواهد بر جهان سلطه پیدا کند، اراده خودش را چگونه جاری می کند؟ از طریق قوانین جاری می کند و مناسک برایش درست می کند که البته پشت قوانین، ساختارهای اجتماعی را هم درست می کند؛ سازمان ملل درست می کند، دستگاه حقوقی درست می کند، لاهه درست می کند و این ها ساختارهایی هستند که متناسب با قوانین شکل می گیرند. بنابراین پشت این ظواهر، نظام ولایت است و حرکت در چهارچوب قوانین، حرکت در یک نظام ولایت تولی و خاص است، حال باطن آن نظام ولایتی چیست؟ استکبار علی الله است یعنی مستکبرین برای حکومت خودشان، برای تمامیت استکبارشان بر جهان یک کارهایی می کنند. آن طرف هم باطن کسی که در چهارچوب شرایع دین حرکت می کند، تولی به ولایت نبی اکرم صلی الله علیه وآله و اهل بیتشان علیهم السلام است. باطن آن ولایت چیست؟ الوهیت حضرت حق است یعنی آن ها عین بندگی هستند. بنابراین تجسد امداد الهی و جریان اسماء الهی از طریق ولات حق، تمدن الهی می شود.

نقش عقل در تمدن

سوال: در این تمدن عقل کاره ای نیست؟

جواب: چرا! عقل جزو قوای ما و تحت اراده ما است. لذا همینطوری که چشم مناسک دارد و می گویید آقا نگاه نکن حرام است، عقل هم مناسک دارد. مناسک عقل را فقط ارسطو نباید تعریف کند و منطق را بسازد. مناسک عقل هم فقط مناسک جبری نیست که بگویید جبرا صغری وکبرایی کار می کند. عقل مناسک اختیاری دارد و می تواند تحت ولایت اولیاء طاغوت قرار بگیرد که مناسک برایش معین می کند یعنی متفکری که در فضای تمدن مادی تفکر می کند او هم طبق قواعدی تفکر می کند.

سوال: احکام عقل مگر حقیقی نیست؟

جواب: نه بعضی از احکام عقل قوانینی هستند که حضرت حق به نحو عام جعل کرده است و برای همه تخلف ناپذیر هستند و بعضی نیز قوانینی است که تابع ولایت اجتماعی جعل می شود.

سوال: خب آنکه محصول عقل است؟!

جواب: نه محصول عقل نیست.

سوال: مناسک محصول عقل است دیگر؟!

جواب: نه، قوانینی که برای حاکمیت بر عقل من جعل می کنند نسبت به عقل من، قانون است و برای آنکه جعل می کند، اراده است. مثال می زنم شما که به پژوهشگاه می روید، اخلاق پژوهش برای شما تعریف می کنند، منطق پژوهش تعریف می کنند و می گویند که اینطوری پژوهش کن، دارند رفتار شما را مدیریت می کنند و اگر منطق پژوهش عوض شد شما به نتیجه دیگری می رسید. مدیریت پژوهش برای شما قانون می گذارد که برای او اراده است و برای پایینی قانون است یعنی ولات از طریق قانون، اراده خودشان را بر فکر ما اعمال می کنند. ما فقط خیال می کنیم که فکر یک بخش جبری دارد که یک مکانیزم علیتی است و آن را هم در منطق ارسطو تعریف می کنند، اینطور نیست و بخشی از ذهن همینطور است.

سوال: شرایع هم متعدد بودند برای اینکه ذهن را در دوره های متفاوت مدیریت کنند.

جواب: شرایع انبیاء؟ همینطور است و اتفاقا ما هم همین را می گوییم که انبیاء ولایت بر ذهن هم می کنند. این فرمایشی که مرحوم آقا شیخ می گویند که «دین به عقل هم می دهد» به عقل هم می دهد، اگر منطق ارسطو مدار عقل است دین به عقل چه می دهد؟ خب ارسطو به عقل می دهد. اینکه دین به عقل می دهد یعنی دین هم ظرفیت عقل را افزایش می دهد و هم قواعد کارکردش را ارتقا می بخشد. همه ظرفیت عقل آن چیزی نیست که در منطق ارسطو گفته شده است که ما بگویم صغری و کبری، بله عقل هم صغری و کبری دارد اما خود صغری و کبری کردن عقل هم مگر هگل صغری و کبری نمی کند؟ چرا او می نویسد فلسفه هگل؟!

بخشی از رفتار عقل یک مکانیزم عام است که خدای متعال به عنوان قانون عمومی گذاشته است و اتفاقا اتمام حجت عمومی هم همانجا می شود. حداقل اتمام حجت در آن قوانین عامی است که خدای متعال گذاشته که فرعون هم نمی تواند، تخلف کند ولی یک قدم که بالاتر می آید قوانین دیگری بر فهم حاکم می شود که فرعون دیگر نمی فهمد، واقعا نمی فهمد موسی چه می گوید «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ...»(بقره/7) یعنی واقعا نمی فهمد، آنجا یک قوانین بالاتری بر فهم حاکم است که اگر تولی به موسای کلیم پیدا کنی می فهمی چه می گوید، فکرت را رهبری می کند و اگر تولی پیدا نکنی که در آن سطح نمی فهمی چه می گوید.

مسئله حسن و قبح و پایگاه اخلاق

سوال: یعنی آیه ««فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا»(شمس/8) قوانین عمومی آن است؟

جواب: بله. البته هر چه بالاتر بروید، نازل به مراتب هم هست. کسی که دنبال حضرت حرکت می کند مراتب بالاتری از فجور و تقوا به او الهام می شود. اینکه یک مرحله نیست که فقط به فطرت عطا شده است. کسی که دنبال ولات جور می رود، درک دیگری پیدا می کند. لذا اخلاق در غرب با اینجا واقعا دوتاست. اخلاق بالفعلشان، فطرت اخلاقی که حداقل اخلاق است مشترک است ولی به فعلیت که می رسد دو نظام اخلاقی پیدا می کند، زیباشناسی و هنرشان با ما متفاوت است.

سوال: اخلاقشان چطور با ما متفاوت است؟ تفاوت فقهی منظورمان نیست.

جواب: بروید به ایشان بگویید که همجنس بازی بد است. از شما نمی پذیرند و آنرا درست و زیبا می بینند. زیباشناسی اش را می گویم نه فقه را. آن ها این کار را زشت می بینند؟ زیباشناسی که فقه نیست.

عدالت! نظام سرمایه داری را نظام عادلانه می داند یا نمی داند؟ وقتی زشتی و زیبا تفصیل پیدا می کند، سراغ کلیات مبهم نروید. عدالت اقتصادی به نظام سرمایه داری تبدیل شده است که آن نظام سرمایه داری را نظام عادلانه می داند و مفهوم عدالت و اخلاق را پشتش قرار می دهد. مارکسیسم ها هم اقتصاد خودشان را عادلانه می دانند. چرا شما اخلاق را فقط در بسائط و کلیات می بینید؟

سوال: گزاره هایی است که حسن و قبح ذاتی دارد دیگر؟

جواب: ببینید گزاره ها را ساده نکنید، عدالت اخلاق مربوط به اخلاق است یا نه؟ بله. آیا مارکسیست ها سیستم اقتصادی خود را عادلانه می دانند یا نه؟

سوال: آن مسائل در حقوق و مناسک شان است.

جواب: رابطه اخلاق و حقوق چیست؟ ببینید اخلاق با حقوق ارتباط پیدا می کند یا نه؟ بله اخلاق را تبدیل به حقوق می کند، زیباشناسی اش آرام آرام تغییر می کند. حقوق بدون زیباشناسی که کار نمی کند. اگر یک نظام حقوقی در جامعه ایجاد کردید که هیچ کس این نظام حقوقی را خوب نمی داند. مثال الان شما حقوق فرانسه را به ایران بیاورید که به آن عمل نمی شود چرا؟ چون اخلاق پشتش درست نشده است، آقایان می گویند این فرهنگ سازی نشده است. می گویند وقتی می خواهید به یک کشوری توسعه ببرید، انتقال تکنولوژی که توسعه نیست، باید بافت انسانی تغییر کند تا متناسب با اخلاق تکنولوژی حرکت کند. تکنولوژی اخلاق ایجاد می کند و برای خودش ارزش می آورد، عاطفه تغییر می دهد. اتفاقا این ها می گویند عاطفه متناسب با رشد تکنولوژی عاطفه پیشرفته است و آن اخلاق، اخلاق عقب افتاده است، منتها خلق را شما فقط در کلیات نبینید، زیباشناسی پشتوانه حقوق است.

سوال: منظورتان از زیباشناسی چیست؟

جواب: این نظام حقوقی خوب است یا بد است؟ هنجار است یا عدم هنجار؟ هنجار شدن یعنی اخلاق. قواعد تا هنجار نشوند که عملیاتی نمی شوند، می شوند؟ هنجار یعنی اخلاق شدن یعنی پشتوانه اخلاقی یعنی عقل عملی و وجدان پشت سرش بیاید، عاطفه بیاید یعنی عاطفه مهندسی می شود.

پس تمدن در مرتبه ظاهرش حاصل تلاش جمعی، همکاری، هم فکری و هم دلی است و از این بالاتر هم داریم که سِرّشان با هم یکی می شود، در ارتباط با کجا؟ در ارتباط با جهان بیرون و در ارتباط با خودشان و در ارتباط بین انسانی. بین انسان ها و با جهان روابطی ایجاد می کنند که این می شود تمدن و این ظاهر تمدن است.

اما انسان وقتی می خواهد وارد تمدن شود، چند لایه باطنی دارد؛ انسان همین که می خواهد وارد حیات اجتماعی شود و یا قبل از آن حتی وقتی می خواهد وارد نظام هستی شود، اول ارتباطش با حضرت حق تفسیر می شود. اگر نوع ارتباط انسان با خدای متعال تغییر کرد ارتباطش با جهان و جهان هایی که در آن زندگی می کند، متفاوت می شود. جهانی که مؤمن در آن زندگی می کند با جهان کافر دو تا است. «الْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَسیرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى النُّورِ»(2) ولی «ِوَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»(بقرة/257). پس اگر انسان با حضرت حق ارتباط پیدا کرد، عوالمش فرق می کند، نوع ارتباطش با جهان و ارتباط جهان با او، ابزار ارتباطش با جهان و جهان با او، فهمش از جهان، تعاملش با جهان و احساسش با جهان تغییر می کند یعنی احساس روحیش، حساسیت هایش به جهان تغییر می کند. سرسفره که می نشینی حساسیت مؤمن و کافر نسبت به طعام دو تا است، فقط غریزه نیست که حساسیت را تحریک می کند. احساسش نسبت به طعام متفاوت می شود، احساسش نسبت به طبیعت و زیبایی و زشتی طبیعت متفاوت می شود.

حساسیت انسان یعنی خلق انسان در ارتباط با جهان، در ارتباط با انسان های دیگر، در ارتباط با امکانات؛ فهمش از جهان و خودش و انسان های دیگر و روابطش؛ روابطش با جهان و خودش و انسان های دیگر و از آن طرف ارتباط عوالم با ما، تابع ارتباط ما با خدای متعال است یعنی توحید و کفر محور اخلاق و فکر و رفتار ما و محور تعامل جهان با ما و تعامل جهان با ماست. حتما عالم ملائکه با مؤمن تعاملی می کنند که با کافر نمی کنند، حتما عالم شیاطین تعاملی با کافر می کنند که با مؤمن نمی کنند «وَ كَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ ...، وَ لِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا مَا هُمْ مُقْتَرِفُونَ»(أنعام/112-113). این دو تمدن بر محور دو ولایت شکل می گیرد یعنی جامع؛ نه فرد و نه جامعه بدون ارتباط با ولایت با خدا مرتبط نمی شوند. آن کسانی که بدون ارتباط، مرتبط هستند نبی اکرم صلی الله علیه وآله و سلم است، فرمود بین حضرت و خدا حجاب نیست «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ»(رعد/28) فقال: بمحمد عليه و آله السلام تطمئن القلوب - و هو ذكر الله و حجابه»(3) و روایات فراوان دیگر.

آن هایی که مستقل مرتبط هستند، آن هایی هستند که ایمانشان ایمان مطلق است، عصمت دارند و ولایت الله را تحمل کردند و دیگران از طریق آن ها باید مرتبط شوند. محال است مگر ما صراط المستقیم نداریم، یک راه است، راه خود امام است، خود ولی است و باطن دین هم خود ولی است. دین یک قواعد نیست که ولی می آید و ارشاد می کند، قواعد ولایت الله، قواعد الوهیت است که از طریق خود ولی جاری می شود. لذا دین در روایات متعدد به خود امام تفسیر می شود، باطن دین امام است، مناسک، مناسک عبور از وادی ولایت و رسیدن به مقام توحید است. سیر ما در وادی توحید از وادی امام است، امام هم باب الله است، هم جنب الله است و هم سبیل الله است یعنی انسان وقتی وارد وادی ولایت شد از باب توحید وارد شده است، هم در سبیل است و هم در جنب است. انسان وقتی به وادی ولایت رسید هم در راه است و هم در همه مراحل راه فی جنب الله است، آن طرف هم وادی بُعد است و ظلمت است و ... پس می شود دو تمدن؛ تمدن نورانی و تمدن ظلمانی. البته این دو با هم تعامل دارند و تا در عالم دنیا هستیم التقاط هم هست. این التقاط از التقاط های پیچیده شروع می شود تا التقاط های ساده.

آن التقاط هایی که در روایات فرموده این دو را خدا با هم قاطی کرد، بدی های آن ها به این ها و خوبی های این ها به آن ها قاطی شده است و بعد این ها از همدیگر جدا می شوند. وقتی وارد عالم آخرت شدیم خدای متعال این ها را تجزیه می کند، این ها می روند در جهنم آن ها می روند در بهشت، دیگر ارتباط ها قطع می شود و دیگر آن ها نمی توانند در این طرف اثر بگذارند. لذا عالم امتحان هم نیست چون دو ولایت نیست، عالم بندگی هست ولی عالم ابتلا به این معنا نیست. پس می شود دو تمدن بر محور دو ولایت؛ یک ولایت، ولایت انبیاء که بر مدار وحی است البته این ولایت به بلوغ عقل، به بلوغ حس و به بلوغ روح ختم می شود. اتفاقا بلوغ عقل و حس و روح فقط ذیل انبیاء اتفاق می افتد، انبیاء عقل را بالغ می کنند. حضرت وقتی ظهور می کند عقول را چهل برابر می کنند یعنی چه؟ یعنی حضرت عقل را کامل می کنند، عقل وقتی کامل شد، مناسکش هم عوض می شود و دیگر مناسک عقل ناقص نیست؛ هم عقل را کامل می کنند و هم شرایع را کامل می کنند.

دو جریان تمدن حق و باطل و نسبت آنها با عصر ظهور

بر این اساس حالا ما اگر بخواهیم حرکت تمدنی و نسبتش با ظهور را بگوییم ؛ دو جریان تمدنی است. این دو تمدن الان تمدن حق است در حجاب تمدن باطل، دانشش و عقلانیتش و همه چیزش در حجاب است چون خود ولایت در حجاب است. «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى» قَالَ اللَّيْلُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ فُلَانٌ غَشِيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فِي دَوْلَتِهِ الَّتِي جَرَتْ لَهُ عَلَيْهِ- وَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ ع يَصْبِرُ فِي دَوْلَتِهِمْ حَتَّى تَنْقَضِيَ، قَالَ: «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى» قَالَ النَّهَارُ هُوَ الْقَائِمُ ع مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ، إِذَا قَامَ غَلَبَ دَوْلَتُهُ الْبَاطِلَ- وَ الْقُرْآنُ ضُرِبَ فِيهِ الْأَمْثَالُ لِلنَّاسِ- وَ خَاطَبَ اللَّهُ نَبِيَّهُ بِهِ وَ نَحْنُ، فَلَيْسَ يَعْلَمُهُ غَيْرُنَا»(4)

حضرت وقتی می آیند این غشاء را برمی دارند ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام در امام زمان علیه السلام تجلی پیدا می کند یا «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا * وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا * وَ النَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا * وَ اللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا»(شمس/1-4)، فرمود «الشمس» وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه وآله است و «ضحی» دین حضرت و پرتو این وجود که همه کائنات را روشن کرده است و «قمر» وجود مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام و «نهار» وجود مقدس امام زمان علیه السلام که در وجود ایشان، در دوران ایشان، نور نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، خورشید تجلی می کند و الان خورشید در حجاب است «أظهر به دین نبیک» یعنی همین. آن ولایت، ظهور پیدا می کند و وقتی ظهور پیدا کرد، اراده هایی که در این مسیر هستند، اراده های انسانی دیگری می شوند، اراده های نورانی می شوند «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا...»(حديد/17)، فرمود: «يعني بموتها: كفر أهلها. و الكافر ميت ، فيحييها اللّه عزّوجلّ بالقائم منا أهل البيت، و يحيى الأرض و يحيى أهلها بعد موتها.(5) و یا در روایت دعاء آمده است که: «وَ أَحْيِ بِهِ الْقُلُوبَ الْمَيْتَةَ»(6) حضرت وقتی می آیند قلوب مرده ما را نه فقط قلوب کفار را زنده می کند. بنابراین حیات در ما دمیده می شود اصلا این «یظهر الماء علی وجه الارض» یعنی «یظهر الامام». در واقع امام ماء است و آیه «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ»(ملك /30) این حقیقتی که غور کرده امام است که در آن دوران ظاهر می شود.

بنابراین ما انسان دیگری می شویم. «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا...»(زمر/69) فرمود «إذن يستغني الناس عن ضوء الشمس و نور القمر و يجتزون بنور الإمام»(7) هم جهان بیرون جهان دیگری می شود و هم ما، چرا؟ چون همه آنچه جهان دارد تابع میزان تجلی غیب در عالم شهود است. وقتی آن «والشمس» در انسان و روابط انسانی تجلی کرد و در طبیعت و روابط طبیعت تجلی کرد و بعد با عالمی که ما با آن سر و کار داریم و دیگر، عالم شیاطین منزوی شدند و شد عالم ملائکه، همه آنچه تحقق پیدا می کند تناسبات عالم ملائکه در عالم ملک و در عالم انسانی بر محور ولایت امام زمانش هست و این می شود عصر ظهور که اگر اسمش را تمدن می گذارید من مخالف نیستم بگویید تمدن.

عقول کامل می شود ولی فعلا در این جهان زندگی می کنیم، این است که عالمی می شود و به حدی حقیقت ولایت امام ظهور پیدا می کند که سلمان هم دوباره برمی گردد. (تلقی حقیر این است) اصلا رجعت نکته اش این است که وقتی ظهور می شود به حدی دین الهی، توحید و ولایت نبی اکرم صلی الله علیه وآله تجلی می کند که آن هایی هم که رفته اند و عالم برزخ را طی کرده اند، می فهمند حقیقتی در این عالم هست و باید دوباره اصغاء کنند و وارد عوالم بعدی شوند لذا برمی گردند و حقیقت توحید و ولایت را می چشند. در اذن دخول سرداب هست که از خدا می خواهم که اگر از دنیا رفتم مرا زنده کند «لابلغ من طاعتک مرادی و اشفی من اعدائک فؤادی». یعنی سلمان هم به مراد از طاعت ولی خدا نرسیده، مقام طوع را نچشیده و باید برگردد و مقام طوع را بچشد و برود. سلمان هم نتوانسته - به تعبیر حالا زشت - تمدنی امام زمان علیه السلام را تبعیت کند و شخصی تبعیت کرده است. در همه روابط تمدن دنبال امام حرکت کنید، اراده سلمان محدود دنبال امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است. «لابلغ من طاعتک» بلوغ طاعت، بلوغ طوع امام، اینکه انسان به مرادش از طاعت برسد، در ظهور واقع می شود. بنابراین اصلا جهان، جهان دیگری می شود.

حال ایده ظهور چه نقشی در این تمدن و فرهنگ دارد؟ (این را بررسی کنید) شما اگر ایده ظهور را در تمدن دمیدید، مقیاس تمدن را تغییر می دهید و جهت تمدن را هم عوض می کنید یعنی تمدن عصر ظهور نه جهتش این تمدن است و نه مقیاسش. بنابراین اگر می خواهیم به سمت ظهور، تمدن سازی کنیم باید جهت فرهنگ جهان عوض شود، این فرهنگ، فرهنگ مادی است، فرهنگ استکباری است، فرهنگ شیطانی است و مقیاسش هم باید عوض شود و از مقیاس حرکت در چهارچوب طبیعت و حصار قوانین طبیعت و شرک برود به حرکت در چهارچوب ولایت امام که قوانین عالم هم عوض می شود. حضرت وقتی می آیند، قوانین عالم عوض می شود چون قانون تابع نسبیت است. این آب خاصیتش چیست؟ می گویند بگو کجاست تا بگوییم خاصیتش چیست؟ ته دره است، روی کوه است و... این آهن نقطه مقاومتش چقدر است؟ می گویند بگو کجاست تا بگوییم نقطه مقاومتش چقدر است؟ چه قوانینی بر این انسان حاکم است؟ می گویند بگو در ولایت شیطان است یا ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام دو قانون بر او حاکم است. اینکه می بینید مؤمن طی الارض می کند - من نمی خواهم به طی الارض استناد کنم - قوانین وقتی وارد ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام شد عوض می شود، در همین جهان زندگی می کند ولی قواعدش عوض می شود؛ قواعد فیزیکیش عوض می شود مگر الان ما برویم در کره ماه قوانین فیزیکی ما عوض می شود یا نمی شود؟ چطور من در کره ماه بروم قواعد عوض می شود، حضرت هم وقتی تجلی می کند غیب در عالم شهود (کلمه غیب) ظاهر می شود. «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»(بقرة /3) غیب را فرموده اند یعنی امام زمان علیه السلام.

حضرت بعد به این آیه استشهاد کرده اند که « وَ يَقُولُونَ لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ»(يونس/20) آن آیه ای که شما می خواهید و موسای کلیم آورد آیه غیبی است، عصا یک آیه غیبی است. من هم منتظر هستم، خدا یک آیه غیبی برای من گذاشته «فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ»، بگذارید آیه غیبی من بیاید، امام زمان علیه السلام آیه غیبی نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم است و وقتی این غیب تجلی می کند عالم، عالم دیگری می شود و قوانین حتی قوانین فیزیکی عوض می شود.

بررسی سطح تغییرات تمدن و فرهنگ و قوانین حقیقی

سوال: در عصر ظهور قوانین عوض می شود؟ چرا؟

جواب: حتما قوانین فیزیکی عوض می شود، حتما قوانین زیست شناسی عوض می شود. بخاطر اینکه اصلا قانون تابع نسبیت است، نسبیت عالم عوض می شود.

سوال: مگر قوانین در این دنیا حقیقی نیست؟

جواب: نه نسبی است و مطلق نیست. در همین دنیا هم می گویم که آب سر کوه یک خاصیت دارد، ته دره یک خاصیت دارد و وقتی تجلی امام علیه السلام در عالم عوض می شود، قوانین عالم به هم می خورد.

سوال: چرا؟ چه ضرورتی دارد؟

جواب: مثال بزنم، مؤمن وقتی کامل شد و ارتباط با عالم اسماءالله پیدا کرد از یک حرف استفاده می کند، فرمود «أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»(نمل/40) می فرماید یک حرف از اسم اعظم را داشت و زمین را در یک چشم به هم زدن جمع کرد، تخت را گرفت و زمین را پهن کرد. این نشان می دهد که قانون عوض می شود. این قانون فیزیکی در اختیار من هم هست؟

سوال: این قرار است عمومی شود؟ همه در آن زمان عوض می شوند؟

جواب: به یک نسبتی حتما عمومی می شود یعنی همه به اسماء الله می رسند و فیزیکشان عوض می شود. انسان ها حتما عوض می شوند، مراتبی از شهود غیب را پیدا می کنند و اصلا عقول چهل برابر می شود یعنی چه؟ یعنی هم عقل، عقل دیگری می شود، هم ما عوض می شویم، هم جهان ما عوض می شود و هم محیط بیرونی ما، محیط غیب ما عوض می شود. حضرت وقتی می آیند به تعبیر بعضی بزرگان وقتی حضرت حق یک جایی نزول اجلال می کند با همه قوا نزول می کند، وقتی امام زمان علیه السلام می آید با همه قوایش می آید.

سوال: یعنی از این طرف دنیا با آن طرف دنیا ارتباط برقرار می کنند؟

جواب: بعضی خیال می کنند یعنی همین موبایل، اینکه ابزار شیطانی است و این میزان تسخیر عالم بر شیطان است، تسخیر عالم بر حضرت اصلا چیز دیگری است و قوانین عالم عوض می شود. نمی خواهم، بگویم طی الارض، طی الارض یک نمونه است، طی الهوا هم داریم و... خیلی قوانین ما داریم که مؤمنین اصلا گرفتار این قوانین نیستند.

سوال: بلا تشبیه ما مثال های مادی هم برای این قضیه داریم مثلا موقعی که سرعت دارد نزدیک به بی نهایت می رسد، قوانین نیوتن دیگر به قوانین نسبیت انیشتین تبدیل می شود؟

جواب: البته این در همین محاسبه و پارادایم خودشان است، ما می گوییم در عصر ظهور پارادایم عوض می شود. شما هم در پارادایم آنها اصلا حرف نزنید.

سوال: قوانین فیزیک، قوانین این جهان ممکن است نه هر جهان ممکنی؟

جواب: این جهان شرایطش عوض می شود، این جهانی که به آن اشاره می کنید عوض می شود.

سوال: دلیلی بر اثبات این وجود دارد یا فقط یک گمانه است؟

جواب: نه گمانه نیست، هم ادله نقلی دارد و هم ادله عقلی. جهان، جهان دیگری می شود.

سوال: در عالم ریاضی مثلا ما یک قانون همین شکلی داریم که اگر صورت و مخرج یکی بود حاصل این کسر می شود یک. اما آن موقع که صورت و مخرج به بی نهایت نزدیک می شود، اساتید ریاضی جمله مشهور هم دارند و می گویند قوانین بی نهایت ها متفاوت است. بی نهایت تقسیم بر بی نهایت بعضی وقت ها می شود صفر، بعضی وقت ها می شود یک، بعضی وقت ها می شود دو و...

جواب: من می گویم اصلا باز همه این ها در یک پارادایم است. ما حرفمان این است که در آن عصر تجلی و ظهور نبی اکرم(ص) می شود یعنی تجلی شان در امام زمان علیه السلام واقع می شود لذا در دعا می گویید «أظهر به دین نبیک»؛ حضرت دین خودشان را دین نبی می دانند. یعنی در غیبت اصل دین در کمون است. قرآن می فرماید: «وَ النَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا»(شمس/3) «نهار» همان خورشید را تجلی می دهد، «شمس» نبی اکرم صلی الله علیه وآله هستند. به تعبیر دیگر رسول الله(ص) از وراء حجاب امام زمان علیه السلام در عالم ما تجلی می کنند. مثل اینکه حضرت زهرا سلام الله علیها  گفته شده است که «اخرج منها انوار ائمتی» همه ائمه حامل نور حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها هستند و لذا عصر ظهور، عصر ظهور حضرت زهرا سلام الله علیها است.

فی الجمله آن عرضی که می خواستم را گفتم البته باز راجع به فرهنگ گفت وگوهایی باید بشود اینکه فرهنگ را چه بدانیم؟ فرهنگ را مطلق نظام مفاهیم بدانیم؟ ارتکازات بدانیم؟ مفاهیم و ساختار و محصولات بدانیم؟ این ها بحث هایی در جای خودش است.

بررسی شبهه نسبیت در فرهنگ و سیره های عقلایی

سوال: اینطور که شما می گویید مفهوم فرهنگی، مفهوم مشکک است و مراتبی برایش قائل هستید. و تمدنی با این فرهنگ مذکور شکل نگرفته است؟ در نهایت تمدن اسلامی که صحبت می کنید بالاخره چیست؟ چه سطح تمدن اسلامی را قبول دارید؟

جواب: بله مشکک و دارای مراتب است و هنوز هم تمدن و فرهنگی که در عالم بر محور معصوم شکل گرفته باشد محقق نشده است. توجه کنید که منظور شما از تمدن اسلامی چیست؟ تمدن مسلمین یا تمدنی که بعدا می خواهد بیاید؟ در تمدن مسلمین به یک نسبتی فرهنگ اسلام ظهور پیدا کرده است و به همان نسبتی که فرهنگ اسلام در آن ظهور کرده، می شود فرهنگ اسلامی. فلسفه هم همینطور است یعنی قطعا فلسفه ابن سینا با فلسفه ارسطو متفاوت است، قطعا فلسفه ملاصدرا با فلسفه یونان متفاوت است، با فلسفه مدرن هم متفاوت است، همزمان با مثلا فرض کنید کانت و این ها فلسفه را ابداع کرده است ولی دو تا فلسفه است اما آیا این فلسفه اسلامی است؟ هم هست و هم نیست؛ به نسبتی که تحت تأثیر فرهنگ اسلام است، اسلامی است و به نسبتی که تحت تأثیر فرهنگ اسلام نیست، اسلامی نیست. تمدن هم همینطور است آنچه که تمدن را اسلامی می کند، این است که ما در فضای اسلام زندگی کنیم؛ به اندازه ای که اسلام در روح ما، در فکر ما و در رفتار ما تجلی کند - که اسلام فرع نبی اکرم صلی الله علیه وآله، تجلی و دین ایشان است، دین که قراردادی نیست «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا»(شمس/1) پرتوی این خورشید است - به اندازه ای که شعاع این خورشید در ما و روابط ما و در باطن و ظاهر ما تجلی می کند، ما مسلمان می شویم و در مقابل به اندازه ای که این روابط مادی امروزی بین ما بیاید و جهان ما را فرم دهد، جهان مسلمین می شود نه جهان اسلام.

مثلا این فرمی که الان قندان دارد، تابع نظام اراده اجتماعی است. فرمی که این میز دارد تابع نظام اراده اجتماعی است و پنجاه سال پیش ما میز این فرمی نداشتیم، تجسد اراده اجتماعی که در فاعل مسخر تبدیل به این میز شده است. این تجسد اگر اراده ها اراده ظلمانی باشد و حرکتش به سمت ظلمات باشد این را هم ظلمانی می کند. منتها آقایان به اینجا که می رسد، می گویند این ها دایره مباهات و منطقة الفراغ و ظلمت و نور ندارد و... این ها همان محل بحث هایی است که من عرض می کردم که پرستش و ولایت تعطیل بردار نیست. البته یک طیفی در ولایت است؛ ممکن است وقتی سلمان وارد وادی ولایت می شود آنجا پلک هم که می زند به اذن امیرالمؤمنین علیه السلام است، این برای آن مقام است. در مقام پایین تر همین قدر که حضرت بگویند در این بیابان نرو و درآن بیابان برو و من گوش دادم دنبال حضرت هستم. ولی وقتی مرتبه سلمان باشد مثل میدان مین می شود که حضرت پایش را بر می دارد و او همانجا قدم می گذارد. میزان تولی مقامات فرق می کند، مناسکشان هم فرق می کند؛ سلمان اگر پایش را یک جای دیگر بگذارد به او اشکال می کنند ولی من اگر در همین وادی بروم، دست چپ نرو و دست راست برو، من دارم دنبال حضرت حرکت می کنم و ظرفیت تولی من بیشتر از این نیست.

این را قبول دارم که درجات ایمان و ظرفیت تولی در درجات ایمان متفاوت است و به اصطلاح رهایی مناسک در منازل پایین ایمان را قبول داریم ولی دو وادی و دو ولایت است. تمدن بر اساس توحید و کفر، بر اساس ولایت حق و باطل باید تفسیر شود و آرام آرام به سمت فراگیری هم برویم و آن وقت آنچه که اسلام می گوید که ظهور حقیقت ولایت است آن می شود عصر ظهور. این باید در فرهنگ تجلی کند و در تمدن هم تجلی کند. تا ما فرهنگ جامعه را فرهنگ مهدوی نکنیم به تمدن مهدوی نمی رسیم. این فرهنگ مهدوی یک بخشش فرهنگ عمومی است، یک بخشش فرهنگ تخصصی است و یک بخشش فرهنگ بنیادی است. حتی شما منطق ها را باید به سمت تبعیت از حضرت حرکت دهید منطق تفکر؛ اگر می خواهیم تابع امام فکر کنیم باید منطق فکرمان را از قرآن و روایات بگیریم و منطق فکر بر اساس قرآن و روایت غیر از این منطق است که بخشی از آن را مرحوم آقای صفایی در کتاب «مسئولیت سازندگی» اشاره کرده اند که ملاحظه فرمودید، آن منطق فکر غیر از منطق ارسطو است.

سوال: سیره عقلایی در تفکرتان چه جایگاهی دارد؟

جواب: سیره های عقلایی خودش ساخته همین فضاست. سیره های عقلایی الان چگونه درست می شوند؟ سیره های عقلایی از نسبت بین عقل عمل و عقل نظر درست می شوند یعنی مقصدی را انتخاب می کند و می سنجد و بهترین راه را برای آن مقصد تبدیل به قانون می کند که سیره می شود. این قانون ها قانون های متغیر دارد، آن هایی که ثابت تر هستند، می شوند سیره. سیره های عقلایی حتما تحت تأثیر نظام ولایت تغییر می کنند.

سوال: یعنی این سیره ها اگر حقیقی هم باشند تحت ولایت تغییر می کند؟

جواب: حقیقی یعنی چه؟ بنظر ما هم عالم حقیقت متغیر می شود و هم درک از حقیقت متغیر می شود.

سوال: یعنی فرمول فیزیکی آب تغییر می کند؟

جواب: حتما گزاره های فیزیکی مبتنی بر مفروضات هستند. قبلا می گفتند آب خودش یک عنصر مستقل است، امروز آنرا مرکب چند عنصر می دانند و ممکن است زمانی برسد که بگویند مرکب از پنجا عنصر است. کدام درست است؟! اینها تابع نسبیت فهم است.

سوال: نسبی نیست، تست می کنیم و می رویم لابراتوار تا ببینیم یکی است یا نه؟ و همدیگر را قانع می کنیم.

جواب: این ادبیات پوزیتویستی است که باید کنار بگذاریم. این حرفش غلط است. ما جهان را تفسیر می کنیم. این دوره نه انتقادی ها و نه تفسیری ها این حرف ها را دیگر قبول ندارند. بله در جاهایی مثل گزاره های اولی، اراده ما تبعی است نه اینکه اینها حقیقی هستند. یعنی این ها ساختار قهری ذهن هستند و خدای متعال ذهن ما را اینگونه خلق کرده که مبتنی بر اصل تناقض می فهمد. این ها به اراده خدا برمی گردد و فوق اراده ما است.

سوال: این نسبیت در فهم نیست؟

جواب: نه اصلا، نسبیت را ما به وحدت اله برمی گردانیم. یعنی نسبیت را اول به نظام ولایت و بعد به اراده اله واحد برمی گردانیم. فرق نسبیت ما با نسبیت غرب این است که آن ها نسبیت را به نسبیت مادی برمی گردانند و نسبیت مادی را هم مطلق می کنند ولی ما نسبیت را به نسبیت ولایت برمی گردانیم و می گوییم قوانین دو ولایت دو تاست و آن را هم به توحید برمی گردانیم یعنی عالم یک اله دارد و سرانجام اله واحد، جهان را به سمت اراده خودش می برد، این نسبیت به هرج و مرج در فهم ختم نمی شود.

پس ما نگفتیم عالم نسبیت مطلق دارد؛ به تعبیر دیگر اگر شما آله را متعدد کنید نسبیت مطلق می شود چون هیچ الهی تحت فرمان اله دیگر نیست و هر کسی کار خودش را می کند؛ نه با هم مرتبط هستند و بر هیچ کدام قانون حاکم نیست که می شود نسبیت مطلق. نسبیت مطلق فقط در فرض تعدد آله است و اگر یک اله بیشتر نیست، نسبیت ها به یک اراده برمی گردد و آن اراده واحد مبدأ هماهنگی در فهم است. من از شما سؤال می کنم شما که می گویید ما همسان می فهمیم این همسانی به کجا بر می گردانید؟ به ساختار ذهن؟ به علیت؟ یعنی می گویید علیت ما را مجبور به فهم واحد می کند؟ من منکر این هستم، من می گویم خدای واحد ما را به فهم هماهنگ می رساند. در واقع مکانیزم فهم را علیتی نمی گوییم، بلکه مکانیزمش فاعلیتی است و تحت اراده حضرت حق است.

سوال: یعنی حقیقیات را هم دارید اعتباری می کنید؟ و آیا این یعنی همه چیز اعتباری است و معتبر خداست؟

جواب: خیر. شأن خدا اعتبار نیست. اعتبار کار ما مخلوقات گرفتار است. او همه کارش حقیقت است. ولی باید توجه کنیم که ما می گوییم حقیقیات هم تابع فاعلیت تفسیر می شود. یعنی نه اعتباریات به آن معنا اعتباری هستند و نه حقیقیات به این معنا حقایق هستند. ما دو طرف پشت بام را درست کرده ایم؛ یک طرف پشت بام اعتباریاتی است که صددرصد دست ما در آن باز است و هیچ قانونی ندارد و یک طرف هم حقایقی که دست نمی خورند و مطلق مطلق هستند این تصویر اشتباه است. نه آن مطلق است و نه این اعتباری است.

سوال: شما کل تاریخ فلسفه را مورد مناقشه قرار می دهید؟

جواب: ما حرف مان این بود که شما می خواهید با این فلسفه امروزی تمدن اسلامی درست کنید که نمی شود. شما می گویید با این فلسفه، تمدن امام زمان علیه السلام را درست کنم خب نمی شود، تمدن امام زمان علیه السلام فرهنگ خودش را می خواهد. هرچند ما قبلو داریم که این بحث ریشه های معرفت شناسی و جهت داری علم را لازم دارد که اگر لازم بود در جلسه دیگری مطرح خواهیم کرد و از دوستان استفاده می کنیم. و السلام علیکم و رحمة الله.

پی نوشت ها:

(1) الكافي(ط - الإسلامية)/ ج 1/ ص 437.

(2) الخصال/ج 1/ ص 277.

(3) تفسير العياشي / ج 2 / ص211.

(4) تفسير القمي/ ج 2/ ص425.

(5) شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام / ج 3 / ص356 .

(6) کمال الدين و تمام النعمة /ج 2 /ص 515.

(7) البرهان في تفسير القرآن / ج 4 / ص733.