نسخه آزمایشی
چهارشنبه, 19 ارديبهشت 1403 - Wed, 8 May 2024

شب آخر هيات منزل ناصر/ تفاوت وادی اسلام و ایمان/ طرح دشمن برای تفرقه در امت نبی اکرم/ مخاطرات و آفات جامعه ایمانی

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 8 آبان ماه 98 است که در منزل آقای ناصر ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ اسلام و ایمان دو وادی هستند که حول نبی اکرم شکل گرفته است. ممکن است کسی وارد وادی اسلام بشود اما وارد وادی ایمان نشود اما آنکه مومن است حتما وارد وادی اسلام شده است. ایمان آن حقیقتی است که موطنش قلب انسان است و رکن دوم ایمان عمل به آن حقیقتی است که وارد قلب شده است. وقتی روح الایمان در انسان آمد به قوای انسان منتشر می شود؛ معصیت ناشی از روح الایمان نیست. چیزی که انسان را از دایره اسلام بیرون می برد این است که حکم خدا را انکار کند و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کند. ولی اگر حکم خدا را قبول دارد و نفسش بر او غالب می شود و معصیت می کند، از دایره اسلام بیرون نمی رود. ایمان در یک منزلتی تفسیر به امام شده و حقیقت ایمان خود امام است. ایمانی که وارد قلب مومن می شود شعاعی است از نور امام که به قلب مومن می رسد و قلب مومن را نورانی می کند. آن شعاع وجود امام که گاهی از او به محبت امام تعبیر می شود همان شعاع وجودی امام است که وارد قلب مومن می شود. مومن اگر کامل شد به یک نقطه ای می رسد که تمام قوایش جذب در قوای امام می شود و چیزی نمی ماند. او را امتحان می کنند و خالصش می کنند. روابط داخلی امت اسلامی رابطه اخوت است و درجات براساس تقواست. درجات تقوا درجات کرامت ایجاد می کند؛ و لذا تمام مناسبات جامعه ایمانی مناسبات کرامت است.

بیان حقیقت ایمان

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في  قُلُوبِكُم »(حجرات/14) در این آیه مبارکه از سوره حجرات خدای متعال می فرماید که اعرابی که تازه مسلمان شده بودند و هنوز فرهنگ اسلام را نپذیرفته بودند و وارد وادی ایمان نشده بودند ادعای ایمان می کردند و به حضرت عرضه می داشتند که مومن هستند. خدای متعال در پاسخ آنها می فرماید که شما مومن نیستید، پس ادعای ایمان نکنید، اما بگویید: اسلام آوردیم؛ اسلام شما مقبول است، ولی ایمان پذیرفته نیست؛ چون هنوز حقیقت ایمان وارد قلب شما نشده است.

ایمان آن حقیقتی است که موطنش قلب انسان است اگرچه به تعبیری که در روایات اهل بیت علیهم السلام است اگر کسی مومن شد آن حقیقت ایمان از قلب انسان به اعضاء منتشر می شود؛ یعنی چشم انسان گوش انسان زبان انسان فکر انسان هم مومن و نورانی به نور ایمان می شوند؛ لذا چشم و دست و گوش مومن متفاوت با غیر مومن و در وادی نور است؛ ولی آن موطن اصلی ایمان آن محلی که ایمان ظهور پیدا می کند قلب انسان است.

روایات فراوانی این ایمان و اسلامی که در این آیه از آن بحث شده و تفاوت این دو را توضیح می دهد. اسلام مقامات و مراتبی دارد و ایمان هم مراتبی دارد. ما فعلاً به آن مراتب ایمان و اسلام کار نداریم و همین مرتبه آغاز اسلام و ایمان را عرض می کنیم. روایات متعددی در این زمینه است، چند روایت و کلام نورانی اهل بیت علیهم السلام را خدمتتان تقدیم می کنم بعد جمع بندی می کنیم. روایاتی که عرض می کنم همه از کتاب شریف کافی است. مرحوم کلینی در بابی تحت این عنوان «أَنَّ الْإِيمَانَ يَشْرَكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَان »، یعنی  ایمان با اسلام شریک است و هرگاه ایمان بود اسلام هم هست ولی اینطور نیست که اگر اسلام حاصل شد برای کسی ایمان هم حاصل بشود.

روایت اول این است «عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ أَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ فَقَالَ إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فَقُلْتُ فَصِفْهُمَا لِي فَقَالَ الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللَّهِ بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَ الْمَوَارِيثُ وَ عَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ وَ الْإِيمَانُ الْهُدَى وَ مَا يَثْبُتُ فِي الْقُلُوبِ مِنْ صِفَةِ الْإِسْلَامِ وَ مَا ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ وَ الْإِيمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ فِي الظَّاهِرِ وَ الْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فِي الْبَاطِنِ وَ إِنِ اجْتَمَعَا فِي الْقَوْلِ وَ الصِّفَةِ»(1) به امام صادق علیه السلام عرض کردند آیا اسلام و ایمان دو گوهر متفاوت هستند یا یک حقیقت اند؛ فرمود ایمان با اسلام مشارکت دارد، هر کجا ایمان بود اسلام است ولی اینطور نیست که هر کجا اسلام بود ایمان هم باشد. به حضرت عرض کرد: این دو حقیقت نسبتش معلوم شد، ایمان و اسلام را برای من توصیف کنید.

حضرت فرمودند: اسلام همین است که کسی شهادت به توحید بدهد و رسالت حضرت را هم بپذیرد؛ اینگونه مسلمان و داخل در جمع مسلمان ها می شود و خونش محفوظ می شود و ازدواج کردن او با مسلمان جاری می شود و از مسلمان ارث می برد و عموم مردم و مسلمان ها هم بر همین ظاهر اسلام هستند؛ یعنی شهادتین را گفتند و داخل در وادی اسلام شدند. ولی حقیقت اسلام اگر وارد قلب شد و در قلب تثبیت شد و چراغ هدایت در دل انسان روشن شد این ایمان است و هدایتی است که ثبات در قلب پیدا می کند. همین شهادتین اگر وارد قلب انسان شد انسان با قلب خودش مومن به توحید و رسالت شد، مومن است.

رکن دوم ایمان عمل به آن حقیقتی است که وارد قلب شده؛ اگر قلبش مومن بالله شد باید به لوازم توحید در عمل ملتزم باشد. بعد فرمود که درجه ایمان از درجه اسلام بالاتر است. کسی که مومن است باید به ظاهر هم اسلام را قبول داشته باشد. نمی شود کسی در ظاهر منکر اسلام باشد ولی در دلش اسلام را قبول کند و بگوییم: این مسلمان است، اینطوری نیست. کسی که مومن است باید اظهار اسلام هم کند و نمی شود اظهار اسلام نکند.

مگر در یک مواردی که تقیه مخصوصی باشد؛ مثل جناب ابوطالب پدر بزرگوار امیرالمومنین علیه السلام که در روایت است نور ایشان در قیامت بر همه انوار الا نور چهارده معصوم غلبه می کند. چنین شخصیت بزرگواری هستند و سالها اسلام آورده بودند ولی اسلام خودشان را پنهان می کردند به خاطر این که بتوانند واسطه بین حضرت و مشرکین مکه باشند و از حضرت حمایت می کردند. به ویژه در آن دوران های سخت وقتی کار سخت می شد مثل آن جریانی که اهل بیت وجود مقدس حضرت را به حوالی مکه تبعید کرده بودند در این شرایط خاص حضرت برای این که بتوانند کمک کنند اسلام خودشان را پنهان می کردند و اظهار اسلام نمی کردند. این در مورد تقیه است و الا در سایر موارد مومن کسی است که اظهار اسلام هم می کند و وارد وادی اسلام هم شده و حقیقت این اسلام هم به قلبش وارد شده، قلبش تسلیم است.

طبق این تعریف اسلام دو مرتبه دارد: یک مرتبه ظاهری دارد یک مرتبه قلبی، مرتبه قلبی همان ایمان است. لذا فرمودند «إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ فِي الظَّاهِرِ وَ الْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فِي الْبَاطِن » اسلام ظاهری ملازمه ندارد با این که حتماً در آن مرحله باطن هم ایمان محقق شده باشد. ولو این که در قول با هم شریکند که شهادتین و پذیرش توحید و پذیرش رسالت حضرت است؛ ولی یکی در ظاهر است یکی در مرحله قلب است این یک تعریف از ایمان و اسلام است.

یک تعریف دیگری که از ایمان شده از امام صادق علیه السلام در همین باب نقل کردند حدیث سوم است که فرمود «إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ وَ لَا يُشَارِكُهُ الْإِسْلَامُ إِنَّ الْإِيمَانَ مَا وَقَرَ فِي الْقُلُوبِ وَ الْإِسْلَامَ مَا عَلَيْهِ الْمَنَاكِحُ وَ الْمَوَارِيثُ وَ حَقْنُ الدِّمَاءِ وَ الْإِيمَانَ يَشْرَكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَان » ایمان آن حقیقتی است که در قلب انسان ساکن و مستقر می شود. آن چیزی که موجب حفظ خون انسان می شود ازدواج و احکام ظاهری اسلام بر او مترتب می شود اسلام است. در تعبیر دیگری حضرت فرمودند «الْإِيمَانُ مَا اسْتَقَرَّ فِي الْقَلْب »، ایمان آن است که در قلب انسان مستقر می شود.

یک روایت دیگری است که این هم روایت فوق العاده ای است که یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام می گوید «كَتَبْتُ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَسْأَلُهُ عَنِ الْإِيمَانِ مَا هُوَ فَكَتَبَ إِلَيَّ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ سَأَلْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِي الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ وَ الْإِيمَانُ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ وَ هُوَ دَارٌ وَ كَذَلِكَ الْإِسْلَامُ دَار»(2) من و عبدالملک یک نامه ای به امام نوشتیم. چون گاهی اوقات اصحاب ائمه مکاتبه می کردند گاهی مصافحتاً چیزی می پرسیدند و گاهی نامه ای می نوشتند و جواب نامه شان را می گرفتند.

می گوید ما دو نفر یک مکاتبه ای کردیم و نامه ای نوشتیم به امام صادق علیه السلام و از حضرت سوال کردم که ایمان چیست. حضرت جواب نامه ما را اینطور نوشتند که ایمان سه خصوصیت دارد: خصوصیت اولش اقرار به زبان است و انسان تا به زبان اقرار به حقایق توحید و نبوت نکند مومن نمی شود. قدم بعدی این است که باید این حقایق به قلب انسان گره بخورد و اگر قلب انسان وابسته به این حقایق نشود مومن نمی شود و سوم اینکه با اعضاء و جوارح هم باید به لوازم این اقرار قلبی عمل بکند. سپس فرمود که ایمان و اسلام دو وادی هستند. پس ایمان ما این است که ما شهادتین را به زبان بیاوریم بعد هم قلب ما گره بخورد به این معارف و بعد هم در عمل جاری بشود. و لذا عمل ناشی از اعتقاد قلبی است.

اگر کسی مومن بود این ایمان قلبی منشأ عمل می شود. بعد فرمودند که ایمان و اسلام دو وادی است هر دو وادی هم مرتبط به وجود مقدس نبی اکرم و مرتبط به اهل بیت علیهم السلام هستند. حضرت وقتی آمدند و دعوت کردند یک فضای نورانی در عالم ایجاد کردند خیلی ها که سر و صدای اسلام را می شنیدند به خصوص بعد از پیروزی های حضرت در مدینه و بعد از فتح مکه می آمدند وارد وادی اسلام می شدند؛ بدون این که بدانند حقیقت و اسرار اسلام چیست. این نام و آوازه حضرت گسترش پیدا کرد و اینها اسلام می آوردند. اینها در حلقه اول می آمدند. این حلقه هم یک حلقه نورانی و محیط ارتباط با حضرت است؛ ولی باید از اینجا وارد وادی ایمان شد. لذا در روایات متعدد آمده است.

در روایت دیگری سماعه بن مهران از امام صادق علیه السلام سوال کرده «سَأَلْتُهُ عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ قُلْتُ لَهُ أَ فَرْقٌ بَيْنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ قَالَ فَأَضْرِبُ لَكَ مَثَلَهُ قَالَ قُلْتُ أَوْرِدْ ذَلِكَ قَالَ مَثَلُ الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ الْحَرَامِ مِنَ الْحَرَمِ قَدْ يَكُونُ فِي الْحَرَمِ وَ لَا يَكُونُ فِي الْكَعْبَةِ وَ لَا يَكُونُ فِي الْكَعْبَةِ حَتَّى يَكُونَ فِي الْحَرَمِ وَ قَدْ يَكُونُ مُسْلِماً وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ مُسْلِما»(3) فرقی بین این دو تا است؟ حضرت فرمودند مثال برایت می زنم، ما یک حرم داریم یک مسجد، یک کعبه داریم کعبه داخل در حرم است. ممکن است کسی در حرم باشد اما هنوز وارد کعبه نشده باشد اگر کسی بخواهد وارد کعبه بشود حتماً باید وارد حرم هم شده باشد چون تمام این محیط حرم است و احکام حرم را دارد.

کعبه یک محیط خاصی در داخل حرم است و احکام فقهی خاص خودش را دارد. که فقها هم بحث کردند. کعبه احکام خاص دارد حرمت خاص دارد ولی در داخل حرم است همه احکام حرم را هم دارد؛ اما حرم احکام کعبه را ندارد. مسلمان هم همینطور است اسلام هم همینمطور است؛ گاهی کسی مسلمان است ولی مومن نیست. ولی اگر مومن بود حتماً مسلمان هم هست.

سپس یک سوالی از حضرت کرد سوال کرد «فَيُخْرِجُ مِنَ الْإِيمَانِ شَيْ ءٌ»؛ یعنی آیا ممکن است کسی مومن بشود و بعداً از وادی ایمان بیرون برود؟! فرمودند بله. سپس به حضرت عرض کرد: آیا پس از آنکه از ایمان خارج شد وارد کدام وادی می شود؛ فرمودند: وادی اسلام یا کفر، ممکن است از مرحله ایمان خارج بشود ولی داخل در مرحله اسلام بماند و ممکن است از اسلام هم بیرون برود و کافر بشود؛ یعنی ممکن است کسی از ایمان خارج بشود مثل این که از کعبه بیرون می آید و مقیم کعبه نیست؛ ولی از محیط اسلام خارج نشود.

این را در همین روایتی که مکاتبه عبدالرحیم قصیر با امام بود حضرت فرمودند: «فَالْإِسْلَامُ قَبْلَ الْإِيمَانِ وَ هُوَ يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ كَبِيرَةً مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِي أَوْ صَغِيرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِي الَّتِي نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا» اسلام مرحله قبل از ایمان است و یک مشارکتی با ایمان دارد. اگر بنده ای مبتلای به گناه شد اعم از صغیره و کبیره و گناهی که خدای متعال از او منع کرده را مرتکب شد از ایمان خارج می شود ولی از اسلام خارج نمی شود. البته این روایت باید معنا بشود و این معنایش این نیست که اگر کسی گناه کرد شیعه نیست؛ این را در روایات دیگر توضیح داده، ولی حضرت در این روایت یک بیان سنگینی دارند.

خروج مومن از وادی ایمان و اسلام

در حدیث قبل از حضرت سوال کرد که ممکن است کسی از ایمان بیرون برود حضرت فرمودند: بله ممکن است مومن از ایمانش خارج بشود. گفت: وارد کدام وادی می شود؛ فرمودند: یا اسلام یا کفر، ممکن است هنوز مسلمان باشد ولی دیگر مومن نیست. یا اینکه اصلاً از اسلام هم بیرون رود. این روایت می فرماید اگر کسی مومن بود و معصیت کرد از وادی ایمان بیرون می رود. مومن با فرض ایمان معصیت نمی کند. در بعضی روایات صحبت از روح الایمان است که یک روحی است که شعاع نور امام علیه السلام در قلب مومن است؛ آنجا تعبیر این است که مومن وقتی گناه می کند روح الایمان از او سلب می شود؛ و وقتی برگشت و رجوع کرد دوباره این روح الایمان به او برمی گردد.

بزرگان مفصلاً بحث کردند و روایات متعددی هم هست. مرحوم علامه مجلسی یک جمعی بین این روایات فرمودند که جمع خوبی است و قابل قبول است؛ ایشان می فرمایند که وقتی روح الایمان در انسان آمد به قوای انسان مثل چشم انسان گوش انسان زبان انسان منتشر می شود؛ معصیتی که انسان می کند ناشی از روح الایمان نیست. انسان نگاه حرام می کند، حرف حرام می زند یا کلام محرمی مثل غیبت یا غنایی گوش می دهد، این فعلی که از انسان صادر می شود همراه با روح الایمان نیست.

انسان ممکن است در همه افعالش روح الایمان باشد؛ یعنی ایمانش تبدیل به کلام و دیدن و شنیدن و راه رفتن و اکل و شرب می شود. این حقیقت ایمانش همه جا هست و تمام حرکتش در وادی ایمان است؛ یا اینکه ممکن است انسان این نگاهی که می کند خارج از وادی ایمان باشد؛ کلمه ای که می گوید خارج از وادی ایمان است، ولی حقیقت روح الایمان از قلبش سلب نمی شود؛ حتی از این هم عمیق تر است؛ مثلاً انسان وقتی یک نگاه می کند در روایات دارد ریشه این فعل انسان در قلب انسان است. انسان نگاه محرم که می کند قلبش یک تمایلی به حرام پیدا کرده که چشمش نگاه به حرام پیدا می کند و به همین اندازه روح الایمان از قلب انسان هم سلب می شود.

بنابراین روایاتی که بیان می کند که مومن وقتی معصیت می کند روح الایمان از او سلب می شود این روایات را اینطوری معنا کردند که روح الایمان با معصیت جمع شدنی نیست. لذا آن معصیتی که انسان می کند به اندازه معصیتش از وادی ایمان بیرون می رود و حقیقت ایمان از او فاصله می گیرد و اگر توبه کرد و همین چشم را تطهیر کرد دوباره آن روح الایمان به این قوایی که از او فاصله گرفته بود برمی گردد؛ نه این که کلاً روح الایمان از انسان سلب می شود.

ممکن است در منزلتی هم انسان یک عملی انجام بدهد کلاً روح الایمان از انسان سلب بشود. در این روایت حضرت اینطور فرمودند «فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الْإِيمَانِ وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَال  أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَال » که اگر کسی مومن است و وارد وادی ایمان شده با معصیت از وادی ایمان بیرون می رود، ولی هنوز مسلمان است اگر از گناهش توبه کرد به دارالایمان برمی گردد؛ یعنی مومن اگر گناه کرد کلاً از دارالایمان بیرونش می کنند؛ این خیلی روایت سنگینی است.

جمع بین روایات شاید همین باشد که اشاره شد و اینطور نیست که با گناه کردن کسی کافر بشود. چون بعضی از فرقه ها بودند اعتقاد داشتند اگر کسی گناه کبیره کند دیگر از اسلام بیرون می رود؛ چنانچه بعضی از فرقه های خوارج اینطوری بودند.

در ادامه روایت می فرماید که یک چیزی انسان را از دایره اسلام هم بیرون می برد؛ و آن این است که انسان انکار حکم خدا را بکند و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کند. اگر کسی انکار حکم خدا را کرد این انکار او را از دایره اسلام بیرون می برد؛ ولی اگر حکم خدا را قبول دارد و نفسش بر او غالب می شود و معصیت می کند، از دایره اسلام بیرون نمی رود. این حدیث نورانی مفادش این است که از دایره ایمان بیرون می رود و دیگر مومن نیست. این خیلی خطر بزرگی است.

بزرگان جمع بین روایات کردند و فرمودند این که این گناه از روح الایمان ناشی نمی شود، روشن است چون ریشه گناه در تعلق به غیر خدای متعال و در تعلق به دشمنان است. از ولایت امیرالمومنین گناه ساطع و صادر نمی شود؛ البته به طور کلی هم از دایره ایمان بیرون نمی رود؛ لذا در بعضی روایات هم اینطوری بیان شده که به حضرت عرض شد: بعضی از دوستان شما گناه می کنند؛ آیا بگوییم اینها فاسق هستند؟! حضرت فرمودند که نگویید فاسق هستند بلکه بگویید که فاسق العمل هستند و عملش خروج از دایره ولایت است. از ولایت امیرالمومنین نگاه حرام ناشی نمی شود، گفتار حرام ناشی نمی شود. آنجایی که انسان قول حرام و فعل حرام انجام می دهد این فعلش خروج از دایره ولایت است.

آن شعبه ای از قوای انسان که صرف گناه می شود تمرد از ولایت امام کرده و از دایره ایمان بیرون است. به حضرت عرض شد که آیا از او تبری بجویم؟! حضرت فرمود که از عملش و نه از خودش؛ چون خودش طیب الروح است؛ اما این عمل از سنخ عمل مومنانه نیست و باید از عملش تبری جست. لذا مومن از عمل بد خودش و عمل بد دیگران تبری می جوید.

این یک اجمالی از ایمان و اسلام است. در روایات دیگر قوائم و ارکان ایمان را بیان می کند و به تفصیل ایمان را توضیح می دهد. ایمان یک مرحله قلبی اسلام است این حقایق اگر به قلب انسان رسید می شود ایمان، تفصیلش هم همین است که باید در انسان مومن صفات ایمان محقق بشود. به اندازه ای که این صفات در انسان است ایمان در او محقق شده است. یک مقدار جلوتر برویم، مومن اگر مومن کاملی شد تمام قوایش در وادی نور و در وادی ولایت است و هیچ معصیتی از او سر نمی زند؛ لذا جناب سلمان سلام الله علیه مکروه هم از او صادر نمی شود. اگر کسی در وادی ایمان مستقر شد و همه قوای خودش را وارد وادی ایمان کرد دیگر هیچ گناه و معصیت و حتی مکروهی از او سر نمی زند.

حقیقت وادی امن ایمان و رابطه مومن با نور امام

در بعضی از روایات این ایمان در یک منزلتی تفسیر به امام شده و حقیقت ایمان خود امام علیه السلام است. آن ایمانی که وارد قلب مومن می شود آن شعاعی است از نور امام که به قلب مومن می رسد و قلب مومن را نورانی می کند آن شعاع وجود امام که گاهی از او به محبت امام تعبیر می شود همان شعاع وجودی امام است که وارد قلب مومن می شود. اگر ایمان کامل شد این محبت و این نور امام در قوای باطنی و ظاهری انسان منتشر می شود و تمام قوای انسان نورانی می شود.

در روایت فرمودند که «فَالْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّور»(4)؛ یعنی همه گشت و گذار مومن در وادی نور است و معنایش این است که اگر کسی حقیقت ولایت امام به قلبش رسید قلبش اول نورانی شده و در قلب او تثبیت شد و بعد در بقیه قوای انسان گسترش پیدا کرده و تمام قوای انسان وارد وادی ایمان شد؛ او مومن حقیقی است. مومن حقیقی کسی است که توحید و نبوت نبی اکرم و ولایت نبی اکرم در قلبش مستقر شده است.

یک نکته ای را بین این دو روایت جمع کنیم: این که فرمودند: ایمان و اسلام دو محیط و دو خانه و مثل حرم و کعبه هستند؛ یعنی حقیقت ایمان و اسلام به ما بند نیست ولو هیچ کس هم در عالم مومن نباشد، اما وادی اسلام و ایمان هست ولو هیچ کس هم وارد حرم و کعبه نشود کعبه و حرم هستند. در واقع دو محیط پیرامون وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت شکل می گیرد: یکی محیط اسلام و دارالاسلام است که در مقابل دارالکفر است و یکی هم دارالایمان است. اینها هر دو پیرامون نبی اکرم شکل می گیرند. ممکن است یکی وارد محیط اسلام بشود چنانچه آوازه حضرت دنیا را گرفته و مردم می آیند وارد اسلام می شوند و به فرموده قرآن «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْح  * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في  دينِ اللَّهِ أَفْواجا»(نصر/1-2) فوج فوج می آیند در محیط اسلام وارد می شوند. این ورود به وادی اسلام است که متنعم هم هستند. حضرت برای این که مردم را وارد وادی ایمان کنند اول وارد وادی اسلام می کنند چون کسی مسلمان نشد مومن نمی شود.

سپس آرام آرام از وادی اسلام وارد وادی ایمان می کنند. وادی ایمان وادی امن است لذا از آن تعبیر به ایمان می شود. کسی که وارد وادی ایمان شد هیچ خطری دیگر او را تهدید نمی کند. مومن در وادی ایمن است، وادی ولایت وادی امن است؛ در روایت هم فرمودند «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي »(5)، این همان حقیقت ایمان است. این وادی امن است و هیچ خطری انسان را تهدید نمی کند. اما نه به این معنا که ابتلائات نیست چنانچه مبتلا ترین مردم خود معصومین بودند. هیچ کسی به اندازه سیدالشهداء مبتلا نبوده است؛ اما ابتلاء نا امنی نیست. هیچ خطری او را تهدید نمی کند، شهادت سیدالشهداء که خطر نیست.

در یک روایت شریف در این آیه در باب مومن آل فرعون است که وقتی به خدا پناه برد و گفت «وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ * فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذاب»(غافر/44-45)  امر خودش را به خدای متعال تفویض کرده و به حضرت حق اعتماد کرد خدای متعال هم مومن آل فرعون را از بدی های مکرشان در امان داشت، آنها مکر کردند ولی بدی به او نرسید؛ و در مکر آنها آنچه او به دست آورد جز خیر نبود. حضرت فرمود او را به وضع بسیار سختی به شهادت رساندند ولی بدی مکرشان به او نرسید و ایمانش را سلب نکرد و این همه سختی که برایش فراهم کردند موجب تردید نسبت به حضرت حق به موسای کلیم و به صدق راه جناب موسای کلیم نشد. سختی هست و این سختی خیلی وقتها موجب تثبیت ایمان و استقرار ایمان  می شود.

نکته دوم این است که یک منزلت از ایمان است که در روایات و در قرآن از آن به سکینه یعنی آرامش تعبیر شده است. در روایات باب ایمان در کافی در چندین روایت فرمودند که سکونت یعنی ایمان؛ و کسی که وارد وادی ایمان می شود یک مقام ایمان اگر به قلب برسد قلب به آرامش می رسد. یک منزلتی از نور ایمان اگر به قلب انسان وارد شد قلب در محیط طمأنینه و آرامش و سکونت قرار می گیرد و در دلِ همه سختی ها آرام است. مومنینی که به این منزلت از ایمان می رسند در صحنه سخت قیامت هم در روایات است که در مرحله آرامش محض هستند و آن صحنه های سنگین قیامت ذره ای در آنها نا امنی و اضطراب ایجاد نمی کند.

سختی های عالم دنیا هم همینطور است؛ سختی به معنی شر نیست. اگر گفتیم مومن در وادی امن است معنایش این نیست که سختی برایش پیش نمی آید؛ سختی از لوازم ایمان است و سیر در وادی ایمان در عوالم دنیا همراه با رنج و سختی است و امتحان وادی ایمان است. این امتحانات است که قلب مومن را رشد می دهد و خالص می کند و ایمانش را صیقل می زند و کامل و اثرگذار می کند. اینها لوازم ایمان هستند؛ ولی خطری او را تهدید نمی کند؛ و نا امن و مضطرب نیست. این سختی و امنیتش را از او نمی گیرند به ایمانش هم لطمه نمی زنند.

بنابراین نکته اول این بود که ایمان و اسلام دو وادی هستند و ما باید وارد وادی اسلام و وادی ایمان بشویم. پس این که می فرماید «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في  قُلُوبِكُمْ» ایمان باید در قلب مستقر بشود و به تعبیر روایت توقیر در قلب پیدا کند. حقیقت اسلام وقتی در قلب مستقر شد می شود ایمان.

انسان اگر وارد وادی ایمان شد حقیقت ایمان در قلب انسان ظهور پیدا می کند. اینطور نیست که انسانی که وارد وادی ایمان می شود بیگانه با ایمان باشد. وقتی وارد وادی شدی و خودت را به وادی ایمان و وادی ولایت امام رساندی ولایت امام وارد قوای انسان می شود؛ پس منافات ندارد. حقیقت ایمان یک وادی بیرون از وادی مومن است و مومن باید خودش را به وادی ایمان برساند، مثل کعبه می ماند که باید وارد کعبه بشود ولی وقتی وارد کعبه شد حقیقت آن ایمان با قلب انسان عجین می شود و انسان به روح الایمان می رسد؛ قرآن می فرماید که «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»(مجادله/22) شعاعی از حقیقت ایمان شعاعی از کلمه ایمان که خود امام علیه السلام است به قلب مومن می رسد لذا مومن وقتی وارد مقام ایمان می شود به فرموده روایت «إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا»(6)؛ یعنی اتصال روح مومن به روح الله که حقیقت نورانیت امام است از اتصال شعاع خورشید به خورشید بالاتر است.

ما باید وارد وادی ایمان بشویم. وقتی قدم می گذاریم در این وادی حقیقت ایمان می آید قلب ما را فتح می کند و قوای ما را در بر می گیرد. ما با حقیقت ایمان به هم مرتبط می شویم. همینطوری که وجود مقدس امیرالمومنین کلمه ایمان هستند و تمام وجود مقدسشان ایمان و محبت الهی و ایمان بالله است، مومن هم وقتی حقیقتاً مومن و خالص شد و ناخالصی ها و شوائب از قوای مومن بیرون رفت تمام قوایش متصل به امام می شود و چیزی جز نورانیت امام در مومن نمی ماند. در روایت دارد که ائمه «عناصر الابرار» هستند؛ یعنی عناصر وجودی ابرار و کسانی که به امام رسیدند، از وادی ولایت امام شکل می گیرد. تمام عناصر وجودی و قوایشان نورانی به نور امام علیه السلام می شود.

جسم مومن هم اتصال خاص به امام دارد. فرمود حضرت فرمود جسم مومن یک اتصال خاصی به ما دارد. جسم شان هم از منزلت مادون جسم ما ولی از  اضافه گل ما خلق شده است؛ لذا ممکن است در یک کسی ناخالصی پیدا بشود اما این ناخالصی ها که در سرشت انسان بوده هم ممکن است به تدریج خالص بشود. در یک روایتی در کامل الزیارات مرحوم ابن قولویه نقل کردند که اگر کسی در مسیر زیارت سیدالشهداء که معمولاً همراه با خطر بوده، برود و به شهادت برسد ملائکه سرشتش را تطهیر می کنند؛ عوالم قبلش را هم تطهیر می کنند و نورانی می شود. مومن حقیقی که از عوالم قبل متصل به امام است تمام قوایش شعبه ای از نورانیت امام است. چیزی در او جز شعاع امام نمی ماند.

ائمه «عناصر الابرار» و «دعائم الاخیار» هستند؛ یعنی تمام ارکان وجودی مومن از وادی ولایت امام می آید و جسم و روح و طینت و سرشت و قوایش متصل به امام است. به یک نقطه ای می رسد که «لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا»، یعنی جز قوای امام در او کار نمی کند. کما این که امام علیه السلام به یک نقطه ای رسیدند که «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»(7) یعنی تمام قوای حضرت در واقع تحت مشیت و اراده حضرت حق است البته خدای متعال حلول در مخلوق نمی کند؛ ولی این چشم امیرالمومنین چشم خداست، دستش دست خداست.

مومن اگر کامل شد به یک نقطه ای می رسد که تمام قوایش جذب در قوای امام می شود و چیزی نمی ماند. او را امتحان می کنند و خالصش می کنند اصلاً امتحان یعنی همین که آدم را در کوره می برند و ناخالصی هایش در امتحانات سخت از او گرفته می شود و وقتی خالص شد چیزی در وجودش جز نور امام و ور ایمان نمی ماند و تمام وجودش نور ایمان می شود و تمام قوای او ذیل ایمان قرار می گیرد.

نسبت این احادیث هم با هم روشن است. ایمان یک وادی است؛ ولی وقتی انسان وارد این وادی می شود حقیقت این ایمان بر قوای انسان غالب می شود و انسان با این وادی یکی می شود و شعاعی از حقیقت عالم ایمان می شود که عالم ایمان عالم ولایت امام است. اصل ایمان خود امام است و عالم ایمان فرع بر امام است. در روایات فرمودند که اصل شجره توحید ائمه هستند و فرعش ولایت آنها است. ایمان هم همینطوری است یعنی اصل ایمان خود معصوم است و محیط ولایت امام وادی ایمان است. ما وقتی وارد وادی ایمان شدیم حقیقت نور ایمان قوای ما را در بر می گیرد و این است که «الْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه »(8) است یعنی مومن با نور خدا و با نور امام می بیند و سیرش در عالم با نور امام است. این اجمالی از ایمان و اسلام بود.

تفاوت جایگاه مسلمان با مومن

نکته آیه را عرض بکنم و بحث را جمع بکنیم. دو وادی است و حضرت آمده دعوت بکند و ما را در وادی اسلام بعد از وادی اسلام در وادی ایمان بیاورد. این است که وادی امن است. این است که در عوالم مختلف به کار ما می آید. باید ما متصل به امام بشویم. البته عالم اسلام هم عالم نورانی است و انسان تا وارد وادی اسلام نشود نمی تواند وارد وادی ایمان بشود. باید اول وارد عالم ظاهر بشود بعد وارد عالم باطن بشود این روشن است؛ ولی اینها درجات جامعه ایمانی هستند؛ نمی شود کسی که مسلم است بخواهد بیاید در جایگاه مومن بنشیند.

در دستگاه نبی اکرم یک اخوت ایمانی شکل می گیرد. مومنین همه رابطه اخوت دارند اما در عین حال درجات شرافت هم هست. درجات شرافت تابع درجات تقوا و تابع درجات نزدیکی به امام و تابع درجات همراهی با امام است. این درجات را نمی شود انکار کرد. نمی شود شما جای سلمان شخص دیگری را بنشانید. لذا نمی شود کسانی که تازه وارد وادی اسلام شدند مدعی ایمان بشوند و بخواهند مناصب ایمانی را در جامعه نبی اکرم بیاورند.

این اعرابی هایی که تا آخر هم اعرابی ماندند، وارد وادی ظاهر یعنی وادی اسلام شدند و احکام ظاهری اسلام هم در حقشان جاری بود. اعرابی در روایات به همین اصحاب سقیفه تفسیر شده و اینها اعرابی بودند تا آخر هم حقیقت اسلام را تلقی نکردند؛ ولی می خواستند مناصب ایمانی را در جامعه نبی اکرم بگیرند. این هم خطر دوم است که می تواند انسجام امت اسلامی را به هم بزند. این اعرابی هایی که وارد وادی ایمان نشدند و حقیقت ایمان آنها را در بر نگرفته، نمی توانند مناصب ایمانی داشته باشند و نمی توانند براساس ایمان عمل بکنند. اینها می خواهند بیایند در محیط ایمان قدم بگذارند.

بیان حقیقت سوره حجرات

از سوره حجرات تعابیر مختلفی کردند بعضی گفتند سوره اخلاقیات و دستورات اخلاقی است اینها درست است ولی حقیقت چیزی فراتر از این است. سوره حجرات شاید سوره ای است که در این سوره قواعد شکل گیری امت نبی اکرم بر محور حضرت بیان شده، که ما چه نسبتی باید با حضرت برقرار بکنیم و ذیل حضرت خود مومنین چه ارتباطی با هم برقرار می کنند. ارتباط ما با حضرت اول آنکه «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»(حجرات/1) است یعنی نباید مقدم بر طرح حضرت حرکت کنیم دوم آنکه «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي »(حجرات/2) یعنی نباید صدایی در جامعه مومنین و امت اسلامی بالاتر از صدای حضرت باشد یا هر کسی برای خودش سر و صدایی در عالم راه بیاندازد. باید دعوت حضرت بر همه امت حاکم باشد. صدای وحی حضرت همه جا شنیده بشود. نه این که هر گروهی برای خودشان سر و صدایی راه بیاندازند و صدای خودشان را بالا بیاورند.

سوم «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض »، نباید کسی چیزی بخواهد به حضرت تعلیم کند. همه باید آنجا شاگرد باشند. همه جا باید غض صوت داشته باشند اینجا جای تعلیم و معلمی نیست؛ ایشان معلم کل است و «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة»(جمعه/2) است؛ اینکه ما هوس کنیم که بگوییم من دانشمندم؛ چنانچه یکی از این روشنفکران را دیدم که می گفت: معلوم نیست این علومی که بشر امروز می داند پیغمبر خدا [هم بداند زیرا] اینها از لوازم نبوت نیست؛ کانه می خواهد بگوید که من یک چیزهایی می دانم که پیامبر خدا نمی داند؛ دو تا کلمه یاد گرفته خیال می کند چیزی بلد است که پیامبر خدا بلد نیست؛ در حالی که وجود مقدس امیرالمومنین که تمام علوم الهی «عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب »(رعد/43) بود محضر نبی اکرم مثل شاگرد می نشست.

خدای متعال می فرماید «إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى »(حجرات/3) یعنی امت حضرت بر محور کسانی شکل می گیرد که قلبشان را خدای متعال ریاضت داده و برای حقیقت تقوا آماده شدند که شأن نزول اصلی آن امیرالمومنین و جامعه حول حضرت است که می توانند امت نبی اکرم را شکل بدهند. امیرالمومنین که همه حروف علوم الهی در محضر ایشان است و «عنده علم الکتاب» است مثل شاگرد با حضرت سلوک می کرد و صدای خودش را بالا نمی آورد و نمی خواست چیزی را به حضرت تعلیم کند و غض صوت داشتند؛ تقوای الهی یعنی همینکه از امت حضرت مقابل حضرت سر و صدایی شنیده نشود و فقط آوازه حضرت باشد که آن هم صدای الهی و ندای الهی است و رسول و نبی است و از خودش چیزی ندارد.

اینها دستوری است که برای شکل گیری امت در ارتباط با حضرت و مخاطراتی است که در این طرف است. ذیل حضرت روابط خود ماست که روابط اخوت است. ما با هم روابط اخوت داریم ولی در این جامعه ای که همه برادر ایمانی هستند درجات است؛ اما درجات براساس نژاد و قبیله و رنگ نیست؛ بلکه درجات براساس درجات تقوا و تقرب به خدای متعال است که هرچه این درجات بالاتر می رود کرامت هم بیشتر می شود. کسی که متقی است مکرم عندالله می شود؛ ولی کسی که اکرم عندالله است صفت کرامت پیدا می کند. خدای متعال وقتی کسی را اکرام کرد خاصیت اکرام، صفت کرامت است.

لذا درجات اخوت درجات کرامت است. هرکسی درجه اش بالاتر است، عائله اش بیشتر است. مثلاً کسی که وزیر یا وکیل می شود عائله پیدا می کند؛ ولی این کسی که عائله پیدا کرده کریم است. هرچه عائله اش بیشتر باشد کریم تر است و هرچه مومنین بیشتری زیر دست او کار کنند او کریم تر است. پس روابط داخلی امت اسلامی رابطه اخوت است و درجات براساس تقواست. درجات تقوا درجات کرامت ایجاد می کند؛ و لذا تمام مناسبات جامعه ایمانی مناسبات کرامت است. در این جامعه سطوحی است و جمع مومنین است یک درجه پایین تر می آید جمع جامعه اسلامی است و اینها به هم مرتبط هستند.

مخاطرات و آفات جامعه مومنین

مخاطراتی این جامعه را تهدید می کند یکی این است که «إِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون »(حجرات/4) یعنی می آمدند از بیرون حجره ها حضرت را صدا می زدند. بعضی گفتند که حجره های همسران حضرت است؛ وقتی راهی به حضرت نداشتند از بیرون حجره ها صدایشان را در سرشان می انداختند؛ ولی شاید از این گسترده تر باشد؛ یعنی یک عده ای هستند که در جامعه ایمانی سر و صدا راه می اندازند. اطراف حضرت حجرات است و اینها حجره های خود حضرت هستند. تلقی من این است درجات ایمان همین حجرات است. هرکسی در درجه اول ایمان است خانه اش کنار نبی اکرم است و کسی که در درجه دهم ایمان است حجره اش ده درجه با حضرت فاصله دارد و شاید هم خود مومنین حجرات هستند.

آنها که راه به حضرت ندارند شروع به سر و صدا کردن می کنند و این سر و صدا کردن هم برای این است که داخل در حجره های ایمان و داخل در وادی ایمان نیست و در واقع می خواهد از بیرون با حضرت حرف بزند و می خواهد حرف خودش را به مومنین برساند و جامعه مومنین را به هم بریزد. این سر و صدایی که «من وراء الحجرات» بلند می کند در واقع نمی خواهد با حضرت حرف بزند؛ بلکه ظاهرش این است که می خواهد با حضرت حرف بزند و صدایش را بلند کند و حرفش را به جامعه مومنین برساند و اهل حجره را به هم بریزد و نگذارد در این حجرات آرامش داشته باشند.

نسبت به قرآن نمی دهم اما شاید معنایش این باشد که درجات ایمان حجرات هستند. خودش در وادی نیست و راهی هم به حضرت ندارد و از بیرون حجرات می خواهد صدایش را بلند کند و در واقع می خواهد با این جمع حرف بزند نه با حضرت. مثل سیاسیون که نامه سرگشاده می نویسند که در واقع باید حرفش را به دیگران بزنند و نمی خواهند با آن آقا حرف بزنند و کاری هم با آن آقا ندارند؛ یعنی وقتی می خواهد حرفش را بزند و صدایش را بلند کند به اسم حرف زدن با رسول گرامی اسلام سر و صدا راه می اندازد. بنابراین یکی از آفاتی که جامعه مسلمین را تهدید می کند همین هایی هستند که از ورای وادی ایمان سر و صدا راه انداختند و حرف می زنند می خواهند به اصطلاح با حضرت گفتگو کنند؛ ولی اینطوری نیست می خواهند سر و صدا راه بیاندازند و اهل حجره را به هم بریزند.

آفت دومی که بود خبر فاسق بود. فاسق کسی است که رشته ها را قطع می کند و می آید این رشته اخوت ایمانی و این رشته تقوای جامعه مومنین را می خواهد پاره کند و نگذارد روابط مومنین روابط اخوت و تقوا و کرامت باشد؛ بلکه جای آن یک روابط دیگر می گذارد و همه چیز را عوض می کند. هیچ چیزی انبیاء نیاوردند الا این که دنیای مادی یک چیز دیگر جای آن گذاشت و همه چیز را به هم ریخت. هیچ چیز سرجای خودش نیست؛ لذا «بعد ما ً بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» یعنی هیچ فضای نورانی باقی نمی گذارد، خانواده را به هم ریختند، جامعه را به هم ریختند، روابط مالی را به هم ریختند، روابط سیاسی را به هم ریختند، همه چیز را به هم ریختند و هیچ چیز سر جای خودش نیست.

به جای آن هم روابط [دیگری] گذاشتند؛ مثلاً آن خانواده ای که اسلام می گوید «لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَة»(روم/21) یعنی پدر و مادر و نسبت مودتی که بین اینهاست و رابطه فرزند و پدر و مادر که رابطه رحامت است را به هم ریختند و خانواده ای درست کردند که تک عضوی است یا انسان و حیوان است یا مرد و مرد است یا زن و زن است؛ آخر این شد خانواده؟! بعد هم روابطی درست کردند که آن رابطه رحامت بین مادر و فرزند را از دو طرف بریدند؛ طوری که حیوانات خودشان را از فرزندانشان بیشتر دوست دارند. همه روابط را به هم ریختند و جای آنها چیزهای دیگری درست کردند. و اخوت ایمانی را از بین بردند؛ روابط تقوا را از بین بردند فاسق با خبرش می خواهد این کار را بکند و بین مومنین آن روابط ایمانی را به هم بزند.

آن شش نکته ای که در این سوره توضیح داده شده بسیار مهم هستند: استهزاء است، لقب بد گذاشتن است، مسخره کردن است، غیبت است، سوء ظن است، تجسس است. اینها چیزهایی است که روابط جامعه مومنین را به هم می زند و نمی گذارد این امت شکل بگیرد. خبر فاسق می خواهد جامعه مومنین را متلاشی کند و نگذارد امت حول حضرت شکل بگیرد؛ می آید روابط را تبدیل به سوء ظن می کند و زبان مومنین را بر علیه همدیگر باز می کند در حالی که باید مخزن اسرار همدیگر باشیم و اگر عیبی از مومن را فهمیدیم بپوشانیم و تلاش کنیم عیب را مرتفع کنیم. مثل رابطه پدر و مادری که رابطه محبت است آیا اگر عیبی از فرزند خودتان بفهمید می روید جار می زنید یا می پوشانید و تلاش می کنید با تمام توان این را مرتفع کنید. مومنین نسبت به همدیگر باید اینطوری باشند.

شیطان رابطه را به سوء ظن و تجسس و بعد هم غیبت و بدگویی و به هم ریختن جامعه تبدیل می کند. روابط اقوام را تبدیل می کند به روابط تمسخر و استهزاء که مثلاً این قوم خودش را برتر می داند و تمسخر می کند آن یکی هم خودش را بهتر می داند و این را تمسخر می کند که یکی از مهمترین جاهایی که دشمن روی آن دست می گذارد این است، که این می تواند جای شرافت و تقوا باشد.

در آیه کنایه آمده که جای مناسبات بر اساس تقوا و درجات شرافت براساس تقوا، قومیت و ملیت و نژاد را بزرگ می کنند. مثل آن چیزی که از قدیم هم بوده و در دنیای امروز خیلی به آن دامن می زنند. الان برای این که اروپا را متلاشی بکنند یکی از طرح ها این است که قومیت ها را زنده می کنند. مثل انگلستان آلمان؛ و همین کاری که اتفاق می افتد یعنی هر کجا می خواهند انسجام را به هم بزنند روی ملیت و نژاد تکیه می کنند. در امت اسلامی هم همینطور است. باید همه اقوام یک امت بشوند. یکی از مهمترین جاهایی که شیطان دست می گذارد همین قومیت و نژاد است. یکی از عرصه هایی که دشمن دست می گذارد و کار می کند اینجاست. دشمن تلاش می کند خلط بین وادی ایمان و اسلام بکند.

نبی اکرم یک محیط اسلام و یک محیط ایمان درست کردند که هر کدام احکام خودش را دارد. نباید اعرابی بیاید در محیط ایمان مناصب ایمانی را به عهده بگیرد. مناصب ایمانی برای اعرابی نیست. اعرابی غیر از عرب است، یعنی آن کسی که فرهنگش فرهنگ بادیه نشینی و فرهنگ جاهلیت است و به فرهنگ اسلام راه پیدا نکرده است؛ ولو ممکن است یک کسی عجم باشد اما اعرابی باشد و ممکن است یک کسی عرب باشد ولی مومن باشد. اینجا دسته بندی نژادی نیست بلکه اینها آن مخاطراتی است که امت اسلامی را تهدید می کند. دو آیه دیگر در ادامه سوره است که آنها احتیاج به گفتگو دارد.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 25

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 27

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 28

(4) تفسير القمي، ج 2، ص: 103

(5) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص: 136

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 166

(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 352

(8) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 80