نسخه آزمایشی
جمعه, 14 ارديبهشت 1403 - Fri, 3 May 2024

شب پنجم هیات ثارالله/ بررسی موانع مسیر اظهار دین/ تبیین تلاش های جبهه باطل برای انحراف دین حق

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 22 مرداد ماه 1400 است، که به مناسبت ماه محرم در هیئت ثارالله ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان می­دارند؛ نزاع سیدالشهداء با بنی امیه بر سر دین حق بود که البته این نزاع جبهه حق و باطل در تمام دوران های بر سر دین حق وجود داشته است و جبهه باطل با ایجاد دین ساختگی سعی در تقابل با جبهه حق را دارد و بنای خداوند بر اظهار و غلبه دین حق بر تمامی ادیان است. جریان هدایت و نور که همان جریان دین الهی می باشد در عالم نازل شده است و عده ای سعی در خاموش کردن این نور دارند که خداوند نور خود را تمام می کند و دین خود را بر سایر ادیان غلبه می دهد. در قرآن کریم از تلاش دشمنان الهی برای خاموش کردن نور الهی از خاموش کردن با دهان و قول تعبیر شده است که محل دقت و بررسی است. در تمامی ادیان جریان خارجی کفر و جریان داخلی انحراف، به مخالفت با دین الهی می پردازند و سعی در جایگزینی خود به جای دین الهی را دارند. این جریان انحراف در دین یهودیت و مسیحیت با ایجاد این قول که عزیر و مسیح پسر خدا هستند سعی در انحراف توحید در این ادیان را داشتند که در دین پیامبر اکرم توسط یهود امت اسلام، این انحراف در مسیر وصایت پیامبر اکرم شکل گرفت. در تمامی انحرافاتی که در ادیان الهی به وجود آمده است، هدف صاحب الامر و فرمان شدن خود آن جریان منحرف در برابر پیامبران و اولیاء الهی است که از طرف خدا صاحب الامر شده اند.

نزاع جبهه حق و باطل بر سر دین حق در تمامی دوران ها

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. خداوند متعال می فرماید: «يُرِيدُونَ لِيُطْفواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ * هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهدى  وَ دِينِ الحْقّ  لِيُظْهِرَهُ عَلىَ الدِّينِ كلُّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»(صف/9 و 8) در جلسه گذشته بیان شد که درگیری وجود مقدس سیدالشهداء با جبهه بنی امیه و آن کسانی که در مسیر دین اسلام انحراف ایجاد کرده بودند بر سر دین حق هست. جبهه مقابل نیز برای خود در عالم دینی به پا کرده و نگران دین ساختگی خود می باشند و سیدالشهداء علیه السلام نیز به دنبال احیای دین حق هستند. دین حقی که حقیقت آن در محضر خداوند متعال است و خداوند تمام انبیاء را با آن ارسال کرده است، در هر دوره ای به اندازه ظرفیت هدایت و دستگیری در آن دوران و ظرفیت انبیاء آن زمان می باشد تا اینکه به نحو کامل به دست نبی مکرم اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله در این عالم تنزل پیدا کرده و در غدیر به قله خود رسیده است که فرمود: «الْيَوْمَ  أَكْمَلْتُ  لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي »(مائده/3) این دین، «ما به النزاع» هست و جریان بنی امیه و پیشینیان و بعدی ها نیز بر سر این دین نزاع دارند و سیدالشهداء نیز در مسیر اظهار این دین به میدان پا گذاشتند.

بررسی کیفیت، مراحل و خصوصیات اظهار دین ذیل آیاتی از قرآن

آنچه محل دقت می باشد کیفیت مسیر اظهار این دین حق است. یعنی مسیر اظهار دین چه مسیری است و چگونه می شود این دین الهی را اظهار کرد؟ چرا باید عاشورا به پا گردد؟ طبق آیاتی که ابتدای بحث تلاوت شد، خداوند چه اموری را در مقابل با این دین حق بیان می کند؟ که به بررسی این امور خواهیم پرداخت. خداوند متعال در سوره مبارکه صف می فرماید: «يُرِيدُونَ لِيُطْفواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ * هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهدى  وَ دِينِ الحْقّ  لِيُظْهِرَهُ عَلىَ الدِّينِ كلُّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» این آیات با الفاظ مختلفی در قرآن کریم تکرار شده است که علاوه بر سوره صف، در سوره برائت و فتح نیز با اندکی اختلاف آمده است و هر کدام از این آیات مختصاتی دارند. بنابراین در این جلسه راجع به اظهار دین، خصوصیات و مراحل آن سخن خواهیم گفت.

تبیین تنزل جریان نور در عالم دنیا

در آیات مورد نظر می فرماید: «يُرِيدُونَ لِيُطْفواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» این فقره از آیات، گویای این است که این دین الهی که از عالم بالا نازل می شود همان حقیقت نوری است که جریان هدایت الهی می باشد و همان حقیقت که در عالم نازل می شود. اراده خداوند متعال نیز بر این است که این نور را نازل کند تا به مرحله تمام برسد و این چراغ هدایت و نور هدایت الهی به نحو تام در عالم نازل گردد. اما کار جبهه مقابل این است که «يُرِيدُونَ لِيُطْفواْ» می خواهد این چراغ را خاموش کند.

پس خداوند متعال چراغی را در عالم برافروخته که مؤمنین باید با این چراغ و نور الهی که در عالم نازل می شود حرکت کنند که به یک معنا دین الهی همین است. دین الهی همان جریان هدایت و جریان نور الهی است که در عالم نازل می شود که ذیل آیه «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ  وَ الْأَرْض »(نور/35) در روایتی آمده است: «هُدَى  مَنْ  فِي  السَّمَاوَاتِ  وَ هُدَى مَنْ فِي الْأَرْض »(1) و این جریان نور که جریان هدایت الهی است به واسطه انبیاء الهی نازل در عالم می شود و همان دین الهی است. لذا در قرآن کریم پس از این آیه که جریان نور را بیان می کند می فرماید: «هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهدى  وَ دِينِ الحْقّ» این جریان هدایت و دین الحق همین جریان نوری است که خداوند متعال از عالم بالا نازل کرده است. هنگامی حضرت آدم را به هبوط در زمین دستور می دهند می فرماید: «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي  هُدىً»(بقره/38)  شما باید ناچارا در عالم ارض هبوط کنید ولی برای رشد، سیر و بازگشت شما به عوالم بالا و رفعت یافتن شما، هدایتی را نازل می کنم.

جریان تنزل این نور و هدایت که فرزندان آدم با آن نور باید حرکت کنند این است که فرمود: «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى »(طه/123) اگر در سایه این چراغ در عالم راه بروند نه ضلال و گم شدگی وجود دارد و نه شقاوت. اگر از این نور جدا شدند در اولش گمراهیست: «وَ ضَلَ  مَنْ  فَارَقَكُم »(2) ضل من فارقکم و پس از آن شقاوت است: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى »(طه/124) اگر از این چراغ هدایت جدا شدند و از آن اعراض کردند، به تنگنای در زندگی و به عمایه و کوری مبتلا می شوند. این چراغ و نور، همان جریان دین و هدایت الهی است. خداوند متعال این نور را از عالم بالا نازل کرده و مراتب تنزل آن را در آیه نور بیان کرده است که چگونه از عالم بالا تنزل پیدا کرده و در عالم ارض به گونه ای برافروخته می شود که ما می توانیم با این انوار و هدایت الهی زندگی کرده و رفعت پیدا کنیم.

جریان نور الهی و تلاش عده ای برای خاموشی آن

بیان این جریان هدایت و تنزل نور، آشکار شدن آن در عالم و نورانی شدن عالم به آن، در آیات مختلفی بیان شده است از جمله در آیه نور و در سوره ضحی که در سوره ضحی می فرماید: «وَ الشَّمْسِ وَ ضحائهَا»(ضحی/1) که این خورشید خود نبی اکرم اند و ضحی و پرتو حضرت، دینی است که ایشان آورده اند و این نور نبی اکرم است که در عالم ساطع می شود. پس در این آیات توضیح این جریان هدایت و نور بیان شده است. در مقابل این جریان هدایت و نوری که در عالم نازل می شود عده ای اراده کردند که «لِيُطْفواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِم» این چراغ را با دهان و قول خود خاموش کنند اما «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِه» خداوند متعال این نور را به تمام می رساند «وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» هرچند کفار نپسندند. در روایات ما مراد از اینکه این نور چیست و کافرانی که از اتمام نور اکراه دارند چه کسانی می باشند بیان شده است که در جای خود مفصلا بیان می کنیم. اما به صورت اجمالی بیان می داریم که مراد از این چراغ هدایت که خداوند متعال در عالم روشن کرده، دین الهی و خلفای الهی اند که ولات امر الهی می باشند که در روایات تأویل آیه مد نظر به این شکل بیان شده است.

اینکه مراد از جریان خاموش کردن نور الهی با دهان چه می باشد، معمول مفسرین اینگونه تفسیر کرده اند که چنین بیانی به نوعی تحقیر جبهه مقابل است. یعنی خداوند متعال چراغی را روشن کرده است و آنان می خواهند با دهان و بازدم خود آن را خاموش کنند و این نیز شدنی نیست. زیرا «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِه» خداوند متعال خداوند این نور را در دوران ظهور امام زمان به مرحله تمام می رساند که در روایتی می فرماید: «مُتِمُ  الْإِمَامَة»(3) مراد از «مُتِمُّ نُورِه» در قرآن، این است که امامت را به نهایت می رساند و با ظهور امام زمان این نور در عالم تمام می شود.

هرچند خداوند متعال می فرماید که تلاش عده ای برای خاموش کردن نور الهی بی فایده است و همین گونه است اما این تلاش با توجه به آیات قرآن و سیاق حاکم بر آن، نکاتی از آن به دست می آید که جریان خاموش کردن این نور با دهان و قول، روشن تر می گردد. همانگونه که اشاره کردیم این آیه در سوره مبارکه توبه با اندکی تفاوت نیز آمده است که ما به چند آیه از آن اشاره می کنیم هرچند لازم است سیاق آیات به صورت مفصل و از ابتدای سوره بررسی شود.

انحراف یهود و نصاری در توحید

خداوند متعال در این سوره می فرماید: «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ»(توبه/30) یهود یک انحراف و نصاری نیز انحراف دیگری در دین توحیدی موسای کلیم و دین توحیدی عیسای مسیح که همان دین عند الله و «إِنَ  الدِّينَ  عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»(آل عمران/19) است ایجاد کردند. در حالی که سخن و دعوت هر دو پیامبر دعوت به اسلام و توحید است. این انحراف یهود و نصاری این است که: «عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ» یهود این قول و سخن را گفتند و این حرف را القاء کردند که «عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ» جناب عُزَیر فرزند خداست! همانگونه که می دانید، جناب عزیر یکی از انبیاء یهود است که خداوند متعال او را میراند و پس از صد سال زنده کرد. این احیاء پس از صد سال را به فرزندی برای خدا تأویل کردند.

و نصاری می گفتند: «وَ قَالَتِ النَّصَرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ» نصارا گفتند حضرت مسیح فرزند خداست. روشن است جریانی که در دین مسیح و نصاری شکل گرفته، جریان اوصیاء نیست. تمام انبیاء اوصیائی داشتند و از آیات و روایات استفاده می شود که انبیاء با یک جریان مخالف در درون جبهه خود و یک جریان مخالف در بیرون آن مواجه بودند و جریان مخالفی که در درون جبهه انبیاء شکل می گرفته است، به اسلام اختصاص ندارد. در دین حضرت مسیح و دین حضرت موسای کلیم نیز همینگونه است و عده ای پس از آنان، مسیر اوصیاء را تغییر دادند و با تغییر مسیر وصایت، مسیر دین را نیز به تدریج تحریف نمودند. دینی درست کردند که با همین مسیر سازگار هست.

لذا این که مثلا قرآن کریم می فرماید: «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّه» این سخن شامل تمام پیروان حضرت موسای کلیم نیست و به همان جریان انحرافی یهودیت در دین حضرت موسی اشاره دارد که از آن به یهود تعبیر می شود و عین این جریان انحرافی در دنیای اسلام نیز بوده است که از آن در روایات ما به «يَهُودِ هَذِهِ  الْأُمَّة»(4) تعبیر می شود. این جریان، جریانی است که به دنبال ایجاد نوعی از تحریف درون دین است. البته جنس تحریف در اسلام با جنس تحریف در ادیان گذشته کمی متفاوت است. بنابراین در تمام ادیان الهی، دو جریان مخالف بوده است که یک جریان از درون و یک جریان از بیرون جبهه ادیان شکل می گرفته است. جریان از درون، مخالف و مقابل وصایت انبیاء قرار گرفته و این جریان بود که دین انبیاء را تحریف کردند.

با دقت در آیات محل بحث روشن می شود که اینکه می فرماید: «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ» اشاره به این است که این انحراف آنان هیچ پشتوانه ای ندارد چرا که از این حرکت آنان به «قالت» تعبیر شده است و این یعنی صرف یک گفتار و قول است و هیچ پشتوانه دیگری ندارد. پس انحراف آنان که بزرگ هم هست، از منظر قرآن کریم، صرف یک گفتار است و این گفتار نیز مربوط به بخشی از آنان که جریان انحرافی است می باشد نه تمام آنان و این یعنی هیچ پشتوانه و اعتباری ندارد.

پس از این که حضرت عیسی به عالم بالا رفتند و جریان انحرافی درون این دین نگذاشتند کار به دست وصی حضرت بیافتد و مسیر دیگری را دنبال کردند تا اینکه به نوعی از الحاد کشیده شد و عیسای مسیح را خدا تلقی کردند که قرآن از آن به «ذَالِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ»(توبه/30) تعبیر می کند. خداوند متعال می فرماید این قولی است که از دهان آنان صادر می شود و هیچ عمق و ریشه ای ندارد. یعنی همچون سخن انبیاء نیست که ریشه دار باشد و الّا انبیاء عظام نیز قول و سخن دارند و مکررا در قرآن کریم از واژه «قل» یعنی بگو و قال یعنی گفت استفاده شده است. خداوند متعال می فرماید: «قُلْ هُوَ اللَّهُ  أَحَد» پیامبر نیز آن را می فرماید. این قول ریشه دارد و به علم و وحی الهی متصل است و از یک جایی سرچشمه می گیرد. این قول از یک عالمی نازل شده و سپس به کلام و قول رسول تبدیل می شود و قرآن کریم اینگونه است.

بی اساس و ریشه بودن قول یهود و نصاری در توحید

قرآن دارای حقیقتی در محضر خداست که به لسان عربی مبین نازل شده و این پیامبر نیز آن را تلاوت فرمودند. اما قول آنان «قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ» صرف گفتار است و حقیقتی ندارد بلکه چیزی است که از دهان آنان بیرون می آید و هیچ ریشه و عمقی در عالم ندارد و توسط خود این افراد این گفتار تولید شده است نه اینکه از حقیقتی حکایت نماید. این سخن، صرف گفتار آنان است و حتی از دل خود آنان نیز نشأت نمی گیرد و نه تنها به عالم بالا متصل و مرتبط نیست بلکه در درون خود آنان نیز ریشه ای ندارد و حتی از قلبشان هم برنمی خیزد. پس نه تنها به عالم بالا متصل نیست و از جایی نشأت نمی گیرد، بلکه در درون خودشان هم ریشه ندارد یک حرفی است که از دهانشان می گویند.

در ادامه این آیه و پس از اینکه فرمود این سخن یهود و نصاری «قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ» و صرف سخن آنان است که از دهانشان خارج می شود، می فرماید: «يُضاهِؤُن  قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ» آنان در این سخن با قول کسانی که از قبل کافر شده بودند مضاهات و برتری جویی می کنند و در گفتار رقابت دارند. این آیه اشاره به همان دو جریان مخالفِ دین دارد که اشاره کردیم و گفتیم در تمامی ادیان، دو جریان مخالف با دین الهی وجود دارد. یک جریان از خارج دین است که جریان کفر به آن دین می باشد و جریان دیگر از داخل دین است که انحراف در دین می باشد.

در این آیه می فرماید این جریان داخل که به دنبال انحراف دین است، با این سخن شان که «عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ» وَ«الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ» با جریان خارج که جریان کفر است مضاهات و برتری جویی در قول می کنند. واژه «يُضاهِؤُن» به معنای نوعی از رقابت کردن، قول برتر آوردن و قول مشابهی که غالب است می باشد. پس مضاهات یعنی برابری و برتری جویی و در بحث ما، مراد از آن آوردن قولی غالب و برتر از قول کفار است که مشابه با آن است و این جریانی که در داخل دین امت حضرت موسی و امت حضرت عیسی در دین تحریف ایجاد کردند نوعی مضاهات و رقابت با کفار دارند.

به عبارتی دیگر می خواستند همان سخن کفار را زده و راه آنان را طی کنند اما سخنی پیچیده تر، پنهان تر، برتر و نوعی پیشرفته تر از همان حرف کفار بود. کفار از اساس منکر خدا بودند و العیاذ بالله می گفتند اصلا خدایی وجود ندارد و توحید را انکار می کردند. اما جریان انحرافی درون دین حضرت موسی و عیسی، به شکل دیگری توحید را تحریف کردند که گفتند خدا وجود دارد اما خداوند متعال فرزندی دارد و او را به سوی ما فرستاده است. ما به فرزند خدا دسترسی داریم و به خود خدا دسترسی نداریم.

بنابراین اینکه یهود گفتند عزیر فرزند خداست و نصاری گفتند مسیح فرزند خداست، این سخن آنان به نوعی تشابه با قول کفار بود و تنها مسیر انحراف و انکار توحید اینان با کفار متفاوت بود. کفار اصل توحید را انکار می کردند اما یهود و نصاری مسیر انکار آنان از راه دینسازی بود و در هر صورت با آنان مضاهات داشتند و قول برتر و غالب را گفتند. در این دینی که به توحید و تسلیم سفارش کرده است دست بردند و در مقابل آن ایستادند و گفتند خداوند متعال توالد و فرزندی دارد و  به عالم ما آمده است و ما به فرزند خدا دسترسی داریم نه خود خدا. خداوند متعال در پاسخ به این افک و دروغ آنان می فرماید: «قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنىَ  يُؤْفَكُونَ» این سخن خداوند متعال نفرینی بر آنان است که گویا به نوعی آنان را به مقاتله دعوت کرده است. و بعید نیست که بگوییم آنان با این افک و دروغی که بر خدا بستند، وارد دستگاه مقاتله و جدال و درگیری با خداوند شده اند.

پس از روشن شدن آیات فوق، به بحث خود و تطبیق مباحث می پردازیم. شاید مراد از «بأَفْوَاهِهِم» در آیه «يُرِيدُونَ أَن يُطْفِواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِم»(توبه/32) همان «ذَالِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ» در آیه 30 این سوره باشد. یعنی هنگامی که کفار و مشرکین دین خدا می خواهند چراغ دین را خاموش کنند، قول و سخنی از دهانشان صادر می شود که صرف یک قول بی ریشه است و از افواه و دهان آنان روییده است و در اعماق ریشه ندارد. با چنین قولی قصد خاموشی دین خدا را دارند.

خاموش کردن این چراغ در هر دینی متفاوت است. در دین یهود و مسیحیت برای خاموش کردن این چراغی که توسط پیامبران روشن شده است با ایجاد قول «عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ» وَ«الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ» می باشد که این قول مقابل قول حضرت موسی و عیسی است. زیرا حضرت مسیح در پاسخ به این سوال خداوند که فرمود: «وَ إِذْ قَالَ اللَّهُ يَاعِيسىَ ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتخَّذُونىِ وَ أُمِّىَ إِلَاهَينْ مِن دُونِ اللَّهِ»(مائده/116) آیا شما به آنان گفتی که من و مادرم را اله و خداوند خود بگیرند؟ می فرماید: «مَا قُلْتُ لهَمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنىِ بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ» من به آنان نگفته ام که فرزند خدا هستم و جز آنچه تو امر کردی به آنان بگویم چیزی نگفته ام و تو مرا به این امر کرده ای: «أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ» که آنان تو را بپرستند.

آنان قولی ایجاد کردند تا آن چراغ هدایتی که حضرت مسیح در عالم روشن و به آن چراغ هدایت و توحید دعوت کردند را خاموش کنند که به این خاطر در توحید دست بردند و آن را تحریف کردند که فرمود: «يُضاهِؤُن  قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ» کفار نیز همین کار را می کنند. در مورد حضرت موسی نیز چنین است. کفار نیز توحید را انکار می کنند اما این جریان انحرافی درون جبهه حضرت مسیح و موسی، آوردن قول برتری از قول کفار آوردند و در درون جبهه نفوذ کردند و آنان که به حضرت مومن بودند را منحرف نمودند.

کفار بیرون از جبهه حضرت مسیح هستند اما این جریان انحرافی از داخل آن می باشند و به انحراف کسانی که داخل جبهه قرار دارند می پردازند که کار را به «قَالَتِ النَّصَرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ» می کشد. این سخن در مورد قوم حضرت موسی نیز جاری است. آنان که که داخل امت حضرت موسی بودند مؤمنین به حضرت را منحرف کردند و کار را به «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ» کشاندند. این قول هم جنس قول کفار و همان کار آنان است و همان کلمه کفر و درگیری با توحید است.

تبیین ماهیت جریان یهود طبق آیات الهی

اما این درگیری از درون جبهه انبیاء شکل می گیرد چرا که می فرماید: «قَالَتِ الْيَهُودُ» یعنی طایفه ای که به ظاهر از خود پیروان حضرت موسی هستند این سخن را گفت چرا که تمام کلیمی ها یهود نیستند. یهود جریانی خاصی است که این انحراف توسط آنان ایجاد شد. همانگونه که این انحراف در داخل مسیحیت در جریان اوصیاء ایجاد شد. برخی از کسانی که از آنان به اهل تابوت یعنی حالّ آن درکات مخصوص جهنم هستند، یاد می شود، از این کسانی هستند که با اوصیاء انبیاء درگیر بودند و در روایات ما به اسم آنان اشاره شده است. کسی که با وصی حضرت موسای کلیم و حضرت عیسی مسیح درگیر بود، اهل تابوت است. در امت حضرت محمد صلی الله علیه وآله نیز آن کسانی که با وصی او درگیر بودند اهل تابوت و آن درکات جهنم می باشند. بنابراین عده ای که اهل تابوت جهنم هستند، سعی داشتند از درون جبهه انبیاء به خاموشی این چراغ نور و هدایت دین آنان بپردازند و چراغی که نبی اکرم و حضرت موسی و عیسی روشن کرده اند را خاموش کنند. چرا که انبیاء الهی، نور الله اند و این نور الهی «في  بُيُوتٍ  أَذِنَ  اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُه »(نور/36) در بیوتی قرار می گیرد که خداوند اجازه داده در آن ها اسم او یاد شود. از وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سوال شد این بیوت در کجا هستند؟ حضرت فرمودند خانه های انبیاء.

بنابراین این چراغ هدایت از جانب خدا در خانه های انبیاء قرار می گیرد و جریان مذکور، می خواهند آن را با دهان های خود خاموش کنند که فرمود: «يُرِيدُونَ أَن يُطْفِواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ» که مراد از این اطفاء و خاموش کردن نور الهی با دهان، همین است که فرمود: «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ». این سخن آنان ریشه ای عمیق تر از دهان آنان ندارد. بخالف انبیاء و اولیاء الهی که سخن آنان از عالم بالا می آید و ریشه در آن دارد و به قول الهی متصل است. به همین خاطر است که فرمود: «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهْوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى»(نجم/4 و 3) پس نور الهی از عالم بالا در مشکات تنزل پیدا کرده و آن مشکات در مصباح و این سلسله ادامه پیدا کرده تا به خانه انبیاء می رسد «في  بُيُوتٍ  أَذِنَ  اللَّهُ» و این جریان می خواهد نور در بیوت انبیاء الهی را با قولی که به افواه و دهان دارند خاموش کنند.

پس این یک مقابله با نور و چراغ و دین الهی است که مقابله با قول است و با ایجاد یک سخن صورت می گیرد. در این مقابله، می خواهند توحید و چراغ هدایت را که همان جریان دین الهی و اسلام «أَسْلَمْتُ  وَجْهِيَ  لِلَّه»(آل عمران/20) است «بافوائهم» با دهانشان خاموش کنند. این قول آنان نیز مضاهات با قول کفار و همان سخن کفار است که آن را کفر را در قالب دین و خدا پرستی بیان می کند و خدا پرستی را به یک جریان کفر تبدیل می کنند. زیرا چه فرقی است بین اینکه بگویی مسیح فرزند خداست و او را بپرستید و اینکه بگویید بت را بپرستید. فرقی ندارد برای خدا فرزند قائل شوید یا شریک زیرا همگی دست بردن و تحریف توحید است. البته خداوند آنان را نفرین و به نحوی به میدان مقاتله با خود می خواند: «قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنىَ  يُؤْفَكُونَ» از بس که این سخن آنان سنگین است.

علت ایجاد انحراف توسط علمای یهود و نصاری

خداوند متعال علت اینکه یهود و نصاری این تحریف را انجام می دهند و مسیح و عزیر را فرزند خدا می دانند، در آیه بعد توضیح داده و می فرماید: «اتخَّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ»(توبه/31) وقتی این تحریف «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ» ایجاد شد و این قول از عده ای شروع شد و به تدریج در دامنه و بدنه این دو امت رسوخ کرد، کار را به جایی رساند که علمای خودشان را -که احبار در اصطلاح یهود و رهبان در اصطلاح مسیحی به معنای عالم است- می پرستیدند. یعنی احبار و رهبان که علمای این دو دین هستند و باید امانت دار آن باشند و به حفظ و بیان آن برای مردم بپردازند و حقایق آن را کتمان نکنند، به تدریج ارباب و رب شدند که فرمود: «اتخَّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ». که قرآن کریم به صورت مکرر به آنان می فرماید شما نباید به دین چیزی اضافه و یا از آن کم کنید و چیزی از آن را نباید پنهان کنید. پس این احبار و رهبان به تدریج به ارباب آنان تبدیل شدند.

با دقت در آیه «اتخَّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» روشن می شود که خداوند متعال این اتخاذ احبار و رهبان به عنوان خدا را از اتخاذ حضرت مسیح جدا می کند و نمی فرماید «اتخَّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْباَنَهُمْ و المسیح أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» بلکه می فرماید: «اتخَّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَ المَسِیحَ». علت این جدایی اتخاذ احبار و رهبان از مسیح، این است که حضرت مسیح هیچگاه خودش به میدان شرک پا نگذاشت چرا که «مَا قُلْتُ لهَمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنىِ بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ رَبىّ  وَ رَبَّكُمْ» و آنان بودند که ایشان را به عنوان خدا گرفتند اما روشن است که احبار و رهبان به گونه ای عمل کردند که ارباب شوند و جای خدا قرار بگیرند و آن تحریفی هم که کردند به این مسیر منتهی شد.

علت اینکه می گوییم خود علمای یهود و نصاری باعث این انحراف شدند، به خاطر مشی آنان است زیرا با تحریف در دین و اینکه خداوند متعال فرزندی دارد باعث شدند به تدریج رشته و سلسله و احباری درست شود که جای خدا می نشینند. همانگونه که این تحریف بین مردم جا افتاد که خدا را «ثالِثُ  ثَلاثَة»(مائده/73) می دانستند و تثلیث را بین آنان جا انداخته و حضرت مسیح بین آنان به عنوان یک ضلع وجود خدا معرفی شد، به تدریج خود احبار هم خودشان یک ضلع وجود خدا می شوند. اینکه آنان در دین تحریف ایجاد کردند و آن قول با افواه و دهان را گفتند و یک قول در مقابل جریان نور الهی ایجاد کردند بخاطر این بود که با خاموشی آن چراغ الهی و ایجاد دین دیگری غیر از آن، خودشان به اربابی و خدایی برسند و معنای توحید را عوض کنند.

در ادامه خداوند متعال می فرماید: «وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لَّا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَنَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ»(توبه/3) آنان به این امر شده بودند که خداوند و واحد اله واحد را بپرستند. خدایی که در عرض او خدای دیگری وجود ندارد. اینکه پس از «اتخَّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» می فرماید «وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا» یعنی آنان مأمور نبودند که احبار و رهبانشان را بپرستند و آنها را رب بگیرند. آن فرمانی که حضرت موسای کلیم و حضرت عیسای مسیح برای آنان آورده بودند این بود: «وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لَّا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَنَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» الهی جز او نیست که دیگری را اله بگیریم و یک اله بیشتر نیست. انبیاء الهی نیز آن قول الهی و امر الهی را می آوردند که فرمود: «مَا قُلْتُ لهَمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنىِ بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ رَبىّ  وَ رَبَّكُمْ» آن امر که پیامبران فقط آن را می آوردند «وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا» اله واحد را بپرستید نه اینکه به تثلیث برسید و برای خداوند متعال قائل به فرزند شوید. اما احبار این کار را کردند تا به تدریج این که کم کم سر این سفره به منافع خود برسند. لذا دین را به گونه ای تحریف کردند که از دل آن ربوبیت خودشان بیرون آید. «سُبْحَنَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» خداوند متعال از این نوع شرک منزه است که به تدریج مخلوقی جای رب العالمین را بگیرد و ارباب شود.

 پس جریان انحرافی که در دوران حضرت مسیح و حضرت عیسی شکل گرفته این است که عده ای از درون جبهه خود حضرت، تحریفی در دین ایجاد کردند که مسیر توحید را تغییر دادند و «يُضاهِؤُن  قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ» در این مسیر تحریف دین با کفار رقابت می کردند. علت اینکه کفار خدا را انکار می کنند این است که خوشان جای خدا بنشینند. مستکبرین و طواغیت که در طول تاریخ آمده اند و خدا را انکار می کردند انتهای آن این بود که می خواستند خودشان جای خدا بنشینند و چیز دیگری نبود. این جریان انحرافی در مسیحیت و یهودیت نیز اینگونه اند که با نفوذ در درون این دین، سعی در ایجاد انحراف در آن را داشتند و اینان همان منافقین در جبهه حضرت موسی و عیسی هستند. البته جریان موحدی نیز در یهودیان حضرت موسی وجود داشت که حضرت عیسی را قبول کردند و در میان مسیحیان حضرت عیسی وجود داشتند که سراغ نبی اکرم آمدند و ایشان را به عنوان پیامبر پس از حضرت عیسی قبول کردند. ولی جریان انحرافی ایجاد کردند که این جریان دیگر به نبی اکرم پیوند نخورد که داستان مباهله نیز همین است.

معنای ارباب گرفتن احبار و رهبان توسط یهود و نصاری

با توجه به روایات مشخص می شود که مراد از «اتخَّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» و این مسیر انحرافی که به ربوبیت خود آنان منتهی شد، این نبود که احبار و رهبان بگویند ما را به عنوان خدا بپرستید بلکه می گفتند ما هر فرمانی می دهیم اطاعت کنید و در فرمان دادن کاری با خداوند متعال نداشتند. بلکه اراده خودشان را به فرمان تبدیل می کردند و بدعتی در دین می گذاشتند که مردم نیز بخاطر می گفتند که عالم دین این را گفته و می پذیرفتند. یعنی اگر سخن این احبار و رهبان مخالف با قول حضرت مسیح هم بود، باز هم آن را می پذیرفتند. پس اینکه آنان را ارباب می گرفتند به معنای این نبود که به عنوان خدا بگیرند چرا که این دعوت توحید حضرت موسی و عیسی این اجازه را نمی داد که چنین بدعت هایی بگذارند بلکه برای خود مقام صاحب امری و اولو الامری می ساختند شبیه مقام اولو الامری که ما برای انبیاء و معصومین قائلیم. با این تفاوت که این احبار و رهبان امر الهی را در دست نداشتند و خودشان برای خودشان فرمان ایجاد می کردند و به مردم می گفتند.

در هر بدعتی، حق و باطلی وجود دارد و با آمیختن باطل به حق، بدعت ساخته می شود. حضرت علی علیه السلام می فرماید: « إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ  الْفِتَنِ  أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَع »(5) انما یعنی آغاز بدعت از اینجا شروع می شود که هوای نفس هایی به حکم تبدیل می شود و عده ای نیز آن را دنبال می گیرند و این اغاز انحراف است و احبار و رهبان همین کار را کردند و برای خود مقام امر قائل شدند. مقام امر یعنی اینکه هر چه ما می گوییم باید اطاعت کنید و کاری نداشته باشید این سخن، از خداست یا غیر او. در روایتی از امام حسن عسکری سلام الله علیه در پاسخ به این سوال که احبار و رهبان را به عنوان خدا گرفتند به چه معناست؟ حضرت همین معنا را فرمودند. یعنی برای خود مقام امر قائل می شدند نه اینکه برای آنان سجده کنند.

کسی حق ندارد از جانب خود امری صادر کند بلکه صاحب الامر خداوند متعال است. پس اگر کسی همان امر الهی را در دست دارد، اطاعت امرش واجب است چون اطاعت امر او، اطاعت امر خداست این صاحب همان امر است. یعنی آن امر الهی که نازل می شود در دست اوست. کسی صاحب امر است که «وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا» و «مَا قُلْتُ لهَمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنىِ بِه» باشد و امری از جانب خدا در دست او باشد که آن را اظهار می کند و «الْمُظْهِرِينَ  لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِه »(6) شود. کسی صاحب امر است که اظهار فرمان الهی در عالم از بستر اراده و فرمان او عبور می کند. چنین کسی صاحب الامر است و فرمانش فرمان خداست. اما احبار و رهبان اینگونه نبودند. کسی که صاحب الامر از طرف خداست و فرمان او فرمان خداست، حتما اینگونه است که: «مَا قُلْتُ لهَمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنىِ بِه» یعنی همان امر خدا را نازل می کند و چیزی کم و زیاد نمی کند. البته سنت هایی که از نبی اکرم نقل می شود، نیاز به توضیح دارد که مجال بیان آن نیست. اما رهبان و احبار صاحب امر نبودند بلکه خود برای خود قائل به این مقام بودند لذا امری که می کردند، هیچ ریشه ای جز در گفتار آنان نداشت و از آن فراتر نمی رفت. در مقابل، قول انبیاءست که آنان «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهْوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى»(نجم/5 - 3) بودند و هر سخنی می گفتند از جانب خداوند بود.

پس جریان مخالفی که از درون ادیان قصد انحراف در آن را داشتند، با چنین سخنی که هیچ ریشه ای نداشت، قصد اطفاء و خاموشی آن نور و چراغ نبوتی را داشتند که از عالم بالا در بیت حضرت موسای کلیم نازل شده است که امت حضرت باید به این بیت نور وارد شوند تا نورانی گردند و به ذکر و رفعت برسند که می فرماید: «في  بُيُوتٍ  أَذِنَ  اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُه ». کار این جریان مقابله با این ذکر و نور و بیت النور به وسیله ایجاد دستگاه ربوبیت برای خودشان است. و ربوبیت آنان به این طریق است که در توحید دست می برند و آن را تحریف می کنند در نتیجه بهره و سود خود را به دست می آورند. عمق نگاه این جریان نیز همان نگاه کفار است که همانند آنان با انکار خدا به ربوبیت خودشان می رسند و حتی نسبت به کفار به مضاهات نیز می رسند: «يُضاهِؤُن  قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ» مضاهات به معنای برتری جویی در گفتار است که شخص با آوردن گفتاری شبیه و البته بالاتر و برتر از گفتار دیگری، سعی در برتری جویی دارد. در واقع برتری جویی جریان درون دینی برای تحریف توحید، تحریف و تصرفی پیچیده تر از قول کفار است که در نهایت به ارباب بودن خودشان منتهی می گردد در حالی که «وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا» آنها به امری که انبیاء آورده بودند مأمور بودند. انبیاء سخن و امر خدا را می گفتند و اینکه از دل دین حضرت موسی دینی با تحریف در می آید، بخاطر این کار جریان بدعت گذار است که پایان این بدعت گذاری نیز به ربوبیت خودشان ختم می شود و می خواهند خودشان حاکم شده و سخن آنان را عمل کنند.

بنابراین معنای اطفاء نور الله در آیه «يُرِيدُونَ أَن يُطْفِواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ» روشن شد. انبیاء چراغ و شعله ای از توحید را در وجود خود دارند که از جانب خدا بر وجود آنان نازل شده است و می خواهند با آن، امت خود را نورانی کنند. عده ای قصد خاموشی این چراغ را دارند که برای این خاموش کردن و امت را در تاریکی بردن، قولی ایجاد می کنند که فرمود: «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ» و دین را به تحریف می کشانند. این قول آنان به اندازه ای در به هم ریختن بساط دین جدی است که خداوند در مورد آن می فرماید: «قَاتَلَهُمُ اللَّهُ». پس آنان چنین قول و سخنی را گفتند که نتیجه آن ارباب شدن خودشان بود که این ارباب شدن با ایجاد انحراف در توحید کار به جایی می رسد که خودشان را نماینده خدا در عالم می دانند در حالی که هیچ چیزی در دست ندارند.

تفاوت شیعه با یهود در پیروی از بزرگانشان

ممکن است کسی سوال بپرسد که شما شیعیان نیز چنین هستید که از ائمه اطهار و علمای خود پیروی می کنید پس تفاوت شما با این جریان چیست؟ عینا همین سوال را از امام عسکری پرسیدند که حضرت تفاوت آن را اینگونه بیان فرمودند که ما می گوییم مردم دنبال عالمی بروند این صفات را داشته باشد «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِينِهِ ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوه »(7) دنبال عالمی بروید که از پیش خود امری نمی آورد اما اگر کار به جایی رسید که در امت اسلام هم کسی به اسم عالم دینی می خواهد سخن و امر خود را برساند از او پیروی نکنید.

اینکه ما دنبال ائمه علیهم السلام نیز حرکت می کنیم به این خاطر است که: «بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»(انبیاء/27 و26) آنان در نقطه ای قرار دارند که سبقت در قول ندارند و به امر خدا عمل می کنند. این که فرمود: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم »(نساء/59) از پیامبر و اولوالامر اطاعت کنید، فرمان خود خداست و این دعوت به شرک و اینکه دیگران را ارباب بگیرید نمی باشد بلکه همان دین اسلام و همان «أَسْلَمْتُ  وَجْهِيَ  لِلَّه» و «وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا» می باشد. دستور به توحید است که باید از طریق انبیاء باشد چرا که راه رسیدن این امر امر الهی از محضر خدا تا ما، نیازمند طی عوالمی است. این فرمان در مسیر خود به انبیاء نازل می شود و از طریق آنان به ما می رسد.

این فرمانی که در عوالم جاری می شود و «أَلا لَهُ  الْخَلْقُ  وَ الْأَمْرُ»(اعراف/54) هم خلق می کند و هم به عالم فرمان می دهد و این عالم با فرمان الهی پیش می رود، از طریق مسیر خاصی در عوالم نازل می شود و همان فرمان در انبیاء نازل می شود چرا که انبیاء از گناه و لغزش معصوم اند و «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهْوَى» هستند و جز امر خدا چیزی را به عنوان امر به مردم نمی گویند: «مَا قُلْتُ لهَمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنىِ بِهِ» قول انبیاء همان امر خداست و تفاوت بین انبیاء و اولیاء الهی با جریان انحرافی که مردم را به سمت خود می خواندند در همین جاست.

یعنی عده ای برای این که خودشان ارباب و صاحب فرمان شوند در دین خدا دست می بردند و آن را تحریف می کردند. و می خواستند به این شکل آن چراغ هدایتی که انبیاء آورده اند را خاموش کنند و به سمت خود بکشانند. این تحریف در امت حضرت موسی و حضرت عیسی به تحریف در توحید شکل گرفت تا خودشان ارباب شوند. اما امت نبی اکرم این نوع از تحریف موفقیت آمیز نبود زیرا حضرت با مواردی همچون مباهله و غیر آن، به گونه ای با این انحراف مقابله کردند که امکان ندارد در این امت کسی بگوید نبی اکرم پسر خداست. پس از آمدن نبی اکرم، امکان ندارد کسی برای خدا پسری قائل شود.

ایجاد انحراف در وصایت پیامبر توسط یهود امت اسلامی

 هرچند این جریان بدعت و جریان نفاق در درون اسلام نتوانست در توحید دست ببرد و امر خود را جای امر خدا بگذارد اما مسیر اولوالامر را تغییر دادند و بدعت آنان به این شکل صورت گرفت. بدعت و نفاقی که در امت اسلام است و «يُرِيدُونَ لِيُطْفواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ» می باشد، از طریق تغییر در مسیر و مسئله وصایت صورت گرفت. پس اینکه پیامبر اکرم فرمود هر آنچه در امت یهود واقع شد در امت من نیز طابقاً نعل بالنعل واقع می شود همین است. در امت حضرت موسی با ایجاد قولی در مقابل آن کلام وحی و چراغ روشن الهی، می خواستند آن را خاموش کنند که این اراده بر خاموش کردن نور الهی در امت پیامبر اکرم نیز بود اما به شکلی دیگر. مسیر بدعت در امت نبی اکرم مسیر دیگری دارد که بسیار پیچیده تر از مسیر بدعت در سایر امت هاست. قول جریان نفاق و مخالف در امت نبی اکرم، بسیار بدتر از از قول یهودِ امت حضرت موساست.

یهود این امت می خواستند همان انحراف را ایجاد کنند و مسیر را به سمت خود منحرف کنند. اینکه می گویند «کلٌّ یَجُرُّ النار الی قرصه» در همینجا نیز صادق است که آنان می خواستند سفره را به طرف خود بکشند تا از سفره دین متنعم باشند و بهره ببرند. لذا بدین منظور جنس دیگری از تحریف آوردند که امر الهی و مسیر آن را تغییر دادند و «وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا» فرمان الهی را که مسیر أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم » است را تغییر دادند. لذا جنس تحریف در امت رسول اکرم متفاوت است و الا در این دین نیز تحریف وجود دارد که از این تحریف به دنبال ارباب و صاحب الامر شدن خودشان هستند.

همانگونه که گفتیم این قضیه با صاحب الامر بودن و مقاماتی که ما برای ائمه اطهار قائل هستیم متفاوت است. اینکه ما می گوییم ائمه اطهار: «خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ  فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَايَتَنَا وَلَايَتَه »(8) آن صاحب الامر بودنی که احبار و رهبان قائل بودند نیست. زیرا ما نمی گوییم که اهل بیت مقام الوهیت دارند و خود آنان به ما دستور داده اند: «نزّلونا عن  الرّبوبيّة و قولوا فينا ما شئتم »(9) پس معنای روایات فوق پرستش ما نسبت به آنان نیست چرا که فرمود: «مَنْ  عَبَدَ الِاسْمَ  دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ  عَبَدَ الِاسْمَ  وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع حَقّا»(10) ما به هیچ وجه ائمه را نمی پرستیم اما آنها را طریق پرستش می دانیم و فرمانشان را طریق فرمان خدا می دانیم. دوستان امیرالمؤمنین نمی گویند امیرالمؤمنین را بپرستید بلکه می گویند از طریق امیرالمؤمنین خدا را بشناسید. آن خدایی را بپرستید که امیرالمؤمنین را هدایت می کنند و از طریق این اسم الهی به معرفت و عبادت برسید. این بسیار متفاوت است با این که احبار و رهبان خودشان ارباب شوند. در فرصت های آتی به بررسی تحریف در اسلام و مسیر مقابله با آن و اینکه «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» چگونه اتفاق میافتد می پردازیم.

پی­ نوشت­ها:

(1) معاني الأخبار، النص، ص: 15.
(2) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص: 613.
(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 196.
(4) البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 268.
(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 54.
(6) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص: 610.

(7) التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 300.

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 146

(9) منهاج النجاح في ترجمة مفتاح الفلاح، مقدمه 2، ص: 33.

(10) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 87.