نسخه آزمایشی
جمعه, 14 ارديبهشت 1403 - Fri, 3 May 2024

شب ششم هیات ثارالله/ بررسی تحرکات جبهه نفاق در امت یهود، نصاری و امت اسلامی

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 23 مرداد ماه 1400 است، که به مناسبت ماه محرم در هیئت ثارالله ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ خداوند رسول خود را با هدایت و دین حق که نور الهی است، فرستاده است. بین جبهه حق و باطل با محوریت دین حق درگیری تاریخی وجود دارد. جبهه باطل تلاش می کند تا نور الهی را با دهان و قول خود خاموش کند که این تلاش در ادیان مختلف به گونه های مختلفی بروز کرده است. جریان انحراف و جبهه باطل در یهود و مسیحیت با قول شرک آمیز و اینکه عزیر و مسیح فرزند خدا هستند به تحرف دین الهی و تلاش برای خاموشی نور الهی پرداختند که این امر در امت رسول اکرم به گونه دیگری بارزتر بود. جریان انحرافی در امت رسول اکرم با ایجاد سقیفه و مانع بر ولایت و وصایت امیرالمؤمنین به تقابل با دین الهی پرداختند و با این عمل در خاموش کردن نور ولایت تلاش کردند. علی رغم تلاش جبهه باطل برای خاموشی نور الهی، اراده خداوند بر رسیدن این نور که نور امامت است به مرحله تمام خود می باشد که اظهار و اتمام این نور، با ظهور امام زمان محقق می گردد. خداوند متعال با ظهور امام زمان دین الهی را که دین حق است به مرحله اتمام می رساند و بر تمامی ادیان غلبه می دهد هرچند که کفار و مشرکین اکراه داشته باشند.

درگیری بین جبهه حق و باطل با محوریت دین حق

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. خداوند متعال می فرماید: «يُرِيدُونَ أَن يُطْفِواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبىَ اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَفِرُونَ * هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى  وَ دِينِ الْحَقّ  لِيُظْهِرَهُ عَلىَ الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»(توبه/ 33 و 32). در مباحث گذشته بیان شد درگیری بین انبیاء الهی و جبهه مقابل بر محوریت و موضوعیت دین حق است. اوج و قله این درگیری بین سیدالشهداء علیه السلام و دشمنان ایشان می باشد و عاشورا نقطه عطف این درگیری و جنگ بین این دو جبهه حق و باطل می باشد. این جنگ و درگیری گسترده که در طول تاریخ امتداد پیدا کرده است بر محور دین حق و آن کلمه اسلام می باشد و اسلام دینی است که تمام انبیاء همان دین را آورده اند و نزاع بر سر همین امر بوده است.

وعده خداوند بر غالب شدن دین حق

خداوند متعال نیز وعده داد است که این دین، اظهار، غالب و آشکار می شود و حجاب ها و پرده های آن برداشته می شود که در دعای برای امام زمان علیه السلام می خوانیم: «أَظْهِرْ بِهِ  دِينَ  نَبِيِّكَ»(1)  این وزان و مضمون در سه سوره وجود دارد که خداوند متعال در آن ها سخن گفته است از این که رسولی را فرستاده است «هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ» و به او مأموریت داده و «بِالْهُدَى  وَ دِينِ الْحَقّ  لِيُظْهِرَهُ» دو حقیقت هدایت و دین حق را با او همراه کرده است. غرض الهی نیز این است که «لِيُظْهِرَهُ عَلىَ الدِّينِ كُلِّهِ» دین پیامبرش را اظهار کند. آیاتی که در ابتداء تلاوت کردیم ناظر به همین مطلب است. این آیات در سوره مبارکه برائت ذکر شده که این سوره جریان درگیری نبی اکرم با جبهه مشرکین و کفار و منافقین می باشد. بنابراین خداوند متعال می فرماید ما این پیامبر را فرستادیم و این دو گوهر چراغ هدایت و دین حقی را همراه او ارسال کردیم. اراده ما نیز بر این است که این دین غالب و آشکار شود. این میدان درگیری گسترده تاریخی که دشمن به پا می کند، به همین پایان یعنی پیروزی دین حق منتهی می شود که فرمود: «لِيُظْهِرَهُ عَلىَ الدِّينِ كُلِّهِ». هرچند که مشرکین اکراه داشته باشند: «وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ». معمولا این عبارت «وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» پس از این آیات ذکر شده است. در عالم جریان کفر و شرکی وجود دارد که مایل نیست این اظهار و غلبه دین اتفاق بیافتد.

تلاش جبهه باطل برای خاموش کردن نور الهی در ادیان مختلف

در سه جای قرآن این آیات و این مضمون با اندکی تفاوت در الفاظ ذکر شده است که در مورد از آن آمده است: «يُرِيدُونَ أَن يُطْفِواْ نُورَ اللَّهِ» و «يُرِيدُونَ لِيُطْفواْ نُورَ اللَّهِ» یعنی عده ای اراده کرده اند که دین الله و نور الهی را که در عالم نازل شده است خاموش کنند. و این خاموش کردند آنان نیز «بِأَفْوَاهِهِمْ» با دهانشان است و چیز دیگری نیست. که در جلسه گذشته این مطلب را مفصلا توضیح دادیم. در ادامه آیات سوره توبه می فرماید: «وَ يَأْبىَ اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَفِرُونَ» خداوند متعال ابا دارد الا این که این نور را کامل کند هرچند کافران نپسندند و کراهت داشته باشند از این که این نور به مرحله تمام برسد. این نور الهی همان کلمه دین خدا و آن مسیر حقی است که در عالم نازل می شود. در جلسه گذشته این آیات را در مقیاس ادیان گذشته توضیح دادیم که آنان چگونه می خواستند این نور الهی را که خدا روشن کرده است خاموش نمایند. و ذیل آیه «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَالِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ يُضاهِؤُن  قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنىَ  يُؤْفَكُونَ»(توبه/30) توضیح دادیم که مراد از خاموش کردن نور «بِأَفْوَاهِهِمْ» یعنی با دهان های خود، نسبت به یهود و مسیحیت چیست که قرآن می فرماید «ذَالِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ» این سخن آنان صرف یک قول است که با دهان های خود گفته اند و ریشه دیگری ندارد. یعنی به وحی متصل نیست و هیچ پشتوانه ای ندارد.

و علاوه بر اینکه سخن آنان صرف یک قول است «يُضاهِؤُن  قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ» در این قول نیز نوعی مضاهات وجود دارد که گویا می خواهند قولی مشابه قول کافران ولی برتر از آن بیاورند. به عبارتی دیگر می خواهند راه کفار را پیش ببرند و نسبت به آنان حرف برتری بزنند. که خداوند نسبت به آن می فرماید: «قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنىَ  يُؤْفَكُونَ» این چه پایانی برای آنان است و در چه مسیری سیر می کنند که وارد مقاتله با خداوند متعال شدند. همچنین بیان شد که نتیجه «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّه» این است که «اتخَّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ». علمای خود یعنی احبار و رهبان را ارباب بگیرند. لازم به ذکر است که این سخن در مورد تمام قوم حضرت موسای کلیم و حضرت عیسی نیست بلکه عده از این دو قوم نیز موحد بودند و عده ای نیز راه توحید را پیش رفتند.

عده ای از قوم حضرت موسی راه حضرت موسی را می رفتند و هنگامی که حضرت عیسی مبعوث شد، دین را تحویل ایشان دادند و از پذیرش نبوت حضرت عیسی ابا نکردند و با ایشان همراه شدند. همانگونه که این که در قوم حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام نیز طایفه ای بودند که راه حضرت را ادامه دادند و هنگام بعثت وجود مقدس نبی اکرم نبوت ایشان را پذیرفتند و وصی ایشان تمام اماناتی که از حضرت عیسی در دست داشت را به رسول اکرم دادند. اما جریانی هم شکل گرفت که زیر بار نبوت پیامبر بعدی نرفتند. آن جریان یهودی که «عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ» گفتند زیر بار پذیرش نبوت حضرت عیسای مسیح هم نرفتند و چه کارهایی که با دین حضرت عیسی کردند. همچنین آن جریان انحرافی که در امت حضرت عیسی شکل گرفته آنها دیگر زیر بار حضرت وجود مقدس نبی خاتم صلی الله علیه و آله و سلم نرفتند.

تفاوت حکمرانی انبیاء سلام الله علیهم با حکمرانی دستگاه باطل

بنابراین جریان فوق، جریانی است که در امت های گذشته بوده است و برای این که بتوانند مسیر دین حقی که آمده است را تغییر دهند و این مسیر دینی که آمده را منسد و مسدود کنند و این چراغ را خاموش کنند، مقابل قول پیامبر خود قولی ایجاد کردند که سخن ایشان نبوده است. زیرا وقتی خداوند به عیسای مسیح می فرماید: «ءَ أَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتخَّذُونىِ وَ أُمِّىَ إِلَاهَينْ مِن دُونِ اللَّهِ» ایشان پاسخ می هد: «سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لىِ أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لىِ بِحَقّ ... مَا قُلْتُ لهَمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنىِ بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ رَبىّ  وَ رَبَّكُمْ» من فرمان شما را ابلاغ کردم و قول من متکی به امر شماست. بخلاف قولی که مقابل دین حق گفتند که این قول بی پایه است و در افواه ریشه دارد. اما قول انبیاء فرمانی از عالم بالا می باشد که در وجود آنان جاری می شود انبیاء قائل به آن فرمان اند «وَ الْمُظْهِرِينَ  لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِه »(2) اظهار کننده امر و نهی خداوند هستند. اما این جریان بدعت که مقابل انبیاء قرار دارند، این قول از افواه خود آنان است نه این که امری از عالم بالا باشد. و این قول که آنان «بِأَفْوَاهِهِمْ» درست کردند مقدمه این بود که خودشان صاحب این امر شوند. انبیاء فرمان الهی را ابلاغ می کنند که فرمود: «مَا قُلْتُ لهَمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنىِ بِه» لذا خودشان صاحب فرمان نیستند و فرمان انبیاء، فرمان خداست که آن را ابلاغ، اجراء و اظهار می کنند.

اما این جریان بدعت اینگونه نیست و در مقابل آن قول انبیاء که قول الهی و امر الهی است خودشان یک قولی را بافواههم ایجاد می کنند که در ادمه آیات سوره مبارکه توبه می فرماید: «وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لَّا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَنَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ»(توبه/31) یعنی آنان این قول باطل را ایجاد کردند در حالی که امر الهی این بود که فقط حضرت حق را اله بگیرند او را بپرستند اما آنان از این امر الهی عدول کردند و احبار و رهبان را ارباب گرفتند. که بیان شد این اتخاذ احبار و رهبان به عنوان رب، نتیجه همان قول باطل است. آن قولی که بر افواه و دهان های آنان جاری است و هیچ ریشه ای ندارد، می خواهند دین را به گونه ای تحریف و چراغ نبوت را به گونه ای خاموش کنند که زمام امر دست آنان بیافتد و امر آنان در عالم جاری باشد نه امر الهی.

بنابراین نزاع در این است که امر الهی جاری باشد یا امر آنان. جریان باطل می خواهد جای خدا بنشیند و صاحب امر شوند به خلاف انبیاء که هیچ گاه چنین خواسته ای ندارند و خداوند متعال را صاحب امر می دانند. انبیاء الهی بنده ای هستند که خداوند به آنان مأموریت داده و «أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهدى» آنان فرستاده شده اند تا فرمانی را در عالم جاری کنند که این فرمان خود آنان نیست. و برای این کار و مأموریت تربیت شده اند و «عِبادٌ مُكْرَمُون »(انبیاء/26) هستند. خداوند متعال انبیاء مکرم را تربیت می کند و پس از آن امر خود را از طریق آنها جاری می کند. هرچند که انبیاء صاحب امر می باشند و فرمان آنان بر عالم جاری است اما این امر، امر خود آنان نیست.

تشابه بین حق و باطل؛ عامل بدعت در جبهه باطل

بین جبهه حق و جبهه باطل تشابهی وجود دارد که مبدأ بدعت می شود. آنهایی که بدعت می گذارند حق و باطل را با هم آمیخته می کنند. یعنی بدعت اینگونه است که یا حقی را می گیرند که بر آن باطلی می پوشانند و یا حق و باطل را با یکدیگر قاطی می کنند و باطل اینگونه طرفدار پیدا می کند. در خطبه پنجاه امیرالمومنین در نهج البلاغه آمده است که می فرمایند: «فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ  مِزَاجِ  الْحَقِ  لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِين وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ  وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ  مِنَ اللَّهِ  الْحُسْنى »(3) اگر باطل از آن آمیخته ای که با حق هست جدا گردد و حق آمیخته با باطل از باطل جدا شود، این باطل بر کسانی که دنبال حق هستند و آن را جستجو می کنند پنهان نمی ماند و باطل بودن آن معلوم می شود.

به همین خاطر کار شیطان این است که آمیخته ای از حق و باطل درست می کند «وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ  وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ» از حق و باطل مقداری را می گیرد و با هم مخلوط می کند و طریق استیلای شیطان بر اولیاء خودش همین آمیختن حق و باطل با یکدیگر است. و وقتی حق و باطل با هم مخلوط شد «فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ  مِنَ اللَّهِ  الْحُسْنى » شیطان بر اولیائش مستولی می شود و فقط یک دسته از شیطان نجات می یابد و آن کسانی­اند که خداوند متعال از قبل برای آنان خیری را رقم زده است (که اشاره به داستان عوالم انسان دارد) و مابقی افراد دچار سلطه شیطان می شوند و کار شیطان همین است.

آن حقی که وجود دارد این است که باید امر الهی در عالم جاری شود «مَا قُلْتُ لهَمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنىِ بِه» هر قولی که انبیاء دارند همان فرمان خداست که در عالم جاری می کنند و پشتوانه قول آنان فرمان و امر و وحی است که مأمور و مرسل به آن می باشند. البته کسانی که مرسل اند خصوصیتی دارند که سایرین ندارند. آن کسی که رسول است باید غیر از این جنبه ارتباط با عالم ما که جنبه بشری است جنبه دیگری نیز داشته باشد که آن متصل بودن به حضرت حق این است. در روایات متعددی ذکر شده است که فاصله ما با حضرت حق به واسطه حجج الهی و انبیاء الهی پر می شود. چرا که امر الهی به صورت مستقیم به ما نمی رسد و فرمان خداوند متعال از یک مجرایی می گذرد که این مجرا انبیاء و حجج می باشد.

ویژگی­های خاص انبیاء و اولیاء از عوامل مهم برای پذیرش دین الهی

آن مسیری که مسیر جریان فرمان الهی که از عوالمی نازل می شود، با ما متفاوت است و ما فاقد آن مسیر هستیم. لذا در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمودند: «غَيْرَ مُشَارِكِينَ  لِلنَّاسِ  عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيب »(4) انبیاء با این که در ترکیب ظاهری و خلقت بشری با مردم شریک اند اما در احوالشان با مردم مشارکتی ندارند. آنها پیامبرند وحی به آنان نازل می شود. در درون پیامبران غوغایی است. عالَم با آن وحی­ای که بر پیامبر نازل می شود راه می رود و با امری که بر وجود او نازل می شود به حرکت در می آید. پس این انبیاء با ما بسیار متفاوت اند. البته باید لباس بشر بپوشند و در قالب بشر باشند تا حجتی بر ما باشند.

پس انبیاء علاوه بر جنبه بشری، جنبه خاص دارند که امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث معرفت به نورانیت فرمودند بالاتر از تمام فضائلی که برای شما بیان شده است -که البته فضائلی که پیش از این نیز بیان شده بسیار فوق العاده می باشند- این فضیلت است «قَدْ أَعْطَانَا رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَنَا لِلِاسْمِ الْأَعْظَمِ الَّذِي لَوْ شِئْنَا خَرَقَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ وَ نَعْرُجُ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ وَ نَهْبِطُ بِهِ الْأَرْضَ وَ نَغْرُبُ وَ نَشْرُق »(5)  خداوند متعال اسم اعظمی را به ما تعلیم کرده که به واسطه این علم و اسم اعظم الهی که به ما داده شرق و غرب عالم تحت سلطه ماست و تمام مدارج آسمان ها و زمین تحت اختیار ماست. در همه اینها سیر می کنیم. با همه این سیری که در عوالم داریم، در محضر خدا و در مقام عندالله هستیم. حقیقتی به امام عطا شده که به واسطه این حقیقت هم در محضر خداست هم مشرف به تمام عوالم به گونه ای که در تمام عوالم حضور و به آن ها احاطه دارند.

ولی ما اینگونه نیستیم. چنین شخصیتی با چنین ویژگی هایی می تواند حامل ایمان و حقایق قدسی و علوم الهی باشد. چنین شخصی می تواند وحی و فرمان خدا را بیاورد. اگر انبیاء و اولیاء الهی اینگونه نباشند، نمی توانند صاحب الامر باشند. در روایت فوق امیرالمؤمنین فرمودند به خاطر این اسم اعظمی که خداوند متعال به ما تعلیم کرده است، تمام عوالم نیز از ما فرمان می برند و خداوند متعال این حقیقت را به ما تعلیم کرده و عالم را تحت فرمان ما قرار داده است. به خاطر این اسم اعظم، تمام نظام کیهانی و غیر کیهانی از ما تبعیت می کنند. پس این ویژگی بسیار مهم است و بدون آن کسی نمی تواند صاحب امر باشد. این قسمت از روایت که حضرت فرمودند این صفت و اسم اعظمی که ما داریم از سایر فضائل ما بالاتر است، بسیار جای شگفتی دارد.

حضرت در ادامه روایت فوق می فرمایند: «وَ مَعَ هَذَا كُلِّهِ نَأْكُلُ وَ نَشْرَبُ وَ نَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ وَ نَعْمَلُ هَذِهِ الْأَشْيَاءَ بِأَمْرِ رَبِّنَا» ، در بازار راه می رویم و با شما می نشینیم و خورد و خوراک داریم. معصوم کسی است که جبرئیل و میکائیل شب قدر از عالم بالا به محضر ایشان می رسند و برنامه و مقدرات مخلوقات را به را به امضا او می رسانند و ملائکه از آسمان بدون اجازه ایشان نمی آیند. همین شخصیت با ما بر سر یک سفره غذا می خورد و در بازار راه می رود و این به امر خداست. سپس فرمودند: وَ «نَحْنُ عِبَادُ اللَّهِ الْمُكْرَمُونَ الَّذِينَ  لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون» درست است ما مکرم هستیم و به ما اسم اعظم داده شده و کائنات در اختیار ماست اما بنده خداییم.

و چون عبد هستند خداوند متعال امر خودش را از طریق آنها جاری می کند و الّا اگر عبد نباشند و بنا باشد در فرمان و امر الهی دستکاری کنند امر الهی جاری نمی شود. آنان معصوم می باشند و چون معصوم هستند خداوند متعال فرمان و امر خودش در عالم را از طریق آنها جاری می کند. اما اگر معصوم نباشند این امر دستخوش تغییرات از جانب آنان می گردد و نظام عالم به هم می ریزد. که امام جواد علیه السلام به محمد بن سنان فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ فَمَكَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَى طَاعَتَهُمْ عَلَيْهَا وَ فَوَّضَ أُمُورَهَا إِلَيْهِمْ فَهُمْ يُحِلُّونَ مَا يَشَاءُونَ وَ يُحَرِّمُونَ مَا يَشَاءُونَ وَ لَنْ يَشَاءُوا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى »(6) خداوند متعال شریک ندارد اما خلقت حضرت رسول و امیرالمؤمنین و فاطمه بر تمامی عوالم مقدم بوده است و اختیار و فرمان تمام عوالم را به آنها داده است و به آنان حق و اجازه داده که فرمان بدهند و حلال و حرام درست کنند.

اما این اهل بیت که تمام فرمان عالم در اختیار آنان است و می توانند حلال و حرام درست کنند: «وَ لَنْ يَشَاءُوا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى» اول از همه چیز عبد مطلق اند و چیزی جز مشیت خدا در وجود آنها جاری نمی شود. یعنی هیچ انانیتی و خودیتی ندارند چون این صفت از آنان برداشته شده است و «وَ لَنْ يَشَاءُوا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى» عباد خدا هستند و جز خواسته او خواسته ای ندارند. لذا تما عالم تحت فرمان آنهاست لذا آنچه از طریق این عباد الله جاری می شود، جز فرمان خدا نیست لذا امناء الله هستند. انبیاء عظام امین خدا هستند و در این اماناتی که خدا به آنان داده است دست نمی برند. هم امت، امانت است و هم دین و عالم. زیرا وقتی که انبیاء می خواهند دین را در عالم جاری کنند، عالم نیز باید براساس همین دین راه برود لذا عالم هم تحت فرمان امام است و با این عالمی که تحت فرمان امام است دین الهی و فرمان الهی جاری می شود.

این شخصیتی که تمام فرمان الهی با اذن خدا در دست او می باشد عبد است. و این عبد بودن تفاوت بین این صاحب الامر بودن با جبهه مقابل است. چون عبد است وقتی فرمانی می دهد از خودش نیست چرا که «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهْوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى» این عبد، سخنی جز وحی ندارد و اصلا هوای نفس ندارد و تفاوت در همینجاست. اما در جبهه مقابل کسانی هستند که صاحب الامر نیستند و مقام بندگی ندارند و علاوه بر اینکه رسالتی ندارند، فرمانی هم در اختیارشان نیست، اما با این حال می خواهند فرمان بدهند. این است خدایی کردن و احبار و رهبان را به خدایی گرفتن که فرمود: «اتخَّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» هرچند آنها را عبادت نمی کنند اما همین که فرمان آنها را بپذیرند آنان را بندگی کرده اند زیرا اطاعت از فرمان نوعی بندگی کردن است که فرمود: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم» اطاعت از شیطان نوعی بندگی است.

تبیین رابطه خاص معصومین سلام الله علیهم با خداوند متعال

پس بین این دو حرف - فرمان بردن از فرمان الهی یا از خود شخص- فاصله است. یعنی ما هم معتقدیم که معصومین علیهم السلام در یک نقطه­ی ارتباطی با حضرت حق هستند که از فهم ما خارج است و با سایر مخلوقات متفاوت اند و «لَا يُقَاسُ  بِآلِ  مُحَمَّدٍ ص مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ»(7) در معارف ما این اعتقاد وجود دارد که بین معصومین علیهم السلام و خداوند متعال اتصالی وجود دارد که باعث شده «فَجَعَلَ رِضَاهُمْ رِضَا نَفْسِهِ وَ سَخَطَهُمْ سَخَطَ نَفْسِه ِلِأَنَّهُ جَعَلَهُمُ الدُّعَاةَ إِلَيْهِ وَ الْأَدِلَّاءَ عَلَيْهِ فَلِذَلِكَ صَارُوا كَذَلِك»(8) رضای آنها رضای خدا و سخط آنها سخط خدا باشد و وجودشان داعی و دعوت و دلیل الی الله باشد و این امتیازی است که دارند. اما امتیازها از شئون عبودیت است و آنان عبد مطلق اند. اگر این عبودیتشان را از آنان بگیری تمام امتیازاتی که دارند از آنان سلب می شود. وقتی عبد مطلق شدند با تمام اسماء حسنایی که در اختیارشان است عبادت خدا را در عالم جاری می کنند نه دعوت به خود را. پس اولیاء الهی اسماء حسنایی هستند که طریق پرستش حضرت حق اند.

آنهایی که دین الهی را تحریف می کنند کار را به جایی می رسانند که خود آنان صاحب فرمان شوند و این فرمانشان به ریشه و منبعی متصل نیست بلکه «بِأَفْوَاهِهِمْ» است یعنی صرف گفتار آنان با دهان شان است و فقط به آن متصل است و به جایی دیگر بند نیست و اعتبار ندارد. کار جریان انحرافی ادیان این است که دینی را می سازند تا از این دین موقعیت و جایگاهی برای خود پیدا کنند. و به گونه ای مسیر دین را تحریف می کنند که به سمت آنان منحرف گردد و بتوان از دل آن حاکمیت و صاحب فرمان بودن آنان بیرون آورد لذا این نکته بسیار لطیف است و همان «يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ  وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ» می باشد. حق و باطل را با یکدیگر قاطی می کنند. البته این درست است که در عالم ارض بشری وجود دارد که در عین بشر بودن صاحب امر هم می باشد. فرمانش فرمان خداست و حتی به او حق تشریع داده اند.

براساس روایات ما وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت علیهم السلام حق تشریع دارند. سنن را ایشان واجب کرده اند. در روایتی می خوانیم که خداوند متعال این پیامبر را در ابتداء تأدیب نمود سپس بعد به او اجازه سیاست بندگان و حتی اجازه فرض و واجب قرار دادن برای آنان را داد. لذا سنن النبی و فرائض النبی شکل گرفت است مانند نمازهای یومیه که فرائض النبی هستند چون در ابتداء تمامی نماز ها دو رکعتی بودند اما حضرت برای حاضر (کسی که در سفر نیست) دو رکعت به برخی نمازها اضافه کردند که نمازهای چهار رکعتی شدند. خداوند متعال نیز این سنت پیامبر را جای فرمان خودش قرار داد و از این موارد در دین زیاد است که در آن حدیث منقول در کتاب کافی ذکر شده است.

این پیامبری که فرمانش فرمان خداست و به او اجازه داده شده سنن النبی را جعل کند و خدا نیز این سنن را به جای فرمان خود قبول می کند و بلکه عین آن می داند، این پیامبر «مَا يَنطِقُ عَنِ الهْوَى» است هوایی در او نیست. اگر جایی حکمی جعل می کند عین اراده الهی است. بنابراین آن اعتقادی که ما داریم این است. بنابراین شخصیت هایی وجود که حق را می گیرند و به باطلی امیخته می کنند و بدلی برای آن می سازند و برای آنها فرمان قائل اند. اینچنین فرمانی است که فرمان خدا نیست بلکه فرمان خود آن اشخاص است و اطاعت از آن فرمان بندگی خدا نیست بلکه «اتخذوا احبارهم و رهبانهم» می شود. این احبار و رهبان و کسانی که ظاهرا بسیاری از آنان علمای ادیان گذشته بوده­اند در دین خدا دست برده اند و تحریف های بزرگی کردند که سخن خدا نبود. مانند اینکه: «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ» این سخن و قولی که زدند و مقامی که درست کردند، مقدمه ای بود تا مقاماتی برای خود بسازند و این مقامات را ساختند تا صاحب فرمان بشوند.

پس مقابله ای که این افراد با دین می کنند تبدیل به یک دین هم تبدیل می شود که می بینید میلیونها بلکه صدها میلیون نفر این دین را قبول کردند و می گویند «الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ» و واقعا به «ثالِثُ  ثَلاثَة»(مائده/73) اعتقاد دارند و در یک کلام، این انحرافات را پذیرفته اند. و طبیعتا با پذیرش این انحرافات، کارشان به «اتخَّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» رسیده و ربوبیت احبار و رهبان را نیز پذیرفته اند و تحت فرمان آنها هستند. ولی تمام این تقابلی که کردند و انحرافاتی که ساختند، چیزی جز یک قول نیست و ریشه این سخنان و دینی که ساختند به دهان خودشان برمی گردد و به هیچ کجای دیگر حتی اعمال وجود خود آنان نیز متصل و مستند نیست و خود آنان نیز قائل به آن نیستند.

در این درگیری می خواهند با قولی که ریشه اش در دهان یک بشر معمولی که البته جزو سران شیاطین است، آن چراغ الهی را خاموش کنند. در مقابل آنچه انبیاء می آورند نور و چراغ الهی است که در عالم روشن می شود و در مقابل آن یک قولی قرار دارد که می خواهند با این قول آن چراغ را خاموش کنند و خداوند متعال نیز به هیچ وجه اجازه این کار را نمی دهد و «يَأْبىَ اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ» خداوند متعال نه فقط اجازه نمی دهد که این قول و سخنی که آنان می گویند و دینی که می سازند آن نور را خاموش کند هرچند که صدها میلیون نفر دنباله رو داشته باشد، بلکه خواست او رساندن این نور به مرحله تمام است «وَ لَوْ كَرِهَ الْكَفِرُونَ».

تلاش جبهه باطل برای خاموشی نور الهی در امت پیامبر اکرم

آنچه در مطالب پیشین گفته شد، در باب انبیاء گذشته و ادیان آنان بود که عده ای می خواهند نور الهی را خاموش کنند و خداوند می خواهد آن را به مرحله تمام و اظهار برساند. اما در باب امت پیامبر اکرم نیز روایاتی وجود دارد که این نور و این دینی که خداوند متعال می خواهد اظهار کند را توضیح می دهد که به بررسی برخی از آن ها خواهیم پرداخت. در بعضی از روایات می فرماید این نور الهی همان توحید بود. حضرت رسول مکه را فتح و بساط بت پرستی را را جمع کردند. زیرا مکه بیت الهی و بیت نبی اکرم صلی الله علیه و آله است. خداوند متعال این خانه را در اختیار این پیامبر قرار داده و حضرت ابراهیم آن را برای این پیامبر تطهیر نموده است و دین ایشان باید از این بیت اظهار شود که فرمود: «وَ جَعَلْتَ  لَهُ  وَ لَهُمْ  أَوَّلَ  بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ، لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكا»(9) بنابراین این خانه توسط خدا در اختیار حضرت قرار داده شده است و ایشان حضرت می خواهد امت بسازد که این امت بیت می خواهد. این بیتی که خداوند متعال برای این امت مهیا کرده است، توسط کفار به مرکز بتها تبدیل شده بود و آلوده به بت گشته بود و فرهنگ بت پرستی را در این فضا اجراء می کردند. در این بیت، بت ها را طواف می کردند و مناسکی اجراء می کردند که به فرموده قرآن تمام مناسک آنان این بود: «وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكاءً وَ تَصْدِيَة»(انفال/35) و همه چیز را به هم ریخته بودند. پیامبر اکرم با آمدن به مکه و فتح آن، دوباره بیت را تطهیر کردند که در روز فتح مکه تمام بتها را شکستند. امیرالمومنین از دوش پیامبر اکرم بالا رفتند و تمام بت ها را پایین کشیدند. پس پیامبر اکرم این بیت را تطهیر فرمودند که دشمنان ایشان می خواهند مساله را به ایام بت پرستی برگردانند. چرا که پیامبر اکرم دین و توحیدی آوردند و آنان می خواهند این چراغ را خاموش کنند.

بنابراین جبهه باطل می خواهد این چراغی که پیامبر در عالم بر افروختند را خاموش کنند. این چراغ در در وجود خودشان نیز برافروخته شده است. اینکه ذیل آیه «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ  نُورِهِ  كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في  زُجاجَة»(نور/35) روایتی می فرماید مَثَل خود پیامبر است به این خاطر است که تمام انوار الهی در ایشان متمثل شده و تمام چراغ های هدایت در وجود ایشان برافروخته شده است که ذیل این آیه «مَثَلُ  نُورِهِ» فرمود مشکات قلب حضرت است. چراغ هایی که در این قلب هست همان چراغ های نبوت و هدایت اند. بنابراین به یک معنا آن نور الهی­ای که در عالم نازل شده، نور خود نبی اکرم و نور توحید است. جبهه باطل می خواهند این چراغ را با برنامه ای که دارند خاموش کنند.

ایجاد انحراف در امت رسول به وسیله انحراف در ولایت و وصایت

آنان وقتی دیده اند که عده ای در امت های گذشته تلاش کرده اند بعد از پیامبرشان قولی بیاورند و با آن قول دین آن پیامبر را به دین دیگری تبدیل کنند و خودشان ارباب شوند، این را نیز در امت پیامبر اکرم اجراء کردند و می خواستند آن چراغی که پیامبر اکرم آورده است را خاموش کنند اما: «وَ يَأْبىَ اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ» در بعضی از روایات آمده است امیرالمومنین آن کلمه الهی است که جلوی خاموش کردن این نور را گرفت و با وجود ایشان این چراغ ماندگار می ماند. این همانی است که خداوند متعال در غدیر فرمود: «الْيَوْمَ  أَكْمَلْتُ  لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي  وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا»(مائده/3) با ظهور ولایت حضرت امیرالمومنین علیه السلام در عالم، این دین به تمام رسید و «الْيَوْمَ يَئسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ» پس از ولایت امیرالمؤمنین آنها مأیوس شدند که بتوانند ریشه این دین را از جا بکنند. البته تلاش می کنند اما به نتیجه نمی رسند. بنابراین قولی می آورند و سخنی می گویند تا این نور را خاموش کنند اما می دانند که با قول و سخن آنان کار به جایی نمی رسد لذا ناامید می شوند «الْيَوْمَ يَئسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلَا تخشَوْهُمْ وَ اخْشَوْن» پس از ولایت علی علیه السلام از آنها نگران نباشید و مراقب من باشید چرا که پس از این طرف شما من هستم. یعنی اگر شما قدر این نعمت را ندانید من آن را از شما سلب می کنم و دشمنان شما نمی توانند کاری انجام دهند.

به هر حال بعضی از روایات «وَ يَأْبىَ اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ» را به این معنا کرده است که یعنی خداوند متعال نور اسلام را به وسیله امیرالمومنین روشن نگه داشته است و در بعضی از روایات معنای دیگری برای این آیه ذکر شده است که قابل جمع با هم هستند و مخالف یکدیگر نمی باشند. در کتاب کافی، مرحوم کلینی از محمد بن فضیل از حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه حدیثی نقل می کند که: «عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَاضِي ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ  قَالَ يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع بِأَفْوَاهِهِمْ قُلْتُ  وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ  قَالَ وَ اللَّهُ مُتِمُ  الْإِمَامَةِ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِينَ  فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا فَالنُّورُ هُوَ الْإِمَامُ قُلْتُ- هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ  بِالْهُدى  وَ دِينِ الْحَقِ  قَالَ هُوَ الَّذِي أَمَرَ رَسُولَهُ بِالْوَلَايَةِ لِوَصِيِّهِ وَ الْوَلَايَةُ هِيَ دِينُ الْحَقِّ قُلْتُ  لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ  قَالَ يُظْهِرُهُ عَلَى جَمِيعِ الْأَدْيَانِ عِنْدَ قِيَامِ الْقَائِمِ قَالَ يَقُولُ اللَّهُ  وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ  وَلَايَةِ الْقَائِمِ  وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ  بِوَلَايَةِ عَلِي »(10) از حضرت در مورد آیه «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ» سوال کردم. البته دقت شود این آیه در سوره مبارکه صف است و با آیه سوره مبارکه توبه که امشب از آن بحث کردیم، کمی متفاوت است اما در سخنی که مورد نظر ماست، تفاوتی ندارند. این حدیث می فرماید از حضرت در مورد این آیه سوال کردم که حضرت فرمودند می خواهند چراغ ولایتی که خدا در وجود مقدس امیرالمومنین روشن کرده است را با دهان های خود خاموش کند. پس ولایت امیرالمؤمنین آن نوع تحریفی است که می خواهند در اسلام انجام بدهند. یعنی تفاوت تحریف ادیان گذشته با تحریف اسلام همینجاست. در ادیان گذشته برای اینکه خودشان ارباب شوند مستقیما در توحید مستقیما دست می بردند اما در امت رسول اکرم به شکل دیگری این تحریف را انجام دادند. البته با بررسی در متون، به این می رسیم که جبهه انحرافی در امت اسلام نیز در توحید انحرافاتی ایجاد کردند که از انحرافات یهود و نصاری کمتر نیست. اگر امام صادق این انحرافات را اظهار نمی کردند و مانع آن نمی شدند، به جاهای بدتر از انحرافات یهود نصاری نیز پیش می رفت.

جریان انحراف با قولی که ریشه هم ندارد و این قول ابداع و بدعت خود آنان است می خواهند آن چراغ را خاموش کنند. آن چراغی که خداوند متعال نازل کرده، نور نبی اکرم است که در امیرالمومنین ادامه دارد و حضرت امیرالمومنین «النُّورَ الَّذِى أُنزِلَ مَعَه»(اعراف/157) می باشند. آن نوری که برای پیامبر اکرم نازل شده و ادامه نور ایشان در عالم است وجود مقدس امیرالمومنین می باشد که جریان انحراف می خواهند این چراغ را که حقیقت توحید و نور الهی و دین است خاموش کنند.

انحراف در امت رسول الله با جریان سقیفه

روش آنان برای خاموش کردن این چراغ با یک قول و طرح است «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ» یک دین و مکتبی می آورند که به گمان من این مکتب در ابتداء شروع همان «حَسْبُنَا كِتَابُ  اللَّه »(11) است. یعنی می گویند احتیاجی به امام نیست. پیامبر آمده اند و هرچه باید از عالم بالا بیاید با آمدن ایشان به ما رسیده است و وجود ما کافی است و همین کفایت می کند. این اعلام استغنای از امام این یک نوع دین سازی است زیرا دینی که پیامبر اکرم آوده اند این نیست و در آن استغنای از امام وجود ندارد. آن دین و قولی که پیامبر اکرم آوردند این است که: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ  اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(مائده/55) و این فرمان بری فرمان الهی از طریق رسول و در وجود امام جاری می شود و این همانی است که خدا فرموده و همان امر الهی است که جبهه انحراف در همین دست می برند. می گویند پیامبر مبعوث شده اند و با خود برنامه ای از طرف خدا آورده اند و آنچه آورده اند به ما رسیده است. بنابراین این برنامه و کتاب الهی برای ما کافی است و به چیز دیگری احتیاج نیست. اداره سیاسی جامعه هم یک امری است که به خودمان واگذار شده و خود ما می توانیم جامعه را اداره کنیم. پس برای امور دینی خود برنامه و کتابی آمده است و این برنامه به دست ما رسیده است. اداره امور جامعه نیز به عهده خود ماست و ما نیز امیری معین و جامعه را آنگونه که می خواهیم اداره می کنیم و این همان تحریفی است که در امت رسول اکرم شکل گرفته است.

اتمام و اکمال جریان نور و دین الهی با اتمام و اکمال امامت

در ادامه روایت فوق آمده است که از حضرت سوال شد مراد از «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» چیست؟ حضرت فرمودند: «و اللَّهُ مُتِمُ  الْإِمَامَةِ» خداوند این جریان امامت را که همان نور الهی است به مرحله تمام می رساند. یعنی نه فقط خاموش نمی شود بلکه با کمال خودش در عالم ظهور پیدا می کند که در ظهور امام زمان علیه السلام است. در ادامه این روایت حضرت شاهدی بر سخن خود آوردند و فرمودند علت و نکته این که من می گویم نور در آیه فوق یعنی امامت، این آیه شریفه است که خداوند متعال در سوره مبارکه صف می فرماید: «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذي  أَنْزَلْنا»(تغابن/8) به خدا و رسولش و به آن نوری هم که از عالم بالا نازل کرده ایم و مبدأ و حقیقتش آنجاست ایمان بیاورید. به این نوری که از عالم بالا در عالم شما نازل شده و در رسیدن به شما، عوالمی را طی و نورانی کرده تا به شما رسیده نیز ایمان بیاورید. به این نور ایمان بیاورید و با این نور در عالم راه بروید تا بتوانید به عالم بالا برگردید. حضرت در توضیح «النُّورِ الَّذي  أَنْزَلْنا» فرمود: «فَالنُّورُ هُوَ الْإِمَامُ» این نوری که خداوند نازل کرده است، امام است. در روایت ابوخالد کابلی نیز حضرت توضیح مفصلی می دهند و می فرمایند: «وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ  الَّذِي  أَنْزَل»(12) مراد از نور، ما ائمه هستیم. بنابراین مراد از «لِيُطْفواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ الله» امامت است یعنی می خواهند امام را که امام همان نورالله است خاموش کنند و از میان بردارند. خداوند متعال می خواهد جریان هدایت و امامت و نور الهی به مرحله تمام خودش در عالم ظهور پیدا کند که این اتمامش به امام زمان علیه السلام و با وجود حضرت صاحب الزمان این نور به مرحله تمام می رسد و به کماله و به تمامه در عالم ظاهر می شود.

در ادامه روایت فوق می فرماید از حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه در مورد آیه پس از آن پرسید که آیه «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ  بِالْهُدى  وَ دِينِ الْحَقِ » مراد از دین الحق چیست؟ حضرت فرمودند: «هُوَ الَّذِي أَمَرَ رَسُولَهُ بِالْوَلَايَةِ لِوَصِيِّهِ وَ الْوَلَايَةُ هِيَ دِينُ الْحَقِّ» خداوند متعال پیامبرش را با چراغی نازل کرده که می خواهند این چراغ را خاموش کنند و خداوند متعال اجازه نمی دهد این چراغ خاموش شود. خداوند متعال این پیامبر را فرستاده به همراه دو گوهر جریان هدایت و دین الحق فرستاده است و این دین حق عبارت است از همان جریان ولایت حقه است. پس دین حق یعنی ولایت امیرالمومنین ولایت اولیاء معصوم که مکررا بیان کرده ایم باطن دین حق الوهیت است و لایه بعدی آن ولایت حقه و پس از آن شرایع -یعنی امر، فرمان، نماز و روزه و سایر مناسک دیگر- می باشد. پس باطن این مناسک ولایت و سر آن الوهیت است.

مراد از اظهار دین در آیات و روایات

در ادامه پرسید: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ » به چه معناست؟ یعنی اینکه خداوند متعال می فرماید من این دین را اظهار می کنم به چه معناست؟ حضرت فرمودند: «يُظْهِرُهُ عَلَى جَمِيعِ الْأَدْيَانِ عِنْدَ قِيَامِ الْقَائِم» خداوند در هنگام قیام امام زمان این دین را بر تمامی ادیان اظهار می کند چرا که خداوند متعال می فرماید «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ». پس هم اظهار دین و هم اتمام نور یعنی این. خداوند متعال هم این دین را اظهار می کند و هم آن نور را به اتمام می رساند زیرا خداوند متعال فرموده است «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ  وَلَايَةِ الْقَائِمِ » که این یعنی ولایت مهدی علیه السلام. با ولایت حضرت هم نور به تمام می رسد هم این دین اظهار می شود. این حقیقت نور و این دین گویا گوهر هست. آن گوهر را خداوند متعال هم اظهار می کند هم به تمام می رساند. در ادامه و تفسیر «ولو کره الکافرون» فرمود: «وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ  بِوَلَايَةِ عَلِي» اینجا مقصود از کافرون آنهایی هستند که زیر بار این ولایت نمی روند. هرچند این کافرین نخواهند و اکراه داشته باشند، خداوند متعال این حقیقت و این ولایت را به تمامه اظهار می کند.

جمع بندی

پس می خواهند با آن قولی که در امت حضرت هست و این قول در دهان آنهاست و عمقی ندارد چراغ الهی را خاموش کنند. این قول، آن آئین و مکتبی است که می سازند و در مقابل دعوت پیامبر اکرم و غدیر جریانی راه می اندازند. آن نوری که خدا می خواهد در این امت اظهار کند همین نور توحید و نبوت و نور امیرالمؤمنین است که با ایشان ادامه پیدا می کند و با امام زمان در عالم به تمامش می رسد. خداوند متعال اراده کرده این دین و این نور به مرحله تمام برسد اما طرف و جبهه مقابل می خواهد این چراغ خاموش شود که اگر این چراغ خاموش شد چراغ توحید هم در عالم خاموش می شود. بدعتی که جریان انحراف در عالم گذاشته شده است در همینجا گذاشته شده است و این بدعت نیز مانند بدعت های دیگر به این شکل است که « ُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ  وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ» است حق و باطل را با هم آمیخته و مخلوط کرده اند. البته جای بحث است که چه باطلی را با حق آمیخته اند که نتیجه آن به وجود آمدن مکتب سقیفه است و مکتب سقیفه همان قولی است که آنان می خواهند با آن قول نور الهی را خاموش کنند که فرمود: «لِيُطْفواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ». مکتب سقیفه آن قولی است که بر افواه آنها جاری می شود که می خواهند با آن حقیقت نور الهی و حقیقت ولایت حقه را به فراموشی بسپارند و طریق دست بردن جریان انحراف در دین رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم همین است. البته اراده خداوند متعال بر این است که هم «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» این نور را به تمام می رساند و هم « لِيُظْهِرَهُ عَلىَ الدِّينِ كلُّهِ» این دین را حتما در عالم ظاهر می کند و آن ولایتی که در عالم جاری می شود، این ولایت است و ولایت اولیاء طاغوت و مستکبرین از عالم جمع می شود و این پایانی است که خداوند متعال قرار داده است. البته نکاتی باقی ماند که مجال بررسی آن نیست. از جمله اینکه مسیر اظهار این دین مسیر و آشکار شدن آن و اتمام نور چه مسیری است که البته به تعبیری غیر دقیق، این مسیر اظهار دین در عالم، بسیار پیچیده است و امر ساده ای نیست و اینگونه نیست که ما بتوانیم دین خدا را پیش ببریم و یک دینی بسازیم و کاری کنیم که مردم متدین شوند بلکه فراتر از این هاست. مسیر اظهار دین مسیری بسیار سنگین و پیچیده است. والحمد لله رب العالمین.

پی­ نوشت­ها

(1) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 1، ص: 406
(2) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص: 610

(3) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 88

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 168
(5) المناقب (للعلوي) / الكتاب العتيق، ص: 76 و بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 7.

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 441

(7) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 48

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 144

(9) المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 575

(10) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 432

(11) المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام، ص: 681

(12)الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 194